tag:blogger.com,1999:blog-248300782024-02-21T03:57:22.257+01:00سین جیم ها و یادداشتhttp://7weblogs.blogspot.com فوروم 7 وبلاگ رامین مولائی ..................................
molai@gmx.de ایمیلUnknownnoreply@blogger.comBlogger342125tag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-10891018046758369192009-01-23T23:34:00.003+01:002009-01-23T23:54:50.698+01:00در «بهشت» نیستم، در «برزخ» هم نیستم. در «جهنم» که اصلاً نیستم<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><br /></span></div><div style="text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;">سران جانباختگان...</span><br /><span style="color: rgb(153, 0, 0);">گفتوگو با<br />گلرخ جهانگیری</span><br /><br /><span style="color: rgb(0, 0, 153);">مجید خوشدل</span><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><blockquote>به درستی از مادران زندانی سیاسی و جانباخته بسیار گفته و نگاشتهاند. گاهی هم با انگیزههای مختلف دست نوازش بر سر فرزندان کشیدهاند. و نیز هر از گاه در ابرهای تیره تبعید، نام پدری باران پاییزی گونههامان میشود.<br /><br />اما همسران جانباخته چهطور؟ زنان هنوزـ و همیشه ـ داغدار را میگویم. مردان داغدیده، اغلب به نحوی خود را بازیافتهاند. زنان بیشماری در ایران و خارج میشناسیم، که هنوز با «دوست» و برای او زندهاند:<br /><br />... میگوید: تجربهی جانفرساییست که گاهی ثانیههایش سنگی و سربیاند[...] میگوید: چشمهایش! میگویم: چشمهایش؟ میگوید: برق عاشقانهی چشمهایش، تبسماش، شرماش، صداقتاش، آرزوهایش. میگویم: از که میگویی؟ میگوید: از یگانه دوست. میگویم: پس هنوز فراموش نکردهای؟ میگوید: پرواز دوست را؟ میگویم: نه، خود دوست را. آه میکشد و میگوید: شبهای من کابوس مناند؛ پر از چشمان عاشق، و دو دست مشتاق که به سویام نشانه میروند. میگویم: سینهات را برایش بگشای. میگوید: مجروح و زخمیست. میگویم: دستهایت را به پیشوازش بفرست. میگوید: زبریاش حباب رؤیاهایم را میترکاند. میگویم: فراموش کن رؤیا را. آسمان را بنگر، جنگل سبز را. میگوید: جنگل از آن تو. سرو سهیام را باز گردان. میگویم: بیا و دانهای بکار. مطمئن باش سبز میشود، جوانه میزند، قد میکشد، سایهگستر میشود. میگوید: زمینام شورهزار است. میگویم: پس امید را چه میگویی؟ میگوید: امیدوارترین آدم روی زمین بودم. از شادی در پوست نمیگنجیدم؛ حتا وقتی از پشت میلهها به صورتاش نگاه میکردم، جوان بودم، جوانتر میشدم. بال درمیآوردم، پرواز میکردم[...] میگویم: پس او تو را هم با خودش برد؟ به چشمهایم خیره میشود و میگوید: سر بلند کن و روبرو را بنگر!<br /><br />به آینه نگاه میکنم؛ چشمهای او هم گریان است. با تلخی میگوید: تو هم که حال و روز مرا داری!<br /><br />میخواهم چیزی بگویم، که میگوید: دیگر چیزی نگو. دیربازی ست، حوصلهی تو را هم دیگر ندارم...(۱)</blockquote></span><div style="text-align: center;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >* * *</span><br /></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br />این بار با گلرخ جهانگیری به گفتوگو مینشینم: زندانی سیاسی سابق، همسر جانباخته، فعال اجتماعی. و به یک معنا تجربهها و کلنجارهای زنی در جامعهای مردانه.<br /><br />پوشهی این گفتوگو تا کنون در جامعهی تبعیدی باز نشده است. پس، نگریستن به آن صبر و حوصله میخواهد و تفکر به مفاهیمی که در بین خطوط سعی میکنند خود را پنهان سازند.<br /><br />این گفتوگو حضوری بوده و بر روی نوار ضبط شده است.<br /><br /></span><div style="text-align: center;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >* * *</span><br /></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br />* گلرخ عزیز، ممنونم از شرکتات در این گفتگو. با خودم فکر میکردم، موانع انجام گفتگو با گلرخ جهانگیری چیست؟ برای آشنایی نسبی با یک زندانی سیاسی سابق، یک فعال سیاسی ـ اجتماعی، همسر یک جانباخته، یک خواننده، و شاید از همه مهمتر یک زن تبعیدی در جامعهی «مردانه» ایرانی مناطق ممنوعه کدامند؟ تو از وارد شدن به چه محدودههایی اِبا داری؟<br /><br />ـ (مکث)... اولین باری هست که این سؤال از من میشود. فکر میکنم هیچ مانع و محدودهای برای من وجود ندارد؛ چه حوزهی خصوصی باشد و چه اجتماعی، من سعی میکنم همانطوری که تا حالا بودهام، در این گفتگو باشم.<br /><br />* (با خنده) البته خیلیها چنین ادعایی کردند، امّا در گفتوگو کش و قوس آمدند!<br /><br />ـ (با خنده) در این باره هیچ محدودهای ندارم، باور کنید!<br /><br />* یک پرسش حاشیهای: اگر در این گفتگو «خود»ات باشی، برایت چقدر اهمیّت دارد که جامعهی ایرانی راجع به تو چگونه قضاوت کند؟<br /><br />ـ (مکث)... مثل همهی آدمها دوست دارم راجعبه من خوب فکر کنند. بیشتر راجع به کارهایی که میکنم...<br /><br />* به پرسشام پاسخ ندادی: اگر بخواهی سفرهی دل باز کنی و بخشهایی از خودت را، احساس درونیات را عریان کنی، در اینصورت چقدر برایت اهمیّت دارد که جامعهی ایرانی راجعبه تو چگونه قضاوت کند؟<br /><br />ـ (مکث) در این صورت برای من فرق نمیکند [که این جامعه راجع به من چگونه قضاوت کند.]<br /><br />* بگذار ابتدا راجعبه استانداردها و معیارهای «قضاوت» این جامعه از تو سؤال کنم.<br /><br />ـ من خیلی از قضاوتهاشان را قبول ندارم...<br /><br />* چرا؟<br /><br />ـ چون فکر میکنم آدمها پیچیدهگیهایی دارند و اگر آنها شعور متعارف داشته باشند، میدانند تصمیمهایی که میگیرند، برای چیست...<br /><br />* نظرت را از معیارهای قضاوت جامعهمان پرسیده بودم. من استدلال سیاسی از شما نمیخواهم و تجربههای شخصیات برایم مهم است.<br /><br />ـ البته جامعهای که من با آنها ارتباط دارم، یک جامعهی خاص نیست. اگر در رابطه با بچههای چپ از من سؤال کنید، معیارهای آنها در رابطه با ج. اسلامی و امپریالیسم امریکا است، و این که تو در این رابطه کجا ایستادهای. که من این نوع قضاوت کردن را قبول ندارم...<br /><br />* چرا؟<br /><br />ـ چون من فکر میکنم، خیلی از آدمها هستند که رژیم ج. اسلامی را قبول ندارند، اما (مکث)...<br /><br />* امّا مثل آنها [بچههای چپ] فکر نمیکنند؟<br /><br />ـ امّا مثل آنها فکر نمیکنند.<br /><br />* البته پرسش من در چهارچوب سیاست محدود نمیشد، چرا که یک فعال سیاسی زندگی شخصی و رابطههای اجتماعی خارج از دنیای سیاست هم دارد. ما به عنوان انسانهای تبعیدی سالها با هم (و البته به دور از هم) زندگی کردهایم. مثلاً بارها عاشق و شیفتهی یکدیگر شدیم و برای هم سنگ تمام گذاشتیم، بیآنکه کوچکترین وجه مشترکی با هم داشته باشیم. و بعد به خون هم تشنه شدیم و اگر زورمان میرسید، سر طرف را از تناش جدا میکردیم. چرا؟ معیار رابطهها و قطع رابطهها؛ معیار دوستیها و دشمنی ورزیدنهایمان چه بوده؟ معیار قضاوت کردنمان چه بوده؟ لطفاً از تجربهی شخصیات برایم بگو.<br /><br />ـ اگر بخواهم به عنوان یک زن برایتان بگویم، میبینم که قضاوتها خیلی «اخلاقی» بوده؛ اخلاقیاتی که بار مردسالاری در آنهاست و من آنها را هیچوقت قبول نداشتم.<br /><br />* لطفاً این مسئله را بیشتر باز کن.<br /><br />ـ معمولاً دربارهی زنانی که فعال هستند، حرفهای خوبی زده نمیشود. از قدیم اینطور بوده.<br /><br />* بنابراین یکی از معیارهای قضاوت این جامعه را «معیارهای اخلاقی» میدانی؟<br /><br />ـ معیارهای اخلاقی میدانم.<br /><br />* گفتگو را با آشنایی سطحی از تو ادامه میدهیم: چند سالی از انقلاب بهمن نگذشته که گلرخ جهانگیری مثل هزاران فعال سیاسی دستگیر و زندانی میشود. بهطور خیلی خلاصه ماجرای دستگیریات را برایم تعریف کن.<br /><br />ـ من از بچههای تشکیلاتی سازمان «پیکار» بودم و تقریباً مخفی زندگی میکردم. امّا چون شهرمان کوچک بود، همه میدانستند که من طرفدار پیکار هستم. من در رابطه با یک خانه تیمی ـ که در آن خانه دستگاه چاپی پیدا کردند که کار هم نمیکرد ـ دستگیر شدم...<br /><br />* در خانهی تیمی دستگیر شدی؟<br /><br />ـ نه، آن وقت به عنوان تکنسین رادیولوژی در بیمارستان کار میکردم که آنجا من را گرفتند، بدون اینکه هیچ مدرکی از من داشته باشند.<br /><br />* لطفاً در پاسخ به این پرسش هم دیدگاههای سیاسیات را دخالت نده و صادقانه مشاهدهها و تجربههای خودت را با من تقسیم کن: تا پیش از دستگیری چند بار به «خشونت سیاسی» متوسل شدی؟ چند بار با اسلحهی سرد یا گرم به چماقداران و حزباللهیها حمله کردی و به اصطلاح «دستورات تشکیلاتی» را اجرا کردی؟<br /><br />ـ بههیچ وجه، هرگز!<br /><br />* پرسشام را قوام میدهم: تا پیش از خرداد 60 چند بار شنیدی، دیدی یا تجربه کردی که نیروهای سیاسی به حزباللهیها و چماقداران سازمان یافته حمله کنند؛ حتا به عنوان دفاع از خودشان؟<br /><br />ـ ما فقط یک بار این کار کردیم. یادم هست که در یکی از تظاهراتهایی که در تهران بود و من هم در آن شرکت داشتم، چماقدارها به ما حمله کردند که کار خیلی از بچهها به بیمارستان کشید. دم در بیمارستان تنها جایی بود که نه حمله، امّا آنها را دنبال کردیم تا از منطقهی بیمارستان دورشان کنیم؛ چون بچهها در آنجا بستری بودند و چماقدارها خیال دستگیری آنها را داشتند. وگرنه، اینکه حملهی مسلحانه کنیم، هرگز. البته الان که فکر میکنم، میبینم که کار خوبی کرده بودیم و اگر ادامه میدادیم، خیلی بهتر بود.<br /><br />* پرسشی که بیش از دو دهه در خارج کشور بیپاسخ مانده: با پشتوانهی صد هزار زندانی سیاسی و هزاران جانباخته، چهطور خارج کشور نتوانست جنبش اجتماعیای را سازمان دهد؟<br /><br />ـ من فکر کنم، یکی این بود که [ببینیم] در داخل کشور چه اتفاقی افتاد. من فکر میکنم سازمانهای سیاسی رژیم ج. اسلامی را نمیشناختند. ما جوان بودیم؛ بچههای خوب و سادهای بودیم. من به این موضوع اعتقاد قلبی دارم...<br /><br />* منظورت از «ساده» بودن؟<br /><br />ـ سادگی به این منظور نیست که از خودمان تعریف کنیم...<br /><br />* بیغل و غش بودیم؟<br /><br />ـ بیغل و غش بودیم. امّا کسی که برای سعادت یک جامعه تلاش میکند، به هر حال باید مسلّح به ایدههایی باشد. امّا ما این را نداشتیم. من فکر میکنم بیشترین چیزی که باعث شد سازمانهای سیاسی نتوانند در خارج کشور دوام پیدا کنند، سرکوب رژیم در داخل ایران بود. من با سازمان پیکار کار میکردم. ممکن است که سازمان پیکار در برههای دچار بحران شده بود، ولی با این وجود، ما بیشترین ضربه را از رژیم ج. اسلامی خوردیم...<br /><br />* تا حدی که یکی ـ دو سال پس از دستگیریها و سرکوبهای سال 60 این سازمان از نظر فیزیکی از هم پاشید.<br /><br />ـ بله، از هم پاشید. دلیل دوم این بود که وقتی ما به خارج کشور آمدیم (من میتوانم از خودم و اطرافیانم شروع کنم) ضربه آن قدر بزرگ بود، که هر کسی را وادار میکرد که به گذشته فکر کند که چه اتفاقی افتاده. اوایل آنقدر فشارها زیاد بود که ما قدرت اینکه روی پای خودمان بایستیم را هم نداشتیم. و این موضوع خیلی طول کشید. بعد ما ضد تشکیلات شدیم و نمیخواستیم با تشکیلات کار کنیم. و بعد رفتیم برای...<br /><br />* فکر میکنم پرسشام را به خوبی درک نکردی. میگویی: بعد از ضربهها، تشکیلاتها کوچک شدند و یا از هم پاشیده شدند. با این حال اغلب تشکیلاتهای سیاسی هنوز وجود دارند و تعدادی با آنها همکاری میکنند. تازه بخشی از جداشدگان هم مستقل از تشکیلاتهای سیاسی فعالیت میکنند. ضمن اینکه از قدمت مراسم و برنامههای مربوط به زندانیان سیاسی در خارج بیش از دو دهه میگذرد. پرسشام این بود که با آن ذخیره از تلفات انسانی، چرا خارج کشور نتوانست جنبش اجتماعیای را سازمان دهد؟ بنابه تجربهی شخصیات اشکال را در کجا میبینی؟<br /><br />ـ جواب دادن به این پرسش واقعاً سخت است...<br /><br />* کاملاً بهات حق میدهم. در صورت امکان نمونهها را یک به یک بر شمار.<br /><br />ـ فکر میکنم، یکی فرهنگ «خود مرکز بودن» در میان ما بوده. یعنی هیچکس، هیچکس را قبول ندارد...<br /><br />* از اینکه به میان صحبتات میآیم، پوزش میخواهم. لطفاً از تجربههای شخصیات در این زمینه برایم بگو، تا اینکه به موارد کلی اشاره کنی.<br /><br />ـ مثلاً در بسیاری از جلسات ما رفتیم و میخواستیم گروههای مختلفی بزنیم. وقتی در برلین بودیم، بچههایی از سازمانهای متفاوت خواستند این کار را بکنند، امّا هیچکدام از آنها پا نگرفت.<br /><br />چرا؟<br /><br />ـ (مکث)...<br /><br />* آیا کار جمعی نمیتوانستیم بکنیم؟<br /><br />ـ من فکر میکنم که خود محور بودن خیلی مسئلهی مهمی بوده. دوم اینکه ما کار جمعی را یاد نگرفتهایم. ببینید! از گذشتهها؛ وقتی که در سازمان بودیم، همیشه دستور از بالا میگرفتیم. اگر در خانواده بودیم، بابا تصمیم میگرفت. و اینکه خودمان پویایی داشته باشیم و خودمان تصمیم بگیریم [چنین چیزی وجود نداشت]. من، بعدها این را در زندگی شخصیام یاد گرفتم که بتوانم بگویم که خودم میخواهم برای زندگیام تصمیم بگیرم. یعنی همیشه ما «خط» گرفتیم که کار کنیم.<br /><br />* این سؤال را من بارها طرح کردهام: آیا حضور بیش از دو دهه در جوامع مدرن نبایستی تغییرات کیفیای (و نه صوری) در بخشهایی از جامعهی تبعیدی ایجاد میکرد؟ نه اینکه چه بگوئیم و یا چه بنویسم. بلکه چگونه زندگی کنیم؟ ما که در خلاء زندگی نمیکنیم. میکنیم؟<br /><br />ـ من فکر میکنم در خلاء زندگی میکنیم.<br /><br />* هنوز هم؟<br /><br />ـ آره! شما اگر به تک ـ تک بچههایی که در کشورهای مختلف زندگی میکنند، نگاه کنید، باید ببینید که چقدر آنها با آن کشور ارتباط دارند. آخر سی سال زندگی در یک کشور که دیگر «میزبان» و «میهمان» ندارد.<br /><br />* در موج دستگیریهای گسترده، همسر تو هم گرفتار تور استبداد مذهبی شد. دستگیری او چند سال بعد از ازدواجتان بود؟<br /><br />ـ یک سال (با زمزمه) یک سال هم نه. البته ما در یک شهر با هم بزرگ شده بودیم. من و «حسنی» در پانزده خرداد 61 در یک خانه با هم زندگی میکردیم ـ یعنی در یک خانهی تیمی ـ و 25 شهریور همان سال با هم ازدواج کردیم. که بعد حسنی را 10 خرداد 62 گرفتند و 11 آذر همان سال اعدام کردند.<br /><br />* آیا میتوانم بگویم که شما در زندگی مشترکتان، «زندگی» را تجربه نکردید؟<br /><br />ـ آره، ولی عشق را تجربه کردیم.<br /><br />* همانطور که گفتی، همسرت در آذر سال 62 اعدام شد. کی و چگونه خبر اعدام او به تو رسید؟<br /><br />ـ ما فرار کرده بودیم و در ترکیه بودیم. روز تولدم بود. ما با خانوادهها قرار گذاشته بودیم که سر هر ماه به آنها تلفن بزنیم و خبر بگیریم که چه اتفاقی افتاده. روز تولدم، که باران شدیدی میآمد، به خانوادهی حسنی زنگ زدم. خانوادهی او جوری با من حرف زدند که انگار مرا نمیشناسند...<br /><br />* یعنی چه؟<br /><br />ـ گفتند: شما اشتباه گرفتید و تلفن را قطع کردند. بعد من به عمهام زنگ زدم. او چون فکر میکرد من میدانم، خبر اعدام حسنی را به من داد.<br /><br />* عکسالعملات، حالت روحی ات چه بود؟<br /><br />ـ (زمزمه) حالت روحیام؟ خیلی وحشتناک بود. بدتر از آن این بود ـ و آن برایم بیشتر فاجعه بود ـ که من چهطور خبر را به بچهها بدهم.<br /><br />* یعنی حتا در آن لحظهی وحشتناک هم به خودت و احساس خودت فکر نمیکردی؟<br /><br />ـ اصلاً، اصلاً به آن فکر نمیکردم. تازه بعداً فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. چون ما که با هم ازدواج تشکیلاتی نکرده بودیم. ما عاشق هم بودیم... (مکث) خیلی ـ خیلی سخت بود.<br /><br />* میخواهم بیشتر به عمق تو نفوذ کنم...<br /><br />ـ (خنده).<br /><br />* تا چند سال بعد از اعدام همسرت هنوز خودت را متأهل میدانستی. طوریکه ارتباط عاطفی با دیگران برایت سخت یا غیرممکن بوده باشد؟<br /><br />ـ یک سال.<br /><br />* چهطور به احساسات فائق آمدی؟ غلبه بر آن احساس استدلالی بود یا حسی؟<br /><br />ـ بیشتر استدلالی بود. میتوانم توضیح بدهم؟<br /><br />* حتماً.<br /><br />ـ من دوست نداشتم «زن شهید» باشم و به من با این عنوان نگاه کنند. حتا بعد از این که من با آدمهای دیگری ارتباط گرفتم، از من همین انتظار را داشتند...<br /><br />* یعنی «زن شهید» بودن را؟<br /><br />ـ آره. مثلاً سه سال پیش که در برنامهی زندانیان سیاسی رفته بودم، فرجهای که به من میدادند، یکی به خاطر زندانی سیاسی بودنام بود و یکی به خاطر اینکه زن یک شهید هستم. و من این را هیچوقت دوست نداشتم.<br /><br />* خب، این از جنبهی استدلالی آن. جنبهی حسیاش چهطور؟<br /><br />ـ جنبهی حسیاش، اولاً من حسنی را هرگز فراموش نکردم و هرگز هم فراموش نمیکنم. من فکر میکنم [مسئلهی ما] فقط مسئله عشق نبود. البته من نمیخواهم قهرمانسازی کنم، امّا حسنی هیچکدام از ماها را لو نداد و او به خاطر ما مُرد. این [موضوع] همیشه روی شانهی من هست. یعنی او میتوانست همهی ما را به هوا ببرد، امّا نبرد...<br /><br />* دوباره برگشتی به قسمتهای استدلالی(که اتفاقاً با اهمیّت است)، امّا می خواهم درونیتر موضوع را برایم شرح دهی.<br /><br />ـ حسنی را من هرگز فراموش نکردم. حتا وقتی عاشق کسان دیگری شدم ـ میدانید چه میگویم؟<br /><br />* بله!<br /><br />ـ میتوانم بگویم که وقتی به آدمهای دیگر از نظر حسّی یا جنسی خیلی نزدیک میشدم، هم، باز به او فکر میکردم. با اینکه دورانی که ما با هم بودیم، دوران وحشت بود، امّا همان یک ماهی که ما با هم بودیم (ما فقط توانستیم یک ماه با هم تنها باشیم) خیلی به ما خوش گذشت...<br /><br />* آیا در آن دوران وحشت فکر میکردی که این دورهی خوب و شیرین کوتاه خواهد بود؟<br /><br />ـ هر دومان میدانستیم که این دورهی خوب زود تمام میشود.<br /><br />* او هم میدانست؟<br /><br />ـ آره، هم او میدانست و هم من میدانستم. امّا هر دوی ما میخواستیم که دیگری زنده باشد و خودش بمیرد. مثلاً آخرین باری که او از من خداحافظی کرد، میدانستم که دیگر او را نمیبینم؛ جایی که ما بودیم، فضای خیلی بازی بود. او همانطوریکه میرفت، من دم در ایستاده بودم و به خودم میگفتم: من دیگر او را نمیبینم. البته خوشبختانه بعداً ما همدیگر را دیدیم. ولی وقتی که به خانهی تیمی رفتیم، ما قرار با هم داشتیم که او سرقرار نیامد و من دیگر او را ندیدم.<br /><br />* آیا عشق به حسنی اولین تجربهی عشقیات بود؟<br /><br />ـ نه، دومین تجربهام بود.<br /><br />* جامعهی ایرانی خارج کشور، جامعهای که تو با آنها ارتباط داشتی، راجع به تو (ترم خودت را استفاده میکنم: راجع به یک زن شهید) چه برخوردی داشت، عکسالعمل آنها چه بود؟<br /><br />ـ در ابتدا این موضوع را نمیدانستند و فقط کسانی که به من نزدیک بودند، آن را میدانستند. امّا میتوانم این موضوع را در رابطه با بچههای دیگر بگویم، میتوانم؟<br /><br />* حتماً!<br /><br />ـ مثلاً وقتی دوستام که شوهرش درزندان بود (که در قتل عام 67 اعدام شد) موهایش را درست میکرد، میگفتند: ببین! شوهرش در زندان است، امّا او رفته موهایش را رنگ کرده...<br /><br />* عکسالعمل تو چه بود؟<br /><br />ـ من میگفتم: شماها باید خوشحال باشید که او روی پای خودش ایستاده. این فرهنگ غصّه، فرهنگی نیست که آدمها را بالا ببرد و رشد دهد. این فرهنگی است که تو را در همان فضای غم خُرد میکند. به هر حال این ضربه، ضربهای است که (مکث)...<br /><br />* زخمیست که هیچ وقت التیام پیدا نمیکند؟<br /><br />ـ آره، هست. امّا ما فقط یاد میگیریم که با این زخم چه جوری کنار بیاییم ـ و کار سختی هست.<br /><br />* جامعهی ایرانی با این زخم تو چه برخوردی داشت؟<br /><br />ـ دوستان من با من خوب برخورد کردند...<br /><br />* این برخوردها از روی «ترحم» بود یا...<br /><br />ـ نمیدانم، بستگی داشت. مثلاً کسی که ظاهر من را نگاه کند، ممکن است آدم سختی به نظرش بیایم. ولی من خیلی آدم حساسی هستم. از این زاویه آنها که نزدیک بودند، می دانستند به من چه میگذرد. ولی آنهایی که بیرون بودند... شاید از نزدیک کسی به من نگفت که آدم بیخیالی هستم (این را من هیچ وقت نشنیدم تا به شما بگویم) ولی میتوانم بگویم که خیلیها از اعدام شوهرم چیزی نمیدانستند. البته من فقط او را از دست ندادم و خیلی از دوستان نزدیکام را از دست دادهام.<br /><br />* درهمان دوران مردانی بودند که شرایط تو را داشتند؛ یعنی همسرانشان اعدام شده بودند. آیا آنها هم همین محدودیتهای اخلاقی ـ عاطفی تو و امثال تو را داشتند یا نه؟ لطفاً از تجربههای شخصیات برایم بگو، بدون اینکه استدلالهای سیاسیات را همراهش کنی.<br /><br />ـ نه، من ندیدم (مکث)... مردم هم به آنها مثل «ما» نگاه نمیکردند. یعنی پوئنهایی که به آنها داده میشد، هرگز به ما زنان داده نشد.<br /><br />* میخواهم در آن پریود یک ساله بیشتر مکث کنم: همسر گلرخ به تازگی اعدام شده. امّا آیا او واقعاً نمیخواهد که دوباره دوست داشته باشد و دوستاش داشته باشند؟ که گفتی، بعد از یک سال به احساسات غلبه کردی. امّا نگفتی چهطور؟ چهطور به آن حس فائق آمدی؟<br /><br />ـ نمیدانم (مکث)... نمیتوانم بگویم که به آن فائق آمدم (مکث)...<br /><br />* تشریح این دورهی مشخص؛ این دورهی برزخی خیلی اهمیّت دارد. چرا؟ چون دوستانی هستند که هرگز از این مرحله نگذشتند.<br /><br />ـ میشناسم، بله، میدانم! (مکث)... من یک جورهایی این را حق خودم میدانستم. شاید اولش اینطور نبود. اولش این جوری بود که برای من همه چیز بیتفاوت بود...<br /><br />* چه چیزی بیتفاوت بود؟<br /><br />ـ بیتفاوت بود که چه کار میکنم. نمیتوانم بگویم که آن دوره عاشق کسی شدم، امّا میخواستم از آن فضا بیرون بیایم. چون فکر میکردم که آن فضا من را خواهد کشت.<br /><br />* آن فضا را تشریح کن.<br /><br />ـ آن قدر غم و غصه زیاد بود که نگو (خودتان میدانید که). من تا پیش از این ماجراها بزرگترین غم زندگیام تصادف پسر عمهام بود که مرده بود. بعد شما میآیی و میبینی، بهترین دوستانات اعدام شدهاند. البته یک شانسی که من داشتم این بود که ما یک گروه بودیم. من دوستانی را میشناسم که تنها بودند و شرایط ما را داشتند و خودکشی کردند (مکث طولانی)... واقعاً در آن موقع همهی ما به صفر رسیده بودیم؛ از بس که فشار زیاد بود.<br /><br />* به نحوی میگویی که در آغاز وقتی برای فکر کردن به خودت نداشتی؟<br /><br />ـ آره، تو وقت نداشتی که به احساس خودت فکر کنی. چون مدام خبر اعدامها میرسید.<br /><br />* امّا گفتی، بالاخره به نحوی بر این ناملایمات فائق آمدی...<br /><br />ـ آره، فائق آمدم...<br /><br />* با «استدلال» به این دوره فائق آمدی؟<br /><br />ـ آره، فائق آمدم. یکی از شانسهای زندگیام این بود که وقتی برای اولین بار با کسی آشنا شدم، آدم تیپیک ایرانی نبود...<br /><br />* منظور؟<br /><br />ـ مثلاً بخواهد تو را بگیرد، نگه دارد...<br /><br />* مال خود کند؟<br /><br />ـ مال خود کند. شانس دیگری که آوردم، این بود که خیلی سریع وارد جامعهی آلمانی شدم. این موضوع خیلی به من کمک کرد. چون با چیزهای جدیدی آشنا شدم...<br /><br />* این «چیزهای جدید» را لطفاً با مثالهای سادهی همراه کن. با چه چیز جدیدی آشنا شدی؟<br /><br />ـ مثلاً، اینکه تو میتوانی دوست پسر بگیری، و نه اینکه حتماً با او ازدواج کنی. میتوانی با آدمها باشی، ولی تعهد هزار ساله نداشته باشی.<br /><br />* به هر حال این «آشنایی» چون آشنا شدن با یک فرهنگ جدید است، هم زمان میخواهد و هم خیلی چیزهای دیگر. امّا پرسشام این است که گلرخ جهانگیری از اولین رابطهی عاطفیاش در خارج، و رابطهای دیگرش چقدر به آرامش رسید؛ آن رابطهها چقدر به او آرامش دادند؟ به هر حال در سالهای نخست تبعید، گلرخ، هم مجموعهای از ارزشهای گذشته را با خودش دارد و هم داغدار همسر و یاران از دست رفتهاش هست.<br /><br />ـ (سکوت طولانی)...<br /><br />* میدانی از چه زاویه این پرسش را میکنم؟ به این خاطر: دورهای که دورهی کلنجار رفتن انسانهای تبعیدی با دنیای پیرامونشان است، یک زمان ثابت ندارد و میتواند بینهایت باشد. به خاطر پیچیدگی و تناقضهای این دوران (که من به عنوان دوران برزخ از آن نام میبرم) و فشاری که بر دوش انسان تبعیدیست، بسیاری از رابطهها، انسان تبعیدی را به آرامش نمیرساند؛ توقع او را برآورده نمیکند. بگذار با یک پرسش کنکرت گفتگو را ادامه دهیم: اولین رابطهی عاطفی و رابطههای بعدی، برای تو جنبهی فرار داشت، یا رسیدن به آرامش؟<br /><br />ـ اولش، میتوانم بگویم که فرار بود. یک جور فرار کردن از وضعیتی که گرفتارش بودم. ولی بعد نه، عشق بود، محبت بود...<br /><br />* تلاش برای زندگی کردن بود؟<br /><br />ـ کاملاً! من در این جامعه یاد گرفتم، هر که را دوست دارم، جای خودش را در قلبام داشته باشد. جای «حسنی» در یک جای قلبام هست و جای دوستان دیگرم در جاهای دیگر. و من اجازه نمیدهم کسی به آنها نزدیک شود...<br /><br />* ببین گلرخ، در دنیای واقعی این تفکیک کردنها ظاهراً ساده نیست. تو خیلی با صراحت از تفکیکها میگویی. آیا این صراحت از احساس تو هست یا از استدلالی که به آن رسیدی؟<br /><br />ـ حسام است؛ واقعیت است.<br /><br />* یعنی در زندگی عملاً موفق به این تفکیک کردن شدی؟<br /><br />ـ آره. من این [تفکیک] را کردهام. مثلاً اگر از کسانی که با من دوست هستند، بپرسید، این را به شما خواهند گفت.<br /><br />* بیا این مسئله را در اشل بزرگتری نگاه کنیم. چرا اغلب ارتباطهای عاطفی جامعهی تبعیدی؛ ارتباطهایی که در دوران برزخ گرفته شده، بیریشه و ناپایدار بودند. چرا اغلب آنها آرامشزا نبوده؟ <br /><br />ـ من این تجربه را ندارم که شما میگویید.<br /><br />* در مورد دیگران چهطور؟<br /><br />ـ در مورد دیگران [رابطهها] بیریشهتر از آنی بوده که در ایران بوده و همان رابطهها را هم ادامه دادند.<br /><br />* به هر حال اغلب که آمده بودند، بیش از یک نفر بودند؛ با زندگی جمعی و خاطرهی جمعی آمده بودند. امّا حالا؟<br /><br />ـ درست میگویید. من اگر بخواهم این موضوع را در رابطه با زنان بگویم، میتوانم آن را بفهممام...<br /><br />* لطفاً در رابطه با خودت بگو.<br /><br />ـ من از اول آدمی بودم که «ازدواج» را قبول نداشتم. یادتان هست که میگفتند: در خانههای تیمی قرص ضد حاملگی پیدا کردهاند! در این شرایط ما مجبور شدیم که ازدواج کنیم. من حتا یادم است، شبی که با مامان صحبت میکردم (با خنده) او چیز عجیبی به من گفت، که من نمیخواهم آن را بگویم، امّا من به او گفتم که ما کمونیستها حرفمان یکی است، یعنی به آن قرارداد اهمیت نمیدهیم، امّا مجبوریم این کار را بکنیم. چون شرایط ایران اینطور بود. میخواهم بگویم، شاید من نمیخواستم مثل پدر و مادرم زندگی کنم و میدانستم که وظایف یک زن، آنی نیست که «مامان» یا مادرها دارند، امّا زیاد هم [با آنها] فرق نمیکردم. امّا وقتی پا به خارج گذاشتم، دیدم که اغلب مردان دور و برم، به دلیل جامعهای که در آن زندگی میکردیم، شغل و موقعیت اجتماعی خوبی داشتند. امّا ما [زنان] با اینکه بچههای سیاسی ـ تشکیلاتی بودیم، میدیدیم که ساختار سازمانها، ساختاری «مردانه» است. ما زنانی که کار و فعالیت میکردیم، واقعاً میبایستی دو یا سه برابر مردها کار کنیم، تا به جای آنها برسیم...<br /><br />* شاید به موقعیت آنها برسید؟<br /><br />ـ بله، شاید به جای آنها برسیم، حق با شماست. البته موضوعهای دیگری هم وجود داشت. همهی اینها باعث شد که «ما» چیزهای جدیدی از این جامعه یاد گرفتیم. البته یادگیری ما از وقتی شروع شد که بند خانواده را شکستیم و از ایران خارج شدیم.<br /><br />* این «شکستن» که اختیاری نبود، جبری بود. پس نمیتوان به عنوان دستاورد از آن یاد کرد.<br /><br />ـ درست است، امّا به هر حال [عوارض آن] در ما بود. یعنی در افتادن با یک سری «نُرم» را آسانتر میکرد؛ و این قدم بزرگی برای ما بود. مجموعهی این شرایط باعث شد که زنان خیلی سریعتر روی پای خودشان ایستادند...<br /><br />* این «استدلال» را که نمیخواهی به همهی زنان تعمیم دهی؟<br /><br />ـ البته نه. نمونههایی که من شاهدش بودم، اغلب اینطور بودند. به هر حال باید روی این موضوع تحقیق شود. مثلاً بیشتر زنانی که در برلین بودند، درس خواندند، کار میکنند، در جامعهی آلمانی زندگی میکنند، دوستان آلمانی دارند، من این نمونهها را دیدهام. امّا حالا شما از «تنهایی» سؤال میکنید. البته من هم در دور و بر خودم این احساس را دارم؛ احساس تنهایی را...<br /><br />* و این پرسش اصلیست: چرا؟<br /><br />ـ من فکر میکنم که ما یک ذره سنمان بالا رفته، بیحوصلهتر شدیم ـ و طبیعی هم هست. بچّهها خیلی تنها زندگی میکنند. من یکی از پروژههایی که رویش فکر کنم، این است که خانهای بگیریم ـ نه اینکه با هم زندگی کنیم، چون به سر و کلهی هم خواهیم زد ـ که هر کس آپارتمان خودش را داشته باشد، ولی با هم زندگی کنیم. سن ما به جایی رسیده که باید به این چیزها هم فکر کنیم.<br /><br />* طبق تجربههای شخصی، من هم دیدهام که زنان نسل اول پناهنده نسبت به مردان رشد اجتماعی بیشتری داشتهاند. با این حال در حضورهای اجتماعیام، در گفتگوهایم با زنان این نسل، در گفتگوهای خارج از نواری که با تعداد زیادی از آنها داشتم، دیدهام که آنها نسبت به مردان «زندگی» را کمتر تجربه کردهاند. من بارها و بارها پشیمانی از زندگی داشته و از دست دادن فرصتها را در کلام، در کنایهها و در حالات روحی آنها دیدهام. در این باره چه نظری داری؟<br /><br />ـ من راجع به اغلب کسانی که دور و برم هستند، این را نمیتوانم بگویم. ولی حرف شما را قبول میکنم. ببینید! سی سال برای یک جنبش زمان کمی است؛ برای ایجاد تغییر زمان کمی است. مثلاً اوایل که ما به خارج آمده بودیم...<br /><br />* خواهش میکنم از ضمیر اول شخص مفرد استفاده کن.<br /><br />ـ اوایل که من به خارج آمده بودم، همیشه فکر میکردم، اگر کسی را جانشین کسی کنم، تغییری در زندگی میشود. در صورتیکه روابط همان روابط بود و تغییری نکرده بود. فقط به جای «علی»، «تقی» را آورده بودیم. حتا با همان ذهنیتمان عاشق «تقی» بودیم، امّا روابط ما تغییر نکرده بود. این را من از شما میپذیرم. امّا ما به زمان احتیاج داشتیم تا گامهایی در این زمینه برداریم. البته من به جرأت میتوانم به شما بگویم که زنانی که در دور و بر من هستند، این طور نیستند، که شما میگویی...<br /><br />* (با خنده) من که چیزی نگفتم!<br /><br />ـ منظورم سؤال میکنید. حالا ممکن است که همهمان اشتباه کنیم؛ من اشتباه میکنم، بچهها اشتباه میکنند، در انتخابمان اشتباه میکنیم...<br /><br />* چون وقت گفتگویمان محدود است، بیایم همین جا به قلب موضوع وارد شویم. این مسئله، یکی از موضوعهایی است که سالها رویش فکر کردهام: زنان نسل اول پناهنده نسبت به مردان «تنها»ترند. این تنهایی، دراغلب موارد انتخاب آنها نبوده، چون آنها به شیوههای مختلف از آن شکایت دارند. من از زنانی با متوسط سنی پنجاه سال صبحت میکنم. در صورتی که بسیاری از مردان همین نسل با متوسط سنی پنجاه سال، شاید یک دهم محدودیتها و فشارهای اجتماعی یا عاطفی زنان را ندارند. در این باره چه فکر میکنی؟<br /><br />ـ من فکر میکنم، ما به چیزهایی رسیدیم که برایش کار کردهایم و به قول شما برایشان بها دادیم. مردان زیادی را من نمیشناسم، امّا آنهایی که میشناسم، من در اِشلی که شما میگویید، نمیگذارمشان. ولی من خیلی از مردها را از دور میشناسم که از ایران زن میگیرند؛ بچههایی که به قول خودشان خیلی ادعا هم داشتند. اتفاقاً امروز داشتم فکر میکردم که بدبختترین، بیچارهترین و بیفرهنگترین مرد، همیشه زنی دارد که میتواند به او سرویس دهد. این حرفتان را قبول دارم. یعنی امکانات آنها کم نیست. شما به خانوادهها نگاه کن. من تا به حال ندیدم یا نشنیدم که خانوادهها به زنانی که شوهر ندارند، پیشنهاد کنند که بیا تو را با کسی آشنا کنیم. امّا در مورد مردها موضوع کاملاً فرق میکند.<br /><br />* دقیقاً به یکی از موضوعهای جدی اشاره میکنی. پرسشی که مطرح است، این است که چرا بحث این موضوعهای عینی به سمینارها و به مقالات راه پیدا نمیکند. چرا زنان فعال در خارج کشور این موضوعهای عینی و جدی را به جلسات سخنرانیها نمیبرند؟ آیا جای این بحثهای پایه را پس از ربع قرن در جامعهی ایرانی احساس نمیکنی؟<br /><br />ـ درست میگویید، باید راجع به این چیزها هم حرف زد.<br /><br />* میخواهم در قسمت آخر این گفتگو با «خود» تو بیشتر آشنا شوم: در اغلب حضورهای اجتماعی معمولاً بذلهگو و سرزنده ظاهر میشوی. آیا من درست فکر کردم که گرخ جهانگیری دیگری در پشت آن چهرهی شاد و بذلهگو وجود دارد؟<br /><br />ـ باور کنید، من همیشه فکر کردهام که درون و بیرونام یکی است. من وقتی شادم، شاد هستم. اصلاً آیا شما دیدهای، ما جایی برویم که با شادی شروع شود و به گریه ختم نشود؟ البته الان کمتر شده، امّا اوایل اینطور بود: تولد که میرفتیم، موزیک میگذاشتیم و گریه میکردیم. بحث سیاسی میکردیم و گریه میکردیم (مکث)... ممکن است من دو رو داشته باشم، امّا (مکث)... <br /><br />* اغلب اینطور نیست که آدم این دو گانگی را آگاهانه انتخاب کند.<br /><br />ـ آره، میدانم.<br /><br />* یعنی، بذلهگویی و شوخ طبعی میتواند مکانیسم دفاعی آدم باشد؟<br /><br />ـ فکر میکنم، میتواند باشد. قبول دارم.<br /><br />* امروز در کجا هستی؟ زندگیات در مجموع در «بهشت» است یا «جهنم». و یاد در«برزخ» زندگی میکنی؟<br /><br />ـ (زمزمه) الان؟ فکر میکنم یک جوری روی پای خودم هستم. کارهایی که میکنم دوست دارم. روی موضوع زندان و سازمان پیکار کار میکنم و فکر میکنم دینی به بچهها دارم.<br /><br />* رضایتات از زندگی را پرسیده بودم و سه گزینه در مقابلات قرار داده بودم.<br /><br />ـ در «بهشت» نیستم، در «برزخ» هم نیستم. در «جهنم» که اصلاً نیستم.<br /><br />* پس در کجا هستی؟!<br /><br />ـ (مکث) نمیدانم! بعضی وقتها در برزخام؛ بیشتر در برزخام تا بهشت. امّا خیلی وقت است که دیگر در جهنم نیستم.<br /><br />* (با خنده) آیا به هیچکدام از پرسشهایی که طرح کردم، از روی «مصلحت» جواب دادی؟!<br /><br />ـ نه، هیچکدامشان را. هر سؤالی کردید، صادقانه جواب دادم.<br /><br />* از شرکتات در این گفتگو دوباره تشکر میکنم.<br /><br />* * *<br /><br />تاریخ انجام مصاحبه: ۲۱ دسامبر ۲۰۰۸<br />تاریخ انتشارمصاحبه: ۱۱ ژانویه ۲۰۰۹<br /><br />(۱)- این متن بخشی از مقالهایست(به قلم خودم) که در دسامبر ۹۹ در نشریهی«کانون» منتشر شد.<br /><br /></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" > <a href="http://www.goftogoo.net/"> http://www.goftogoo.net/</a></span> </div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-27766105858672239672009-01-22T07:50:00.005+01:002009-01-23T22:17:29.443+01:00کتاب "من خود ایران هستم": بیان زندگی یک بخش از نسلی که در انقلاب 1357 ـ سنین بین 20 تا 40 سالگی ـ بودند<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center; font-weight: bold;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(153, 0, 0);">تاریخ تحول فکری و عقیدتی یک نسل</span><br /><span style="color: rgb(153, 0, 0);">نگاهی به کتاب<br />"من خود ایران هستم" نوشته ی مجید نفیسی</span><br /></span></div><br /><div style="text-align: center; color: rgb(0, 0, 153);"><span style="font-size:180%;">کاظم رنجبر*<br /></span></div><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >در مسافرت کوتاهی که، به دعوت دوست و هم مدرسه ای نادیده ام، آقای مهندس سعید آقائی، در نیمه اکتبر 2008 به شهر تورنتو در کانادا داشتم، این امکان نیز برایم فراهم شد که با هموطنان گرامی ام، که هفته نامه ی پرمحتوای <a style="font-weight: bold;" href="http://fa.shahrvand.com/">شهروند</a> را در شهر تورنتو، واقعا در حد یک گروه روزنامه نگار حرفه ای با تجربه، و با ذوق و علاقه، منتشر می کنند، آشنا بشوم.<br /><br />این همکاری دسته جمعی و محتوای چنین نشریه وزین، خود نمایانگر رشد و بلوغ فرهنگی و فرهنگ سیاسی، بر مبنای اصول دمکراتیک، آزادی بیان و اندیشه را نوید می دهد. خانم فرح طاهری به هنگام خداحافظی کتابی را با عنوان "من خود ایران هستم" که با دست خط زیبای خود ایشان مزین است به من هدیه کردند. نویسنده این کتاب آقای دکتر مجید نفیسی هستند، که من شخصا نه ایشان را می شناسم و نه تاکنون چیزی از نوشته های این مرد فرهیخته خوانده ام. (باید بنویسم خوانده بودم) چون از آن روزی که کتاب به دستم رسید، آن را خوانده و فیش برداری نیز کرده ام.<br /><br />حقیقت این است که روح کنجکاو من، که همیشه در طول زندگی ام با من بوده ـ و فکر می کنم که تا پایان عمرم نیز با من خواهد بود ـ با دیدن عنوان کتاب: "من خود ایران هستم"! مرا بر آن داشت، که با کنار گذاشتن برنامه های کار روزانه ام، حداقل یک هفته در این کتاب، با چنین عنوان سئوال برانگیزی غوطه ور شوم.<br /><br />هر اندازه که مطالب این کتاب را می خواندم، تحولات فکری ـ فلسفی شخصیت نویسنده را، از سطور این کتاب 409 صفحه ای جستجو و تعقیب می کردم، و با خود می گفتم: آقای مجید نفیسی، عجب عنوان بامسمایی را برای کتاب خود انتخاب کرده است. این کتاب تاریخ تحول فکری و عقیدتی نسلی است که در طول سالهای سلطنت استبدادی محمدرضا شاه به مدرسه و دانشگاه رفتند، در خارج، اغلب در کشورهای سرمایه داری چون آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلیس درس خواندند، کمتر به واقعیت های حاکم در کشورهای کمونیستی آشنایی داشتند، اما دو آتشه کمونیست، مارکسیست بودند، بدون آنکه مارکسیسم را به عنوان یک فلسفه و یک مکتب جامعه شناسی، تحصیل، تفسیر و تحلیل کنند. در انقلاب توده مردم در سال 1357، فعالانه در کنار ارتجاعی ترین اندیشه های آخوندی، شرکت کردند و آیت الله خمینی را، این مظهر استبداد مذهبی را به نام امام خمینی با شعار"روح منی خمینی، بت شکنی خمینی"، به قدرت مطلق رسانده و از او بت ساختند؛ در جنگ عراق علیه ایران شجاعانه از وطن و ملت خود دفاع کردند، اما هنوز عفریته ی استبداد دینی، با تمام ضایعات، صدمات مادی و معنوی به ملت و مملکت، بر قدرت باقی است. در این فاصله بخشی از قشر تحصیل کرده، تکنوکرات های ایران، این سرمایه های عظیم انسانی و علمی، به خارج مهاجرت کردند و در این مهاجرت است که آقای مجید نفیسی، به استادی و تبحر یک زیست شناس، نه تنها جامعه امروز ایران، بلکه تاریخ ایران را کالبد شکافی می کند. اگر آقای مجید نفیسی عنوان کتاب اش را "من خود ایران هستم" انتخاب کرده است، واقعا این عنوان بسیار گویا است.<br /><br />این کالبدشکافی استادانه ی جامعه ایران، از جنبه تاریخی ـ فرهنگی ـ اجتماعی از سوی آقای مجید نفیسی، مدیون سه عامل مهم در شکل گیری شخصیت فردی و اجتماعی و بینش و شناخت عمیق او از جامعه ایرانی است.<br /></span><blockquote style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">الف ـ نویسنده برخاسته از یک خانواده با فرهنگ ایرانی است. این خانواده جامعه ایران را هم از زاویه ارزشهای سنتی و هم از جنبه تجدد و مدرنیته می شناسد و به آن آشنایی دارد.<br /><br />ب ـ نویسنده به مفهوم واقعی آن یک فعال سیاسی، هم از جنبه تئوریک و هم از جنبه پراتیک (نظری ـ و علمی) بوده است.<br /><br />پ ـ نویسنده با آشنایی بسیار عمیق و پربار به فرهنگ و ادبیات و فلسفه غرب (ایده آلیسم هگل، ماتریالیسم مارکس ـ انگلس، لیبرالیسم جان لاک و اگزیستانسیالیسم و اصالت انسان سارتر، مسلح به دستگاه فکری حاکمیت عقلانیت در فلسفه و حرکتهای اجتماعی است. به عنوان مثال "در تاریخ میان بری نیست، در تاریخ میان بری وجود ندارد. من به این موضوع باور دارم، فکر می کنید می توانید میان بر بزنید، بعدا مجبورید که هزینه اش را بپردازید، و این چیزی است، که اکنون ما از آن رنج می بریم. وقتی که جامعه مدنی وجود ندارد، اگر گروهی به قدرت رسید، هر چند حسن نیت هم داشته باشد، به دیکتاتوری منجر می شود." (صفحه 13 ـ "من خود ایران هستم"، نوشته ی مجید نفیسی).</span></blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >همین جمله ی به ظاهر ساده و کوتاه دست آورد یک زندگی پربار و در عین حال پرحادثه ایست، که کمتر انسانی به این بلوغ فکری می رسد.<br /><br /></span><div style="text-align: center;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">***<br /><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >برای نقد این اثر با ارزش، از خود نوشته آقای نفیسی شروع می کنم. در صفحه 383 کتاب به مقاله ای با عنوان "قسم به نمک" برمی خوریم، که گویا نفیسی در نوجوانی به یک ساربانی 150 تومان پول می دهد، که او را همراه با دو شتر ساربان، از شهر جندق، شهری در حاشیه جنوبی کویر نمک، در شمال شرقی استان اصفهان، گذرانده و به اولین آبادی شمال کویر، به شهر معلمان برساند. نفیسی بیان این خاطره را، با چند جمله فلسفی، که در واقع بازگوی زندگی فردی و اجتماعی اوست چنین شروع می کند. "برای یک نظریه نویس عرفانی، جهان آن است که آدمی را تغییر می دهد و برای یک عرفانگرا، جهان آن است که پیموده می شود. تفاوت این دو در آن است که اولی به تغییری معتقد است که بشر را در آن اختیاری نیست، ولی دومی به جبر و اختیار نمی اندیشد. گرفتاری از این جا شروع می شود که برای درک صحیح از فلسفه عرفان، کتابها را زیر و رو می کنیم، در صورتی که عرفان در تن ما خانه کرده است و این جا و آن جا، به وسعت یک کویر و به قامت حصار یک قلعه در تن یک انسان گرفتار شده است. از آنجا آغاز کنیم." (صفحه 383)<br /><br />در واقع این جملات باز نگاهی است که زندگی و تحولات درونی او را نشان می دهد، که چگونه به همراه ساربان با تجربه، از کویر پرخطر زندگی می گذرد، و از یک نکته به نکته دیگر می رسد. منتها چون نفیسی از عرفان و فلسفه عرفان سخن به میان می آورد، و این کلمه عرفان و فلسفه عرفان بخشی از فرهنگ ایرانی است، عرفانگرایی هم خواسته و ناخواسته یکی از خصوصیات رفتار ایرانی است، یک لحظه روی آن مکث می کنیم. این مکث کردن برای اظهار فضل از جانب صاحب این قلم نیست، بلکه ما را بیشتر کمک می کند، که اثر نفیسی را بشناسیم و از طریق آن به شخصیت فردی و زندگی اجتماعی او آشنا بشویم.<br /><br />در زبان عربی عَرفَ یعنی شناختن، که معادل آن در زبان فرانسه فعل connaître می شود. عرفان، یعنی شناخت، معادل فرانسه Connaisance. عرفانیه یک مکتب فلسفه است، که در زبان فرانسه Gnosticisme است، مکتبی فلسفی است که از قرن دوم مسیحیت، مخلوطی از فلسفه نوافلاطونیان و سخنان انجیل، در بین یک عده، که بنابه گفته و ادعای خود، دنبال باطن سخنان انجیل می رفتند، رواج یافت. در دنباله آن هم به جهان اسلام نیز کشیده شد، که یک عده، دنبال شناخت باطن قرآن هستند.<br /><br />در واقع مجموع عرفان یک شناخت مجازی، رمزی و استعاری است، که متاسفانه قرنهاست که یک عده، که کم و بیش به زبان عربی و فلسفه نوافلاطونیان آشنایی دارند، یک ملت را که خصوصیات اولیه اش بیسوادی مطلق، فقر فرهنگی، و فقر فرهنگ سیاسی است، به این کلمات قلمبه سلمبه "فلسفه عرفان" سرشان را مشغول کرده اند و مشغول می کنند. بی جهت نیست که بخش عظیم ادبیات ایران به شکل شعر است و بخش مهم این اشعار، اشعار عرفانی یا به عبارت دیگر شناخت رمزی مجازی و استعاری است! و چون همه کس به این شناخت رمزی، مجازی و استعاری تسلط ندارند، لذا ملت ایران به قطب، "مرشد"، امام، (خصوصا امام سیزدهم) احتیاج دارد، تا از فلسفه هستی و کائنات چیزی درک بکند. آیت الله خمینی هم اشعار عرفانی داشتند و ایشان و هم کسوتانشان، خود را با عنوان عالم ربانی، علمای اعلام و آیات اعظام، به جامعه معرفی می کنند، چون این حضرات ادعا دارند به آن حد از معرفت و شناخت رسیده اند، که ملت باید از آنان اطاعت بکند!<br /><br />وقتی نفیسی می گوید: "در صورتی که عرفان در تن ما خانه کرده است و اینجا و آنجا، به وسعت یک کویر به قامت یک حصار یک قلعه در تن یک انسان گرفتار شده است" برای رسیدن به این مرحله شناخت عمری را گذرانده است. و در راه ایده آل خود تا آخرین حد، یعنی حتی نهایت از خود گذشتگی و از دست دادن عزیزان خود، پیش رفته است. عرفان نفیسی، عرفان آخوندی، عرفان مرشدی، نیست، بلکه خودشناسی او است. سخن اینجاست که چگونه نفیسی یک چریک مارکسیست لنینیست، در نهایت به مکتب اگزیستانسیالیزم اصالت انسان و به لیبرالیسم جان لاک می رسد؟<br /><br />نفیسی در رابطه با ضرورت تفکیک دین از دولت، چنین می نویسد:<br /><br />"می گویند، که مرد غریبی در رودخانه جسم شناور سیاهی را دید و به خیال این که تنه درختی است، به آن چسبید. مردی که از کنار آب به کمک او می آمد فریاد کشید: اینکه به آن چسبیده ای خرس است. رهایش کن. مرد غریب تقلاکنان جواب داد: من می خواهم او را ول بکنم، ولی او مرا ول نمی کند."<br /><br />نفیسی ادامه می دهد و می نویسد: "حالا حکایت ماست. چگونه از رژیمی که بر ولایت فقیه تکیه دارد، و رهبر آن خود را نماینده خدا در روی زمین می داند، می توان انتظار داشت که از روحانیت بخواهد که به حوزه ها برگردند و به مردم بگویند: دیانت ما از سیاست ما جدا است؟"<br /><br />در پاسخ می گویم تجربه بیست و پنج ساله سلطه ولایت مطلقه فقیه به مردم نشان داده، که خداسالاری نه برای خدا خوب است و نه برای مردم. اکنون ما نیاز به آن داریم، که این مشاهدات عینی و ملموس را به سطح نظری بکشانیم و برای ضرورت تفکیک دین از دولت، پایه های اصولی استوار بریزیم. آن چه که امکان پی افکندن یک دولت سیاسی غیر دینی را به عقب می اندازد، بیش از این که جوخه های اعدام ملایان باشد، ناروشنی های نظری هواداران مردم سالاری است. چرا باید دین را از دولت تفکیک کرد؟ آیا هدف ما نابود کردن دین یا خلع لباس از روحانیون است؟<br /><br />تجربه ملل دیگر در این زمینه چگونه بوده است؟ آیا به عنوان مثال مردم آمریکا که در آنجا دین از دولت جدا است کمتر از ایرانیان مذهبی هستند؟ آزادی وجدان یا عقیده چیست، و چرا آن را از آزادی اندیشه و بیان متمایز می کنند؟ من برای پاسخ به این پرسش ها و درک عمیق نظریه دولت غیردینی هیچ نوشته ای را مفیدتر از نامه "پیرامون بردباری" اثر جان لاک (1704ـ 1632) فیلسوف تجربه گرای انگلیسی نمی یابم. نظرات آزادی خواهانه او نه تنها در تحول جامعه انگلستان به سوی مردم سالاری موثر افتاد، بلکه همچنین بر انقلاب آمریکا و قوام فکری بنیانگذاران ایالات متحده، چون توماس جفرسون اثر مستقیم داشت. لاک این نامه را در زمان تبعید خود به هلند به سال 1685 به لاتین نوشت و مترجم انگلیسی آن به زبان انگلیسی ویلیام پاپل، تا چهار سال بعد موفق به چاپ آن شد.<br /><br />این تحول عمیق درک و باورهای فلسفی نفیسی، نتیجه یک کار تحقیقی، دانشگاهی نیست، بلکه نتیجه یک زندگی مبارز سیاسی، یک مارکسیست طرفدار جنگ طبقاتی است. ولو اینکه به نظر این صاحب قلم، یک تحول مثبت و آینده سازی است برای نسل هایی که بعد از نفیسی ها آمده و خواهند آمد. ولو اینکه درک و شعور سیاسی جان لاک نتیجه بیش از یک قرن جنگهای مذهبی انگلستان است، ولی فراموش نکنیم که جامعه ایران در طول قرنها، از جنبه ی فلسفی، سیاسی یک جامعه بسته، نازا، و سترون بود و هنوز هم بخش مهمی از جامعه در گرداب فقر فرهنگی درگیر هستند.<br /><br />شاید خوانندگان جوان آثار مجید نفیسی به خاطر نداشته باشند، وقتی که زنده یادان خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان در دادگاه نظامی، در نظام استبدادی محمدرضا شاه محاکمه می شدند. گلسرخی در دفاعیات خود چنین می گوید:<br /><blockquote>«هنگامی که مارکس می گوید: «در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است» و مولا علی میگوید: «قصری بر پا نمیشود، مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند»، نزدیکیهای بسیاری وجود دارد. چنین است که میتوان در تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسیها و ابوذر غفاریها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را و اسلام مولا علی را تأیید میکنیم...»</blockquote>ولو اینکه این سخنان با محتوای احساساتی خود قابل احترام است، ولی در اصل معصومیت و ناآگاهی خسرو گلسرخی را از تاریخ واقعی ظهور اسلام و ناآگاهی او از ظهور نهضت ها و حرکتهای اجتماعی و فلسفی سوسیالیزم نشان می دهد. سوسیالیزم برخاسته از انقلاب صنعتی انگلستان، ظهور سرمایه داری صنعتی و به موازات آن ظهور طبقه چند میلیونی کارگر و فلسفه مارکسیسم، چه ربطی به جامعه عشیره ای عربستان 14 قرن پیش دارد؟ همین مذهب شیعه، یا موسسه آخوندسازی و دین فروشی که در طول 5 قرن بر ایران حاکمیت فرهنگی دارد، بی جهت نیست جوانان این مملکت را به یک جنبش سیاسی ـ مذهبی، چریکی، چون مجاهدین خلق، که هنوز هم می خواهند قرآن را به کاپیتال کارل مارکس پیوند بدهند، می کشاند. مجید نفیسی گرچه مجاهد به عنوان عضو سیاسی سازمان مجاهدین خلق نبود، ولی چریک یک سازمان شبه نظامی با اندیشه های مارکسیستی بود، که در این راه تا آخرین حد پیش رفته است. و کتاب نفیسی با عنوان "من ایران هستم" حقیقتا اسم بسیار باسمائی است که زندگی یک بخش از نسلی را که در انقلاب 1357 ـ سنین بین 20 تا 40 سالگی ـ بودند بیان می کند. فراموش نکنیم که در تمام خانواده های ایرانی چه از قشر تحصیل کرده و حتی خارج رفته، و چه اقشار مختلف جامعه، داستان کربلا و شهادت حضرت حسین و یارانش، به صورت یک اسطوره در وجدان ناخودآگاه بمانند سنگ نبشه حک شده بود و هنوز هم حک شده است.<br /><br />ادامه دارد<br /><br />* کاظم رنجبر، دکترا در جامعه شناسی سیاسی از پاریس.<br /></span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-23649466487379418872009-01-20T15:11:00.008+01:002009-01-20T15:37:38.183+01:00مکاتبات سر گشاده و حقوق بشری (!) مدافعین "دوجناحی" فرهاد وکیلی، علی حیدریان و فرزاد کمانگر "به اتهام مخالفت با نظام" به اعدام محکوم شده<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center; color: rgb(204, 0, 0);"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >مکاتبات سر گشاده و حقوق بشری </span>(!)<br /><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >مدافعین حقوق دوجناحی </span>(!) <span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >بشر</span><br /></div><div style="text-align: center;"><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" >...............</span><br /><br /></div><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" ><br />پاسخ <a style="font-weight: bold;" href="http://www.hrairan.org/index.php?option=com_content&view=article&id=353:11111&catid=154:589&Itemid=361">مجموعه فعالان حقوق بشر</a> به تکذیبیه گروه حقوق بشری ( حقوق بشر کردستان):<br /><br />در تاریخ یکشنبه بیست ونهم دیماه هزاروسیصد و هشتاد وهفت، گزارشی(1) از سوی مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران با عنوان (تفهیم اتهام جدید علی حیدریان و فرهاد وکیلی ) منتشر گردید که باعث انتشار تکذیبیه(2) و توضیحی از ناحیه گروه حقوق بشر کردستان گردید .<br />درخبر منتشر شده از طرف این مجموعه آمده :<br />( صبح روز جاری ، <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">علی حیدریان و فرزاد کمانگر</span> از زندان رجایی شهر و<span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);"> فرهاد وکیلی</span> از زندان اوین به دادسرای عمومی تهران(3) جهت تفهیم اتهام جدید منتقل شدند.<br />در این دادگاه که بدون حضور وکلای آنان برگزار گردید ، فرهاد وکیلی و علی حیدریان از فعالان سیاسی کرد به اتهام جعل چند مدرک (4)مورد تفهیم اتهام قرار گرفتند و فرزاد کمانگر نیز به دلیل وارد نبودن اتهام به زندان بازگردانده شد.<br />یادآوری میگردد این سه زندانی بیش از سی ماه است که در زندان به سر می بردند و هر سه نیز محکوم به اعدام هستند ، علی حیدریان و فرهاد وکیلی علاوه بر حکم اعدام محکوم به ده سال زندان نیز گردیده اند و در حال حاضر تمام احکام مذکور قطعی است. )<br /><br />گروه حقوق کردستان در طی موضع گیری در قبال این خبر اعلام نمودند :<br /><blockquote>( فرهاد وکیلی، علی حیدریان و فرزاد کمانگر 3 فعال زندانی سیاسی کرد که به اتهام مخالفت با نظام به اعدام محکوم شده اند اعلام کردند روز گذشته یک گروه که خود را فعال حقوق بشر معرفی می کند خبری کذب و نادرست در خصوص احضار به دادگاه و تفهیم اتهام جدید آنها منتشر نموده که یک روزنامه حکومتی نیز با استناد به آن اقدام به انتشار خبر نادرست مذکور کرده است. در خبر مذکور آمده است که «نامبردگان به دادسرای عمومی تهران منتقل و به اتهام جعل مدارک مورد تفهیم اتهام قرار گرفتند.» این 3 زندانی سیاسی با تکذیب خبر یاد شده می گویند: «نه به دادگاه احضار شده و نه مورد تفهیم اتهام جدید قرار گرفتند». آنها انتشار اینگونه اخبار نادرست را جوسازی و شایعه پراکنی علیه فعالان زندانی کرد توصیف کرده و خواهان پایان دادن به انتشار اخبار نادرست و شایعه پراکنی درباره خود و دیگر زندانیان سیاسی شده اند. )(2)</blockquote>انتشار این تکذیبیه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران را بر آن داشت که بررسی مجددی را برای اثبات درستی و یا نادرستی گزارش مذکور انجام دهد تا در صورت صحت اشتباه در انتشار خبر ، مراتب به افکار عمومی اعلام شده و در راستای سالم سازی ذهنیت ها از اخبار اشتباه اقدام شود<br />.<br />در طی این برسی ها و همچنین جمع آوری اطلاعات و اسناد، مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به این نتیجه رسیده که مطالب منتشره اشتباه نبوده و بر این اساس مجددا بر صحت آن تآکید میشود .<br /><br />همچنین گزارش های دیگری نیز با تایید این اخبار از ناحیه منابع (5) دیگر منتشر گردیده که ادعای فوق را تایید مینمایند . همینطور اسناد دیگری نیز گواه بر صحت این این خبر نزد مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران محفوظ است (6).<br /><br />در پایان به آن سازمان محترم توصیه میگردد که نسبت به انتشار توضیحات اینچنینی و همچنین ادبیات نوشتاری نهایت دقت را به کار گیرد . چرا که عدم دقت در موارد فوق باعث آلودگی فضای کاری و همچنین سلب اعتماد مخاطب خواهد شد.<br /><br />1-خبر مورد اشاره در وب سایت مجموعه<br />http://hrairan.org/index.php?option=com_content&view=article&id=338:5854&catid=143:107&Itemid=201<br />2- تکذیبیه سازمان حقوق بشر کردستان<br />http://insannorg.accounts.combell.net/Article.aspx?fld=Scout&id=69<br />3- بنابر آخرین گزارشات ، شعبه 3 بازپرسی مجتمع 15 خرداد خیابان فیاض بخش<br />4- اتهام مذکور پیشتر از سوی سازمان عفو بین الملل طی دو بیانیه (بیانیه های 30 ی جولای 2008 و 18 دسامبر 2008 ) و همچنین در مصاحبه محمود علیزاده طباطبایی وکیل مدافع علی حیدریان ، صدای آمریکا ، 12/7/1386 مطرح گردیده بود.<br />4- گزارش کانون صنفی معلمان ایران در خصوص انتقال غیرمنتظره فرزاد کمانگر<br />http://ksmt23.blogspot.com/2009/01/blog-post_18.html<br />5- اخذ مصاحبه از یکی از وکلای پرونده ، اخذ مصاحبه از یکی از خانواده های زندانی ، به دست آوردن سندی در خصوص انتقال زندانیان رجایی شهر.</span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-50084284851747560912009-01-19T02:40:00.003+01:002009-01-19T02:49:02.093+01:00امیدوارم این بار فعالان حقوق زن و «مدافعان حقوق بشر» فراموش نکنند<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center; color: rgb(153, 0, 0);"><span class="onvan1" style="font-size:180%;"><b>اقتدار مادران </b></span><span style="font-size:180%;"><br /></span></div><br /><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-family:times new roman;font-size:180%;" class="nevisandeh" >ایرج مصداقی</span><span style="font-size:180%;"><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><br />در اخبار آمده است که روز جمعه 27 دی ماه در حدود 18 نفر از اعضای خانوادههایی که قصد دیدار با فرزندانشان در اشرف را داشتند در فرودگاه مهر آباد تهران دستگیر و با ضرب و شتم به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل شدند. در میان دستگیر شدگان مادر فاطمه صادقی (امیرخیزی) با هشتاد و چهار سال سن دیده میشود.<br /><br />پیشتر در مقالهای تحت عنوان «مادر، افسانه است، اما دروغ نیست» در مورد او به عنوان نماد مقاومت خانوادهی بنازاده امیرخیزی نوشته بودم. به هنگام نگارش متن بر روی تک تک کلماتی که در وصفش به کار بردم تأمل کردم. با تمام وجود اعتقاد داشتم که او «افسانه» است و نماد یک مقاومت. مادر آبروی یک مقاومت در برابر یک رژیم ضدبشری است.<br /><br /><a href="http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=6446">http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=6446</a><br /><br />برای مادر عزم سفر به دیار دوست و دیدار عزیزان بهانه است. او با سفر به «اشرف» اقتدار خود را به رخ رژیم و جنایتکارانش میکشد. او و فرزندانش را بارها به بازجویی و محاکمه و زندان کشاندند تا بلکه آنها را از سفر به «اشرف» و دیدار با عزیزانشان بازدارند. عروسش شهلا زرین فر تازه آزاد شده است و دو فرزندش حمید و اصغر همچنان در بندند. دخترش کبرا که خود پیشتر سالها زندانی سیاسی بوده و دو فرزندش نیز در اشرف هستند او را در این سفر همراهی میکرد.<br /><br />در وصف مادر نوشته بودم:<br /><br />«ای همیشه بارانی و قشنگ<br />از زیباییات<br />کارزاری بسازیم<br />از ستیزهی پلنگ»<br /><br />مادر همچنان با «زیبایی»اش به پیش میرود، مطمئناً روزی «زیبایی» اش، زشتی حاکم بر سرزمینمان را به زیر خواهد کشید.<br /><br />مادر عزیزه شفیعینیا یکی دیگر از مادرانی است که اسیر شقاوت رژیم شده است. او که فرزند بزرگش موسی حیدرزاده پس از تحمل ده سال زندان در عملیات سحر به خاک افتاد برای ملاقات با دخترش آرزو، عازم اشرف بود.<br /><br />امیدوارم این بار فعالان حقوق زن و «مدافعان حقوق بشر» آنها را فراموش نکنند.<br /><br />۲۹ دیماه ۱۳۸۷<br /><a href="http://www.irajmesdaghi.com/">http://www.irajmesdaghi.com</a></span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-23035829415076310262009-01-17T18:34:00.006+01:002009-01-17T18:45:36.907+01:00برنامه ريزی و ذهنيت ما ، به مصداق می کنم رانندگی دارم توکل بر امام سیزدهم صدا و سیمای "سکولاریسم (!)" جمعه گردی های نو<div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:130%;" >دارالترجمه یاجوج و ماجوج<br /></span><div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:130%;" >کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو</span><br /></div></div><div style="text-align: right;"><span style="font-size:85%;"><a href="http://che-0-che-0-che.blogspot.com/">http://che-0-che-0-che.blogspot.com/</a></span><br /><br /></div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >برنامه ريزی و ذهنيت ما "دست اندرکاران" جمعه گردی های<br />صدا و سیمای </span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >انقلاب (!) بکارت نستوه "سکولاریسم (!)" نو </span><br /></div><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(192, 192, 192);">......................</span><br /></div><br /><span style="font-size:130%;">"رفتن دکتر يزدی به نجف</span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyGeMCrbp28hcu21Ht2-S6t5cc_djN5_UQcvSgC4kF-dfkD97u9V9P3TudA-F6VlI37bSSyZ0IMQ_bmjNgfCFMjJ8hKv3l8u7nj7JZ0sqU4h_85yqWJrm_d6WxN59WeMzvLwwCHQ/s1600-h/57+new++secularism+eamin+molai.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: left; cursor: pointer; width: 246px; height: 226px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyGeMCrbp28hcu21Ht2-S6t5cc_djN5_UQcvSgC4kF-dfkD97u9V9P3TudA-F6VlI37bSSyZ0IMQ_bmjNgfCFMjJ8hKv3l8u7nj7JZ0sqU4h_85yqWJrm_d6WxN59WeMzvLwwCHQ/s320/57+new++secularism+eamin+molai.jpg" alt="برنامه ريزی و ذهنيت ما دست اندرکاران جمعه گردی های انقلاب (!) بکارت نستوه " id="BLOGGER_PHOTO_ID_5291892462776692882" border="0" /></a><span style="font-size:130%;">، براه انداختن آيت الله، نرفتن ايشان به کويت و حرکت به پاريس، پيدا شدن سر و کلۀ عناصری از</span><span style="font-size:130%;"> آمريکا، برگزاری کنفرانس گوادالو</span><span style="font-size:130%;">پ و هزار واقعۀ ديگر نشان می داد که … کار برنامه ريزی بشدت ادامه دارد...<br /><br />باری، آقای خمينی رهبر بلامنازع انقلاب شد...<br /><br />خوينی ها هم دفتری را در ساختمان پخش تلويزيون در اختيار گرفته، منشی و دستکی براه انداخته، و با دست اندرکاران سازمان تلويزيون جلسات ديداری ترتيب داد ... از من پرسيد که شما در اينجا چه می کنيد؟ و من برايش توضيح دادم که به آقای کيميائی کمک می کنم تا شبکۀ دوم تلويزيون را راه اندازی کند...به مصداق شعار ملی «می کنم رانندگی دارم توکل بر خدا» "!<br /><br /><span style="font-weight: bold;font-size:100%;" >جمعه گردی های ا. ن. وری علا گوی انیوز<br />مخترع و پاانداز بکارت نستوه "سکولاریسم (!) " نو<br />اي ـ ميل ... به اين آدرس </span> NewSecularism@gmail.com<span style="font-size:85%;"><br /><a href="http://news.gooya.com/society/archives/082453.php">http://news.gooya.com/society/archives/082453.php</a></span><br /></span><span style="font-size:130%;"><span style="font-size:100%;">آدینه </span></span><span style="font-size:130%;"><span style="font-size:100%;">27 دی 1387 ـ 16 ژانويه 2008</span><br /></span><span style="color: rgb(153, 153, 153);font-size:130%;" >......................................<br /><br />.... تمرین ....<br />................</span><br /><span style="font-size:130%;"><br />"دنبال این نباشید که فرم غربی پیدا کنیم.بیچارگی ما اینست که دنبال این هستیم، که فرم غربی پیدا کنیم، دادگستری ما دادگستری غربی باشد، قوانین ما غربی باشد. این همه ضعیف النفس نباشید.<br />آنها ئیکه فرم غربی را بر فرم الهی ترجیح می دهند ، این ها از اسلام اطلاع ندارند...<br />مبارزه با فساد می کنیم، فحشا را قطع می کنیم.<br />مطبوعات را اصلاح می کنیم ،<br />رادیو را اصلاح می کنیم، تلویزیون را اصلاح می کنیم ،<br />سینما را اصلاح می کنیم، .<br />تمام این ها باید به فرم اسلام باید باشد.<br />تبلیغات تبلیغات اسلامی است. وزارت خانه های اسلامی، احکام احکام اسلام. <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">حدود </span>اسلام را جاری می کنیم... یک مملکت محمدی ایجاد می کنیم"!<br /><br />"نطق مهم" 10 اسفند 1357 امام سیزدهم فیضیه قم<br />پخش مستقیم از "صدا و سیمای انقلاب(!)"<br />مندرج درکیهان ملاخورشده / شنبه 12 اسفند 1357<br /><span style="font-size:85%;"><a href="http://7weblogs.blogspot.com/2008/05/blog-post.html">http://7weblogs.blogspot.com/2008/05/blog-post.html</a></span><br /><span style="color: rgb(153, 153, 153);">......................................<br /><br /></span><span style="color: rgb(153, 153, 153);">.... تمرین .... </span><br /><span style="color: rgb(153, 153, 153);">................</span><br /><br />"باید جشن بگیریم... شادی کنیم!... ما امام مونو دوست داریم"!<br /><br /><span style="font-weight: bold;font-size:100%;" >ا.ن. علای صدا و سیمای "انقلاب(!)" برنامه ريزی ذهنيت ما<br />خطاب به تماشاییان عزیز صدا و سیمای "انقلاب(!)" </span><br />آدینه 18 اسفند 1357<br /></span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-84741599713993664922009-01-08T00:42:00.002+01:002009-01-08T00:55:20.977+01:00ظهور یک «تئوکراسی» یا تشکیل خلافت جدید اسلامی<div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:130%;" >دارالترجمه یاجوج و ماجوج</span><span style="font-size:130%;"><br /></span><span style="color: rgb(0, 0, 153);"><span style="font-size:130%;">کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو<br /><br /></span></span></div><p style="text-align: center;"><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" ><span style="font-weight: bold;">بحث شیرین شعور</span><span style="font-weight: bold;"> و شرف جورنالیستی</span>:<br /></span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" ><span>مخترع</span><span> (!) و"سردبیر(!)" باشگاه افتادن دوزاری </span></span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >سکولاریسم (!) </span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >نو<br /></span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >وشامپیون </span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >مسابقات شکر خوردن های زیادی نو</span></p><p style="text-align: center;"><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" ><br /></span></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj2UutTLFAZ9DJ87o2I78BCnWFneDkZQWW9BkFE3_mfnAsOuwA185MLy6HBg5daYVXNURiqI-2dXAmDItu2WFWqp_qkJN1TTAuX7x9D2UXodWuYtyvKVSlWalLgBsIqBhGCyN_E/s1600-h/noori+zadeh+ala+copy.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 312px; height: 196px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj2UutTLFAZ9DJ87o2I78BCnWFneDkZQWW9BkFE3_mfnAsOuwA185MLy6HBg5daYVXNURiqI-2dXAmDItu2WFWqp_qkJN1TTAuX7x9D2UXodWuYtyvKVSlWalLgBsIqBhGCyN_E/s400/noori+zadeh+ala+copy.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5287916581499727474" border="0" /></a><span style="font-size:130%;">"30 سال پیش در چنین روزی<br />پانزدهم دیماه ۱۳۵۷ برابر پنجم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی/<br /><br /><span style="color: rgb(204, 0, 0); font-weight: bold;">نوریعلاء: امام خمینی تجلیگاه وحدت ملی</span><br /><br />اسماعیل نوریعلاء....نوشت:<br /><br />آنکه به عنوان <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">مح</span></span><span style="font-size:130%;"><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">ور تحول و مجری تغییر</span> نقش تاریخی خواهد داشت امام خمینی است. اوست که وارث ویرانه بازمانده از دزدان فراری خواهد بود... نظام ننگین باید برود و امام خمینی به عنوان<span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);"> تجلیگاه وحدت ملی و رهبر انقلاب پرشکوه </span>ملت ایران برای سامان دادن به کارها به کشور بازگردد...<br />پیشنهاد اینکه دولتی زیر نظر امام خمینی به وجود آید، به معنی <span style="font-weight: bold;">مقدمه ظهور یک «تئوکراسی» یا تشکیل خلافت جدید اسلامی</span> <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">نیست</span>. امام خمینی خود بیش از هر کس بر جمهوریت و انتخابات آزاد تائید کرده است… من واقعاً امیدوارم که تاریخ جمهوریت ایران با نام کسی آغاز شود که همه ملت به او اعتماد دارند" !<br /><br />رادیو زم زمانه هفته نامه ایرانشهر<br /><span style="font-size:78%;"><a href="http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_194.html">http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_194.html</a></span><br />دوشنبه 16 دی 1387 / 5 ژانویه 2009<br /></span><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: right;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >......................</span><br /><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >....تمرین ...</span><br /></div><div style="text-align: right;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >...............</span></div><blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >"</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >سکولاریسم نو /<br /></span><b><span style="line-height: 115%; text-transform: uppercase;font-family:Arial,sans-serif;font-size:12;color:black;" lang="AR-SA"> </span></b><span style="line-height: 115%; text-transform: uppercase;font-family:Tahoma,sans-serif;font-size:10;color:black;" lang="AR-SA">آقای محمد خاتمی، رئيس جمهور قبلی حکومت اسلامی، <span style="color: rgb(204, 0, 0);">در آستانۀ انتخابات جديد</span>، با روشنی تمام</span><b><span style="line-height: 115%; text-transform: uppercase;font-family:Arial,sans-serif;font-size:10;color:black;" lang="AR-SA"> </span></b> <span style="line-height: 115%; text-transform: uppercase;font-family:Tahoma,sans-serif;font-size:10;color:black;" lang="AR-SA"> مواضع خود را در مورد آيندۀ ولايت فقيه و پادزهر سکولاريستی آن <span style="color: rgb(204, 0, 0);">روشن</span> کرده و حجت را با <span style="color: rgb(204, 0, 0);">هر آدم خوش خيالی</span> تمام کرده اند. بدينسان، هرکس که از اين پس زير علم ايشان سينه بزند صرحتاً اعلام داشته است که مخالف استقرار حکومت جدا از مذهب در ايران است و می خواهد که حاکميت ولايت فقيه در ايران پا بر جا بماند. اينگونه است که ديگر استدلال مبتنی بر «انشاالله گربه است» نيز از پيش معنای خود را از دست داده است. ما، به سهم خود از صداقت و فاش گوئی آقای خاتمی تشکر می کنيم.</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >. </span></blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" > سيد محمدخاتمی ... تصريح کرد:<br /></span><blockquote style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">اگر </span><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);font-size:130%;" >سکولاريسم</span><span style="font-size:130%;"><span style="color: rgb(204, 0, 0); font-weight: bold;"> </span>در غرب بوجود آمده است، متناسب با شرايط تاريخی و اجتماعی آنجاست و</span><span style="color: rgb(204, 0, 0);font-size:130%;" ><span style="font-weight: bold;"> </span><span style="font-weight: bold;"><span style="font-size:180%;">تسری</span></span><span style="font-weight: bold;font-size:180%;" > </span></span><span style="font-size:130%;">آن به جوامعی که دارای اين شرايط نيستند، </span><span style="color: rgb(204, 0, 0); font-weight: bold;font-size:130%;" ><span style="font-size:180%;">غلط</span></span><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);font-size:130%;" > </span><span style="font-size:130%;"><span style="font-weight: bold;">ا</span>ست"!<br /></span></blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >ا. ن. و ری علا<br />مخترع و سردبیر مسابقات سکولاریسم (!) کهنه و نو و چه و چه<br /><span style="color: rgb(204, 0, 0);"><span style="font-weight: bold;">به نمایندگی</span> </span>(!)"هیات تحریریه(!)" مسابقات سکولاریسم (!)) کهنه و نو<br /></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><a href="http://www.newsecularism.com/2009/01/04-Sunday/010409-Mohammad-khatami-Secularism.htm"><span style="font-size:78%;">http://www.newsecularism.com/2009/01/04-Sunday/010409-Mohammad-khatami-Secularism.htm<br /></span></a></span><div style="text-align: right;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >يک شنبه 15 دی 1387 ـ 4 ژانويه 2009</span><br /></div><div style="text-align: center;"><div style="text-align: right;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >......................</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi59IHviA6UWIYbYULua3TjNcKvXJp2M1AAjJ-RX4DIlaA0yfyaj4EhlNzj9G2ceptXSBdw4j-gSOc5s4nDomk37zXdTPzEsK17K0ihrmMoaz89WBqqDsivPHtFDHNrZbiCpVZmtA/s1600-h/1984.jpg"><img style="float: left; cursor: pointer; width: 301px; height: 176px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi59IHviA6UWIYbYULua3TjNcKvXJp2M1AAjJ-RX4DIlaA0yfyaj4EhlNzj9G2ceptXSBdw4j-gSOc5s4nDomk37zXdTPzEsK17K0ihrmMoaz89WBqqDsivPHtFDHNrZbiCpVZmtA/s400/1984.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5278937198496549394" border="0" /></a></span><br /><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >....تمرین ...</span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >...............</span><br /></div><br /></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><span style="font-size:100%;">"آقای خاتمی در جريان سفر خود ... در</span><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);font-size:100%;" > برلين</span><span style="font-size:100%;"> ... به مسئله اخلاق در جامعه اشاره کرد و ... در ادامه سخنان خود به موضوع سکولاريسم پرداخت ... و... توضيح داد:</span><br /></span><blockquote style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><span style="color: rgb(204, 0, 0); font-weight: bold;">سکولاريسم،</span> تجربه فرهنگ و تفکرغربی است. </span><span style="font-size:130%;">اصرار ب</span><span style="font-size:130%;">ر<span style="color: rgb(204, 0, 0);"><span style="font-size:180%;"><span style="font-weight: bold;"> تسری</span> </span></span><span style="color: rgb(0, 0, 0);">سکولاريسم</span> به نقاطی که فاقد زمينه های فکری پيدايش آن و فاقد علل سياسی و اجتماعی سکولاریسم هستند، قبل از اينکه امری مطلوب و يا نا مطلوب باشد آشکارا <span style="color: rgb(204, 0, 0);"><span style="font-size:180%;">غلط<span style="color: rgb(0, 0, 0); font-weight: bold;"> </span></span></span><span style="font-weight: bold; color: rgb(0, 0, 0);">است</span>"!</span></blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >گزارش مسافرت بی بی سی صد<span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);"> آبان 1384</span> / نوامبر 2005</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><a href="http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/11/051118_sm-khatami-vienna.shtml"><span style="font-size:78%;">http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/11/051118_sm-khatami-vienna.shtml</span></a><br />به وسط مسابقات دو و میدانی "مورخ<span style="color: rgb(204, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="color: rgb(0, 0, 0);">(!)"</span> آبان 1384</span>/ نوامبر 2005 باشگاه سکولاریسم(!) نو (<span style="font-weight: bold;"><span style="color: rgb(204, 0, 0);">متولد</span> آذر <span style="color: rgb(204, 0, 0);">1386</span></span>)<a href="http://www.newsecularism.com/2007/Articles/FarsiArticles-xaatami111805.htm"><span style="font-size:78%;"><br /></span></a></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><a href="http://www.newsecularism.com/2007/Articles/FarsiArticles-xaatami111805.htm"><span style="font-size:78%;">http://www.newsecularism.com/2007/Articles/FarsiArticles-xaatami111805.htm</span></a><br />......................<br /><br />....تمرین ...<br />...............<br /><blockquote>"من، بعنوان سردبير سکولاريسم نو، چنين می انديشم که... يک سکولار<span style="font-weight: bold;"> بايد</span> <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">بيشترين وقت خود را</span> در خواندن و شنيدن سخنان<span style="color: rgb(204, 0, 0);font-size:180%;" > <span>دشمنان</span></span><span style="font-size:180%;"> </span>سکولاريسم (<span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);"><span style="color: rgb(51, 51, 51);">و اينک</span> سکولاريسم </span><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">نو</span>) بگذراند"!<br /><br />ا. ن. وری <span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >علا</span><br />سردبیر (!) باشگاه 3- کولاریسم آبگوشتی نو ری قمری<br /><span style="font-size:85%;"><a href="http://www.newsecularism.com/Nooriala/012108-A-note-on-policy.htm">http://www.newsecularism.com/Nooriala/012108-A-note-on-policy.htm </a></span> </blockquote></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >......................<br /><br />....تمرین ...<br />...............<br /><br />"سال نو، سکولاريسم نو، جمعه گردی های اسماعيل نو.. علا/<br />اين مقاله يک سال پيش نوشته و منتشر شد.<br />با شروع سال نو بد نديدم آن را مجدداً منتشر کنم...<br />براستی چرا «<span style="color: rgb(204, 0, 0);">سکولاريسم</span>» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا من مصرانه می کوشم تا صفت «<span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">نو</span>» را به آن اضافه کنم؟...<br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو</span>!<br /><br />ا. ن. وری علا<br />کشتیبان سکولاريسم "نو"!<br />NewSecularism@gmail.com<br />گوی ان یوز نو<br />http://news.gooya.com/society/archives/081731.php<br />آدینه - 13 دی</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >387</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >1 - </span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >02 ژانويه 2009 </span></div></div><p></p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-88608453602850823362009-01-05T12:26:00.004+01:002009-01-05T12:42:28.749+01:00تداوم زندگانی زهرا حسن زاده مادر محمد پاسدار، در شریان همه ی ما تبعیدی ها، که "ایرانیان خارج از کشور" نیستیم<p><br /><br /></p><div style="text-align: center; font-weight: bold;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(204, 0, 0);">تداوم زندگانی زهرا حسن زاده</span><br /><span style="color: rgb(204, 0, 0);">مادر<br />محمد پاسدار،</span><br /><span style="color: rgb(0, 0, 0); font-weight: bold;">در شریان همه ی ما تبعیدی ها،</span><br /><span style="color: rgb(0, 0, 0); font-weight: bold;">که "ایرانیان خارج از کشور" نیستیم</span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ></span></span></div><blockquote style="font-family:times new roman;"><br /><div style="text-align: right;"><span style="font-size:130%;"> <div style="direction: rtl; text-align: right;"><span style="font-size:130%;">مراسم </span>یادبود شادروان زهرا حسن زاده، مادر محمد پارسا مدیر رادیو تلویزیون ایرانیان آلمان، بعد از ظهر یک شنبه 4 ژانويه 2009 - 15 دی 1387 با گردهمایی چند صدتن از ایرانیان تبعیدی برگزار شد، که بسیارشان زخم وسوگ از دست دادن عزیزانی را که سالیان سال ندیده بودند، بر جان و روان خویش تجربه کرده اند. مجلس ختم زهرا حسن زاده که دور از فرزندان دلبندش، در میهن اسیر شده مان درگذشت، با پیام های همدردی کانون دفاع اززندانیان سیاسی (برلین) و کانون پناهندگان ایرانی(برلین)…و این کلمات به یاد ماندنی جواد اسدیان برچیده شد:<br /><br /></div></span></div></blockquote><div style="text-align: right; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">محمد پاسدار عزیز!<br /><br />امیدوارم که زمان و صبر، اندوهِ درگذشت مادرت را برای تو، خواهرت و خانوادۀ پاسدار تحمل پذیرتر کند. ما اینجا گرد آمده ایم که در این ساعت های اندوهزا همراه تو باشیم و یاد مادر گرامی ات را عزیز بداریم؛ مادری که به فرزندانش عشق می ورزید و بخت این را داشت که در کنار نوه ها، نتیجه ها و نبیره های خود به سربرد.<br /><br />محمد عزیز، مرگ اتفاق ناگزیری است که بیش از همه، سایۀ غم افزای خود را بر جهان زندگان می گستراند؛ بویژه هنگامی که ما، در واپسین ساعت ها از حضور بر بالین عزیزانمان، به جبر زمانه محروم مانده ایم.<br /><br />محمد عزیز!<br />تنها برای تسلای تو نیست که می گویم، بلکه باور دارم که از سر بیهودگی نبوده است که ما ایرانیان از دیرباز، به چنین مراسمی، عنوان مراسم " یادبود" نهاده ایم. یعنی درگذشت عزیزان ما، در حقیقت با بودن و هستی، ارتباط مستقیم دارد. بودنی که از فیزیک و شئی که نشانگر نوعی فاصله است، در می گذرد و در یادِ ما و در درون ما، تداومی جاودانه می یابد. اگر اکنون، مادر تو چشم از این جهان فروبسته، در یاد و در جهان درون تو، تازه چشم گشوده است و به هستی ای والاتر دست یافته است.<br /><br />محمد عزیز!<br />در این جهان خاکی، هیچ چیز از میان نمی رود. هر چه هست و هر چه نیست، بر مدار تبدیل این به آن و آن به این، معنایی می یابد. جَرَیان این تبدیل را مولوی به بهترین صورت برای ما تشریح کرده است:<br /><br />از جمادی مردم و نامی شدم وز نمــا مـردم زحیــوان ســرزدم<br />مردم از حیــوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم<br /><br />بنا براین، آنجا که در ذهن و اندیشه و یاد تو، مادرت حضور دارد، تبدیلی متعالی تر از حضور فیزیکی، انجام یافته، که تداوم زندگانی به گونه ای دیگر است. به سخن دیگر، مادر و عزیز تو، ازین پس، در خانۀ جان توست و با حضور تو، حضور دارد. می دانی که من هم مانند تو، در این غربت غریب کش، نتوانستم در کنار عزیزترینم باشم، به هنگامی که داشت چشم از این جهان فرومی بست. اگر بر این امر واقف نمی شدم که درگذشت او، آغاز زندگانی اش در یاد من است، بی تردید، اندوه از پایم درمی آورد. این آگاهی، اندوه را به شادی ای جاودانه در ما تبدیل می کند.<br /><br />محمد جان!<br />قکر می کنم که باز هم بیهوده نبوده است که ما ایرانیان، به هنگام درگذشت نزدیکانمان، از زاری و گریه پرهیز می کرده ایم و با یادِ از دست رفتگانمان، شاد بوده ایم.<br />روان مادرت شاد باد و یادش گرامی و شادان تر...<br /><br />......................................<br /></span><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" >آژانس خبری کوروش</span><span style="font-size:130%;"><br /></span></div><div style="text-align: right; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;"><a href="http://www.cyrusnews.com/news/">http://www.cyrusnews.com/news/</a></span></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-41005703057104543712009-01-04T13:33:00.007+01:002009-01-04T23:25:00.500+01:00فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEitSdN3sEJBG-yG4AV8YZAKIST1wfERMTQ0DHyYsC511VqKbYlERV3y3jEydBeNIB_G2gPV-hW-AfIf61N1AYAax10mPQHBAYdFFOVaRGhDItnvj-oh54qoV5E69wBHAvI0xv8Tog/s1600-h/grave010.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 275px; height: 315px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEitSdN3sEJBG-yG4AV8YZAKIST1wfERMTQ0DHyYsC511VqKbYlERV3y3jEydBeNIB_G2gPV-hW-AfIf61N1AYAax10mPQHBAYdFFOVaRGhDItnvj-oh54qoV5E69wBHAvI0xv8Tog/s400/grave010.jpg" alt="پانزده دی ماه / 5 دسامبر سالگرد تولد فروغ فرخ زاد ... که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5287053427631683362" border="0" /></a><br /><br /><div style="direction: rtl; text-align: right;"><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:180%;" >پانزده دی ماه / 4 ژانویه </span><br /><div style="font-weight: bold; color: rgb(0, 0, 153); text-align: right;"><br /></div><span style="color: rgb(0, 0, 153); font-weight: bold;font-size:180%;" >سالگرد تولد فروغ فرخ زاد</span><br /><br /><br /><br /></div></div><div style="text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="font-size:130%;">.....................................</span><br /><br /><br /></div><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgFEDv6Udbo4fwlSnZEqZNlzv6g2GlNcDQiEBLgE9kq40CS8W0NuYs3R35pFOqH2SRNPqUzZA-7cI0N8kpnUEWYdKLW4Ul2Rgc9p2CwGqoU88dXq8_by09XYODnW2GVkPn6or_E/s1600-h/new+secularism+4+copy.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 279px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgFEDv6Udbo4fwlSnZEqZNlzv6g2GlNcDQiEBLgE9kq40CS8W0NuYs3R35pFOqH2SRNPqUzZA-7cI0N8kpnUEWYdKLW4Ul2Rgc9p2CwGqoU88dXq8_by09XYODnW2GVkPn6or_E/s400/new+secularism+4+copy.jpg" alt=" " id="BLOGGER_PHOTO_ID_5286700344636088418" border="0" /></a><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ></span></div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >"<span>بازگوئی تدفين يک شاعر</span>/</span><br /></div><span style="font-size:130%;">بعد از ظهری در تابس</span><span style="font-size:130%;">تان ۱۳۴۴ بود... در رستوران هتل پالاس خيابان شاهرضا نشسته بوديم و چای می خوريم. ... يکباره، وسط حرف هامان، <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">يک آدم درشت هيکل جاهل مسلک </span>که با حالتی مستانه از کنار ميزمان رد می شد، چشمش به فروغ افتاد و در ميانهء راه</span><span style="font-size:130%;">ش برگشت و با حيرتی شوخی آميخته گفت: «به به! فروغ خانم. شما کجا اينجا کجا؟»<br /></span><span style="font-size:130%;">فروغ را نگاه کردم که <span style="color: rgb(0, 0, 0);">سرخ شده</span> و هيچ نمی گفت.<br />مردک گفت</span><span style="font-size:130%;">: «چيه؟ سلام ما جواب نداشت؟»<br />باز هم فروغ ساکت و معذب نشسته بود و با فنجان قهوه اش ور می رفت. گلسرخی رو به مرد کرد و گفت: «آقا، لطفاً مزاحم نشويد». و مرد خنديد و گفت:</span><br /><span style="font-size:130%;">«فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ <span style="color: rgb(0, 0, 0);">حالا ديگه جوجه باز شدی</span>؟» که گلسرخی با کله کوبيد توی دهانش و کافه بهم خورد.<br />احمد رضا فروغ ر</span><span style="font-size:130%;">ا که گريه می کرد بيرون برد و من هم به جمع و جور کردن گلسرخی و جدا کردنش از <span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);">مردی که <span style="color: rgb(0, 0, 0);">هرگز ندانستيم</span> که بود و چه می گفت</span> مشغول شدم" !<br /></span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjLR_K0F5EZ64iQNH4CrP4rLu77I_BIb1VEIfcnw1ZqV-RFZDhyCCe_bgld8IOUrQXu1m8a4yraonTn7sIHo_c37We6P19Q9zyl6k3wrPkOYOtH80xtZJLNWohw9D4dSIHwLAwH-w/s1600-h/froogh.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 282px; height: 268px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjLR_K0F5EZ64iQNH4CrP4rLu77I_BIb1VEIfcnw1ZqV-RFZDhyCCe_bgld8IOUrQXu1m8a4yraonTn7sIHo_c37We6P19Q9zyl6k3wrPkOYOtH80xtZJLNWohw9D4dSIHwLAwH-w/s400/froogh.jpg" alt=" پانزده دی ماه / 5 دسامبر سالگرد تولد فروغ فرخ زاد" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5287051471259863474" border="0" /></a><br /><span style="font-size:130%;"> <span style="color: rgb(204, 0, 0); font-weight: bold;">مخترع و سردبیر (!)</span> سکو</span><span style="font-size:130%;"><span>لاریسم "نو(!)"</span></span><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" > </span><br /><span style="font-size:130%;"><span style="font-size:85%;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-weight: bold;">گو یانیوز</span></span></span></span><span style="font-size:130%;"><span style="font-size:85%;"><span style="font-size:130%;"> </span><br /></span></span><span style="font-size:130%;"><span style="font-size:85%;">http://news.gooya.com/society/archives/057174.php</span></span></div><br /><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(192, 192, 192);"> ...................................</span><br /><br /></div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><span style="font-weight: bold;">"</span></span><span style="font-weight: bold; color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >سال نو، سکولاريسم نو</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><span style="font-weight: bold;">/</span><br /></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><div style="direction: rtl; text-align: right;"> جمعه گردی های اسماعيل نو.. علا/<br />اين مقاله يک سال پيش نوشته و منتشر شد.<br />با شروع سال نو بد نديدم آن را مجدداً منتشر کنم...<br />براستی چرا «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا من مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟...اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو!<br /><br />مخترع و سردبیر(!) سکولاريسم نو(!)<br />NewSecularism@gmail.com<br />گویانیوز<br />http://news.gooya.com/society/archives/081731.php<br />آدینه 02 ژانويه 2009 - 13 دی 1387<br /><br /><p></p><br /></div></span></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-25590422846621269402009-01-04T10:01:00.000+01:002009-01-04T14:16:17.030+01:00ای بشر، ای وارثِ آزادگی! از خموشی دور شو، برخیز از دنیای وهم<p style="font-family: times new roman;"><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold; font-family: times new roman;font-size:180%;" >ایمای مرگ</span><br /> <br /> <span style="color: rgb(0, 0, 153); font-family: times new roman;font-size:180%;" >رضا بی شتاب</span><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" ><br /><br />هیچ وُ پوچی چیست؟<br />افسونِ سکوت<br />در حصارِ ترس ماندن<br />یا نگاه از دیده راندن<br />مُهر بر دُرجِ دل وُ بر لب نهادن<br />در گریبانِ گمان گم بودن و پیدا نبودن<br />با صدای یأس سنجِ هر خروسک<br />تن به حرمان دادن وِ در بادهای:<br />زرد و سرخ و سام و صرصر<br />گاه گاهی رقصِ مصروعان و گاهی در سقوط؛<br />بیهوده گشتن<br />ای زمین حُزنت که می شُوید ز رخسار!<br />مشقِ وحشت می کنند اوباش با نبضِ زمان<br />گردبادی از تباهی در کمین<br />می وَزَد از لامکان در هر مکان<br />کینه می کارند این دیوانگان در خوابِ خاک<br />اینهمه آسیب وُ سنگ؛ ایمای مرگ<br />خود چه می چینند در چشمِ تماشا<br />غیرِ اشک وُ ناله های زارِ جان:<br />هر چمن از یادِ سبزِ غنچه ی لبخند<br />مژگان می فشارد زین غبارآلوده دوران؛ سخت بر هم<br />واژه ها در بُهت ماسیده به تاریکی اسیر<br />مضمونِ آزادی به زنجیر وُ حقیر<br />کو صدایی تا دراندازد برین گردون صفیر<br />کودکان گهواره های هول بستر می کنند<br />مادران آوارگانِ داغدارِ قرنِ قهر<br />خاک را فرشی به زیرِ پا وُ بر سر می کنند<br />خانه ها سقف وُ ستون<br />گم کرده در غرقابِ خون<br />انفجاری می کند ویران وُ خاکستر دمی<br />زندگی، هم دسترنجِ آدمی<br />زخم وُ زندان، تازیانه، زمهریر<br />می شود آوار بر اندامِ شهر<br />سایه ها بر دوشِ خویش<br />بارِ جانکاهیِّ اَندُه در گریز<br />ای بشر، ای وارثِ آزادگی!<br />از خموشی دور شو، برخیز از دنیای وهم<br />این سرانجامِ تو وُ نقشِ تو نیست<br />کاهشِ عشق ست در رگهای ما<br />سر برون آر از سکوت وُ لحظه ای<br />این نقابِ غم ز هم بگسل، بیا فریاد کن...<br /><br /></span> 2009-01-02<br /><p><br /></p></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-88766567067352472232009-01-01T15:00:00.000+01:002009-01-01T15:13:29.371+01:00اوباشگریهای عوامل رژیم ضد انسانی ولایت فقیه نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست بلکه، از نظر بین المللی موجی از اعتراض و انزجار را برخواهد انگیخت<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"><blockquote style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"> <span style="font-weight: bold;">اوباشگریهای عوامل رژیم ضد انسانی ولایت فقیه<br />نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست<br />بلکه، از نظر بین المللی موجی از اعتراض و انزجار را برخواهد انگیخت</span></span></blockquote></div><span style="font-size:180%;"><br /></span><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;">حمله به سفارتخانهها<br />نشانه سردرگمی رژیم است<br /><br /></span><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-family:times new roman;" > جعفر پویه</span> </span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><br />تنها چند روز پس از سخنرانی فرمانده سپاه برای بسیج دانشجویی که گفت: "میخواهيم زمينهای ايجاد كنيم كه اگر نياز شد، بسيج دانشجويی به اقداماتي مشابه 13 آبان دست بزند" عدهای از عناصر وابسته به نهادهای حکومتی همراه با بسیج دانشجویی که بخشی از سپاه پاسداران است، به سفارتخانه ها و وابسته های دیپلماتیک کشورهای خارجی حمله ور شده و خسارات زیادی را به آنها وارد کرده اند.<br /><br />روز گذشته (چهارشنبه) عده ای به نام "بسیج دانشجویی" به باغ سفارت انگلیس در قلهک که محل زندگی خانواده های وابستگان دیپلماتیک انگلیس است حمله کردند و پس از ورود به آنجا خسارت زیادی به بار آوردند. این عمل خداپسندانه عمال رژیم پس از مدتی با دخالت نیروهای انتظامی پایان یافت. همچنین در روزهای گذشته سفارتخانه های مصر، اردن و عربستان هدف یورش اوباش حکومتی قرار گرفته و خسارتهای زیادی به آنها وارد شده است. اوباشگری حکومتی به بهانه حمله اسراییل به غزه انجام می گیرد. معلوم نیست کسانی که با ظاهر سازی سنگ مردم فلسطین را به سینه می زنند چرا سفارتخانه کشورهای دیگری را مورد یورش قرار می دهند و به تخریب آنها می پردازند.<br /><br />این عمل اوباش رژیم که خلاف همه تعهدات بین المللی و عرف دیپلماتیک است، نشان از سردرگمی پایوران رژیم در موضعگیری درست در مقابل بحران منطقه فلسطینی را دارد. یاوه بافهای مبارزه با اسراییل و شعار دهندگان نابودی و محو آن، اکنون درمانده از حرکتی درست سعی دارند تا با حمله به سفارتخانه های کشورهای مختلف که در عرف دیپلماتیک مصون از هرگونه تعرضی هستند، خود را اخبار روز جهان همپای درگیریهای منطقه ای مطرح کنند. اما ناگفته پیداست که اینگونه اوباشگریهای عوامل رژیم ضد انسانی ولایت فقیه نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست بلکه، از نظر بین المللی موجی از اعتراض و انزجار را برخواهد انگیخت. یعنی، این دست و پا زدنهای بیهوده رژیم و اوباش آن هرچه بیشتر سردرگمی آنها و چهره کریه ددمنشیها و عدم پایبندی به عرف دیپلماتیک را به نمایش می گذارد.<br /><br /><span style="color: rgb(204, 204, 204);">.........................</span><br />ایران نبرد<br /></span><span style="font-size:85%;"><span style="font-family:times new roman;"><a href="http://www.iran-nabard.com/">http://www.iran-nabard.com</a></span></span><br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-50072491903905135182009-01-01T14:43:00.010+01:002009-01-01T15:18:42.173+01:00در شرایطی که انسانها هر روزه با شکنجه، زندان، اعدام و ترور روبرو هستند<p><br /></p><div style="text-align: right;"><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" ><blockquote>در شرایطی که انسانها هر روزه با شکنجه، زندان، اعدام و ترور روبرو هستند، نقض حقوق بشر در زمینه های بسیار دیگری نظیر بیکاری، عدم دسترسی به اَموزش و پرورش، استثمار و فقر بدست فراموشی سپرده شده اند<br /></blockquote></span></div><br /><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >حقوق بشر، دموکراسی و عدالت اجتماعی</span><br /></div><br /><div style="text-align: center;"><span style="font-size:130%;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-family:times new roman;font-size:130%;" >محمد پروین</span><br /><span style="font-size:100%;"></span></span></div><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><span style="font-weight: bold;">پیش گفتار:</span><br /><br />واژه ها هم مورد ظلم قرار میگیرند، شکنجه میشوند و اجبارا تن بچیزی میدهند که نمیخواهند و چیزی میشوند که نیستند. استبداد و جهل ناشی از اَن، منافع گروهی و طبقاتی و یکسو نگری برخاسته از اَن، برخوردهای جزمی، مذهبی و نگرشهای سطحی، بسیاری از واژه هائی را که در طول تاریخ بار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی عمیقی را به همراه داشته است، از معنای واقعی خود تهی کرده و چهره دیگری بخشیده است. بزرگترین قربانی این لشگر متخاصم، حقوق بشر و عدالت اجتماعی و مفاهیم منبعث از اَنست و اَزادی و دموکراسی و مردم سالاری، که اگر چه بقدمت بشریت مورد تعبیر و تحریف بوده اند اما امروز در سطح جنبش اَزادی خواهانه ایرانیان خارج از کشور بنحوی که شاید برای ما ملموس تر باشد مورد تعارض قرار گرفته اند. بحث تئوریک و فلسفی در مورد این مفاهیم مورد نظر نوشته حاضر نیست. هدف برخوردی ابتدائی و ساده به مقولات پیچیده ایست که چالش های بسیاری را برای ما در گذار به جامعه ای که حقوق بشر، دموکراسی و عدالت اجتماعی را طلب میکند ایجاد کرده است. این نوشته ناظر بر این امر نیز خواهد بود که چگونه درس گیریهای غلط ما از تحولات و وقایع جهانی و وطنی، و ساده کردن مجموعه خواستها و اهداف به چند شعار جذاب، و عدم توجه به چالش های موجود، میتواند این واژه ها را از مفاهیم پر ارزشی که طی سالها و قرنها تعریف شده اند تهی ساخته و مورد سو استفاده قرار دهد. تکیه بر مقولاتی که هر کس به زعم خود تعبیر کند، بجای عملکرد محوری در جهت اتفاق و اتحاد، نهایتا میتواند به عامل نفاق و تفرقه بدل گردد.<br /><br /></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span> <span style="font-weight: bold;font-size:130%;" > ۱- دموکراسی وعدالت اجتماعی<span style="font-weight: bold;"></span></span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br />دموکراسی در مفهوم عام خود مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در کلیه وجوه مطروحه در زندگی است که وجه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را در بر میگیرد. دموکراسی و استقرار همه جانبه اَن در کلیه وجوه، در پرتو این نگرش ایجاد میشود که نه اقلیتی بتواند برای اکثریتی تعیین تکلیف کند و نه اَنکه اکثریتی بتواند مانع مبارزه و تلاش اقلیت برای تحقق خواستها و اهدافش گردد. جدا از بحث های تئوریک، حداقل بر اساس تجاربی که در این مورد شده است، بنظر میرسد که تحقق دموکراسی سیاسی پیش شرط لازم برای فراهم شدن زمینه مساعد برای ایجاد سایر وجوه دموکراسی باشد. منتها تاملی چند در شرایط بنا نهادن نهادهای دموکراسی سیاسی نشان میدهد که استقرار همین پیش شرط هم خود در گرو حداقل حرکتی همزمان در جهت استقرار سایر وجوه دموکراتیک خاصه وجه اقتصادی است. دموکراسی سیاسی تنها با استقرار یک نظام جمهوری و شرکت مردم در انتخابات مربوط به اَن محقق نمیشود، بلکه شرکت و نقش مردم را در صحنه تصمیم گیریهای روز مره طلب میکند. این شرکت فعال و حضور در صحنه تصمیم گیریها، از طریق تاسیس نهادهای پایه ای دموکراتیک نظیر ابجمن شهر، انجمن صنفی، سندیکا، اتحادیه، شوراهای محلی و ایالتی و ولایتی و غیره صورت میگیرد. این حرکت و انتقال تصمیم گیریهای از پائین به بالاست که وجوه دموکراسی را هم تعریف و هم تضمین مینماید و از تبدیل دولت به عاملی جدا از مردم جلوگیری میکند.<br /><br />مسئله ای که بلافاصله مطرح میگردد اینست که در جامعه ایکه فقر اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بیداد میکند. جائیکه انسانها مجبورند فرزندانشان را برای امرار معاش به فحشا وادار کنند، جائیکه تلاش معاش مجال و توانی برای سواد اَموزی نمیگذارد، در شرایطی که ساعات کار فراوان و کمی در اَمد کیفیت زندگی را به حدی رقت بار تقلیل داده است، شرکت محرومین و زحمتکشان جامعه در پروسه تصمیم گیری مستقل، نه تنها در نهادهای پایه ای فوق الذکر، بلکه حتی در انتخابات فرضا رئیس جمهوری و نمایندگان مجلس نیز امکان پذیر نخواهد بود. به این دلیل، برای استقرار دموکراسی سیاسی نیز حداقل درجاتی از دموکراسی اقتصادی و گسستگی بندهای استثمار و بهره کشی، با ایجاد یک رفاه نسبی ضروریست. حرکت در جهت استقرار دموکراسی زمانی تداوم خود را حفظ خواهد کرد که شرکت هر چه بیشتر اقشار مردم را در بر گیرد و این امر هنگامی میسر خواهد شد که زمینه های مادی آن یعنی دموکراسی اقتصادی نیز پی ریزی شوند. به این ترتیب این وجوه در پروسه تکاملی خویش رابطه تنگاتنگ و غیر قابل تفکیکی پیدا مینمایند. حرکت در جهت استقرار دموکراسی سیاسی تعیین کننده و محوری است چرا که فضای لازم برای بنای وجوه دیگر بویژه وجه اقتصادی را فراهم میکند. اما باید تکرار کرد که حرکت برای برپائی دموکراسی سیاسی اَن زمان تداوم خود را حفظ خواهد کرد و در جهت تکامل پیش خواهد رفت که بتواند امکان شرکت مردم را در پروسه تکاملی خویش فراهم سازد و این امر اَنرا به حرکت در جهت استقرار دموکراسی اقتصادی سخت مربوط میسازد. همین بحث البته در مورد ارتباط سایر وجوه دموکراسی با یکدیگر نیز صادق است. رفع ستم نژادی، جنسی، مذهبی، قومی و غیره را نیز نمیتوان در مراحل کاملا جداگانه مورد نظر قرار داد.<br /><br />باین ترتیب عنوان کردن رابطه بین دموکراسی و عدالت اجتماعی بیان واقعیتی است که به اختصار توضیح داده شد. بیان این واقعیت، یاد اَوراینست که حتی استقرار دموکراسی در یکی از وجوه خود، از راه پر پیچ و خمی عبور میکند و توجه به این مشکلات و سعی در هموار کردن این راه از زمره چالش های اساسی است که ما با اَن مواجه هستیم. موانع تحقق دموکراسی در ایران تنها شامل استبداد رژیم اسلامی نمیگردد و در بر گیرند همه گرایشات استبدادی است که در طی سالهای طولانی ریشه در فرهنگ ما دوانده است و بهمین دلیل اگر چه مردم سالاری در ایران جز از طریق نفی استبداد مذهبی ممکن نیست، این امر به خودی خود به استقرار دموکراسی منجر نمیگردد. با توجه به تجربه تلخی که در استقرار استبداد مذهبی در ایران شد، اینبار باید هوشیارانه تر عمل کرد. علیرغم تنگ بودن فرصت و سستی ها و سر درگمی های ۳۰ سال گذشته، از لازمات جنبش ضد استبدادی ما دستیابی به جوهر واقعی مفاهیم بسیاریست که در طول زمان تحریف شده و بصورت مجرداتی بی بار و بی نشان و مورد سوء استفاده و برداشتهای نادرست در اَمده اند.<br /><br />همانطوریکه مطرح شد، از اهم این مقولات همان مفاهیم دموکراسی و عدالت اجتماعی است. تنها سر دادن شعارگونه این مفاهیم بدون بیان استنباطات ما از اَنها و نشان دادن راه های عملی تحقق اَن نه تنها مشگل گشا نیست بلکه عواقب بسیار دردناکی را نیز ببار خواهد اَورد. جباران تاریخ بشری کمتر خود را باین نام معرفی کرده اند و دیکتاتوری خور را اغلب به زیور پیشوند و پسوند دموکراتیک نیز اَراسته اند. مخالفان رژیم اسلامی همه بدون استثنا دم از اَزادی و دموکراسی میزنند و بسیاری از اَنها چون بدانجا میرسند که این مفاهیم را تعریف نمایند و جلوه ها و نماد ها و نهادهای لازم برای حصول اَنرا تعیین کنند به عناوین مختلف طفره میروند و اَنرا موکول به براندازی استبداد حاکم مینمایند و پاره ای نیز اینکار را بنام دموکراسی و مردم سالاری انجام میدهند و اینکه این مقولات را باید برای مردم تعیین کرد و زمان طرحش امروز نیست. طرح اعتقاد اصولی تکیه بر رای مردم از جاذبه بسیاری برخوردار است. جاذبه ایکه گهگاه بر تفکرات منطقی عناصر و گروه هائی که درکی نسبتا وسیعتری نیز از دموکراسی دارند نیز اثرات خود را نشان میدهد.<br /><br />برای تدوین مبانی اَزادی و دموکراسی باید مبنای حد اقل را بر دست اَورد هائی نهاد که تاریخ بشریت با مبارزات بسیار بدست اَورده است. دست اَوردهائی که بعنوان حقوق اساسی بشر شناخته شده و چندان مورد چون و چرا نیست. این حقوق، مندرج در قانون اساسی ملتهای متمدن و سیستم هائی که حداقل دموکرسی نسبی سیاسی در اَنها وجود دارد شده و ارگانها و نهادهای مختلف برای حراست اَنها ایجاد شده است. بعنوان مثال، در این جوامع، اَزادی بیان و کلام، نه تنها به رای گذاشته نمیشود بلکه هر گونه رای مردم نیز که بنحوی نافی این اصل باشد خلاف قانون اساسی و غیر قابل قبول خواهد بود. در اکثر دموکراسی های سیاسی هر خواست و نظری را مردم میتوانند با جمع تعداد مشخصی امضاء به رای بگذارند اما در صورت تصویب مردم باید از صافی نهاد های حافظ قانون اساسی بگذرد و این صافیها بسیاری از این تصمیم گیریها را بعلت منافات با حقوق مندرج در قانون اساسی و قوانین بین المللی تاکنون مردود شمرده اند. نکته بسیار مهم در این زمینه اینست که رای دادن به مسائلی که شرایط تغییر ناپذیری و یا شرایطی که تغییرشان بسادگی امکان پذیر نیست ایجاد میکنند، اصولا نفی دموکراسی است. نمیتوان رائی داد که نه تنها اگر خود تغییر عقیده دادیم مکانیسمی برای تغییرش نباشد، بلکه نسل های اَینده را نیز ملزم به پیروی از اَن بنمائیم. اگر این استدلال درست باشد، اولین سنگ محک برای هر نهاد دموکراتیکی اینست که با رای مردم ایجاد و انتخاب شود و با رای مرد هم تغییر یابد.<br /><br />از اینرو بسیار حیاتی است که همه دست اَوردهای دموکراتیک بشریت و حقوق انسانی مورد پذیرش مجامع بین المللی، برسمیت شناخته شوند و در پرتو این شناختها حقوق دیگری نیز که هنوز مبارزه در راه حصول اَنها و یا مدارج تکمیلی اَن ادامه دارد مورد شناخت و مطالعه قرارگیرند تا بتوان سند اَزادی و دموکراسی را برای ایران نوین فردا تدوین کرد. در شرایطی که وجود اندیشه های استبدادی ناشی از سلطه طولانی حکومتهای جبار در همه ما، از عوامل قوی و مهم استقرار دموکراسی در ایرانست، منطقی بنظر نمی اَید که به استناد وجود همین اندیشه ها و گرایشات نظیر اعتقاد به مرجع و مقام و تاج و تخت و منبر و غیره، اَنها را به عناوین مختلف و بنام دموکراسی به رای گذاشت. رائی که چون به نهادهای غیر دموکراتیک و زائد اجازه وجود و احیانا بعلل تاریخی نشو و نما میدهد، تغییرش از طرق دموکراتیک بعلت موانعی که طبیعتا از نهادها ایجاد خواهند کرد امکان پذیر نبوده و انقلاب دیگری را طلب مینماید.<br /><br />در شرایطی که انسانها هر روزه با شکنجه، زندان، اعدام و ترور روبرو هستند، نقض حقوق بشر در زمینه های بسیار دیگری نظیر بیکاری، عدم دسترسی به اَموزش و پرورش، استثمار و فقر بدست فراموشی سپرده شده اند. در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز شاهد نقض این حقوق اولیه هستیم و ناقضان این حقوق حتی مورد سئوال هم نیستند و اینجاست که مسئله عدالت اجتماعی بعنوان یک مسئله حیاتی مطرح میشود. نگرش به عدالت اجتماعی در این مقطع تاریخی، از نقطه نظر شناخت از وجوه دموکراسی و لازم و ملزوم بودن اَنها در عامترین فرم خود صورت میگیرد و نه از زاویه منافع طبقاتی و حقوق طبقات تحت ستم. چرا که منطقی نیست که در مبارزه توده ای برای دموکراسی، نسخه خاصی برای مبارزات طبقات و اقشار دیگر نوشته شود. منتها جان کلام اینستکه اگر به شرکت همه اقشار و طبقات در حکومت و تصمیم گیریها باور داریم، اَنگاه باید بخواهیم وسائل و امکانات شرکت هر چه بیشتر اَنان در این پروسه فراهم گردد. در شرایطی که نابرابریهای شدید اقتصادی و شرایط ناهنجار اقتصادی عملا شرکت بسیاری از مردم ما را در امر تصمیم گیری ناممکن و حداقل دشوار ساخته است. ایجاد شرایط مناسب اقتصادی که این مشارکت را ممکن سازد وظیفه هر انسان معتقد به دموکراسی صرفنظر از منافع طبقاتی میباشد. بدون شک تضاد در این مقوله برای همگان شدیدا آشکار است. فراموش نکنیم اَن گفته بجا را با این مفهوم که دموکراسی برای آنست که مخالفان ما حق مخالفت اَزادانه داشته باشند. این حق را اگر برای مخالفان سیاستها و منافع اقتصادی خود قائل نشویم به باورهای دموکراتیک خود عمل ننموده ایم. بحث بر سر ایجاد اَن شرایطی است که امکان شرکت همه اقشار و طبقات را در یک مبارزه دموکراتیک برای احقاق حقوق خود فراهم آورد. مبارزه ایکه از فردای سرنگونی استبداد حاکم باید بتواند اَغاز گردد.<br /><br />تضاد موجود در استقرار دموکراسی و منافع طبقاتی واقعیتی است که بیانگر نسبی بودن درجات حصول دموکراسی در سیستمهای مختلف اقتصادی میباشد. ما برای فراهم کردن امکان مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود و نهایتا دسترسی به دموکراسی واقعی باید نیروهائی را در جامعه تقویت کنیم و پرورش دهیم که در بطن خود محدود کننده منافع و تعلقات امروز ما و منافع طبقاتی ما خواهد بود. از منظر منافع طبقاتی، این به عبارت ساده و عامیانه خود میتواند به معنای مار در اَستین پروردن و حمایت و رشد اَن دسته ازمحرومین جامعه باشد که مدعی باز گرفتن حقوق بیشتر خواهند بود. از اَنجا که شاید نتوانیم مجموعه تغییرات و تحولات فردی، اجتماِعی، اقتصادی را که تدریجا چنین شرایطی را پیش میاورند تجسم کنیم، بنا به خصلت دفاع از منافع شخصی خود، در قبال این سری بحث ها و مقولات یا حالت تدافعی میگیریم، یا بی تفاوت از کنار اَن میگذریم و یا منکر اَن میشویم. و این سنگ محک است، همان جائیست که ما هر یک امتحان میدهیم و جایگاه خود را در شناخت از دموکراسی و حقوق بشر و اعتقاد به مبانی اَن تعیین میکنیم. ستیز طبقاتی یعنی تلاش طبقات محروم برای گسستن بندهای استثمار و کسب حقوق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عادلانه ودر این ستیز بنظر نمیرسد که مقاومت طبقه حاکم چیزی باشد که با پند و اندرز و توسل به احساسات و اخلاقیات و غیره از میان برود.<br /><br />منتها، در تب و تاب طلب دموکراسی هر چه بتوانیم به مفاهیم واقعی اَن نزدیک تر شویم و شناخت بهتری از اَن پیدا نمائیم، شانس بیشتری در ساختن اَن جامعه مدنی خواهییم داشت که در اَن مبارزات طبقاتی پذیرفته شده و هر چه ممکن تر فرمهای پیشروتری را پیدا خواهد کرد. متاسفانه از اَنجائیکه انتظار اینکه بخش های مرفه برای شرکت طبقات محروم در پروسه دموکراسی، منافع طبقاتی خود را نادیده بگیرند عملا برای بخش مرفه رویا و تخیل بوده و هست، دموکراسی محدود به اَن طبقاتی میشود که شرایط اقتسادیشان شرکت در تصمیم گیریها را ممکن میسازد و اَنوقت دیگر لفظ مردم در مردم سالاری معنای عام خود را از دست میدهد. در واقع مردمی که سنگش را بسینه میزنیم، ما و طبقه ایست که ما بدان تعلق داریم. بحث طبقاتی بودن اَزادی و دموکراسی را در واقع همین عدم تعهد طبقات مرفه و عمدتا طبقه حاکم به مضامین واقعی دموکراسی پیش میاورد.<br /><br />پیچیدگیهای دست یابی به حقوق بشر که خود مستلزم استقرار دموکراسی و عدالت اجتماعی است و چالش عظیمی که حل اَن ایجاد کرده است، سر درگمی فاحشی را در بخش هائی که خود را "چپ" میدانند ایجاد کرده است. عدم درک درست از این پیچیدگی و عدم توان برخورد به اَن، اکثریت طیف "چپ" را در دنیا بطور عام و در ایران بطور خاص به اتخاذ چنان مواضع مکانیکی و غیر دیالکتیکی واداشته است که گه و گاه اَنان را در کنار سیستم های جبار و واپس گرائی چون رژیم اسلامی قرار میدهد.<br /></span><blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><span>ا</span></span><span style="font-size:130%;">ین نوشته پیش گفتاری بود در تعریف فضائی که در اَن بشود این طیف را که با شعار های چپ به بی عملی و نتیجتا به بالاترین حد راست روی در افتاده اند به چالش کشید و بستر مناسبتری برای در اَمیختن هر چه بیشتر حقوق بشر، دموکراسی و عدالت اجتماعی و حل تضاد های اولیه ایجاد نمود. </span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" >این بحث مهم در نوشته دیگری مورد بررسی قرار خواهد گرفت. </span></blockquote><span style="font-size:130%;"><span style="font-size:100%;">mparvin@mehr.org</span></span></div><p></p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-80653732687850037152009-01-01T12:46:00.007+01:002009-01-01T14:23:20.063+01:00به دلیل وابستگی تام و تمام روحانیت و دیگر نهادهای دینی به حکومت است که با سقوط حکومت در ایران، نهادهای دینی نیز به پایان کار خود خواهند رسید<p><br /><br /></p><div style="text-align: center;"><div style="text-align: right;"> <span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ></span><blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >نهادهای دینی که در ایران ِ ماقبل انقلاب بهمن ۱٣٥٧ بخشی از نهادهای مدنی به حساب میآمدند با قبضه شدن تام و تمام قدرت در دست گروهی از روحانیون به تدریج در دولت دینی مضمحل شدند و به بخشی از دیوانسالاری دولتی و هیئت حاکمه تبدیل گشتهاند. </span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >دقیقا به دلیل همین وابستگی تام و تمام روحانیت و دیگر نهادهای دینی به حکومت است که دیگر نمیتوان از تفاوت میان شیعه و سنی از حیث وابستگی یا عدم وابستگی نهادهای دینی آنها از حکومتها سخن گفت. همچنین با سقوط حکومت دینی در ایران نهادهای دینی نیز رو به افول خواهند گذارد و بسیاری از آنها به پایان کار خود خواهند رسید </span></blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ></span></div><span style="font-weight: bold; color: rgb(153, 0, 0);"><br /><span style="font-family: times new roman;font-size:130%;" >پایان استقلال مالی، نهادی، علمی- حرفهای و سیاسی و اضمحلال در حکومت</span></span><span style="font-size:180%;"><br /><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;">دستاورد نظام جمهوری اسلامی برای نهادهای دینی</span></span><br /><br /><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:180%;" >مجید محمدی</span><br /></div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><span style="font-weight: bold;">رژیم اقتدارگرا و تمامیتخواه جمهوری اسلامی در هر دو دورهی آیتالله خمینی و خامنهای نه تنها از آغاز به نابودی نهادهای مدنی، رسانههای مستقل، سندیکاهای کارگری، احزاب سیاسی غیرهمسو و تشکلهای دانشجویی و دانشگاهی کمر همت بست بلکه بیش از آنها به تخریب نهادهای دینی و روحانیت مستقل در ایران پرداخت. </span><span>حکومت دینی نقطهی پایانی بود بر تعامل هزار سالهی نهادهای شیعه با حکومتهای عرفی در ایران و نقش دوگانهی این نهادها در مشروعیت بخشی به این حکومتها از یکسو و سخنگویی از جانب مردم از سویی دیگر.</span><span style="font-weight: bold;"><br /><br /></span>آیتالله خمینی خواستار استقلال نسبی نهادهای دینی در جمهوری اسلامی بود اما تا آنجا که به ولایت مطلقهاش خدشهای وارد نیاید. خانهنشین کردن مراجع تقلید منتقد در دوران وی آغاز شد. اما نه شرایط اقتصادی کشور به وی امکان این را میداد که هزاران میلیارد تومان را به حوزههای دینی سرازیر کند و نه نیازی داشت تا با تزریق منابع مالی به نهادهای دینی به اعتبار و اقتدار سنتی و فرهمندانهاش به عنوان یک مرجع تقلید و رهبر انقلاب بیافزاید. اما علی خامنهای با مشکل مشروعیت سیاسی بر سر کار آمد. وی همچنین نه مشروعیت سنتی داشت، نه مشروعیت فرهمندانه و نه مشروعیت قانونی. بنابراین میبایست با سیاستهای چماق و هویج نهادهای دینی را رام خود سازد.<br /><br />مهمترین سیاست حکومت خامنهای ستاندن استقلال از نهادهای دینی بوده است. این حکومت با سلب استقلال علمی و حرفهای، مالی، نهادی و سیاسی روحانیت و دیگر نهادهای دینی چیزی از وجههی سیاسی و اجتماعی برای این نهادها باقی نگذارده است. نهادهای دینی در دوران خامنهای به زائدهای از حکومت تبدیل شدند. اگر روحانیت در ایران ِ دوران خامنهای هنوز اندکی هوادار و پیرو دارد نه به خاطر آنست که اخلاق و دینداری و شریعت را نمایندگی میکند و یا گروه مرجع است؛ بلکه بدان خاطر است که روحانیت دریافتکننده و توزیعکنندهی رانت و امتیازات حکومتی اعم از امتیازات مربوط به قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی است و هرکه در میدان دید روحانیون باشد و بیشتر بدانها ابراز وفاداری کند بیشتر از منابع عمومی و رانتها برخوردار میشود.<br /><br />روند اضمحلال نهادهای دینی که با تاسیس حکومت دینی آغاز شد در ابتدای دوران خامنهای شتاب بیشتری گرفت و در دوران ریاست محمود احمدینژاد به اوج خود رسید. فقدان مشروعیت دینی خامنهای و عدم پذیرش وی به عنوان مرجع محرک برگرفتن این ایده در دستگاه رهبری شد که اصولا حوزهها و دیگر نهادهای دینی را با وابستگی شدید مالی به حکومت و نیز خاموش کردن صداهای منتقد در آن در اختیار خود بگیرند. در دههی اول حکومت خامنهای وی با پرداخت بیشترین شهریه و اعطای بیمهی بهداشت و درمان به روحانیون و تاسیس دهها مدرسه و موسسهی پژوهشی نبض فعالیتهای عمرانی و مالی را در حوزههای علمیه به دست گرفت. درسی که جنبش اصلاحات - پس دوم خرداد سال 1376- به خامنهای و روحانیت حاکم داد آن بود که با اتکا بر نهادهای نظامی و مذهبی ابزارهای کنترل اجتماعی را در اختیار گیرند. از همین جهت در دوران مابعد اصلاحات، همهی نهادهای دینی با دهها برابر شدن بودجههای دولتی خود مواجه شده و کاملا در تسلط حکومت و دولت قرار گرفتند. منابع دولتی که به آسانی در اختیار نهادهای دینی قرار میگرفتند آن چنان وسوسه کننده بودند که روحانیون استقلال خود را با آنها سودا کردند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">عدم استقلال مالی</span><br /><br />دولتها در دوران خامنهای - از جمله دولت خاتمی - نه تنها ردیفهای بودجهی مشخصی هر ساله برای کمک به نهادهای دینی در نظر گرفتهاند و صدها میلیارد تومان برای هزینههای جاری و عمرانی این نهادها تخصیص دادهاند بلکه با مستثنی کردن موسسات تولیدی و تجاری تحت مالکیت این نهادها از مالیات، هزاران میلیارد تومان به این نهادها سرازیر کردهاند. دولت احمدینژاد پا را از چندین برابر کردن کمکهای مالی فراتر گذاشته و اعلام کرده است که در نظر دارد در سی استان کشور به ساختن و تاسیس مدارس علمیه نمونه اقدام کند.(١) هزینههای بهداشت و درمان روحانیون دقیقا و کاملا از منابع عمومی دولتی پرداخت میشود(٢) در حالی که دهها میلیون نفر در ایران فاقد بیمههای بهداشت و درمان هستند.<br /><br />کمکهای مالی دولت به نهادهای مذهبی در دوران حکومت خامنهای / احمدینژاد به بالاترین سطح در طولسه دههی اخیر رسید. بودجهی دولتی اختصاص یافته به نهادهای دینی که صرف هیاتهای مذهبی و مخارج تبلیغیآنها، ساختمان مساجد، مدارس علمیه، گسترش «برنامههای فرهنگی مساجد»،«آموزش روحانیون و مبلغان دینی» میشود، در سال پایانی دورهی ریاست جمهوری محموداحمدینژاد افزایشی ۶۰ درصدی داشت.(٣) بودجه کانونهای مساجد که در پایان ریاست جمهوری محمد خاتمی دو میلیاردتومان بود، در سال ۱٣٨٧به ۱۷ میلیارد تومان رسید. در این سال، برنامهی حمايت از آموزشهای ديني و فرهنگي و هنري وزارت ارشاد قم بيش از ٧ برابر رشد داشته و به ۱٥ميليارد تومان رسيد. برنامه حمايت و هدايت فعاليتهاي فرهنگي و ديني نيز با افزايشی معادل ٥/٣ برابر به ٣٢ ميليارد تومان رسيد.(٤) بر اساس مصوبهی مجلس حسینهها، مساجد و تكایای روستاها از پرداختهای آب، برق، گاز و فاضلاب در سال ۱٣٨٧ معاف شدند.(٥) هيات دولت در سال ۱٣٨٧، ٣٢٣ ميليارد و ٩٠٠ ميليون ريالاعتبار براي توسعه و اجراي زيرساختهاي زيارتي شهرستان قم به ويژه مطالعهو اجراي طرح توسعهی غربي حرم حضرت معصومه اختصاص داد.(٦)<br /><br />کمکهای دولتی بخش کوچکی از منابع نهادهای دینی در ایران امروز را تشکیل میدهند. در ایران با دو پدیدهی متفاوت دولت و حکومت مواجه هستیم. دولت همانا قوای سه گانهای هستند که کشور را اداره میکنند اما حکومت فراتر از این سه قوه است. نهادهای حکومتی که مستقل از قوای سه گانهاند تحت نظارت دستگاه رهبری عمل میکنند و از بسیاری از مقررات جاری کشور معاف هستند. بنیادها، آستانهها و اوقاف که همه موسسات تولیدی و تجاریاند و بخش عمدهای از اقتصاد کشور را در دست دارند مستقیما تحت نظر رهبری اداره میشوند و در آمدهای آنها نیز تحت نظارت رهبری هزینه میشود. این درآمدها در دوران خامنهای عمدتا به نهادهای دینی اختصاص یافتهاند تا شرایط رقابتی علمی و اجتماعی میان رهبران دینی را به نفع آن که منابع مالی بیشتری در اختیار دارد تغییر دهند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">عدم استقلال نهادی</span><br /><br />در دوران خمینی شورایی با عنوان شورای عالی مدیریت حوزهی علمیه قم برای ایجاد هماهنگی در برنامههای آموزشی تشکیل شد. در ابتدا این شورا با در نظر گرفتن عضویت برای نمایندگان مراجع تنوع و استقلال بیشتری داشت اما به مرور این تنوع و استقلال حداقلی از میان رفت و اعضای شورا مستقیما از سوی رهبری و از میان عناصر وفادار به وی منصوب شدند. بدین ترتیب حوزهها مستقیما تحت ادارهی حکومت قرار گرفتند. گرچه حوزههای اصفهان و مشهد از حوزهی قم استقلال دارند اما آنها نیز تحت نظر رهبری اداره میشوند.<br /><br />سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی که متکفل تبلیغات مذهبی در خارج کشور است، دفتر تبلیغات حوزهی علمیهی قم که فعالیتهای تبلیغی روحانیت را در داخل کشور برنامهریزی و اجرا میکند و سازمان تبلیغات اسلامی که به فعالیتهای تبلیغی، فرهنگی و هنری در داخل کشور میپردازد همگی از بودجههای دولتی استفاده میکنند اما در برابر نمایندگان مردم پاسخگو نیستند و تحت نظر رهبری اداره میشوند. شورای ائمه جماعات در استانها، شورای سیاستگذاری ائمهی جمعه، مرکز رسیدگی به امور مساجد در استانها، کانونهای فرهنگی و هنری مساجد، سازمان حج و زیارت و سازمانها و نهادهایی از این قبیل نیز که مساجد و ائمهی جمعه و جماعات را منصوب و اداره کرده و تحت نظارت دارند از هیچ استقلالی برخوردار نبوده و تحت نظارت دستگاه رهبری هستند. اعضای شوراهای این نهادها و روسای آنها همگی توسط رهبری منصوب میشوند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">عدم استقلال سیاسی</span><br /><br />جامعهی مدرسین و مجمع نمایندگان طلاب حوزهی علمیهی قم، مجمع مدرسین و محققین حوزهی علمیهی قم، جامعهی روحانیت مبارز تهران و مجمع روحانیون مبارز که بیانیههای سیاسی به نمایندگی از سوی روحانیت صادر میکنند به هیچ وجه هویت انتخابی ندارند و اعضای نهاد روحانیت و مدرسین و طلاب نقشی در انتخاب اعضای آنها ندارند. این نهادها یا کاملا هماهنگ با رهبری عمل کرده و منویات وی را محقق میسازند (جامعهی مدرسین و مجمع نمایندگان طلاب حوزهی علمیهی قم و جامعهی روحانیت مبارز تهران) یا در عین انتقاد از دولت نظرات رهبری را فصلالخطاب میدانند. هیچ نهاد مستقل و انتخابیای در حوزههای علمیه و نهادهای دینی در ایران وجود خارجی ندارد و هیچ صدای مستقل و سازمان یافتهای در انتقاد از اعمال روحانیت از درون خود روحانیت و دیگر نهادهای دینی به گوش نمیرسد.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">عدم استقلال علمی و حرفهای</span><br /><br />در دوران ماقبل انقلاب ایران و حتی در دههی اول جمهوری اسلامی هیچ محدودیتی برای افراد جهت تحصیل در حوزههای علمیه وجود نداشت. افراد میتوانستند چه در مدارس سنتی و چه در مدارس جدید علمیه ثبت نام کنند و در هر مقطعی به تحصیل ادامه دهند. در آن دوره حوزههای علمیه تلاش میکردند هر چه بیشتر افراد را به تحصیل در حوزهها تشویق کنند. در دوران خامنهای که روحانی بودن به شغلی با امتیازات حکومتی تبدیل شد و حساسیت حکومت بر ایدئولوژی و باورهای روحانیون افزایش یافت محدودیتهایی نیز بر پذیرش افراد برای تحصیل اعمال شد. گزینش طلاب توسط مرکز مدیریت حوزهی قم انجام میگیرد. در سالهای اخیر، طلبهها نیز همانند کارکنان دولت و دانشجویان دانشگاهها گزینش سیاسی- ایدئولوژیک میشوند.<br /><br />در مواردی که فعالیتهای مراجع و دیگر روحانیون خللی بر رهبری بلامنازع ولی فقیه وارد کند حکومت با استفاده از امکانات دولتی و تهدید و ارعاب و کارشکنی، مراجع و دیگر روحانیون را به سکوت وادار کرده است. به عنوان نمونه رویت هلال ماه و اعلام آن به مقلدان که یکی از کارکردهای مراجع شیعه بوده از آنها کاملا سلب شده است. در طی دو دههی اخیر حسابهای بانکی مراجع منتقد و مستقلتر مثل آیتالله منتظری، وحید خراسانی، بهجت(٧) و شیرازی در مقاطعی بسته شده است تا آنها نتوانند به طلاب شهریه پرداخت کنند. همچنین از این ابزار برای اعمال فشار به مراجع جهت پذیرش حجت بودن نظرات خامنهای در اموری مثل رویت هلال ماه در پایان ماه رمضان و اعلام عید فطر استفاده شده است. مراجعی که تقدم نظر خامنهای بر نظر خود در امور مربوط به مرجعیت دینی را نپذیرند با انواع چماقها مواجه میشوند اما اگر تقدم نظرات وی را بپذیرند از انواع رانتهای اقتصادی برخوردار میشوند. آیتالله نوری همدانی، اردبیلی و مکارم شیرازی از دستهی دوم بودهاند.<br /><br />در حکومت اسلامی روحانیون نیز باید همانند دیگر شهروندان آثار خود را به ادارههای ارشاد و فرهنگ اسلامی یا همان ادارههای سانسور عرضه کنند تا پس از بررسی مجوز انتشار آنها صادر شود. در دوران خامنهای این دفتر در قم نیز علاوه بر تهران فعال شده است تا بر آثار قلمی روحانیون نظارت بیشتر و دقیقتری صورت گیرد. حتی رسالهها و کتابهای مراجع و شخصیتهای سیاسی درجه اول نظام نیز از این امر مستثنی نیستند.(٨)<br /><br />اگر عدهی بسیار اندک روحانیون منتقد با ابزارهای عادی از نوع تشویقی و تنبیهی آن از اظهارنظر در امور مورد حساسیت روحانیت حاکم دست بر ندارند از روشهای تنبیهی پرهزینهتری برای به سکوت وادار کردن آنها استفاده میشود. دادگاه روحانیت در این مرحله وارد عمل میشود. هزاران روحانی در طی عمر نظام جمهوری اسلامی توسط این دادگاه صرفا به دلیل مخالفت با سیاستهای حکومت و انتقاد از شخص رهبری محاکمه شده و به زندان و تبعید محکوم شدهاند.<br /><br /></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >نهادهای دینی که در ایران ِ ماقبل انقلاب بهمن ۱٣٥٧ بخشی از نهادهای مدنی به حساب میآمدند با قبضه شدن تام و تمام قدرت در دست گروهی از روحانیون به تدریج در دولت دینی مضمحل شدند و به بخشی از دیوانسالاری دولتی و هیئت حاکمه تبدیل گشتهاند. </span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >دقیقا به دلیل همین وابستگی تام و تمام روحانیت و دیگر نهادهای دینی به حکومت است که دیگر نمیتوان از تفاوت میان شیعه و سنی از حیث وابستگی یا عدم وابستگی نهادهای دینی آنها از حکومتها سخن گفت. همچنین با سقوط حکومت دینی در ایران نهادهای دینی نیز رو به افول خواهند گذارد و بسیاری از آنها به پایان کار خود خواهند رسید.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">پانویسها:</span></span><br /><blockquote><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >١<span style="font-size:100%;">) در شهریور ۱٣٨٧سقای بی ریا، مشاور محمود احمدینژاد در امور روحانیت، خبر از طرح راهاندازی ۳۰ مدرسهی علمیه با بودجهای دولتی داد. (خبرنامهی امیر کبیر، ۱٦ شهریور ۱٣٨٧)<br /><br />٢) مرکز خدمات حوزهی علميهی قم که کار بيمه طلاب و رسيدگي به روحانيان از کار افتاده را برعهده دارد در سال ۱٣٨٦ از بودجهاي ٤ ميليارد توماني برخوردار بود که اين بودجه در سال ۱٣٨٧ با رشد چشمگيري به ٦٠ميليارد تومان رسيد: (سایت روز، ٩ خرداد ۱٣٨٧)<br />٣) سایت تابناک، ۱۹ شهريور ۱۳۸۷<br />٤) روزنامه اعتماد، ٦ بهمن ۱٣٨٦<br />٥) سایت تابناک، ٢٥ بهمن ۱٣٨٦<br />٦) سایت امروز، ۱٥ مهر ۱٣٨٧<br />٧) سایت روز، ٢٢ اسفند ۱٣٨٦<br />٨) هفتمین جلد از کتاب خاطرات و روزنوشتهای هاشمی رفسنجانی در سال۱٣٦٣که با نام «به سوی سرنوشت» به چاپ رسیده بود توسط وزارت ارشاد توقیف و جمعآوریشد. علت توقیف این کتاب نقل قول هاشمی رفسنجانی در صفحهی ۱٧٣ و در نقل خاطراتخود از روز پنج شنبه ۱٤تیرماه ۱٣٦٣ ذکر شده است که مینویسد؛ "... نماینده شوشتر هم آمد و پیشنهاد قطع شعار مرگ بر آمریكا و مرگ بر شوروی را میداد.گفتم به طور اصولی تصمیم گرفتهایم، امام هم موافقت كردهاند ولی منتظرفرصت هستیم." (فردا نیوز، ۹شهريور ۱۳۸۶)</span></span></blockquote><span style="font-size:85%;"><a href="http://www.gozaar.org/template1.php?id=1169&language=persian"><span style="font-size:85%;">http://www.gozaar.org/template1.php?id=1169&language=persian</span></a></span><br /><span style="font-size:130%;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><a href="http://www.gozaar.org/index.php" style="text-decoration: none; color: rgb(0, 0, 0); font-weight: bold;"><span class="tagline">گذار </span></a><a href="http://www.gozaar.org/index.php" style="text-decoration: none; color: rgb(0, 0, 0);"><span class="tagline">/ چشماندازی برای حقوق بشر و دموکراسی در ایران</span></a></span><br /></span></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-49262575568338770252008-12-31T14:23:00.003+01:002008-12-31T17:46:06.565+01:00رهبران و پایوران جمهوری(!) آخوندی با راه اندازی یک سیرک تبلیغاتی، پایکوبان و دست افشان به استقبال تراژدی خونبار غزه رفته اند<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"> <span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >"شهید" از حماس، "بهشت" از خامنه ای<br /></span></div><br /><div style="text-align: center; color: rgb(0, 0, 153);"><span style="font-size:180%;">منصور امان<br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br />رهبران و پایوران جمهوری اسلامی با راه اندازی یک سیرک تبلیغاتی، پایکوبان و دست افشان به استقبال تراژدی خونبار غزه رفته اند. آیت الله خامنه ای به منظور تشویق به خونریزی بیشتر، کلید اختصاصی خود از دروازه بهشت را به "شُهدا" وعده می دهد و دلقکهای او که در خیابانهای تهران دوره می گردند، کاملا با هم موافقند که درگیری غزه راه حل سیاسی ندارد.<br /><br />با این ارزیابی بیش از همه جریان مرتجع حماس مُوافق است که یازده روز پیش به طور یکجانبه آتش بس شکننده خود با اسراییل را لغو کرد تا زیر شانه ی گُزینه های نظامی مساله فلسطین چوب زیر بغل گُذاشته باشد. بیش از 200 موشک و به تعداد بیشتری خُمپاره که بدون هیچ ارزش نظامی و به گونه کور از این تاریخ به بعد به سمت اسراییل شلیک گردید، نقش کارت دعوت حماس و جهاد اسلامی از محافل جنگ طلب و راست افراطی این کشور را ایفا می کرد.<br /><br />مفهوم عملی این سیاست، نه فقط برای همه آنهایی که امروز برای خُشک کردن اشک تمساح خود با کمبود دستمال روبرو شُده اند بلکه، برای بازیگران اروپایی و آمریکایی این میدان نیز به سادگی پیش بینی پذیر بود و با این وجود آنها تماشاگر ماندند تا یک و نیم میلیون فلسطنی ساکن غزه به توپ بازی میهمان ناخوانده و میزبان تحمیلی تبدیل شوند.<br /><br />همچون بانک مرکزی خود در "اُم القرا"، برای حماس نیز بُحران شانسی برای به بازی گرفته شُدن و یک سرچشمه امتیازگیری به حساب می آید. درگیری خونین کُنونی به ویژه در شرایطی که عربستان سعودی، مصر و اُردُن بیم دارند که بُنیادگرایان اسلامی فلسطین در حال فرو رفتن به همان نقشی هستند که طالبان و بن لادن برای پدرخوانده های آمریکایی و پاکستانی خود ایفا کردند، اهمیت حیاتی یافته است. حماس و جهاد اسلامی، آوار تلنبار شُده جان و زندگی ساکنان غزه را پُلی می بینند که آنها را به طور مُستقیم دور میز تقسیم قُدرت و نُفوذ می نشاند. برای جمهوری اسلامی تنش جنگی در غزه، راه غیر مُستقیم گُذاشتن کارتهای خود روی همین میز و امتیاز گیری است. <br /><br />همسویی منافع ارتجاع اسلامی در ایران و فلسطین در برافروختن شُعله های جنگ و ویرانی را وعده ی "بهشت" آیت الله خامنه ای به گونه چندش آوری سمبولیزه کرده است؛ حماس و جهاد اسلامی قُربانیان را علامت گُذاری می کُنند و آقای خامنه ای آنها را به بهشت می فرستد.<br /><br /></span><span style="font-family: times new roman; font-size: 130%;">.................<br /></span><span style="font-family: times new roman; font-size: 130%;">ایران نبرد<a href="http://www.iran-nabard.com/"><br />http://www.iran-nabard.com</a></span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-47238955000601787292008-12-31T13:05:00.000+01:002008-12-31T20:08:23.057+01:00مگر ما بیچارگان در ردیف انسانهای عالم به شمار¬نمیآییم و در جرگه حیوانات بیزبان بارکش باید محسوب باشیم! از شما انصاف می خواهیم<div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"> <span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span><blockquote><div style="text-align: right;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" > « ای برادرانی که خون خود را ریخته تحصیل مشروطیت نمودهاید! ای اشخاصی که برای حفظ حقوق نوعیه با همتی بلند و تمام قوا حاضر شدهاید! آخر ما جماعت اناثیه مظلوم ایران مگر از نوع شما نبوده و در حقوق نوعیه با شما شریک و سهیم نیستیم! مگر ما بیچارگان در ردیف انسانهای عالم به شمار¬نمیآییم و در جرگه حیوانات بیزبان بارکش باید محسوب باشیم! از شما انصاف می خواهیم تا کی باید از فرمان طلبالعلم فریضة علی کل مسلم و مسلمه خارج باشیم...»</span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" > </span><span style="font-weight: bold;font-size:85%;" ><br /></span><span style="font-weight: bold;font-family:times new roman;font-size:85%;" > <span style="font-size:100%;">بخشی از «تظلم جماعت نسوان طهران به انجمن اتحادیه طلاب»،<br />روزنامهی مساوات، سال اول، شمارهی 18، یکشنبه نوزده صفر 1326هجری قمری، ص6 </span></span><br /></div></blockquote><br /><div style="text-align: right;"><div style="text-align: center;"><img src="http://www.advarnews.us/images/Authors/Copy%20ofakhavane.JPG" id="homepage.ascx_Articles_rptArticles__ctl2_authorPic" class="thumb" style="float: left; width: 150px; height: 193px;" alt="عسل اخوان" /><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;font-size:180%;" >حق آموزش زنان در ایران؛ از مطالبه تا تثبیت </span></div> </div></div><div style="text-align: right;"><br /></div><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);">عسل اخوان</span></span><br /></div><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >کسب حق تحصیل و تلاش برای تأسیس مدارس دخترانه بخش مهمی از تاریخ مبارزات جنبش زنان در سراسر جهان - خصوصا در مراحل اولیه جنبش- بوده است؛ به عنوان مثال قانون فالو (Falloux) مصوب 15 مارس 1850 که آزادی تعلیم و تربیت در فرانسه را تأمین کرد و تأسیس دبستان مخصوص دختران را در تمامی مناطقی که شمار ساکنانش از هشتصد نفر بیشتر بود را ضروری دانست، از اولین دستاوردهای مبارزات زنان در فرانسه محسوب می¬شد؛ دستاوردی که بسط و گسترش آن در موفقیتهای بعدی زنان فرانسوی نقشی به سزا داشت چنانکه زنان بهمرور توانستند با ورود به نظام آموزشی بخش عمدهای از حیطه مشاغل مهمی که در گفتار رسمی و باور عمومی «مردانه» تلقی میشد از جمله پزشکی و وکالت را از آن خود نمایند. زنان که بیشتر اوقات در تشکیلات آموزش خصوصی به کار تدریس مشغول بودند بهتدریج در دانشگاهها پذیرفتهشدند، لیزا کمونیز (1805-1865) از طرفداران سن سیمون در سال 1856(شش سال پس از تصویب قانون فالو) اولین انجمن جهت آموزش حرفهای زنان را بنیان نهاد، وی در سال 1862 نخستین مدارس حرفهای پاریس را گشود. هنوز هم نام او بر سردر این مدرسهها به چشم میخورد. اولین زن فرانسوی که در سال 1861 به اخذ دیپلم نایل آمد ژولی دوبیه بود. در آغاز قرن بیستم و در سال 1908، مادلن برس، نخستین پزشک زن کشور فرانسه بود و ژان شوین، وکیل مدافع دادگستری پاریس نیز نخستین وکیل زن در تمام اروپا به شمار میرفت. (1)<br /><br />در ایالات متحده آمریکا نیز بهرغم اینکه طی هفتاد سال پس از گردهمایی مشهور سنکافالز کسب حق رای هسته اصلی بسیج کننده زنان برای مبارزه بود حق تحصیل - خصوصا در دانشگاه و در رشتههایی مانند پزشکی و حقوق - هرگز از فهرست خواستهای اولیه زنان حذف نشد و زنان همهجا برای بهدست آوردن آن مبارزه کردند تا سرانجام در نخستین دهههای قرن بیستم بسیاری از موانع در برابر تحصیل زنان هموار شد. هر چند که مرتفع شدن موانع تحصیل الزاما به معنای هموار شدن مسیر اشتغال نبود؛ به این معنا که در دهههای 50 و 60 نسبت حضور زنان در مشاغل بالا و حتی متوسط مدیریتی بسیار کمتر از نسبت آنها در کل بازار کار بود. در سال 1956 از میان 250000 مدیر اجرایی تنها دو درصد یعنی 5000 نفر زن بودند در سال 1969 از 210 مدیر 15 شرکت بیمه در ایالات متحده تنها هشت نفر زن بودند در سطح دانشگاهها و مراکز آموزش عالی نیز زنان بهندرت عضو ثابت هیأت علمی می شدند. در دهه 1960 از 700 عضو هیأت علمی دانشگاه هاروارد فقط 12 زن عضو ثابت هیأت علمی بودند. در هیأت امنای دانشگاههای مهمی مانند ییل و هاروارد هیچ زنی حضور نداشت در هیچ دانشگاه مهمی ریاست دانشگاه به عهده یک زن نبود. با وجود اهمیت رسانهها زنان نقش زیادی در آن نداشتند و در برخی از شبکههای مهم تلویزیونی هیچ زنی در رده مدیریت حضور نداشت. در حوزه مشاغل حرفهای نیز وضعیت نا¬متعادل بود؛ در دهه شصت کمتر از 4 درصد از وکلا، 7 درصد از پزشکان و یک درصد از قضات فدرال زن بودند، اکنون و در نخستین سالهای قرن بیستویک البته نقش زنان در حیات اقتصادی و سیاسی ایالات متحده به رغم تمامی مسایل نظام سرمایه داری بسیار پررنگ و غیر قابل انکار میباشد. (2)<br /><br />مقدمه ذکر شده در مورد تجربه مبارزات جنبش زنان برای کسب و بسط حق تحصیل و آموزش و نقش تحصیل و آموزش در ارتقای موقعیت زنان در کشورهایی نظیر فرانسه و آمریکا خود به بهترین وجه می تواند بیانگر اهمیت مسأله آموزش باشد، بیهوده نیست که در ایران نیز مبارزه برای حق تحصیل و آموزش و تأسیس مدارس دخترانه از اولین اقدامات نخستین پرچمداران جنبش زنان در ایران بودهاست. نوشتار حاضر به بررسی تاریخی گوشهای از این تلاشها میپردازد، در این نوشتار تلاشهای اولیه زنان تا مرحله تثبیت حق آموزش و تحصیل برای زنان پی گرفته می¬شود، بررسی تحولات بعد از مرحله تثبیت را به زمانی دیگر وامیگذاریم.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">آموزش زنان؛ اولین جرقه ها</span><br /><br />اولین جرقههای آموزش به سبک مدرن در عصر قاجار و با تلاشهای میرزا تقیخان امیرکبیر زدهشد. در عصر قاجار آموزش به شیوه سنتی و در سه شکل وجود داشت: آموزش در مکتبخانهها، حوزههای علمیه و تدریس خصوصی در منازل که مختص اشراف بود. مواد درسی نیز عموما آموزشهای دینی، صرفونحو عربی و دیوان حافظ، گلستان سعدی، مثنوی مولوی و مانند این¬ها را شامل می شد. در عهد ناصری اولین مدرسه دخترانه به سبک اروپایی در تهران تأسیس گردید اما دختران مسلمان اجازه ورود به این مدرسه را نداشتند. «در زمان ناصرالدینشاه، با اوجگیری جریان نوگرایی و با فشار طبقات بالا که با کشورهای دیگر رفتوآمد تجاری و فرهنگی داشتند، دختران این طبقه توانستند در مدارس آمریکایی نامنویسی کنند و اولین مدرسه دخترانه آمریکایی یعنی «فرانکو پرسان» فعالیت خود را آغاز کرد.» (3) در همان سالهای عصر قجر و خصوصا سالهای منتهی به نهضت مشروطه و پس از آن زنان برای کسب حقوق خویش فعال شدند و اولین طلیعههای جنبش زنان در همین عصر قابل مشاهده است. در میان فعالین زن «اتحادیه غیبی نسوان» خواستهای نسبتا رادیکالی داشت. با این حال برخلاف اتحادیه غیبی اکثر زنان ترقیخواه ایرانی هدفهای محدودتری را دنبال می¬کردند، هدفهایی که به زعم خودشان هم میتوانست از حمایت اجتماعی برخوردار شود و هم از سوی اکثریت مشروطه خواهان و نمایندگان مجلس شورای ملی مورد پذیرش و پشتیبانی قرارگیرد. اصلیترین هدف این گروه از زنان، تأسیس مدارس دخترانه وعلمآموزی زنان و دختران ایرانی بود، هدفی که پیش از انقلاب مشروطیت نیز تنی چند از زنان و مردان ترقیخواه گامهایی به منظور تحقق آن برداشته بودند، اما به دلایل مختلف به نتیجه نرسیده بود؛ مثلا بنابه روایت هفتهنامه حبلالمتین (شمارهی 17 دوشنبه 16 شوال 1324) در سال 1320 ه.ق «علیا جناب نساخانم که اصلا از فامیل محترم کاشان است، مخصوصا برای حب وطن از قفقاز به طهران آمده تا یک مدرسه دخترانه تأسیس نماید [اما] مردی که در آن وقت نفوذ حکم داشت و اول شخص ولایت بود از اجراء این خیال مبارک مانع آمد.» یکسال بعد تلاش دیگری به عمل آمد و خانم طوبی رشدیه مدرسه دخترانه پرورش را در قسمتی از منزل مسکونی خویش تأسیس کرد که با استقبال مردم مواجه شد. در سه روز اول تأسیس این مدرسه، هفده نفر در آن ثبتنام کردند ولی در روز چهارم فراشان دولتی تابلوی مدرسه را برداشتند و مدرسه را منحل کردند. (4) به نوشته «محمد حسین خسرو پناه» در کتاب جالب توجه هدفها و مبارزه زن ایرانی:<br /><blockquote>«درباره سوادآموزی زنان و تأسیس مدارس دخترانه، چند نگرش در بین مردان مشروطهخواه مطرح بود؛ گروهی بر این نظر بودند که مردان برای مصاحبت و همفکری نیاز به زنان باسواد و عالم دارند و از این طریق مردان ترقی می¬کنند. این گروه از مشروطهخواهان با حمایت از تأسیس مدارس دخترانه، معتقد بودند که علاوه بر خواندن و نوشتن، «تربیت زنان در اموری که وظیفه شخصی آن¬هاست واجب است از قبیل تربیت اطفال و خانهداری و حفظ مراتب ناموس و شرف و بعضی علوم مقدماتی و علومی که راجع به اخلاق معاش و معاشرت با خانواده باشد.» با این حال، آنان دامنه تحصیل و علمآموزی زنان را به همین امور محدود می دانستند و تأکید می کردند: «اما در امور خاصه رجال از قبیل علوم پلتیکی و امور سیاسی فعلا مداخله ایشان اقتضا ندارد.» گروه دیگری از مشروطهخواهان به ویژه سوسیالدموکراتهای متشکل در فرقه اجتماعیون عامیون ایران نه تنها محدودیتی برای سوادآموزی دختران درنظر نمیگرفتند بلکه خواستار آن بودند که «تعلیم پسران و دختران اجباری باشد و در شهرها و دهکدهها باید مدارس به طرزی تازه باز شود.» (5)<br /><br /></blockquote><span style="font-weight: bold;">دبستان دوشیزگان</span><br /><br />در اواخر سال 1324 ه.ق پس از یک دوره فعالیت توضیحی و تبلیغی و آگاهی از نگرشهای مختلف مشروطه¬خواهان نسبت به سوادآموزی زنان و دختران، گروهی از زنان به این نتیجه رسیدند که شرایط برای تأسیس مدرسه دخترانه در تهران مساعد است. از این رو در اوایل ماه صفر 1325 ه.ق /مارس 1907 میلادی، «دبستان دوشیزگان» توسط بیبیخانم وزیرف (استرآبادی) در تهران گشایش یافت و «اعلان» تأسیس و چگونگی فعالیت آن دبستان در روزنامه مجلس به چاپ رسید. «دبستان دوشیزگان»، دانشآموزان دختر بین سنین هفت الی دوازده سال را میپذیرفت و دارای پنج آموزگار زن بود. برنامه آموزشی این دبستان شامل نامه مشق قلم، تاریخ ایران، قرائت کتاب طباخی، قانون مذهب، جغرافیا و علم حساب میشد؛ ضمن اینکه آموزش خیاطی، کاموادوزی و خامهدوزی و غیره نیز در برنامه آموزشی دبستان گنجانده شدهبود. همچنین برای جلوگیری از تنشهای احتمالی در اعلان تأسیس مدرسه تأکید شدهبود: «تمام این معلمین از طایفه اناثیه هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی، مردی در این مدرسه نخواهد بود.» (6) بهرغم همه این مقدمهچینیها گشایش دبستان دوشیزگان با جنجال گستردهای در تهران مواجه شد که شرح مفصل آن در این مجال اندک میسر نیست. اما در این مورد نقل خاطرات خدیجه افضل وزیری دختر بیبیخانم استرآبادی میتواند برای درک فضای اجتماعی و سیاسی که زنان پیشگام ایرانی در آن به مبارزه مشغول بودند مفید باشد. خدیجه افضل وزیری در اینباره می گوید: <blockquote>«هنگامیکه مجلس را به توپ بسته بودند، یکی از روحانیون در شاهزاده عبدالعظیم سر منبر رفت و فریاد زد: واشریعتا که مملکت مشروطه شد. روزی هم فریاد زد: بر آن مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان بازشدهاست و مردم هم زارزار می گریستند. در محله خود ما آقای سیدعلی شوشتری ورقهای چاپ کرد که عنوانش از این قرار بود: این دبستان دوشیزگان که بی بی خانم افتتاح کردهاست این زن مفاسد دینیه دارد، در منزلش تار می¬زند و اجتماع هنرمندان است. این تکفیرنامه مادرم را دم واگنهای اسبی ورقی یک شاهی میفروختند. در همان اوقات اوباش محل را هم تحریک می کردند تا بریزند مدرسه را غارت کنند و به¬هم¬ بزنند. این صحبتها به گوش مادر رسید. بلند شد و رفت به وزارت معارف، وزیر معارف وقت مخبرالسلطنه هدایت بود. بیبی عرضحال خود را داد و روبروی وزیر نشست و گفت: آمدهام دادخواهی، مگر کار خلاف شرعی کردهام؟ مدرسه باز کردهام تا دخترها باسواد شوند. چرا باید آقای سیدعلی شوشتری بخواهد مدرسه را به هم بریزد؟ وزیر معارف گفت: خانم از من کاری ساخته نیست.<br />مادر گفت: زنی لچک به سرم و از مدرسهام دفاع میکنم، چگونه است که وزیر این مملکت هستید و نمی توانید آن را اداره کنید.<br />وزیر گفت: نه، با روحانی نمیتوانم دربیفتم. ولی شما یک کار می توانید بکنید.<br />مادر پرسید چه کار؟<br />او گفت: شما روی تابلو بنویسید: در این دبستان دختر از چهار تا شش سال پذیرفته می شود و بزرگترها را هم از مدرسه اخراج کنید. زیرا آقای سیدعلی شوشتری گفتهاند دوشیزه به معنی باکره است و باکره شهوت انگیز!<br />مادرم آمد خانه و خود را ناگزیر از این کار دید. پس در نهایت عصبانیت تابلو را داد پایین آوردند کاغذی رویش چسباند رنگ زد و با مرکب روی آن نوشت: « در این دبستان دختر از چهار تا شش سال پذیرفته می¬شود» و در جواب گریه و زاری دخترهای بزرگتر که نمیخواستند ترکتحصیل کنند گفت: حالا بروید تا سروصدا بخوابد باز دوباره میآیید و درس می¬خوانید. همزمان با کارهای مربوط به مدرسه مادرم برای وکلای مجلس که در مجلس متحصن بودند نامه¬ای تهییج کننده همراه با لچک سرش فرستاد که مفاد آن این بود: یا برای حفظ مشروطه پایداری کنید یا لچک مرا سرکنید. این نامه بلند در مجلس خوانده شد.<br />سالی گذشت و مدرسه به کار خود ادامه می داد...» (7)</blockquote>دبستان دوشیزگان البته عملا تا 15 ربیعالاول 1326ه.ق/12 آوریل 1908 میلادی تعطیل بود و در این روز بازگشایی شد. از عوامل اصلی موثر در بازگشایی دبستان دوشیزگان، تصویب متمم قانون اساسی (29 شعبان 1325) بود. زیرا اصل هجدهم آن «تحصیل و تعلیم علوم و معارف و صنایع» را بدون ذکر جنسیت برای عموم آزاد میدانست، طی این مدت مواضع مخالفان مشروطه و سنتگرایان نیز هم به لحاظ سیاسی و هم درمیان مردم - خصوصا پس از کودتای ناموفق محمدعلیشاه- تضعیف شده بود. نهایتا کیفیت آموزش در دبستان دوشیزگان مورد تصدیق وزارت معارف نیز قرارگرفت و بدینترتیب نه تنها موقعیت دبستان دوشیزگان تثبیت شد که لزوم آموزش دختران و توانایی زنان در اداره مدرسه مورد تأیید دولت ایران قرارگرفت و راه برای تأسیس مدارس دخترانه در ایران هموار شد.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">پس از مشروطه</span><br /><br />در اواخر سال 1290 شمسی (5 سال پس از صدور فرمان مشروطیت) با ایستادگی مؤسسان مدارس دخترانه و فشار انجمنهایی که طرفدار آموزش دختران بودند مدارس جدید تا حدود زیادی مورد پذیرش عموم قرارگرفت. در سالهای اول مشروطیت تعداد مدارس جدید افزایش یافت، ضمنا تا اواخر دوره قاجار یک مدرسه آمریکایی و یک مدرسه فرانسوی (مدرسه معروف ژاندارک) برای دختران تاسیس شد، البته تعداد دانشآموزان دختر در این مدارس به 200 نفر هم نمیرسید. جمعیت ایران 25 سال پس از انقلاب مشروطیت به 8 میلیون نفر میرسید که در هر 100 هزار نفر فقط 1803 نفر دانش آموز بودند واز آن میان تنها 26 درصد را دختران تشکیل میدادند. در سال 1313 ه.ش نیز آموزشعالی زنان مورد تایید دولت قرار گرفت و در سال 1316 دانشگاه تهران اولین گروه زنان را در رشتهی پزشکی پذیرفت. با این حال بیسوادی زنان بسیار گسترده بود به طوری که در سال 1335 نود و دو درصد زنان بیسواد بودند. درهرصورت پس از مبارزات جنبش زنان و نظر موافق برخی روشنفکران و همراهی برخی نخبگان روشنبین سیاسی، حق تحصیل برای زنان کم و بیش به رسمیت شناخته شد، هرچند که تحصیل زنان در آن سالها با موانع اجتماعی و اقتصادی فراوانی روبرو بود.<br /><br />در حالحاضر و با گذشت حدود صد سال از تاسیس دبستان دوشیزگان، زنان در سطح وسیعی به تحصیل مشغول¬ هستند و اکثریت قبولیهای مرکز آموزشعالی را دختران تشکیل می¬دهند. با اینحال این روند هنوز هم خالی از اشکال نیست. به غیر از تبعیضات آموزشی که گاه وبیگاه قبض و بسط مییابند و بنابر اراده فلان وزیر و بهمان نماینده بر دختران تحمیل می¬شوند، محتویات آموزشی مقاطع مختلف تحصیلی نیز بازتولید کننده نظام مردسالار و در خدمت ایدئولوژی رسمی هستند. نابرابری بین زن و مرد و اعمال تبعیض علیه زنان بخش تفکیک ناپذیر ایدئولوژی رسمی است که کوشیده می شود از طریق نظام آموزشی نیز بازتولید گردد. به هر حال به نظر می رسد نفس حضور زنان در مقاطع مختلف آموزش عالی و حضورشان در پراتیک اجتماعی و سیاسی تا حدودی موجب ناکامی این حربه شدهاست. آینده جنبش زنان در ایران تا حدود زیادی بسته به رفع تبعیضات آموزشی و رهایی آموزشوپرورش از قید ایدئولوژی رسمی است و این مسئله است که نباید از آن غافل شد.<br /><br /><span style="color: rgb(192, 192, 192);">..............................</span><br /><span>پینوشتها:</span><br /><blockquote><span style="font-size:100%;">1) برای اطلاعات بیشتر در این مورد ر.ک به حقوق زنان از آغاز تا امروز، نای بن سعدون، ترجمه ی گیتی خورسند، انتشارات کویر<br />2) برای مطالعه بیشتر در زمینه موقعیت تحصیلی و شغلی زنان در ایالات متحده ر.ک به از جنبش تا نظریه اجتماعی؛ تاریخ دوقرن فمینیسم، حمیرا مشیرزاده ، نشر شیرازه<br />3) مقاله نگاهی به آموزش و پرورش زنان در ایران نوشته طلعت تقی نیا مندرج در فصل زنان، مجموعه ی آراء و دیدگاههای فمینیستی، جلد سوم،به کوشش نوشین احمدی خراسانی، نشر توسعه<br />4) سوانح عمر، شمس الدین رشدیه، نشر تاریخ ایران، سال انتشار 1362، ص 148<br />5) هدف¬ها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی، محمد حسین خسرو پناه،نشر پیام امروز 6) همان<br />7) از زنان پیشگام ایرانی: افضل وزیری دختر بی بی خانم استر آبادی، نویسنده نرجس مهرانگیز ملاح، نشر شیرازه، صص 27و28</span></blockquote><span style="color: rgb(153, 153, 153);">................................</span><br />منبع: <span style="font-weight: bold; color: rgb(0, 0, 153);">سرپیچ</span></span> <a href="http://www.sarpich.com/">http://www.sarpich.com/</a><br />ازطریق<span style="font-weight: bold; color: rgb(0, 0, 153);"> ادور نیوز</span> <a href="http://www.advarnews.us/">http://www.advarnews.us/</a><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-73272681259465125112008-12-29T15:18:00.002+01:002008-12-29T15:23:39.409+01:00در لحظه لحظه های این همه سا ل جهان سرشار از گرسنگی بود و استفراغ و این تکرار ماجرای کهنه ایست<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><span style="font-size:180%;"><span style="font-weight: bold; color: rgb(153, 0, 0);">در آستانه ی امسال</span><br /><br /><br /><span style="color: rgb(0, 0, 153);">جمشید پیمان</span></span><br /><span style="font-size:130%;"><br /><br /><span style="font-family:times new roman;">سخت و سهمناکند لحظه هایمان</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در عبور از سال های بی طلوع و بی غروب</span><br /><span style="font-family:times new roman;">بهمن هامان بی بهار گذشتند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و بهارمان؟</span><br /><span style="font-family:times new roman;">باغ های خزان زده ی هزاران خاطره اند .</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و خاطره هامان ؟</span><br /><span style="font-family:times new roman;">پر از هجوم تبرهایند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">بر مظلومیت باغ بی بهار .</span><br /><span style="font-family:times new roman;">این سال ها پراز بهانه های دلفریب اند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای نهال های نومیدی</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در سرزمین خزانی دلمان .</span><br /><br /><span style="font-family:times new roman;">در لحظه لحظه های این همه سا ل</span><br /><span style="font-family:times new roman;">جهان سرشار از گرسنگی بود و استفراغ</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و این تکرار ماجرای کهنه ایست</span><br /><span style="font-family:times new roman;">گذشته بر مادرانمان </span><br /><span style="font-family:times new roman;">از دیر و دور تا امروز</span><br /><span style="font-family:times new roman;">جهان هماره یکسان میگذرد:</span><br /><span style="font-family:times new roman;">" بسیاری ازین دهلیز هراسناک عبور میکنند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">با تازیانه ها، خنده ها ...</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و دروغ .</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و اندکی ، تنها ا ندکی ،</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در این مغاک بی فرجام</span><br /><span style="font-family:times new roman;">شهاب میشوند، میسوزند ، می میرند... "</span><br /><br /><span style="font-family:times new roman;">درین غربت بی درو پیکر، دلم میگیرد،</span><br /><span style="font-family:times new roman;">دلم تنگ میشود</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای سروها ،بنفشه ها، سوسن ها</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای سهراب ها، سیاوش ها ، تهم تن ها</span><br /><span style="font-family:times new roman;">دلم تنگ میشود</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای تجریش ، میگون ، ونک ...</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و سوها نک .</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای بازارچه ی آب سردار</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای کوچه ی دلداگی های کودکیم ؛ دردار</span><br /><span style="font-family:times new roman;">دلم تنگ میشود</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای عبور آینه و شمعدان</span><br /><span style="font-family:times new roman;">از میان خاطره ی خوش روزهای حنا بندان</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برای گذر باغ پسته بگ</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و حاج خلیل</span><br /><span style="font-family:times new roman;">با سروهایش که خم نشد ند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">- به قول شاعر رسمشان بود که ایستاده بمیرند-</span><br /><br /><span style="font-family:times new roman;">دلم برای همه اینها تنگ می شود</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و آن بسیار بسیار دوست داشتنی ها</span><br /><span style="font-family:times new roman;">که انباشته ی جاودانه ی جانم اند.</span><br /><span style="font-family:times new roman;">با این پیش درآمد</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برآستانه ی امسا ل</span><br /><span style="font-family:times new roman;">پای می نهم</span><br /><span style="font-family:times new roman;">نه لرزنده، نه حسرت بار .</span><br /><span style="font-family:times new roman;">لحظه های این همه سال</span><br /><span style="font-family:times new roman;">برمن ، ما و میلیاردها بی آینده</span><br /><span style="font-family:times new roman;">سخت و سهمناک گذشتند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">تا اندکی ، تنها اندکی،</span><br /><span style="font-family:times new roman;">جهان را سهم خویش بدانند</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در تنهائی و انحصار .</span><br /><br /><span style="font-family:times new roman;">من ، اما ،</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در آغاز این دهلیز نایستاده ام</span><br /><span style="font-family:times new roman;">و نه در فرجامش</span><br /><span style="font-family:times new roman;">- دهلیز بی آغاز و بی فرجام -</span><br /><span style="font-family:times new roman;">من ، تنها، برگزید ه ام</span><br /><span style="font-family:times new roman;">ـ به اختیار یا به اجبار ـ</span><br /><span style="font-family:times new roman;">که تا به آخر شهابی باشم</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در میانه ی این دهلیز</span><br /><span style="font-family:times new roman;">بی هیچ حسرتی بر آ ن همه سال.</span><br /><br /><span style="font-family:times new roman;">در میانه ی این دهلیز</span><br /><span style="font-family:times new roman;">شهابی می مانم ،</span><br /><span style="font-family:times new roman;">در آستانه ی امسال :</span><br /><span style="font-family:times new roman;">می سوزم ، می میرم .</span><br /></span><br /></div><p><br /></p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-74794983902155673872008-12-28T16:40:00.003+01:002008-12-28T16:48:34.836+01:00در این روزها که انگار آلودگی فضای سیاسی و فرهنگی ایران را با فرچهای به بزرگی مثلاً برج میلاد بر آسمان بیحال تهران کشیدهاند<p><br /> </p><div style="text-align: right;"></div><blockquote style="font-family:times new roman;"><div style="text-align: right;"><span style="font-size:130%;">در این روزها که انگار آلودگی فضای سیاسی و فرهنگی ایران را با فرچهای به بزرگی مثلاً برج میلاد بر آسمان بیحال تهران کشیدهاند، و پس از نزدیک یک ماه نفستنگی و تحمل درد و رنج بیماری، تنها چیزی که میتوانست تا این حد از خاکِ سنگین رخوت و غبار زبر ِ نومیدی رهایم کند، نشستن در برابر ارکستر ناسیونال اکراین بود و شنیدنِ از نزدیکِ «نینوا»ی جاودان علیزاده و «ترکمن» وحشی او که همچنان در عمق جانم میتازد و نوای فروبرندهی «کلیدر» درویشی</span></div></blockquote><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center; color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;"><br /><span style="font-size:180%;"><br />روایتِ ناتمام «نینوا»ی علیزاده<br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-family:times new roman;font-size:180%;" >رضا شکرالهی</span><br /></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><br />آنچه دیشب در تالار کشور با همراهی ارکستر اجرا شد، قطعاتی بود که «روایت» در آنها موج میزد. چه سوئیت «کلیدر» که اساساش رمان کلیدر دولتآبادی بود و اکنون دیگر میتوانیم آن را یک بومنهاد فرهنگی ایرانی بخوانیم، و چه «عصیان» و «نینوا» و حتا «ترکمن» علیزاده که برای نخستین بار با ارکستر اجرا شد و مسعود شعاری و بهداد بابایی در کنار علیزاده که «شورانگیز»ش را مینواخت، به سهتار، چنان جنونآمیز ناخن میزدند.<br /><br />موسیقی (سنتی) ایرانی در ذات خود روایتگر نیست، ولی آکنده است از تمهایی که میتوان بر آنها تکیه کرد و نوع روایتگرش را باز سرود. کاری که درویشی مستقیماً با تأثیرپذیری از رمان «کلیدر» کرده است و همچون اصل اثر که یک اثر ادبی ست، روایتی طولی از آن در جهان موسیقی ارکسترال بازآفریده است. «نینوا»ی علیزاده در این عرصه بیتردید شاخصتر است. کیست که نگوید «نینوا» همچون اثری روایی با رنگ و بویی کاملاً ایرانی، شنونده را آرام به درون خود میکشد، به راوی اثر که همان «نی» است نزدیک میکند و او را پا به پای «راوی» از تاریخچهای از غم و جنگ و هجران و آشوب میگذراند و آخر سر وی را به دروازهی امید میکشاند؟<br /><br />یا حتا از «عصیان» بگوییم و از «ترکمن» که این هر دو نیز نوعِ روایتگری از موسیقی ایرانیاند؛ هرچند روایتشان نه در طول که در عرض رخ میدهد و به روایت مدرن نزدیک میشود. مگر جز این است که از دل نغمهی آشنا و کهن «ترکمن»، جهانی از گفتوگو درمیگیرد که چندان اوج و فرودی کلاسیک ندارد و احساسی را روایت میکند که هر شنونده (خواننده)ای از منظر جهاننگری خویش با آن همراه میشود و بیپایانیاش چون آخرین سطر یک داستان کوتاه مدرن، وی را به درنگی نه فقط در احساس اثر که در جایگاه خویش نسبت به درونمایهی اثر وامیدارد.<br /><br />و چه خالی ست این روزها جای بزرگمردانی آفریننده که همچون علیزاده، بر اندام تکرار و رخوت موسیقی ایرانی که با هرزگیاهانی به نام موسیقی ایرانی عامهپسند هم پوشیده شده، نیشتر بیداری و زندگی بزنند و صداهای تازهای از موسیقی ایرانی برآرند؟ نه «نینوا» و نه «ترکمن» هیچیک اثر تازهآفریدهای نیستند، ولی باید در سالن میبودید تا میدیدید که هنگام اجرای این دو اثر، جمعیت شنوندگان چگونه میخکوب و مبهوتاند و چگونه پای «نینوا» اشک میریختند و پای «ترکمن» اندرونهشان غوغا بود. شاید اگر «کلیدر» درویشی هم «راوی» ایرانی ِ مستقلی بهجز «ویولون» میداشت، احساسشان بیش از اینی بود که در میانشان جوشید.<br /><br />وقتی نوازندگان اوکراینی «نینوا» را مینواختند، میاندیشیدم برای ایشان چه تفاوتی دارد نواختن آن یا قطعهی «شیشه رنگی» هوشیار خیام، و وقتی «نینوا» با تکنوازی بسیار زیبای پاشا هنجنی تمام شد و آن همه ابراز احساسات در میان سه هزار شنونده به موج افتاد، آشکارا میشد حیرت و بهت را که رنگی هم از شوق داشت، در چشمانشان دید. شک ندارم که هیچیک از آنها نمیدانستند که این جمعیت فقط برای شنیدن موسیقی علیزاده و درویشی نیامده بودند، که برای اجرای زندهی «نینوا»، «ترکمن» و حتا «کلیدر» آمده بودند.<br /><br />پرسش بعدیام اما سختتر بود. بیش از ۲۵ سال از اجرای «نینوا» به شکل کنونی میگذرد. در این سالها رادیو و تلویزیون با پخش ده هزاربارهی بخشهایی از آن، از هیچ کوشش ناخواستهای برای دم دستی کردن آن فروگذار نکرده است. اما این موسیقی که به زعم خودِ علیزاده، خاطرهای ست از روزگاران سختی که بر مردم این سرزمین گذشته، چرا هنوز تا این اندازه عمیق زنده، تازه، آشنا و اثرگذار است؟ «نینوا» در این روزها و حتا در نسل جوان، چرا هنوز میلرزاند، میگریاند و چشم امید را به دوردستهایی شاید آرام و شادمان خیره میکند؟ بر ما چه گذشته و هنوز میگذرد که نوازندگان اکراینی نمیدانستند و نمیدانند؟!<br /></span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >................<br />خوابگرد<br /><a href="http://www.khabgard.com/">http://www.khabgard.com</a><br /></span><br /></div><p> </p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-44760341221669938392008-12-25T13:53:00.009+01:002008-12-26T12:57:30.921+01:00امروزه اگر از خیلی جهات عقبافتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخسازی یکی از پیشرفتهترینها هستیم<p style="font-weight: bold; text-align: right;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><br /></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" face="times new roman" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: right;"></p><div style="text-align: right;"><blockquote style="font-weight: bold;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچمهای سبزرنگی را میبینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شدهاند. میگویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزادهای را در تابوتی سبز پیدا کردهاند. میگویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ میشود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم</span></span></blockquote></div><span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" ></span><p></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"> <span style="font-size:180%;"><span style="font-weight: bold; color: rgb(153, 0, 0);"><br />پادشاه مومیاییشدهٔ کردستان</span><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);font-size:85%;" >فریبگری تازهٔ جاعلان تاریخ و فرهنگ</span><br /></span></div><br /><div style="text-align: center; color: rgb(0, 0, 153);"><span style="font-size:180%;">رضا مرادی غیاث آبادی<br /><br /></span></div><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> نامههای فراوانی به دستم میرسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیاییشدهٔ یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان را بازگو میکنند و یا در باره آن پرسشهایی را پیش میکشند. </span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> میگویند که پادشاه با زیورافزار و اشیای زرین و جواهرات فراوان در تابوتی از جنس سرب و طلا، صحیح و سالم دراز کشیده و کتیبههایی طلایی «به زبان میخی» بر سینه و شرمگاه او نهاده شده است. همچنین میگویند که «کارشناسان» قدمت آنرا سه هزار سال برآورد کردهاند اما میخواهند خبر این کشف بزرگ را درز بگیرند تا بتوانند یواشکی آنرا «آب» کنند. در این اخبار هیچ اشارهای به نام آن «کارشناسان» و نیز منبعِ معتبرِ منتشرکنندهٔ خبر نشده است. احتمالاً در آینده هم خواهند گفت که اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً دشمن ایران و همدست کسانی است که میخواهند پادشاه را «آب» بکنند. </span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> فیلمی نیز از این کشف بزرگ در اینترنت منتشر شده است. آنچه که در این فیلم دیده میشود، «پیکر صحیح و سالم» نوجوان زندهای را نشان میدهد که او را همچون شاخ شمشاد در نقش پادشاه باستانی در جعبهای چوبی خواباندهاند. هیچ اثر و نشانهای از عناصر مومیایی یا حتی مومیایی خشک و بازماندهای جانبی آن دیده نمیشود. همچنین هیچ اثری از تحلیل عضلات، شکاف و بخیه، فراگشت پوستی، حفرههای غدد، اندودهای منخرین و منافذ به دیده نمیآید. </span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> بدن پسرک نگونبخت را برهنه کرده و سپس پوستش را رنگمالی کردهاند. سپس چند ورق حلبی همراه با خطخطیهایی بیمعنا و ناخوانا را بر سینه و شرمگاهش گذاشتهاند. با چند تکه کاموا برای بدن بدون موی پسرک، سبیل چخماقی و ریش انبوه شاخدار درست کردهاند و یک نیمتاج پلاستیکی که در جشن تولدها بر سر بچهها میگذارند و فیلم میگیرند، بر سرش نهادهاند و فیلم گرفتهاند. مقداری تیله و منجوق پلاستیکی هم در دوروبرش چسبانده و ریختهاند تا گنجینه همراه پادشاه تکمیلتر و پرارزشتر شود. البته جای شکرش باقیست که به پسرک معصوم اجازه دادهاند لااقل تُنُکهاش را از پایش در نیاورد.</span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> سی- چهل سال پیش در باغ وحش تهران دعوایی شده بود میان دو نفر از کسانی که با ورقهای بازی شگردی را اجرا میکردند و پولی از شرطبندی به دست میآوردند. دعوا بر سر این بود که یکی از آن دو نفر، تازهکار و ناشی بود و مهارت کافی برای پنهانکردن اسرار و شگردها نداشت. ناشیگری او، خشم و خروش طرف حرفهایتر را به همراه داشت که ادعا میکرد دستش لو رفته و بازارش کساد شده است.</span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> در اینجا نیز جاعلان حرفهای آثار باستانی که پیش از این نمونههایی بسیار حرفهای و شگفتانگیز (همچون مومیایی «رودوگونه» دختر خشیارشا) را همراه با کتیبهای از طلای واقعی ساخته بودهاند، حق دارند به دعوا با سازندگان چنین تابوت و پادشاه مسخره و ناشیانهای بپردازند که بازارشان را کساد خواهد کرد. </span> </span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> ما امروزه اگر از خیلی جهات عقبافتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخسازی یکی از پیشرفتهترینها هستیم. اشیای جعلی باستانی که ما میسازیم- الحق و الاتصاف- هیچ کمبودی در قیاس با نمونههای خارجی ندارند. حیف است که به این سادگی اعتبار و سابقه درخشان صنف محترم جاعلان و تاریخسازان در میان همکاران عزیزشان از بین برود. </span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> در زمینه تاریخسازی و مناسبتسازی، نه تنها کمبودی نداریم که پیشتاز جهانیان هستیم. از این جهت میتوانیم به خود ببالیم. چرا که هیچ ملتی تاکنون نتوانسته است تاریخ پیامبرش را حتی یک روز به عقب ببرد، ما توانستهایم تاریخ زرتشت را نه یک روز، که چند هزار سال به عقب ببریم. هیچ ملتی نتوانسته است کتیبه بزرگترین و مشهورترین پادشاهش را جعل کند، ما توانستهایم منشور کوروش بزرگ را جعل کنیم و آنرا در خیال عوام بر سردر سازمان ملل هم بچسبانیم. هیچ ملتی نتوانسته است تاریخ هیچیک از پادشاهانش را تبدیل به روزی جهانی کند، ما توانستهایم روز جهانی کوروش را به نمایندگی از یونسکو و تمام مردم جهان جعل کنیم و خود را مسخره نهادهای بینالمللی و تاریخدانان و ایرانشناسان کنیم؛ چنانکه همین کار را با دانشنامهٔ دانشگاهی زنده و معتبر هم کردیم. هیچ ملتی نتوانسته است اشیای جعلی خود را به موزههای معتبر منسوب کند، ما توانستهایم دهها اثر مجعول همچون وصیتنامههای کوروش و داریوش و نامههای یزدگرد و عمر را برای مخاطبان سادهدل و ناآگاه خود در قفسههای خیالی موزههای مشهور جهان قرار دهیم و جوانِ جستجوگر هویت ملی را به نام میهنپرستی و به نام حقوق بشر فریب دهیم و گمراه سازیم. از این نمونهها چه فراوان.</span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> اما در این میان یک پرسش بدون پاسخ میماند. جاعلان تاریخ و مناسبتهای قلابی و نیز سازندگان اشیای باستانی تقلبی- بنا به روحیهٔ حیلهگرانه و سوداگرایانهٔ خود- میتوانند به قیمت فریب مردم و به قیمت تباهی فرهنگ دیرین یک کشور بزرگ و کهنسال، برای خود کلاه و قبایی دست و پا کنند؛ اما چرا روحیه شکّ و پرسشگری تا این اندازه در میان ما افول کرده که هر عوامفریب شیاد و حتی ناشی و تازهکاری میتواند به سادگی و با انگشت نهادن بر روی احساسات مذهبی یا ملی مردم، ما را بفریبد؟ تا چه زمان ما باید آسیبهای ناشی از جهل و روحیه احساساتی و تحریک پذیر خود را تحمل کنیم؟</span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:130%;" > <span> شاید هم «شکّ نمیکنیم تا سنگ نشویم».</span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);"> <span style="font-family:Times New Roman;"> ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ</span></span></p> <p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 20px; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: center;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:100%;" > برای آشنایی با انواع و ویژگیهای </span> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:100%;" > <span lang="en-us"> مومیاییها و اخبار مربوط به آن از جمله بنگرید به:<a href="http://www.mummytombs.com/"><span style="font-weight: 400;"><span style="color: rgb(0, 0, 128);">Mummy Tombs</span></span></a></span> </span></p><div style="text-align: center;"> </div><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 0pt; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: center;font-family:times new roman;"> <span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:100%;" > <br /></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 0pt; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: center;font-family:times new roman;"><span style="color: rgb(0, 0, 0);font-size:100%;" >در باره مردان نمکیِ یافت شده در معدن نمک چهرآباد زنجان بنگرید به: </span><span style="font-size:100%;"><strong> <span style="color: rgb(255, 255, 255);"> <a href="http://www.mummytombs.com/mummylocator/featured/saltmummies.htm"> <span style="font-weight: 400;"> <span style="color: rgb(0, 0, 128);"><br /></span></span></a></span></strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 0pt; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: center;font-family:times new roman;"><span style="font-size:100%;"><strong><span style="color: rgb(255, 255, 255);"><a href="http://www.mummytombs.com/mummylocator/featured/saltmummies.htm"><span style="font-weight: 400;"><span style="color: rgb(0, 0, 128);">Iranian Salt Mummies</span></span></a></span></strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 0pt; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: center;font-family:times new roman;"><br /><span style="font-size:100%;"><strong></strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 0pt; margin-bottom: 0pt; margin-right: 0pt; text-align: right;font-family:times new roman;"><span style="font-size:100%;"><strong><span style="color: rgb(255, 255, 255);"><span style="font-weight: 400;"><span style="color: rgb(0, 0, 128);">.........................</span></span></span></strong></span></p><table style="width: 326px; height: 60px;" background="Files/wzorek_4.jpg" bgcolor="#000066" border="0" cellpadding="0" cellspacing="0"><tbody><tr></tr><tr><td width="47%" height="32"> <img src="http://www.ghiasabadi.com/Files/PersianStudioes-FA.jpg" align="right" border="0" width="353" height="64" /></td></tr></tbody></table><p class="MsoNormal" dir="rtl" face="times new roman" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-top: 0pt; margin-bottom: 0pt; text-align: justify; margin-right: 0pt;"><a href="http://www.ghiasabadi.com/"><span style="font-size:100%;"><strong><span style="color: rgb(255, 255, 255);"><span style="font-weight: 400;"><span style="color: rgb(0, 0, 128);">http://www.ghiasabadi.com</span></span></span></strong></span></a></p><div style="font-family: times new roman;" class="posttitle"><wbr></div></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-702101371283467932008-12-24T15:34:00.004+01:002008-12-24T19:26:46.110+01:00هدف اصلي از طرح "بومي سازي(!)" تعميق شکاف طبقاتي واعمال فشارهاي امنيتي هر چه بيشتر بر دانشجويان است<div style="text-align: right;"><blockquote style="font-weight: bold; font-family: times new roman;"><span style="font-size:130%;">طرح "بومي سازي" را بايد در تعارضات طبقاتي ريشه يابي کرد و نه در دلايل اذعان شده توسط خود "مسئولين"<br /><br />مبناي چنين طرحي نه پناه بردن به آغوش امنيت بلکه گريز </span><span style="font-size:130%;">"طراحان" </span><span style="font-size:130%;">از آزادي است<br /><br />بااندکي واقع بيني مي توان پي برد که هدف اصلي از اجراي چنين طرحي تنها تعميق شکاف طبقاتي واعمال فشارهاي امنيتي هر چه بيشتر بر دانشجويان است</span></blockquote></div><p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold;">بومي سازي؛ سياستي امنيتي و طبقاتي</span><br /></span></div><br /><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:180%;" >سعیده اسدی پور</span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span><div style="text-align: right;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">يکي از خصايص نظريه دولت هگلي-ليبرالي اين است که دولتها در فراسوي جامعه و انسانها به حل تضادهاي جامعه مدني مشغولند وبه مثابه قدرتي مافوق جامعه و طبقات و نه حاصل و برآيند منازعات طبقاتي واجتماعي به زيست جاوداني خود ادامه ميدهند.</span><span style="font-size:130%;"><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span></div><div style="text-align: right;font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">اين خصيصه درحکومت هاي بورژوايي به برتري انديشي دولت ها نسبت به مردم مي انجامد . به روشني پيداست که يکي از علل ريشهاي استبداد حکومت ها در داشتن چنين تفکري است .</span><span style="font-size:130%;"><br /><br /></span><span style="font-size:130%;">چنين حکومت هايي خودرا فراسوي طبقات انگاشته وچنين وانمود مي کنند که حافظ وحامي منافع مردم هستند . پنبه اين سياست فريبکارانه توسط مارکس زده شد چرا که مارکس نشان داد که کلمه مردم به عنوان يک کليت يکپارچه،توهمي بيش نيست و جامعه از طبقات مختلفي تشکيل شده است که منافع متفاوت وگاه متضاد و متعارض دارند. اوهمچنين در اين ارتباط اين ايده را مطرح کرد که حکومت ماشيني است براي سرکوب و استثمار طبقات فرودست به وسيله يک طبقه خاص ( در عصر سرمايهداري ميشود طبقه بورژوازي)</span><span style="font-size:130%;"><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br />حال چگونه است که يک حکومت غير سوسياليستي حتي با چشم پوشي از منافع خاص طبقه خود مدعي حمايت از منافع عموم مردم مي شود؟<br /><br />ملتهاي داراي چنين حکومت هايي بايد هرروز منتظر تصميمات وتغييرات تازه اي باشند که از جانب دولت وبه صورت کاملاً تک جانبه وقيم مآبانه بر زندگيشان اعمال مي شود. يکي از نمونه هاي چنين سياست ها وتصميم گيري ها راامسال در قالب طرح بومي سازي شاهد بوديم که تعداد زيادي از دانش آموزان معترض را به مقابل دربهاي سازمان سنجش کشاند .<br /><br />توجيه مسوولين ذيربط براي اجراي چنين طرحي کمبود امکانات خوابگاهي و آسايش وامنيت بيشتر براي دانشجويان در صورت تحصيل در محل سکونت خود مي باشد.<br /><br />بااندکي واقع بيني وشناخت از افاضات اين چنيني مي توان پي برد که هدف اصلي از اجراي چنين طرحي تنها تعميق شکاف طبقاتي واعمال فشارهاي امنيتي هر چه بيشتر بر دانشجويان است .<br /><br />پس از رخداد وقايعي نظير وقايع تير78 وخرداد 82 و 85 و با روشن تر شدن هر چه بيشتر نقش دانشگاه ها در هويت يابي دانشجويان وآگاهي بخشي طبقاتي و با رشد جنبش هاي اجتماعي و بالاخص جنبش دانشجويي و آنتاگونيستي ترشدن شرايط مبارزه درايران،مسئولين ذي ربط در شوراي عالي انقلاب فرهنگي برآن شدند که با اجراي اين طرح علاوه بر استفاده از نهادها وسيستمهاي حفاظتي وحراستي دانشگاهها، دست به دامن نهاد خانواده به عنوان يک نهاد مرتجع وسلول جامعه طبقاتي نيز بشوند. غافل از آنکه با اجراي چنين طرحي که آشکارا نشان از تبعيض دارد، مفهوم طبقه و منازعه طبقاتي را بيشتر به ميدان درگيري هاي اجتماعي و سياسي مي کشاند و اين مفاهيم را در اذهان غليظ تر کرده وباعث افزودن تضادي به تضاد هاي موجود در جامعه مي شوند و در صورتيکه مجموعه اين تضادها با ابزارهاي موجود در جامعه قابل حل نباشند جنبش هاي اجتماعي رابيش از پيش به سوي راديکاليسم هدايت خواهند کرد .<br /><br />در يک جامعه طبقاتي دانش به عنوان نمود عقل عملي انسان، در خدمت سود و نه تأمين نيازهاي بشري قرار مي گيرد و از دانش به عنوان يک ابزار سلطه استفاده مي شود براي تسلط بيشتر طبقه حاکمه بر طبقات فرودست.حکومت سرمايه در ايران به مثابه پاسدار وضع موجود و حافظ و کميته اجرايي منافع طبقه صاحب ابزار توليد با اين سياست ميخواهد در کنار کارکرد دانش به عنوان ابزاري براي تأمين سود، در امر توزيع امکانات آموزشي نيز، فضا را بيش از آنچه هست به نفع طبقات دارا پلاريزه نمايد تا فرزندان مرفه کشور علاوه بر برخورداري از ساير مواهب در بهترين دانشگاه ها به تحصيل بپردازند چرا که فقدان آگاهي توده اي در هر صورت به نفع طبقه حاکمه خواهد بود و تبادل دانشجو از روستاها و شهرستانهاي کوچک به تهران و شهرهاي بزرگ تر به انتقال ايده هاي دموکراتيک وايدههايي که جنبش هاي اجتماعي نظير جنبش کار گري ، دانشجويي و زنان حامل آنند کمک خواهد کرد.پس بايد به گونه اي با آن مقابله شود، حال با فرض فرد انسان همچون عضوي از جامعه مفروض وطبقه اي معين که درهمان حال که اسير جامعه است در رشد وتحولش از سوي آن حمايت مي شود طبيعي خواهد بود اگر دانش آموزي در کردستان ويا سيستان وبلوچستان از سوي مسوولين نشسته در برج سازمان سنجش واقع در شهرک غرب حمايت نشود و استانهاي پيراموني چون کردستان و سيستان و خوزستان که تحت ستم مرکزند بيشتر در محاق فرو روند.<br /><br />بنابراين طرح بومي سازي را بايد در تعارضات طبقاتي ريشه يابي کرد و نه در دلايل اذعان شده توسط خود مسئولين. چراکه آنان اساسا هرنداي اعتقاد به استعدادهاي انسان واميد به توانمندي اش براي تبديل شدن به آنچه بالقوه مي تواند باشد را انکار مي کنند و نمي خواهند بدانند که فرد به اعتبار آنچه انجام مي دهد وآنچه انتخاب مي کند هست وبارويگرداني وناديده انگاري مفهوم انسانيت به بهانه امنيت مانع از انتخاب آزادانه افراد مي شوند . در حالي که مبناي چنين طرحي نه پناه بردن به آغوش امنيت بلکه گريز از آزادي است<br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /></span><div style="text-align: right;">.........<br /><a href="http://www.meydaan.org/">http://www.meydaan.org/</a><br /></div><div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:180%;" ><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" >میدان زنان</span><br /><br /></span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-10001268585492845742008-12-23T21:42:00.003+01:002008-12-24T03:05:43.110+01:00وبلاگ چپ و راست – علي ناظر http://chaporast.blogspot.com ، از امروز آغاز به فعاليت مي کند<p><br /><div style="text-align: center;"><span style="font-size:130%;">وبلاگ چپ و راست – علي ناظر</span><br /><a href="http://chaporast.blogspot.com/">http://chaporast.blogspot.com<img id="snap_com_shot_link_icon" class="snap_preview_icon" style="border: 0pt none ; margin: 0pt ! important; padding: 1px 0pt 0pt; max-height: 2000px; max-width: 2000px; min-width: 0px; min-height: 0px; font-style: normal; font-weight: normal; font-family: "trebuchet ms",arial,helvetica,sans-serif; float: none; position: static; left: auto; top: auto; line-height: normal; background-image: url(http://i.ixnp.com/images/v3.61.1/theme/silver/palette.gif); background-color: transparent; visibility: visible; width: 14px; height: 12px; background-position: -1128px 0pt; background-repeat: no-repeat; text-decoration: none; vertical-align: top; display: inline;" src="http://i.ixnp.com/images/v3.61.1/t.gif" /></a><br /><span style="font-size:130%;"> از امرو</span><span style="font-size:130%;">ز آغاز به فعاليت مي کند</span></div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-33735393221900939242008-12-23T14:21:00.003+01:002008-12-23T14:39:52.618+01:00یک بار دیگر و در بزنگاه یک مُسابقه بُز کشی که جمهوری اسلامی مایل است آن را "انتخابات" بنامد<p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><p style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><br /></span></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><blockquote style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">از حُفره ساختاری انتخابات ریاست جمهوری، بُحرانی که رژیم ولایت فقیه در چنبره آن دست و پا می زند با همه ی ابعاد گوناگون خود به بیرون فوران کرده است. یک بار دیگر و در بزنگاه یک مُسابقه بُز کشی که جمهوری اسلامی مایل است آن را "انتخابات" بنامد و لاشه اش را صندلی ریاست قُوه مُجریه تشکیل می دهد، همه نقش آفرینان حُضور یافته اند تا نمایش دوره ای را بر زمین حقیقی و ناآرام به دست اجرا بگُذارند.</span><br /><span style="font-size:130%;"><br />شگفت آور نیست که در کانون همه ی مُشاجره ها و جدالها زیر خیمه "نظام"، تصمیم سیاسی در باره استراتژی و جهت گیریهای کُلی نهُفته شُده است. </span></blockquote><div style="text-align: right; font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);"><span style="font-size:180%;"><br /></span></div><div style="text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="font-weight: bold; color: rgb(204, 0, 0);font-size:180%;" >نیشتر آشوب سیاسی در حُکومت</span><br /></div><br /><div style="text-align: center; color: rgb(0, 0, 153);"><span style="font-size:180%;">منصور امان<br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><br /></span></span></div></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >از حُفره ساختاری انتخابات ریاست جمهوری، بُحرانی که رژیم ولایت فقیه در چنبره آن دست و پا می زند با همه ی ابعاد گوناگون خود به بیرون فوران کرده است. یک بار دیگر و در بزنگاه یک مُسابقه بُز کشی که جمهوری اسلامی مایل است آن را "انتخابات" بنامد و لاشه اش را صندلی ریاست قُوه مُجریه تشکیل می دهد، همه نقش آفرینان حُضور یافته اند تا نمایش دوره ای را بر زمین حقیقی و ناآرام به دست اجرا بگُذارند. شدت توجُه پذیر رقابت و همینگونه، حرارت و پافشاری هماوردان بر پروژه های خود برای "نظام"، به فشار مُقاومت ناپذیری که در پس این تلاشها به صورت فنر وار مُتراکم شُده و آن را به جلو می راند، چهره و بیان مادی داده است. بُحران عام اقتصاد و جامعه و بُحران خاص مُناسبات با آمریکا (که این نوشته بدان می پردازد)، دو نیروی مُحرکی هستند که جدال باندها و گرایشها را پیش می برند و راهکارها و تدبیرهایشان را شکل می دهند. سوخت و نیشتر هر آنکه اینک در میدان انتخابات ریاست جمهوری صف آرایی کرده و هر آنچه که به عُنوان سلاح و توشه با خود به همراه آورده، از این منبع تامین می شود؛ جوهری که به نزاع کُلی و دایمی زیر خیمه "نظام" بر سر قُدرت، هُویت مشخص می بخشد و اهداف و چشم اندازهای عناصُر درگیر در آن را از میان انبوه شُعارها و عبارت پردازیهای مُبهم، سر و ته شُده یا بُریده باز می شناساند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">مُناسبات با آمریکا</span><br /><br />با اینکه دولت جدید آمریکا هنوز به صورت رسمی سُکان اداره اُمور در کاخ سفید را به دست نگرفته است اما نشانه هایی که جمهوری اسلامی به طور مُستقیم یا غیر مُستقیم از آن دریافت می کُند برای دریافت این حقیقت کافی به نظر می رسد که اُمید و سرمایه گُذاری روی چرخش سیاست ایالات مُتحده پس از پایان دوران بوش – چینی گشت و گُذاری دلپذیر اما مُدت دار در عالم پندار بوده است.<br /><br />آقای اوباما در جریان رقابتهای انتخاباتی، موضوع تمرکُز بر دیپلُماسی و در این راستا مُذاکره مُستقیم با جمهوری اسلامی را به یکی از شاخصهای برجسته تمایُز روشهای سیاست خارجی خود از دولت بوش – چینی تبدیل کرده بود. این در حالی بود که رهبران وقت کاخ سفید هر گونه گُفتُگو با رژیم مُلاها را مشروط به اجرای قطعنامه های شورای امنیت کرده و بدین گونه مُذاکره را به ایستگاهی پس از آن مُنتقل ساخته بودند. از این رو، اعلام آمادگی آقای اوباما برای مُذاکره، در چشم و نظر رهبران جمهوری اسلامی مفهوم دیگری جُز به رسمیت شناخته شُدن وضعیت موجود از سوی وی و چیدن مُناسبات با آنها از این نُقطه نمی توانست داشته باشد.<br /><br />هنگامی که آقای اوباما در میانه آذر ماه تصور خود از مُذاکره با جمهوری اسلامی را تشریح کرد، دوران کوتاه فُرجه فرضی نیز به پایان رسید تا جای خود را به دور جدید و تهدیدآمیز تری از چالش بدهد. رویکرد دولتمرد آمریکایی تا آنجا که به تکرار محورهای تعریف شُده استراتژی امنیت ملی ایالات مُتحده پیرامون تهدید جمهوری اسلامی و اجزای ثابت آن همچون پُشتیبانی از تروریسم، خرابکاری در روند صُلح خاورمیانه و تلاش برای دستیابی به سلاح کُشتار جمعی بر می گشت، هنوز نمی توانست بر گرایش تاکتیکی مُذاکره سایه بیاندازد. اما آن گاه که او از ادامه سیاست چُماق و هویج در برابر رژیم مُلاها خبر داد و مُذاکره را ابزاری برای انتقال فراخوان به توقُف تهدیدات با دو گُزینه به زبان خوش یا به زور تعریف کرد، چراغ جادویی که رهبران جمهوری اسلامی با اشتیاق به آن دست می مالیدند، جن خود را بیرون داد تا آنها را با موجودی روبرو کُند که به نظر نمی رسید قصد داشته باشد آرزوهای آنها را از لبشان بخواند و برآورده سازد. از این زاویه می توان به جمهوری اسلامی حق داد که از تفاوتهای جُزیی بین سیاست خارجی آقایان بوش و اوباما در برابر خویش دست به شکایت بردارد.<br /><br />آقای اوباما همچون آقای بوش احتمال دستیابی جمهوری اسلامی به جنگ افزار هسته ای را موضوعی پذیرش ناپذیر و به مفهوم دیگر، مُعامله ناپذیر می داند. وی نیز به سان همتای پیشین خود مایل نیست هیچ گُزینه ای و از جُمله توسُل به زور را از روی میز بردارد و در نهایت او هم در حالی که کشورش نیروی نظامی رسمی جمهوری اسلامی را در لیست تروریستی خود ثبت کرده است، خویشتن را مُتعهد به پیشبُرد "جنگ علیه تروریسم" می داند.<br /><br />با این وجود، خبر خوب برای جمهوری اسلامی این است که ارزیابی آن مبنی بر جُزیی بودن تفاوتهای رویکرد آقای اوباما و دُکترین بوش – چینی، واقعیت ندارد و این اختلافها به هیچ وجه سطحی و غیر مُهم نیست و خبر بد آن که، تمایُز در این نُقاط به زیان "نظام" عمل می کُند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">سیاست خارجی دولت جدید آمریکا</span><br /><br />نُقطه عزیمت مُشترک دولت جدید و پیشین آمریکا، استراتژی فرا حزبی امنیت ملی این کشور و به بیان دیگر، نخُست تعریف ایالات مُتحده از جایگاه جهانی خود و سپس آماجها و چالشهایی است که بر سر راه آن قرار گرفته است. این چارچوبی است که طبقه مُمتاز سیاسی و بوروکراسی دولتی آن، مُستقل از تابلوی حزبی که حمل می کُند، تحت آن حوزه و برنامه ی عمل خود را می یابد. بنابراین، محورهای تمایُزی که سیاستهای رییس تازه کاخ سفید را از همتای قبلی اش باز می شناساند، در نگاشتن خُطوطی است که مسیر حرکت در چارچوب یاد شُده و براساس اهداف آن را ترسیم می کُند.<br /><br />برخلاف آقای بوش، رییس جمهور جدید آمریکا، یکجانبه گرایی را بهترین ابزار برای تامین هژمونی آمریکا در نظم نوین جهانی نمی داند و دخالت دادن شُرکای استراتژیک (اُروپا) و دوره ای (چین – هند) در شکل دهی و پیشبُرد پروسه هایی که به این هدف می انجامد را پیشنهاد می کُند. این ارزیابی مُبتنی بر بیلان سیاست انزوا گرایانه دولت بوش – چینی و هزینه ابزارهای یکجانبه گرایانه آن است که نتایج و تاثیرات خُرد کُننده ای بر اتوریته ایالات مُتحده در پهنه بین المللی بر جا گُذاشت. بر این اساس، سیاست مزبور یک پاسُخ و رهیافت پراگماتیستی به مساله هژمونی و امکانات تامین آن است بدون آنکه هیچیک از تهدیدهایی که آمریکا مُتوجه خود می بیند را کنار بگُذارد و نیز بدون آن که فُرصتهایی که تهدیدهای مزبور برای به کُرسی نشاندن هژمونی این کشور به وجود می آورد را نادیده گیرد. اقدام اجتناب ناپذیر در این راستا، تغییر در استراتژی برخورد با چالشهاست و نه آن گونه که رهبران رژیم مُلاها آرزو می کردند، جارو کردن آنها زیر فرش. مُهمترین ویژگی این خط مشی در دوران چندجانبه گرایی، تک پایه ای نبودن و مشروط نشُدن موفقیت آن به امکانات و منابع ایالات مُتحده به گونه انحصاری است.<br /><br />ابزارهای اصلی سیاست مزبور، گُسترش همکاریهای آمریکا با سازمانها و نهادهای بین کشوری و کُنوانسیونها و پیمانهای ناشی از آن، بازسازی و تقویت ناتو بر پایه ویژگی همگرایی و چشم پوشی از ایده ی موقعیت انحصاری ایالات مُتحده در نظم جهانی و منافع آن است. آثار تغییر رویکرد آمریکا به صورت مُشخص در برخورد فعال با طرح "خاورمیانه بُزُرگ" و مسایل روی میز آن (ایران، افغانستان، عراق، فلسطین، لُبنان) و در مجموع به صورت تقویت پروسه های سیاسی و اقتصادی بر پایه شراکت و دخیل ساختن مُتحدان خود به نمایش در خواهد آمد. ابزار نظامی به عُنوان فاکتور کلیدی در شکل دادن به جایگاه آمریکا به مثابه تنها ابر قدرت موجود، همچنان نقش خویش را حفظ و از این جایگاه پاسداری خواهد کرد. اما برخلاف دوره ی قبل که هر دو پای استراتژی تامین هژمونی آمریکا را تشکیل می داد، اینک به مُکمل سیاست چندجانبه گرایی و به عُنصر چشم پوشی ناپذیری که دیپلُماسی مُبتنی بر آن را قابل تبدیل به واقعیت می کُند، تغییر کارکرد می یابد.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">آثار این سیاست بر رژیم مُلاها</span><br /><br />برای جمهوری اسلامی تهدید واقعی سیاست جدید آمریکا از جهت گیری مُشارکتی آن سرچشمه می گیرد. پیام سیاست مزبور به طرفهای خارجی رژیم مُلاها این خواهد بود که بُحران جمهوری اسلامی دیگر یک پروژه آمریکایی نیست و واشنگتن نه فقط پیرامون راههای تخفیف یا چیرگی بر آن بلکه، بر سر منافع کُلی راه حلها هم حاضر به گُفتُگو است. این رویکرد، امکانات و ابزارهای فشاری که تاکُنون به علت روشن نبودن چگونگی تقسیم منافع و قرار گرفتن در خدمت تقویت یک سویه موازنه بین المللی به سود آمریکا به صورت مُنفعل یا نیمه فعال در کنار بُحران حرکت می کرد را به میدان می آورد یا به گونه موثرتری اجرایی می کُند.<br /><br />دخیل ساختن کشورهای حاشیه خلیج فارس و عربی در این پروسه که با نشست گروه 1+5 در نیویورک به مرحله عمل درآمد، گُستره ای که سیاست مزبور در آن به حرکت درآمده را به خوبی نشان می دهد. در این راستا، فقط تحریمهای اقتصادی نیست که میزان فشار بر حُکومت جمهوری اسلامی را به درجه تحمُل ناپذیری افزایش می دهد بلکه، هویجهای پیشنهادی نیز خود کارکردی برابر با تهدیدهای دوچندان می یابد.<br /><br />هنگامی که آمریکا از طریق مُشوقهای اقتصادی و گُشودن راه جمهوری اسلامی برای شرکت در سازوکارهای بین المللی مانند سازمان تجارت جهانی، گُزینه ای محکمه پسند را در برابر دست کشیدن آن از بُحران آفرینی ارایه می دهد، در حقیقت رژیم مُلاها را در برابر یک تصمیم سیاسی در مُورد ادامه یا توقُف بازی و مُتحدان خود را در مُقابل یک تصمیم توجیه پذیر امنیتی در صورت ثابت ماندن تهدیدها قرار می دهد. این امر فشار سیاسی بر دستگاه قُدرت جمهوری اسلامی را به صورت رقابت ستیزه جویانه باندها و گرایشهای گوناگون آن برای به کُرسی نشاندن پاسُخ خود به شرایط موجود و به واسطه آن، حفظ یا کسب قُدرت، مُنتقل می کُند.<br /><br />بنابراین شگفت آور نیست که در کانون همه ی مُشاجره ها و جدالها زیر خیمه "نظام"، تصمیم سیاسی در باره استراتژی و جهت گیریهای کُلی نهُفته شُده است. همچنین روشن است که مُعامله با طرفهای خارجی بر اساس سیاست جدید اما توسط نمایندگان سیاست گُذشته، نه برای آمریکا و نه مُتحدان اُروپایی آن قابل قبول و اعتماد برانگیز است. پدیدار شُدن ترکیب و گروهبندی ای گرد میز مُذاکره که میلیتاریسم مُداخله گرایانه و بُحران سازی، بند ناف آن به قُدرت محسوب می شود، بهترین نشانه جدی و پایدار بودن رویکردی که روی کاغذ تعهُد داده می شود، نیست. در این رابطه راه حل بخشهایی از دستگاه قُدرت که بر آن نام "دولت ائتلافی" یا "دولت نجات ملی" گُذاشته شُده، تنها برای گرد کردن مُشکل است و این ناهمگونی را برطرف نمی کُند. گره گاه اصلی که همه راه ها دیر یا زود با آن تلاقی می کُند، "رهبر" و ساختار توتالیتر سیاسی - مذهبی جمهوری اسلامی است. اگر چه وزیر دفاع دولت فعلی و آینده آمریکا، آقای گیتس اطمینان داده است که کشورش سیاست تغییر رژیم را در برنامه خود ندارد اما هم آیت الله خامنه ای و هم اجزای "اصولگرا" و "اصلاح طلب" "نظام" به خوبی درک می کُنند که در صورت وُرود به این پروسه، نه حُکومت بلکه، طبقات و اقشاری که بر آنها فرمان می راند نفع برندگان اصلی خواهند بود.<br /><br />.................<br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >ایران نبرد<a href="http://www.iran-nabard.com/"><br />http://www.iran-nabard.com</a></span></div><p></p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-75188413953660515642008-12-20T04:12:00.003+01:002008-12-20T04:20:18.920+01:00برای بیست و یکمین بار، محکومیت به نقض فاحش حقوق بشر<div style="direction: rtl; text-align: right;"><br /><br /><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-weight: bold; font-family: times new roman;">محکومیت رژیم ایران<br /></span><span style="color: rgb(153, 0, 0); font-family: times new roman;">در مجمع عمومی سازمان ملل متحد</span><br /><br /><span style="color: rgb(0, 0, 153); font-family: times new roman;">زینت میرهاشمی</span><br /></span></div><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br />در شصت و سومین همایش مجمع عمومی سازمان ملل متحد، جمهوری اسلامی برای بیست و یکمین بار، به نقض فاحش حقوق بشر محکوم شد. محکومیت رژیم در این مجمع دستاورد فعالیت مداوم نیروهای مدافع حقوق بشر و نیز همبستگی نهادهای بین المللی مدافع حقوق بشر با مردم ایران، و نیز گامی مثبت است.<br /><br />مجمع عمومی سازمان ملل روز پنجشنبه 28 آذر طی قطعنامه ای رزیم حاکم بر ایران را به اعمال گسترده شکنجه، اعدام، سرکوب زنان، دانشجویان و همچنین تبعیض علیه اقلیتهای قومی و مذهبی محکوم کرد و خواهان رعایت میثاقهای بین المللی از طرف جمهوری اسلامی شد. این قطعنامه بر گزارش ویژه بان گی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد که در ماه اکتیر تهیه شده است، تکیه دارد. دبیر کل سازمان ملل متحد در گزارش خود، بر نقض گسترده حقوق بشر در ایران تاکید کرده است.<br /><br />یکی از موارد محکومیت رژیم در رابطه با نقض حقوق بشر، اعدام کودکان و نوجوانان است. این مورد، تنفر بین المللی را نسبت به پایوران رژیم برانگیخته است. ایران از نظر اعدام کودکان و جوانانی که در سن کم مرتکب جرم شده اند، مقام اول را در جهان داراست.<br /><br />روز پنجشنبه 28 آذر، شاهرودی رئیس قوه قضائیه رژیم، بار دیگر اعدام کودکان زیر 18 ساله را تائید کرد و آن را درست دانست. شاهرودی در رابطه با محکومیت رژیم به دلیل اعدام کودکان در دفاع از ساختار ارتجاعی قضایی در ایران، آن را «پیشرفته تر» از «نظامهای پیشرفته و مدرن جهان» دانست. جبهه ای گسترده در محکومیت رژیم ایران در دفاع از حقوق بشر، گامی مهم و تاثیر گذار است. در این نبرد طولانی ما از همه نهادهای حقوق بشری جهانی می خواهیم که به دولتهایشان فشار بیاورند که تا از هر طریق ممکن به رژیم حاکم برای رعایت حقوق بشر فشار بیاورند و روابط خود را وابسته به این امر کنند.<br /><br />............<br /><span style="font-weight: bold;">ایران نبرد</span><a href="http://www.iran-nabard.com/"><br />http://www.iran-nabard.com</a>/<br /></span><br /></div><p></p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-40040662116356624332008-12-19T17:42:00.007+01:002008-12-19T18:23:17.055+01:00توقعات زیادی از "روحانیت(!)": تحقق (!) پیوند تناقضآمیز "اسلام" و دموکراسی<blockquote><blockquote><div style="text-align: right;"><span style="font-size:130%;">در این گفتوگو دربارهی موضوعاتی چون امتناع دموکراسی مذهبی یا امکان آن، تجربهی جمهوری اسلامی در این زمینه، انسداد سیاسی در ایران و طرح موضوع مردمسالاری دینی، دیدگاههای روشنفکران دینی ایران پس از تجزیهی دوران اصلاحات،نمادهای روشنفکری دینی و دلمشغولیهای آنها، آرمانها و دستاوردهای جریان روشنفکری دینی ایران، رابطهی روشنفکران دینی و قدرت سیاسی، تعامل روشنفکران دینی و روشنفکران سکولار، جایگاه و وضعیت اندیشهی اصلاحگری دموکراسیخواهی در میان نهادهای سنتی دینی مثل حوزهها و روحانیت و مطالب دیگری بحث و سخن گفته شده است<br /><br /></span></div></blockquote></blockquote><div style="direction: rtl; text-align: right;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgBWPvQBYEHKO6q_kepvCgJD8QKnWFq20DOwr6impzdYC22H97l-naQhTpvGevHfxGG33NoPO-d5QcO759t26w4qwp3sG5BWkMTDeKvh1fyt-vsX-KX3PG_EfOZ6_SI1hhy6aKU_w/s1600-h/front11.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 196px; height: 400px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgBWPvQBYEHKO6q_kepvCgJD8QKnWFq20DOwr6impzdYC22H97l-naQhTpvGevHfxGG33NoPO-d5QcO759t26w4qwp3sG5BWkMTDeKvh1fyt-vsX-KX3PG_EfOZ6_SI1hhy6aKU_w/s400/front11.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5281549942123846434" border="0" /></a> <div><div style="text-align: center;"> <span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" ><span class="sub_headline_Fa"><br /><span style="font-weight: bold;">توقعات </span></span><span style="font-weight: bold;" class="sub_headline_Fa">زیادی </span><span style="font-weight: bold;" class="sub_headline_Fa"> </span><span class="sub_headline_Fa"><span style="font-weight: bold;">از</span> "<span style="font-weight: bold;">روحانیت</span>(!)"</span><span class="sub_headline_Fa"> </span></span><br /><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" ><span class="text_fa"><span>تحقق </span></span><span class="sub_headline_Fa">(!) </span><span class="text_fa"><span>پیوند </span></span><span class="sub_headline_Fa">تناقضآمیز</span><span class="text_fa"><span> "اسلام" و دموکراس</span></span></span><span class="sub_headline_Fa"><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >ی</span></span><br /><br /></div> </div> <div style="margin-bottom: 10px; text-align: center;"> <span class="sub_headline_Fa"> <span style="font-size:130%;"> </span></span> </div><div> </div> <div style="text-align: center;"><span style="font-size:130%;"><span class="author_Fa" style="margin-bottom: 0px; color: rgb(0, 0, 153);">گفتگو</span></span><span style="font-size:130%;"><span class="author_Fa" style="margin-bottom: 0px; color: rgb(0, 0, 153);">ی گذار<br />با </span></span><span style="font-size:180%;"><br /><span class="author_Fa" style="margin-bottom: 0px; color: rgb(0, 0, 153);"> </span><span style="color: rgb(0, 0, 153);">مهدی خلجی</span><br /></span></div> <div style="text-align: center; font-weight: bold;"><br /><br /></div><span style="font-weight: bold;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >گذار: در ایران این طور به نظر میرسد که آشتی و یا بر سر یک سفره نشستن دین و دموکراسی یا حکومت دینی حکومت مبتنی بر دموکراسی در عین حال که شدنی به نظر میرسد ولی نشدنی است و به تعبیری سهل و ممتنع است. حالا این پرسش ممکن است به اینجا بیانجامد که آینده ایران را میشود در ترکیب دین و دموکراسی دید؟ واقعا این ترکیب عملی و تحقق یافتنی هست یا نیست؟ به دیگر سخن، تجربهی جمهوری اسلامی و نهادهای آن کدام باور را تقویت میکنند: امتناع دموکراسی مذهبی یا امکان آن را؟</span><br /><br /><br /></span><div><span style="font-size:130%;"><strong><span></span></strong></span><span class="text_fa"> <div dir="rtl" style="font-family:times new roman;"> <span style="font-size:130%;"><strong>مهدی خلجی</strong></span><span style="font-size:130%;">: «ترکیب دین و دموکراسی» تعبیری مبهم است. مفهوم «دموکراسی مذهبی» را نیز من درنمیيابم. در جامعهی دینی یهودی مانند اسراییل یا جامعههای دینی مسیحی مانند اروپا و آمریکا دموکراسی استقرار یافته است. جامعهای مانند آمریکا از جهاتی به مراتب دینیتر از ایران است؛ از جمله به این دلیل که برخلاف ایران، آزادی مذهبی در قانون و عمل به رسمیت شناخته شده است. آنچه میتوان گواهی داد امکان برقراری دموکراسی در جامعهای دینی است.<br /></span></div> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">روشن است که برقراری دموکراسی نیازمند تمهیداتی نظری و عملی است. برخی از این مقدمات و تمهیدات مربوط به دین است. دین موجود در ایران، از تفسیر دینی گرفته تا نهادهای دینی و نیز عرف دینی، بیشتر پشتوانهای است برای خودکامگی تا آزادی و دموکراسی. اما این واقعیت نباید ما را بدین گمان وادارد که دموکراتیک شدن تفسیر دینی لزوماً به دموکراسی در سیاست و جامعه میانجامد. برای دموکراسی مقدمات و اقدامات پيشینی غیردینی چه بسا مهمترند. شاید اقتصاد نفتبنیاد و فقدان نظام استوار بر بازار آزاد سبب مهمتری در رسوخ و بقای خودکامگی باشد. دموکراسی در عمل میتواند به زایش تفسیرهای دموکراتیک بیانجامد.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">تجربهی جمهوری اسلامی از بُن بر نظریهی ولایت فقیه ایستاده است. نظریهی ولایت فقیه، بیتردید به خودکامگی میانجامد. این مهمترین چیزی است که از تجربهی سی سال گذشته میتوان آموخت.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>استدلال سنتی نیروهای مذهبی در ایران آن بوده است که به دلیل مذهبی بودن مردم ایران باید مفاهیم جدید را در چارچوبهای مذهبی به آنها عرضه کرد تا مقبولیت پیدا کنند؟ آیا این استدلال در عرصهی عمل موفقیتی داشته است؟</span></strong><strong><br /></strong></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> این سخن نیز مبهم است و میتواند به شکلی مغالطهآمیز به کاربرده شود. مذهبی بودن مردم لزوماً ضرورت مذهبی کردن مفاهیم جدید را اثبات نمیکند؛ همانگونه که در دوران جدید اروپا و آمریکا، چنین اتفاقی روی نداده است. پرسش اصلی، درک دقیق مفاهیم جدید و سپس ابداع روشهایی برای کاربرد بومی آنهاست. از نظر معرفتشناختی امکان تقلید از تجدد وجود ندارد، اما آموختن از آن بیتردید ضروری است. درست شبیه رمان نوشتن. پدیده و نظریهی رمان اروپایی و جدید است. اما نویسندهی ایرانی اگر بخواهد رمانی ایرانی به زبان فارسی بنویسد، نمیتواند از هیچ الگویی تقلید کند. او باید رمان مدرن را به خوبی بشناسد، اما رمان ایرانی را خودش خلق کند. رابطهی ما با تجدد پيچیدهتر از آن است که بتوان صرفاً از آن تقلید کرد یا تعبیر سطحی دینی – در واقع سوء تعبیر – از آن به دست داد.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>آیا با توجه به انسداد سیاسی در ایران جایی برای طرح دوبارهی موضوع مردمسالاری دینی وجود دارد؟</span></strong><br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> «مردمسالاری» تعبیری نادرست در برابر دموکراسی است. در ایران به ويژه حکومت، از مردمسالاری تودهگرایی مراد میکند. دموکراسی بیش از آنکه بر ارادهی مستقیم مردم استوار باشد، بر نهادهای مدنی و حقوقی مستقل از حکومت بنا شده است. خواست آزادی و دموکراسی همیشه هست و همیشه مشروع خواهد ماند، به ويژه در دوران انسداد سیاسی. انسداد سیاسی اگر مراد تثبیت و اقتدار خودکامگی است، نیروهای دموکراتیک را به کنش فوری فرامیخواند.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>پس از تجزیهی دوران اصلاحات، اکنون روشنفکران دینی در ایران در موضوع پیوند دموکراسی و دین چه دیدگاههایی را مطرح میسازند؟</span></strong><br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> روشنفکران دینی، اگر مراد <a href="javascript:void(0);/*1229477994272*/">عبدالکریم سروش</a> و <a href="javascript:void(0);/*1229478051369*/">محمد مجتهد شبستری</a> است، در قلمرو اندیشهی سیاسی سخنی گوهرین ندارند. دستاورد اصلی روشنفکران دینی در دو دههی اخیر مربوط به تأویل متن مقدس و یا مفاهیم وحیانی است. کسی مانند عبدالکریم سروش به گفته خود به بحث دربارهی جامعهی اخلاقی بیش از کاوش دربارهی جامعهی سیاسی علاقهمند است. باقی کسانی که تحت نام روشنفکران دینی شناخته میشوند فعالان سیاسی و روزنامهنگارند.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>الان این جریان روشنفکری دینی ایران با نبود شخصیتی چون دکتر سروش -که محور این جریان هست و یک نوع ایدئولوگ آن- چه وضعیتی دارد؟ اصلا، آیا روشنفکری دینی در ایران امروز مخاطب یا پایگاههایی برای طرح و پذیرش ایدههای خود دارد؟ برای مثال، در دههی هفتاد، دانشجویان زیادی پیگیر این مباحث بودند؛ الان چه وضعیتی است از نظر شما؟</span></strong><br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> عبدالکریم سروش نماد روشنفکری دینی در دو دههی گذشته است. بیگمان او هنوز مخاطبان فراوانی در میان دانشجویان و تحصیلکردگان طبقهی متوسط شهری دارد. اما گفتن ندارد که جامعه و نسل دگرگون شده است. گفتار روشنفکری دینی آن رونق پیشین را ندارد. وقتی عبدالکریم سروش مینوشت و سخن میگفت، اینترنت و ماهواره چنین فراگیر نشده بود. موج مهاجرت دانشجویان و فرهیختگان به غرب بالا نگرفته بود. این همه کتاب و کتابخانه به زبانهای فرنگی در ایران در دسترس نبود. طالبان دانش در ایران اکنون به منابع متکثری دسترسی دارند و این امر به طور کلی مانع شکلگیری اقتدارهای فکری از جنس دو دههی پیش است. نه تنها عبدالکریم سروش، که در دهههای آینده هیچ کس دیگر نیز آن رونق و اقبال روشنفکرانهی قدیم را نخواهد یافت. زمانهی ما اقتدارستیز است و نسل نو نیز بر این روش راه میرود. از سوی دیگر، حدود یک دهه است که عبدالکریم سروش مکتوبات تازه یا ایدههای تازه نشر نداده است. البته آنچه وی انجام داد نام وی را برای همیشه در جریدهی روشنفکری این دیار به بزرگی ثبت کرد.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>این مهم است که وقتی که یک جریان فکری دارد روی یک موضوعی کار میکند، به نوعی یک تاثیرات اجتماعی داشته باشد و یعنی ما با یک بروز و نمود عینی اجتماعی و یا سیاسی مواجه باشیم؛ آیا جریان روشنفکری دینی یا اصلاحطلبان درون حکومتی در ایران چنین ویژگی را دارا بودند؟</span></strong><br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> تأثیر اجتماعی روشنفکران دینی انکارپذیر نیست. فضای اجتماعی یک دهه (از اواخر دههی شصت تا اواخر دههی هفتاد) زیر سایهی سنگین این جریان است. دربارهی عبدالکریم سروش مطمئن نیستم؛ اما دیگر کسانی که خود را منسوب به این جریان میدانند در پی اثرگذاری مستقیم بر سیاست بودند. حلقهای که محمد خاتمی را در برگرفت و وی را در انتخابات ریاست جمهوری سال هفتاد و شش خورشیدی یاری داد، چنین میاندیشید. اما شاید به آسانی نشود میان اندیشههای آقای سروش و جریان اصلاحات ارتباط سامانمند و منظمی یافت. به ويژه محمد خاتمی که سیاستپيشهای با تظاهرات روشنفکری بود، خود را نظراً مستقل از روشنفکران دینی میشمرد و برای خود دیدگاههای جداگانه داشت. برای نمونه، پایبندی نظری و عملی محمد خاتمی را به اصل ولایت فقیه به سختی میشود به دیدگاههای عبدالکریم سروش پیوند زد.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>جریان روشنفکری دینی آیا یک آرمان یا ایدههای مشخص و تعریف شدهای داشت که به دنبال آن بودند؟ اگر بله؛ آن یا آنها چه بود؟ برای مثال، آیا به دنبال آن بودند که نظام سیاسی را در واقع مسئولیتپذیر کنند و یا به دنبال این بودند که مردم را در صحنه و یا درعرصه اجتماعی مسئولتر و درگیرتر کنند؟</span></strong><br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> جریان روشن فکری دینی را نباید با جریان اصلاحات یکی انگاشت. کسانی مانند عبدالکریم سروش اگرچه دغدغههای سیاسی و اجتماعی داشتهاند، اما به نظر نمیرسد برنامهای مشخص برای فعالیت سیاسی تدوین کرده بودند یا بلندپروازی سیاسی داشته باشند. آنها شاید پس از مدتی همکاری با جمهوری اسلامی، به این نتیجه رسیدند که راهِ این نظام به سمت آزادی و دموکراسی نیست و پارهی عمدهای از بحران ما هم غیرسیاسی و هم از نظر تاریخی ریشهدار است. آنها کوشیدند رویکردی معرفتی به بحران داشته باشند. البته کوشش نظری آنان پیامدهای سیاسی داشته است. البته اصلاحطلبان قصد و نیتی سیاسی داشتند؛ اما همانگونه که بارها دیگران گفتهاند برنامهای مشخص درکار نبوده است. مخاطب روشنفکران دینی تحصیلکردگان طبقهی متوسط شهری بودند و مخاطبان اصلاحطلبان تودهی مردم.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>این جریان روشنفکری چه تاثیری در ساختار قدرت گذاشته است و چرا این ساختار هرروز مسلط تر و بستهتر میشود؟ چه رابطهای بین این دو است؟</span></strong><br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> شاید مهمترین تأثیر روشنفکری دینی در ارتباط با ساختار قدرت، سلب مشروعیت آن است. آن مبانی دینی که حکومت اسلامی را مشروع جلوه میدهند و نیز اساساً فقه و اصول فقه، موضوع نقد روشنفکران دینی قرار گرفته است. مسلطتر و بستهتر شدن نظام سیاسی در ایران، عوامل سیاسی و اقتصادی دارد نه معرفتی. یعنی اگر توجه کرده باشید در دو دههی اول بسیاری از نویسندگان حوزوی و غیرحوزوی میکوشیدند ولایت فقیه را توجیه کنند. الان کسی دیگر بدین کار چندان راغب نیست. کمتر دفاعیهای علمیمآبانه از ولایت فقیه منتشر میشود. زیرا دیگر توجیه علمی و دینی آن بیمعنا شده است. جمهوری اسلامی نیز دیگر به مشروع وانمود کردن خود نیازی ندارد. ولی فقیه در یک دست اسلحه و در دست دیگر کلید زندان دارد. همین برای او کافی است. این همان چیزی بود که در طول تاریخ اسلام به حاکمان مشروعیت میداد: «الحکم لمن غلب» یعنی حکومت از آنِ کسی است که پرزورتر است. اقای خامنهای حاکم است، نه به دلیل وجاهت نظریهی ولایت فقیه، بلکه به این سبب که وی در شرایط کنونی پرزورتر از همه است. </span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>آیا جریان روشنفکری دینی که در پی اصلاح دینی و نیز ساخت جامعهی دینی است، از نحلههای فکری دیگری همچون سکولارها یا از گروههای دیگر هم تاثیر پذیرفتند یا تعامل داشته است؟ بهعنوان از دکتر حسین بشریه می توان نام برد و تاثیری که داشت روی عدهای از این گروه آیا چنین چیزی وجود داشت یا فقط دکتر سروش بود که این جریان را در واقع داشت هدایت میکرد. آدمهای دیگر در این میان نقشی نداشتند، استادهای دیگر یا اندیشمندان دیگر؟</span></strong></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> روشنفکری دینی سراپا وامدار اندیشمندان سکولار و دینی اروپایی و آمریکایی است. خود تربیت فکری عبدالکریم سروش فلسفهی علم است و نظریهی «بسط و قبض تئوریک شریعت» یکسره اثرپذيرفته از نظریههای فلسفهی علم است که پیوندی با دین و دینداری ندارد. روشنفکران دینی، اگرچه ممکن است اهل تقید و تعبد دینی و عمل به مناسک و آداب مذهبی باشند، اما به یک معنا خود سکولارند: طالب جدایی دین از دولت و قطع مزایای روحانیت و برقراری دموکراسی هستند. روشنفکران دینی از نویسندگان و اندیشهورزان سکولار ایرانی نیز به شکل وسیعی اثرپذیرفتهاند. عکس این نیز صادق است. روشنفکری دینی بر زبان و گفتار روشنفکری به معنای عام در ایران مهر خود را نهاد. بسیاری از اصطلاحات و تعبیراتی که شما در زبان و نوشتههای روشنفکران سکولار میبینید برساختهی روشنفکران مذهبی است. به هر روی، ما در ایران در فضایی بسیار بسیار کوچک زندگی میکنیم و کمتر کسی میتواند برکنار از تأثیر و تأثر بماند.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;">از سوی دیگر، بسیاری از اصلاحطلبان مانند سعید حجاریان و مصطفی تاجزاده، بیش از آنکه شاگرد عبدالکریم سروش و متأثر از وی باشند، شاگردان حسین بشیریه و جواد طباطبایی و اثرگرفته از این دست اندیشمندان بودند. بنابراین، نباید در سلطهی فکری عبدالکریم سروش بر اصلاحطلبان نیز چندان اغراق کرد.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>اصلاح طلبی و دمکراسی خواهی اکنون چه جایگاه و وضعیتی در میان نهادهای سنتی دینی مثل حوزهها و روحانیت دارند؟</span></strong></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong>م.خ.</strong></span><span style="font-size:130%;"> حوزههای علمیه، اکنون زائدهی تعلیمی – تبلیغاتیِ جمهوری اسلامی و وابسته به حکومتاند و در نتیجه نه در پی اصلاحاند و نه دموکراسی. در مقالهای با عنوان «جمهوری اسلامی و نظم نوین روحانیت» که در شمارهی تازهی «<a target="_blank" href="http://www.fis-iran.org/en/irannameh">ایراننامه</a>» منتشر شده، کوشیدهام به اختصار این موضوع را شرح دهم. حوزههای علمیه در سه دههی پس از انقلاب در رکود فکری به سر میبرند؛ به رغم آنکه از نظر امکانات مالی در وضعیتی بینظیر در تاریخ شیعه زندگی میکنند. اساساً انتظار ترویج دموکراسی از روحانیت، تناقضآمیز و نابهجاست. روحانیت در پی بسط اقتدار خود است. استقرار دموکراسی، یعنی نشاندن روحانیت در جای خود. جای آنها در دموکراسی نیز بسیار محدود است. در دموکراسی نه تنها روحانیان که به طور کلی دینداران از آن رو که دیندارند واجد امتیاز نیستند. در حالی که نظام دینیای که روحانیت بنابه اقتضای صنفی خود رواج میدهد، از بُن استوار بر تمایز و تبعیض به سود دین و دینداران است.<br /></span></p> <p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span>با سپاس از شما برای شرکت در این گفتوگو</span></strong></span></p><p dir="rtl" style="font-family:times new roman;"><span style="font-size:130%;"><strong><span><span style="font-size:78%;"><span style="color: rgb(192, 192, 192);">..................................</span></span><br /></span></strong></span></p></span></div><span style="font-size:85%;"><a href="http://www.gozaar.org/template1.php?id=1166&language=persian">http://www.gozaar.org/template1.php?id=1166&language=persian</a></span><br /><span style="font-size:130%;"><a href="http://www.gozaar.org/index.php" style="text-decoration: none; color: rgb(0, 0, 0); font-weight: bold;"><span class="tagline">چشماندازی برای حقوق بشر و دموکراسی در ایران</span></a><br /></span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-1816164370717869142008-12-19T17:20:00.000+01:002008-12-19T18:22:09.260+01:00رمزگشائی از مفهوم «رژيم جمهوری (!) خر فهم کننده »/ زنگ خطر سرخود/ نه یک کلمه "نئو سکولاریستی (!) نو" کمتر یا بیشتر<div style="text-align: right;"><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:130%;" >دارالترجمه یاجوج و ماجوج / کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو<br /></span><br /><br /></div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="font-weight: bold; color: rgb(153, 0, 0);">رمزگشائی از<br /> مفهوم «رژيم جمهوری (!) اسلامی»</span><br /><span style="color: rgb(153, 0, 0);"> خود آموز خر فهم کننده و زنگ خطر سرخود<br /><br /><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" > </span></span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:85%;" ><span style="font-weight: bold;">نه یک کلمه "نئو سکولاریستی (!) نو" کمتر یا بیشتر</span> </span><br /></span></div><div style="text-align: center;"><span style="color: rgb(255, 204, 204);font-family:times new roman;font-size:130%;" >..............</span><br /></div><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjj89VaAEPRJKbClr33eF-uNDceH9pWGdFtcTSCcV1_jQnif2xzPjWDFKJFzuffO-0NITYwC-uJ0fAYQcL7gfYkWdP-fCjlr7-TAAWzWWqamPh81TukqMX1gTbe73q2UHyv_Dcy/s1600-h/3+cularism+%21%21%21k1.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 166px; height: 123px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjj89VaAEPRJKbClr33eF-uNDceH9pWGdFtcTSCcV1_jQnif2xzPjWDFKJFzuffO-0NITYwC-uJ0fAYQcL7gfYkWdP-fCjlr7-TAAWzWWqamPh81TukqMX1gTbe73q2UHyv_Dcy/s200/3+cularism+%21%21%21k1.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5281464829274668706" border="0" /></a><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >"رمزگشائی از مفهوم "رژيم"، جمعه گردی های...نوری .../</span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >حکومت اسلامی در ايران، از همان آغاز، و فکر می کنم بعلت بی سوادی و بی اطلاعی ايدئولوگ هايش، خود را «رژيم» خوانده و از «ايدئولوژی اسلامی» سخن گفته است و، به اين ترتيب، به اذعان خودش، کار ما را در تشخيص ماهيت آن آسان ساخته است...<br />«يقين مردمان به آزادی» يک معيار و شاخص است. هر کجا که اين يقين از مي</span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >ان برود بايد زنگ های خطر ورود رژيم ايدئولوژيک جديدی را بصدا در آورد"!<br /><br />سردبیر باشگاه سکولاریسم (!) نو ری قمری نو<br />گوی انیوز<br />http://news.gooya.com/society/archives/081045.php<br />آدینه 29 آذر 1387<br /><span style="color: rgb(192, 192, 192);">.........................................................</span><br /><br />.... تمرین ...<br />..............<br /><br />"سکولاريسم نو:<br />تکرار اين نکتۀ بديهی را ضروری می دانيم که .... همه مطالبی که در سکولاريسم نو منتشر می شوند، لزوماً مورد موافقت گرداننده سايت و همکارانش نيست"!<br /><br />گرداننده (!) و "همکاران (!)"<br />باشگاه نیو زکی لاریستی مبارزه (!) با ایدئو لوژ ی ها<br />http://209.85.129.132/search?q=cache:Av10rV72fJ4J:www.newsecularism.com<br />يک شنبه </span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi6BC8tXBxcUvHagCPV-2hHOFnJyflfPi35CdtFNh2QkGygbAeYkuyQZ35DzC3T07KPHIJ_i9cjtYtYk8nc-ixYptDnC_qLZW1E4pXPqGhpjQZXshfz01pn7BzPpJILH0V_d9uS/s1600-h/new+secularism+%28%21%29+very+new.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: right; cursor: pointer; width: 122px; height: 567px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi6BC8tXBxcUvHagCPV-2hHOFnJyflfPi35CdtFNh2QkGygbAeYkuyQZ35DzC3T07KPHIJ_i9cjtYtYk8nc-ixYptDnC_qLZW1E4pXPqGhpjQZXshfz01pn7BzPpJILH0V_d9uS/s400/new+secularism+%28%21%29+very+new.jpg" alt=" بحث شیرین نو و چه و چه جمعه گردی های باشگاه سکولاریسم (!) نو ری قمری نو " new="" seculairism="" very="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5260685323003490226" border="0" /></a><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >24 آذر 1387 ـ 14 دسامبر 2008<br /><span style="color: rgb(192, 192, 192);">...............</span></span><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><span style="color: rgb(192, 192, 192);">..........................................</span><br /></span><br /><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >.... تمرین ...<br /><span style="color: rgb(192, 192, 192);">...............</span><br /><br />"سکولاريسم يک شعار توخالی نيست...<br />و نام نويسی در اين باشگاه رزمنده شرايطی دارد "!<br /><br />ا.ن. علا گو ی ا نیوز<br />http://news.gooya.com/society/archives/076687.php<br />آدینه 29 شهريور 1387 ـ 19 سپتامبر 2008<br /><span style="color: rgb(192, 192, 192);">.........................................................</span><br /><br />.... تمرین ...<br /><span style="color: rgb(192, 192, 192);">...............</span><br /><br />"شما<br />برای مظنه زدن حرف های من به منبع مراجعه نياز ندارید<br />بايد دقت کنيد تا ببينيد که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات<br />چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام" !<br /><br />ا. ن.علا گو ی انیوز<br />http://news.gooya.com/society/archives/057174.php<br />آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007<br /></span><br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-36859983354483033412008-12-17T01:05:00.000+01:002008-12-17T06:50:32.310+01:00زمينه يابي علل ناكامي اپوزيسيون در بستر تاريخ فرهنگ استبدادي وسنتي ايران<div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"><div style="text-align: right;"><span style="font-weight: bold;font-size:130%;" ></span><span style="font-weight: bold;font-size:100%;" ></span><blockquote><span style="font-weight: bold;font-family:times new roman;font-size:130%;" >فرض گيريم كه اكثريت قاطع مردم ايران در داخل كشور اجازه رشد و كسب آگاهي سياسي را نداشتند و به همين دليل به دام آخوند افتادند. آيا اساتيد دانشگاه، تحصيلكرده ها و شخصيت هاي نظير سنجابي، بازرگان، سحابي و گروهايي نظير جبهه ملي و حزب توده و غيره نيز ناآگاه و بيسواد بودند كه چندتا آخوند آنها را فريب بدهد؟ آيا هزاران دانشجو ، روشنفكر، دكتر و مهندس چپ و ضد مذهب كنفدراسيوني در اروپا و آمريكا نيز فاقد آگاهي سياسي بودند؟</span><span style="font-weight: bold;font-family:times new roman;font-size:100%;" ><span style="font-size:130%;"><br /></span><br /></span><span style="font-weight: bold;font-family:times new roman;font-size:100%;" ><span style="font-size:130%;"> <span style="font-size:100%;">رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام سالها پيش در نماز جمعه تهران گفت كه ضد انقلابي هاي فراري در خارج (اپوزيسيون برونمرزي)، با همكاري وسيع دستگاههاي تبليغاتي استكبار جهاني ما را در سطح بين المللي بي آبرو و بي اعتبار كرده اند؛ ما نيز بايد برنامه اي براي بي اعتبار كردن آنها داشته باشيم.</span><br /><span style="font-size:100%;"><br />رژيم جمهوري اسلامي نه تنها با اعزام نفوذ هاي ظاهرا دوآتشه به ميان اپوزيسيون موفق شد اپوزيسيون برونمرزي يعني چهار ميليون ايراني با ميلياردها ثروت، و هزاران فعال سياسي، دهها حزب و جبهه و سازمان، ، بيش از دهها كانال تلويزيون ماهواره اي، صدها روزنامه و مجله و نشريه، دهها راديو، صدها انجمن و نهاد و بنياد و ميليونها وب سايت اينترنتي، و با در دست داشتن قوي ترين و كارا ترين وسيله ارتباطي يعني اينترنت؛ را منفعل و يا تبديل به يك "كلاف سر در گم" تلف شده در غربت بكند.</span></span></span><span style="font-weight: bold;font-size:100%;" ><br /></span></blockquote><br /></div> <span style="font-weight: bold; color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >زمينه يابي علل ناكامي اپوزيسيون<br /></span><span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" >در بستر تاريخ فرهنگ استبدادي وسنتي ايران</span><br /><br /><span style="color: rgb(0, 0, 153);font-size:180%;" >عبدالستار دوشوكي</span><br /></div> <span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" ><br /><br /><span style="font-weight: bold;">پيشگفتار</span><br /><br />در طي هفته هاي اخير جهت تحقيق و بررسي پرسشنامه اي را براي بيش از صد و سي نفر از شخصيت هاي اپوزيسيون ارسال كردم. علاوه بر واكنش هاي متعدد، بخش قابل ملاحظه اي از جواب هاي دريافتي نيز قابل تعمق و مستلزم كالبدشكافي بسيار عميق تري از آنچه كه من در ابتداي كار در نظر داشتم، مي باشد. سوالي كه راه گريزي از آن براي خود نيافتم اين است كه "آيا اپوزيسيون برونمرزي به مثابه روشنفكران و نخبگان سياسي جامعه ايراني، كه علاوه بر دانش و شعور سياسي و تجربه بيش از ربع قرن زندگي در جوامع دمكراتيك و آزاد، نمودار و الگوي بارز تفكر، عملكرد و فرهنگ جامعه ايران مي باشد يا نه؟ آيا عوام الناس، نخبگان و دولتمردان ايراني همگي محصول يك بستر فرهنگي مشترك مي باشند، كه "اگر گلي در آن بستر نمي رويد، از آفتي است كه در چمن پيداست!". بنابراين نمي توان از نروئيدن گل اپوزيسيون ناليد اما از بستر نازا و عقيم فرهنگي اجتماعي كه عامل ستروني است سخن نگفت. اين مقاله علل ريشه اي ناكامي اپوزيسيون و ارتباط آن با فرهنگ استبدادي ايران را زير ذره بين "انتقاد از خود" قرار مي دهد. در مورد "آفات چمن" مقالات و حتي كتابهاي زيادي نوشته شده است. بنده با كمال احترام به نكات مثبت فرهنگ ايراني، كه مقاله ويژه خود را مي طلبد، در اين نوشتار از سطح چمن ِ آفت زده عميق تر رفته و "خاك آفت زا" را كه تاثيرات نامطلوبي بر مردم ايران و بخصوص بر اپوزيسيون (از جمله بر روي اين حقير بيشتر از هر كسي) داشته است مورد تجزيه و تحليل قرار داده ام. در اين راستا براي بازتاب و كالبدشكافي حقايقي كه بسياري از هموطنان از آنها آگاه هستند، ولي تعداد معدودي تهوّر بازگويي اين عيوب فرهنگي را داشته اند، ناچارم بجاي مصلحت انديشي و تلاش براي كسب وجهه عوام پسند، خطر كرده و براي آغاز سخن، اين سوال را مطرح كنم كه آيا براستي ما ملتي متمدن و با فرهنگ هستيم كه از نژاد اصيل و پاك اهورايي و مظهر پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك مي باشد، و يا اينكه همانگونه شاهنامه فردوسي (شناسنامه ملي ايرانيان) مي گويد:<br /><br />ز دهـقان و از تـرك و از تازيان ـــــــــــ نژادي پديد آمد اندر ميان<br />نه دهقان، نه ترك، نه تازي بود ـــــــــــ سخن ها به كـردار بازي بود<br />هـمـه گـنـج ها زير دامـان نهـند ـــــــــــ بكوشند و كوشش به دشمن دهند<br />به گــيتي كسي را نمانـد وفـا ـــــــــــ روان و زبان ها شـود پر جفا<br />بريزند خــون از پي خواسـته ـــــــــــ شـود روزگار بــد آراسته<br />زيان كسان از پي سود خويش ـــــــــــ بجويند و دين انـدر آرند پيش<br />چو بسيار از اين داستان بگذرد ـــــــــــ كسي سوي آزادگــــي ننـگرد<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">ريشه هاي تاريخي فرهنگ اجتماعي ـ سياسي ما:</span><br /><br />گذشته از مبحث نژاد مندرج در شعر فردوسي كه من آن را عامل موثر در پروسه نيل به دمكراسي و تمدن به معناي مدرن كلمه نمي دانم؛ هر ملتي داراي فرهنگي است كه بر خلاف مقوله نژاد؛ نسبتاء تاثير پذير، پويا، و داراي ظرفيت رشد و پيشرفت مي باشد. فرهنگ اصيل ايران بر خلاف بسياري از فرهنگهاي ملت ها و كشورهاي جديدالتاسيس، ريشه اي بسيار عميق در تاريخ فلات ايران دارد. براي درك ماهيت فرهنگ "اصيل" ايراني، بايد، قبل از هر چيز، معاني واژه هائي نظير "فرهنگ" و "اصالت" و يا به اصطلاح "اصيل" را دريابيم. فرهنگ مجموعه اي از ارزش ها، سنت ها، نماد ها، الگوها، مناسبات و انديشه و اصول حاكم بر روابط و ضوابط رايج در يك جامعه، ناميده مي شود. در لغت نامه دهخدا از فرهنگ بعنوان عقل و خرد، و تعليم و تربيت (آموزش و پرورش) نيز ياد شده است. در نتيجه تعجب آور نيست اگر در كشورمان اداره آموزش و پرورش، اداره "فرهنگ" ناميده مي شود؛ و احمد كسروي در كتاب خود بنام "فرهنگ چيست" تاكيد بر روي نقش بسيار مهم فرهنگ يعني آموزش و پرورش در پيشرفت و بهبودي انسانها دارد. واژه فرهنگ از متن قديمي اوستايي و پهلوي فرهنگ است. "فر" به معناي پيش و به جلو رفتن و "هنگ" به معناي قصد و آهنگ است. در نتيجه بارزترين مشخصه مقوله "فرهنگ" ديناميك بودن، تغييرپذيري و پيشرفت آن مي باشد. اما آنچه كه ما در ايران داريم "فرهنگ اصيل" است؛ و نه فرهنگ به معناي متداول آن در جوامع مختلف و پيشرفته بشري. در نتيجه براي ايراني "اصالت" (تغيير ناپذيري؛ استاتيك و يا به عبارتي بكر بودن) و "فرهنگ" از يكديگر جدايي ناپذير هستند. يعني فرهنگ مثل قوانين طبيعي نظير قانون جاذبه زمين و يا آيات قرآني قابل تغيير، تحول و تكامل نيست. اين تلفيق تفكيك ناپذير در روانكاوي ما ايرانيان همانند تمثال تنديس گونه اي حك شده است كه به چالش كشيدن آن به مثابه يك ناهنجار خطرناك "فرهنگي" تحت عناوين "دور شدن از اصل خويش"، "از خود بيگانگي" "استحاله فرهنگي"، "انحطاط فرهنگي"؛ "غرب زدگي" و حتي "بي فرهنگي"، مستوجب لعن و نفرين خواهد شد. اين در حالي است كه فرهنگ بسياري از جوامع بشري در گذر زمان از پوسته بدوي خود يعني مطلق انديشي و تحجر بيرون آمده و بسوي فرهنگ جهانشمولي، هومانيستي (انسان باوري) و دمكراسي در حركت هستند. ريشه فرهنگ ايراني در شريعت ايجابي زرتشتي "ونديداد" يا بخش واپسين اوستا شكل گرفته است كه بر خلاف ادعا هاي عامه پسند، همانند همه مذاهب بر مبناي خردگريزي و پناه بردن به آهورامزدا تكوين يافته است. يكي از وظايف اصلي موبدان زرتشتي، تقديس شاهان و دعوت مردم، به مثابه "چه فرمان يزدان چه فرمان شاه" به اطاعت و انقياد به "فرّ يزدان" بوده است. اسلام كه دكتر عبدالحسين زرين كوب تاثير آن بر روي ايرانيان را در كتاب دو قرن سكوت مورد تجزيه و تحليل قرار داده است، هيچگونه پرسش گري، شك و يا بازنگري را بر نمي تابد و بعد از پيامبر اطاعت از "اولي الامر" را مي طلبد.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">بنيان و خصوصيات فرهنگي ما</span><br /><br />خصوصيات و ويژگي هاي فرهنگي ايرانيان چه در بعد فردي و يا گروهي (اجتماعي) توسط بسياري از نويسندگان و پژوهشگران به تفصيل بيان شده اند. اين خصوصيات كه تبلور عملي و آشكار بسياري از آنها در اپوزيسيون نمايان است، به نوبه خود معلول علتي هستند كه آن "علت" در حقيقت بستر زايشي و يا شالوده و سرچشمه خصوصيات فرهنگي ما مي باشد. بسياري از محققين پرسيده اند چرا ما ايرانيان (بطور كلي و البته به استثناي شما خواننده محترم) خودمحور؛ فرصت طلب، دو رو، حقيقت گريز، رشوه گير و رشوه بده؛ متملق؛ متظاهر، سطحي، قهرمانپرور، مسئوليت ناپذير، احساساتي، مردسالار، زن ستيز، ظاهر پرست، قانون گريز، و حسود، هستيم؟ ريشه ء اين ويژگي ها در كجاست؟ براي كشف ريشه اين "مصيبت هاي فرهنگي" بايد به كتاب استبداد در ايران نوشته حسن مرادي مراجعه نمود. وي علت و يا ريشه ء خصوصيات فرهنگي ما را در "عصّبيت ايلي" ايرانيان جستجو مي كند، و آن را "عصبيت نوين" مي خواند. ابن خلـد ون در فلسفه تاريخ جامعه شناسي سياسي خود؛ از عصبّيت به عنوان عنصر اساسي، پايدار و عامل تبيين كننده ياد مي كند. ويژگي ذاتي عصبّيت تمركز قدرت در دست رئيس قبيله و يا "ايل" بعنوان يك فرمانرواي بلامعارض از يك سو، و فرمانبرداري و اطاعت بي چون و چراي اعضاي قبيله و يا "ايل" از وي مي باشد. تقسيم بندي كشور ما نيز بر اساس ايل ها و يا ايالات بوده است. فرهنگ سياسي ما بر آمده از عصبّيت و اقتدار ايلي مي باشد، كه سودمندي مقطعي خود را در برهه هاي حساسي از تاريخ ايران و بخصوص در مقابله با هجوم بيگانگان با تشديد انسجام "ايلي" و مقاومت در برابر هر گونه تغيير و تحول، و همچنين حفظ هويت قومي و فرهنگي ايرانيان، نشان داده است. خصوصيت بارز عصبّيت ايلي، ايستادگي و انعطاف ناپذيري آن در مقابل هر گونه تبديل ودگرگوني و يا حتي تاثير پذيري مي باشد. بنابراين آنچه كه ما امروزه از آن بعنوان "مقابله با هجمه فرهنگي" مي شنويم، ريشه در تاريخ ما دارد. چه كساني از به اصطلاح "هجمه فرهنگي" وحشت دارند؟ مسلما آنهايي كه ادامه حيات و بقاي حكومت خود را در استمرار "وضع موجود" مي دانند. بعقيده مرادي از منظر سياسي عصبيت نوين به جامعه هم چون يك ايل بزرگ مي نگرد، و از آنجايي كه ايل پيوسته در معرض توطئه هاي گوناگون و تهاجم دشمنان است، وجود هميشگي دشمن نه تنها براي تداوم عصبيت الزامي است، بلكه فاكتور مهمي در ايجاد اتحاد و يكپارچگي جهت ادامه حيات ايل، مي باشد. در چنين شرايطي، ايل از تك تك افراد "وفادار" و "ايـلـپـرست" همگوني و همخواني مي طلبد. پرسش گري ناميمون و ناهمخواني و يا موضع گيري نامتجانس از طرف هر فرد و يا گروهي حكم ارتداد، ستون پنچم بودن دشمن، و مزدور بيگانه و يا توطئه چي را خواهد داشت. مشروعيت طلبي عصبّيت نوين از منظر فرهنگي اساسا به گذشته گرايي اش متكي است. گذشته اي كه با ترويج و تبليغات وسيع اسطوره پردازي و تقديس مي شود تا سپر ايدئولوژيك عصبيت گردد. نمونه بارز آن جشن هاي 2500 شاهنشاهي، و يا مراسم عاشورا و تاسوعا مي باشد.<br /><br />شالوده و زير بناي فرهنگي ما "عصبيت ايلي" است. اما در روبنا و در عمل، اين عصبيت به اشكال مختلف تجلي پيدا مي كند. بعنوان مثال، خودخواهي! كه درسطح شخصي بصورت خودمحوري و يا خودگراي منفي؛ در سطح گروهي و يا جناحي بصورت "خودي" و "غير خودي" ؛ و در سطح "ايلي" و يا "ملي" بصورت صفات خودشيفتگي و خودپرستي (نارسيسيسم ملي) عوامپسند نظير "هنر نزد ايرانيان است و بس" ، ظاهر مي شود. حسن قاضي مرادي در كتاب خودمداري ايرانيان، از آن بعنوان "خود ـ مداري" كه تقريبا همان "خود ـ محوري" است، ياد مي كند، كه با "فرديت" مدرن و پيشرفته انسان آزاد و متكي به خويش فرق دارد. ادبيات ايران در اين مورد ضرب المثل هاي فراواني دارد از جمله: "ديگي كه براي من نجوشد، ميخوام سر سگ توش بجوشد". گفته فردوسي " زيان كسان از پي سود خويش" بيانگر اين خصلت فرهنگي ما است كه با ويژگي "فرصت طلبي" به معناي نان را به نرخ روز خوردن آميخته است. فرصت طلبي بين ايرانيان گاهي اشكال پيچيده اي بخود مي گيرد كه تشخيص آن ساده نيست. به عنوان مثال مي توان بدون ذكر نام از استاد دانشگاه ي ياد كرد كه حدود 15 سال پيش ريشه يابي علل عقب ماندگي در ايران را در كتابي بنام "ما چگونه ما شديم" منتشر نمود. اما همين فرد امروزه براي "از پي سود خويش" ، مفسر و توجيه گر سياست هاي سركوب، تروريستي و ماجراجويانه رژيم بروي امواج راديويي و صفحات تلويزيونهاي بين المللي نظير بي بي سي، سي ان ان؛ و الجزيره، مي باشد. در كتابش در مورد فرصت طلبي به عنوان يك عامل عقب ماندگي ايرانيان، چيزي ننوشته است. مكاري، دروغگويي، و جعل مدرك و اعتبار هنر اختصاصي علي كردان وزير كشور سابق نيست، در بين اپوزيسيون نيز كساني هستند كه حتي بدون داشتن مدرك ليسانس، خود را دكتر و پروفسور جا زده اند.<br /><br />موضوع ديگري كه مرادي در كتاب خود به آن اشاره كرده است؛ فرهنگ توهم توطئه و توطئه گري مي باشد كه تاثيرات بيش از حدي بين ايرانيان چه در ارتباط با حكومت و چه در مناسبات اجتماعي، گروهي و يا حتي روابط بين افراد، گذاشته است، زيرا كه ايرانيان بدليل عدم شفافيت در امور حكومتي و فقدان نظارت بر روند سياست كشور وفرهنگ عدم اعتماد اساسا سياست را قلمرو توطئه و توطئه گري و "كاسه اي زير نيم كاسه است" مي دانند. مرادي بر اين حقيقت تلخ تاكيد مي كند كه "اگر حاكميت استبدادي با مردم خويش با ابزار توطئه گري مواجه مي شود، مردم نيز به حكومت رويكرد توطئه گرانه دارند". اگر نيك بنگريم اين خصلت فرهنگي ما همانگونه كه در سريال دايي جان ناپلئون ترسيم شده است، يك تراژدي خنده دار است. بعنوان مثال، صرفنظر از واقعيت، رژيم جمهوري اسلامي ما (اپوزيسيون) را متهم به سرسپردگي و مزدوري انگليس و آمريكا و عوامل بيگانه مي كند. ما نيز دقيقا از همان "چوب تكفير فرهنگي" استفاده مي كنيم و مدعي مي شويم كه آخوند ها دست نشانده انگليس ها هستند. هر دوي اين ادعا ها طرفداران پر و پا قرص ويژه خود را دارند؛ زيرا كه اين متاع در فرهنگ ما همواره خريداران فراوان داشته و دارد. در كتاب بالندگي و بازندگي ايرانيان توسط جمال هاشمي آمده است: " در شاهنامه كشته شدن سهراب به دست رستم و مردن او پس از زخمي شدن و تعلل كيكاوس در ارسال "نوشدارو" نتيجه يك توطئه است. خصوصيات ديگري نظير تعصب و تنگ نظري، حسادت، خود را عقل كل دانستن؛ و معيوب دانستن ديگران، دربين شخصيت ها و گروه هاي اپوزيسيون به نحو بارزي نمايان است. هيچ كسي ديگري را قبول ندارد؛ و بقول مولانا: " غافلند اين خلق از خود بيخبر / لاجرم گويند و گيرند عيب يكدگر" . "تو نبـيني روي خود را اي شمن / من ببينم روي تو، تـو روي من".<br /><br /><span style="font-weight: bold;">فرهنگ اجتماعي ـ سياسي ما در گذر تاريخ</span><br /><br />داريوش اول به نقل از كتبيه بيستون مي گويد: "خداي بزرگ اهورامزدا است كه داريوش را شاه كرد. اهورامزدا اين سرزمين را به من ارزاني فرمود و مرا شاه نمود و من شاه هستم به خواست اهورامزدا." وي در كتيبه اش در شوش نيز يزداني بودن "فرّ" خويش را تكرار مي كند و مي گويد آنچه را كه من كردم به خواست اهورامزدا بود. حال اين سخنان حاكم ايران در 25 قرن پيش را با سخنان حاكم فعلي (خامنه اي) در قرن بيست و يكم مقايسه كنيد. چه چيزي تغيير كرده است؟ او اگر "فر" يزدان و يا سايه الله بود، اين ديگري آيت الله و نماينده خدا است. اگر پادشاهان ما به پادشاه بودن بر ايران زمين بسنده نكردند و خود را شاه همه شاهان جهان يعني شاهنشاه لقب دادند، تعجب آور نيست اگر حاكم فعلي ما نيز كه آيت الله و سيّد است، خود را نه تنها رهبر ايران و يا حتي رهبر شيعيان دنيا، بلكه "ولي امر" مسلمانان جهان بداند. نظامي مي گويد: "نزد خرد، شاهي و پيغمبري / چون دو نگين است در انگشتري". "گفته ي آنهاست كه آزاده اند / كاين دو ز يك اصل و نسب زاده اند". فردوسي نيز مي گويد: " چنان دان كه شاهي و پيغمبري / دو گوهر بود در يك انگشتري".<br /><br />در نتيجه براي ما ايرانيان "قد يسيّت" حاكم از اهميت ويژه اي بر خوردار است. اين قديسيت نه تنها در توجيه فرهنگ استبدادزاي عصبيت ايلي؛ بلكه در تحميق توده عام نيز موثر بوده است. بدينگونه است كه تقدس در فرهنگ سياسي اجتماعي ما اسطوره اي و نهادينه شده است. اگر چه "حق الهي سلطنت" جاي خود را به حق الهي امامت و ولايت داده است. اگر چه با حمله اعراب به ايران، سلطنت به خلافت گرائيد؛ و سپس با امويان مجددا خلافت به سلطنت بازگشت، و با عباسيان سلطنت در خلافت تثبيت شد، و سپس در دوران حكومت صفويان، امامت جاي خلافت را گرفت و در خدمت سلطنت درآمد. در سال 57، سلطنت تبديل به امامت و يا ولايت مطلقه شد. بهر حال از نظر ما ايرانيان اينها "مشيّت هاي الهي" است كه يك روز ما را در زير سايه شاه (ظل الله) قرار مي دهد و روز ديگر در زير آفتاب نوراني امامت و ولايت. البته ساواك، ساواما و اطلاعات را نيز بر ما مقرر نمودند تا در صورت طرح كمترين پرسشي و يا بروز شك و ترديدي، طعم ناگوار و دردناك ناسازگاري با قوانين "ايل" و مخالفت را به ما بچشاند. اين مجازات سرپيچي و يا تخطي از"قوانين مقدس ايل" همواره وجود داشته و مختص به ساواك و ساواما نيست. فردوسي در مورد تنبيه و شكنجه دردناك مخالفان توسط پادشاهان مي گويد: "به فـرمانـبـران بر شه دادگـر / پـدروار خشـم آورد بر پسر". "گهش مي زنـد تا شود دردناك / گهي مي كند آبش از ديده پاك". همانگونه كه عليرضا قلي در كتاب جامعه شناسي خودكامگي ( تحليل جامعه شناسي ضحاك مار بدوش) از قول فردوسي مي نويسد. مردم و بخصوص نخبگان يا "مهتران" عليرغم سركوب و اختناق و خوردن مغر سر؛ غارت و توحش؛ باز هم به حكومت مشروعيت مي بخشيدند. "بدان محضر اژدها، ناگزير / گواهي نبشتند بـرنا و پيـر". اين شعر فردوسي مرا بياد سفرهاي استاني احمدي نژاد و ميتينگ ها و جلسات سخنراني او در شهر هاي مختلف مي اندازد كه در آن هزاران هـموطن حضور دارند و صلوات، و فرياد و هورا سر مي دهند. حال شايد عده اي بگويند كه اين جمعيت را با زور و تطميع از روستا هاي اطراف مي آورند. اولا مگر "روستائيان اطراف" ايراني نيستند؟. ثانيا، انساني را كه به زور و ارعاب به جلسات و ميتينگ هاي نمايشي مي آورند، هر گز از ته دل فرياد هورا و يا صلوات سر نمي دهد!<br /><br /><span style="font-weight: bold;">فرهنگ سياسي تاريخ معاصر ما</span><br /><br />از نظر روانشناختي، اتكا عصبيت براي تسلط خودكامه بر مردم بر "ترس" استوار است. به نظر مرادي عصبيت كهن بيشتر بر ترس طبيعي و آسماني متكي بوده است. اما مكانيسم ترس در عصبيت نوين بسيار پيچده و تركيبي از ايجاد جوّء ارعاب و تسليم اجباري توسط دستگا ههاي سركوبگر امنيتي و نظامي؛ و تبليغ آرمانگرايي كاذب در جهت حفظ "عصبيت ايلي"، ترويج جمود و عوامفريبي است. عوامفريبي همواره سلاح برنده سياستمدارن و سياست پيشه گان ايراني بوده است. دكتر علي محمد ايزدي در كتاب نجات مي نويسد: "بدون شك من هم خوب بلد هستم كه خود و ساير هموطنانم را با هوش ترين، پركارترين، مهربان ترين، با فرهنگ ترين و اصيل ترين نژاد روي زمين قلمداد كنم و از شجاعت و سخاوت و انسانيت و شكيبايي آنان سخن بگويم. اما وي بجاي اين عوامفريبي كه سكه رايج و پر مشتري روزگار ماست، با استناد به نظرات مكتوبه مورخين تاريخي، ايرانشناسان و سياحان خارجي حقيقت وجود ما را بر ملاء مي كند. امثال دكتر ايزدي ها اين شهامت را داشته اند كه بقول اروپايي ها از داخل "جعبه تفكر عامه پسند و فرهنگ عوامزدگي و عوامفريبي تاريخي" بيرون شوند و از بيرون به درون آن بنگرند و بدور از احساسات رايج و نهادينه شده عوام پسند، مسائل را تجزيه و تحليل كنند. اگرچه از "جعبه بيرون شدن" نه تنها بسيار مشكل است بلكه حكم ارتداد را داشته كه بسي مكافات خطرناك بهمراه دارد. البته در طي سالهاي اخير تعداد انگشت شماري از محققين با وجدان شجاعانه با خروج از جعبه و با نگرشي بدون تعصب از برون نگاهي عميق به درون افكنده اند. دليل تاكيد من بر روي عصبيت ايلي بعنوان بستر تاريخي فرهنگي ايرانيان به اين جهت است كه اپوزيسيون تافته جدا بافته اي از ملت و فرهنگ ايران نيست. همه ما در همان بستر سياسي فرهنگي زائيده شده و رشد كرده ايم. وانگهي شواهد نشان مي دهد كه عليرغم تجربه زندگي 25 تا 30 ساله در كشورهاي دمكراتيك و آزاد، عملكرد و تعامل ما با يكديگر مبين فرهنگ ايراني ما است تا تاثير پذيري ما از فرهنگ كشورهاي ميزبان كه مشخصه عمده آنها احساس مسئوليت جمعي و ملي، سلوك دمكراتيك، پذيراي غير خودي، تحمل و بردباري مي باشد. يعني در حقيقت حتي روشنفكران و نخبگان ما ( از جمله بنده، اگر چه در حقيقت من نه روشنفكر هستم و نه نخبه) بعد از بيش از ربع قرن زندگي در دنياي آزاد "غرب" هنوز دمكراتيزه نشده اند. يعني بعد از 25 تا 30 سال پيشرفت و زندگي در دنياي "غرب" ما حداقل در رابطه با ايران و ايراني، منش و مناسبات دمكراتيك را ياد نگرفته ايم تا در اين شرايط دهشتناك و اسفناك كشورمان، با حس مسئوليت جمعي و بر اساس اصول و پرنسيپ هاي دمكراتيك و تحمل يكديگر براي نجات ايران هماهنگ شويم. مكانيسم تعامل و برخورد ما با يكديگر دقيقا بر اساس "عصبيت ايلي" استوار است. طنز تلخ روزگار اينجاست كه هر كدام از ما و يا سازمانهاي مربوطه ادعا مي كنيم منشور جهاني حقوق بشر، آزادي، پلوراليسم (فرهنگ كثرت گرايي و تحمل) و دمكراسي و پيشرفت را به ايران خواهيم آورد. چه طنزي تلخ تر از اين؟. من ِ نوعي كه بعد از 25 تا 30 سال زندگي در يك محيط آزاد و دمكراتيك، هنوز هيچگونه التزام عملي به اصول دمكراسي و كثرت گرايي در تعامل با هموطن دگرانديش و بعضاء حتي هم انديش خود را ندارم، با چه استدلال قابل پذيرشي مي توانم ادعا كنم كه دمكراسي را براي توده هاي عام مردم ايران كه سي سال در محيط خفقان زير نعلين بوده اند، خواهم آورد؟. بقول برتولت برشت "ما كه مي خواستيم جهان را به جهان مهربانان بدل سازيم، افسوس كه خود نتوانستيم مهربان باشيم". بعضي ها شايد اين را توهين به مبارزين قلمداد كنند، كه در اين صورت منظور مرا درك نكرده اند. هدف من موعظه اخلاقي در مورد اپوزيسيون و يا شخصيت هاي اپوزيسيون نيست چون اكثريت قريب به اتفاق آنان انسان هاي با شرف، مخلص، صادق و به اصطلاح "وطنپرست" هستند كه من افتخار آشنايي و همكاري با بسياري از آنها را دارم. بحث من انتقاد از "معلول" نيست زيرا بنده خودم يكي از "آنها" هستم. هدف من نقد بي تعارف "علت" و يا زمينه اصلي مشكلات متعدد ما كه همانا عصبيت ايلي مي باشد؛ است؛ يا وگرنه اگر نيك بنگريم همه ما توليدات و قربانيان اين فرهنگ عصبيت ايلي هستيم كه با افتخار آن را ميراث فرهنگي مي ناميم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">زمينه پيدايش و عملكرد سياسي اپوزيسيون نوين</span><br /><br />ايران ما حقا كشوري استثنايي است. ايران تنها كشوري است كه نه تنها در طول تاريخ خود بيش از 1200 جنگ در آن رخ داده است، بلكه در اكثر دوران حيات خويش توسط "بيگانگان" از جمله يونانيان، مغولها، تاتارها، تركمن ها، تركها، اعراب، روسها و انگليس ها مورد حمله قرار گرفته ودر نتيجه عمدتا تحت سلطه بيگانگان بوده است. پادشاهي در ايران بر خلاف سيستم خاندانهاي سلطنتي در جهان كه قرنها تداوم داشته و بعضا دارند، موروثي به معني واقعي كلمه نبوده. در ايران حدود 30 خاندان و يا سلسله سلطنتي عوض شده اند و در اين راستا بسياري از دون مايگان به مقام پادشاهي؛ و پادشاهان به مقام گدائي رسيده اند. چگونگي اين تغييرات و كشت و كشتارهاي ايرانيان توسط ايرانيان و يا به دست بيگانه، هفتاد من مثنوي مي طلبد كه آن را بايد بگذارم و بگذرم. جمهوريت ما نيز منحصر به فرد مي باشد، همانگونه كه دين و مذهب ما نيز استثنايي مي باشد. ايران نه فقط تنها كشور شيعه دنيا است، بلكه تنها مذهب و يا مكتبي است در بين همه مذاهب، مكاتب و مسلك هاي دنيا، كه به ياران نزديك پيامبر خود، و حتي به همسر پيامبر خود، و بر خلاف فرمان صريح كتاب مقدس (قرآن) كه در سوره توبه مي گويد زنان پيامبر مادران امت هستند؛ لعنت و ناسزا مي گويد. ايران در زمان عمر خليفه دوم مسلمان شد، اما از بالاي منبر همان اسلام، به آورنده دين خود ناسزا مي گويند، و مراسم "عمر كشون" براه مي اندازند. در كجاي دنيا چنين مذهبي را سراغ داريم؟ حدود صد سال پيش كه در ايران انقلاب مشروطه رخ داد؛ نيمي از ملل امروز، پا به عرصه حيات نگشاده بودند. در بسياري از كشورهاي اروپا حكومت مطلقه بود. در آمريكا نژاد پرستي و تبعيض بر عليه سياهان حكمفرما بود. در جزيره فيجي، بعنوان مثال، انسانها را زنده زنده در ديگ مي جوشاندند و مي خوردند. امروز فيجي يك دمكراسي متمدن است، يك سياهپوست رئيس جمهور آمريكا شده است؛ اما در ايران ما هزاران نفر جمع مي شوند تا كشتن يك انسان را از بالاي جرثقيل تماشا كنند، و يا با سنگسار يك زن بيگناه لذت ببرند و به وظيفه شرعي (فرهنگي) خود عمل كنند. در ايران امروز ما ،شايد بيشتر از هر ناكجا آباد ديگر، انسانهاي زيادي هستند كه بخاطر منفعت شخصي خود حتي حاضرند برادر و عزيزان خود را نابود كنند. در نتيجه چنين كشور و فرهنگ استبدادزا و استثنايي، قابليت توليد اپوزيسيون "اينچناني" را نيز دارد. اپوزيسيون؛ در ارزيابي نهايي، زاييده همان بستر فرهنگي منبعث از عصبيت ايلي است كه ريشه در تاريخ دارد. براي شناخت اپوزيسيون بايد به شناسنامه آن رجوع كرد و ديد كه چگونه شيوه زاده شدن آن با اكثر سازمانها و يا اپوزيسيون هاي موجود در كشورهاي دمكراتيك تفاوت فاحش دارد. اگر سازمانها و احزاب دمكراتيك بطور طبيعي به دنيا آمده اند، عمده اپوزيسيون ما از طريق جراحي و يا سزارين به دنيا آمده اند. به همين دليل افتخار مي كنند كه از همان روز اول با يك قهر انقلابي آشتي ناپذير از دل خشم و خون زاده شده اند تا خصم خويش را نابود و خود بجاي آن بنشينند. سازمانها و احزابي كه با چنين انديشه اي و در چنين بستر فرهنگي ـ سياسي، ساختار ايدئولوژيكي و مبارزاتي خود را بنا مي سازند ناچارند براي مصون ماندن از گزند محيط نامساعد و خصمانه، همانند عملكرد يك "ايل" آن را در قالبي بسته، جامد و انعطاف ناپزير قرار دهند. اين قالب تشكيلاتي و تفكر غالب (عصبيت ايلي) براي مبارزه بر عليه خصم، آن هم خصمي كه بايد بطور آشتي ناپذير نابود شود، بوجود آمده بود. اينك بعد از حدود چهل سال؛ و با توجه به مناسبات دنياي مدرن امروزي، بسياري از ما تلاش مي كنيم تا آن قالب جامد و خرقه سرخگون عادات گذشته را همانند پوست كهنه مار به دور بياندازيم، و كت و كراوات آبي رنگ منشور جهاني حقوق بشر و دمكراسي و آزادي به تن كنيم و بجاي مبارزه بر عليه مخالفان و "دشمنان" با آنها هماهنگي و همكاري كنم. بهر حال همه مي دانيم كه ترك عادت موجب مرض است. حقيقت اين است كه ما براي كار دمكراتيك و اجماع و كثرت گرايي و التزام به خرد جمعي و كار گروهي با غير خودي ساخته نشده ايم ــ نه آن روش فكري را داريم و نه آن منش فرهنگي را. ساختار ژنتيكي عملكرد سياسي ما فقط براي يك كار برنامه ريزي شده است، و آن هم مبارزه براي "حذف رقيب" كه در فرهنگ سياسي ما "نابودي كامل دشمن" خوانده مي شود.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">مكانيسم تعامل حكومت؛ مردم و اپوزيسيون در فرهنگ استبدادي ما</span><br /><br />فرهنگ عصبيت ايلي بعنوان خصيصه كيفي ثابت فرهنگي از منظر زير بنايي، شامل حكومت، مردم و اپوزيسيون نيز مي شود زيرا كه همه برخاسته از آن بستر مشترك فرهنگي تاريخي هستند. دكتر علي مير فطروس در كتاب برخي منظره ها و مناظره فكري مي گويد: "يك نظام سياسي را تنها سران آن تعيين نمي كنند؛ بلكه اپوزيسيون نيز در هدايت يا انحراف آن نقش مهمي دارد". اين دقيقا همان حرفي است كه يكي از سياستمداران سوئد گفته است: "عملكرد رژيم حاكم بر يك كشور را تا حد زياد مي توان از دريچه عملكرد اپوزيسيون آن رژيم شناخت". البته در طول تاريخ ايران شخصيت هاي شجاعي از جمله ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، ميرزا تقي خان امير كبير، دكتر محمد مصدق و دكتر شاپور بختيار مي خواستند "پارادايم شيفت" يعني تحول بنيادي را در تفكر و فرهنگ سياسي اجتماعي ايران، كه در روبنا بر پايه عوامفريبي و عوامزدگي ، تحسين و ترويج خرافات، منافع شخصي و يا گروهي، مكاري و حذف غيرخودي مي باشد، بوجود بياورند. اما بريدن اين "بند ناف" از زهدان تاريخ كار چندان آساني نيست. من شخصاء از جزئيات وقايع روزگار در زمان آن سه نخست وزير، قائم مقام، امير كبير و مصدق خبر ندارم. اما در سرنگوني چهارمي يعني شاپور بختيار بهمرا ملت "آگاه" و شجاع ايران شريك جرم بوده ام. آن<span style="font-weight: bold;">روز كه بختيار هشدار مي داد كه "اي ملت شما داريد از زير چكمه به زير نعلين مي رويد". ملت ميليوني و آگاه ايران به جاي تعمق و تفكر فرياد كشيدند: "بختيار ! بختيار ! نوكر بي اختيار!". من هم همين شعار را فرياد زدم، زيرا من نيز همانند ميليونها جوان و نوجوان ديگر كه بعدها بسياري از آنها در جمهوري اسلامي اعدام شدند، محسور تصوير امام در ماه بودم. بعد از قيام 22 بهمن كه نشر توضيح المسائل خميني آزاد شد و من آن را خواندم، ديگر خيلي دير شده بود.</span><br /><br />عليرضا قلي در كتاب جامعه شناسي نخبه كشي مي نويسد: "جامعه ايراني در حالت عادي ، امثال سالارها، آصف الدوله ها و ميرزا آقاخان را توليد مي كند و اگر استثنائا و يا اشتباها اشخاصي مثل قائم مقام يا امير كبير پا به عرصه فعاليت مي گذاشتند، اين فرهنگ به سرعت رفع اشتباه مي كرد و در فاصله كوتاهي اين بزرگان را مي كشت كه براستي اين ملت درخور اين بزرگان نبود". بياد داريم كه همين ملت به سركردگي اساتيد دانشگاه، روشنفكران و سياسيون برجسته ملي، مذهبي، كمونيست و سوسياليست و پان ايرانيست و غيره و با الهام از بخش فارسي راديو بي بي سي، "اشتباه" بختيار را بعد از مدت كوتاهي از زمامداري او، نه تنها سريع رفع كرد، بلكه او را كشت. حداقل اين يكي را نمي توانيم به اجداد نسبتا ناآگاه و بيسواد خود نسبت بدهيم. لابد اعتراض مي كنيد كه منظورت از "كشت" چيست؟ ملت او را نكشت !. رژيم او را كشت. من مي گويم نخير ! فرهنگ ما او را كشت، همان فرهنگي كه خميني و خلخالي را بر بختيار ترجيح داد. همان فرهنگ نيز يكبار ديگر رفع "اشتباه" نمود.<br /><br />عده اي نيز استبداد زمان شاه را عامل ناآگاهي مردم و اپوزيسيون و در نتيجه برقراري حكومت آخوندي مي دانند. براي رد اين استدلال تا حدي نادرست، اولا فرض گيريم كه اكثريت قاطع مردم ايران در داخل كشور اجازه رشد و كسب آگاهي سياسي را نداشتند و به همين دليل به دام آخوند افتادند. آيا اساتيد دانشگاه، تحصيلكرده ها و شخصيت هاي نظير سنجابي، بازرگان، سحابي و گروهايي نظير جبهه ملي و حزب توده و غيره نيز ناآگاه و بيسواد بودند كه چندتا آخوند آنها را فريب بدهد؟ آيا هزاران دانشجو ، روشنفكر، دكتر و مهندس چپ و ضد مذهب كنفدراسيوني در اروپا و آمريكا نيز فاقد آگاهي سياسي بودند؟ دوما مگر ما اشعار حافظ و خيام و غيره را نخوانده بوديم. قرنها پيش خيام گفته بود: " با اين دو سه نادان كه چنان مي دانند" / "از جهل كه داناي جهان ايشانند". "خـــر باش كه آنان ز خـــري چندانند" / " هـر كو، نه خــر است؛ كافرش مي دانند". و يا حافظ كه در مورد سالوسي؛ تزوير، دو رويي و رياكاري موجودي كه از او بعنوان، زاهد، صوفي، شيخ، محتسب، واعظ،، فقيه، و قاضي و غيره ياد مي كند؛ صدها شعر ناب سروده است: "مي خور كه شيخ و مفتي و محتسب" / " گر نيك بنگري، همه تزوير مي كنند" . سوماّ بايد به انقلابات، قيام ها و يا تغيير رژيم حكومتي، در طي سي سال گذشته، در بيش از 30 كشور دنيا، يعني از غرب گرفته ( نظير شيلي و برزيل و آرژانتين) تا شرق ( نظير فليپين و كامبوج و اندونزي)؛ و از شمال گرفته (نظير روماني و لهستان و چك) تا جنوب (نظير افريقاي جنوبي، غنا و كنيا)، اشاره كنم. آيا ديكتاتوري ماركوس در فليپين، يا چاي شسكو در روماني، يا پينوشه در شيلي، يا رژيم نژاد پرست آفريقاي جنوبي، يا پل پت در كامبوج، از ديكتاتوري شاه بهتر بودند؟ چطور شد مردم همه اين كشورها رژيم خود را با قيام هاي مخملي و نارنجي و مبارزات مسالمت آميز، و حتي قيام و انقلاب عوض كردند، ولي سيستم سياسي بسيار پيشرفته تر از گذشته جايگزين آن كردند. ايران تنها كشور بود كه قيام كرد تا به ژرفناي قرون وسطاء بر گردد، و برگشت. مبناي مبارزه و قيام مردمان آن كشورها منافع ملي و پيشرفت بسوي آينده بود و نه انتقام شخصي و يا ارضاي عقده هاي حقير رهبراني حقيرتر كه بر امواج عوامفريبي و احساسات كذاب مبتني بر "عصبيت ايلي" سوار شدند تا گذشته "پر افتخار" را باز توليد كنند. در كامبوج كه پل پت موزه هاي ميليوني از جمجمه مخالفان حكومت ساخته بود، حتي مسئولين درجه يك و ياران نزديك پل پت تا يك سال پيش آزاد بودند. آيا اين خودفريبي است و يا عوامفريبي كه بگوئيم فرهنگ ما بالاتر از كامبوج و افريقا و شيلي و فيليپين و غيره است. عطر آن است كه خود بـبويد؛ نه آنكه عطار بـگويد. نلسون ماندلا 28 سال در زندان و سلول انفرادي زجر كشيد، اما بعد از آزادي براي پشرفت كشورش، با زندانبانان و دشمنان خود بر سر ميز مصالحه ؛ مذاكره و همكاري نشست. سيستم دمكراتيك جايگزين ژنرال پينوشه خون آشام در شيلي، حتي به او اجازه و امنيت داد تا در كشورش زندگي كند، زيرا آنها معتقد بودند آينده را نبايد در قربانگاه "گذشته" و ارضاي حس انتقامجويي، قرباني كرد. اما در مورد ما ايرانيان؟ ما همواره با افتخار، گذشته "پر افتخار" خود را با ريختن بيرحمانه خون خودي و غير خودي، باز توليد مي كنيم. بايد اقرار كنيم اين ما بوديم كه همانند انسانهاي مسخ شده در شعار هاي مبارزاتي خود فرياد مي كشيديم: "مرگ بر ..." و يا "اعدام بايد گردد". خوب بياد دارم شعارها و خواسته هاي انقلاب كه ما نيمه شبها آنها را با رنگ (قوطي) فشاري بر روي ديوارهاي شهر مي نوشتيم، چيزي جز "مرگ بر .." و "اعدام بايد گردد" نبود. حال كه با تحقق شعار هاي خود ما مملكت به سرزمين مرگ و اعدام روزانه تبديل گشته است از چه كسي بايد گله كرد؟ آري ملل ديگر با شتاب بسوي آينده رفتند و ما در عرض اين سي سال به گذشته باز گشتيم و در مورد عاشورا و تاسوعا، اهورامزدا؛ منشور حقوق بشر كوروش؛ كودتا و يا قيام 28 مرداد، حماسه سياهكل و و غيره نوحه سرائي كرديم؛ زيرا حماسه سازي و اسطوره پردازي هنر پر افتخار ماست! بعد از سرخوردگي و مايوس شدن از ناكامي شعار حكومت عدل علي، اينك آن چه را اپوزيسيون وعده مي دهد؛ اينده و يا دنياي فردا نيست؛ بلكه بازگشت به گذشته پر افتخار اهورامزدايي و يا منشور حقوق بشر كوروش و حتي حكومت مصدق و غيره است.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">نظرات و پيشنهادات شخصيت هاي اپوزيسيون نوين</span><br /><br />نقطه نظرات وصول شده نه افشاي راز بود و نه مطلب جديدي. اكثرا معتقد بودند كه اپوزيسيون بايد منافع "شخصي" و "گروهي" را به كناري گذاشته و حول محور منافع ملي با يكديگر متصل شوند؛ يعني همان آرزو ها و درخواست هايي كه همگي تكرار مي كنند، بدون اينكه آگاه باشند كه بنا به دلايلي كه در اين مقاله برشمردم، اين امر شدني نيست. به همين دليل قرار اوليه بنده يعني بازگو كردن نظرات اپوزيسيون در اين نوشتار، تبديل به پرداختن ريشه اي مشكل اپوزيسيون شد. عباس ميلاني در مورد ناتواني اپوزيسيون مي گويد:" علتش هم تاكنون به گمان من اين است همان كساني كه در سال 1357 رهبري اپوزيسيون خارج از كشور را در دست داشتند، هنوز هم فكر مي كنند كه مي توانند رهبري را در دست داشته باشند. برخي نيز معتقد هستند كه بايد از سازمانها و احزاب سنتي و شناخته شده عبور كرد و فقط با تكيه بر افراد و شخصيت ها اپوزيسيون را بسيج نمود. آنها مي گويند: " راهي غير از تشكيل ساز مان هاي متشكل از افراد آزاد و مستقل نيست. مشكل اساسي اين نظريه اين است كه اصولا افراد آزاد، ليبرال و مستقل ِ منفرد بنا به خصوصيات فردي و ذاتي، ميانه چنداني با كار سازماني و گروهي ندارند، اگر چه قابل سازماندهي در يك جنبش فراگبر ملي هستند. عده اي نيز كار جمعي (همه با هم) را ناممكن و غير عملي مي دانند و تاكيد بر روي كار جناحي و گروهي مي كنند. آنها معتقد هستند كه جناح هاي مختلف نظير مليون؛ جمهوريخواهان، مشروطه خواهان، و مجاهدين (شوراي ملي مقاومت) و يا اقوام هر كدام كار خود را به پيش ببرند، زيرا هر گونه اتحاد و همگوني پس از مدتي نه تنها بصورت ناهنجاري متلاشي، بلكه باعث افزايش كدورت و دشمني ها نيز خواهد شد. تعدادي نيز سر خورده از ناكامي هاي سياسي اپوزيسيون، بر اين باور هستند كه بايد بجاي كار كلاسيك سياسي، در زمينه حقوق بشر فعال بود. دكتر مهرداد مشايخي از اتحاد جمهوريخواهان، دربخش پانردهم از رشته مقالات خود به نام مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران، ده پيشنهاد را مطرح ساخته بود؛ كه بنده بند سه و چهار آن را در اينجا بازگو مي كنم:<br />۳ ـ همکاری با برخی نیروها میتواند تا مرز تلاش برای متحد شدن پیش رود و با سایر نیروها صرفا به اتحاد عمل و همکاریهای مقطعی بر سر مسایل حقوق بشری و عام محدود شود. ولی دیالوگ و گفتوگو با تمامی نیروهای سیاسی یک اصل است که نباید از آن عدول شود.<br />۴ ـ با توجه به فرقهگرایی مزمن در جامعه سیاسی برونمرزی پیشنهاد میکنم نیروهای سیاسی اپوزیسیون نهادی را برای گفتوگوهای سازنده میان خود ایجاد کنند. شاید لازم باشد حداقل سالی یکبار نمایندگان تمامی جریاناتی که مایل به این گفتوگوی فراگیر (و بدون قید و شرط در مورد حضور «دیگران») هستند در محلی گرد آمده و دیالوگی را برای یافتن حداقلها و حداکثرها در مورد همکاری سیاسی پیش برند.<br />عده اي نظير مستشار معتقد هستند كه بايد ضابطه و خرد را جايگزين رابطه و احساسات كرد. فرهنگ رفيق بازي و پارتي بازي حتي در مناسبات شخصيت هاي اپوزيسيون نقش عمده اي را بازي مي كند. عرفاني با اشاره به خصوصيات روبنايي فرهنگي ما معتقد است كه اپوزيسيون در تعیین رفتارهای مبارزاتی خود، که باید رفتارهای «سیاسی» باشد، از ویژگی های روانشناسی فردی و یا اجتماعی ایرانی تاثیر می پذیرند و نه از ویژگی های یک کارسیاسی حرفه ای و فرا فردی. تصمیم گیری های افراد و سازمان های به ظاهر «سیاسی» ما نه از سر محاسبه و درک سیاسی، بلکه بیشتر بر اساس پدیده هایی مانند رقابت جویی کور، خودمحوري، حیثیت خواهی، کینه ورزی، حسادت، روی دیگری را کم کردن، لج بازی، اثبات خود به هر بهایی و ... استوارست. وي سپس مي پرسد: "آيا می توان همچنان به همین نگرش ناموسی، غیرتی، ایدئولوژیک و غیر سیاسی ادامه داد و سرنوشت خود، مردم، وطن و نسل های آینده را به دست رژیم، آمریکا، اروپا واسرائیل سپارد؟". دكتر اسماعيل نوري اعلاء نيز مشكل را ريشه اي مي بيند و در مورد عملكرد اپوزيسيون مي نويسد: " طرفه آن است که برچسب زنی های ما به يکديگر صرفاً بخاطر بدطينتی و سوء نظرمان نيست و بيشتر از تربيت مذهبی خردگريز و فرا استدلالی منتشر در فرهنگ ما نشأت می گيرد". عده اي شايد اميد به نسل جوان داشته باشند با اين تصور كه نسل بعد از انقلاب مبتلاء به آن بيماري فراگير نسل قديمتر از خود نيست. بايد عرض كنم كه در اين مورد نيز تحقيق كرده ام. خوشبختانه بايد بگويم كه آنها نيز فرزندان اين خاك هستند و متاسفانه از آفات آن مبرا نيستند.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">مشكل ما چيست و راه حل كدام است؟</span><br /><br />من ريشه اساسي و "زير بنايي" مشكلات فرهنگ مردم ايران را كه اپوزيسيون نيز بخشي از آن است، بازگو كردم. عامل مهم ديگر نقش رژيم مي باشد كه مدتها پيش آن را به تفصيل در مقاله اي تشريح كرده بودم. رفسنجاني رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام سالها پيش در نماز جمعه تهران گفت كه ضد انقلابي هاي فراري در خارج (اپوزيسيون برونمرزي)، با همكاري وسيع دستگاههاي تبليغاتي استكبار جهاني ما را در سطح بين المللي بي آبرو و بي اعتبار كرده اند؛ ما نيز بايد برنامه اي براي بي اعتبار كردن آنها داشته باشيم. عريان كردن بيشتر اين مطلب ضرورتي ندارد، زيرا كمتر كسي است كه تاثيرات عملي اين گفته رفسنجاني كه بعدا تبديل به "استراتژي فعال رژيم براي انفعال ضد انقلاب" تبديل شد، مطلع نباشد. رژيم جمهوري اسلامي نه تنها با اعزام نفوذ هاي ظاهرا دوآتشه به ميان اپوزيسيون و تاسيس و يا استفاده ابزاري از كانال هاي رنگارنگ و آريامهري و هخا و غيره، بلكه با آگاهي كامل نسبت به فرهنگ عصبيت ايلي ما و بهره برداري از آن، موفق شد اپوزيسيون برونمرزي يعني چهار ميليون ايراني با ميلياردها ثروت، و هزاران فعال سياسي، دهها حزب و جبهه و سازمان، ، بيش از دهها كانال تلويزيون ماهواره اي، صدها روزنامه و مجله و نشريه، دهها راديو، صدها انجمن و نهاد و بنياد و ميليونها وب سايت اينترنتي، و با در دست داشتن قوي ترين و كارا ترين وسيله ارتباطي يعني اينترنت؛ را منفعل و يا تبديل به يك "كلاف سر در گم" تلف شده در غربت بكند. اكنون كار بدينجا رسيده است كه ارگان دفتر سياسي سپاه پاسداران با تشكر ضمني از تلويزيون هاي برونمرزي، عملكرد آنها را به نفع رژيم جمهوري اسلامي و تحكيم نظام دانسته و مسئولين آنها را دعوت به ايران و بخوان "همكاري نزديكتر" فراخوانده است.<br /><br />همانگونه كه توضيح دادم مشكل ما از ماست كه بر ماست. بايد از خود برون شويم و به درون بنگريم. آنوقت خواهيم ديد كه اين دود سيه فام و اين شعله سوزان كه بر آمد ز چپ و راست، از ماست كه بر ماست؛ و بقول ملك الشعراي بهار ليكن چه كنم، آتش ما در شكم ماست، نه جرم ز عيسي، نه تعدي ز كليساست. از خويش بناليم كه جان سخن اينجاست! و اين به عقيده من همان چيزي است كه دكتر علي مير فطروس در كتاب برخي منظره ها و مناظره فكري مي گويد: "انقلاب سال 57 آن "آئينـه حفيفت"ي بود كه تماميت وجود ما را عريان و آشكار ساخت. به عبارتي ديگر: انقلاب اسلامي، تبلور عيني قرون وسطاي مخفي و مخوفي بود كه در جان و جهان ما خانه كرده بود. متاسفانه بسياري هنوز نمي خواهند در اين "آئيـنه" بنگرند تا بر بي بضاعتي فرهنگي و بي نوائي سياسي ـ فلسفي خويش واقف شوند." مشكل اساسي ديگر چيرگي جو بي اعتمادي و ياس در جامعه ايراني است. ناكامي هاي مكرر تاريخي نظير انقلاب مشروطيت، ساقط كردن رهبر جنبش ملي نفت، انقلاب 22 بهمن، و حتي شكست حركت اصلاح طلبانه دوم خرداد ( از منظر 20 ميليون ايراني) نوعي ياس و نااميدي را از يك سو و انديشه مطلق بودن استبداد حاكم از سوي ديگر را، بر اذهان استبداد زده مردم عامه غلبه داده است. اپوزيسيون كه عملا آئينه و مظهر اشفتگي فرهنگي و تاريخي ما است، در طي سي سال گذشته كارنامه اي بسيار مايوس كننده تر دارد. شكست جنبش "رفراندوم" توسط خود به اصطلاح "اپوزيسيون، ناكامي نشست هاي برلين، لندن و پاريس و شكست همايش بروكسل، ناكامي نشست هفتصد نفره جمهوريخواهان، بي ثمر بودن حركت جمهوريخواهان لائيك، متلاشي شدن و سپس خصوصي سازي و فرقه اي شدن هما (همبستگي ملي ايرانيان)، فروپاشي كنگره همبستگي ايرانيان، شكست جنبش نجات ايران در نطفه و غيره مثالهاي از "مشت نمونه خروار است" مي باشند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">نتيجه گيري و كلام آخر</span><br /><br />بنده نتيجه گيري را بعهده خواننده محترم اين نوشتار مي گذارم، و اين مقاله را با كلام آخر در مورد گام اول به پايان مي رسانم. اولين گام براي حل مشكل، اعتراف و پذيرش وجود مشكل در درون خودمان است. شناخت و آگاهي كامل و بدون تعارف ما به بيماري مزمن فرهنگي كه بازتاب روبنايي آن را در پندار، كردار و عملكرد سياسي خود مي بينيم؛ مهمترين قدمي است كه ما مي توانيم با شهامت برداريم. اگر هر كدام از ما بر اين باور استوار باشيم كه مشكل از ما نيست، بلكه از ديگران است؛ بقول حسن نراقي ( به نقل از كتاب چرا درمانده ايم؟ ـ جامعه شناسي خودماني) اگر صد بار حكومت را از بيخ و بن عوض كني، اگر تمام دشمنان فرضي و حقيقي خارجي و داخلي را از روي زمين محو كني، اگر تمامي افلاك و سماوات را به خدمت در آوري، تا ريشه مشكل را در خودمان خشك نكنيم به جايي نخواهيم رسيد. در اين برهه از زمان و با اين وضع اسفناك اپوزيسيون بايد واقعگرا بود و به دور از هرگونه آرمانگرايي و اميد واهي، چشم اميد را از اين "اپوزيسيون" كه خودش به بخشي از مشكل تبديل شده است، بـريد. اگر ديروز آخوندها با شعار هايي نظير عدالت اللهي و عدل علي و غيره ما را فريب دادند، امروز نيز بسياري هستند كه با شعار هاي نظير منشور كوروش و منشور جهاني حقوق بشر و غيره نوبت رياست خويش را به انتظار مي كشند. اگر اين جماعت به منشور جهاني حقوق بشر كمترين اعتقادي داشتند، در عرض اين سي سال با عملكرد خويش آن را ثابت مي كردند. در پايان اين مقاله ، بجاي خواندن و يا نوشتن اين همه آيه ياس و نوميدي، بايد اميدوارانه اذعان كنم كه انقلاب مشروطه، قيام ملي صنعت نفت، قيام 22 بهمن و حتي تا حدي جنبش دوم خرداد نشان دادند كه ملت ايران پتانسيل بالقّوه براي خيزش عليه استبداد را دارد و در عمل آن را بارها ثابت كرده است، و من اطمينان دارم كه دير يا زود، ملت ايران همانگونه كه به كرات نشان داده است، با يك خيزش تاريخي ديگر رژيم جمهوري اسلامي را عليرغم تمامي سركوب ها و تدابير شديد امنيتي و اطلاعاتي آن براي جلوگيري از چنين خيزشي، به همان جايي خواهد فرستاد كه بيش از 30 رژيم و سلسله ماقبل آن به آنجا رفته اند. حقا در كنار همه عيب هايي كه در اين مقاله بر شمردم، بايد با اشاره به هنر ملت ايران كه همانا "خيزش بر عليه ستمگر" مي باشد، كلام آخر را به پايان برسانم و مژده بدهم كه از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش زده ام فالي و فريادرسي مي آيد. رژيم جمهوري اسلامي سرنگون خواهد شد، اما دمكراسي جاده ايست طولاني؛ كه ملت ايراني بعد از پرسه زدن در كوچه هاي بن بست اسطوره پردازي و آرمانگرايي ايدئولوژيكي در نهايت بدانجا خواهد رسيد.<br /><br /><br />لندن<br />doshoki@gmail.com</span><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-24830078.post-19198881586045245622008-12-15T13:25:00.007+01:002008-12-15T14:14:54.629+01:00از.. قُدرت نمایی حُکومت در برابر جُنبش دانشجویی... تا تلو تلو خوردن دُزدانه "آقا" در دانشگاه قُرُق شُده<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiQkry4pqvLUJTH5wAPRrMX0zRR8L0I5-bgQk6YE0r96Pg1YTiyNNRhcbHRjQbKr3Mwq0pxRTxiBw6xTkkABHbXXQAzJZOf4yPscVt36j6t2pFfy8AtF0nFhQFs6uFTIql7-jHf3w/s1600-h/agha.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 356px; height: 400px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiQkry4pqvLUJTH5wAPRrMX0zRR8L0I5-bgQk6YE0r96Pg1YTiyNNRhcbHRjQbKr3Mwq0pxRTxiBw6xTkkABHbXXQAzJZOf4yPscVt36j6t2pFfy8AtF0nFhQFs6uFTIql7-jHf3w/s400/agha.jpg" alt=" تلاش برای ماله کشی بر یک عقب نشینی تحقیرکُننده، خامنه ای را به گرداب خفت بُزُرگتری افکند" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5280004239008170306" border="0" /></a><br /><br /><br /><div style="text-align: center;"><blockquote style="font-weight: bold;"><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" >تلاش برای ماله کشی<br />بر یک عقب نشینی تحقیرکُننده،<br />خامنه ای را<br />به گرداب خفت </span><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" >بُزُرگتری افکند</span></blockquote><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" ></span></div><p><br /></p><div style="direction: rtl; text-align: right;"><div style="text-align: center;"> <span style="color: rgb(153, 0, 0);font-size:180%;" ><span style="font-weight: bold;font-family:times new roman;" >حُضور مخفیانه رهبر جمهوری اسلامی<br />در دانشگاه قُرُق شُده</span><br /></span></div><span style="font-size:180%;"><br /></span><div style="text-align: center; color: rgb(0, 0, 153);font-family:lucida grande;"><span style="font-size:130%;"><span style=";font-family:times new roman;font-size:130%;" >منصور امان</span><br /></span></div><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" ><br /><br /><br />ولی فقیه جمهوری اسلامی که قرار بود روز 16 آذر در راس اُردوی نظامی - امنیتی خود برای قلع و قمع "ضدانقلاب" به دانشگاه لشگر بکشد، سرانجام پس از اطمینان از گُذشت این مُناسبت، به یک نمایش دُزدانه و عملیات بزن – و </span><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" >– در رو در دانشگاه علم و صنعت رضایت داد.<br /><br />دیدار آقای خامنه ای از دانشگاه تهران که می بایست قُدرت نمایی حُکومت در برابر جُنبش دانشجویی را به نمایش می گُذاشت و اعتماد به نفس آن با وُجود نداشتن پایگاه در</span><span style=";font-family:lucida grande;font-size:130%;" > قُطب علمی - آموزشی کشور را به اثبات می رساند، با قایم باشک بازی او زیر این ادعاها را به گونه پُر رنگ تری خط تاکید کشید. به ویژه به این دلیل که حُضور مخفیانه و شرمگین رهبر جمهوری اسلامی در دانشگاه قُرُق شُده، یک تصمیم امنیتی و گرفته شُده در بالاترین آرگانهای مشورتی و تصمیم گیری امنیت "نظام" است.<br /><br />همزمان، تلو تلو خوردن "آقا" در دانشگاه، اهمیت و تاثیر مُهم آن برای "نظام" از زاویه جایگاه اجتماعی اش به مثابه یک کانون فعال اعتراض و مُقاومت و تاثیر انگیزاننده ای که بر جُنبشهای اعتراضی اقشار گوناگون می گُذارد را نیز آشکار می سازد؛ واقعیت نه چندان خوشایندی که گُذر رهبران جمهوری اسلامی از کنار دانشگاه را مُمکن ناپذیر کرده و آنها را چه در شکل اعمال قهر و چه در شکل تلاش برای سربازگیری از آن به واکُنش بر می انگیزد.<br /><br />در همین راستا می توان از نمایش انتخاباتی رییس جمهوری پیشین "نظام"، حُجت الاسلام خاتمی در دانشگاه یاد کرد که همچون برنامه آیت الله خامنه ای با یک تاخیر اجباری و امروز (دوشنبه) روی صحنه می رود.<br /><br />...........................<br /><span style="font-weight: bold;">ایران نبرد</span><br /><a href="http://www.iran-nabard.com/">http://www.iran-nabard.com</a></span>/<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com