27 June 2008

آژانس خبری کوروش # کورش زعیم





درباره بیانیه هشدار جبهه ملی
گفتگو
با کورش زعیم


آژانس خبری کوروش



آژانس خبری کوروش:
آقای زعیم، بیانیه اخیر هیئت های اجرایی و رهبری جبهه ملی ایران باعث پرسشها و اظهار نظرهای زیادی شده که هیچکدام در دفاع از بیانیه نیست. بیشتر صاحب نظران انتقاد می کنند که موضع بیانیه شایسته یک سازمان قدیمی مانند جبهه ملی نبوده است. شما چه پاسخی در برابر این انتقادات دارید؟

کورش زعیم:
من گستردگی و عمق انتقادات را می دانم و درک می کنم، همینطور هم اکثریت اعضای هیئت رهبری. ولی باید توجه داشت که در جبهه ملی ایران رای اکثریت حاکم است و کسی نمی تواند به صرف اینکه رای مخالف داده، از گذاشتن نام خود زیر بیانیه ای که اکثریت عددی اعضای دو هیئت در یک نشست مشترک تصویب کرده اند جلوگیری کند. این با اصول دموکراسی مغایرت دارد. مثلا، نام آقای امیرانتظام، با وجود اینکه در آن نشست حضور نداشتند درج شده است. شخصیت هایی مانند دکتر باوند، دکتر رشیدی و بانو دکتر اردلان همچون خود من بایستی که تسلیم رای اکثریت می شدند. حتا آقای دکتر سعیدی هم که اظهار کردند که دادن بیانیه هیچ ضرورتی نداشت.

پرسش:
انگیزه صدور چنین بیانیه ای چه بوده و چرا جبهه ملی خود را همردیف دو نفر عضو ساده کرده و خود را در موظف دانسته بجای تذکر درون سازمانی پاسخ سرگشاده بصورت «هشدار مهم!» بدهد؟

کورش زعیم:
در هر سازمان سیاسی طیف های فکری متفاوتی وجود دارد و هرکدام روش های حفظ جایگاه و حیثیت سازمان را از دیدگاه خود ارزیابی می کنند. جبهه ملی هم از این قاعده مستثناء نیست. برخی بر این باور هستند که با هر ناهنجاری و هر اظهارنظری که نادرست باشد و یا در راستای منافع سازمانی نباشد، باید مقابله مستقیم و علنی کرد تا بقیه در گفتار خود دقت بیشتری بکنند. برخی دیگر باور دارند که اینگونه ناهنجاری ها در هر سازمانی در هر جای جهان رخ می دهد، و در حالیکه ما هر ناهنجاری سازمانی را باید بطور درون سازمانی به سوی هنجار شدن هدایت کنیم، توجه و انرژی ما باید به سوی هدفهای والای جبهه ملی که همانا مبارزه برای آزادی های مدنی، حاکمیت ملی و سعادت ملت ایران است معطوف باشد. . البته تیتر بیانیه هرگز مطرح یا به تصویب نرسیده بود و ما تا کنون حتا برای بیانیه های هشداردهنده خود علیه جمهوری اسلامی در موضعگیری های بنیادین و سرنوشت ساز ملی هم از واژه «مهم" استفاده نکرده بودیم.

آژانس خبری کوروش:
در بیانیه به برخی رسانه ها حمله شده که بطور مشکوک خواسته اند جبهه ملی را بکوبند، آیا باید رسانه ها را به خاطر ناتوانی اعضای سازمان در پاسخ دهی محکوم کرد؟

کورش زعیم:
در مورد رسانه ها نیز همین دوگانکی پنداری وجود دارد. برخی باور دارند که فقط باید با رسانه هایی طرف سخن شد که منافع و احترام سازمانی ما را رعایت کنند. برخی دیگر، مانند خود من و تقریبا همه اعضای هیئت رهبری جبهه ملی ایران، بر این باور هستیم که در شرایط خفقان خبررسانی و بایکوت جبهه ملی ایران توسط رسانه های درون کشور، ما باید از هر روزنه ای برای بیان عقاید و مواضع خود بهره ببریم و پرسشگران رسانه ها هیچ تعهدی در رعایت احترام شخصی و سازمانی ما، بیش از آنچه در این صنف متعارف است، ندارند. در واقع، پرسش های دشوار را مطرح کردن و پیچاندن شخصیت هایی که خود را صاحب نظر سیاسی می خوانند از هنرهای برجسته فن ژورنالیسم است. ما مصاحبه شوندگان باید خود را به سطح چیرگی بر مهارتهای آنها ارتقاء دهیم نه اینکه انتظار داشته باشیم آنها به سطح توانایی های ما نزول کنند.

البته توهم توطئه در میان ما ایرانیان بسیار قوی است. افزون بر آن، ما عادت داریم بجای پذیرش کاستی های خود، همیشه دیگران را محکوم کنیم. با وجود اینکه در برخی رسانه ها، به ویژه در تارنماهای اینترنتی، گاهی بوی مخالفت ساختاری با جبهه ملی ایران به مشام می خورد، و حتا در میان اعضای خودمان در جبهه ملی تارنماهایی هستند که برخی اشخاص و اعضای فعال و خبرساز جبهه ملی را بر پایه سلیقه و احساسات شخصی و بی توجه به منافع سازمانی و ملی بایکوت می کنند. ما هیچکدام از این عملکردها را نباید توطئه تلقی کنیم و باید به آزادی همه در بیان عقاید و سلیقه های خود احترام بگذاریم.

http://www.cyrusnews.com/news/fa

26 June 2008

سیامک مهر: می بایستی نقطهء پایانی بر این آخوند بازی، آخوند نوازی و آخوندزدگی گذاشته شود


دریوزگی از دکان آخوند

سیامک مهر





به تازگی ایمیلی دریافت کردم حاوی متن استفتاء و جوابیهء آخوند منتظری در بارهء حکم ارتدادِ جبههء ملی که از سوی آخوند خمینی صادر شده بود. در این متن می خوانیم که:
با درود و سلام خدمت جناب عالی،
همان گونه که میدانید، آیت الله خمینی به دلیل برخی اختلافات سیاسی، جبهه ملی ایران را با پیشینه ای شناخته شده و مبارزاتش در راه آزادی و استقلال کشور، مرتد اعلام کردند، در حالیکه جبهه ملی در صفوف خود متدینینی از بازار همچون آقایان لباسچی و حاج مانیان را جای داده بود. دیگر همراهان جبهه ملی نیز اگر معتقد به جدایی دین از حکومت بودند و هستند، پیوسته به باور ها و اعتقادات مردم احترام گذاشته اند و این جدایی را برای حفظ ارزش های اخلاقی دینی در جامعه لازم میدانند.
پرسش من از جناب عالی این است، که آیا اصولا میشود با یک فتوا یک تشکل سیاسی را که افرادش پیرامون یک آرمان سیاسی گرد آمده اند یکسره مرتد اعلام کرد؟
آن هم تشکلی که هیچگونه تقابلی با اصول و ارزش های دینی نداشته و در میان خود ایرانیانی با یک هدف سیاسی مشترک، اما با درجات مختلف اعتقادات مذهبی و یا اعتقاد به دیگر ادیان آسمانی را جای داده است.
از حضور شما کمال تشکر را دارم
سپس آخوند منتظری در پاسخ به استفتاء و از فراز جایگاه کبریایی خویش با تجاهل به حقیقتی تاریخی در واقع هیچگونه جوابی نمی دهد:
پس از سلام، از قصد و نیت مرحوم آیت الله خمینی در مورد سوال -اگر فرضا ثابت شود- خبر ندارم. شاید مقصود ارتداد سیاسی باشد، نه ارتداد فقهی مصطلح. والله العالم. موفق باشید.
آیت الله حسین علی منتظری
اگر اندکی تخیل داشته باشیم، در متن استفتاء تصویر چهرهء مغموم و پشیمان و گردن کج درخواست کنندهء فتوا که خود را یکی از مشتریان دکان آخوند معرفی می کند به وضوح پیداست. ظاهراً با عجز و لابه می گوید: ما غلط کردیم و شکر خوردیم که به حکم قصاص اعتراض کردیم. ما مرتد نیستیم. ما چاکر خانه زادیم. بازاری هستیم و خمس و زکات و سهم امام می پردازیم. مرحمت فرموده ما را مس کنید!
حقیقتاً هم کافی است آخوند بداند که تو خمس و زکات و سهم امام را فراموش نکرده ای. بقیه مسائل خود بخود حل خواهد شد.
برای مثال اشاره به یک فاکت تاریخی بی مورد نیست:
در مقاله ای به قلم محمد قوچانی با عنوان« امام چگونه امام شد؟» در سایت شهروند امروز به تاریخ 2008-06-14 آمده است:
« آيت‌الله پسنديده برادر بزرگ امام خميني از علاقه‌مندان دكتر مصدق و دكتر شريعتي بود كه امام همواره به ايشان احترام مي‌گذاشت و دريافت‌نظر او براي امام مهم بود. گفته مي‌شود مرحوم پسنديده( در حضور امام ) و در حضور حاج احمدآقا از مراتب ديانت دكتر مصدق تعريف كرد و شهادت داد كه وي خمس و زكات و سهم امام را پرداخت مي‌كرده است.»!
بنابر این از آنجا که در استفتاء جبهه ملی به وجود بازاریان متدین( که همواره خمس و زکات و سهم امام خود را به موقع پرداخت می کنند) در میان خود اشاره رفته است، به طور اتوماتیک مراتب دیانت اعضای جبهه ملی مسجل گشته و اگرچه اظهار صریحی مبنی بر عدم ارتداد ایشان در جواب آخوند منتظری مشاهده نمی شود، ولی عاقلان دانند!

و نیز نتیجهء تلویحی این نامه نگاری از این قرار است که به آخوندها پیام می رساند مبنی بر اینکه تا سال 57 سفره ای پهن بود و مثلث شیخ و شاه و بازار می خوردند و پدر رضا، پسر رضا، نوه رضا، پس یا امام رضا گور بابای هرکی نارضا! اما اشتباه تاریخی آخوندها، ایشان را به دردسری دچار کرد و در مخمصه ای انداخت که حال امثال این گروه قادرند روحانیت و دکان اسلامشان را از ورشکستگی و هزیمت و انحلال و اضمحلال نجات دهند. تفاوتش تنها در این است که در آن مثلث ما( رئیس جمهور) جای خالی شاه را پر می کنیم و با یک ارتجاع و بازگشت محترمانه، هر کسی به کار خود مشغول می شود. دستکم تا قرنی دیگر: بازاری و سرمایه دار به سیاق سابق غارتش را بکند، روحانیت مواد مخدرش را بفروشد، کارگر نان خشکش را سق بزند، معلم و کارمند نق نقشان را بزنند، دانشجو شعارش را سر دهد، آلونک نشین سوراخ های سقف بیغوله اش را ترمیم کند... ما مسلمانیم و متدین و همهء روابط و مناسبات کهن را می توانیم به خوبی بازتولید و بازسازی و تنظیم و دوباره برقرار کنیم.

گذشته از قصهء جبهه ملی اما اینروزها گویا مراجعه به مراجع و دکاکین اسلام فروشان مُد روز شده است. بروبچه های تحکیمی چپ می روند، راست می روند سر از قم و بیوت علما در می آورند و با دستبوسی ِ آخوندهای نواندیش! به دنبال دفع افسد به فاسدند.

فعالین کمپین یک میلیون امضاء از آستان علما و فقها برای کسب اندکی از حقوق و برابری هایی که سی سال پیش از این به تمام و کمال دارا بودند و توسط همین دینکاران از آنان ربوده شد، دریوزگی می کنند.

فتوای تحقیرآمیز و طلبکارانهء همین آخوند منتظری در بارهء بهاییان گویا درسی نشد تا دیگران دریابند که شکایت از آخوند به آخوند بردن، رفت و آمد و دور باطلی است که عاقبت شما را از پای در می آورد. گیرم در عوض اینکه اموالتان را مصادره کند و شما را نفی بلد نماید و یا دست و پایتان را خلاف جهت ببرد و رهایتان کند تا جان بسپارید، در مقام موجر « حق آب و گل»ی را در موطن و زادگاه خود شما به صورت اجاره به خودتان واگذار کرد و شما را از« رأفت اسلامی که مورد تأکید قرآن و اولیای دین است» بهرمند ساخت. آنوقت شما این ننگ و زندگی تحقیرآمیز را به صورت برده و موالی تا کی و تا کجا ادامه می دهید؟

اگر نیز برخی این روش یعنی استفتاء بازی را، تاکتیکی می دانند که آخوندها را در مقابل یکدیگر قرار می دهد و به تضعیف آنها می انجامد، که باید گفت هنوز یک پیچ از پیچیدگیهای سازمان مافیایی روحانیت را هم نشناخته اند. نتیجهء همهء این مراجعات به علما، پذیرفتن زعامت و ولایت دینکاران بر ملت و حقانیت بخشیدن به دخالت های رذیلانه و سود جویانه و سلطهء روحانیون در حوزه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است.

رژیم ولایت فقیه با حصر خانگی و مظلومیتی که برای آخوند منتظری ساخته است، یکی از شرکای خود را در موقعیتی قرار داده که معترضان و مخالفان وضع موجود را به اصطلاح عامیانه سر کار بگذارد و این توهم را ایجاد کند که وجود«آخوندِ بد و آخوندِ خوب» واقعاً واقعیتی است! همانطور که متأسفانه این ترفند و مکر و حیله در بین عوام و در افواه به درستی جا افتاده است.

فکر عوامانهء وجود آخوند بد و آخوند خوب، بیچارگان و ستم دیدگان مستأصل دستگاه ظلم و جور و جفای آخوند و اسلام را مابین چند اسلام فروش ریاکار و شیاد و شارلاتان همچون توپ بازی دست به دست و پاس پاس می کند. بعضی را گمان بر این است که آخوندهای حاشیه نشین که مستقیماً در دستگاه ولایت فقیه سمت و پست غارتگرانه ای ندارند، همان آخوند های خوبند. غافل از اینکه حتا در یک مورد سراغ نداریم که یکی از همین آخوندهای خوب، بربریت حکم سنگسار و توحش حکم قصاص و چشم درآوردن و دست و پا بریدن و تجاوز به حقوق زنان و حجاب اجباری و امثالهم را تقبیح کرده باشد.

می بایست در یک جایی نقطهء پایانی بر این آخوند بازی، آخوند نوازی و آخوندزدگی گذاشته شود.

رجوع به آخوند ها و مراجع و آیت الله های قم و مشهد و اصفهان و نجف، چه از سوی عوام بیسواد و ناآگاه و اسلام زده ای باشد که به جهت تقلید و رفع اشکالات دینی و مسئلتن مسئلتن صورت گرفته باشد و چه آنکه از طرف سیاسیون و دانشگاهیان و اصطلاحاً روشنفکران با مضمون استفتاء و رهنمود بوده باشد، در هر صورت اعترافی است از جانب افراد صغیر و ناتوان و علیل که قادر به ادارهء زندگی خود نیستند و اموراتشان بدون ولی و سرپرست سپری نمی شود.


خبرگزاری جبهه ملی ایران / بیژن مهر: جبهه ملی ایران به کجا میرود؟



سمینار جبهه ملی در دانشگاه مریلند که به نام اسطوره مقاومت مهندس عباس امیر انتظام برگزار شد فصل تازه ای را برای اپوزسیون و بویژه جبهه ملی ایران در خارج و داخل کشور گشود.نزدیک به ۶۰ مقاله٬سخنرانی ,مصاحبه و نظر تا امروز در مورد این سمینار , برای نشستهای خارج از کشور یک رکورد محسوب میشود و نیازمند یک جمع بندی مختصر برای پویایی و ادامه گفتمان ضرورت همبستگی ملی میباشد .



جبهه ملی ایران به کجا میرود؟

بیژن مهر




سمینار چگونه برگزار شد؟
---------------------------

برگزاری سمینار جبهه ملی در دانشگاه مریلند با بازتاب گسترده و غیر منتظره ای روبرو شد.کیفیت مباحث و گستردگی آنها نوید از هوای تازه ای از گفتگو را میدهد که حتما دلیلش ارتباط بهتر با فعالین ومبارزین داخل کشور است.ایران همیشه حال و هوای دیگری دارد .گذشته از استقبال مطلوب از این سمینار , سخت ترین منتقدان نیز که میگویند این سمینار به جایی نرسید و ثمری نداشت در همان سطور معترف میشوند که این سمینار تولید موج کرده و آب در لانه مورچگان ریخته است(1)* .

انکار تاثیر این سمینار در اپوزسیون و برای جبهه ملی ایران٬ غير اصولی است.اجازه بدهید به عنوان یک عضو از جبهه ملی ایران که نقشی کوچک در برگزاری این سمینار داشت , نکاتی را روشن سازم .هدف سمینار نگلاهی از درون به اپوزسیون بود یعنی انداختن نوری بر تاریکخانه اپوزسیون .عنوان این سمینار"ضرورت همبستگی نیروهای ملی ودمکرات برای استقراردمکراسی و حقوق بشر در ایران" بود .آیا ضرورتی هست ؟ و اگر هست اولویت در چیست ؟. اما در عین حال باید دید نیروهای پا به سن گذاشته اپوزسیون در چه وضعیتی هستند. آیا جنجال و مغلطه و فرصت طلبی و محافظه کاری های معمول در این اپوزسیون کمکی به روند دمکراسی در ایران میکند؟ .
آیا نیرویی در اپوزسیون وجود دارد که مایه نگرانی جمهوری اسلامی شود ؟.برای این منظور و یافتن پاسخی به این سئو الات , از فعالان سیاسی , صاحبان اندیشه و متخصصان از طیف های مختلف سیاسی دعوت به عمل آمد, غیر از طیف راست وسلطنت طلب. دلیل آنهم نقش کم اهمیت آنان در شرایط فعلی و همچنین برای جلوگیری از حملات و بحث های بیهوده و حاشیه ا ی باتوجه به تجربه اجلاس واشنگتن در سال ۲۰۰۳ بود.در این میان نیروهای چپ با ترفندهای نه چندان محترمانه در این سمینار شرکت نکردند ٬یکی از آنها تا آخرین روزها وعده آمدن میداد و زمانی عذر خواست که دیگر مجالی بر ای دعوت از کس دیگری نبود.شاید دعوت جبهه ملی و اصرار بر تمامیت ارضی در این عدم شرکت بی تاثیر نباشد. از سوی چپها تنها عکس العمل مقاله اقتصادی وحید ولی زاده از ایران بوده است*(2) .
از نیروهای ملی و دمکرات علاوه بر اعضای جبهه از شخصیتهای مستقل و ناوابسته سیاسی مثل دکتر نوری علا و پرویز دستمالچی ,از فعالین زن فیروزه فولادی و همچنین از انجمن آینده نگر احمد تقوایی و بخشی از جمهوریخواهان دعوت به عمل آمد که متاسفانه برخوردهای شخصی و درونی اتحاد جمهوریخواهان مانع از شرکت برخی از آنان شد هر چند که دکتر برقعی از همین تشکل با تفکری نزدیک به نهضت آزادی حضوری پر رنگ داشت.متاسفانه و با کمال شرمندگی به خاطر مشکلات فنی , غنیمت شنیدن نظرات نازنین یاران جبهه , دکتر هادی زمانی و علی رضا نوری زاده از دست ما رفت .اما گرانیگاه این نشست حضور پر بار کوروش زعیم٬ عبدالله مومنی و حمیدرضا خادم بود بیشترین واکنشها را داشت و به گستردگی گفتمان کمک کرد . پخش مستقیم سمینار از شبکه ماهواره ای و اینترنتی ٬وسعت زیادی به آن داد و برای اولین بار در تاریخ نشستهای جبهه ملی , این اقدامات و ابتکارات صورت گرفت .



کدام جبهه ملی در خارج کشور؟
----------------------------------

در کنار تمام مبا حث باید به ضجه های کودکانه آنانی که" اسباب بازی جبهه ملی" خود را در خطر دیدند و انواع حیله ها برای مطرح کردن خود و منحرف کردن گفتمان آغاز شده در سمینار را به کار بردند ٬پرداخت. چرا که بیشترین نور بر تاریکخانه آنان پرتو افکند و برای اولین بار بک بحث جدی و کارساز از جانب جبهه ملی در خارج مطرح شد که در توان فکری و عملی کسانیکه در رویای رهبری خود در خارج از کشور غرق شده اند نبود.
عملکرد وکارنامه این افراد برای اغلب دست اندرکاران اپوزسیون روشن است ولی به خاطر غلبه فرهنگ تعارف و رودربایسی بر فرهنگ منطق و خرد تا کنون کسی به این کارنامه سراسر مضحکه اشاره ای نکرده است . تنها به چند مورد از این کارنامه "کمدی درام" اشاره میکنم تا صحت گفتارم ثابت شود. در تاریخ 2/3/08بعد از برگزاری "اولین کنگره سازمانهای جبهه ملی خارج از کشور " خبر آن اعلام میشود یعنی هیچکس از برگزاری این کنگره اگاه نبود تا بعد از برگزاری آن!!. چند روز بعد رئوس برنامه سیاسی تدوین شده این کنگره مخفی از جانب ۳ نفر هیئت اجرايیه اعلام میشود که چیزی نبود غیر از کپی برداشتن از بیانیه " چشم انداز جبهه ملی در خارج از کشور "که قبل از برگزاری کنگره اروپایی جبهه در نوامبر ۲۰۰۷ از سوی یاران ما انتشار یافته بود *( 3)و جالب تر ازهمه روز بعد از اعلام این برنامه از روی لجبازی از سوی ۲ نفر دیگر , یعنی رئیس و نایب رٰئیس کنگره کذایی,ابن برنامه تکذیب میگردد!!*(4).
به طور حتم چنین رویدادی در تاریخ کنگره های جهان بی نظیر است.لازم به توضیح است که این کنگره مخفی یک پیش کنگره علنی هم چند ماه قبل از آن داشت که صحبت از شرکت دختر خانم دیک چینی معاون ٰرئیس جمهور آمریکا در آن نیز شده بود و این مطلب را یکی از همین آقایان در ۱برنامه تلوزیونی صدای آمریکا بیان کرده بود. در همان برنامه این آقا با مجری برنامه آقای بیژن فرهودی درگیری لفظی پیدا میکند . تو گویی که مجری برنامه با توطئه گران و با گردانندگان کودتای ۲۸ مرداد سر وسری دارد ! . بیشتر بحث ایشان نیز در مورد کودتا میگذرد در صورتی که موضوع برنامه چیز دیگری بود و بدین سا ن ایشان مهارت خود در روابط عمومی را به نام جبهه ملی به نمایش میگذارد .این از قسمت کمدی اما برویم بر سر درام:در ایران آقای مهندس کوروش زعیم فعالترین عضو جبهه ملی ایران است که مورد احترام جامعه جهانی میباشد و این در زمان مدت زندانش ثابت شد . اتحادیه اروپا و بسیاری از نهاد های بین المللی خواستار آزادی او شدند. راه و روش ملی و تلاش های فرهنگی او برهیچکس پوشیده نیست . آقای کورش زعیم مورد سانسور خبری این آقایان قرار گرفته است.جالب اینجاست که این جبهه ملی ۶ نفره صاحب ۳ سایت است که مدعی ملی و ملیون و آزادی هستند اما ورود اخبار مربوط به آقای زعیم در هر ۳ سایت ممنوع است , بدون هیچ توضیحی . به مضحکه کشیدن و بی احترامی به آزادی و ملیون ٬ دراماتیک تر از این نمی شود.چرا کورش زعیم از جانب آقایان بایکوت خبری میشود؟ . به تمام اینها زبان غیر جبهه ای در اعلامیه های صد من یک غاز و چند صفحه ای , تماما به فارسی با ذکر نام و عنوان سازمانی و همچنین مقالات توهین آمیز با زبانی نازیبا را اضافه کنید تا بخشی از تصویر کاریکاتور ملی نمایان شود .این تنها چند مورد از قصه کمدی درام "سازمانهای جبهه ملی خارج از کشور " است.کدام سازمان؟.

با وجود این یاران ما چندین بار برای حفظ آبروی جبهه ملی تلاش کردند با این حضرات به گفتگو بنشینند تا شاید این مضحکه به پایان رسد و به جای این اتلاف وقت به جنبش های درون کشور مثل کمک به کمپن ۱ ملیون امضا و جهانی کردن مسئله زنان و اعتلای فرهنگ و تمام کارهایی که اپوزسیون هوشمند در توان خود دارد . پرداخته شود. آخرین تلاش یاران ما حدود ۵ ماه پیش در لس آنجلس صورت گرفت . تنها شرط ما قبول اصل ۱ نفر ۱ رای و حاکمیت رای اکثریت است که مورد قبول هیچ یک از آقایان قرار نگرفته است و این دعوت همچنان باز است و با این قواعد هر کس که میخواهد میتواند قاضی شود . کینه شدید آنان از زنده یاد دریاداردکتر احمد مدنی و تفکرات دمکرات او ٬ هنوز گریبان گیر آنان است و در نوشته هایشان از هیچ بی حرمتی به او مضایقه نمی کنند.دکتر مدنی خواهان برداشتن مرز خودی و غیر خودی اما مرزبندی منطقی با دیگر نیروها ی دگر اندیش بود . او جوانگرایی و نواندیشی را اجتناب ناپذیر میدانست و آز جوانان در داخل و خارج از کشور به هر نحوی که میتوانست حمایت میکرد ودر این راه کوشا بود. اما جوانگرایی و نواندیشی و خرد ورزی برای "ملی -مضحکی ها "ترس دارد که مبادا کنار گذاشته شوند و دیگر قائم به مقامی نباشند و یا در عزم راسخشان در رهبری جبهه خللی وارد آید.استاد ادیب برومند میگوید "جوانها به این جبهه بپیوندند و پیوند به سالخوردگان بزنند که تدبیر پیر و تکاپوی جوان می تواند بسیار کارساز باشد." ٬اما این گفته رهبر جبهه ملی نیز بر آقایان کارگر نیست و احترام و اعتقاد اقایان به ایشان که حود مدعی آن هستند هم در زیر سئوال است.

نو گرایی و جوانگرایی وحمایت از تمام نیروهای ملی در درون کشور در دستور کار آنان نیست و دلیلش را هم نمی گویند.در این جا لازم است انتقادی ازتشکل خودمان یعنی جبهه ملی ایران در آمریکا صورت گیرد.حدود ۴۰ نفر ازیاران ما در آمریکا هنوزبا احترام به تفکرات دکتر مدنی در تلاش برای ادمه پروسه دمکراسی در ایران و برای اعتلای جبهه ملی و آرمان های دکتر محمد مصدق٬فعال هستند.این گروه بدون جنجال دست به کارهای بزرگی زده اند که تاکنون بازتاب مناسبی نداشته و این چنین است که برخی با عبارات کدام جبهه ملی و چه کارهایی انجام شده مدعی چند شاخه گی و بی عملی جبهه ملی در خارج از کشور شده اند که درست هم میگویند اما آیا تا به حال نگاهی منصفانه به فعالیت های این گروه ها کرده اند؟ و تفاوت کار جدی سیاسی با جنجال و اعلامیه های زوری در چند سایت را میدانند؟ .جمع آوری مبلغ ۵۰۰۰ دلار برای ترمیم و نگهداری آرامگاه مصدق ٬کمک به خانواده های زندانیان سیاسی و دانشجویان و برگزاری سمینار ۳ روزه ملی شدن صنعت نفت در دانشگاه برکلی در سال گذشته برای جلب دانشجویان و جوانان از جمله فعالیتهای جبهه ملی ایران در آمریکا بود که انعکاس چندانی نداشت و مورد انتقاد است.از دست آورد های سمینار دانشگاه مریلند علاوه بر بازتاب وسیع آن , از دادو فریاد های کیهان در تهران و هیئت سینه زنان کودتای ۲۸ مرداد در خارج تا نقد های دوستانه و ابراز محبت دوستان در خارج و داخل از کشور*(5) باید به علاقه چند تن از افراد صاحب نام و فعال برای همکاری با جبهه ملی اشاره کرد که در سمینار های بعدی اثرات آن مشخص خواهد بود.


جبهه ملی ایران به کجا میرود؟
------------------------------------

روز قبل از سمینار در ۳۰ ماه می , نشست داخلی جبهه به نام آقای ادیب برومند برگزار گردید و نتایج مهم آن این بود که پیدا کردن" فصل مشترک" با دیگر نیروهای ملی و دمکرات در دستور کار و "نوگرایی و جوانگرایی "در اولویت قرار گرفت تا روند تلاش برای دمکراسی در خارج از کشور با نسل فعلی به فرجام نرسد . اما سخنی با منتقدان ۲ آتشه جبهه ملی به خصوص منتقدان جبهه ملی در ایران :
تهران داستان دیگری است٬آنجاست که سوزان است و هزینه گزاف.ما به آنانی که با وجود فشار پلیسی حکومتی که سابقه جلادی ملیون را دارد و همچنین فتوای مرتد بودن جبهه ملی ٬این جامه مقدس ملی را برتن میکنند و شجاعانه از منافع ملی دفاع میکنند ارج مینهیم و شرایط عینی داخل کشور با خارج را متفاوت میدانیم . در ضمن شانتاژها و جوسازی ها در خارج از کشور نیز کمکی به وضعیت موجود در داخل و خارج از کشور نمی کند.
جبهه ملی ایران در آستانه یک باز بینی کلی و اجتناب ناپذیر است و پروسه جواگرایی در حال وقوع . هردو اینها لازمه بقای این بستر ملی است که در حساس ترین مواقع تاریخ معاصر ایران به دلیل منش متعادل خود به خدمت گرفته شده است و مجبور است برای بقای خود در این مسیر حرکت کند. با توجه به این موارد به دوستان خود که میدانیم دل در گرو مصدق و جبهه ملی دارند و با نگاهی موشکافانه به ان مینگرند میگویم که شک کردن به منش ملی آقای زعیم وآقای امیر انتظام که برای آزادی و عدالت اجتماعی هزینه های گزاف پرداخته اند ودرون یک سیستم و سازمان سنتی و نه چندان مدرن و محتاج به بازبینی برای دمکراسی مبارزه میکنند , موردی ندارد و هنوز ماجرا های پشت پرده اعلامیه اخیر صادر شده از ایران مشخص نیست .جبهه ملی از نقد خود هراسی ندارد چرا که حسابش پاک است و میداند که تا به نقد کشیده نشود پیشرفت نخواهد کرد .سمپاشی و یاوه گویی های ۲ رژیم شاه وشیخ بر علیه جبهه ملی بی اثر بوده و محبوبیت جبهه و مصدق بویژه در میان جوانان بر کسی پوشیده نیست . اما با شفاف سازی ٬نو گرایی و با اعتقاد و تبلیغ آرمانهای دکتر مصدق میتوان ظهور دوباره جبهه و نقش مهم آن در روند دمکراسی را تضمین کرد و این راهی است که جبهه ملی ایران محکوم به پیمودن آن است. نام های اشکان رضوی٬افشین جعفر زاده ,آرش رحمانی و حمید رضا خادم و صدها جوان دیگر که جبهه ملی ایران ریشه در قلب آنان دارد و آینده جبهه ملی در دست آنان است را به خاطر بسپارید . آنها ممکن است اشتباه کنند ولی میدانند که اولین قدم در جبران اشتباه , انتقاد از خود است.جبهه ملی شخصیتهای خود همچون دکتر بختیار٬دکتر سنجابی و دکتر مدنی را ارزشمند میشمارد که شاید در زندگی سیاسی خود اشتباهی کردند اما خیانت هرگز.


بوستون-آمریکا
6/24/08
____________________________________________
1*"انتقادات" دکتر نوری علا و مهر آسا
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34∋=4664
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34∋=4639
*2مقاله وحید ولی زاده
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34∋=4665
3*چشم انداز جبهه ملی در خارج از کشور
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34∋=4104
*4برنامه کنگره مخفی و تکذیب راسخ افشار و داورپناه
h
ttp://www.jebhemelli.net/htdocs/statements/2008/INF-Abroad_PoliticalProgram.htm
http://www.iranliberal.com/bayaneh/JMI_KHAREJ_etelaie.htm
*5مقالات دکتر لاجوردی و سام قندچی
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34∋=4677
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34∋=4656
______________________________________
برای خواندن تمام مقالات ازصفحه سمینار ملی دیدن کنید
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34


http://www.jminews.com/news/fa/?mi=34&ni=4681
خبرگزاری جبهه ملی ایران

25 June 2008

آفتابکاران: انگلستان، سازمان مجاهدین خلق ایران را از لیست گروههای تروریستی ممنوعه حذف كرد



انگلستان، سازمان مجاهدین خلق ایران را
از لیست گروههای تروریستی ممنوعه
حذف كرد


آفتابکاران


خبرگزاری آسوشیتدپرس: ا نگلستان، سازمان مجاهدین خلق ایران را از لیست گروه های تروریستی ممنوعه حذف كرد. بعد از 7 سال فعالیت توسط اپوزیسیون ایران، روز دوشنبه، قانونگذاران انگلستان بطور رسمی نام مجاهدین خلق ایران را از لیست گروه های تروریستی ممنوعه خارج كردند. این تصمیم به سازمان مجاهدین خلق ایران، آزادی بیشتری برای فعالیتهایش در انگلستان میدهد.
بارونس انجلا هریس(Angela Harris) ، از حزب لیبرال دمكرات و از مسئولین این حزب در مجلس اعیان كه از این تصمیم حمایت می كند گفت: بعد از سال ها انتظار، سال های متمادی مبارزه و بسیاری فراز و نشیبها بالاخره دولت ما چشم به واقعیت گشوده است.
حامیان سازمان مجاهدین خلق ایران گفتند آنها اكنون به‌دنبال تصمیم دادگاه بریتانیا، از اتحادیه اروپا انتظار دارند كه موقعیت حقوقی این سازمان را مورد بازبینی قراردهند. لرد استیون بسام (Steven Bassam ) گفت فكر می‌كنم عجیب خواهد بود اگر آنها توصیه ما را عملی نكنند».
معاون وزیر كشور بریتانیا تونی مك‌نالتی(Tony McNulty ) روز دوشنبه گفت قانون خارج ساختن این گروه از لیست سازمان های لیست‌گذاری شده در این هفته به اجرا گذاشته می‌شود

سینمای آزاد: چند واکنش به "سکوت" معنا دار پروژه یکی بود ویکی نبود






واکنش به پروژه یکی بود ویکی نبود

سینمای آزاد

برگذارکنندگان برنامه ای با عنوان یکی بود ویکی نبود ، که 80%خوراک پروژه شان را ازهنرسانسور فراهم آورده اند جو خارح از کشور را حیلی همراه تصور می کردند. اما واکنش های شدید به این پروژه غافلگیرشان کرد، تا حدی که سخنگوی این بساط« ماریا صبای مقدم» که وظیفه دارد جوابگوی سئوال ها وتردیدها باشد به سکوت معنا دار خود ادامه می دهد . اعتراض به این یرنامه دارد گسترش می یابد. سایت ها وبلوگ هاهم برای بررسی «یکی بود ویکی نبود» ستون هایی را گشوده اند.ما واکنش هابه این برنامه -تا تاریخ18 یونی- را در این بخش،به ترتیب انتشارشان منعکس میکنیم . اگر هیج نطر موافق از کسانی که سهمی در برنامه ندارند را نشر نمی دهیم به این دلیل است که تاآنجا که ما مطلع هستیم تا این تاریخ هیچ مطلبی در تائید این برنامه منتشر نشده است.

نام نویسندگان به ترتیب انتشار مطالبشان:

گیسو شاکری، پویان انصاری، بصیرنصیبی، نیلوفر بیضایی-شرکت کننده و موافق برنامه–نیما،
لیلا قبادی،( تورنتو)نادر ثانی،ن. مرات،هماعلیزاده( تورنتو) عباس سماکار...

http://www.cinemaye-azad.com


19 June 2008

هما احسان: نقدی بر کتاب "خانم وزیر " جعل بزرگ تاریخ




نقدی بر کتاب "خانم وزیر"
جعل بزرگ تاریخ


هما احسان
..................


با
"سین جیم و یادداشت"

فی سبیل ال لای
الحاقی




یکی از برنامه های جدی در وزارت اطلاعات و امنیت و ارشاد جمهوری اسلامی انتشار کتابها و سند های جعلی است تا در بی اعتبار کردن شخصیتها، ارزشها و باورهای گذشته کارساز باشد.

این برنامه ها از نخستین روزهای اسقرار آخوند در ایران با صرف هزینه های سنگین آغاز
گشت. انتشار کتابهایی چون « پری غفاری» که در آن گفته می شود مردی جوان، خوش سیما، خوش قد و بالا و ثروتمند که در عین حال فرد اول مملکت هم هست بنام محمد رضا شاه پهلوی عاشق دختر فقیری بنام پری غفاری می شود و برای رسیدن به وصال او نیم شبها از دیوار خانه دختر بالا رفته بدرون حیات می جهد و از آنجا وارد اتاق خواب پری می شود و سپیده دم ترسان و پاورچین آن بستر و آن خانه را ترک می کند.

یا کتاب خاطرات «فریده دیبا» که در آن مادر، چهره محبوب دخترش را که ملکه کشور است به زشتی توصیف می نماید و سپس کتاب خاطرات مادر محمد رضا شاه که حکایتی است از همه اعمال زشت پسری که پادشاه است از جانب مادری کم سواد و ساکت که تا آخر عمر فقط یک بار آنهم با واسطه پیش کارش (آقای مشیری) با این نویسنده (هما احسان) در باره خاطره روز 17 دی 1314 مطالبی گفت که در مجله تماشا پخش شد. والسلام.

بعد می رسیم به کتاب خاطرات علم چاپ تهران که بلافاصله پس از انتشار این کتاب در انگلستان عیننا با همان جلد و ظاهر ولی با تفاوتهای فاحش متن منتشر شد و هر جا تفاوتی بین متنهای این دو کتاب هست نشانه هایی از تحقیر خانواده ساطنتی و دولتهای آن پادشاهی است و بس.

 نقدی بر کتاب  اینک کتاب خانم وزیر تالیف منصوره پیر نیا آخرین شاهکار در بدنام کردن یکی از خوش نامترین زنان آزادی خواه، روشنفکر، دانشمند و مبارز ایرانی است که نامش در تاریخ اجتماعی نه تنها زن ایرانی، بلکه در جهان نیز می درخشد.

شیوه محاکمه و اعدام این زن لکه ننگی است جاویدان بر پیشانی حکومت اسلامی. خانم فرخ رو پارسای را تنها به این دلیل که هرگز حاضر نشد در جلسات دادگاه یا حتی به هنگام اعدام چادر بسر کند در یک گونی بزرگ نهاده، سر گونی را محکم گره زدند و او را به دار آویختند. این واقعه ننگین البته در پرونده عدالت اسلامی ابدی است.

آیندگان اگر هیچ
چیز از کمالات و مبارزات آزادی خواهانه بانو فرخ رو پارسا که من و ما شاهد آن بوده ایم نخوانند و ندانند فاجعه اعدام او یادشان نمی رود و چه بسا زیر تاثیر این رویداد به دنبال شناخت حقایق تاریخی که او و پشت سر او ما ساختیم برود.

بنابراین شورای انتشارات وزارت اطلاعات و ارشاد جمهوری اسلامی البته می بایست طرحی را به اجرا می گذاشت که بانو فرخ رو پارسا زنی متحجر، زمینه ساز و طرفدار جمهوری اسلامی، مومنه به امام خمینی در عین حال متهم به زنا و دزدی و در نتیجه چوب هر دو سر آلوده ای بشود که کسی حتی دلش برای او نسوزد و چه بهتر که در این روند
زنی که همواره به خبرنگار دربار بودنش افتخار کرده مولف کتابی چنین باشد. بهتر از همه اینکه به گونه ای مزورانه در برابر دوربین با شهبانوی ایران گفتگویی بشود که از آن بصورت آگهی تجارتی برای فروش کتاب به حتی طرفداران رژیم پیشین استفاده شود.

برای من که پای خود را در کوششهای حق طلبانه زنان در کشورم جای پای بانو پارسای نهاده ام و او را نماد راستین زن آزاده ایرانی می دانم وظیفه ای است تاریخی تا کتاب خانم وزیر را بررسی کرده وبرداشت و نتیجه پژوهش خود را از یک توطئه تاریخی به آگاهی هم میهنانم برسانم.

کتاب، با جلد سخت، رویه برقی، چهار رنگ اعلا، در سیصد و هشت صفحه کاغذ سفید اعلا و کلفت (نود پوندی) چاپ شده. وقتی شخصا قبل از مطالعه کتاب، از خانم منصوره پیرنیا پرسیدم کتاب را در چند نسخه و به چه قیمت و کجا چاپ کرده گفت – تیراژ کتاب چهار یا پنج هزار نسحه است!!(ناشر تعداد دقیق را نمی دانست) چهل و پنج هزار دلار فقط برای صف آرایی داده! و یکصد و بیست هزار دلار برای چاپ. چاپحانه امریکایی است که فقط برای او کتاب فارسی چاپ می کند (در هیچ جای کتاب نام چاپخانه نیست). من این اطلاعات را در آنزمان از این لحاظ میخواستم که خود در صدد انتشار کتابی هستم. در ضمن میدانم که خانم پیرنیا بیشتر از ده هزار دلار هزینه آگهی داده است. اگر فقط همین هزینه ها را جمع کنیم می شود یکصد و هفتاد و پنج هزار دلار که حتی اگر تقسیم بر پنج هزار نسخه کنیم، هر نسخه سی و پنح دلار (35$) می شود. کتاب نسخه ای چهل دلاربفروش می رسد که بین 25 تا 50 % آنرا فروشنده بر می دارد. بنابراین ناشر برای فروش هر کتاب بین پانزده تا 25 دلار زیان می کند. علت این سرمایه گذاری هنگفت را هنگامی در یافتم که کتاب را خواندم واز شدت ناراحتی بیمار شدم چرا؟؟:

1 – روی جلد کتاب کنار تصویری از خانم فرخ رو پارسای در لباس وزارت چنین نوشته شده است. خانم وزیر.... خاطرات و دست نوشته های فرخ رو پارسای ... دختر آزادی....

در متن، اولا تنها دو نمونه بعنوان خط خانم وزیر چاپ شده که یکی از آنها، بقول مولف وصیت نامه اوست که در زندان و پیش از اعدام نوشته و دیگری ورقه ای از یادداشتهای او در سال 1358 است که در آن یادداشتی است بتاریخ ان 2 تیر 1358،بر روی سر کاغذ پیش نویس سازمان برنامه و بودجه! در این یادداشت مطلب مهمی نیست جز اینکه او می نویسد:« در خانه خود نیستم و هر شبی را در گوشه ای به صبح می رسانم. دحترم نوید در امریکا عروسی کرده و فعلا از جانب فرزندانم خیالم راحت است. شوهرم با من است و متاسفم که زندگی پیری و دوران استراحت او را که بایستی با راحتی و آرامش توام باشد خراب کرده ام». و باقی چند خط در وصف اخلاق و شرافت و فداکاری آن شوهر. در همین کتاب از قول خانم وزیر آمده است که او قبل از ازدواج عاشق مرد دیگری بوده و بدون عشق با افسری که بعد به مقام سپهبدی رسید عروسی می کند (سپهبد شیرین سخن)

این دو نمونه و یک کپی مشکوک از یک بخشنامه وزارت آموزش و پرورش که در آن ظاهرا خانم پارسا در مقام وزیر می نویسد: «از آنجا که وزارت آموزش و پروش لازم می داند، نو باوگان این کشور اسلامی!! با کتاب مقدس آسمانی خود قرآن آشنایی پیدا کنند و از عهده صحیح آن برآیند و بفهم معارف و عملکردن به دستورهای آن همت گمارند مقتضی است مقرر دارید: در سال تحصیلی 51/50 برای تدریس قرآن در سالهای سوم – چهارم و پنجم ابتدایی!! منحصرا!! از سه جزوه درسهایی از قرآن مجید که از طرف شرکت نسبی اقبال و با همکاری آقایان سید رضا ... و محمد جواد با هنر مولفان کتابهای درسی جدید تعلیمات دینی که با روشی جالب و نفیس تهیه شده است استفاده نمایند».

تاریخ این بخشنامه – 15-6-1350 و شماره آن (11620/دو) است.

اینها وورقه ای از بازجویی خانم پارسا و چند عکس بعلاوه کپی گذزنامه سیاسی ایشان تنها باصطلاح اسنادیست که عینا در کتاب چاپ می شود. بقیه آنچه که بعنوان دست نوشته ها و خاطرات خانم پارسا ذکر شده عینا دراختیار خواننده قرار نمی گیرد.

دو نمونه خط یکی وصیت نامه خانم پارساست که در صفحه 267 عینا به چاپ رسیده و اصیل بنظر می رسد، دیگری یک نامه در باره حسن خلق و فداکاری شوهر که در صفحه 223 بروی سر کاغذ سازمان برنامه و بودجه نوشته شده است.این دو خط کاملا به هم متفاوت هستند. این موضوع را هر خواننده با اندکی دقت در می یابد اما من برای اینکه خانم منصوره پیرنیا و همسر او داریوش پیرنیا، همچنین همسر و فرزندان خانم پارسا را بی دلیل و مدرک به جعل سند متهم نکرده باشم، دو نمونه خط یعنی وصیت نامه و یادداشت روزانه را نزد کارشناس با سابقه و معتبر در خط شناسی فارسی بردم. ایشان آقای استاد هوشنگ پیمان نقاش، خطاط و هنرمند برجسته ایرانی است که پیش از جمهوری اسلامی خط شناس رسمی دادگستری ایران بوده و حتی خط جاعلین حرفه ای را تشخیص می داده و نظر او مبدا و دلیل قضاوت قانونی بوده است. ایشان پس از مشاهده دو نمونه خط با خنده گفت «این تفاوت را که هر گربه ای هم تشخیص می دهد» سپس تاکید کرد دو خط هیچگونه شباهتی با یکدیگر ندارند. خط و صیت نامه زنانه و خط یادداشت مردانه است. استاد پیمان داوری خود را در ورقه ای با سر کاغذ خودش نوشت که عینا در اختیار همگان قرار می گیرد. ایشان در مصاحبه ای که در روز چهارشنبه 6 فوریه ساعت 1.5 بعد از ظهر به وقت لوس آنجلس از تلویزیون پارس پخش شد انجام این جعل را عملی کثیف و خیانتی بزرگ خواند.

بنابراین مولف (منصوره پیرنیا) ویراستار (داریوش پیرنیا) همچنین همسر و فرزندان خانم پارسا که مولف ادعا می کند مدارک را با تاکید بر صحت آنها در اختیارش گذاشته اند متهم به جعل تاریخی عظیمی هستند.

جالب توجه اینکه در یک برنامه تلویزیونی (یاران با علیرضا میبدی) منصوره پیر نیا ضمن تاکید بر اصالت دست نوشته ها گفت او اینک آنها را به بخش حفظ اسناد کنگره آمریکا می فرستد تا در اختیار پژوهشگران آینده قرار گیرد.

این از لحاظ سندیت و اما از نظر اینکه روی جلد وعده معرفی « دختر آزادی را می دهد» متاسفانه در متن چهره یک زن متحجر، متقلب، دروغگو، و متعصب، بنیانگزار و طرفدار انقلاب اسلامی، مومن به خمینی بعنوان مظهر اسلام ناب محمدی معرفی می شود همه کسانی که کتاب را خریده اند قانونا می توانند کتابهایشان را بدلیل تبلیغ دروغ پس بدهند و پولشان را پس بگیرند.

در این مورد، تنها به چند صفحه کتاب اشاره می کنم، «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»

صفحه 122 – مولف می نویسد:
« اتهام بهایی بودن خانم پارسای از معاونت وزارت چون سایه قدم به قدم به دنبال او میآمد – در حالیکه «فرخ رو» عروس سید محمد حسن صدرالعلما شیرازی معلم و نایب التولیه مسجد سپهسالار بود. همسر او سپهبد شیرین سخن یک بار به مکه مشرف شده و پشت پانزدهم او به حضرت علی (ع) می رسد. با اینهمه خانم پارسای بد جوری گرفتار تهمت و افترا شده بود. خانم وزیر در اولین فرصت دستور می دهد که برنامه های درسی تعلیم قرآن و فقه اسلامی و تعلیمات دینی در برنامه آموزشی دانش آموزان گنجانیده شود» و کسانی چون آیت الله محمد بهشتی و آیت الله محمد با هنر و شیخ مفتح و تنی چند از علمای اسلام شناس را به مشاورت می گیرد و رابط او با نسل جوان با تمایلات نسبتا ملی مذهبی دو برادر زاده او هستند».
در صفحه 222 بخش سوم از قول خانم پارسا بعنوان یادداشت روز 3 تیرماه 1358 عینا چنین می آید:
.......«آیا این جمهوری که هنوز در جنین است و می خواهد پا بگیرد خفه می شود و دوباره حکومت زور و قلدری جانشین آن می شود. آیا ما لیاقت یک زندگی آزاد!! را نداریم ...... دولت بسیار ضعیف است. قاطعیت رهبری انقلاب از همه اینها بیشتر است. اسلامی که او بیان می کند بنظر من اسلام حقیقی است یعنی اسلام ناب محمدی»
در یادداشت 15 تیر در همان صفحه عینا:

«هر روز وقایع تازه ای در کشور رخ می دهد. شبی نیست که از پاسداران جوان کسی کشته نشود. دسته ای بخاطر محمد رضا سعادتی که بقول خودشان مجاهد بود و بقول دادستان با روسها ارتباط داشته هر روز متحصن می شوند و راهپیمایی راه می اندازند. فردی بنام محمد منتظری معروف به محمد رینگو فرزند آیت الله حسینعلی منتظری همراه با عده ای تفنگچی بزور از فرودگاه به لیبی می رود و خود را نماینده دولت ایران معرفی می کند. در اهواز و آبادان فرودگاه را به مسلسل می بندند و در قم محل آموزش پاسداران را منفجر می کنند. همه اینها نشان می دهد که دستگاه و سازمانی وجود دارد که نمی خواهد انقلاب اسلامی ما بثمر برسد . بخوبی می دانم که شاید بسیاری باور نمی کنند که من از طرفداران این انقلاب باشم. زیرا با کسی صحبت نمی کنم و اگر بخواهم حرفی بزنم فکر می کنند چون در گذشته صاحب شغلی بوده ام حتما مرا باور نخواهند کرد. اما من معتقدم که هیچ چیز جز مذهب اسلام نمی تواند ما را از گردابی که سیستم گذشته برای همه ما تهیه دیده بود و خود نیز در آن غرق شد نجات دهد اما عیب بزرگ ما این است که هیچ چیز را بمعنای اصیل آن قبول نمی کنیم. امروز هم که انقلاب اسلامی است واقعا بایستی همه چیز اسلام را قبول داشت.

بگمان من برای اینکه تنها همین چند جمله از زبان بانویی چون فرخ رو پارسای در کتابی بقلم و تالیف یک زن مدعی آزادیخواهی و با همکاری همسر و فرزندان آن بانو بعنوان یک اثر تاریخی ثبت بشود، اگر جمهوری اسلامی چندین میلیون دلار هزینه کرده باشد کم است زیرا آنهایی که از حسین ابن علی سیدالشهدا ساخته و بقول خودشان بوسیله آن پایدلر مانده اند بهتر از ما می دانند ساختن یا فروریختن یک نماد چه اهمیتی دارد و اگر آنها بتوانند یکایک افراد نامدار و آبرومند و والا مقام ما را بگونه ای مزورانه به کثافت بکشانند چه خدمت بزرگی به آن اسلام ناب محمدی خمینی کرده اند.

منصوره پیرنیا می گوید قصد دارد داستان زندگی هزار چهره معروف ایران را با نام مجموعه هزاردستان به همین روش برشته تحریر در آورد و در مقدمه این کتاب می نویسد:

«تکیه اصلی و اساسی کارهای تحقیقی خود را در زمینه شکوفایی سالهای قبل از بهمن ماه 1357 و دستآوردهای زنان ایرانی گذاشته ام
»اما در متن کتاب از قول خانم وزیر، آن نماد اوج پرواز زن به بلندای شکوفایی بعنوان یادداشتهای مستند سال 1355که علارقم رسم آن زمان با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع می شود چنین سندی بجای می گذارد.

یکشنبه اول فروردین ..... خانم به انگلستان رفته و چنین می نویسد:

«خدایا چرا نعمتهای دنیا را چه مادی و چه معنوی به اروپاییان دادی. راحتی، راستی و درستی، وفور نعمت و خدمت دولت به ملت را به آنان (یعنی انگلیسیها) دادی و دروغ و تملق و خشک سالی و بی لیاقتی را که حتا اگر هم داریم باید آنها بخواهند به ما ارزانی داشتی. همه نوع راحتی و وسایل زندگی برای مردم اینجا فراهم است و همه خدمتگزار مردم هستند اما در آنجا همه نوکر یک نفرند...... شنیده ام در شروع سال نو گوشت و ماهی و سیب زمینی و تخم مرغ هم گیر مردم نیامده است». این یادداشتها را بقول کتاب خانم وزیر در کتابچه یادداشت روزانه شرکت ملی نفت ایران نوشته و تاریخ آن سال 1355 است که اوج رونق اقتصادی و آبادانی و ثروت ایران بود و ایران در ایجاد پالایشگاه نفت دریای شمال میلیونها دلار به انگلستان کمک کرد زیرا انگلستان در آستانه ور شکستگی و سقوط اقتصادی بود.

همین کتاب در صفحه 194 از قول بانو پارسا می نویسد
«هیچ چیز برای رفاه مردم نیست و آزار مردم سر لوحه همه برنامه هاست».
چگونه ممکن است بانویی که خود در تبعید مادری که بخاطر نگارش فقط 5 مقاله نه چندان انقلابی در کشور خود دربدر شده، بدنیا آمده و شاهد آنهمه بدبختی، بیماری،فقر و واپسگرایی کل جامعه بویژه زنان بوده و در زمانی کمتر از سی سال از حضیض ذلت به اوج قدرت و اعتبار و حرمت رسیده چنان سطحی، نادرست، احمقانه و با انشای غلط یاداشت نویسی کرده باشد.

مولف می نویسد که یادداشتها را همسر وفرزندان بانو فرخ رو پارسای در اختیار او گذارده اند پرسش این است که چرا؟ آیا بنظر آنها بیان اینکه خانم طرفدار و زمینه ساز انقلاب اسلامی بوده هتک حیثیت او نیست؟ به چه قیمتی فرزندان بانو پارسا حاضر شدند نام مادر و مادربزرگ و پدربزرگ خود را از صفحات زرین کتاب تاریخ پاک کرده در صفحات ننگین آن جای بدهند. سکوت و عدم حضور آنان در پاسخگویی چه چیز را می گوید.

کتاب بانو وزیر اشکالات بسیار دیگری هم دارد از آن جمله دروغها و جعلیاتی مانند نسبت دادن پرونده سازی ساواک برای بانو پارسا و بیان این مطلب از قول او که (ساواک مرا محاکمه می کند) و اشتباهات دیگر که در حوصله این مقاله نمی گنجد.

منصوره پیرنیا در یک برنامه تلویزیونی گفت یادداشت های (جعلی) خانم پارسا را در مرکز اسناد کنگره آمریکا بعنوان اسناد تاریخی ثبت می کند و از طرف دانشگاه بردو؟! چند نفر سرگرم وارد کردن این اسناد به کامپیوتر (اسکن) برای مصرف تحقیقی هستند و همچنین گروه دیگری برای حفظ کاغذ این یادداشتها کار می کنند.

در تماس با دانشگاه بردو واقع در 351 cours de la liberation, Talence , France چنین اقدامی از هیچ بخش یا دانشکده آن تایید نشد.

در حالیکه به همه این ادعاها و بسلامت فکر بانوی مولف شک می کنم اما بر این باورم که حتی اگر یک در سد این گفته ها درست باشد وظیفه همه زنان و دخترانی که بگونه ای خود را بدهکار مبارزات آزادیخواهانه بانو پارسا می دانند و نمی خواهند نام پاک یک نماد زن آزاده ایرانی به کثافت طرفداری از خمینی و انقلاب اسلامی آلوده و پلید گردد همچنین و ظیفه انسانی همه مردانی که می دانند جعل تاریخ چه آسیبهای گرانی به نسل های آینده وارد می سازد ایجاب می کند در برابر این فاجعه بزرگ بر خیزند و اجازه ندهند بانویی که بدلیل آزادگی و فرزانگی و احتراز از ننگ پذیرش چادر یک بار در گونی تحجربدار آویخته شد اینک در کتاب معاملات کثیف بار دیگر اعدام گردد.


......................

سین جیم و یادداشت فی سبیل ال لای الحاقی

سرآغاز کتاب "خانم وزیر" فقط به عنوان مثال!



سرآغاز کتاب

17 June 2008

معجزات سوتفاهم بر انگیز(!) «تأملى بر مقوله ى "آلترناتيو سازى(!)» و عجایب «سکولاریسم نو (!)» و... ا. ن. علا

دارالترجمه سکولاریسم "نو" ی اهالی کشور "خارج" از کشور
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


 نوری علا، سلام... عجایب «سکولاریسم نو (!)» و... ا. ن. علا
معجزات
سوتفاهم بر انگیز(!)
«تأملى بر مقوله ى "آلترناتيو سازى(!) »
و عجایب«سکولاریسم نو (!)» و... ا. ن. علا

....................


"دوست گرامی جناب نوری علا، سلام. پس از خواندن سخنان شما و آقای زعیم در سمینار مریلند و جمعه گردی اخیرتان، اتفاقا به مقاله ای از دکتر محمود صناعی در مجله سخن 1338 یعنی نزدیک به نیم قرن پیش برخوردم و یکبار دیگر متاسف شدم که ما روشنفکران (!) ایرانی سال هاست درجا میزنیم و بقول این فرنگی ها «چرخ را دوباره کشف میکنیم». فکر کردم آنرا برای شما و سایتتان بفرستم. بد نیست که با مقدمهء کوتاهی از خود شما بین "پیران کنار گود نشین" پخش ( و شاید کمی موجب شرمساری) شود.

(الف. ط.)
.........

با سلام و با تشکر از مقاله ی اخیر شما با عنوان «تاملی بر مقوله آلترناتیوسازی»،
پیشنهادی در این زمینه دارم که ممنون می شوم اگر نظرتان را در این خصوص بیان بفرمایید. پیشنهاد من تدوین «میثاق ملی» است...
برای نمونه من موارد زیر را به عنوان پیش نویسی از میثاق ملی ایران
پیشنهاد میکنم:
....• تمام امور کشور باید بر اساس قانون اداره شود و مبنای قانون گذاری باید عقل، علم و تصمیم گیریهای جمعی باشد و هیچ گروهی حق ندارد ایدئولوژی خود را به سایر مردم تحمیل کند.
• اموال و درآمد های ملی ایران باید صرف تمام ایرانیان شود (و نه گروه خاصی از ایرانیان و نه غیر ایرانیان).
• ایرانیان با هر نوع زبان، قومیت، جنسیت، دین و مذهب از حقوق برابری برخوردارند.
• خشونت جسمی (اعدام، سنگسار، شلاق، آسیب و قطع اندام ها) ممنوع است...

در اين مورد وبلاگی تهيه ديده شده در آدرس مقابل: http://misghmeli.blogspot.com

دانا استوار اندیش
......................

مقالهء آقای نوری علا ممکن است اين توهم را بوجود آورد که مشکل ما فقط يک مشکل سياسی و در نهايت مثلاً نبود دموکراسی است…

(افشا)
................

درود بر شما و با خسته نباشيد…
من ده شماره مطلب نوشتم به نام به سوي انكشاف ضرور منافع ملي و عبور از طلسم عجائب خميني .غرض آن بود كه افكار دانشمندان و سياسيون ما به موضوعي جلب شود ... اين مطالب از يك تا ده درلينك زير تحت نام رضا عموزاده قابل دسترسي است :
http://www.alefbe.com/article.htm
انتظار ندارم با ضييق وقتي كه داريد تمام مطالب را بخوانيد...

رضا عموزاده"
................

"دست مريزاد…
نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست
و ليكن شنيدن رواست
تا به خلاف آن كنى كه عين صوابست !...
با تائيد نوشته ى سركار، … سرانجام با ضرب المثلى كه گمان مى برم ميراث سرخپوستانست سخن را به پايان مى برم :
كسى كه با تفنگ به در خانه ات آمد
براى گفتگو نيامده ،
آمده حرفش را به كرسى بنشاند !...

تورج پارسى"
........................

آشپزخانه سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نوسکولاریسم
http://www.newsecularism.com/2008/0608-B/061608-Chand-Nazar.htm
دوشنبه 27 خرداد 1387 ـ 16 ژوئن 2008










16 June 2008

روز سیاه پدرعبدالقادر بلوچ


روز سیاه پدر


عبدالقادر بلوچ



پدر جان ببخشید که آن دو فرزند اعدام شده‏ات امروز نمی‏توانند روز پدر را به تو تبریک بگویند. در مورد آن یکی فرزندت که بردندش تا برای عبرت، آویزان شدن برادرش را از جرثقیل ببیند اما به جای عبرت دچار اختلات روحی شد و معلوم نشد تصادف کرد یا خودکشی هم خیلی شرمنده‏ام که امروز نمی‏تواند خدمت برسد.
می‏مانیم ما دو برادر که سالهاست در تبعید اجباری هستیم و نمی‏توانیم عطش دیدارت را سیراب کنیم. می‏گویند از روزی که مادر از غم همه‏ی ما دق مرگ کرد و رفت روز و شب برایت یکی شده.
حالا من مانده‏ام روزت را تبریک بگویم یا شبت را تسلیت.

13 June 2008

امیر سپهر: چگونه شير ايرانی يابوی ملای شکمباره شد

تا پيش از انقلاب اگر يک مأمور دولت واژه ی توهين آميزی به خانمی می گفت، نه تنها صدای اعتراض از ده جا بلند می شد، بلکه ای بسا که آن مأمور اصلآ بخاطر اين بی تربيتی و زور گويی، کتک مفصلی هم از رهگذران نوش جان می کرد... اينک اما اوضاع بگونه ای دگرگون گشته که چند چاقوکش بی معرفت و شرف، خانم ايرانی محترمی را در برابر صد ها و در مواردی حتا هزاران ايرانی آماج مستهجن ترين ناسزا ها قرار داه و حتا به باد کتک می گيرند، ليکن حتا يکی هم زان ميان به اعتراض و واکنشی بر نمی خيزد...

جوانان پر غرور ايران را در کوی و برزن تازيانه می زنند، اما ديگر ايرانيان شريف همه کيپ تا کيپ به تماشا ايستاده هيچ نمی گويند. صحنه هايی بديع و چشم نواز از آن «رقص بر سر دار» تن پاره ها وقتی هم که قرار است چند جگر گوشه اين ملت را به دار آويزند، اين مردم مسخ و تهی شده از غرور و شهامت، پاکت تخمه در دست، از ساعتها پيش در آن قتلگاه جای مناسبی می گيرند که مبادايشان را از دست بدهند...



چگونه
شير ايرانی
يابوی ملای شکمباره شد


امیر سپهر

http://www.zadgah.com/




دگرديسی ويرانگر

مردان نيزه به دست پس از يافتن حيوان، آن را با فرياد و نواختن طبل به سوی محلی که می خواستند می رماندند. محلی در جنگل که در آن گودالی به ژرفای سه ـ چهار متر کنده شده و روی آن با چوبهای نازک و برگ پوشانده شده بود. وقتی حيوان به نزديکی های آن گودال می رسيد، مردان گراداگرد آن حلقه زده و حيوان را در دايره ای بزرگ گرفتار می ساختند. سپس هم با ايجاد صدا هايی گيج کننده تر و جلوتر رفتن، دايره را کوچک تر و کوچکتر می ساختند، تا سر انجام آن حيوان محاصره شده در گودال فرو افتد.

جانور پس از سقوط در گودال، نعره زنان برای رهايی خود مرتبآ به ديواره های گودال چنگ انداخته و به بالا می جهيد. با چنان عصيان و خشمی که اگر می توانست از گودال برون آيد، بدون شک هر انسانی را تکه پاره می کرد. شکارچيان اما گودال را بگونه ای کنده بودند که حيوان گرفتار را هيچ بخت رهايی از آن نبود. از اينروی، او با دست و پای زدن، فقط خود را بيشتر خسته می ساخت. يعنی هر اندازه که برای رهايی تلاش می کرد، به همان اندازه خسته تر و درمانده تر می شد. شکارچيان هم که در نهايت همين را می خواستند، آنرا برای دو ـ سه روزی به حال خود وا می نهادند تا ابتدا خود خويشتن را خسته کند، و پس از آن هم با چوبدستی های بلند بر سر گودال آمده و شروع به کتک زدن جانور می کردند، تا به حدی که ديگر کاملآ از پای افتد.

دوره ی کتک زدن، پانزده ـ بيست روزی ادامه می يافت. هر روزه هم البته چند نوبت. در تمامی اين مدت هم هيچ آب و غذايی به حيوان داده نمی شد. اين پروسه ی «کتک و گرسنگی» تا آنجا ادامه می يافت که ديگر غرور و تهور و چابکی فطری حيوان بکلی در هم شکسته شود. بگونه ای که آن باد پای تيز چنگ، به موجودی بزدل و از رمق افتاده مبدل گردد که به محض ديدن هر انسان، بجای غرش و چنگ و دندان نشان دادن، سخت بر خود بلرزد.

و در اين مرحله شکسته شدن کامل جانور بود که نوبت به پديدار شدن آن فرد مورد نظر فرا می رسيد. يعنی کسی که قرار بود از آن پس، حيوان درهم شکسته او را ولی نعمت و « صاحب» خود بحساب آرد. جانور گرفتار و له شده که ديگر از هر انسانی شديدآ می ترسيد، تبعآ از ديدن اين موجود دو پای تازه نيز بر خود می لرزيد، ليکن اين يکی، بجای کتک زدن، تکه استخوان ناقابلی برای او پرتاب می کرد. کمی هم آب که آنرا با دلوی کوچک به گودال می آويخت. حيوان که در اثر آنهمه آزار و تشنگی و گرسنگی به حالتی کاملآ نزار رسيده بود، آن استخوان را بگونه ای با آز و ولع دندان می زد که پنداری به بزرگترين و لذيذ ترين شکار همه ی عمر خود دست يافته باشد.

ارباب يا صاحب، اين روند مختصر آب و غذا دادن را تا آنجايی ادامه می داد که ديگر حيوان همه چيز باخته، او را خداوند خود می پنداشت. « صاحب» البته به موازات آب و غذا دادن، روز به روز هم خود را به حيوان نزديک تر می ساخت. تا آنجا که ديگر می توانست به ته گودال رفته و حتی گاهی آن جانور را تنبيه بدنی هم بکند. چندی بعد هم همين نجات بخش دروغين و ولی نعمت «صاحب» ساختگی، با کندن راهی سربالا از گودال به بيرون، به آسانی و بی ترس، جانور کاملآ دگرگون گشته را از گودال بيرون می آورد و سوار بر آن، در کوی و برزن به پرسه زدن می پرداخت.

حاصل اينکه، شير، اين دلاور ترين و تيزپای ترين جاندار روی زمين که آنرا پادشاه جنگل ها می خوانند، در يک پروسه ی سلب آزادی، تشنگی و گرسنگی دادن و از همه مهم تر، شکست غرور و تحقير و تخريب تمامی قابليّت های ذاتی اش، در کوته زمانی به موجودی زبون و درمانده مبدل می گشت که از سربراهی و توسری خوری و سواری دادن به انسان، حتا بر درازگوش ها هم طعنه می زد.


رشد حقوق حيوانات

آنچه آوردم شيوه ای بود که تا دهه پنجاه و شصت ميلادی در آفريقا و بخشی از آسيا اعمال می شد. روشی بی رحمانه و ضد اخلاقی که ليکن امروزه ديگر بکلی از ميان رفته است. حال چه در اثر پيشرفت دانش جانور شناسی«Zoology Science» يابقول آلمانها«Tierwissenschaft» و استفاده از شيوه هايی علمی، و چه به دليل قدرت يافتن سازمانهای حمايت از حقوق حيوانات و ممنوع شدن بکارگيری آن روش های بسيار ضد انسانی.

همانگونه که پيش از اين هم نوشتم، دوستداران حيوانات اينک در جهان آنچنان مراقب رعايت حقوق آنان هستند که ديگر نه تنها امکان چنين کار هايی از ميان رفته، سهل است که حتا نواختن يک سيلی به درازگوشی هم ممنوع گشته. زيرا که ای بسا همين يک سيلی هم بتواند برای فرد «خشونت ورز»، مجازات زندان به دنبال آورد.

با سيستم اطلاعاتی هم که در غرب وجود دارد و تمامی کردار شهروندان در بانکی کامپيوتری گردآوری می گردد، خشونت ورزی با حيوانات امروزه در جهان متمدن، از آن مواردی است که بی شک در پرونده هر شهروندی ثبت می گردد، به ويژه زندانی شدن کسی به اين جرم. اين پيشينه منفی هم از هر کسی يک شهروند شرور و بدسابقه می سازد که پيامد های منفی زيادی دارد. مانند محروميّت از دريافت برگ عدم سوء پيشينه ی کيفری، به تبع آنهم محروميّت از اشتغال در بعضی از پست ها و مکان ها و پاره ای مزايای ديگر شهروندی.

به هر روی، «حيوان آزاری» حال ماده ای است که در قوانين مدنی تمامی کشور های مترقی جهان وجود دارد. کمترين مجازات آنهم محروميت هميشگی از نگهداری حيوانات در خانه، ممنوعيّت نزديکی به آنان در ديکر مکان ها، جريمه ی نقدی و در صورت سرپيچی هم، زندانی شدن فرد حيوان آزار است. اينکه مشاهده می شود کسانی در پاره ای از کشور با ببر و شير و پلنگ های کاملآ بی رمق نمايش های خيابانی برگزار می کنند، بيشتر با استفاده از همين روش شکست ويژگيهای ذاتی حيوانات بوده است و از آن رهگذر هم، توسری خور و بزدل ساختن اين جانوران دلير و چِست و چالاک. اينگونه کار ها البته حال تنها در کشور هايی ممکن است که هنوز خود انسانها نيز در آنجا از هيچ حقوقی برخوردار نيستند، چه رسد به وحوش جنگل.

من خود در مراکش مرد معتاد و بسيار تکيده ای را ديدم که با يک ببر و يک شير نر معرکه گيری می کرد. او اين جانوران را برای توريست ها بسان ميمون ها به ادا در آوردن وا می داشت. در گفتگويی که با وی به زبان عربی دسته و پا شکسته خود داشتم، برايم روشن شد که آن ناانسان حتا حيوانات خود را هم عمدآ به مواد افيونی معتاد ساخته تا هر چه ذليل تر گشته و بيشتر به صاحب خود وابسته گردند.


يگانه راه تربيّت و يا تخريب آن

باری، مرادم از آوردن اينهمه، رسيدن به اين اصل است که تنها راهی که برای تربيّت و يا دست آموز ساختن حيوانات وجود دارد، راه تنبيه و تشويق است. اين راه تربيتی البته شامل خود بشر هم می گردد که گونه ای از حيوان است. اين روشی است که آدمی از ديرباز به کارايی آن پی برده و همچنان هم آن را در امور تربيتی به کار می گيرد، چه برای رام و دست آموز کردن حيوانات و چه برای تربيّت نوباوگان خويش. چون راه ديگری برای اين کار وجود ندارد.

البته توجه داشته باشيد که تربيّت حتمآ به معنای بهبود و بالا بردن اخلاق و صفات نيک در يک موجود زنده نيست. اين تربيّت می تواند که کاملآ هم وارون باشد. يعنی اين نيز ممکن است که بتوان در يک پروسه ای تخريبی، تمامی صفات پسنديده ی يک موجود را ويران کرده، زشتی ها و پلشتی ها را جايگزين آن نيکی ها کرد، از اين روی هم بود که من بجای تربيّت، دانسته و به ويژه واژه ی « دست آموز» را برای حيوانات آوردم. پيش از ادامه ی اين بحث، لازم می دانم که به باز کردن مفهموم يک اصطلاح هم بپردازم که ما اين روز ها در عالم سياست زياد آنرا می شنويم و می خوانيم.


« چوبدستی و استخوان»، نه «چماق و هويج»


آوردم که تنها راه درست رام کردن حيوانات، استفاده از روش تنبيه و تشويق است. يعنی هرگاه که حيوان فرمانبرداری کرد، بايد آن را با غذای دوست داشتنی اش نواخت و هر زمان که سرکشی کرد، بايد آن را جريمه کرد. اين همان روش مشهور«چماق و هويج» در جهان سياست است که اينک رژيمهای متمدن، برای رام کردن رژيم های غيرمتمدن و وحشی آنرا بکار می گيرند، و سخت هم توهين آميز.

از اينروی توهين آميز، زيرا نام اصلی اين سياق تربيتی« دگنک و استخوان» است و روشی بوده برای اهلی کردن سگ ها. خاستگاه آن هم ايرلند شمالی و باواريای آلمان است. يعنی اين روش متعلق به چوپان های اين دو منطقه بوده که در گذشته آن را برای تربيّت سگ های گله از سگ های وحشی يا ولگرد بکار می گرفتند. روش «چماق و هويج» مربوط به هر چه خانگی تر ساختن خرگوش های بی خطر است. استفاده از اصطلاح «چماق و هويج» بجای « دگنک و استخوان» در دنيای سياست، تنها با هدف پرهيز از توهين آشکار و مستقيم به رژيم های وحشی و زبان نفهم بسان نظام ملا های ايران است.


رشد ابزار ها و شيوه های تربيّتی تا پيش از انقلاب

پس، روش تربيتی که ما هم اکنون هم از آن استفاده می کنيم، در اصل همانی است که انسان های نيمه وحشی نيز به کار می گرفتند، آنچه با پيشرفت دانش دگرگون گشته و ما را در اين زمينه از انسانهای وحشی متمايز ساخته، تنها متمدنانه تر شدن شکل اين تشويق و تنبيه ها در روند رشد شهريگری يا تمدن است. يعنی « تنبيه» اگر در قاموس پيشينيان فقط کتک زدن و گرسنگی دادن تا حد مرگ معنا می داد، حال اشکالی بسيار انسانی تر و علمی تر بخود گرفته. همانگونه که تشويق های ما هم اينک بسان انسانهای نيمه وحشی نيست.

برای مثال تا همان سالهای آغازين دوران دبيرستان رفتن خود من، حتا در مدارس جنوب شهر تهران هم تنبيه ها همچنان همان اشکال نيمه وحشيانه را داشت. مانند سيلی« تـُوگوشی» نواختن، مداد ميان انگشتان دست نهادن و فشار آوردن، کشيدن و پيچاندن گوش، ترکه بر کف دست ها زدن و حتا فلک کردن (چوب زدن بر کف پا ها) که من خود به دليل شيطنت های افراطی و شلوغکاری هايی که می کردم چند بار طعم تلخ آنرا چشيده ام.

تا آن روزگار البته تنبيه در خانه هم بسيار شکل خشن و زشتی داشت. يعنی ما در برابر هر خطای کودکانه و شيطنت های تند مان در خانه نيز از پدر و مادر های خود کتک نوش جان می کرديم. بسياری از مردان اصلآ ترس کودکانشان را از خود، به «پدری مسئول بودن» تعبير می کردند. اين امتياز غير انسانی را هم تنها از راه کتک هايی وحشيانه با قلاب کمربند و سيلی های بعضآ منجر به خونريزی در گوش کودکان خود به دست می آوردند. پاره ای از مادران هم که مثلآ برای تربيّت فرزندان خود، آن کودکان معصوم را داغ می کردند. بی توجه به اين اصل انکارناپذير که (بازداشتن انسان از دست زدن بکاری با استفاده از زور، ميل او را برای دست زدن بدان کار صد برابر می کند).

ليکن خوشبختانه از دهه ی پنجاه به بعد، وزارت فرهنگ آن زمان (وزارت آموزش و پروش بعدی) طی يک دستور العملی تنبيهات بدنی وسيله ی مسئولان را در مدارس بکلی ممنوع کرد. بگونه ای که در سالهای پايانی دبيرستان من، جريمه ديگر فقط حالت مشق زياد دادن و محروميّت از بازی های دسته جمعی و کاستن از نمرات انضباط را يافته بود.

آنچه هم که به رفتار اولياء با کودکان خود مربوط می گرديد هم تنبيه ها ديگر از آن شکل خشن و ضد انسانی پيشين در آمد. زيرا رشد نسبی فرهنگ اجتماعی مادران و پدران هم باعث گرديد که آنان هم از آن شيوه های کهنه و خشونت بار دست برداشته و به راههايی متمدنانه تر روی آورند. مانند محروم ساختن چند باره کودکان از تماشای برنامه های محبوب آنان در تلويزيون، نبردن آنان به سينما و پارک، نخريدن مداد رنگی برای ايشان و از اين گونه کار ها. البته انجمن های خانه و مدرسه (کانون های همياری مادران و پدران دانش آموزان و آموزگاران) هم در اين زمينه نقشی اساسی داشتند که ديگر در تمامی مدارس تشکيل گرديده بود.

دليل بهبود کيفيّت برخورد با کودکان در خانه هم تبعآ از رشد فرهنگ عمومی مردم ناشی می شد که آن هم ناشی از بهبود روز به روز اوضاع فرهنگی جامعه بود. يعنی در اثر بهتر شدن کمی و کيفی برنامه های راديو و تلويزيون در مورد خانه و خانواده و چگونگی برخورد درست با کودکان؛ در اثر پيشرفت صنعت چاپ کتاب و ارزانی و فراوانی آن، در اثر چاپ روزنامه ها و مجلات مختلف با مباحثی بيشمار در زمينه های گوناگون اجتماعی و خانوادگی و امور تربيتی و در اثر دلايل فرهنگی و اقتصادی ديگری از اين دست.

حاصل اينکه در سال پنج و هفت ديگر آن بی فرهنگی ها تا اندازه ی زيادی از کشور ما رخت بر بسته بود. در زمينه ی اقتصادی هم ديگر ما با آن تنگنا های دوران اقتصاد فئودالی روبرو نبوديم. بگونه ای که ديگر کمتر خانواری در ايران يافت می شد که دغدغه ی آب و نان داشته باشد. از نظر بهداشت و درمان نيز پس از اجرای دو طرح سراسری بيمه های اجتماعی و خدمات درمانی، اندک ايرانی پيدا می شد که ديگر مشکل دارو و درمان داشته باشد. بويژه با وجود آنهمه بيمارستانها و درمانگاههای مدرن و مجهز دولتی« رايگان». تحصيل هم که از کودکستان تا پايان دانشگاه رايگان بود.

بنا بر اين، آن «انقلاب لجن» زمانی آغاز شد که مردم ايران از نظر روحی در اوج بودند. ملتی که آزادی کامل فردی داشت، به جز چند استثناء، به همه ی کشور های جهان بدون ويزا مسافرت می کرد، آبرو و اعتباری بی نظير در جهان داشت و پولش نيز يکی از معتبر ترين ارز های جهان محسوب می شد. به تبع برخورداری از اينهمه مزايای بزرگ هم، ايرانيان ديگر خود را يکی از پر غرور ترين و فرزانه ترين و آزاده ترين و با فرهنگ ترين ملت های جهان می انگاشتند. از اينروی هم گمان می کردند که ديگر آن فضای سياسی برايشان تنگ است و به خيال خود می خواستند که با انقلاب، از نظر سياسی هم با ملتهای پيشرفته و درجه اولی چون سويس و آلمان و آمريکا و فرانسه ... در جهان کوس برابری زنند. و اما حال :


ژرفای تخريب فرزانگی در ايرانی


آنچه آخونديسم از پيروزی انقلابش تا به امروز بر سر مردم ما آورده، باور نکردنی، ليکن حقيقتی درونسوز است. بگونه ای که ايرانی کنونی جدای از بی شباهتی استاندارد های زندگی اقتصادی خود، در زمينه ی فرهنگ و غرور و عزت نفس و خودباوری هم ديگر هيچ شباهتی به ايرانی پيش از سال پنجاه و هفت ندارد. گر چه کار تخريب کيستی و فرزانگی های ايرانی، تاريخی بس دراز و هزاره ای دارد، ليکن اين توهين ها و تخريب های سی سال گذشته، به جز دهه های اول سقوط ايران در قادسيه اول، بيگمان در سرا سر تاريخ ايران بی سابقه است. ملت ما حتا پس از حملات تاتار و مغول و هلاکو و تيمور ... هم اينگونه خوار و ذليل و توسری خور نشد که حال شده است.

ويرانگری اين سالهای تباهی، از آن مردم مست از باده ی غرور و غيرت سی سال پيش، اينک موجوداتی آنچنان خوار و ذليل ساخته که حتا روز روشن هم دختران نوجوانشان را به جرائمی واهی و مسخره از دستشان می گيرند و می برند، ليکن ايشان همچنان هيچ واکنشی از خود نشان نمی دهند، بويژه مردان. تا پيش از انقلاب هيچکس حتا زهره ی چپ نگاه کردن به خانمی را هم نداشت. آنگونه که اگر يک مرد بی فرهنگ هم که در جايی واژه ی نابجايی به خانمی می گفت، صدای اعتراض از ده جا بلند می شد، و ای بسا که آن مرد بی فرهنگ اصلآ بخاطر اين بی تربيتی کتک مفصلی هم از رهگذران نوش جان می کرد.

ليکن اينک اوضاع بگونه ای شده است که چند قواد بی معرفت و شرف، خانمی ايرانی را در برابر صد ها و در مواردی حتا هزاران ايرانی آماج مستهجن ترين ناسزا ها قرار داه و حتا به باد کتک می گيرند، اما حتا يکی هم زان ميان به اعتراض و واکنشی بر نمی خيزد، جوانانشان را در کوی و برزن تازيانه می زنند، اما اين مردم کيپ تا کيپ به تماشا ايستاده، هيچ نمی گويند. وقتی هم که قرار است چند جگر گوشه اش را به دار آويزند، اين ملت، پاکت تخمه و پسته در دست، از ساعتها پيش در آن قتلگاه جای مناسبی می گيرند که مبادا صحنه ی هايی بديع و چشم نواز از آن «رقص بر سر دار» تن پاره هايش را از دست بدهد.

متوليان اين ايدئولژی در اين سی سال ظلمانی آن اندازه خواهر و مادر اين مردم را کوبيده و له کرده اند که اصلآ اين مردم يادشان رفته که مادرانشان تا همين سی سال پيش، بی هيچ محدوديتی در تمامی عرصه های اجتماعی حضور داشته و در حقوق و بی حقوقی با مردان برابر بودند. حال بگذريم از اين راستی مستند تاريخی که اين ملت حتا پيش از ظهور اين آيين بربريّت هم پادشاه زن داشته و در تاريخ نوين خود هم اين راستی را که خانمهای ايرانی حتا پيش از خانمهای سويسی حق رای به دست آورده بودند.

در اين زمينه ژرفای تخريب به جای رسيده است که همان دختران کوچک سی سال پيش که مادرانشان خود را با خانمهای سويسی و فرانسوی و بلژيکی ... مقايسه می کردند، حال که خود مادر شده اند، در اثر اين پسرفت دهشتناک، خويشتن را با زنان سعودی و افغانستان و زنگبار مقايسه می کند و به کمی بر تر بودن از آن زنان محبوس در قعر چاه بردگی و تعصب های کهنه ی ارتجاعی هم بسيار دلخوشند، حتا و بويژه نوبل دارشان که خود در همين سی و اندی سال پيش در سنين زير سی سال يک قاضی دادگستری بوده.

و مرد ايرانی هم در اين زمينه آنچنان از غرور و غيرت و بزرگی تخليه شده است که حال حتا برابر شدن شأن و کرامت انسانی خواهر و دختر و مادرش را هم با دو تخم يک يابوی ايستاده بر دو پای، برای خود دست آوردی شگرف می پندارد.گر چه حتا همين همسانی ننگين و شرم آور هم، هنوز هم که هنوز است به دست نيامده و مادران شريف و گرامی ما ايرانيان از ديد اين قوم اهريمنی، کماکان ارزشی بيش از تخم چپ يک ملای سفله و انيران و سربر را ندارند.(ماده 435 قانون مجازات اسلامی را بخوانيد)

کجا رفت آنهمه فرهنگمداری و خردمندی ها و مدنيت درخشان ايران که حال ما در هزاره ی سوم، اين گفته ی نازل و دور از منطق يک پسمانده ی تازی تبار بنام سيد عبدالکريم سروش در باره "حلول الله در محمد به هنگام نزول آيه" در ته غاری را هم از درخشان ترين سخنان حکيمانه در تاريخ ميهن خود به حساب می آوريم!

چه شد آنهمه فرزانگی های ما که حال به گفته ی يک ملای بی خبر از دنيا و ناآشنا با هر دانش نوينی هم دلشاديم که، کسانی از ايرانيان را سزاوار زندگی در کشور خودشان دانسته، آنهم البته به دليل رأفت اسلامی (يعنی رحم بر بيچارگانی از سر بزرگی و توانگری که هر آن هم پس گرفتنی است) نه به صورت قانونی. يعنی، ما اشغالگران و يا به خدمت دشمنان در آمده، خوب است که اين رخصت را به ايرانيان ميهن باخته عطا فرماييم که ديگر در خانه ی آباء و اجدادی خويش حق نفس کشيدن داشته باشند!

آقای منتظری درافشانی فرموده اند که فرقه بهائيت چون دارای کتاب آسمانی همچون يهود، مسيحيان و زرتشتيان نيستند در قانون اساسی جزو اقليتهای مذهبی شمرده نشده اند، ولی از آن جهت که اهل اين کشور هستند حق آب و گل دارند، و از حقوق شهروندی برخوردار می باشند، همچنين بايد از رافت اسلامی که مورد تاکيد قرآن و اولياء دين است بهره مند باشند».

با وجود اينکه اساسآ نفس چنين سخنی هم که "شما هم در سرزمين اجدادی خودتان کمی حق داريد اصلآ خود به مثابه بد ترين نوع توهين به کرامت انسانی و شرافت ملی هر ايرانی است، آنهم با استفاده از واژه ی« فرقه» که معمولآ هم با پسوند «ضاله» می آيد و در کتب شيعی زشت ترين بار معنايی را دارد، با اينهمه، مراد من اينجا ابدآ کوبيدن آقای منتظری نيست که آن نابخرد، اصلآ خود بزرگ ترين سهم را در اين خانه خرابی ها و رسوايی ها و ننگ تاريخی داشت، و اين بساط ننگين (ولايت فقيه) هم از ابداعات بی نظير او است. چون درد اصلی و بزرگ ما از منتظری ها نيست.

او يک ملا است. تکليف ملای هزار و چهار صد سال عقب افتاده از قافله ی تمدن و اخلاق هم که با فلسفه ی نوين و حقوق شهروندی و ديگر مفاهيم مدرن فلسفی کاملآ روشن است. آنچه منتظری گفته است را ديری است که ديگر حتا وحشی ترين و خونخوار ترين رژيمهای غير اسلامی جهان هم پذيرفته اند. يعنی چه که بهايی هم حق دارد در کشور خود زندگی کند! اصلآ اگر در جهان متمدن کسی از کودکی ده ساله هم که بپرسد آيا هم ميهن بهائی تو هم حق دارد که در اينجا زندگی کند؟ آن کودک به ريش چنين پرسشگر ابله و نادانی خواهد خنديد.

با اينهمه ملای هشتاد و چند ساله ای که در يک قدمی گور هم دستکم همين اندازه استعداد و شهامت و شرف را پيدا کرده که چند ميلی متری از بربريتی بنام اسلام دور گشته و به سوی انسانيت و اخلاق عقلی استدلالی آزاد از مذهب (اتيک) و نوعدوستی بازگردد، به باور من سزاوار توهين و دشنام نيست. زيرا چنانچه به اين بيانديشيم که افرادی چون او، از لحظه ی زاده شدن تا کنون ذهنشان با لجن و کثافات خرافی بمباران گشته، آنگاه خواهيم پذيرفت که بسياری از ملا هايی بسان منتظری اساسآ خودشان هم به نوعی زندانی و قربانی اين جهالت و بربريّت هستند.

پس ما هر اندازه که نبايد اين پير مرد را سرزنش کنيم که چرا پس از عمری گمراهی و در جهالت و تباهی زيستن، حال کمی آدم شده، بايد هزار برابر آن بر کسانی بتازيم که می خواهند چنين سخن بديهی و کودکانه ای را بعنوان يک دستاورد علمی و فلسفی و تاريخی به ما قالب کنند، و از آن هم ابزاری بسازند برای نشان دادن انديشه های والای آخوندی، و هم چنين ابزاری برای تبليغ حقانيّت ولايت و سروری اين طايفه ی متحجر ضد ملی بر ملت نگونبخت ايران.

و دردماندگی ها و بدبختی های ما هم درست از دست همين ناکسان است. از «ملا فکلی ها» ی تحصيلکرده و مثلآ روشنفکر که در اصل بايد پيش آهنگان فکری و راهبران سياسی اين مردم تباه شده باشند، اما خود حتا از اين طايفه ی دستاربندان هم بيشتر دشمن شرف و آزادی و فرزانگی های اين مردم هستند. حال يا از سر جهل، يا خودفروشی و يا از روی ترس و زبونی.

در زمينه پسماندگی اين قوم آل عبا، همين بس که نيک بنگريد که اينان تا چه اندازه در فرومايگی و عقبماندگی زيسته اند که وقتی حتا بزرگترين آيت الله آن هم که سخنی بسيار پيش پا افتاده در حد يک کودک را بر زبان می آورد، آن سخن يک شاهکار بی همتا در حوزه ی نوانديشی دينی به حساب می آيد. يا وقتی يک ملای شکمباره انگلی بنام محمد علی ابطحی می گويد که گاهی ترانه های سياوش قميشی را گوش می کند، به خيالش می رسد که اين جهش او را به رفيع ترين قله ی انديشه و خرد پرتاب کرده، و وی ديگر همه ی پست مدرنيست های جهان را هم پشت سر نهاده.

از سوی ديگر و ژرف تر از آن هم، بنگريد که کار مواليگریی و سفلگی ايرانی در برابر آخونديسم به کجا ها کشيده که می خواهد آخوندی را که برايش «حق زندگی» قائل است را بر دوش گزفته و حلوا حلوا کند! در برابر آن «صاحب» هم روزی ده بار به خاک افتد که، براستی چه رأفت و انسانيتی کرده است که برای ايرانی هم در خانه ی خودش حق آب و گلی قائل شده، آنهم در هشتمين سال هزاره ی سوم!

و تماشا کنيد حال اين مردم نگونبخت ما را! ملتی هويت باخته و بردگی پذيرفته در برابر ملايان. ملتی راضی شده به حداقل ترين حداقل های انسانی از سوی صاحبان خودش «ملا ها» که وقتی بديشان گفته می شود که يوسفی اشکوَری (ملای خلع لباس شده) به دخترش اجازه پيانو نواختن داده، می خواهد او را تا حد شکسپير و ولتر و اسحاق نيوتن و ياکوب برونفسکی بالا برد و بنت مکرمه اش (دخترش) فاطمه سلطان را هم که پيانو زده، با سيمون دبوار و آگاتا کريستی و آنا ماری شيمل برابر سازد.

اين امر چيزی نيست جز گويای اين حقيقت جگرسوز که ايرانی آن اندازه در درازای سده ها در زندان آخوند نگاهداشته شده و از او کتک خورده و توهين و تحقير شنيده، که ديگر کاملآ پذيرفته است که ملا ارباب و صاحب او است. از اينروی هم اينک حتا به خاطر اينکه ديگر آن صاحب نمی خواهد او را در خانه خود بکشد هم از وی بت می سازد.

فشرده سخن اينکه، پذيرش اين نوکری و سفلگی در برابر ملا، اينک آنگونه در ذهن و نهانخانه ی ايرانی عارف و عامی نهادينه شده که اگر هم امروز ملا ها اعلام کنند که از اين پس، به شما مردان ايرانی رأفت اسلامی می کنيم که لباس دلخواه خود را بپوشيد و به شما زنان هم لطف بی حد، که روسری سر نکنيد، به راستی سوگند که مثلآ عقلای اين ملت « روشنفکران = ملا فکلی ها» ملا ها را دادگر ترين و پيشرو ترين و دموکرات ترين انسانهای روی زمين پنداشته، مردم نگونبخت را هم وا خواهند داشت که روزی هزاران بار از اين ارباب سالوس سپاسگزاری کنند.

و اين همان حکايت شير يابو گشته، بزرگمهر های به سلمان تبديل شده و ايرانيان مواليگری پذيرفته است و دردی بسيار بسيار تأسف آور و حزن انگيز! همين/