.............................
نرگس.ح
هم اوا
http://hamava01.blogfa.com/..............................................
ریشه ها را میسوزاند
این زخم کهنه
که نه یارای درمانش هست
نه جسارت فریادش!
موریانه های موذی
تن خسته ای را نشانه رفته اند
که ریشه هایش را
این برهوت نا امن و قدار
ریشه کن کرده است!
اینک به آخر خط رسیده است
مسافر صبور...!
وقتی که سکوت تنها پاسخ لبهای خاموش است!
چه میتوانم کرد؟
عادت کرده ایم!
فریادهایمان را در کودکی به ترس
در جوانی به نجابت
و در پیری به مصلحت
گردن بزنیم!
و من در همین بیغوله های سکوت و تحقیر
هویت و آزادگی ام را
به قانون زور گردن زدم
من در همان سالهای لعنتی مردم!
که عزلت را عفت! برایم معنا کردند!
و نیمه بودن شد تمام سرمشقهای شبانه ام!
من در همان بیغوله های سکوت و تحقیر مردم!
چه میتوانم کرد؟
عادت کرده ایم!
آنگاه که در پستوی خانه ها
جوانیمان را به کبریت ناموس سوزاندیم
چاره نبود جز حضور به مدد درس
و کتاب
و کار!
ما در همان اجبار لعنتی آموخته بودیم به غریزه
که بودن ممکن نیست جز به تحصیل
و فرار موقت از شلاق زور پدر
که ازدواج
لاجرم آن را
به حکم ناموس!
به دستان نامبارک دیگری میسپرد!
ما در همان بیغوله های عزلت آموختیم
و آرام آرام
به درون جامعه ای خزیدیم
که از سایه های ما بر تن خویش
بر خود میلرزید!
چاره نبود!
عادت کرده بودیم!
غافل از خواب نا اندیشمندان برنامه ریزی که
دستان نامبارکشان نمیچرخد
جز به تحقیر
به ظلم
و نابرابری!
و این بار سرمشقهای جدید شبانه مان
رنگ و بوی استدلالهای جنسیت مدار به خود گرفته
و ما باور کردیم
مصلحت اندیشی و خیراندیشی شان را!
چاره نبود!
آخر ما به استدلال نیز
عادت کرده ایم
چاره ای نیست!