31 March 2008

میرزاآقا عسگری (مانی): شاهزاده ای که من دوست می دارم


شاهزاده ای که دوست می دارم!


میرزاآقا عسگری (مانی)


http://www.nevisa.de

Mani-asgari@gmx.de



دوست می داشتم اکنون که پازل نکبت جمهوری اسلامی کامل شده و مردم ایران به آن پشت کرده اند،
اکنون که شوربختانه، بختیار را کشته اند، داریوش فروهر را کشته اند، قاسملو را کشته اند،
اکنون که نیمی از جبهه ی ملی، کارگزار غیررسمی جمهوری اسلامی است و نیم دیگرش آواره و بی برنامه،
اکنون که بخشی از «کمونیستها»ی ایرانی همکار جمهوری اسلامی اند، و بخشی دیگر ضد امپریالیست آمریکا و هم خط با جمهوری اسلامی، وبخشی هم بی رابطه با واقعیت ایران،
اکنون که ترفند «اصلاح طلبان» رو شده، و ملی مذهبی ها اندکی قدرت و ثروت بیشتر را از حکومت هیولاها طلب می کنند،
اکنون که گروهی از نویسندگان دچار بی حسی سیاسی شده اند، و بخشی ار «روشنفکران» سر بر دامان جمهوری اسلامی نهاده، دعای توابین را می خوانند، و بخشی دیگرشان نان به سفره و پای رفتن ندارند،
اکنون که ارتشبدهای پیشین، پیر یا مرده یا «راضی به رضای حق» شده، و باقیمانده شان در خشم از ناتوانی و نومیدی سردرگریبان فروبرده اند،
در چنین اوضاعی، دوست می داشتم دست کم یک شاهزاده می داشتم مانند کوروش که جان در کف دست بگذارد و برای برپائی یک حکومت انسانی و یک ایران شکوهمند و درخور احترام در صف مقدم سپاه اندکش برزمد،
یا شاهزاده ای که چون اردشیر اول پای در میدان رزم و سرنوشت بگذارد و ایران را از آشوب و بیچارگی برهاند،
یا شاهزاده ای مانند بهرام که تاج شاهی و فر پادشاهی را از میان شیران درنده و گرسنه بردارد و برسر نهد،
یا چون بابک خرمدین، جان برکف نهد و از قلعه ی بذ (درآمریکا) فرود آید و به نبرد دشمن رود،
یا چون سیاوش باشد، از آتش بگذرد تا دست کم پاکیزگی خود را به اثبات رساند.

دوست می داشتم، اکنون که جهان، رژیم تازی تبار اسلامی در ایران را به پستوی سیاست رانده،
روسها بخشی از کشور ایرانشهر را ضمیمه ی خود کرده اند،
حزب الله لبنان و فلسطینی ها و سوریه و ونزوئلا میهمان پر خرج سفره ی ایرانیان گرسنه شده اند،
یک شاهزاده می داشتم که بجای خور و خواب و صدور اعلامیه، جان برکف می گذاشت تا تقدیم تاریخ ایران و ایرانیان کند. دوست می داشتم خون این شاهزاده گرانتر از خون جوانان ایران در خیابانها و زندانهای ایران نباشد.

همه می دانند که من از «شهادت» بیزارم. اما شجاعت را می ستایم. آنان که باید بدانند می دانند که من از بیرون گود برای کسی نسخه نمی پیچم. با این همه، یک اهریمن بود که گفت «شاه باید برود!» پایش ایستاد، موفق هم شد. اما فرزند آن شاه که رفت هرگز نگفت «جمهوری اسلامی باید برود. پایش می ایستم و برای رفتنش مبارزه می کنم»

دوست می داشتم خون شاهزاده ی فرضی من گرانتر از خون زنان و دختران مبارز ایران که در خیابانها و زندانها سلاخی می شوند نباشد.
دوست می داشتم خون شاهزاده ی فرضی من گرانتر از خون نویسنده های جوان و زنان سنگسار شده و سیاسی های اعدام شده و دانشجویان شجاع نباشد.
دوست می داشتم شاهزاده ی فرضی من تافته ی جدابافته نباشد و فکر نکند که مردم باید انقلاب کنند، رژیم اسلامی را براندازند، پایتخت را زیر پای او آب و جارو کنند، تاج و تخت را آماده کنند تا ایشان تشریف فرما شده و برتخت نشیند و تاج شاهی برسرنهد و فرمان براند!

دوست می داشتم خون«گرامی و مقدس» شاهزاده ی فرضی من گرانتر از خون فرخزاد و فولادوند و کوروش آریامنش و منوچهر فرهنگی و محمد مختاری و پروانه ی فروهر و محمد پوینده و بختیار و نیوشا فرهی نباشد.
دوست می داشتم جان و مال او هم مانند جان و مال ایرانیان دیگری باشد که میهن نیاکانی شان را بیشتر از جان و مالشان دوست می داشتند و می دارند.
دوست می داشتم شاهزاده ای می داشتم که اگر «از ایشان به دور»! تصمیم می گرفت به درستی وارد میدان شود هوادارانش نگویند«ای وای!اگر شاهزاده ی ما برود میدان و کشته شود ما بی شاهزاده می مانیم!» و من ناگزیر باشم به آنها پاسخ بدهم «اکنون که شاهزاده دارید مگر چه کرده و می کنید؟! آیا می خواهید ترشی شاهزاده بیندازید؟! اگر شاهزاده در چنین مواقع سهمگینی به کار مردمش نیاید، کی باید بیاید؟! فقط بوقت حکومت یا سلطنت کردن!»

دوست می داشتم شاهزاده ی خیالی من به عشق هوادارانش در میان چپ ها، راستها، ملی گراها و ایراندوست ها اندکی ارج می گذاشت و به جای قولهای توخالی، و نطق های از روی کاغذ، و حرفهای دل خوش کنک، به همسر و فرزندانش می گفت: «همسرم! فرزندانم!متاسفانه، تاریخ ایران یک وظیفه ی سنگین روی دوش من گذاشته که من هم متاسفانه آن را پذیرفته ام و مردم هم متاسفانه آن را باور کرده اند! بنابراین چه بخواهم و چه نخواهم باید مثل صدها هزار ایرانی بی نام و نشان و بی ادعائی که در برابر رژیم جمهوری اسلامی جنگ رودررو کردند و کشته شدند، به میدان بروم. اگر پیروز شدم، شاید ایران هم رهائی یابد، اگر شکست خوردم، دست کم نام «شاهزادگی» را نجات داده ام. پس این دم و دستگاه زندگی و این مشاوران ترمز کننده را رها می کنم و وارد میدان می شوم. ای بسا با برخاستن من، ناامیدی ها گورشان را گم کنند و هزاران هزار نفر به یاری من آیند تا ایران را نجات دهیم. پس با شما بدرود می گویم و راهی را می روم که سرسلسله ی همه ی پادشاهی های ایران رفتند: نبرد رویار و بی واهمه با اهریمن!»

دوست می داشتم من که روزگاری، چپ «اندرقیچی»بوده ام، و اکنون، ایران، ملیت ایرانی، هویت ایرانی، ایرانشهری، حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، سکولاریسم و لائیسیته روان و اندیشه ام را آکنده اند، می توانستم بی شرمزدگی سر بالا کنم و بگویم «با آن که سلطنت طلب نیستم، اما از این شاهزاده ی شجاع و ایراندوست پشتیبانی می کنم و هرچه دارم، - از جمله جانم را- در راه آرمان ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک می گذارم.»

دوست می داشتم
وهنوز هم دوست می دارم...
اما به من بگوئید این شاهزاده ی خیالی من کجاست؟!


ششم فروردین 2547. زادروز اشوزرتشت.


24 March 2008

داریوش همایون: جمهوری اسلامی؛ سرازیر در چاه های خودکنده

جمهوری اسلامی؛ سرازیر در چاه های خودکنده
دین اسلام مسلما گشوده بر تجدد نیست
اسلام دین حقوق نیست دین تکالیف است


فرصت و چالش روشنگری ایرانی

داریوش همایون


روشنگری ایرانی بسیار بیش از آنچه خود دریابیم ژرف و نیرومند است. ریشه های زرتشتی، میراث سه سده زرین ایران (دهم تا دوازدهم) و خوان رنگین فرهنگ غربی که بر همگان گسترده است و ما آسوده تر از تقریبا همه جهان سومی ها می توانیم در کنارش بنشینیم کار را بر مردم ما آسان می کند

ایران یک حکومت مذهبی است و بیشتر ایرانیان هرچند هم مذهبی، به معنی بجای آورنده observant، نباشند پایبند خرافات بسته بر دین هستند که در درازای تاریخ از سوی توده های مردم پذیرفته و از سوی پایگان مذهبی و حکومت ها تشویق شده است. در جمهوری اسلامی کشاندن دین به سیاست که در دست رهبر و رئیس جمهوری کنونی به بالا ترین ابتذال خود رسیده از یک سو، و دامن زدن به خرافات از سوی دیگر، این ویژگی جامعه ایرانی را پر رنگ تر کرده است. سختی روزافزون زندگی، توده های مردم را از دینی که به نام آن چنین ناروائی های صورت می گیرد دور تر می سازد؛ و در همان حال احساس درماندگی، آنان را بیشتر به چنگ زدن در خرافات و غرق شدن در فرهنگ امامزاده و عزاداری می راند.

جمهوری اسلامی توانسته است به "دیانت ما عین سیاست ماست" در کامل ترین صورت خود تحقق بخشد و میراث مذهبی ش، هنگامی که در چاه های خودکنده سرازیر شود، ضعیف کردن دین، نابود کردن قدرت سیاسی آن تا چشم در آینده می تواند ببیند، و ژرف تر کردن باور های خرافی خواهد بود. این دو پدیده به ظاهر متناقض، فرصت و نیز چالش ایران است. گره تاریخی این ملت با بهره گیری از آن فرصت، و رویاروئی با آن چالش گشوده خواهد شد. روشنگری ایرانی که در سده نوزدهم آغاز شد و پس از یک دوره پیروزی قرون وسطا باردیگر با قدرت تمام به پیش می راند، خواهد توانست سرانجام ما را از کلاف سردرگم سیاست امامزاده ای و دین سیاسی و مصلحت اندیشی پوشیده در تقدس (ماهی خاویار یک روز حرام و روز دیگر حلال) بدر آورد.

این روشنگری ایرانی بسیار بیش از آنچه خود دریابیم ژرف و نیرومند است. ریشه های زرتشتی، میراث سه سده زرین ایران (دهم تا دوازدهم) که رنسانس کوچک سده دوازدهم اروپا از آن برخاست، و خوان رنگین فرهنگ غربی که بر همگان گسترده است و ما آسوده تر از تقریبا همه جهان سومی ها می توانیم در کنارش بنشینیم (ایران همواره همسایه دور آن فرهنگ بوده است) کار را بر مردم ما آسان می کند. اگر عوامل منفی سیاسی نمی بود ما از ژاپنیان بهتر می توانستیم اروپا را در ظرف ایرانی بریزیم. هیچ ظرف غیر اروپائی به اندازه ما (آنچه از دستبرد مذهب چیره بر سیاست بیرون است) آمادگی ندارد. اسلام و تعبیری که ما از اسلام داشته ایم سیاست و فرهنگ ما را به مقدار زیاد شکل داده و با این جای بزرگی که در زندگی ملی ما داشته گفتمان تجدد را ناچار زیر سایه خود گرفته است. بیش از صد سال پرسش بزرگ ملی ما همین بوده است: نقش مذهب در واپسماندگی ما چیست و با آن چه باید بکنیم؟

دین اسلام مسلما گشوده بر تجدد نیست. فرایافت های توکل و مشیت، فرد انسانی را از اراده آزاد بی بهره می کند؛ از او موجودی می سازد تسلیم سرنوشت، که هر لحظه اش به اراده مستقیم خداوند بستگی دارد، خداوندی که او را، شخص او را، برای پرستش و فرمانبری خود آفریده است و حساب هر کمترین کار ها را دارد. حتی کفر و ایمان او نه دست خودش بلکه خدا خواسته است. اسلام دین حقوق نیست دین تکالیف است (تنها مومنان حقوق محدودی دارند و زنان از آن هم کمتر). انسانی که رفتن او به بهشت یا دوزخ نیز تقدیر شده است با سلسله دراز باید ها و نباید ها سر و کار دارد. چه، باید ها و نباید هائی که در کتاب آمده است و چه آنها که دویست سالی پس از مرگ پیامبر به نام حدیث نبوی از گفتار و کردار او گردآورده اند و افراد و اجتماعات در هر جا و تا پایان جهان می باید بر روال آنها زندگی کنند.

کار شیعیان البته ده ها بار دشوار تر از بقیه مسلمانان است. یک هزارم احادیث گردآمده در بحار الانوار که خمینی بنیادگرا می گفت همه درست هستند بس است که زندگی همه اجتماعات انسانی را در پلشتی ایران فتح علی شاه و شاه سلطان حسین غوته ور سازد.

اسلام به انسان چنان که هست می نگرد ــ موجودی که با همه تعارفات "خلیفه خدا بر روی زمین" جز بنده ای نیست و نه می تواند و نه حق دارد روی پای خود بایستد. راه او را، گاه تا جزئیات زندگانی، پیش پایش گذاشته اند و سخت ترین کیفر ها را برای بیرون رفتن از آن هشدار داده اند. بزرگ ترین دستاورد او در زندگی این جهانی (آنچه حقیقتا دارد) فراهم آوردن توشه آن جهانی است (آنچه تنها به نیروی ایمان باور دارد.) اکنون ش همه دنباله، و تا جائی که بتوان، تکرار گذشته است. چشمان او همواره می باید به دهان مراجعی باشد که پیشینه ها را باز می گویند. اگر آن مراجع با او همچون گوسفندان رفتار می کنند شگفتی نیست. در کجا او را دارای خرد مستقل نقاد شناخته اند؟ کجا به او حق شک کردن و از راه پدر و مادر و اجتماع و امت بازگشتن داده اند؟ او به جهان آمده است تا فرائض را بجای آورد. حتی نیکی او نیز فریضه ای است برای رضایت خداوند )یا ابوالفضل.( با چنین فلسفه زندگی هیچ تصادفی نیست که به گفته ژنرال مشرف، در آن سال ها که آرزوی آتاتورک شدن داشت، "چرا هر کشوری فقیر تر و واپسمانده تر است اسلامی است؟" امروز البته با پدیده های تازه ای در ترکیه و آن سوی خوشبخت تر خلیج فارس سرو کار می یابیم که نیازمند گفتار دیگری است.

برخلاف اسلام، مسیحیت در گفتار و کردار مسیح و نه کلیسا، مانند آموزه (دکترین) های زرتشت و نه مغان، نزدیکی بنیادی به پاره ای فرایافت concept های مدرنیته دارد و به رغم پایگان مذهبی خود یک عامل برجسته در مدرنیته بوده است. مسیح حساب دین و حکومت را پاک از هم جدا می کند و نمونه مثالی نفی کلی خشونت است که رواداری (تولرانس) و دوری از تعصب و برابری همه آدمیان، گذشته از تفاوت های نژادی و زبانی و بویژه مذهبی از آن می آید: "همسایه ات را مانند خودت دوست بدار" (که از تورات آموخت.) او نه بر بتان و مشرکان، بلکه اطاعت بنده وار از مقامات، پایگان مذهبی باشد یا امپراتوری، می شورد و بهایش را بر صلیب می پردازد. خداوند او دوستدار انسان است و کاری به امر و نهی ندارد. به آسانی می توان او را از عرصه سیاست و حکومت، و باید و نباید های زندگی روزانه بیرون برد.

در پیام او باور به انسان نه چنانکه هست بلکه چنانکه می باید، نهفته است (هرچند ر این به پای زرتشت نمی رسد که هیچ کس نرسیده است). زندگی برتر از دلمشغولی های روزانه است: �not by bread alone� نه تنها از بهر نان. هر انسانی می باید بتواند خود را از محدودیت زایش و پیرامون و فرهنگ بالا تر بکشد. جامعه های مسیحی توانستند بر قرون وسطای خود، بر کلیسا و تفتیش عقاید و جزم مذهبی، بر ارسطو ی جامه کلیسائی پوشیده، چیره شوند زیرا لوتر به آنان آموخت که به بنیاد، به خود مسیح، بازگردند. بازگشت به بنیاد، چنانکه می بینیم، در همه مذاهب به چنان نتیجه ای نمی انجامد.

با این مقدمات آیا می باید نا امید شد یا چاره را در ریشه کن کردن اسلام دید، چنانکه دلخواه پاره ای به جان آمدگان است که هر زمان از یک سر بام می افتند؟ ما نه نیاز به درآوردن ایران به مسیحیت داریم نه بازگشت به ایران زرتشتی. برای رسیدن به پاسخ درست تر می توان به تفاوت میان دین و نگرش دینی نگریست.

.......................


فوروم وب - آ - وردهای هفت وبلاگ
http://7weblogs.blogspot.com/

20 March 2008

هفت سین 1387 در مقابل زندان اوین


برگزاری
مراسم سال نو
در مقابل زندان اوین

پیک ایران

http://www.peykeiran.com/







19 March 2008

معرفي کتاب کالبد شکافي حقوق بشر تاليف شده توسط کيوان رفيعي دبير مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران در زمان زندان


معرفي کتاب
کالبد شکافي حقوق بشر / تاليف کيوان رفيعي


کتاب کالبدشکافي حقوق بشر
تاليف شده توسط کيوان رفيعي دبير مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران در زمان زندان .
اين کتاب مشتمل بر 49 صفحه مي باشد که حقيقت حقوق بشر ذاتي را از ديدگاه فلسفي مورد بازکاوي قرار داده و براي مکمل نمودن موضوع ، تاريخ تکامل حقوق بشر را نيز پيگيري و بررسي مي نمايد
اين کتاب از سوي واحد انتشارات مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران تدوين و به صورت گسترده در راستاي ارتقاء تفکر حقوق بشر منتشر ميگردد.

فعالان حقوق بشر در ايران
29 اسفند 1386

آنچه در اين تاليف میخوانید
کيوان رفيعي



مقدمه
فصل اول - حقوق بشر از ديدگاه فلسفي
بشر
حق
طبيعت
حق طبيعي

قانون طبيعي
وضع طبيعي
اجتماع سياسي
شرايط تشکيل اجتماع سياسي
دولت
قانون ، برابري،آزادي
فصل دوم - تاريخ تکامل حقوق بشر
وانين حمورابي
منشور کورش کبير
الواح دوازده گانه
حقوق در يونان باستان
مکتب رواقيون
سيسرون
ژوستي نين
منشور کبير
اعلاميه حقوق انگلستان
استقلال آمريکا و حقوق بشر
انقلاب کبير فرانسه و حقوق بشر
کنگره هاي وين و برلين
کنفرانسهاي صلح لاهه
عهدنامه ورساي و جامعه ملل
سازمان ملل متحد ، کميسيون و اعلاميه جهاني حقوق بشر.
شوراي حقوق بشر سازمان ملل متحد
منابع


حقوق بشر از مهمترين موضوعات و پيچيده ترين مباحث عصر ما ميباشد ، که قدمتي به تاريخ نوع بشر دارد و اين حقيقت که در طي دهه هاي اخير نقش اين واژگان پررنگ تر و تفکر آن در جوامع سيرصعودي داشته است نمي تواند دليلي باشد بر فقدان اين حقوق در دوره هاي پيشين و ادوار گذشته .
در ادوار گذشته و در دوره کم رنگي اين حقوق بعنوان مثال عصر برده داري ، برده مطمئناٌ نميدانست که او نيز حقوقي را داراست که ما امروز مدعي داشتنش هستيم ، اما اين عدم شناخت نميتواند در واقعيت حقوق بشر خللي ايجاد کند .
اگر ناآگاهي آن برده از کروي بودن زمين بتواند ما را نسبت به کروي بودن زمين چه در حال و چه در گذشته به شک بياندازد . نا آگاهي او از حقوق انسانيش هم تا همان اندازه ممکن است ما را در اعقتاد به واقعيت حقوق بشر به شک اندازد . بنابراين کاملاً بجاست بگوييم برده داراي حقوقي بوده است که خود کمترين آگاهي نسبت به آن حقوق نداشته است .

نتيجتاً ، اگر شخصي قدرت درک حقوق بشر را نداشته باشد ، نبايد پنداشت که اين حقوق فاقد حقيقت و عينيت است بلکه بر اساس استنباط و استنتاج منطقي اين خواهد بود که چنين شخصي قدرت شناسايي يا احساس برخي چيزها را ندارد و به همين علت از درک حقوقي که وجود دارد عاجز است ، بنابراين از هر «هست» ، «بايد» نتيجه گرفته نميشود.
ارتباط انسانها سنگ بناي جامعه انساني است و تقويت ارتباطات ، جامعه جديد را چنان از جوامع پيشين متمايز ساخته است که برخي عصر نو را عصر ارتباطات مي خوانند . به همين دليل امروز گفتمان حقوق و حقوق بشر در پائين ترين لايه هاي اجتماعي و دور افتاده ترين مناطق جهان به چشم ميخورد.
آنچه در پي مي آيد ، دفاع از حقوق بشر ذاتي و کشيدن خط بطلان بر انديشه مزورانه حقوق بشر اسلامي که تنها ابزار و سفسطه عناصر فرصت طلب است مي باشد . اين نوشته که در گوشه سياه چالها و زندانهاي جمهوري اسلامي به رشته تحرير در آمد را تقديم ميکنم به تمامي زندانيان عقيدتي در سراسر دنيا و انسانهاي آزاده اي که قلبشان براي صلح و دوستي ، آزادي و امنيت نوع بشرفارغ از هر رنگ و نژاد و مذهب و جنسيتي ميتپد .


کيوان رفيعي
زمستان 86


17 March 2008

می‌گی بابا نمی‌خوام، عمو نمی‌خوام حاج خانوم نمی‌خوام ... اما یاسین های دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج به گوش خر اثرنکرد


شخصيت های فرهنگی و اجتماعی به پرسش های «بنياد ميراث پاسارگاد» پاسخ می گويندwww.pasargadfoundation.com

یاسین "قرض" گرفته شده،
"پاسخ" میده؟
دارالترجمه زبان یاجوجه و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/
.....................


From: <phf@pasargadfoundation.com>

Subject: Saal 1387-2547

1387, the year of Iranian cultural and natural heritage

سال 1387 خورشيدی (2547 ) «سال ميراث های فرهنگی و طبيعی ايران» است

شخصيت های فرهنگی و اجتماعی به پرسش های «بنياد ميراث پاسارگاد» پاسخ می گويند

Shakhsiyat haa ye farhangi va ejtemaie be porsesh haa ye "Bonyad Miras Pasargad" pasokh migoyand

www.pasargadfoundation.com

www.savepasargad.com

phf@pasargadfoundation.com


................

یک ای‌میل رو فیلتر می‌کنی از سه آدرس دیگه می‌فرسته و هر چی هم می‌گی بابا نمی‌خوام، عمو نمی‌خوام یاسین به گوش خر خوندنه!

دوستانه می‌گی، مؤدبانه خواهش می‌کنی، آمرانه می‌گی، بی‌ادبانه می‌گی ... باز کار خودشونو می‌کنن، از صدتا آدرس و به صدتا اسم باز همون‌‌های تکراری رو برات می‌فرستن... چه جور باید به مغزتون فرو کرد ...؟

................

یاسین های دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج متاسفانه اثرنکرد که نکرد (طی یک سال و اندی / از یلدای پیرارسال). یاسین فوق الذکر را دارالترجمه به ناچار "قرض" گرفته است


11 March 2008

رضا بی شتاب ( به گیل آوایی در سوگِ مادر): رفیقا


رفیقا

به گیل آوایی در سوگِ مادر

رضا بی شتاب


رفیقا!
غمِ مغرورم امشب
هوای گریه دارد
هوای نازنین آغوشِ مادر را
به پرِّ پرنیان پروازِ دل را؛
سفر تا خانه دارد
دمی مادر
به سانِ رعدِ خندانی
سراسر شعله ی عشقی
نمایان می شود
در دیده ی بارانی ام امشب
تو گویی غمگسارا!
آیینه در آیینه ی ابریشمِ خورشید
رفیقا!
درین بغض وُ درین غامض
درین بن بستِ سیمانی
درین غوغای دلگیرِ پریشانی
گسست وُ بُهت وُ حیرانی
به همراهی به همدردی مدد باید؛
که تابوت اش همی پوشیده در گلها و شبنمها
به روی شانه ام امشب
گذر دارد
شگفتا اشکِ روشن، چشمه ی خورشید!
شگفتا گلشنِ جاویدِ من مادر!
برین خالی
برین خلوت
نظر دارد
رفیقا!
اگر مادر ز دنیا می رود
باشد
اگر او را ندیدم در دمِ رفتن
چه باک آخر
که او در جان وُ در آمالِ من
دارد همی منزل
همو در من چنین عصیان وُ شورش کاشت
و من زآموزه ی زیبایش امشب
یکی جوشن
به بر دارم
صدایش با من شوریده دارد زمزمه مادر:
روشن باش وُ عاشق باش
دوتا هرگز مکن قامت
نه پیشِ دلقکِ قدّار
نه پیشِ جاهل وُ دجال وُ جلاد
مباد هرگز
مباد هرگز
بلرزی یا بلغزی
به هنگامی که آزادی
صدایت می زند
از هر کرانِ بیکران امشب..
.

2008-03-11


09 March 2008

همايون خيري: آقای خاتمي يعني زده‌ايد به روضه‌ خوانی



آقای خاتمي يعني زده‌ايد به روضه‌ خواني؟

همايون خيري
http://freelanceronline.blogspot.com/


انصافأ گرفتاری ما ايراني‌ها اين است که به سختي آدم بزرگ توی کشورمان پيدا مي‌کنيم که بشود سرمشق ديگران. هر وقت هم که از روی قضا و بلا يک آدمي به جايي رسيده و مورد توجه مردم بوده يا سرش را زير آب کرده‌اند يا او خودش سرش را کرده توی برف. آخرين نمونه‌اش خاتمي‌ست که اصلأ حرف‌هايش کم‌کم بي در و پيکر شده.

ايشان گفته که: "نقشه ای وجود دارد که باید آن را برهم زد، ما باید این بازی را به هم بزنیم به هر صورتی که میسر است، بر این اساس با همه وجود در انتخابات، مظلومانه اما با نشاط شرکت می کنیم". بابا مظلوميت و نشاط دو جور احساس کاملأ متضادند. کسي که مظلوم است يعني به او ظلم شده يا حقي از او سلب شده. فقط آدم ديوانه مي‌تواند در حالي که به او ظلم شده يا حقي از او سلب شده نشاط هم داشته باشد.

حق انتخاب کردن از مردم گرفته شده آنوقت بروند چه چيزی را انتخاب کنند؟ مردم بايد بروند به همين چهار تا آدمي که حداقل‌های يک انتخابات هستند رأی بدهند که مثلأ بازی را به هم بزنند؟ خوب خود اين که بازی خوردن است که؟ مگر انتخابات مغازه‌ی ميوه فروشي‌ست که برای خريدن دو کيلو ميوه معمولي بايد يک کيلو ميوه‌ی گنديده‌ی توی مغازه را هم زورکي توی پاکت گذاشت چون مغازه‌ دار نمي‌خواهد ميوه‌های گنديده را بريزد دور؟

اگر بنا بود به گفته‌ی ايشان "بین کاندیداهای انتخابات مجلس هشتم نیروهایی پیدا می شوند که در کنار نیروهایی که از جانب شما به مجلس می روند می توانند روی اصول پافشاری کرده، نقشه ها و سلیقه های خاص را برهم بزنند" خوب در اين چهار سال گذشته همين چند تا نيروی اقليت توی مجلس بايد يک گلي به سر مردم مي‌زدند ديگر! اصلأ مجلس هفتم که تمام‌شان از اصلاح طلبان بودند تا به خودشان نرسيد که نرفتند تحصن کنند. همين‌ها بودند که با ادا و اطوار برای مخالفت با قانون جديد مطبوعات از صحن مجلس رفتند بيرون اما دست از پا درازتر برگشتند توی صحن مجلس و هيچ کاری هم ازشان برنيامد. اين‌ها که ديگر مال زمان مشروطيت نيست که! هنوز روزنامه‌هايش هست.

آقای خاتمي! وزارت کشور دولت شما همين انتخاباتي را که منجر به ظهور احمدی نژاد شد برگزار کرد. چرا همان موقع که زورتان مي‌رسيد مظلومانه و با نشاط جلوی تقلب را نگرفتيد؟

چرا تا به مردمي مي‌رسيد که توی خيابان کتک مي‌خورند ياد نشاط و انتخابات مي‌افتيد؟ مگر ما با نشاط به جنابعالي رأی نداديم؟ مگر با نشاط به مجلس اصلاحات رأی نداديم؟ نتيجه‌اش اين است ديگر!

خنده‌دار شده که دليل اصرار برای شرکت در انتخابات را "موقعیت حساس جامعه بشری، منطقه و تهدیدهای بزرگ" عنوان کرده‌ايد. يعني انتخابات مجلس شورای اسلامي کم‌کم شده است مسئله‌ی بشريت؟ يعني اين چهار تا آدمي که به فرموده قيام و قعود مي‌کنند ثمرات جامعه‌ی بشری هستند و حالا همه‌ی بشريت دارند زندگي‌شان را بر اساس انتخاب شدن يا نشدن اين‌ها تنظيم مي‌کنند؟ لابد الان در تمام دنيا دارند آژير مي‌کشند که برويد آذوقه جمع کنيد که اگر انتخابات جمهوری اسلامي بدون اصلاح طلبان برگزار شد عنقريب است که قحطي بشود.

آقای خاتمي! واقعأ که! بابا 20 ميليون رأی به شما داده شد همين 10 سال پيش. اين‌هايي که به شما رأی دادند که جنون ادواری که نداشتند که يک باره شما را انتخاب کنند بعد شما و باقي دولتمردان‌تان و دوستان مجلس نشين‌تان همه چيز را بکوبيد به طاق نسيان و حالا همين چهار تا آدم بي دست و پا را وصل کنيد به سرنوشت بشريت.

آقای خاتمي يعني زده‌ايد به روضه‌ خواني که بايد هر جوری شده يک حرفي بزنيد تا مجلس روضه تمام بشود؟


08 March 2008

علی اوحدی : مظلومانه اما با نشاط


!مظلومانه اما با نشاط


آقای خاتمی در جلسه ای با اصلاح طلبان در مسجد امیرالمومنین هشدار داده که؛ "ما باید این بازی را به هم بزنیم به هر صورتی که میسر است، بر این اساس با همه وجود در انتخابات، مظلومانه اما با نشاط شرکت می کنیم، خیلی ها نقشه های بزرگی کشیده اند که با حضور مردم در انتخابات خنثی می شود"! آقای خاتمی اضافه کرده که؛ "بین کاندیداهای انتخابات مجلس هشتم نیروهایی پیدا می شوند که در کنار نیروهایی که از جانب شما به مجلس می روند می توانند روی اصول پافشاری کرده، نقشه ها و سلیقه های خاص را برهم بزنند".

آقای خاتمی تأکید کرد که نمی خواهد در مورد نظارت استصوابی شورای نگهبان که پس از درگذشت آیت الله خمینی اعمال می شود، صحبت کند. اما نسبت به شیوه اجرای نظارت استصوابی ابراز نگرانی کرد! و گفته است: "کلیه کاندیداهای اصلاح طلبی که در این دوره رد صلاحیت شده اند انسان هایی مؤمن و دارای سابقه انقلابی اند که در حساسترین مقاطع پای بندی خود را به این نظام و انقلاب اثبات کردند و مردم نیز اعتماد خود به این افراد را به انحای مختلف تا به حال نشان داده اند، بر این اساس، محروم کردن این افراد از شرکت در انتخابات از بین بردن حق مردمی است که میزان، رأی آنهاست و این مسئله خطرناکی است". خاتمی تایید کرد که جریان اصلاح طلب در اکثر حوزه های انتخابیه امکان رقابت ندارد اما تأکید کرد که باید در انتخابات شرکت کرد. و به "موقعیت حساس جامعه بشری، منطقه و تهدیدهای بزرگ" اشاره کرد که "اگر کارگر شود، خشک و تر را با هم می سوزاند".

آقای خاتمی ادامه داد؛ "ما از حاکمیت دفاع می کنیم اما باید توجه داشت که نباید با انتقادهایی که ما از حاکمیت می کنیم، برخورد منفی صورت گیرد". ایشان گفت؛ "به هر اندازه باید در عرصه حاکمیت حضور داشت، این حضور را نباید از دست داد، البته با حفظ اصول و ارزشها نه اینکه برای ماندن در عرصه از مبنایی ترین اصولمان دست برداریم".

تصور می کنم نیازی به یک کلمه حرف اضافی نباشد. آنچه آقای خاتمی گفته، برای بسیاری از مخاطبان به اندازه ی کافی گویاست. انگار اما بنظر می رسد یادآوری چند نکته به خود آقای خاتمی و عده ای که هنوز هم با احساسات توده ی عظیمی از خوش باوران بازی می کنند، ضرورت داشته باشد. عرض کردم "یادآوری" چون به یقین می دانم که "آقایان" خود به این نکات واقفند، ولی از آنجا که از خصایل استوار آخوندی، یکی هم این است که حتی زیر سنگ لحد هم روی بلاهت مردم حساب می کند، یک یادآوری لازم است. می بینی که وقتی مردم دیگر بکلی از "عمامه" و "عبا" ناامید شدند، حضرات از دوره ی گذشته ی مجلس، از پیش روی صحنه عقب کشیدند و به پشت صحنه رفتند و دو دوره است که با یک بازی چرخانی بظاهر ماهرانه، "بی عمامه"ها را جلو انداخته اند. اما نه "بی عمامه"هایی که احتمالن ممکن است مسایل را بهتر رفع و رجوع کنند و برای موقعیت "آقایان" خطرآفرین باشند. این گونه افراد از پیش "رد صلاحیت" می شوند تا حتی الامکان از تردید در وجود مبارک آقایان "رفع خطر" شود. آنان که اجازه دارند در جلوی صحنه بازی ادامه می دهد تا "آبروی رفته ی" حضرات را بازگردانند، احمدی نژادها و حداد عادل ها هستند، البته. با این همه حضرات در "پشت صحنه" استوار و پایدار، ریسمان ها را در دست دارند و به دقت دست و پا و لب و دهن عروسکان را از بیت رهبری و شورای نگهبان و حوزه وووووو ... اداره می کنند. به این امید که با عملکرد لمپن ها، "آب رفته به جوی باز گردد" و محبوبیت حضرات آیات، از کوچک و بزرگ، تجدید شود.

اما آقای خاتمی! تصور نمی کنم بازی باخته را بشود دوباره بازی کرد. به گمان من همه چیز از خود امام شروع شد، و بعد، "یاران امام" ادامه دادند. این ها که شما "نمی شناسید" و نمی دانید "از کجا آمده اند"، توسط خود امام و "یاران امام" به "این بازی" کشیده شده اند. اجازه بدهید دست از "تجاهل العارف" برداریم!". حرف غریبی ست، آقا! شما از طرفی نمی خواهید در مورد اصل "نظارت استصوابی" که خلاف قانون اساسی جمهوری خودتان است، حرفی بزنید، و از طرف دیگر در مورد "شیوه ی اجرای" این خلاف، "ابراز نگرانی" می فرمایید! نگرانی شما به درستی همان ترس از "سوختن توامان خشک و تر است" چون کمتر کسی دیگر فرقی میان "اصلاح طلب" و "اصول گرا" قایل است. مدت هاست که دو جمله را به تکرار، در هر تاکسی و اتوبوس و مغازه و هر اختلاط دو نفره می شنویم؛ "همان انتخابات که رفتم، برای هفت پشتم بس است. همه شان تریشنه سر یک کرباس اند"! همین!

می پرسم؛ این "مبنایی ترین اصول" که شما از آنها "دفاع" می کنید، کدام اند؟ به راستی چه شد که "حاکمیت"ی که شما از آن "دفاع" می کنید، با انتقادهای شما "برخورد منفی" کرد و شما را از صحنه بیرون انداخت؟ پرونده ی ترور حجاریان به کجا رسید؟ پرونده ی قتل های زنجیره ای چه سرنوشتی پیدا کرد؟ (جز این که بانیان اصلی اش حجت الاسلامان حسینیان و فلاحیان حالا در آستانه ی ورود به مجلسی هستند که شما می خواهید "با نشاط" به آنها رای بدهید!). حمله به کوی دانشگاه، ضرب و شتم ها و زندان و شکنجه و عمر تلف کردن ها چه نتیجه ای داشت؟ تکلیف "لوایح دوقلوی" شما چه شد؟ تحقیق در مورد آن تصادف قطار و کشته شدن بیش از سیصد نفر از مردم به کجا انجامید؟ چرا فرودگاهی را که شما افتتاح فرمودید، بستند، و بعد خودشان افتتاح کردند؟ داستان بست نشینی نمایندگان هم خط شما که حالا "بازی" و "نمایش" خوانده می شود، و توپ و تشرهای شما که "انتخابات فرمایشی" اجرا نمی کنید، به چه نتیجه ای انجامید؟ این که در انتها شما به "حکم حکومتی" تن دادید، نه؟ باز هم بشمارم؟ واقعیت این است که در فرصت درازی که در دست های شما قرار داده شد تا "بازی" را "بهم بزنید"، استفاده کردید و هیزم زیر دیگ آش "این بازی" گذاشتید! مردم با انتخاب شما خواستند "بازی را بهم بزنند"، اما شما توپ را به سادگی به "بازیگران" پاس دادید.

می پرسم؛ "دفاع از حاکمیت" بهر قمیتی؟ سکوت؟ پذیرش؟ تحمیق مردم؟ بازی با رای و احساسات و امید و آینده ی مردم؟ آقای خاتمی! "اصول گرایان" دفاع از این "اصول" را بسیار بهتر و شجاعانه تر از شما "اصلاح طلبان" انجام می دهند. واقعیت آن است که "آنها" هم همین حرف ها را می زنند. آقای خاتمی! شما هشت سال تمام، همه ی "وسایل میسر" را برای "بهم زدن این بازی" در اختیار داشتید، ولی تن به "این بازی" دادید و با "سکوت"، "پذیرش" و بی کفایتی، میدان به "این بازی" دادید. جز خوش باوری و ساده دلی، چه دلیلی وجود دارد که مردم بار دیگر حرف های تکراری شما را باور کنند؟ پاسخش شاید این باشد که مردم رهیافت و چاره ی دیگری ندارند! چه کنند؟ به کی روی آورند؟ خود را "مظلوم" جلوه ندهید، آقا! تلاش نکنید "روحانیت" قدرت طلب و مسلط به مال و زندگی مردم را تطهیر کنید، سید اولاد پیغمبر! بازی باخته را برای بازگرداندن آب رفته به جوی، دوباره از سر شروع نکنید. حتی جبران تخریب سی ساله ی اقتصاد و فرهنگ و ... هم صد سالی برای گرده های درد کشیده ی آن ملت، زمان می برد!...

می دانید آقا! مانده ام که این مردم کجا بروند، به کی پناه ببرند؟ از "سایه ی خدا"(شاه) به نماینده ی تام الاختیار خدا بر روی زمین (شیخ) پناه آوردند. از شیخ به کی پناه ببرند؟ لابد باید مثل مادر من نشست و گفت؛ "خدا حکمشون را بوکوند"! ولی خدا هم که انگار گوشش بدهکار نیست. تعجب من از شما نیست که یک تاریخ در تقلب و تحمیق مردم تمرین داشته اید. مردم هم اگر همه ی حرف ها را از یک کانال مشخص و از زبان شما می شنوند، تعجبی ندارد چون هیچ کانال دیگری برای "حرفی دیگر" در دسترسشان نیست. گاهی اما آدم غمگین می شود که پس فکر و چشم و گوش این مردم کجا رفته؟ چرا اینقدر بی تفاوت اند؟ یک تاریخ دراز است که این همه دروغ را و تقلب را و ریا و تظاهر را و ... به این سادگی مثل راحت الحلقوم فرو می دهند، هضم می کنند، به تکرار فریب می خورند، و انگار نه انگار، باز رویشان را آن طرف می کنند و می گویند؛ "انشاءالله بز است"!


05 March 2008

پویان انصاری: کارزار زنان و روز جهانی 8 مارس در بروکسل – بلژیک


امید است که انسان های مبارز و آزادیخواه و نیروهای سیاسی در روز جهانی 8 مارس در بروکسل – بلژیک شرکت کنند و سرنگونی کُلیت نظام قرون وسطایی جمهوری اسلامی را، فریاد کنند، چرا که مطالبات زنان، بدون سرنگونی این رژیم زن ستیز، امری محال است



کارزار زنان
و روز جهانی 8مارس در بروکسل – بلژیک


پویان انصاری
Pouyan49@yahoo.se


حدود 3 ساله پیش بود که تعدادی از زنان مبارز، آزادیخواه و مُتعهد، با گرایش های گوناگون، عزم کردند که روز جهانی زن (8مارس) را کارزاری کنند علیه رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی. گرایشات متفاوت و همبستگی این زنان مبارز و مُتعهد، نشان دهنده گذشت، فداکاری و صداقت آنها بود.

در این شرایط حساس، که تمامی اقشار مردم ستمدیده مان و به خصوص شیر زنان، زیر یوغ یکی از وحشیانه ترین رژیم های فاشیستی قرار دارند، وظیفه خطیر زنان روشنفکر و انقلابی دو چندان شده است و باید با آگاهی و هوشیاری هرچه تمامتر علیه این نظام جنایتکار به مبارزه خود ادامه دهند.

زنان مبارز ایران، نباید تحت تأثیر "روشنفکرانی"، قرار بگیرند که آگاهانه و یا نا آگاهانه فقط با "بخشی" از رژیم آخوندی در ستیزند. کارنامه ننگین این رژیم جنایتکار، در این 29 سال، که بر پایه خون مبارزین و انسانهای بیگناه بسته شده است بر کسی پوشیده نیست. بعد از 29 سال حکومت ِ سرکوب، باید برای همه مبارزین و آزادیخواهان روشن باشد که تمام بخش های این رژیم، برای حفظ نظام ننگین شان دست بهر جنایتی میزنند.

متاسفانه هنوز بعد از اینهمه تجربه، وقتی کمپین یک میلیون امضاء برای مطالبات زنان (!) به راه افتاد، خیلی ها را ذوق زده کرد (مانند رئیس جمهور شدن آخوند مکار خاتمی) ولی مُرور زمان نشان داد که این کمپین مانند خاتمی چی ها، به کجا میرود. برای نمونه دیدیم که وفتی بعضی از " هواداران کمپین یک میلیون امضاء" دستگیر میشوند، فردی جنایتکار از این نظام زن ستیز، مانند حداد عادل رئیس مجلس جهنمی اسلامی برای آزادی آنها شفاعت میکند!

چرا وقتی یک دختر را به خاطر کمی آرایش و یا نداشتن ححاب کامل اسلامی، در خیابان به شدیدترین وجه ممکن، مورد ضرب و شتم قرار میدهند (که تقریبأ هر روزه، شاهد آن هستیم) رئیس مجلس و یا ایت الله ها پا در میانی نمیکنند!؟

کمپین کذا، "مطالباتی" را در دستور کار خود قرار میدهد که بخشی از ملاهای با عبا و بی عبا مانند سروش و کدیور، سالها قبل از تولد موجودیت کمپین، پیشنهاد کرده بودند که البته مبادا خدای ناکرده اسلام عزیز به خطر بیافتد. از این روست که این کمپین آگاهانه حجاب اجباری را سر لوحه خود قرار نمیدهد.

در حقیقت کمپینی که آیت الله ها "مطالباتش" را امضا کنند، حال و روزگارش معلوم است. اگر زنان مبارز و فداکاری هم در این کمپین وجود داشته باشند، واقعیت و تجربه نشان داده است که در دیکتاتوری دینی، اساسا نمی توانند کوچکترین تغییری به وجود آورند؛ بر عکس، خود، در آن مناسبات حل خواهند شد، و راه مبارزین راستین را هم دشوارتر میکنند، و مُهمتر اینکه، رژیم جنایتکار، از آنها برای حفظ نظام قرون وسطایی خود در ابعاد گوناگون، استفاده میبرد. از اینرو دل بستن به کمپین یک میلیون امضاء، برای تغییر مناسبات احتماعی رژیم دیکتاتوری دینی، اشتباهی جبران ناپذیر است و اگر بپذیریم که رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، با سر نیزه و چماق حزب الله، حقوق اقشار مختلف مردم را (به خصوص حفوق زنان) را غصب کرده است ، بنابراین با "خواهش، تمنا، امضا" و ......... آین حقوق غصب کرده را پس نخواهد داد ( مگر اینکه دلش به رحم بیاید)!

متاسفانه با اینهمه تجربه عملی، باز می بینیم که دست اندرکاران این کمپین یک میلیون امضاء، وقتی از محدودیت هائی که علیه زنان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، کارگران، معلمان دانشجویان... سخن میگویند، فقط دولت احمدی نژاد را مُقصر میدانند. مگر مردم ستمدیده ما و به خصوص زنان، در زمان رفسن جانی و سید مکار خاتمی، از چه امتیازی برخوردار بودند، که اینک در دولت احمدی نژاد از آن بی نصیب اند؟

شاید بتوان، (بعد از صدها تجربه عملی) یکبار دیگر به این نتیجه برسیم که حکومت زن ستیز نظام جمهوری اسلامی ایران، سر عقل آمدنی نیست! زنان حقی ندارند و این نظام به کسی حقی نمی دهد، چه رسد به اینکه از رژیم کسب حق را هم درخواست کنید. "عدالت اجتماعی" در این نظام قرون وسطایی اساسأ جُرم محسوب میشود.

شاهدیم چطور در این قرن تکنیک و تکنولوژی، این به اصطلاح روشنفکران کمپین (خدای ناکرده / لابد سوسیالیست هم هستند!) بجای رُشد و ترویج افکار مُترقیانه در میان زنان عادی ومعمولی، آش نذری بهم میزنند و احیانأ به خاطر اینکه از "مردم" عقب نمانند، به دنبال دسته جات سینه زنی هم میروند و این کارها را همبستگی با مردم تلقی میکنند و برای توجیه کار خود، یک سری خرافات را، با سُنت قاطی میفرمایند و بخورد ملت میدهند.

در این شرایط، زنان مبارز باید صدای آن گرایشی باشند که تابلو تدارند و یازداشت شدنشان، با شفاعت این و یا آن آیت الله و یا پا در میانی رئیس "مجلس" فاشیستی سمبل نمیشود.

با این دید از کارزار زنان، امید است که انسان های مبارز و آزادیخواه و نیروهای سیاسی در روز جهانی 8 مارس در بروکسل – بلژیک شرکت کنند و سرنگونی کُلیت نظام قرون وسطایی جمهوری اسلامی را، فریاد کنند، چرا که مطالبات زنان، بدون سرنگونی این رژیم زن ستیز، امری محال است.

4 مارس 2008 – استکهلم

....................

زمان: 8 مارس 2008

مکان: بروکسل (بلژیک)

راهپیمائی ساعت1بعداز ظهر مقابل سفارت آمریکا شروع و از آنجا بطرف پارلمان اروپا حرکت کرده و سپس بطرف سفارت جمهوری اسلامی ادامه خواهد یافت.

پودیوم انتهائی راهپیمائی

و قرائت پیام های رسیده در سالن دانشگاه ULB

ادامه برگزاری با شکوه روز جهانی زن

در جشن پایانی در سالن ساعت 20.30

آدرس سفارت آمریکا : 27 Boulevard du Regent

نزدیکترین ایستگاه مترو: Metro Madou

Karzar2005@yahoo.com

http:// www.karzar-zanan.com



03 March 2008

نوشیروان کیهانی زاده: روزغم انگيزي كه كوروش بزرگ بنيادگذار ايران از اين دنيا رفت

جهاني فكر مي كرد. پس از تصرف هرسرزمين كه مي كوشيد با كمترين تلفات انساني صورت گيرد ، رهبري آن ملت را تغيير نمي داد، آداب و قوانين و دين ايرانيان ( آيين زرتشت) را به آنان تحميل نمي كرد . وي شورائي از اين رهبران به رياست خود تشكيل داده بود و امپراتوري او در حقيقت يك جامعه مشترك المنافع بود و شرط عضويت در اين جامعه دادن آزادي به مردم خود ، بر قراري حكومت قانون ، منع بردگي و قطع ظلم و تعدي بود. يهوديان در كتاب مقدس خود كوروش را آزاديبخش و او را يك مسيح خوانده اند.


روزغم انگيزي كه
كوروش بزرگ بنيادگذار ايران
از اين دنيا رفت

نوشیروان کیهانی زاده
http://www.iranianshistoryonthisday.com


كوروش بزرگ بنياد گذار كشور ايران ، مردي كه عموم تاريخ نگاران او را «انديشمند ، دادگستر و مهربان » توصيف کرده اند در مارس سال 530 پيش از ميلاد ــ 9 سال پس اعلام امپراتوري ايران درگذشت . وي يازده سال پس از ايجاد دولت واحدي از سه طايفه مهاجر قوم آرين - پارس ، ماد و پارت - شهر بابل ( در جنوب عراق امروز و پايتخت يک امپراتوري به همان نام) را تصرف و در آنجا در اكتبر سال 539 پيش از ميلاد ايجاد امپراتوري مشترك المنافع ايران را اعلام كرده بود.

امپراتوري ايران در زمان كوروش كه نام او در غرب با قلب تلفظ حروف يوناني ، سيروس و سايرس ، تلفظ مي شود از هند تا مرمره و از سيحون (سير دريا ) تا درياي سرخ امتداد داشت . كوروش براي اخراج طوايف آرال كه در آسياي ميانه وارد سرزمين هاي امپراتوري پارسها( تاجيكستان امروز و نواحي اطراف) شده بودند به اين منطقه رفته بود كه به سوي او كه سوار بر ارابه بود و سربازانش را در ميدان جنگ هدايت مي كرد زوبيني پرتاب شد و عمر وي پايان يافت. با وجود درگذشت كوروش ، سربازان او جنگ را بردند . آرالي ها تمدني عقب مانده و غير قابل قبول براي ايرانيان داشتند و كوروش مايل به آلوده شدن ايرانيان به اين تمدن از جمله همبستر شدن با زنانشان مقابل چشم ديگران نبود.

موسس و پدر كشور ايران كه مادرش ماد و پدرش پارس بود در ميدانهاي جنگ،هميشه در ميان سربازان بود و از آنان جدا نمي شد و جان خود را بر سر همين روش گذارد . او بارها گفته بود كه نبايد سرباز جان بركف نهد و بجنگد و افتخار پيروزي نصيب شاه شود كه دور از ميدان جنگ در چادر خود درميان نيروهاي محافظ و اسبان آماده براي فرار مي آسايد.

جنازه كوروش همچنان كه وصيت كرده بود به پاسارگاد پارس منتقل و مدفون شد و آرامگاه او تا به امروز باقي مانده است و پس از وي پسرش كامبيز دوم ( كامبوزبا ، كمبوجيا - كمبوجيه هم تلفظ شده است ) بر جاي او نشست كه مصر را ضميمه امپراتوري ايران كرد.

كوروش هنگام تعيين محل دفن خود از اين كه براي مدتي بسيار طولاني جسد او قطعه زميني را از ثمر دادن باز مي دارد از مردم ايران ( قبلا ) پوزش خواسته بود.

كوروش جهاني فكر مي كرد و همه ملتها را متساوي الحقوق مي دانست و عقيده به ايجاد يك دولت جهاني داشت تا جنگها و خونريزي ها پايان يابد و يک قانون واحد حاكم بر روابط ملتها باشد . اعلاميه او پس از فتح بابل كه سلطانش به آزار دادن ساير ملل و نيز اتباع خود شهرت داشت، نخستين منشور ملل متحد شناخته شده و نگهداري مي گردد.

كوروش پس از تصرف هرسرزمين كه مي كوشيد با كمترين تلفات انساني صورت گيرد ، رهبري آن ملت را تغيير نمي داد، آداب و قوانين و دين ايرانيان ( آيين زرتشت) را به آنان تحميل نمي كرد . وي شورائي از اين رهبران به رياست خود تشكيل داده بود و امپراتوري او در حقيقت يك جامعه مشترك المنافع بود و شرط عضويت در اين جامعه دادن آزادي به مردم خود ، بر قراري حكومت قانون ، منع بردگي و قطع ظلم و تعدي بود. ارتش كوروش سربازان اسير را به بردگي نمي فروخت و اموال ملت مغلوب را مصادره و غارت نمي كرد . يهوديان در كتاب مقدس خود كوروش را آزاديبخش و او را يك مسيح خوانده اند. كوروش اسيران يهودي دولت بابل را آزاد كرد و به وطن خود بازگردانيد و با پول ايران شهرهايشان را كه به دست سلطان بابل ويران شده بود مرمت و نوسازي كرد.

طبق نوشته برخي از مورخان ، فوت كوروش در چهارم مارس اتفاق افتاد.

01 March 2008

نوید اخگر: من به تمام اعتقادات اسلامی شما با هر قرائتی کافرم؛ من یک مرتد هستم

من به تمام اعتقادات اسلامی شما

با هر قرائتی

کافرم

من یک مرتد هستم


نوید اخگر

http://www.awidahg.com/


تبعیض بر علیه زنان

هیچ مسلمانی در جهان وجود ندارد و هیچ قرائتی از اسلام موجود نیست که به انواع تبعیض ها از جمله پوشش زنان با دید غیر تبعیض آمیز و آزادیخواهانه و سکولار بنگرد، تمام مسلمانان از هر قرائتی چه در حکومت و چه در مقابل حکومت، تبعیض در حق زنان را به اتم وجه در دستور کار ایدئولوژیک خود دارند و چادر و چاقچور و لچک و روسری و انواع محدودیت های تبعیض آمیز پوششی را در حق زن روا میدارند تا جائی که مردم به جان آمده ایران مانند همین هفته گذشته از فشاری که این رژیم بر بانویی در خیابان بخاطر نوع پوشش میآورد فریاد بر میآورند که حکومت اسلامی نمی خواهیم نمی خواهیم


تبعیض در مقابل نحله های فکری

هیچ مسلمانی در جهان وجود ندارد و هیچ قرائتی از اسلام چه در حکومت و چه در مقابل حکومت موجود نیست که به انواع تبعیض ها در قبال دیگر تفکرات و ایدئولوژی ها و مذاهب و نحله های فکری با دید غیر تبعیض آمیز بنگرد. سکت های متفاوت اسلامی هر کدام معتقد هستند که حتی جائی برای سکت دیگر اسلامی در بهشت وجود ندارد و خدا تنها همان دسته و سکت آنان را روانه بهشت خواهد کرد و در بغل حوریان بهشتی ولو کرده و مست و لایعقل در کنار جوی های شراب بهشتی به خوش گذرانی خواهند پرداخت ولی در همین مکان یعنی بهشت هم باز تبعیض بر علیه زنان بشدت عمل میکند و هیچ مسلمانی معتقد نیست و هیچ قرائتی از اسلام چه در حکومت چه در مقابل حکومت وجود ندارد که معتقد باشد خدا برای خواهر و مادر و زن و دختر وی هم در بهشت پسرانی را انتخاب کرده که میتوانند با حوریان بهشتی در بردن دل زنان در کنار جوی های روان شراب رقابت کنند


البته خداوند غلمان یعنی پسران خرد سال بی ریش را هم که در بهشت جا داده برای ارضاء خواست های جنسی آقایان است و ربطی به بانوان ندارد زیرا تبعیض بین زن و مرد از روز تولد تا مرگ و نیز پس از مرگ در بهشت نیز بایستی جریان داشته باشد


اینکه تاریخا اسلام و مسلمانان چه آنان که با احمدی نژاد ها هستند و چه آنان که بر احمدی نژاد ها هستند همیشه خود را نزدیکتر به معتقدات فاشیزم هیتلری یافته اند و سیاست ها و کیاست ها و روابط اندرونی و بیرونی خود را منطبق با آن قرار داده اند و یا رهبران مذهبی و آیت الله های کله گنده و شناخته شده از جلال و جبروت هیتلر سخن ها رانده اند و هر حرکت کوچک فاشیزم هیتلری قند در دلشان آب کرده است، علت آن بوده و هست که ریشه های تبعیض آمیز اسلام با هر قرائتی با ریشه های تبعیض آمیز در فاشیزم هیتلری یگانه است.
ظهور بنیادگرائی اسلامی نه نطفه نا خلف اسلام بلکه یک سکت و فرقه صاف و پوست کنده زائیده شده از درون انواع تبعیضات اسلامی است و فرزند خلف این تبعیضات شناخته میشود


تبعیض سیاسی و اجتماعی

اگر چه حق تبلیغ برای هر ایدئولوژی ای بعنوان رکنی برای بقاء آن تفکر تضمین شده است ولی در مکتب اسلام با هر قرائتی چه در حکومت و چه بر حکومت همچون ناسیونال فاشیزم هیتلری تبلیغ بدون زور شمشیر و بدون قوه قهریه برای صدور مکتب جایز نیست، مبنای جنگ جهانی دوم و شروع صدور انقلاب خمینی و اصولا بطور تاریخی زور و شمشیری که برای بزیر مهمیز در آوردن کفار و غیر مسلمانان در بند بند قرآن و سنت و احادیث از آن یاد میشود گواه انواع تبعیضاتی است که بر ملل غیر اسلامی روا شده و در آینده نیز روا خواهد شد، بدین خاطر امروز جکومت علی خامنه ای و مسلمانان در قدرت به این نتیجه میرسند که هر کس را از دین اسلام خارج شود میبایستی با زور تیغ و کشتار یا به اسلام عزیز باز گردانید و یا با زور تیغ او را به دیار عدم فرستاد مگر فاشیزم هیتلری منطق دیگری را برای کشتار یهودیان بیگناه و کمونیست ها و سوسیالیست ها و کولی ها بکار میبرد؟

من یک ایرانی ام که اجدادم از آسیای مرکزی و قلب روسیه روانه ایران شده تعدادی در ایران یا پرشیای قدیم رحل اقامت گزیده اند و با زور شمشیر علی، حسن و حسین و خلفای اسلامی پس از تجاوزات سالیان و سرکوب ها و کشتار های عریان تاب نیاورده و مسلمان شده اند و تعدادی رهسپار هندوستان و از آنجا به اروپا و سرزمین های دیگر پناه برده اند

من یک ایرانیم که نمی دانم اجدادم که از آسیای مرکزی به پرشیا و ایران قدیم وارد شدند چه دینی داشتند و اعتقادتشان چه بود و چرا تعدادی از آنان به اسلام این آئین تبعیض و زجر و شکنج و نابرابری و تجاوز گردن نهادند ولی به این آگاه گشته ام زیرا به چشم دیده ام و با حواسم لمس کرده ام که من یک کافر و مرتدم که در مقابل اسلام و شمایان ایستاده ام

زیرا مردم کشورم پس از سی سال زجر و شکنج نیز با چشم خویش دیده اند و با حواس خود لمس کرده اند که دیگر اسلام را نمی خواهند و فریاد بر میآورند که حکومت اسلامی نمی خواهیم نمی خواهیم . این دیگر یک شعار نیست یک آگاهی تاریخی است یک خواست ملی است

حکومت اسلامی نمی خواهیم نمی خواهیم


28 فوریه سال 2008 میلادی

سوئد استکهلم