25 August 2007

مجید خوشدل ./ . حسن داعی: شبکه‌های رژیم اسلامی در خارج از کشور


د
سته‌ها و هسته‌های شکننده و پراکنده‌ی رژیم اسلامی در عرصه‌های فرهنگ و هنر، سیاست، اقتصاد، رسانه‌های گروهی و... رفته ـ رفته به شبکه‌های منسجم و پیچیده‌ای در خارج کشور تبدیل شده‌اند که چشم‌هایی که در سی سال گذشته «تست بینایی» را انجام نداده است، از دیدن و شناسایی آنها عاجز خواهد ماند.



شبکه‌های رژیم اسلامی

در خارج از کشور


مجید خوشدل

http://www.blogger.com/post-create.g?blogID=24830078

گفتگو با حسن داعی


رشد و توسعه‌ی این غده‌های سرطانی در جامعه‌ی ایرانی خارج کشور پیش از آن‌که نشان از واقعیت مرگ‌آور این بیماری مهلک بوده باشد، معلول جامعه‌ی خسته و فرتوتی است که توان عمل اجتماعی از او سلب شده است. جامعه‌ای که شیفته‌ی خرده‌کاری و هرز دادن انرژی‌هاست، و با انداختن توپی در زمین‌اش به راحتی تن به بازی‌های خسته کننده‌ای می‌دهد که حتا شور و شر «بازی» هم سالهاست از آن گرفته شده است. این جامعه به «دفاع» عادت کرده و اصولاً با فعالیت‌های دفاعی خود را باز تولید می‌کند. این جامعه؛ از چپ گرفته تا راست، از مذهبی تا سکولار، از مستقل تا متشکل همواره منتظر است عده‌ای را در بزرگترین زندان جهان دستگیر، شکنجه، سنگسار و اعدام کنند، تا با قلم یا قلم به میدان آمده، و سپس در گوشه‌ای بنشینند و دوباره در انتظار اقدامات بعدی ثانیه شماری کنند (البته استثناها را نباید از نظر دور داشت).

معضل دیرین این جامعه ناهمگون کمبود تولیدات کیفی، عدم تداوم یافتن فعالیت‌های جمعی و اصولاً اقدامات اثرگذاری است که محصول کار و کوشش گروهی ایرانیان بوده باشد. (به خاطر داشته باشیم که تولیدات فردی به طریق اولی نمی‌توانند پتانسیل ریشه‌دار شدن در جامعه را با خود داشته باشند). در عوض رژیم اسلامی در شهرها و کشورهای مختلف جهان آرام ـ آرام آجر روی آجر گذاشته و عمارت‌ها ساخته است.

این مقدمه نمودار کلی جامعه‌ی ایرانی مقیم اروپا را ترسیم می‌کند. پرسیدنی است در آن سوی اقیانوس آرام، در ینگه‌ی دنیا در بر کدام لنگه می‌چرخد؟ در این رابطه پرسش‌هایم را از طریق تلفن با حسن داعی در میان می‌گذارم.
ذکر این نکته را ضروری می‌دانم که یک هفته پیش از انجام این گفتگو، موضوع مصاحبه را از طریق ای‌میل به اطلاع تعدادی که هرگز ملاقات نکرده‌ام، رسانیده و پرسش‌هایی را از آنان دریافت نمودم. برخی از پرسش‌های دریافتی که از نظر «حقوقی» قابل طرح بوده‌اند را در ساختمان مصاحبه‌ام قرار داده‌ام.

* * *


* آقای حسن داعی، ضمن تشکر از شرکت‌تان در این گفتگو، لطفاً با بیان خلاصه‌ای از هویت سیاسی‌تان، خودتان را به خوانندگان این خطه، یعنی خطه‌ی اروپا معرفی کنید. به هر حال جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا تا حدودی با شما و نوشته‌هایتان بیشتر آشنا است.

ـ من در سال 1982 به فرانسه آمدم؛ در شرایطی که جو سیاسی به شدت ضد رژیمی بود. در دهه‌ی هشتاد و تا اوایل دهه‌ی نود، من مدتی در کنار «نهضت آزادی» و گروهی که به نام «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملّت ایران» بود، همکاری می‌کردم، امّا هیچگاه عضو آن جریان نبودم. طبیعتاً از آن‌جا که کشش اجتماعی این نیروها کم بود، از آنها فاصله گرفتم. بعد، مدتی کارهای حقوق بشری کردم در رابطه با گالیندوپل و زندانیان سیاسی. تا این‌که به امریکا آمدم.

* چه مدت است که در امریکا سکونت دارید؟

ـ من در سال 2001 به خاطر شغل همسرم به امریکا آمدم و همان‌طور که قبلاً هم در جایی گفته‌ام، به خاطر تفاوت عظیمی که بین جامعه‌ی سیاسی امریکا با اروپا در نوع برخورد با رژیم ایران وجود دارد، من کشیده شدم به این‌ سو که یک سری تحقیقاتی انجام دهم. در دو ـ سه سال اول این تحقیقات را با نام‌های مستعار در اختیار مؤسسات قرار می‌دادم، که هدف من از این تحقیقات آشنا شدن آنها با مسایل ایران بود. از دو سال پیش این تحقیقات را با اسم خودم و با همکاری دو نفر از دوستانی که در ایران دارم، شروع کرده‌ایم، که نتیجه‌اش همین گزارشاتی است که تاکنون بخشی از آن را منتشر کرده‌ایم.

* قبل از این‌که پوشه‌های پرسش‌ام را برای‌تان باز کنم، اطلاع دارم که مدتی‌ست سایت شخصی شما بسته شده. البته اطلاعات ضمنی‌ای در این زمینه دارم. امّا ترجیح می‌دهم توضیح آن را از زبان خودتان بشنوم.
ـ حرف‌تان کاملاً درست است، امّا اتفاقاً از دیروز آن راه‌اندازی شده. این موضوع شاید به خاطر مطالبی بوده که خیلی از سایت‌های اینترنتی انگلیسی در مورداش نوشته‌اند، شاید خود آنها (یعنی گوگِل) این ممانعت را برداشته است. البته بستنِ سایت نبوده، بلکه یک و وبلاگ بوده که مقالاتی در آن گذاشته‌ بودیم. این موضوع هم بخشی از فعالیت‌های سازمان وابسته به «تریتا پارسی» بوده، که با اقداماتی وسیع و ارسال نامه توسط وکیل ایشان، به همراه چاپ مقالات در سایت‌هایی که با وزارت اطلاعات همکاری می‌کنند، مثل «ایران اینترلینک»، «ایران دیده‌بان»، «پیوند» و یا غیره، جوی را درست کرده بودند که هیچ رادیو یا تلویزیونی حاضر به مصاحبه با من نباشد، و یا هیچ روزنامه‌ای حاضر به چاپ مقالات من نشود. بستن این وبلاگ هم بخشی از فعالیت‌های آنها بود.


* شما در اظهارنظرتان از فرد معینی در این زمینه صحبت می‌کنید، و پیش‌تر هم در مقاله‌ای به زبان انگلیسی از نقش او در بسته شدن وبلاگ‌تان نام برده‌اید. پرسش‌ام این است که در این مورد چه دلیل و مدرکی دارید؟ و دیگر این‌که چه‌طور امکان دارد در کشوری مثل ایالت متحده با اعمال نفوذ فرد یا افرادی این کار صورت بگیرد؟

ـ در رابطه با وبلاگ از آنجا که قرارداد مشخصی بین من و گوگل نیست ـ طبیعتاً این مسئله با وب‌سایت فرق دارد ـ با ارسال مقدار زیادی نامه و تلفن، و یا نوشتن یک نامه توسط وکیل، خب گوگل که تعهدی در مقابل من ندارد، خیلی راحت اگر دنبال دردسر نباشد، وبلاگ را می‌بندد. البته به من گفته‌اند که بعضی از بنیان‌گذاران گوگل، ایرانی ـ امریکایی‌هایی هستند که با حکومت بد رابطه هم نیستند. ولی من اصل را بر این می‌گذارم که ساده‌ترین شکل این است که چون یک وبلاگ مجانی بوده، خیلی راحت‌تر توانسته‌اند این کار را بکنند.
* به هر حال همان‌طور که گفتید وب‌لاگ‌تان از دیروز راه‌اندازی شده.

ـ از دیروز راه افتاده، و به زودی ـ فکر می‌کنم از هفته‌ی دیگر ـ وب‌سایتی درست خواهم کرد که مقالات انگلیسی و فارسی، و به خصوص از آنجا که در هر گزارش یا مقاله به اسنادی اشاره شده، سعی می‌کنم که کم‌ ـ کم تمام اسناد موجود را در این سایت قرار دهم.

* بسیار خوب! بپردازیم به موضوع اصلی گفتگویمان، یعنی نقش لابی‌های رژیم اسلامی در شکل دادن سیاست‌های ایالت متحده در قبال رژیم اسلامی، و هم‌چنین نقش و نفوذ این لابی‌ها در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا. اولین پرسشی که برای من در این باره مطرح می‌شود، این است که آیا واقعاً این لابی‌ها آن‌قدر قدرتمند هستند، مشخصاً از زاویه‌ی تأثیرگذاری در سیاست‌های کلان امریکا در قبال رژیم اسلامی، که در چند مقاله به آنها پرداخته شود؟

ـ من فکر می‌کنم این موضوع آن‌قدر مهم است که اگر دهها یا صدها نفر مثل من این مسئله را مورد بررسی قرار دهند، باز هم کم خواهد بود. ابتدا باید نگاه کنیم به تفاوت اروپا و امریکا به‌طور مشخص. تفاوت اساسی این دو قاره در این است که در امریکا سیستم لابی‌گری قانونی است، سالی نزدیک به سه میلیارد دلار خرج لابی‌گری می‌شود. همان‌طور که گفتم این کار کاملاً قانونی ا‌ست و برای امریکائیها موضوعی جا افتاده است. من یک مثال ساده و غیرسیاسی در این باره می‌زنم: در ایالت ما هنوز استفاده از تلفن همراه در حین رانندگی ممنوع نیست. گروههای مختلف چندین بار سعی کرده‌اند که به خاطر میزان بالای تصادفات قوانینی را به تصویب برسانند، که استفاده از تلفن در حین رانندگی را ممنوع کنند. به‌طور خیلی آشکار و روشن لابی شرکت‌های تلفن مانع از این می‌شوند که این قانون به تصویب برسد، چون می‌دانند که ممکن است میلیاردها دلار ضرر کنند. بنابراین استفاده از لابی کاملاً در این جامعه جا افتاده است. امّا این‌که درسیاست خارجی امریکا این لابی‌ها چقدر تأثیر دارند، باید ببینیم چه کسانی این لابی را انجام می‌دهند. طبیعتاً در رابطه با ایران و کل خاورمیانه آن بخش از اقتصاد امریکا برای لابی‌ها فعال است، که رابطه‌ی مستقیم اقتصادی با خاورمیانه دارد. که در رأس آن کمپانی‌های بزرگ نفتی قرار دارند. و اینها طبیعتاً نیروی فوق‌العاده زیادی دارند. ولی آیا تمام سیاست خارجی امریکا براساس خواسته‌های کمپانی‌های نفتی است؟ به‌طور صد در صد این‌گونه نیست، ولی اینها کاملاً تأثیرگذار بوده‌اند.
* به‌طور خیلی خلاصه بگویید، روشنگری‌هایی که خودتان در این رابطه به زبان انگلیسی منتشر کرده‌اید، در افکار عمومی امریکا چگونه با آن برخورد شده؟

ـ اولاً که نوشته‌های من هنوز تمام نشده، یعنی بعد از این‌که من چند ماهی سعی کردم که مقالات انگلیسی‌ام را به جایی برسانم، و خیلی‌هایش مانده، من موقتاً آنها را کنار گذاشته‌ام، امّا هر کدام از آنها تأثیرات فوق‌العاده‌ای داشته. به این صورت که به‌طور زنجیره‌ای بسیاری از سایت‌ها آنها را درج کرده‌اند و مورد بحث قرار گرفته. موضوع جالب دیگر این است که گروه تریتا پارسی مجبور شده‌اند مرتب از خودشان دفاع کنند؛ به رادیوها و تلویزیونها که هیچ‌وقت نمی‌رفتند، می‌روند و برای خیلی از ایرانیها این مسئله و نام او روشن شده است. مثلاً سایت «روز»، «رادیو زمانه» و بخشی خاص از رسانه‌ها مدتی‌ست که اینها را می‌آورند، آنتنی می‌کنند تا آنها بتوانند از خودشان دفاع کنند. اثرات این نوشته‌ها به‌طور زنجیره‌ای دارد ادامه پیدا می‌کند، و من فکر می‌کنم این کار هنوز در آغاز راه است.

* آیا این درست است فردی که از او نام بردید (تریتا پارسی)، که ظاهراً ایشان باید نوک کوه یخی باشد که از آب بیرون آمده باشد، مانع بخشی از فعالیت‌های اجتماعی و ژورنالیستی شما در امریکا، از جمله مانع حضورتان در «صدای امریکا» شده؟

ـ این موضوع کاملاً درست است. من در صدای امریکا برای بار دوم دعوت شده بودم، که وکیل اینها نامه ارسال کردند، دو بار صدای امریکا را تهدید کردند و صدای امریکا عقب‌نشینی کرد، و دو روز قبل از انجام مناظره‌ی دوم برنامه‌ی مرا لغو کردند. حتا به رادیوهای فارسی زبانی که می‌خواهند با من مصاحبه کنند، اینها تهدید می‌کنند و می‌گویند ما شما را تحت تعقیب قانونی قرار می‌دهیم. حتا به‌طور مشخص مجله‌ای که یکی از مقالات من را به آنها ارسال کرده بودند، سردبیر مجله از طریق ای‌میل به من توضیح داد، چون ما شنیده‌ایم که اینها صدای امریکا را تحت تعقیب قانونی قرار داده‌اند، ما می‌ترسیم، چرا که بودجه نداریم برای گرفتن وکیل، تا بتوانیم از خودمان دفاع کنیم. بنابراین مقاله‌ی شما را چاپ نمی‌کنیم.

* به هر حال شما که قرار نیست فعالیت‌هایتان را با این تهدیدهای «قانونی» متوقف کنید؟

ـ اتفاقاً از آنجا که من عکس‌العمل اینها را دیده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام که چیزهایی که من نوشته‌ام، شاید یک دهم کارهایی که اینها پشت پرده کرده و می‌کنند، نیست. مشخص است که اینها خیلی کارها کرده‌اند، به خاطر این‌که دست‌شان باز بوده و کسی به آنها کاری نداشته، از خودشان خیلی رد گذاشته‌اند. من مطمئن‌ام که با ادامه‌ی کارهای خودم، به جایی می‌رسیم که اینها روزی باید پاسخگو باشند.

* از آنجا که شما به نقش لابی‌های رژیم اسلامی در برخی از ارگانها و نهادهای تصمیم‌گیری امریکا در چند مقاله به‌طور مبسوط پرداخته‌اید، من ترجیح می‌دهم ادامه‌ی این گفتگو را به نقش و نفوذ لابی‌های رژیم اسلامی در نهادها، انجمن‌ها و محافل ایرانی مقیم ایالات متحده اختصاص دهم. در این رابطه پس از توضیح کوتاهی پرسشی را با شما در میان می‌گذارم. جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا تفاوت‌های زیادی به لحاظ ویژه‌گی‌ها و ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نسبت به جامعه‌ی ایرانی مقیم اروپا دارد. از این زاویه ظاهراً نفوذ، رخنه و تأثیرگذاری رژیم اسلامی در جامعه‌ی ایرانی امریکا از لحاظ اتخاذ سیاست‌های اجرایی می‌بایستی تفاوتهایی با جامعه‌ی ایرانی مقیم اروپا داشته باشد. می‌خواهم این نکته را هم اضافه کنم؛ با این‌که کلیه فعالیت‌های لابی‌های رژیم اسلامی در جامعه‌ی ایرانی خارج کشور یک هدف نهایی را دنبال می‌کند، با این حال برای اجتناب از کلی‌ گویی، من پرسش‌هایم را در چند گروه تقسیم بندی می‌کنم، که آنها را با شما در میان می‌گذارم. اول از همه می‌پردازم به نقش لابی‌های رژیم اسلامی در حوزه‌ی فعالیت‌های «فرهنگی، هنری» در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا. من اظهار نظر شما را در این‌باره می‌شنوم، تا بعد پرسش‌های دیگری را با شما در میان بگذارم.

ـ تفاوت جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا نسبت به اروپا به‌طور خلاصه این است که مهاجرینی که به امریکا آمده‌اند، عموماً کسانی هستند که قبل یا در اوایل انقلاب به امریکا آمده‌اند، که طبیعتاً آمدن آنها بیشتر برای رفاه و زندگی بهتر بوده، اغلب به دنبال سیاست نیستند، و اتفاقاً در پروژه‌ای که در سال 99 [میلادی] تریتا پارسی و سیامک نمازی برای یک لابی در خارج از کشور راه‌اندازی می‌کنند، اعتراف می‌کنند که ایرانیان مقیم امریکا اصلاً وارد هیچ فعالیت سیاسی‌ای نخواهند شد و...

* البته اکثریت این‌گونه‌اند، امّا اقلیتی هستند که درگیر فعالیت‌ سیاسی هستند.

ـ بله، من در مقایسه با اروپا عرض می‌کنم.

* بله، موافقم!

ـ ولی در زمینه‌ی فرهنگی که سؤال کردید، به‌طور مشخص فعالیت‌های ایرانیان نسبت به حضوری که در امریکا داشته‌اند، بسیار ضعیف بوده است. یعنی نزدیک به یک میلیون ایرانی که درآمد آنها در مقایسه با امریکائیها تقریباً دو برابر است، تحصیلات آنها بسیار بالاتر است، ولی کارهای فرهنگی آنها که ایرانیان را شامل شود، متأسفانه بسیار کم بوده است.

* ظاهراً فعالیت‌های «فرهنگی، هنری» رژیم اسلامی در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا دو ویژه‌گی عمومی داشته است (حداقل من این‌طور فکر می‌کنم): ابتدا یک سری تولیدات تصویری از ایران، و یا تولیداتی «فرهنگی ـ هنری»، و در کنار آن راه‌اندازی کنسرت‌ها، که همگی هدف تقویت کردن احساس نوستالژی ایرانیان مقیم امریکا را دنبال می‌کند. این فعالیت‌ها بخش دومی هم دارد که آن ترغیب ایرانیان، از جمله شاعران، نویسندگان، هنرپیشگان و کارگردانان و امثالهم به ایران است. اظهار نظر شما را در این باره می‌شنوم.

ـ البته من در مورد فعالیت‌های فرهنگی، هنری اینها [رژیم] زیاد متمرکز نشده‌ام، ولی به‌طور اشاره می‌توانم چند مثال بزنم: مثلاً همان‌طور که می‌دانید، مهمترین لابی‌ای که در سال 1997، یعنی بعد از آمدن خاتمی در امریکا راه‌اندازی شد، شورای امریکایی ـ ایرانی «امیراحمدی» بود، و مثلاً یکی از اعضای هیأت مدیره‌اش که خانم «الیور داویدسون» است، ایشان با «محمد جعفرمحلاتی» معاون سابق وزیرخارجه‌ی رژیم ایران، و نماینده‌ی آن در سازمان ملل بنیادی تشکیل دادند به نام «بنیاد ایلکس». از زمانی که خاتمی آمد، یکی از راههایی که چه بنیاد ایلکس و چه سازمانی به نام «در جستجوی زمینه‌های مشترک» به رهبری «ویلیام میلر»، فکر می‌کردند راه را برای جمهوری اسلامی به امریکا باز می‌کند، آوردن فیلم‌های ساخت ایران، کارهای ساخته و پرداخته‌ی «فرهنگی» جمهوری اسلامی به امریکا و تبلیغ پیرامون آن بوده است. حتا اگر شما روی سایت ایلکس بروید، می‌بینید که مهم‌ترین فعالیت‌هایش، فعالیت‌هایی از این‌گونه است: برگزاری فستیوال و...
* این فعالیت‌ها چه تأثیری در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا داشته؟

ـ متأسفانه جامعه‌ی ایرانی در امریکا ـ آن‌طور که من قضاوت کردم، البته آمار مشخصی ندارم ـ مثلاً در بسیاری از میهمانی‌هایی که می‌روید، می‌بینید که برنامه‌ی تلویزیونی جمهوری اسلامی را در بین این همه کانال تماشا می‌کنند. یعنی به خاطر فقر کارهای فرهنگی تلویزیونهای لوس‌آنجلس، مردم آن‌چنان منزجر شده‌اند، که الان هر کجا می‌روید، سریال‌های درجه‌ی ششم تلویزیون جمهوری اسلامی را نگاه می‌کنند و این مسئله در مقایسه با اروپا بسیار چشمگیر است.

* با این اظهار نظرتان ادامه‌ی گفتگو را نقب می‌زنم به فعالیت‌های رژیم اسلامی در عرصه‌ی رسانه‌های گروهی ایرانی در امریکا. ترجیح می‌دهم ابتدا اظهار نظر کوتاهی از شما در این زمینه بشنوم.

ـ اگر منظورتان رسانه‌های تصویری مثل تلویزیون‌های لوس‌آنجلس است، طبیعتاً اینها آن‌قدر مبتذل هستند که هیچ ارمغانی به جز خدمت به جمهوری اسلامی نداشته‌اند. البته هستند برنامه‌هایی در این تلویزیونها که برنامه‌های خوبی هستند، ولی به‌طور کلی، حتا به‌طور مشخص تعدادی از این تلویزیون‌ها رژیم به آنها کمک می‌کند. یکی ـ دو مورد هم بوده، مثل تلویزیون «هما»، یا «آفتاب» که رژیم آنها را راه‌اندازی کرده بود و در اینجا فعالیت‌ می‌کردند. ولی قبل از آن باید توجه کنیم که دست رژیم از سال 1997 تاکنون در آمریکا کاملاً باز بوده است. یعنی این نکته را باید بدانیم که رژیم هیچ ممانعتی برای فعالیت در اینجا نداشته. من این مثال را قبلاً هم گفته‌ام؛ یک مادر سالخورده‌ برای ملاقات فرزندانش در امریکا شش ماه تا یک سال در نوبت ویزا باید بماند، و خیلی وقتها هم ویزا به او تعلق نمی‌گیرد. ولی سه نفر از معاونین سابق وزارت خارجه‌ی رژیم ایران در شهر بوستون به کار فرهنگی مشغولند، که در رأس آنها «عباس ملکی» است (این شخص قبلاً مشاور ویژه‌ی خامنه‌ای هم بوده). این مسئله نشان می‌دهد که چقدر دست اینها در کار و فعالیت باز بوده است.

* در یک سال گذشته دو سند به دست من رسیده که حاکی از وابستگی‌های مالی و سیاسی دو رسانه‌ی ایرانی در امریکا، یکی به دفتر خامنه‌ای و دیگری به بخشی از وزارت اطلاعات رژیم اسلامی بوده. تشخیص درستی این سندها برای من مشکل بوده. شما که در امریکا زندگی می‌کنید، در این مورد مشخص چه اطلاعی دارید؟

ـ من متأسفانه کار مشخص و متمرکزی روی رسانه‌ها نکرده‌ام، ولی یک اصل را در این مورد در نظر داشته‌ام، که همان‌طور که در گزارشات من به زبانهای فارسی و انگلیسی تاکنون دیده‌اید، هیچ‌وقت به اسناد غیرعلنی اشاره نکرده‌ام. فقط در یک مورد خاص، من به دیدار خودم با دکتر یزدی در سوئیس اشاره کردم، که آن موضوعی شخصی بوده. در غیر این‌صورت به اسنادی که علنی نیستند و در جایی چاپ نشده، من اشاره نمی‌کنم. چرا که معتقدم اسناد علنی آن‌قدر هست تا نشان دهد که افراد مختلف چگونه با رژیم رابطه داشته‌اند.

* پرسشی را که با شما در میان می‌گذارم، شاید در نگاه اول کلیشه باشد. امّا حکایت از واقعیتی تلخ در جامعه‌ی تبعیدی و حتا جامعه‌ی مهاجر ایرانی دارد: آلترناتیو رسانه‌های دست ساز رژیم و یا رسانه‌هایی که منافع آنها را در خارج کشور تأمین می‌کنند، قطعاً نمی‌توانند رسانه‌های حزبی، تشکیلاتی از هر نوع‌اش با کار کردها و اثرات اجتماعی محدود و کوتاه مدت‌شان باشند. ظاهراً معضل جامعه‌ی ایرانی خارج کشور نبود چرخش اطلاعات درست و کمبود رسانه‌هایی است که هدف روشنگری را دنبال می‌کنند. به زبان ساده خارج کشور نیاز به داشتن رسانه‌های روشنگر ـ دموکراتیک را هنوز احساس نکرده است. لطفاً شما با تمرکز بر جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا بگویید که چرا جامعه‌ی مزبور بعد از سالها حضور در غرب این نیاز را هنوز احساس نکرده است.
ـ من فکر می‌کنم مهمترین هدف رژیم با کارهای تبلیغاتی‌اش این بوده که مرزبندی و حساسیت‌ها را درمورد رژیم از بین ببرد، و به اصطلاح سیاسی بودن را از بین ببرد، تا جایی‌که کسی در مورد آنها بحث و گفتگو نکند. وقتی بحث و گفتگویی نباشد، طبعاً آلترناتیوی هم مطرح نمی‌شود. مثلاً خیلی وقتها که با ایرانیان مقیم امریکا صحبت می‌کنید، آنها راجع به برخی از کردار و رفتار و سیاستهای «بوش» به شدت موضع می‌گیرند، و یا برعکس از آن دفاع می‌کنند. امّا وقتی مسئله به رژیم ایران می‌رسد، به آسانی به ایران می‌روند و برمی‌گردند و حاضر به هیچگونه گفتگو و صحبتی راجع به رژیم نیستند، یعنی برای آنها این یک منطقه‌ی ممنوعه است. بنابراین نیاز به بحث و گفتگو در این مورد را از دست داده‌اند. البته یکی دیگر از شگردهای رژیم هم این بوده ـ به خصوص بعد از آمدن خاتمی ـ که میزان اکسیژنی که برای تنفس این مطبوعات در امریکا بود را به نفع لابی‌هایی خود بالا برده و آن را قبضه کند. این را بگویم که مهمترین بخش گزارشی که امیدواریم روزی آن را منتشر کنیم، نشان دادن همین موضوع است. یعنی چگونه بعد از آمدن خاتمی، رژیم نفرات خود را آرام ـ آرام به خارج فرستاد و حتا حیات خلوت نیروهای خارج کشور را که تعدادی وب‌سایت و روزنامه بود را مورد هجوم قرار داد. شما نگاه کنید به رادیوهای فارسی زبان خارج کشور و یا سایت‌های مهم ایرانی، تا ببینید چه خط و سیاستی را دنبال می‌کنند.
* مواردی که شما اشاره می‌کنید، عموماً توجه به یک روی سکه دارد. ما «رسانه‌»هایی داریم که مرزبندی کامل با رژیم اسلامی دارند. ما «رسانه»هایی داریم که اتفاقاً سیاسی هستند و در باورهای سیاسی خودشان هم بسیار محکم‌اند. به یک معنا ما «رسانه‌»هایی داریم که به درستی صفت اپوزسیونل را با خودشان دارند. امّا واقعیت قضیه این است که ما «رسانه» به مفهوم اخص کلمه نداریم. برای همین مخاطبین این رسانه‌های داخل گیومه بسیار محدود هستند. سؤال من این بود که چرا جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا (بگذارید پرسش‌ام را عمومی‌تر کنم) چرا جامعه‌ی ایرانی مقیم خارج نیاز به «رسانه» و کمبود آن را احساس نمی‌کند؟

ـ به نظر من از چند زاویه باید به این سؤال پرداخت. یک بخش به خاطر رژیم است. بخش دیگر به خاطر تجربه‌ی خونباری بوده که مردم در این سالها با رژیم داشته‌اند، و آنها نمی‌خواهند وقتی به خارج می‌آیند، حتا به پشت سر خود نگاه کنند. ولی بخش دیگر هم خود نیروهای خارج از کشور هستند، که متأسفانه نتوانسته‌اند با زبان جامعه صحبت کنند، تغییرات را ببینند و بتوانند مردم را به طرف خود جلب کنند. البته بخش دیگر امکانات یک به هزار است. یعنی رسانه‌هایی که شما می‌بینید که با سختی و جان کندن، و با زحمت چند نفره مثلاً سایتی را می‌گردانند، در مقابل آن وب سایتی قد علم می‌کند که روزانه روزنامه دارد، روزی بیست ـ سی مقاله‌ی به روز، ترجمه، تفسیر و مصاحبه با داخل و خارج چاپ می‌کند، و هیچکس هم نمی‌پرسد که این امکانات از کجا آمده است.

* بله، کمبود امکانات یکی از مشکلات اصلی است. ولی هستند رسانه‌هایی که با همان جان کندنی که خودتان گفتید، به کار خود ادامه می‌دهند، امّا کمتر نقش رسانه‌ای خود را ایفا می‌کنند. بیاییم پوشه‌ی دیگری را باز کنیم: تلاش رژیم اسلامی در حوزه‌ی اقتصاد و فعالیت‌های اقتصادی در جامعه‌ی ایرانی مقیم خارج. ظاهراً تاریخ این تلاش‌ها برمی‌گردد به دوره‌ی اول ریاست‌جمهوری رفسنجانی، که در دوران ریاست جمهوری خاتمی این فعالیت‌ها شتاب بیشتری به خود گرفت. من یک اظهار نظر کلی در این رابطه را از شما می‌شنوم تا بعد پرسش‌های دیگری را با شما در میان بگذارم.

ـ این کاملاً درست است. یعنی در آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی، او گروهها و اکیپ‌های مختلفی را به خارج کشور فرستاد؛ برای جذب متخصصین. حالا بیاییم این مسئله را برعکس ببینیم و آن را از انتها مورد توجه قرار دهیم. الان اگر شما بروید به سایت «گویا»، می‌بینید انجمنی هست به نام «انجمن مدیران بین‌المللی ایرانی»، و بعد ببینید چه کسانی پشت آن هستند؛ افرادی نظیر «سیامک نمازی» از گردانندگان اصلی آن است، که این فرد از شرکت «آتیه بهار» است که به باند رفسنجانی تعلق دارد. سیامک نمازی همان فردی است که در سال 1999 با تریتا پارسی راههای لابی دادن رژیم را راه‌اندازی کرد و این فرد در پشت اکثر لابی‌های رژیم در خارج از کشور بوده است. با این حال فضای سیاسی برای فعالیت در خارج کشور را آمدن خاتمی فراهم کرد، یعنی کاتالیزور آن آمدن خاتمی بود. و می‌دانیم خاتمی یکی از مهم‌ترین اقداماتی که در سفر به نیویورک می‌کند، جلسه‌ای برای سرمایه‌داران و دیگران ترتیب می‌دهد که نزدیک به هشتصد نفر در آن شرکت می‌کنند. به هر حال رژیم به جای جذب ایرانیان ـ که می‌دانست به طرف‌اش نخواهند آمد ـ همیشه سعی کرده کادرهای بزرگ و سرمایه‌داران را به خود جلب کند. اتفاقاً تریتا پارسی تاکنون در این مدار کار کرده است.

* با مسئله‌ای غامض سالهاست درگیری ذهنی دارم و آن را با شما در میان می‌گذارم: سرمایه‌داری تجاری ـ انگلی ایران، و سرمایه‌دارانی در این مجموعه که فاقد فرهنگ طبقاتی، و فاقد فرهنگ طبقه‌ی خودشان هستند، چگونه توانسته‌اند با سرمایه‌داران ایرانی مقیم امریکا ارتباط اقتصادی ـ تجاری برقرار کنند؟ مثالی که دراین باره می‌توانم بزنم این است که مثلاً صاحب یک حجره یا بنکداری بزرگ را چگونه می‌توان در یک پروژه‌ی زیر ساختی اقتصادی مشارکت داد، و یا بالعکس؟ این مسئله عجیب است، این‌طور نیست آقای داعی؟

ـ حتماً درست است، به نکته‌ی خوبی اشاره کردید. ما در ایران اصلاً چیزی به عنوان بورژوازی ملی به عنوان یک نیرو نداشته‌ایم، که حتا در صحنه‌ی سیاسی بیاید از حق و حقوق خودش دفاع کند. ما اگر در ایران بورژوازی ملی می‌داشتیم، اجازه نمی‌داد رژیم ایران هشت سال با عراق درگیر جنگ باشد، یا مسئله «سلمان رشدی» را درست کنند، یا پول مردم ایران را خرج نیکاراگوئه و لبنان کنند. ما این را هیچ وقت نداشته‌ایم؛ چه در زمان شاه و چه در رژیم فعلی. امّا وقتی من می‌گویم که رژیم به سراغ سرمایه‌داران اینجا می‌آید، منظور من صاحبان صنایع و یا تولیدگران نیستند. شما نگاه کنید، یکی از دلایل اصلی رشد مسکن در ایران، میلیاردها پولی بوده که از خارج کشور برای خرید خانه به ایران برده شده است. مسلماً هیچ سرمایه‌داری در دنیا حاضر نیست، پول خود را به سیستمی تزریق کند که اصلاً تولیدی در آن صورت نمی‌گیرد. منظور من کسانی هستند که هیچ نامی را نمی‌توان برای آنها انتخاب کرد، الا لاشخور. این عده می‌دانند که در بازار ایران به دلیل روابطی که خواهند داشت، یک شبه پولهایی می‌سازند که با سی سال کار در امریکا یا هر کجای دنیا نمی‌توانند به دست آورند.

* در رابطه با جذب شدن (لطفاً جذب شدن را در گیومه قرار دهید) برخی از متخصصین ایرانی در عرصه‌های مختلف به خصوص در عرصه‌ی فیزیک و فیزیک اتمی چه اطلاعاتی دارید؟ مثلاً فردی ایرانی، امریکایی [محمد علوی] که کارشناس اتمی بود، پس از بازگشت از ایران در فرودگاه امریکا دستگیر شده است.

ـ اولاً من این را تأکید کنم که رژیم ایران در رابطه با جامعه‌ی ایرانیان امریکا موفق نبوده، به هیچ‌وجه! در جامعه‌ی یک میلیونی ایرانی مقیم امریکا تعداد محدودی از کسانی که متمول هستند، با رژیم همکاری می‌کنند. این رقم بسیار ناچیز است. امّا در مورد متخصصان و تحصیل‌کردگان ایرانی در امریکا این رقم تقریباً به صفر می‌رسد. به همین دلیل هم می‌بینیم که بعد از سال 97 وقتی که آرام ـ آرام دست رژیم در امریکا باز شد، رژیم شروع به فرستادن دانشجویان و فارغ‌التحصیلان حزب ‌اللهی خود به امریکا کرد، که این دانشجویان بورسیه‌ای عموماً به «بوستون»، به خصوص در دو دانشگاه «هاروارد» و «ام آی تی» فرستاده می‌شدند. بنابراین رژیم ایران به‌طور کلی در جامعه‌ی ایرانیان امریکا مطرود است. این‌که من می‌گویم ایرانیان مقیم امریکا فعال نیستند، به معنی این نیست که آنها تمایلی به رژیم دارند. رژیم ایران در میان این جامعه کارش بسیار محدود است. من برای شما یک مثال می‌زنم: یکی از مهم‌ترین آدمهای لابی رژیم «عباس عدالت» است، که سازمان «کسنی» یعنی «سازمان مبارزه با جنگ و تحریم» را در لندن راه انداختند، و بعد اینها به امریکا آمده و در کنار تریتا پارسی همین سازمان را راه‌اندازی می‌کنند. «امید معماریان» که خودش وابسته به این طیف است، در جلسه‌ی 22 اسفند 84 [شمسی] در دانشگاه «برکلی» که عباس عدالت هم در آن حضور دارد، از صدها هزار ایرانی که در کالیفرنیا زندگی می‌کنند، او نوشته است که در جلسه‌ی مزبور، مجموع شرکت‌کننده و برگزارکننده و سخنران و خبرنگار کمتر از 20 نفر بوده است. یعنی جامعه‌ی ایرانیان اصلاً ارزشی برای اینها قایل نیستند.

* هدف اصلی فعالیت‌های لابی رژیم اسلامی در خارج کشور در عرصه‌هایی که اشاره کردیم، در نهایت حوزه‌ی سیاست و اجرای اهداف سیاسی معین در جامعه‌ی ایرانی است. شما که در امریکا زندگی می‌کنید، لطفاً این عرصه را برای من بیشتر باز کنید، خصوصاً حضور لابی‌های رژیم در میان فعالین سیاسی مقیم امریکا.

ـ فعالان سیاسی در این کشور در مقایسه با اروپا طبیعتاً کم است، و این ویژه‌گی نقص جامعه‌ی ایرانیان امریکا بوده. ولی یکی از تفاوتهای جامعه‌ی ایرانی امریکا نسبت به اروپا این است که بخش آکادمیک و دانشگاهی آن بسیار فعال است. من در یکی از گزارش‌هایم توضیح داده‌ام، که به خاطر نوع سیستم آموزشی امریکا که وابسته به پول و «گرانت»، یعنی بودجه‌ی تحقیقاتی و کاری است، متأسفانه اغلب کسانی دست بالا دارند، که یا توسط رژیم و یا توسط کمپانی‌های نفتی حمایت مالی می‌شوند. مثلاً کار به جایی می‌رسد که فردی مثل «ری تی کیه» که از بضاعت فکری بسیار کمی برخوردار است، می‌شود بزرگترین کارشناس ایران.

* می‌خواهم در گفتگویمان پرانتزی باز کنم و یکی دیگر از موضوع‌هایی که سالها مشغله‌ی فکری‌ام بوده را با شما در میان بگذارم. چرا که شما در امریکا زندگی می‌کنید و آشنا شدن من با جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا برایم مهم است. این مسئله شاید حاصل سالها حضور اجتماعی، تماس با جامعه‌ی تبعیدی و یا اغلب گفتگوهای خارج از نوار من با فعالین سیاسی بوده است: حدوداً از هزاره‌ی جدید میلادی من دکترین سیاسی جدیدی را در جامعه‌ی مهاجر و تبعیدی ایرانی دیده‌ام که هدایت کننده‌ی آن بخشی از حاکمیت اسلامی ایران است. این دکترین سیاسی بعد از آن که چالش‌های نظری و سیاسی را به دامن برخی از سازمانها و فعالان منفرد سیاسی انداخته است، شکاف‌هایی را پدید آورده که جایگزین آنها را تعدادی تز و تئوری از قبل تعیین شده کرده است. به گمان من این دکترین سیاسی در عرصه‌های «فرهنگ و هنر» و فعالیت‌های اجتماعی نظیر دفاع مشروط از حرکت‌های کارگری، حقوق زنان و مسایلی از این دست برنامه‌های مدون دارد. (توضیح‌ام را کوتاه‌تر می‌کنم) بر این باورم این دکترین برنامه‌ی جامعی هم حتا در عرصه‌ی زندان و زندانی سیاسی در خارج کشور دارد. من این دکترین سیاسی را به «سعید حجاریان» و تیم او منتسب می‌کنم.
همان‌طور که گفتم توضیح من در این مورد طولانی است و من آن را همین جا قطع می‌کنم. امّا بگذارید از شما سؤال کنم که آیا شما با چنین پدیده‌ای در امریکا آشنا شده‌اید، یا خیر؟

ـ من درست منظور شما را متوجه نشدم آقای خوشدل.

* حضور و عملکرد جدیدی از رژیم اسلامی در خارج کشور منظور من است. رویکردی که ظاهراً آلترناتیوی ارایه می‌دهد در مقابل رژیم اسلامی خشن، اقتدارگرا و تمامیت خواه. پروژه‌ی سیاسی‌ای برای زمانی که رژیم اسلامی به معنای واقعی در بحران قرار گرفته باشد. سؤالم این بود که آیا این دکترین را در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا دیده‌اید یا خیر؟

ـ (با خنده) خوشبختانه در اینجا اینها در این سطح نیستند و عقب‌‌تر از اروپا هستند. در جامعه ایرانی امریکا، به خصوص جامعه‌ی دانشگاهی این شهر، مسئله بیشتر این است که با رژیم جمهوری اسلامی کنار بیائیم تا این‌که درگیری نظامی باشد. متأسفانه بین این دو چیز دیگری نیست.

* بگذارید من یکی ـ دو نمود دیگر از این جریان فکری را به شما بگویم: مثلاً دیده‌ایم که حتا انتقادهای شدید الحنی می‌شود از بخش‌هایی از حاکمیت، حتا تا مرحله‌ی افشاگری افرادی که در سرکوب نقش داشته‌اند. یا در حوزه‌ی زندان سیاسی به مواردی برخورد کرده‌ایم که حداقل‌هایی از واقعیتِ سرکوب و جنایت‌هایی که در زندانهای نظام اسلامی به وقوع پیوسته‌ را پذیرفته‌اند و آن را به فرد یا افراد مشخصی منتسب کرده‌اند، تا کلیت نظام را از زیر ضرب خارج کنند.

ـ به‌طور مشخص «گنجی» سردمدار این داستان بوده، یعنی وقتی شما همه‌ی حرفها و نوشته‌های گنجی را می‌خوانید ـ انتقادات هم درست ـ ولی در انتها راه حلی که ارایه می‌دهد، این است که دست به این رژیم نزنید، تحریک‌اش نکنید، فشار به آن نیاورید، البته جنگ که جای خود دارد. یعنی راه حل نهایی آنها، علی‌رغم انتقادهایی که می‌کنند (یا مثلاً قتل عام زندانیان سیاسی را به گردن خامنه‌ای می‌اندازند) در بخش «چه باید کرد»، می‌گویند دست به کلیت این رژیم نباید زد.

* من در گفتگویی که با رضا غفاری داشتم، بیشتر گفتگوهای خارج از نوار من با او (توجه داشته باشیم که وی در سالهای گذشته و سالهای اخیر مدتی در امریکا زندگی کرده‌اند) ایشان به نفوذ سیاسی و معنوی حاکمیت اسلامی در بخشی از جریانات سیاسی طیف چپ در امریکا اشاره می‌کرد. تا جایی که این نیروها مخالفتی با حاکمیت اسلامی ایران ندارند و تنها دغدغه‌ی ذهنی آنها امپریالیسم امریکاست. اگر شما اطلاعات مشخص و به روز شده‌ای از این مسئله دارید، خوشحال می‌شوم آن را بشنوم

ـ اتفاقاً فکر می‌کنم که یکی از مهمترین بحث‌هایی که باید بشود، همین موضوع است. من در یکی از گزارش‌هایم درباره‌ی «جنبش جهانی ضد جنگ» فقط سر آن را باز کردم، در صورتی در این باره مطلب خیلی زیاد است. به نظر من یکی از مهمترین مباحثی که گریبان جامعه‌ی ایرانی خارج کشور را گرفته، همین مطلب است. و تا زمانی که این جامعه سنگ‌های خودش را با این مبحث نَکند، نمی‌تواند حرکتی رو به جلو داشته باشد. یعنی باید ببینیم جامعه‌ی چپ ایرانی مقیم امریکا بعد از آمدن خمینی چه بر سرش آمده است؟ این مسئله هیچ وقت به طور جدی مورد نقد قرار نگرفته است. اگر مورد نقد قرار گرفته بود، اگر مرزبندی‌ها مشخص شده بود، ما نمی‌توانستیم شاهد این باشیم که بعد از سی سال همان کسانی دوباره دارند صحنه‌گردانی می‌کنند ـ مثل فرخ نگهدارـ که سی سال قبل صحنه‌گردانی می‌کردند. یعنی کسانی که هیچ مرزبندی‌ای با حکومت نداشته‌اند، این همه کارها کرده‌اند، و هنوز هم دارند «خط» پیش می‌برند...

* در رابطه با جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا آیا موارد مشخصی دارید، مثل اسمی که اشاره کردید تا بخواهید به آن اشاره کنید؟

ـ مشخصاً سازمان «کسنی» که در انگلستان راه‌اندازی شده ـ که طبیعتاً خودتان هم در آنجا شاهد بوده‌اید...
* بله!

ـ که از برخی از نیروهای چپ استفاده کرد، وقتی که به امریکا آمد، هدف آنها در درجه اول درگیر کردن ایرانیان با آن بود. ولی خیلی سریع متوجه شدند که از این خبرها نیست و جامعه‌ی ایرانی اصلاً طرف اینها نمی‌رود. این بود که بعد از آن به طرف نیروهای چپ امریکایی رفتند. امّا برای این‌که این سازمان خودش را به این نیروها وصل کنند، احتیاج به یک محلل داشتند؛ کسانی نظیر اردشیر عمانی و دیگران. من اتفاقاً مقاله‌ای دارم در مورد «چامسکی» که فکر می‌کنم تا یکی ـ دو هفته‌ی دیگر به زبان انگلیسی چاپ شود. به‌طور مشخص اگر بخواهم بگویم، نوام چامسکی که مثل پیغمبر بسیاری از نیروهای طیف چپ است، دیگر هیچ مرزبندی‌ای با جمهوری اسلامی ندارد. یعنی ایشان رسماً از اینها دفاع می‌کند. من حتا می‌بینم که ایشان مقاومت ایران با امریکا را با مقاومت ویتنام در مقابل امریکا یکسان می‌کند.

* من مدتی قبل ای‌میلی برای ایشان فرستادم برای انجام یک گفتگوی اینترنتی. موضوع گفتگو را هم برای ایشان نوشتم. امّا هرگز جوابی از ایشان به دست من نرسید. پرسش‌ام این است که آیا شما چنین تلاشی کرده‌اید؟ برای وارد شدن در یک بحث سیاسی با ایشان؟

ـ نخیر، من چنین چیزی را اصلاً نخواسته‌ام. در گزارشاتم آنقدر مطلب است، که مثلاً از ایشان بپرسم که چرا در فلان جا «حزب الله» را انقلابی می‌داند، یا رژیم اسلامی را رژیمی تروریستی نمی‌داند. یا چرا ایشان فکر می‌کند که جمهوری اسلامی دارد یک «توسعه‌ی مستقل» را به پیش می‌برد، و از این روی برای امریکا خطرناک است. و یا چرا مثلاً با سازمان کسنی جلسه می‌گذاردکه تعدادی از هواداران و جذب شدگان رژیم جمهوری اسلامی در آن شرکت دارند. من فکر می‌کنم کار از این حرفها گذشته. آقای خوشدل، من اجازه می‌خواهم یک دقیقه بیشتر راجع به این مطلب صحبت کنم.


* حتماً!
ـ دیدگاهی که خودتان توضیح دادید... البته من در اینجا تأکید می‌کنم، در گزارشاتم همیشه نوشته‌ام، که من قصد هیچ توهینی به نیروهای چپ نداشته و نخواهم داشت. منظور من چپ نمایانی است که بعد از سی سال هنوز نتوانسته‌اند مشکلات خودشان را با خمینی و رژیم او حل کنند. بنابراین منظور من اصلاً نیروهای چپ در کلیت‌اش نیست، و اگر هم کسی تصور کرده که به او در این زمینه توهین شده، من همین جا از او پوزش می‌خواهم. منظور من فرصت‌طلبانی است که به نام چپ، تنها چیزی که برای آنها مطرح نیست، ایران است. این طیف درگیر یک مبارزه‌ی تخیلی با امپریالیسم امریکا و انگلیس و امثالهم است. من اجازه می‌خواهم دو فاکت کوچک را در این رابطه برایتان بخوانم: آقایی بود به نام «کلیم صدیقی» که من یک بار او را دیده بودم، که او در لندن زندگی می‌کرد. این شخص با پول جمهوری اسلامی برای خودش یک امپراطوری راه انداخته بود، مرکز اسلامی درست کرده بود، مجله داشت و خیلی دم و دستگاه...

* من و تعدادی از رفقای طیف چپ در رابطه با قائله فتوای سلمان رشدی از مریدان ایشان کتک مفصلی خوردیم (با خنده) بله، می‌گفتید.

ـ من می‌خواهم شما قضاوت کنید بین دو نوع دیدگاه. یکی از جانب آدمی مثل کلیم صدیقی که شاید یکی از مرتجع‌ترین آدمها است. او می‌گوید: «افکار امام خمینی که تعداد بسیاری مسلمانان به ویژه جوانان را در خارج از ایران شدیداً تحت تأثیر خود قرار داده، خوبیها همان تأکید مکرر امام به این است که مهم نیست ایران نابود شود، مهم این است که اسلام پیروز شود (البته منظور از اسلام، نوعی است که در ایران اجرا می‌شود). این را خواهش می‌کنم مقایسه کنید با حرفی که اردشیر عمانی، توده‌ای سابق و چپ کنونی در میان سازمانهای چپ امریکایی گفته است. ایشان احتمال جنگ ایران و امریکا را بررسی می‌کند و می‌گوید: «من عمیقاً بر این باورم که در شرایط کنونی یک پیروزی نسبی ایران بر ایالات متحده و همدستان وی یک گام جدی در راستای تهی کردن منابع زیست امپریالیست امریکا بوده، و سوسیالیسم را دوباره احیا می‌کند». یعنی ایشان بَدَش هم نمی‌آید که جنگ شود. امّا سؤال این است که به نظر او اگر جنگ شود، چه می‌شود؟ ایشان از دوست خودشان فاکت می‌آورد و می‌گوید: «مورخ ایرانی آبراهامیان گفته است که اگر دولت امریکا جنگی با ایران به راه اندازد، این جنگ 30 تا 100 سال طول خواهد کشید. طبقه‌ی حاکم آمریکا ممکن است آغاز کننده‌ی این جنگ باشد، امّا این ایرانیان هستند که جنگ را به پایان خواهند رساند». یعنی به نظر آقای عمانی ممکن است ما 100 سال با امریکا بجنگیم، و خوب معلوم است که از آن مملکت هیچ چیز نخواهد ماند. امّا این مسئله مهم نیست، چرا که «سوسیالیسم» دوباره احیا خواهد شد. یعنی عین حرف کلیم صدیقی را اینها تکرار می‌کنند.

* به طیف دیگری می‌پردازم. این‌که گفته می‌شود بخش‌هایی از رهبران طیف سلطنت در امریکا در چند برهه با فرستادگان حکومت اسلامی به مذاکره نشسته‌اند، تا چه اندازه صحت دارد؟

ـ اولاً من فکر نمی‌کنم که سلطنت‌طلبی به عنوان یک نظام فکری یا سیاسی مطرح باشد، که بگوییم یک عده که به عنوان سلطنت طلب هستند، با جمهوری اسلامی نشسته و برخاسته‌اند. امّا کسانی که طرفدار رژیم سابق بوده‌اند، یا نوستالژی دوران سابق را دارند، خیلی از آنها با جمهوری اسلامی هم کار می‌کنند. بنابراین هستند کسانی در جریان سلطنت‌طلب... امّا چیزی منسجم به عنوان سلطنت‌طلب نداریم که بگوییم یک عده از آنها جدا شده‌اند و رفته‌اند به طرف جمهوری اسلامی.

* ظاهراً تعدادی از رهبران فکری این جریان هستند که تلاش‌هایی در این زمینه داشته‌اند. پرسش من از شما این بود که آیا در آن خطه‌ی دنیا شما می‌توانید موارد مشخصی از این افراد را نام ببرید که با جمهوری اسلامی‌ پای میز مذاکره نشسته‌ باشند؟

ـ مسلماً بله! همین‌طور است. از نزدیکان رضا پهلوی رفته‌اند و به جمهوری اسلامی پیوسته‌اند، کتاب هم نوشته‌اند. حتا نماینده‌ی وقتِ مشروط‌ه‌خواهان در انگلستان، می‌دانم که با جمهوری اسلامی هم رابطه داشته است.

* چون اینها شاخه به شاخه هستند، کدام نماینده را در انگلستان می‌گوئید؟ مثلاً آیا آقای «خوانساری» را می‌گوئید یا این‌که...

ـ بله، ایشان برای مدت زیادی رفت و آمد و گفتگو با نمایندگان جمهوری اسلامی داشت، و بر این باور بود که حتماً از آن امام‌زاده معجزه‌ای برخواهد خواست. بنابراین چیزی ...

* منظور شما از خوانساری؟

ـ مهرداد خوانساری منظور من است.

* بسیار خوب آقای داعی. من فکر می‌کنم این گفتگوی نسبتاً طولانی‌ را به نحوی جمع‌بندی کنیم. از این روی می‌خواهم پرسشی را با شما در میان بگذارم، که جمع‌بندی باشد از فعالیت‌های رژیم اسلامی در عرصه‌ها و حوزه‌هایی که به آن اشاره کردیم ـ هر چند شما در بخشی از اظهارنظرتان به نحوی به این پرسش جواب داده‌اید: به نظرتان در مجموع این فعالیت‌ها چقدر توانسته منافع رژیم اسلامی را تأمین کند؟ یا ساده‌تر گفته باشم، رژیم اسلامی تا چه اندازه و تا چه مقطعی توانسته در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا نفوذ کند؟

ـ من فکر می‌کنم با توجه به شناختی که از رژیم داریم، رژیمی که در قرن بیست و یکم سنگسار می‌کند و به تمام دنیا تروریست می‌فرستد، هزاران برابراز آن چیزی که باید بکند، انجام داده، و فوق‌العاده توانسته کار کند. من به این مسئله اشاره کنم که رژیم اسلامی از آغاز به قدرت رسیدن‌اش تاکنون هیچ پروژه‌ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را نه داشته و نه انجام داده است. ولی می‌بینیم که برای بقای خودش متخصص است. یعنی قسمت‌هایی از ذهن اینها فعال شده، که چگونه سر کار بمانند. روحانیون موقعی که سر کار نبودند، ذهن‌شان مشغول نجس و پاکی و مسایلی از این دست بود، که در این زمینه استاد شده بودند. امّا در حال حاضر رژیم ایران یاد گرفته که چگونه می‌تواند از نیکارگوئه گرفته تا سوریه، از لبنان تا حزب‌الله و حماس و غیره، با دادن باج حکومت خودش را سر پا نگاه دارد.

در امریکا هم رژیم اسلامی لابی بسیار وسیعی را راه انداخته، آدمهایی را استخدام کرده؛ با به کارگیری بهترین لابیست‌ها، مؤسسات تبلیغاتی و روزنامه‌نگاران، و توانسته‌ بسیار بیش از آن چه می‌توانسته کار کند، کار کرده است.

* اگر مواردی که می‌گویید درست است، در رابطه با جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا، پس این همه مسافرت کردن‌های ایرانیان به ایران، و یا به قول خودتان تماشا کردن تلویزیون‌های رژیم توسط مردم چه تعبیر یا تفسیری می‌تواند داشته باشد؟ ما نمی‌توانیم تناقض جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا را تا این حد عمیق بدانیم.

ـ متوجه سؤال‌تان نشدم.

* من از شما سؤال کرده بودم که آیا رژیم توانسته در جامعه ایرانی مقیم امریکا نفوذ کند؟ که شما به نحوی آن را نفی کردید. پرسش مضاعف من این بود که اگر مواردی که به آن اشاره کردید، صحت دارد، پس مسافرت کردن‌های ایرانیان مقیم امریکا به ایران چگونه تعبیر می‌شود؟ و یا به قول خودتان تلویزیون‌هایی که توسط رژیم اداره می‌شود، تماشای آنها از طرف مردم چه تفسیری می‌تواند داشته باشد؟

ـ رژیم هیچ‌گونه درخواستهایی که از جامعه‌ی ایرانی در آمریکا دارد، با همراهی مردم همراه نبوده. حتا اگر هم درخواست مستقیم همراهی از مردم کند، هیچ‌کس با آنها همراهی نخواهد کرد. تنها قصد رژیم بی‌تفاوت کردن مردم بوده، و این‌که آنها وارد مسایل سیاسی نشوند. جامعه‌ی ایرانی به‌طور کلی با رژیم اسلامی اصلاً خوب نیست، اصلاً رابطه‌ی خوبی ندارد، و هر کجا که احساس کند که به نحوی کار او به نفع رژیم خواهد بود، وارد عمل نمی‌شود. امّا همان‌طور که گفتم، رژیم با تشخیص این روحیه سعی کرده آن را سوق دهد به سمت انفعال و بی‌تفاوتی، یا غیرسیاسی بودن مردم. در این زمینه رژیم کاملاً موفق بوده. امّا من وقتی صحبت از پیروزی فوق‌العاده‌ی رژیم می‌کنم، این پیروزی در هماهنگی با لابی کمپانی‌های بزرگ امریکا برای پیشبرد یک کارزار تبلیغاتی وسیع در ده سال گذشته به نفع رژیم بوده، آن هم با این پیام سیاسی که رژیم به زودی زود اصلاح‌طلب خواهد شد، رفرم پیدا خواهد کرد و شر خودش را از سر دنیا کم خواهد کرد. این موفقیت بزرگ جمهوری اسلامی در ده سال گذشته بوده است.

* می‌خواهم مته به خشخاش بگذارم آقای داعی، چون به نظر من این قسمت مهمترین بخش از گفتگوی ماست. از شما سؤال کرده بودم، فعالیت‌های رژیم در حوزه‌ها و عرصه‌هایی که به آن اشاره کردیم، در مجموع چقدر منافع رژیم را تأمین کرده است؟ و سؤال دیگرم این بود که رژیم اسلامی تا چه اندازه و تا چه مقطعی توانسته در جامعه‌ی ایرانی مقیم امریکا نفوذ کند و «ارزش»هایش را به این جامعه منتقل کند؟ پاسخی که از شما دریافت کرده بودم، این بود که رژیم نتوانسته در جامعه‌ی امریکا نقش موفقیت‌آمیزی داشته باشد. امّا پرسش دومی که طرح کرده بودم، این بود: اگر چنین چیزی که می‌گویید درست است (و قاعدتاً هم می‌بایستی به لحاظ ارزشی درست باشد) پس مسافرت‌های ایرانیان آن خطه به ایران چگونه تعبیر می‌شود؟ و یا به قول خودتان تماشا کردن تلویزیون‌ها و یا ترجیح دادن تلویزیون‌های رژیم به تلویزیون‌های موجود چه تفسیری برایش گذاشته می‌شود؟

ـ اولاً من فکر می‌کنم رژیم جمهوری اسلامی ایران اصولاً هیچ دستگاه ارزشی ندارد، که بخواهد آن را به کسی عرضه کند. حتا وجه مشترک رژیم را با مردم عراق ببینید، فقط در سینه‌زنی و قمه‌زنی و از این چیزها خلاصه می‌شود. در حدود سی سال گذشته در جمهوری اسلامی آیا یک نفر یک کتاب با ارزش عرضه کرده، بر مبنای ارزشی آنها...

* منظور سؤال ارزش داخل گیومه است. به هر حال رژیم یک سری «ارزش»های ارتجاعی دارد.
ـ من فکر می‌کنم ما دستگاه‌مان را از طرف افراد سیاسی می‌چینیم. یعنی چون فکر می‌کنیم که این افراد مرزبندی دقیقی با رژیم دارند، و یا از روی بعضی پرنسیب‌ها حتا مسافرت خودشان را به ایران بها دادن به رژیم می‌دانند، بنابراین رفت و آمد ایرانیان به داخل مملکت را فکر می‌کنیم دادن یک امتیاز به آنهاست. طبیعتاً از نظر سیاسی این حرف شما کاملاً درست است. ولی از نظر جامعه‌ی ایرانی رفتن آنها به خاطر پیوندهایی‌ست که با ایران دارند. و من فکر می‌کنم که انتظار زیادی است، که بخواهیم این کار را نکنند. امّا این‌که چرا ایرانیان به برنامه‌ها و تلویزیون‌های جمهوری اسلامی روی می‌آورند، متأسفانه به خاطر آن طرف قضیه هم است: تولیدات فرهنگی غیرجمهوری اسلامی در خارج از کشور تقریباً هیچ ارمغانی برای ایرانیان نداشته است. این مسئله را باید از این زاویه نگاه کرد، و نه پیروزی جمهوری اسلامی در به اصطلاح انتقال ارزش‌های خودش به جامعه‌ی ایرانی خارج کشور.

* آیا فکر می‌کنید موضوع مهمی را در این چهارچوب از قلم انداخته باشیم، تا بخواهید به آن اشاره کنید؟
ـ موضوع مهمی که من می‌خواهم به آن اشاره کنم، یکی این است که من در تمام گزارشاتم سعی کرده‌ام از درگیری با این یا آن گروه پرهیز کنم. حتا سؤالی که شما در مورد سلطنت‌طلبان کردید، من در پاسخ دادن به آن پرهیز داشتم. به خاطر این‌که بخش‌هایی از سلطنت‌طلبان هستند، به خاطر نظام ارزشی که به آن معتقدند، مرزبندی‌های جدی با جمهوری اسلامی دارند، صد در صد نیست، امّا جدی است. به عبارتی من خواسته‌ام اکثر نیروهای سیاسی را از این مقوله خارج کنم. حتا من در بعضی از گزارش‌هایم، وقتی به اسنادی دسترسی پیدا می‌کردم که بحث از گروههای سیاسی بود، آنها را از گزارش‌ها خارج کرده‌ام. طبیعتاً این کار امانت‌داری در ارائه‌ی گزارش نبوده ـ من این را می‌دانم ـ ولی من از آن پرهیز کرده‌ام. چرا که من مسئله لابی رژیم ایران را یک مسئله‌ی فرا گروهی می‌دانم، که دارد با ادامه‌ی بقای این رژیم به کل نیروهای سیاسی و به کل مملکت ضربه می‌زند. بنابراین هدف من از نوشتن این گزارش‌ها و ادامه‌ی آن به هیچ وجه برخورد با هیچ گروه سیاسی نبوده است. به خصوص در این‌جا باز هم تأکید می‌کنم که اگر در برخی از گزارش‌هایم بعضی از گروههای چپ احساس کرده‌اند که آنها هدف قرار گرفته‌ شده‌اند، من به صراحت تأکید می‌کنم که چنین هدفی را هرگز دنبال نمی‌کردم.

* از وقتی که آقای داعی برای این گفتگو به من دادید، از شما متشکرم.

ـ خیلی ممنون آقای خوشدل.


................................


تاریخ انجام مصاحبه: 11 اوت 2007
تاریخ درج مصاحبه: 23 اوت 2007

23 August 2007

سخنگوي مجاهدين : اين نخستين بار نيست كه رژيم آخوندي با جعل اسناد به مقابله با اپوزيسيون خود روي مي آوردا


تزوير مذبوحانه رژيم آخوندي
جعل حكم ساختگي براي جلب رهبري مقاومت

اين نخستين بار نيست كه رژيم آخوندي
با جعل اسناد به مقابله با اپوزيسيون روي مي آورد

-سازمان مجاهدين خلق ايران -


پنجشنبه، ۱ شهريور، ۱۳۸۶ -

سازمان مجاهدين خلق ايران جعل و تزوير مذبوحانه رژيم آخوندي را در يك حكم ساختگي براي جلب رهبري مقاومت كه بدستور ولي فقيه درمانده ارتجاع صورت گرفته است, برملا كرد.

سخنگوي دفتر اروپايي مجاهدين در اسلو اعلام كرد :
رژيم آخوندي و مزدورانش در عراق در روزهاي گذشته تودهني هاي محكمي از هموطنانمان و از جامعه بين المللي در مورد داعيه ”پيگرد قضايي“ مجاهدان اشرف, دريافت نمود. جانشين فرمانده نيروهاي چند مليتي نيز به ساكنان اشرف اطلاع داد كه چنين اظهاراتي ” هيچ پايه و مبنايي در واقعيت ندارد و تنها يك شايعه است و جنبه تبليغاتي عليه مجاهدين دارد “.
رژيم آخوندها كه تمام سرمايه گذاري و خبرهاي ساختگي و دروغپردازيهاي خود در اين رابطه را برباد رفته مي ديد, از فرط درماندگي و استيصال و با شتاب بسيار به دستور مستقيم ولي فقيه ارتجاع به انتشارخبر مجعول و ابلهانه ديگري در باره جلب رهبري مقاومت ايران از سوي پليس بين المللي (اَنتِرپُل) روي آورد. زيرا همزمان با اخبار مربوط به نامگذاري تروريستي سپاه پاسداران ارتجاع, ولي فقيه براي تسكين پاسداران روحيه باخته, به جعل چنين خبري در باره رهبري مقاومت به شدت نياز داشت.

سخنگوي مجاهدين گفت :
شيوه شناخته شده رژيم آخوندي براي جعل و شايع كردن خبرهاي مورد نيازش عليه مجاهدين و مقاومت ايران, پيوسته چنين بوده است كه ابتدا خبر را در راديوهاي فارسي زبان يا در يك روزنامه خارجي با پول كلان وارد مي كنديا از ماموران وزارت اطلاعات تحت عنوان اعضاي سابق مجاهدين, نقل قول مي كند, سپس كليه رسانه ها و سايتهاي رژيم با آب و تاب و روغن داغ خبر مورد نياز را منعكس مي كنند.
قبل از شروع جنگ اخير در عراق, رژيم آخوندي با همين شيوه در سراسر سال 80 و 81 از پنهان نمودن تسليحات كشتار جمعي عراق در قرارگاههاي مجاهدين و هم چنين از اين كه زندانهاي عراق مملو از مجاهدان ناراضي است, خبر مي داد. اما وقتي عراق به دست نيروهاي آمريكايي افتاد محض نمونه حتي يك مورد از دعاوي رژيم در هيچ زمينه يي درست از آب در نيامد و تحقيق گران آژانسهاي مختلف اطلاعاتي و قضايي و سياسي از ابعاد دروغپردازي آخوندها حيرت مي كردند.

سخنگوي مجاهدين گفت :
اما اين بار, چون هيچ راديو يا تلويزيون يا روزنامه يي در سراسر جهان, حاضر نبود, خبر ساختگي جلب رهبري مقاومت ايران از سوي اَنتِرپُل را منعكس كند, ولي فقيه ارتجاع ناگزير به ارگان سپاه تروريستي قدس در عراق بنام البينه الجديده بسنده كرد .
اين روزنامه كه به طرز واضحي با املا و انشاي عوام الناس سپاه تروريستي قدس در عراق منتشر مي شود و تيراژ آن نيز چند صد نسخه بيشتر نيست، بر رويش نوشتة ”روزنامه سياسي عامه“ نقش بسته است.
به عنوان مثال در همين شماره 21 اوت (سه شنبه 30مرداد1386) 20اسم موهوم و مجعول از كساني منتشر كرده است كه گوئيا مجاهدين آنها را در سال 1991 در نجف و بصره وكوت و ميسان كشته اند! پاسداران نويسنده اين قبيل خبرها كاري به اين ندارند كه براي اثبات حرفشان به دلايل بيشتري از رج زدن اسامي موهوم نيازمندند!

ارگان سپاه تروريستي قدس در عراق در روز 21 اوت به نحو مضحكي با كليشه كردن يك سند ساختگي از ”صدور حكم دستگيري مريم رجوي و مسعود رجوي رهبران سازمان خلق ايران“ از سوي اَنتِرپُل خبر داد و افزود ”پليس بين المللي اين حكم را به سراسر دنيا صادر كرد ....“ !!
سخنگوي مجاهدين ادامه داد : متعاقبا صدر تا ذيل رژيم آخوندي و رسانه ها و سايتهاي آن بر روي همين خبر ابلهانه سوار شدند تا هم چنان كه ولي فقيه درمانده ارتجاع خواسته بود, آن را باد زده و روغن داغ بريزند!

- واحد مركزي خبر رژيم آخوندي, خبر داد :
”پليس بين الملل اينترپل حکم بازداشت مسعود رجوي و مريم رجوي از سرکردگان گروهک تروريستي منافقين را صادر کرد . به گزارش واحد مرکزي خبر از بغداد / روزنامه البينه الجديده ضمن چاپ نسخه يي از اين حکم بين المللي نوشت اينترپل اين حکم را به همه دفاتر خود در جهان ابلاغ کرده است . اين روزنامه افزود چندي پيش دولت عراق مدارک و اسناد دخالت داشتن مسئولان گروهک منافقين در کشتار و سرکوب مردم عراق در قيام 1991 ميلادي را به دادگاه ويژه محاکمه سران رژيم سابق عراق ارائه کرد . اين درحالي است که چند روز پيش برخي روزنامه هاي عراقي از فرار برخي مسئولان گروهک منافقين مستقر در عراق از جمله رئيس اطلاعات اين گروهک معروف به رحماني به اردن از بيم بازداشت و محاکمه در دستگاه قضايي عراق خبر داده بودند . »

-تلويزيون رژيم گفت :
«حكم بازداشت سركردگان گروهك منافقين صادر شد. پليس بين الملل حكم بازداشت مسعود رجوي و مريم رجوي از سركردگان اصلي گروهك تروريستي منافقين را به تمام دفاترش در جهان اعلام كرد. به نوشته روزنامه عراقي البينه الجديده اينترپل اين حكم را در پي ارائه مدارك و اسناد دخالت مسئولان گروهك منافقين در كشتار و سركوب مردم عراق صادر كرد. اين در حالي است كه از چند روز قبل برخي مسئولان گروهك منافقين مستقر در عراق از بيم بازداشت و محاكمه به كشورهاي همسايه فرار كرده اند ».
«پليس بين الملل اينترپل حكم بازداشت مسعود و مريم رجوي از سركردگان گروهك تروريستي منافقين را صادر كرد. روزنامه البينه الجديده با چاپ نسخه اي از اين حكم بين المللي نوشت اينترپل اين حكم را به همه دفاتر خود در جهان ابلاغ كرده است.

سايت آخوندي ـ پاسداري بازتاب نظام به اين هم بسنده نكرد, و افزود:
”بنا بر آخرين اخبار، مسعود رجوي در كنار 28 تن از سران و عناصر كليدي مجاهدين خلق، به عنوان اسراي جنگي تحت بازداشت ويژه نظاميان آمريكايي با درجه حفاظتي بالا هستند
در حالي كه بنا به گزارش روزنامه عراقي «البينه الجديده»، پليس بين الملل بنا به درخواست و مستندات ارايه شده از سوي دولت عراق، حكم بازداشت مسعود و مريم رجوي را صادر كرده است.... هفته گذشته «جعفر الموسوي»، دادستان شجاع دادگاه عالي جنايي عراق، دادخواست ارايه شده عليه تروريستهاي مجاهدين خلق را به دليل قتل هزاران تن از شيعيان مظلوم عراق در انتفاضه شعبانيه 91 اعلام كرد....»
-بازتاب ولي فقيه ارتجاع مي افزايد : «در اين قيام، مزدوران صدام با همكاري تروريستهاي گروه مجاهدين خلق نزديك به يك ميليون نفر از مردم عراق را به خاك و خون كشيدند.
اين در حالي است كه پيش از اين و اندكي پس از سقوط دولت صدام، اخباري مبني بر بازجويي از مسعود رجوي در آمريكا منتشر شد.
اما رجوي در پي تأكيد اتحاديه اروپا بر ادامه ماندن نام مجاهدين خلق در ليست گروههاي تروريستي، به شدت به اتحاديه اروپا و «ژاك شيراك»، رئيس جمهور پيشين فرانسه، فحاشي كرد. هم زمان زمزمه هايي از همكاري اعضاي اين گروه تروريستي با تروريستهاي بعثي و يا سلفي ساكن عراق براي ضربه وارد كردن به دولت در اين كشور، به گوش مي رسد».
-بازتاب نظام آخوندي كه به نحو احمقانه و پاسدار گونه يي از ژاك شيراك و بعثي و سلفي تايك مليون كشته و بازجويي از رهبر مقاومت درآمريكا را قاطي كرده است, در قدم بعد 950 هزار نفر را تخفيف داده و نتيجه مي گيرد:
«مريم و مسعود رجوي دستشان به خون حدود پنجاه هزار شهروند بي گناه ايراني و عراقي آلوده است،... »

سخنگوي دفتر اروپايي مجاهدين ادامه داد: دقت در حكم جلبي كه ولي فقيه ارتجاع مدعي است پليس بين المللي صادر كرده است, منتهاي در ماندگي و استيصال رژيم را بر ملا مي كند.
اولاـ پليس بين المللي هرگز و هيچ گاه نمي تواند حكم صادر كند, صدور حكم در جوامع متمدن مختص قاضي است.
ثانياـ كشور خواهان جلب هم چنان كه در بالاي كليشه آخوند ساخته نيز ديده مي شود, ايران يعني رژيم ايران است
ثالثاـ تاريخ اين كليشه سازي آخوندي عمدا پاك شده يا پاسداران مربوطه سواد اين را نداشته اند كه بايد در برابر فرمهاي پليس بين الملل در سطر سوم بالا سمت چپ در مقابل عبارت تاريخ انتشار, تاريخ مشخصي را ذكر كنند.
رابعاـ معلوم نيست كه ما بايد حرف بازتاب نظام را باور كنيم ( كه خواب پنبه دانه يي بازداشت رهبر مقاومت را در آمريكا يا عراق مي بيند) يا هشدار زير تصوير كليشه را كه مي گويد : اين شخص مسلح است !
خامساـ هر چند كليشه ساختگي, واضح نيست, اما بنظر مي رسد كه در برابر عبارت حداكثر مجازات محتمل, كه معمولا در فرمهاي پليس بين الملل ذكر ميشود, ولي فقيه ارتجاع به چند سال زندان در برابر يك ميليون و 50 هزار كشته اي كه بازتاب نظام گزارش كرده بود, رضايت داده است!

سخنگوي مجاهدين براي اطلاع هموطنانمان توضيح داد :
- اَنتِرپُل كه مُخَفَّف «سازمان بين المللي پليس جنايي» است يك ارگان جهاني براي تسهيل همكاري بين پليس كشورهاست كه 186 كشور عضو آن هستند و مركز آن در شهر ليون در فرانسه مي باشد. شعبه اَنتِرپُل در هر كشور از افراد پليس همان كشور تشكيل شده است. در ايران پاسداران نيروي انتظامي به اين كار مشغولند و فضيحت جعل وتقلبات آنها عالمگير است.
پاسدارـ سرتيپ نجفي مسئول قبلي پليس اَنتِرپُل در نيروي انتظامي رژيم در مراسم خداحافظي خود به هنگام تغيير شغلش در 25ديماه 85 به نحو مضحكي بيلان مي داد كه ”اسامي يكصد تن از منافقين جهت دستگيري به اَنتِرپُل داده شده است“. منظور پاسدار مزبور از دادن اسامي, پركردن فرمهاي اَنتِرپُل توسط نيروي انتظامي و پست كردن آن براي پليس بين الملل در شهر ليون فرانسه است و بس!
پليس بين الملل يك نقش خط دهنده و كنترل كننده در رابطه با شعبات در كشورهاي مختلف ندارد بلكه صرفا به عنوان يك نقطه انتقال و پست مركزي عمل مي كند كه همه نامه هايشان را در صندوق آن مي اندازند و بعد از آن جا جهت اطلاع در دسترس همه اعضا قرار مي گيرد. يعني پاسداران نيروي انتظامي مي توانند هم چنان كه در سالهاي گذشته كرده اند, هرروز براي هزاران تن اين فرمها را پر نموده و ارسال كنند.
سخنگوي مجاهدين افزود : اما مشكل در اينجاست كه خريدار و چاپ كننده يي جز البينه الجديده يافت نمي شود !
به عبارت ديگر ترتيب اثر دادن يا ندادن به اين فرمهاي درخواست بسته به تصميم پليس ساير كشورهاي عضو مي باشد. در عين اين كه پليس يك كشور مشخص نيز حق صدور حكم ندارد بلكه بايد نهايتا به قاضي و دادگاه مراجعه كند.

سخنگوي مجاهدين هم چنين براي اطلاع هموطنانمان توضيح داد :
در كشور عراق نيز هم چنان كه 12000 وكيل و حقوقدان عراقي و بسياري از شخصيتها و نيروهاي سياسي و هم چنين كميته بين المللي حقوقدانان براي دفاع از اشرف به نمايندگي از 8500 حقوقدان و وكيل اروپايي خاطرنشان كرده اند:
اولا ـ محكمه عالي جنايي, دادگاه ويژه يي است كه بعد از جنگ توسط آمريكا صرفا براي رسيدگي به پرونده مقامات رژيم سابق عراق تشكيل شده است. دفتر آمريكايي RCLO بر كار اين دادگاه نظارت مي كند.

ثانيا ـ رژيم آخوندي هم چنان كه در گذشته از طريق نيروهاي ائتلاف به بمباران قرارگاههاي مجاهدين مبادرت كرد, به غايت تلاش كرده و مي كند تا از طريق ايادي و مزدوران خود اين محكمه را عليه اپوزيسيون خود به كار بگيرد. در شروع جنگ عراق، رژيم نيروهاي ائتلاف را براي بمباران قرارگاههاي مجاهدين مورد بهره برداري قرار داد و اين را پاسدار سبز وار رضايي گرداننده سايت بازتاب و دبيرمجمع تشخيص مصلحت نظام آخوندي رسما و صريحا در 15مرداد1381 درخواست نمود. سابقه يي كه طمع رژيم را برانگيخته اما تاكنون در مورد به كار گرفتن اين محكمه عليه مجاهدين سرش محكم به سنگ خورده و توطئه هايش يكي پس از ديگري افشا شده و سوخته است.

ثالثا ـ برخي مقامات عراقي نيز من غيرمستقيم اذعان كرده اند كه حكومت ايران بر اساس يك طرح و برنامه مشخص در صدد بهره برداري غيرقانوني از اين محكمه است. علاوه بر صليب سرخ بين المللي, برخي مسئولان ذيربط در دولت عراق صريحا گوشزد كرده اند كه :
اين كار غير قانوني و استفاده از قضاييه براي تصفيه حسابهاي سياسي است و عليه منافع عراق است و ما نمي توانيم برخلاف قوانين بين المللي حركت كنيم چرا كه توسط ارگانهاي بين المللي مورد حسابرسي قرار خواهيم گرفت و چه بسا كه اين موضوع روي سرخودمان خراب شود ...

سخنگوي مجاهدين گفت : اينجاست كه شدت نياز و عمق فضيحتي كه ولي فقيه ارتجاع به آن دست يازيده است, برملا مي شود. چرا كه همزمان با خبرهاي مربوط به وارد كردن نام سپاه پاسداران در ليستهاي تروريستي, و در پي تودهني محكمي كه رژيم از هموطنانمان و جامعه بين المللي در مورد پيگرد قضايي مجاهدين در عراق ,دريافت كرده است, خامنه اي تلاش مي كند به مصداق الغريق يتشبث بكل حشيش با چنگ زدن به البينه الجديده, پاسدارانش را در حشيش خود سهيم نموده و آنها را با كليشه كردن يك حكم جلب دست ساز تخدير نمايد!!

سخنگوي مجاهدين يادآوري كرد : اين نخستين بار نيست كه رژيم آخوندي با جعل اسناد به مقابله با اپوزيسيون خود روي مي آورد. اين رژيم در جريان شصتمين اجلاس كميسيون حقوق بشر ملل متحد در ژنو در ارديبهشت سال 1383 نيز تلاش كرد با جعل اسناد عليه برخي از اعضاي شوراي ملي مقاومت ايران, با صدور احكام غيابي واحكام زندانهاي موهوم براي آنها, مانع ورودشان به اجلاسيه شده و گريبان خود را از افشاي جناياتش در كميسيون حقوق بشر خلاص كند. اما درست برعكس, آن توطئه به رسوايي ديگري براي استبداد مذهبي حاكم بر ايران تبديل شد.
بيانيه شوراي ملي مقاومت ايران به تاريخ 30تير 1383 به بازي گرفتن انترپل را افشا نموده و در بند 47 بيانيه چنين مي گويد :

47ـ ازديگر تشبثات ملايان درمانده عليه مقاومت ايران، به بازي گرفتن مزورانه انترپل(پليس بين المللي)، براي اعمال فشار وايجاد محدوديت عليه اعضاي مقاومت ايران در كشورهاي مختلف است.
سال گذشته در شصتمين اجلاس كميسيون حقوق بشر ملل متحد، حكومت آخوندي تلاش كرد دريك بازي مسخره با انترپل و با ارائة يك «حكم جلب بين المللي» عليه اعضاي هيأت مقاومت در كميسيون حقوق بشر, جلو ورود آنها را به اجلاس كميسيون بگيرد ومانع افشاي جنايتهاي ضد انساني رژيم شود.
در اين بازي بلاهت بار آخوندي كه از سه سال پيش آغاز شده، نيروي انتظامي و قوة قضائيه رژيم ملاها، با جعل و دروغپردازي آشكار، في المثل مدعي مي شوند كه نمايندة شورا در كشورهاي اسكانديناوي و نمايندگان مقاومت در اجلاس كميسيون حقوق بشر ملل متحد، كه بيش از بيست سال است به ايران نرفته اند، به تازگي در روز فلان و در تاريخ فلان در فلان خيابان تهران با خمپاره چند غيرنظامي را كشته اند و مجازات آنها هم اعدام و حبس هاي طويل المدت است!
به اين ترتيب رژيم از انترپل متَقاضي صدور حكم جلب بين المللي آنان مي شود و انترپل همين تقاضاها را بين كشورهاي عضو توزيع مي كند. به طور معمول هيچ كس براي اين تقاضاها، به ويژه از جانب رژيم حاكم بر ايران، ارزشي قائل نيست. اما رژيم در هر كجا كه دستش برسد و نفوذ داشته باشد با استناد به همين تقاضاهاي توزيع شده توسط انترپل، خواهان ايجاد محدوديت براي افراد مورد نظر مي شود.

دروغپردازيهاي رژيم در شصتمين اجلاس كميسيون حقوق بشر، باعث رسوايي بيشتر شد و بيش از 30 سازمان غيردولتي مدافع حقوق بشر, باارائة دو تومار خطاب به مديركل مقر ملل متحد در ژنو و خطاب به رياست كميسيون حقوق بشر، كه براي سال جاري به عهدة سفيراستراليا در ژنو است, ترفند سخيف و كثيف رژيم ايران را تقبيح كردند.
ـ هم چنين 14سازمان غير دولتي مدافع حقوق بشر، يك سخنراني مشترك در دفاع از حقوق مسلم اعضاي هيأت مقاومت ايران ايراد نمودند. اين سخنراني روز دوشنبه 19 آوريل(24فروردين) توسط نماينده 14سازمان، در جلسة رسمي كميسيون حقوق بشرملل متحد قرائت گرديد و رژيم آخوندي را در برابر هيأتهاي ديپلوماتيك و مقامهاي ملل متحد و نمايندگان سازمانهاي بين المللي مفتضح كرد.

آقاي پرويز خزايي نماينده شوراي ملي مقاومت ايران در كشورهاي نورديك كه رژيم در يكي از همين فرمهاي انترپل براي او درخواست دستگيري كرده بود, درهمان زمان طي مقاله يي نوشت :
ما سه نفر از اعضاي اصلي هيأت مقاومت در سازمان ملل متحد هستيم.....
شهرباني دولت آخوندي در اين فرمها تقاضا كرده است كه اين نفرات دستگير شده و به رژيم ايران تسليم شوند تا توسط حكومت عدل آخوندي به مجازاتهايي كه از پيش تعيين شده اند مفتخرگردند!
با توجه به اين كه از اين فرمهاي سفيد انترپل به وضوح سو ء استفاده شده و در هركدام از آنها نيز هم جعل, تهمت و تقلب صورت گرفته و هم تهديد به قتل و زندان گرديده است, مراتب در چند سطح تحت بررسي و پيگيري مي باشد.......
اين پرونده پشمالو اكنون چندهفته است كه در بالاترين سطوح سازمان ملل متحد در دست بررسي است.

سخنگوي مجاهدين, جهت اطلاع هموطنان, برخي فرمهاي ارسالي رژيم براي انترپل را كه پليس عراق به عربي ترجمه نموده و سالهاست روي دست رژيم باقيمانده است در اختيار تلويزيون ملي ايران ـ سيماي آزادي گذاشت .
رژيم آخوندي به شيوه كشيمني ابتدا خلاصه اتهام را ذكر نموده و سپس مجموعه يي از اسامي را در زير آن قاطي و رديف نموده تا از آنها به اين شيوه مضحك انتقام بگيرد.
سند اول:
خلاصه اتهام : اسامي زير در تاريخ 14مارس سال 2000 در داخل ايران در يك گروه مسلح به خمپاره انداز به يك مجموعه مسكوني تهاجم نمودند:
1 ـ مسعود رجوي
2 ـ فرشته يگانه
3 ـ زهره شفيعي
4 ـ مهوش سپهري
5 ـ مهناز سليمان
6 ـ حكيمه سادات نژاد
7 ـ دولت نوروزي
8 ـ زهره مريخي
9 ـ نيكو خائفي
10 ـ مهري حاجي نژاد
11ـ فاطمه داوران
12 ـ ليلا دشتي
13ـ معصومه بلورچي
14 ـ فهيمه ارواني
15 ـ علي افشار
16 ـ مژگان پارسايي
17 ـ عليرضا امام جمعه
18 ـ امير زارعي

سند شماره 2 :
خلاصه اتهام : اسامي زير در 5 فوريه سال 2002 در يك گروه مسلح با گلوله هاي خمپاره به يك چاپخانه و مجتمع مسكوني حمله كردند, 5 مرد را كشتند و افراد ديگري را مجروح نمودند :
1 ـ مريم قاجار
2 ـ جلال گنجه اي
3 ـ سهيلا شعباني
4 ـ پرنيان سرامد
5 ـ سيد محمد سيد محدثين
6 ـ محمد حياتي
7 ـ يزدان حاج حمزه
8 ـ پرويز خزايي
9 ـ محمد ابراهيم مازندراني
10 ـ بهزاد نظيري
11 ـ عزيزالله پاكنژاد
12 ـ صالح رجوي
13 ـ آزاده رضايي
14 ـ حميدرضا اسحاقي
15 ـ زهره عطارنفر
16 ـ محمود قاجار

سند شماره 3 :
خلاصه اتهام : اسامي زير در 5 اوت سال 1981 به عنوان عضو يك گروه مسلح بر روي يك شهروند ايراني آتش گشودند و او را كشتند :
1 ـ شهرزاد صدر
2 ـ احمد شكراني
3 ـ جعفر تهراني
4 ـ قدسي خرازي
5 ـ فائزه خياط حصاري
6 ـ فرهاد الفت
7ـ عباسعلي داوري
8 ـ مهين ابريشمچي
9 ـ كبري طهماسبي

سند شماره 4 :
خلاصه اتهام : اسامي زير در 24 اكتبر 1981 ضمن گروه مسلحي بودند كه بر روي مردي آتش گشودند و او را كشتند :
1 ـ بهشته شادرو
2 ـ عذرا علوي طالقاني
3 ـ ميترا باقرزاده
4 ـ بتول رجايي
5 ـ محمد عطايي كاريزي

سند شماره 5 :
خلاصه اتهام : اسامي زير در تاريخ 11 سپتامبر 1981 ضمن گروه مسلحي بودند كه بر ايرانيها آتش گشودند و ايرانيها را كشتند :
1 ـ ابراهيم ذاكري
2 ـ محمد فاخر زاده
3 ـ هادي روشن روان
4ـ محسن سياه كلاه
5 ـ محمد جواد قديري مدرسي
6 ـ محسن رضايي
7 ـ محمد صديقي اكباتاني

سند شماره 6 :
خلاصه اتهام : اسامي زير در تاريخ 23 اوت 1998 ضمن گروه مسلحي بودند كه سه شهروند ايراني را كشتند :
1 ـ سپيده ابراهيمي
2 ـ الهه عظيمي
3 ـ مريم حاج خانيان
4 ـ سيد محمد صادق سعيدي
5ـ علي خدايي صفت
6 ـ مهرافروز پيكر نگار
7 ـ زهره نكوگويان
8 ـ نادر اسماعيل زاده
9 ـ منوچهر ارسطو پور
10 ـ محمد قبيلي
11 ـ جمعه جهان نژاد
12 ـ فاطمه آدرسي
13 ـ علي نيكويي
14 ـ نسرين نظري
15 ـ عطيه امامي
16ـ مريم فضل مشهدي

سند شماره 7 :
خلاصه اتهام : اسامي زير در 31 اوت 1981 در گروه مسلحي بودند كه به قتل يك شهروند ايراني مبادرت كرد :
1 ـ زهره سادات بني جمالي
2 ـ سهيلا ديهيم
3 ـ گلناز جوهري ساعتچي
4 ـ سيد محمد سادات دربندي
5 ـ احمد حنيف نژاد
6 ـ حسين ربوبي

سندي كه اكنون ملاحظه مي كنيد فرم ارسالي رژيم آخوندي براي انترپل در مورد آقاي محمد محدثين مسئول كميسيون خارجة شوراي ملي مقاومت به تاريخ 6 ژوئن سال 2002 مي باشد.
- كشور درخواست كننده ايران است
- طبق اين سند مضحك آقاي محدثين در روز 5فوريه سال 2000 (16بهمن1378) در تهران در يك گروه مسلح به يك حمله خمپاره يي بر روي اقامتگاه ولي فقيه ارتجاع مبادرت كرده است كه طي آن يك مرد كشته و بسياري ديگر به شدت مجروح شدند. طبق اين سند وي طبق ماده 207 قانون جزاي رژيم ايران محاكمه و تا سقف 15سال زندان محكوم خواهد گرديد.

سخنگوي مجاهدين در پايان گفت : تُرّهات رژيم آخوندي هم ابعاد ترس و نگراني آن و هم ابعاد حيرت انگيز دروغپردازيهاي آن را برملا مي كند.

............................
سایت همبستگی ملی

http://www.hambastegimeli.com/



20 August 2007

مدعيان دمکراسي و روشهاي شانتاژگونه


مدعيان دمکراسي و روشهاي شانتاژگونه !


منصور قدرخواه



مدت بيش از پنجسال است که من يک ناراحتي وجدان و يک دوگانگي دروني دارم ، من که بدليل دفاع از حقانيت به انتشار سايتي پرداختم ، بارها بدليل انتشار تهمت ها و برچسب هايي که در سايت ديدگاه برعليه شوراي ملي مقاومت ، مسئول و رهبري مجاهدين زده ميشود مجبور به سکوت و حتي سانسور دوستان و مدافعان شورا شده ام ، چرا که ما اساسا دشمني بغير از رژيم حاکم بر ايران نميشناسيم . ما ميبايستي به هر قيمت وبا تحمل هر نوع فشار از جنگهاي جانبي که سودش را فقط رژيم ميبرد اجتناب ميکرديم.در اينکه رژيم از طرق مختلف در بسياري از اين دعواها منافع بسيار جدي دارد شکي نيست و بخاطر همين روي آن ماکزيمم سرمايه و وقت ميگذارد و همانطور که بارها ديده ايم عناصري را از زاويه اپوزيسيون نمايان وارد صحنه ميکند . هدف مشخص است : مخدوش کردن چهره مقاومت مردمي!

اين روش معروف به تاکتيک هشتاد ، بيست مي باشد و اگر واقعگرا باشيم رژيم در اجراي آن موفقيت هاي زيادي کسب کرده است و با جو مسمومي که در ميان ايرانيان بخصوص در خارج کشور پراکنده، به حيات ننگين خود ادامه داده است. من خود تجربه هاي بسيار زيادي در اين زمينه دارم. سالها پيش وقتي هنوز عضو شوراي ملي مقاومت نبوده و فقط از آنان پشتيباني مي نمودم رژيم از طريق يکي از اعضاي خانواده ام پيشنهاد کرد که در ازاي مبلغي بسيار گزاف در پوش مخالفت با آن از مجاهدين و شوراي ملي مقاومت فاصله بگيرم. اين پيشنهاد مرا به وحشت رژيم از شوراي ملي مقاومت و سازمان مجاهدين واقف تر از گذشته کرد.و چه افتخاري بالا تر از آن که انسان راه استواري و مقاومت را در برابر اين پليدان تاريخ بشريت انتخاب کند و براي آزادي و آزادگي، عدالت و سربلندي ملت ايران سر از پا نشناسد، و بر اين رژيم که عامل اصلي مصائب ملت ايران و ملت هاي منطقه مي باشد با تمام توش و توان بکوبد. اين پيشنهاد خيانت و آن مبلغ هنگفت مرا هوشيارتر کرد تا رژيم و عملکردهاي مزورانه او را بهتر شناختم.

همانطور که دوستان مي دانند از آنجا که من توسط دولت هاي آلمان و فرانسه ممنوع الشغل گرديده و نتوانسته ام به کار فيلم سازي ادامه دهم مبارزه خود را از طريق برپايي سايت ايران آزاد (ايران ليبرتي) بر عليه رژيم ادامه داده ام.

قصد من هم در آن زمان اين بود که خاک هايي را که رژيم در چشم مردم مي پاشد را افشا کنم و حقانيت مبارزات مردم ايران و عقايد هر کسي که قلبش براي ملت دردمندش مي تپد را انتشار دهم. و خوشبختانه در اينکار به اعتراف توطئه ها و جنگهاي زيادي که رژيم و عواملش با هزينه هاي سنگين بر عليه اين سايت و خودم انجام داده اند و ميدهند موفق بوده ام .

من و دوستان همکارم در اين مدت نهايت تلاش خود را داشتيم که افکار و عقايد متفاوت در سايت بيايد و به گواهي آرشيو سايت نهايت آزاديخواهي و بردباري را بکار بسته ايم. اما يکي از مشکلات عمده ما در اداره سايت تنظيم رابطه با کساني بود که ابتدا به مخالفت کامل با رژيم مي پرداختند و بعد از چند صباحي ناگهان با تاکتيک هشتاد بيست به دفاع از منافع رژيم و تهمت زني بر عليه مقاومت مي پرداختند.

براي مثال فردي که ساليان سال براي ما مطلب مي فرستاد و من آن را انتشار مي دادم ناگهان به سمبل مادران مجاهد، مادر رضايي که من افتخار آشنايي نزديک با ايشان را دارم تهمتي بسيار ناروا زد، تهمتي که سابقه و عظمت فداکاري هاي اين مادر بزرگوار را نفي مي کرد.با اينکه ايران آزاد سايتي است که تمام مطالبش از روز اول آرشيو شده است من بلافاصله تمامي مطالب نگارنده اين مطلب را از سايت خود پاک کردم. اما متاسفانه با کمال تعجب و ناباوري ديدم که همين مطلب در سايت ديدگاه انتشار يافت.

خود من هر بار سردبير اين سايت به دليل انتقاداتي که به او مي شد سايت خود را تعطيل مي کرد به او ايميل مي زدم و با اينکه ايشان برخلاف ادعايش چند بار مرا مورد سانسور خود قرار داده است با اينحال بخاطر وجود جو دمکراتيک و يا بقولي تمرين آن از او مي خواستم که به کار خود در راستاي سرنگوني رژيم ادامه دهد. (لینک) و بخاطر اين هميشه از درج مطالب دوستان هوادار مقاومت و مجاهدين خود داري ميکردم و ايشان نهايت سوء استفاده را از سکوت سايت هايي مثل آفتابکاران ، کانون هنرمندان، طليعه سپيده دمان و ايران آزاد ميکردند.
اگر نگاهي به سايتهاي شناخته شده وزارت اطلاعات کنيم ميبينيم که آنها منتظر دريافت خوراک تبليعاتي بر عليه مقاومت هستند و بسياري از اين خوراکها را سايتي که آقاي علي ناظر مسئوليت آنرا دارد، تهيه ميکنند.

اما ايشان يک روش شناخته شده دارد و آن اينکه بخود اجازه ميدهند که به مقاوميني که از همه چيز خود گذشته و بار اصلي مبارزه را بر دوش ميکشند هر تهمت و افترائي بزنند و با لحني که بي ادبي و توهين از آن ميبارد با سمبلهاي اين مقاومت که اساسا با اين دعواها کاري ندارند نامه نگاري کنند و به سردبيران ديگر سايتها و نويسندگان که مقالاتشان را انتشار ميدهند هر توهيني بکنند و کسي حتي اجازه اين را ندارد که در مودبانه ترين و صبورانه ترين شکل ممکن بگويد حضرت آقا اين ره که تو ميروي به ... است. بارها دوستاني که من مقالاتشان را بدليل اينکه جو سياسي از رژيم غافل نشود انتشار نداده ام، از من پرسيده اند که اين يک بام دو هوا چيست؟ اگر کسي وارد صحنه مبارزه با کسي ميشود و باو ميکوبد بايد تحمل انتقاد را هم داشته باشد. رفتار اخير سردبير محترم مرا ياد بچه بسيار بي ادبي در زمانهاي کودکي مياندازد که بدليل رفاقت پدرش با مدير مدرسه همه بچه هاي مدرسه را دائم اذيت ميکرد و هر کاري ميخواست ميکرد ، اما يک موقع که يکي از بچه ها او را بجاي خودش نشاند با گريه و زاري و ننه من غريبي به پيش مدير مدرسه رفت و از اين طريق ميخواست به شانتاژ و جلوگيري از حق دفاع همکلاسان خود بپردازد ...

براستي که مثالي که يکي از دوستان به من ميگفت عين حقيقت است. سردبيري که بارها استعفا داده و بارها از صحنه سياسي قهرکرده به بهانه اينکه ديگران دمکرات نيستند و به ايشان ميگويند بالاي چشم سرکار دو عدد ابرو وجود دارد با رقص زيباي تانگو دوقدم به جلو يکي به عقب به خودشان حق ميدهند که هر تهمت و افترا به سازمانها و شخصيتهاي مقاومت بزنند و حتي تا آنجا پيش ميروند که دادگاهي کردن مسئول شورا را که عين خواست رژيم سفاک حاکم است به پيش ميکشند ، اما ما بايد سکوت کنيم و حتي اگر کوچکترين حرفي در نهايت ملاحظه بزنيم ، ايشان با قلاب زدن به هدايت کنندگان اين مقاومت با شانتاژ از ما مي خواهد که خود را سانسور کنيم.
اميدواريم به روزي برسيم که رژيم وجود نداشته باشد و همه مردم بتوانند در راديکالترين شکل ممکن اعتقادات خود را بيان کنند و در اوج آزادي از حقوق خود دفاع نمايند.




م. امين: رفتم؛ ديدم و شنيدم؛ برگشتم

رفتم
ديدم و شنيدم
برگشتم

م. امين

http://www.peiknet.com/1386/08mordad/24/page/38AMIN.htm

اوضاع در شهرهای بزرگ بلبشو تر و آشفته تر از شهرهای كوچك تر شده است. جان گداز است، اما باور کنيد که بارها در همين سفر کوتاه از دهان های مختلف شنيدم که "ياعلی غرقش کن، ما هم روش". حتی به قيمت حمله و جنگ هم مردم دنبال يک دگرگونی اند. حکومت پنبه درگوشش کرده است.

اینترنت آنقدر بی استفاده شده كه هر سايتی را می زنی فيلتر شده است. اصلا معلوم نيست دليل فيلتر شدن ها چيست و هيچ كسی هم جوابگو نيست. متاسفانه كنترل اينترنت افتاده دست همون 3- 4 شركتی كه نرم افزار فيلترينگ را اجباری به موسسات و شركت ها می فروشند. اكثرا با فيلتر شكن كار می كنند كه اون هم سرعت خيلی خوبی ندارد.

خودشان جان مردم را از هر قشر و گروه و طبقه ای رسانده اند به لب.

انگار تعمدی در کار است.

18 August 2007

سعید سامان : رهبر «سابق» انقلاب


رهبر «سابق» انقلاب!

سعید سامان
http://saeed-saman.blogspot.com/




امروز پس از گذشت سال‌های دراز از آغاز غائلة استعماری 22 بهمن، گروهی از دست اندرکاران این «بحران‌سازی»، که به صراحت کشور ایران را در مسیر سیاست‌های آمریکا در منطقه قرار داد، قصد دارند صحنه را از نو به رنگ ریا آرایش و بزک کنند. غائلة 22 بهمن که در تاریخ آیندة این سرزمین در مقام یک «بحران‌سازی»‌ صرف، به صراحت از جانب مورخان و محققان «مشخص» خواهد شد، و آیندگان از نقش محافل استعماری در شکل دادن به این «بحران» کور اجتماعی و سیاسی پرده برخواهند داشت، امروز از جانب بسیاری محافل،‌ نه تنها نام «انقلاب» بر خود گذاشته، که هنوز بسیاری منتفعان از این صحنه‌گردانی‌های انسان‌ستیز، قصد بهره‌برداری از «جزئیات» آن را نیز دارند. کسانی همچون هاشمی رفسنجانی، قصد آن دارند که بار دیگر به بازیگران این تئاتر خونین و ضدانسانی، نقش و نگاری نوین عطا کنند، و برای آن‌ها رنگ و رو و ظاهری مردمفریب فراهم آورده، جهت بازی‌های نوین استعماری آبروئی جدید نزد مردم این مرز و بوم، برایشان «خریداری» کنند. تلاش‌های امثال هاشمی اینک بر این متمرکز شده که، بازیگرانی چون روح‌الله خمینی را در «آثار» قلمی خود از تمامی اتهامات سنگینی که سال‌ها بر شانه‌هایشان سنگینی می‌کرده، «آزاد» و رها کنند، آبروی از دست رفتة این جانوران انسان‌ستیز را به خیال خود به جوی بازگردانند، تا از این طریق، چند روز دیگری برای خود و عمال‌شان با همیاری عربده‌جویان حسینی، و «پابرهنه‌های» حزب‌اللهی، در کوچه و خیابان آقائی و حاکمیت تأمین کنند.

سایت مضحک و خنده‌داری به نام سایت خبری «بازتاب»، که وابسته به محفل پاسدار «محسن‌رضائی» است، و از قبل اعمال سانسور شدید آخوندها بر فضای اینترنتی تبدیل به یکی از سایت‌های خبری مورد «علاقة» جوانان ایران شده، امروز خبر کوتاهی از کتاب «جدید» حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی به میان می‌آورد! در این «خبر»، از خاطرات جناب هاشمی در معیت «امام» سخن به میان می‌آید، و سایت بازتاب چنین ادامه می‌دهد:

«به گزارش خبرنگار بازتاب، وي در خاطرات روز هفدهم دي ماه سال 1363 نوشته است:
به زيارت امام رفتم، مدت زيادي خدمتشان در اندرون نشستم. تمايل به انزوا در امام پيدا شده است. تأكيد كردم كه لازم است بيشتر با مردم حرف بزنند. احتمال كناره‌گيري كامل را مطرح كردند. درخواست كردم كه ديگر نفرمايند و مصلحت نيست».

بله، «دیگر نفرمایند و مصلحت نیست»! اگر «حضرت» امام ادامه می‌دادند، حتماً درخواست حقوق بازنشستگی‌ هم برای عموسام پست می‌کردند، آخر عمری خدمت به ارباب بدون حق بازنشستگی خیلی دور از انصاف است. ولی این سئوال هنوز باقی است که، «دیوانه‌ای که از قفس گریخت»، چگونه قصد کناره گیری داشت؟ این «موجود» که برای حفظ چند صباح حکومت و قدرت، حتی از خون هم‌عمامه‌ای و همکار صادق خود، آیت‌الله شریعتمداری هم نگذشت، و این پیرمرد را در زندان با شکنجه به قتل رساند، معلوم نیست آنروز در کجا سیر می‌کرده که، گویا قصد «کناره‌گیری» داشته. آنهم «کناره‌گیری کامل»! البته همانطور که عقل سلیم حکم می‌کند، می‌باید قبول کرد که حاج‌روح‌الله اصولاً اهل کناره‌گیری نبوده، و اگر ایشان می‌خواستند کناره‌گیری کنند، همان موقع که امت حزب‌الله و لشوش حکومت اسلامی به «فرمان 8 ماده‌ای امام» نجاست فرمودند، و نشان دادند که جای «امام» و حجج‌اسلام در این حاکمیت کجاست، و عملاً قدرت در دست کیست، کناره‌گیری می‌کردند. و با اینکار به «مؤمنان» بیت‌امام‌زمان نشان می‌دادند که آخوند جماعت اگر پدرسوخته و مفتخور است، حداقل «احمق» نیست!

ولی مگر می‌شود یک شیفته و دیوانة قدرت، چون روح‌الله را، زمانی که دست به قدرت دارد از کار برکنار کرد؟ این «آدم‌نما»، تمام عمر در گوشة مبال حوزه خواب و خیال حکومت می‌دید، حال بیاید به خاطر چه کسی از این «موهبت» الهی دست بکشد؟ بخاطر ملت ایران؟ اگر ملت ایران ملاک بود که بجای «جنگ نعمت‌الهی است»، و «هر کس با این جنگ مخالفت کند توی دهانش می‌زنم»، سعی می‌کرد به هر قیمت صلح میان مردم ایران و عراق بر قرار کند، چرا که «جنگ» حتی برای برنده نیز هزینه‌ای به همراه می‌آورد که هیچگاه جبران شدنی نخواهد بود؛ هزینة زندگی‌هائی که از میان می‌رود و انسان‌هائی که به بلایای جنگ دچار ‌شده و سال‌های دراز زجر می‌کشند. این «آدم‌نماها» آنقدر در گوشة حوزه‌هایشان از جنگ امام و پیغمبر برای یکدیگر داستان و حکایت ساخته‌اند، فراموش کرده‌اند که انسان، نه برای جنگیدن و آدمکشی، که برای زیستن در صلح و آرامش و برخورداری از نعمات زندگی پای به این دنیای لعنتی می‌گذارد.

از قضای روزگار، حضرت «بهرمانی» تاریخ این «کناره‌گیری کامل» را هم بخوبی «مشخص» فرموده‌اند. چرا که،‌ در این تاریخ «رویائی»، نه عربستان هنوز پیشنهاد غرامت 500 میلیاردی برای خاتمة جنگ به ایران داده بود، نه حضرت امام کاسة زهر سر کشیده‌ بودند، و این «جنگ» را که به قول خودشان «اگر 20 سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم»، در چنان شرایط اسف‌باری که دیدیم به «صلح مسلح» تبدیل کرده بودند، و نه اینکه فرمان و دستخط زیبایشان در تأئید اعدام تمامی زندانیان سیاسی در تابستان 67 هنوز صادر شده بود. بله، این «تاریخ» که بهرمانی گویا از «صندوقچة» خاطرات‌اش در آورده، خصوصیات و مشخصاتی دارد که اصولاً جادوئی است! و اگر خواننده این مشخصات را در چارچوب سیاست‌های جاری در کشور حجج‌اسلام، درست «درک» نکند، به احتمال زیاد از جناب بهرمانی حسابی رو دست خواهد خورد. آنهم چه رودستی!

به قول معروف، از روباهی پرسیدند «شاهدت کیست»؟ گفت «دمم»! البته دم حاج‌بهرمانی به اندازه کافی از قبل دزدی و چپاول اموال ملت اسلام «چاق» و چله شده، ولی فکر نمی‌کنیم تا این اندازه «چاق» شده باشد!‌ تا این اندازه که، در شرایط فعلی کشور عملاً قصد «تاریخ‌سازی» هم داشته باشند. این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» نه با تکیه بر یک «نقل قول» که بر اساس مدارک و شواهد بسیار می‌باید ارائه شود، و معمولاً از آنجا که حاکمان، نهایت امر چوب بی‌خردی‌هایشان را خواهند خورد، این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» را فقط مخصوص سیاست‌بازان در کشورهای «دمکراتیک»، و جهت دوران بازنشستگی‌شان محفوظ نگاه می‌دارند. در کشور ایران، که «سیاست» به معنای «سرکوب» است ـ حتی خواجه نظام‌الملک نیز در سیاست‌نامة خود «سیاست» را همان «مجازات» معنا کرده ـ این نوع حرف‌ها محلی از اعراب نخواهد داشت. خمینی همان است که رفسنجانی و دوستان‌اش، طی سالیان دراز از او ساختند! همان است که با تکیه بر مجسمة وحشت‌اش همه روزه مردمان را به «پرستش»‌ زور وادار کردند. و با اعمال همین زور و سرکوب، سیاست‌های استعماری را در این مملکت در امتداد منافع آمریکا و محافل سرمایه‌داری جهانی پیش بردند. خمینی بر خلاف تلاش‌های خنده‌دار حاج بهرمانی، در خاطرة ایرانیان همان دیوانة قدرت و خونخوار سیری‌ناپذیر باقی خواهد ماند! شاید اینبار می‌باید قبول کنیم که حاج‌بهرمانی و همپالکی‌هایشان در انجام مأموریت‌ محولة خیلی «موفق» بوده‌اند!

ولی نباید فراموش کنیم، اگر امروز دوستان خمینی «سابق»، سعی در تطهیر گذشتة وی دارند، تا تصویری «نوین» از او ارائه دهند، اینکار را نه بر اساس تکیه بر رخدادها، و یا زبان‌مان لال، «احترام به ملت ایران»، و یا ارائة شهودی تاریخی و سیاسی جهت آشنائی نسل‌های آیندة این مملکت با تاریخ معاصر صورت می‌دهند، که اینان جانی‌تر و کثیف‌تر از آن‌اند که چنین مسائلی خاطرشان را دقیقه‌ای «آزرده» کند. اینکار را فقط در چارچوب نیازهای سیاسی محافل وابسته به خود انجام خواهند داد. خمینی، اگر آنروزها عنوان فرماندهی در جنگ با کمونیسم جهانی را، پس از بستن پیمان عقد و ازدواج دائم با سرمایه‌داری جهانی از دستان امپریالیسم آمریکا دریافت کرد، امروز دیگر نمی‌تواند در شرایطی که «جنگ سرد» به پایان رسیده، برای خود خاطره‌ای «سازنده»، «صلح‌دوست»، «انسان‌دوست» و ... دست و پا کند. خمینی یک دیوانة قدرت بود، نه مهاتما گاندی! و در شرایطی به این قدرت دست یافت که «خواست‌هایش» در هماهنگی کامل با خواسته‌های امپریالیسم آمریکا قرار داشت، و از همین رو تحت حمایت کاخ‌سفید در ایران به قدرت رسید؛ ولی خمینی با این قدرت همان کرد که دیدیم: تخریب کشور ایران، گسترش جنگ، آدمکشی و برقراری قانون «برادرکشی»! جهت فراهم آوردن دکان تزویر و خدعه، حاج بهرمانی بهتر است تدبیر دیگری جز بزک کردن «خاطرات»‌ امام دست و پا کنند، که اگر دیروز عبای روح‌الله حبل‌المتین دستگاه استعمار شد، و چند نسل جوانان این مملکت را به نابودی کشاند، امروز ملت ایران فریب این طناب پوسیده‌ها را دیگر نخواهد خورد.

10 August 2007

جمشید پیمان: آشفتـن ، برآشفتـن ، افروختـن ، بر افروختـن

آشفتـن ، برآشفتـن ، افروختـن ، بر افروختـن

قابل توجه آقایان علی ناظر و یدی لرستانی

جمشید پیمان


این جمله ی خبری را ملاحظه کنید : " حسن، علی را زد ". جدا از درست یا غلط بودن خبر ، حسن و علی برای گوینده و مخاطبش شناخته شده ( معرفه) هستند. ممکن است مخاطب ، علی یا حسن و یا هردوشان را نشناسد. اما چنین جمله ای این امر را می رساند که گوینده به واقع یا به توهم یا به اشتباه فکر میکرده است که مخاطبش، حسن و علی را می شناسد. در غیر این صورت مثلا باید جمله ی خبری را چنین میگفت: "حسن مردی را زد" یا " مردی علی را زد" یا " مردی مرد دیگری را زد" . اما اگر مخاطب ، علی یا حسن و یا هردوی آنها را نشناسد ، دربرابر این جمله ی خبری، می پرسد که " حسن کیست؟" یا " علی کیست؟ " یا " حسن و علی کیستند؟" . در این حالت، گوینده یا باید با ارائه ی نشانه هائی و توضیحاتی ، حسن نکره یا علی نکره و یا حسن و علی نکره را برای مخاطبش ، به حسن و علی معرفه، تبدیل کند و یا این که از خیر قضییه بگذرد و جمله ی خبریش را از مخاطبش پس بگیرد .

سرتان که درد نگرفت؟ واقعیت این است که بسیاری از گرفتاری ها را ، سوء تفاهمات ، باعث می شوند. ملاحظه بفرمائید!

آقای یدی لرستانی در یادداشت کوتاهی به آقای علی ناظر ، مسئول سابق سایت دیدگاه ( خودشان مدتها پیش اعلام کردند که مسئول سایت نیستند)، گفته است که :

«آقای دکتر ناظر عزیز و مبارز ، مگر مسئولیت مقاله با نویسنده‌ نیست؟ این مسئولیت را دایه گونه شما پذیرفته اید, و آیا این با معیارهای شناخته شده یک رسانه آزادیخواه‌ بودن منافات ندارد؟مگر همه چیز را همگان نمیدانند ؟[** از ثبت مقالاتی که به امور اطلاعاتی مثلا افشاگری افراد می پردازد خودداری کنید. دیدگاه در زمانهای ضروری اطلاعیه های لازم پیرامون فعالیتهای عناصر رژیم در خارج کشور را منتشر می کند. کار اطلاعاتی کاری پیچیده است که فقط از عهدهء سازمانها با توان بالا، بر می آید.....] موفقیت و پیروزیهای روز افزون شما را کماکان آرزو دارم .»
جمله ی داخل کروشه [.... ] از آقای علی ناظر است.

ببینیم آقای علی ناظر چه پاسخی به آقای لرستانی داده اند :
علی ناظر: جناب لرستانی عزیز سلام.
کار اطلاعاتی کردن چند خصیصه دارد: داشتن اطلاعات درست و موثق، که پیش شرط آن داشتن سازماندهی متبحر در امور اطلاعاتی است
. بطور مثال، شما هر چه بدانید بیشتر از(ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات) سازمان مجاهدین نمی دانید. خصیصه دوم، انتشار اطلاعات در زمان مشخص برای هدف مشخص است. باز بعنوان مثال، شما یا اطلاعات جدید دارید، که دیدگاه نباید آن را علنی کند چون امکان دارد کار و کاسبی مثلا مجاهدین را بهم بزند، یا اینکه اطلاعات شما جدید نیست و جویده شدهء آن چیزی است که مثلا (ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات) مجاهدین منتشر کرده، و یا برای پیشبرد اهداف خود شایعه کرده است. در هر صورت دیدگاه جای اینگونه کارها نیست. برخلاف تصور شما دوست عزیز، کار اطلاعاتی کردن اصلا و ابدا به دموکراسی و آزادی بیان و این حرف ها مربوط نمی شود. درعین حال، برای پیشبرد اهداف سرنگونی طلبانه باید عناصر رژیم را افشا کرد، و دیدگاه این کار را بصورت علمی و رسمی (یعنی انتشار اطلاعیه سازمانهای سیاسی و متبحر در بزنگاه های کلیدی) انجام می دهد. با اجازه این بحث در این نقطه برای من و دیدگاه تمام شده فرض می شود.
شاد باشید.

بد نیست اظهارات آقای ناظر قدری بررسی شود . اما پیش از بررسی لازم است با تاکید متذکر شوم که در این نوشته به هیچ وجه قصد ایرادگیری ، خرده گیری و مچ گیری در کار نیست . این فقط و فقط یک روشنگریست. آن هم به نظر و زعم من. کاری که ممکن است از خطا و اشتباه مبرا نباشد. در این مورد البته اگر شخصا، یا از گذر خوانندگان، به اشتباه یا خطایم واقف شوم، آن را می پذیرم و به خاطر اشتباه یا خطای مرتکب شده ، صمیمانه پوزش خواهم خواست.

آقای ناظر خطاب به آقای لرستانی میگویند :( بطور مثال، شما هر چه بدانید بیشتر از(ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات) سازمان مجاهدین نمی دانید. )

این حکم آقای ناظر مستلزم این امر است که ایشان بطور قطع و یقین هم نسبت به دانش آقای لرستانی و هم سازمان مجاهدین اشراف داشته باشند . سوال اینست که آیا آقای ناظر بطور واقعی از چنین اشرافی برخوردارند یا فقط ادعا کرده اند؟ ممکن است ادعای ایشان درست باشد. ولی این مورد، نیاز به اثبات دارد. آیا آقای ناظر واقعا این ادعایشان را با توجه به اطلاعات کنونیشان از دستگاهی که خودشان آن را ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات سازمان مجاهدین نامیده اند، و نیز اطلاعات آقای لرستانی ، می توانند به اثبات برسانند؟ البته روشن است که امتحان به عمل آوردن از آقای لرستانی ، نمی تواند جزو دلایل اثبات چنین ادعائی محسوب شود. زیرا اگر بنا بر این باشد که از آقای لرستانی برای اشراف به میزان معلوماتشان در موضوع مورد مناقشه ، امتحان بعمل آید ، آنوقت دیگر این حکم آقای علی ناظر از پایه غلط محسوب میشود. اگر آقای ناظر این جمله ی خبری را با قراردادن یک« آیا » در اول و یک علامت سوال(؟) در آخر جمله به یک جمله سوالی تبدیل می کردند ، هم اشکال منطقی قضییه از بین می رفت و هم من در این مورد مصدع اوقات کسی نمی شدم. نتیجه : تا اینجا آقای ناظر اگر بر اساس اطلاعات فعلا موجود در نزد خودشان، نتوانند ثابت کنند که د ر موضوع مورد نظر، آقای لرستانی کمتر از سازمان مجاهدین می دانند ، در باره ی آقای لرستانی و بالتبع در مورد سازمان مجاهدین ، یک قضاوت نادرست کرده اند. پس از همه ی این سخن ها ، ممکن است آقای ناظر بگویند که این فقط یک مثال است و در مثل مناقشه نیست. بسیار خوب ، اما اگر ایشان در مثالشان به جای آقای یدی لرستانی خودشان را میگذاشتند و می گفتند: « بطور مثال، من هر چه بدانم بیشتر از(ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات) سازمان مجاهدین نمی دانم. » ، از آنجا که به حدود دانش و توانمندی خودشان در زمینه ی مورد بحث اشراف دارند ، مشکلی پیش نمی آمد به شرط آن که به میزان دانش وتوانمندی چیزی که نامش را« ارگان اطلاعات وضد اطلاعات » سازمان مجاهدین ، گذاشته اند نیز اشراف می داشتند. ملاحظه می فرمائید که من هر چه تلاش می کنم این قسمت بحث راطوری خاتمه دهم که به استدلال تمثیلی آقای علی ناظر لطمه ای نخورد ، نمی شود. نمی دانم ، شاید هم پای استدلال من چندان تمکینی ندارد .

اکنون به این جمله ی آقای ناظر توجه کنید: (باز بعنوان مثال، شما یا اطلاعات جدید دارید، که دیدگاه نباید آن را علنی کند چون امکان دارد کار و کاسبی مثلا مجاهدین را بهم بزند،)

آقای ناظر می گویند اگر آقای لرستانی اطلاعات جدید دارند( لابد در مورد موضوع مورد بحث آقایان ) دیدگاه نباید آن را علنی کند .

چرا دیدگاه نباید اطلاعات جدید آقای لرستانی را علنی کند؟ البته آقای ناظر برایش دلیلی آورده اند که به آن می پردازم. ولی پیش از پرداختن به دلیل و استدلال ایشان می شود پرسید که آقای ناظر چرا به خودشان این صلاحیت و حق را داده اند که در یک سایت که با توجه به عملکردش محل تبادل آزادانه ی اطلاعات و اخبار است ، جلوی نشر اطلاعاتی را که آقای لرستانی می خواهد ارائه کند، بگیرند؟

آقای ناظربرای این سوال پاسخی داده اند که دارای خصوصیات متعددی است. من فقط به خاصیت شگفت انگیزبودن آن اشاره می کنم. ایشان می گویند آن اطلاعات کذائی را دیدگاه نباید علنی کند چون امکان دارد کار و کاسبی مجاهدین را بهم بزند ! برای من کار مجاهدین قابل تصور است . اما نمی دانم مجاهدین چه نوع کاسبی در کنار کارشان انجام می دهند؟ البته کسب و کار خیلی هم خوب است اگر عامل اجحاف به حقوق دیگران نباشد و یا به قول رفقای چپ ، بر محور استثمار نچرخد . اما در اصطلاح عامه و زبان رایج مردم ما ، اطلاق «کار و کاسبی» به فعالیت های یک سازمان سیاسی ، آن هم سازمانی که با نظام جمهوری اسلامی در حال مبارزه ی همه جانبه است ، از بار مثبتی برخوردار نیست. این نظر من البته خوش بینانه ترین نظر است. ممکن است کسانی هم پیدا شوند و آن را اهانتی از جانب آقای علی ناظر به مجاهدین ، ببینند. من با خوش بینی تمام آن را نه ناشی از سوء نیت ونه ناشی از قصد اهانت ، بلکه یک بی مبالاتی می شمارم که ممکن است اشتباه کنم .

مساله ی من در این مورد اما این نیست که آقای علی ناظر سوء نیت داشته اند یا می خواسته اند مجاهدین را تحقیر کنند یا مورد اهانت قرار بدهند و یا بی مبالاتی به خرج داده اند . مساله برای من این است که آقای علی ناظر در پشت این جمله ، سانسوری را که ظاهرا از آن بیزار هستند ، به آقای یدی لرستانی ، تحمیل کرده اند. اهانت را می شود پاسخ گفت ، سوء نیت را می شود افشاء کرد ، بی مبالاتی را می شود بخشید،اما با اعمال سانسور،آنهم ازجانب یک مدعی سفت و سخت مبارزه با سانسور، چه باید کرد؟ اینراهم بگویم که همه ی کسانی که اعمال سانسور میکنند ، برای کارشان دلایلی دارند که دست کم خودشان را قانع میکند. اغلب این دلایل را هم خیر خواهانه می پندارند یا معرفی می کنند.

خوبست دنباله ی جمله ی آقای ناظر را بررسی کنم. ایشان در ادامه ی جمله ی قبلی گفته اند: (یا اینکه اطلاعات شما جدید نیست و جویده شدهء آن چیزی است که مثلا (ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات) مجاهدین منتشر کرده، و یا برای پیشبرد اهداف خود شایعه کرده است )

طبق نظر آقای ناظر، اطلاعات آقای لرستانی ممکن است جدید نباشد . می دانیم که بسیاری از اطلاعات برای بسیاری از افراد، جدید نیستند. بنا بر این آوردن اطلاعات کهنه وتکراری در یک نشریه ( در اینجا ، سایت دیدگاه) ممکن است باعث تکدر خاطر و دل زدگی خواننده و بیننده ی آن اطلاعات شود . این کاملا صحیح است. اما چه کسی و چگونه تشخیص می دهد اطلاعاتی را که برای او کهنه هستند برای همه یا اکثریت یا نیمی و یا یک چهارم خوانندگان آن اطلاعات هم کهنه باشند؟ در همین سایت دیدگاه بجز مطالب و مقالاتی که اختصاصا برای این سایت نوشته می شوند، که آنها هم معلوم نیست الزاما همگی مندرجاتشان دست اول باشد، مابقی ، حد اقل ، دست دوم هستند. من نمی دانم چرا آقای علی ناظر بر اساس این استدلالی که کرده اند ، که باید خودشان آنرا قبول داشته باشند، از درج این اطلاعات کهنه و تکراری خود داری نمی کنند؟ ممکن است آقای علی ناظر بگویند مقصودشان از «اطلاعات »، اطلاعاتی است که این یا آن فرد و سازمان رژیمی یا وابسته به رژیم را افشاء می کند . در این مورد هم سایت دیدگاه اگر پر از چنین اطلاعات دست دومی نباشد، یقینا خالی از آنها هم نیست. بگذریم از اطلاعاتی که چه نو و چه کهنه، در رابطه با نوعی افشای سازمان های اپوزیسیون هم ،در همین دیدگاه انتشار یافته است و بعضی از آنها به گونه ای بوده اند که خود آقای علی ناظر را وادار به عذر خواهی کرده اند.

آقای علی ناظر در همین جمله توضیح داده اند که مقصودشان از اطلاعات کهنه ، جویده شده ی آن چیزی است که مثلا ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات مجاهدین منتشر کرده ویا برای پیش برد اهداف خود شایعه کرده است.

می شود پرسید این اطلاعات مورد نظر آقای ناظر، جویده شده ی چه کسی است که حالا آقای لرستانی هم به جویدن آن جویده پرداخته است؟ من در این مورد وارد بحث اخلاقی نمی شوم و نمی گویم این کار قشنگی نیست که یک نفر در یک مباحثه یا جدل غیر خصوصی، مخاطبش را جونده ی چیز جویده شده ی دیگران معرفی کند. اما می خواهم به دونکته در رابطه با این جمله اشاره کنم. نکته ی اول این که این « ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات سازمان مجاهدین » ، چه صیغه ای است؟ من تا به حال چنین عنوانی را نشنیده ام. لا اقل در چهارده پانزده سال گذشته من در ارگان های رسمی مجاهدین ، مطلبی را ندیده ام که چنین امضائی داشته باشد یا از جانب ارگانی با این نام منتشر شده باشد. البته شورای ملی مقاومت در عداد کمسیون های متعددش، کمسیون امنیت و مبارزه با تروریسم ، دارد که اعلامیه ها و اطلاعیه های متعدی هم انتشار داده است. اما چیزی بنام ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات سازمان مجاهدین را نه دیده ام و نه شنیده ام. ممکن است وجود داشته باشد و آقای ناظر از وجودش با خبر باشند و یا با توجه به اثر، پی به موثر برده اند.

نکته دومی که میخواستم به آن بپردازم این است که آقای ناظر آن جویده ی جویده شده را چیزی می دانند که همان ارگان اطلاعات و ضد اطلاعات سازمان مجاهدین شایعه کرده است. ببینیم معنی لغت « شایعه » چیست؟ در فرهنگ بزرگ سخن آقای دکتر حسن انوری برای شایعه، دو معنی ذکر شده است . معنی اول :خبری که بین گروهی پخش می شود و معمولا بی اساس و نادرست است . معنی دوم : رایج . زیر همین لغت، یک واژه دیگر هم آمده است : شایعه پراکن : آن که اخبار بی اساس و نادرستی را پخش می کند . ( فرهنگ بزرگ سخن، جلد پنجم، حرف ش، صفحه 4433)

من با حسن نیت تمام عرض می کنم که وقتی آقای ناظر، مجاهدین ( همان ارگان ....) را اینگونه معرفی می کند که برای پیش برد اهدافشان هم شایعه می سازند و هم شایعه می پراکنند ( استنباط مستیقم از جمله ایشان) به احتمال قریب به یقین به این معانی شایعه و شایعه پراکن ، توجه نداشته اند.مگر این که خودشان بگویند که توجه داشته اند . اما اگر توجه نداشته اند و یا به عبارت دیگر در کاربرد این واژه قصد توهین و تحقیرو وارد کردن اتهام به مجاهدین را نداشته اند ، باید قبول کنند که همه ی خوانندگان این متن اولا ممکن است از قصد اصلی آقای ناظر با خبر نباشند و ثانیا آقای ناظر توقع نداشته باشند که همه ی خوانند گان نظر ایشان، مثل من ، از حسن نیت برخوردار باشند. البته از این هم نمی شود گذشت که نسبت شایعه سازی و شایعه پراکنی به یک سازمان دادن، باعث می شود مخاطب ازین پس نداند یا نتواند تشخیص بدهد که از اطلاعات بدست آمده از یک سازمان ( در اینجا ، مجاهدین ) کدامشان درست و قابل اطمینان و کدامشان سست و بی اساس و در ردیف شایعات هستند.

قسمت آخرجمله آقای علی ناظررا پی میگیرم : ایشان دردنبال این توضیحات گفته اند: ( درهر صورت دیدگاه جای اینگونه کارها نیست ) .

می توان پرسید که دیدگاه جای کدام کار ها نیست؟ مقصودشان از« این گونه کار ها » ، چیست؟ انتشار اطلاعات درست و دست اول در رابطه با افشای رژیمی ها و وابستگان و مزدورانشان؟ انتشار اطلاعات دست دوم و جویده شده در همین موارد؟ انتشار شایعه هائی که به زعم ایشان سازمان مجاهدین برای پیشبرد اهدافش ممکن است بسازد و بپراکند؟ راستی دیدگاه جای چه گونه کارهائی است؟

هرچه هست، امیدوارم آقای علی ناظر بطور مرتب یا متناوب و یا بصورت هر از گاهی، بابت کارهائی که در دیدگاه صورت می پذیرد مجبور به عذر خواهی نشوند .