28 September 2006

بهنام باوندپور (دویچه وله) . / . عيسى سحرخيز: آخوندها و رسانه‌هاها و خبرگزاری ها ها ها !

حتا حاضر نیستند
روزنامه‌ها و روزنامه‌نگارانی را
که فقط برای زندگی و برای بقا کار می‌کردند
تحمل کنند


گفتگوی بهنام باوندپور

با

عیسی سحرخیز


مدیر عامل خبرگزاری جمهوری اسلامی «ایرنا» از سمت خودش استعفا کرد و روزنامه‌ی دولتی «ایران» هم اینبار با پرسنل جدید از توقیف درآمد. آیا به نظر شما اینها نشانه‌هایی هستند از نوعی تجدید سازماندهی و تلاش دولت نهم برای اجرایی کردن نوعی سیاست جدید رسانه‌ای، یا تغییر و تحولی عادی که در هر شرایطی ممکن است انجام بشود؟

عیسی سحرخیز: مسیری که پیش آمده مسیری قابل پیش‌بینی بوده و یک نوع حرکت از مرحله‌ی اصلاح‌طلبی به اقتدارگرایی را که جریانی سعی می‌کرد در ابتدا پشت ماسک قایم بشود و خودش را مخفی بکند، الان دارد چهره‌ روشن‌تر و شفاف‌تری را باز می‌کند. زمانی که آقای خادم المله انتخاب شد بعنوان مدیرعامل خبرگزاری، من در مصاحبه‌هایی که داشتم عنوان کردم که این مسیر مسیری تثبیت ‌شده نخواهد بود، در یک مرحله‌ی تثبیت موقت ما خواهیم بود و بدلیل تضادهایی که در درون وزارت ارشاد و خبرگزاری وجود دارد و تفکری که جریان اقتدارگرا و حزب پادگانی دارد و جریانی که از جنس خبر و فرهنگ می‌تواند باشد، این تضاد روزی خودش را نشان خواهد داد و به ضرر آقای خادم‌المله خواهد شد که پشتوانه و ریشه سیاسی چندانی ندارد و بدلیل هم‌محله بودن با آقای احمدی‌نژاد انتخاب شده، ولی جریان وزارت ارشاد و شخص آقای صفار هرندی که از بدنه‌ی اطلاعات و امنیت و نظامی هست و با باند سعید امامی، با باند کیهان ارتباط تنگاتنگی دارد و در نوک حمله‌ به فرهنگ و مطبوعات در دوران اصلاحات و پیش از آن قرار داشته، اینها به یک نقطه‌ای می‌رسند که آقای خادم‌ المله مجبور به حذف شدن هست.

سوالی که اینجا پیش می‌آید. آقای خادم‌المله مدیر عامل سابق ایرنا، گفته است که پیش‌تر استعفای خودش را به رییس جمهور تقدیم کرده بوده. این در حالی‌ست که رییس مستقیم ایشان وزیر ارشاد بوده. این مسئله گویا ظن اختلاف جدی آقای خادم المله را با آقای صفار هرندی قوی‌تر می‌کند. پرسش این است: اختلاف بر سر چیست؟

عیسی سحرخیز: آقای خادم‌‌المله از جنس اطلاعاتی و امنیتی نبوده. اگرچه به جریان اقتدارگرا نزدیک بوده، ولی در آن باند قرار نمی‌گرفته و در واقع جنس‌اش جنس خبر و اطلاعات فاش بوده. در صورتی‌که جنس دیگران جنس اطلاعات محرمانه و اقدامهای اطلاعاتی‌ـ امنیتی و باند سعید امامی بوده‌ است. همانطور که شما گفتید، هم از صحبت‌های آقای خادم المله و هم از صحبت‌های آقای صفار هرندی ما پیشاپیش این تضادها و اختلافها را می‌دانستیم و به‌گونه‌ای هم وزیر ارشاد این بحث را مطرح کرده بود که آقای خادم المله را آقای احمدی نژاد بهش تحمیل کرده است. به این دلیل بود که وقتی جریان روزنامه «ایران» پیش آمد، فکر می‌کنم در مصاحبه با شما و دیگر رسانه‌ها گفته‌ام که این یک حرکت سیاسی‌ست در جهت تسویه‌حساب در درون موسسه «ایران» و خبرگزاری جمهوری اسلامی و جریانی که می‌توانسته آن سروصداها و آن شلوغ‌بازی‌ها را راه بیندازد، توانسته منافع سیاسی‌اش را از این آب گل‌آلود بگیرد و عده‌ای هم بازیچه دست آنها شده‌اند.

حالا آقای سحرخیز دو فرد انتصابی جدید، یعنی آقای فیاضی به عنوان مدیرعامل جدید «ایرنا» و آقای اشتهاردی بعنوان سرپرست موسسه مطبوعاتی و روزنامه «ایران» گویا سوابق زیادی نه در «ایرانا» و نه در روزنامه «ایران» دارند. آيا دلیل انتصاب اینها هم در ارتباط با همان مسئله‌ای‌ست که اشاره کردید، یعنی بقول شما قرار گرفتن در آن چارچوبهای امنیتی؟

عیسی سحرخیز: ما در یک فضای حاکمیت دوگانه در وضعیت مطبوعات کشور هم شاهد یک حاکمیت دوگانه رسانه‌ای بوده‌ایم. به‌گونه‌ای که بعد از دوران اصلاحات وقتی مطبوعات مستقل،‌ آزادیخواه و اصلاح‌طلب شکل و پا گرفتند و نهادهای صنفی مربوطه و نهادهای حمایتی مربوطه درست شدند و تاسیس شدند، جریان قبلی که در ارتباط نزدیک با باند سعید امامی بود و در فضای رسانه کار می‌کرد، ماموریت پیدا کرد در کنار قوه قضاییه با روزنامه‌نگاران و مطبوعات برخورد بکند. اولین تضادها و تناقض‌ها هم زمانی بود که انجمن صنفی روزنامه‌نگاران در همان شهریورماه سال ۷۶ تاسیس شد و جریانی که آقای فیاضی هم یکی از سردمدارانش بود کسانی بودند که به مخالفت با این انجمن برخاستند، انتخابات را غیرعادلانه دانستند و بعد هم به کارشکنی پرداختند و یک نهاد موازی را شکل دادند به‌اسم «انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان»، که این نهاد در واقع پایه و مبنایی شد برای برخورد با روزنامه‌نگاری آزاد در ایران. اینها بودند که در مقابل خبرگزاری، خبرگزاری‌های موازی را شکل دادند. هرکدام از این خبرگزاری‌ها با بیت رهبری، با سازمان تبلیغات، با نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی و همینطور با دادستانی همکاری می‌کردند. این افراد هیچگونه پیشینه‌ای در خبرگزاری و در موسسه «ایران» نداشتند و حتا جریان ضد مطبوعات آزاد را شکل دادند و الان هم اگر ببینید در سطوح بسیار بالایی دارند فعالیت می‌کنند، از وزارت ارشاد که از درون کیهان آمده، همین وزارت رفاه که سرپرست‌اش از روزنامه‌ی «سیاست روز» درآمده، آقای فیاضی که یک حرکت خاصی را داشته و این خبرگزاری‌ها. در واقع در بدنه‌ی اصلی و حرفه‌ای روزنامه‌نگاری اینها کاری را نداشتند و از طریق بودجه‌های دولتی، حتا نه دولت، بلکه نهادهای پشت پرده که هیچوقت حاضر نمی‌شدند مسایلشان را مطرح بکنند، فعالیت خاصی را می‌پرداختند. و آقای فیاضی هم آنموقع با یک روزنامه‌‌ با تیراژ محدودی که برگشتی زیادی داشت به اسم روزنامه «قدس» کار می‌کرد که بعد از دوران حاکمیت آقای احمدی‌نژاد یکسری پست‌هایی را گرفت و بعد هم جابجایی در شهرداری و اینها یکسری مسایلی را داشته. ولی در بدنه‌ی اصلی روزنامه‌نگاری ایران این افراد هیچ جایگاهی را ندارند و اگر انتخاباتی برگزار بشود، بدانید که افرادی خواهند بود که در ته لیست قرار می‌گیرند. همانگونه که فردی مثل آقای انتظامی ما می‌بینیم که در بدنه‌ی روزنامه‌نگاری اسمش هست، حتا در یک انتخابات غیرآزاد بعنوان نماینده مدیرمسئول انتخاب می‌شود، ولی خودش کسی هست که الان در درون هیات نظارت بر مطبوعات اقدام به توقیف روزنامه‌ها و مجله‌ها می‌کند.

آقای سحرخیز، تصویری که شما ارائه می‌دهید از برخورد دولت با رسانه‌ها تصویر بسیار تاریکیست. شما پیش از تشکیل دولت نهم هم از شنیده شدن «صدای پای فاشیسم» صحبت می‌کردید. آیا در سیاستهای دولت جدید با رسانه‌ها هم این «صدا» را می‌شنوید؟

عیسی سحرخیز: من بعنوان جایگاه مطبوعاتی و فرهنگی و یا بخشی از روشنفکری که داشتم، طبیعتا از این زاویه بیشتر به مسایل نگاه می‌کردم و دغدغه‌های منهم در آنزمان بیشتر در این چارچوب بود و الان آن پیش‌بینی‌ها مرحله به مرحله و قدم به قدم دارد خودش را شفاف‌تر و روشن‌تر می‌کند و نشان می‌دهد آن دغدغه‌هایی که ما داشتیم در مورد انتخابات چقدر واقعی بوده و جریانی که ریشه‌اش در باند سعید امامی بوده، چگونه مرحله به مرحله، قدم به قدم دارد پیش می‌آید و فضای خفقان را بر کشور حاکم می‌کند و حتا حاضر نیستند که روزنامه‌ها و روزنامه‌نگارانی که فقط برای زندگی و برای بقا کار می‌کردند را تحمل کنند و مرحله به مرحله حذف می‌کنند و حتا کارشان بجایی رسیده که حاشیه‌ها و لایه‌های پیرامونی محافظه‌کارها را که حاضر نیستند با جریان تندرو هماهنگی و گوش بفرمانی شدید داشته باشند، آنها را هم حذف می‌کنند.

http://www2.dw-world.de/persian/iran/aktuelle_berichte/1.198349.1.html?maca=per-rss-per-all-1491-rdf



رويا جوكی ( دویچه وله) ./ . نيلوفر بيضايی: افزايش "روسپيگرى به طور رسمی" در ايران

· روسپی‌گری" به طور رسمی" در جمهوری اسلامی ايران ممنوع است.

با وجود اين با افزايش مشكلات اقتصادی و فشار روزافزون بويژه بر زنان، اين پديده نه تنها با منع قانونی كمتر نشده بلكه به اعتقاد برخی از كارشناسان افزايش نيز يافته است.

در اين ارتباط گفتگويى را با خانم نيلوفر بيضايی بازيگر و كارگردان ايرانی تئاتر مقيم آلمان انجام داده‌ايم كه علاوه بر فعاليت‌های تئاتری در مقالات مختلفی به بررسى مسائل اجتماعی و مشكلات زنان نيز می‌پردازد

.

افزايش روسپيگرى در ايران


گفتگوی رويا جوكی ( دویچه وله)

با

نيلوفر بيضايی



دویچه‌وله: خانم بیضایی، شما در مقاله‌ و مصاحبه‌هایتان به مسئله روسپیگری پرداخته‌اید و همینطور به افزایش آن در ایران اشاره کرده‌اید. به نظر شما علت افزایش آن در ایران چه هست؟

نیلوفر بیضایی: من بطور مشخص می‌توانم دو علت را بگوییم، ولی علل بسیار زیادی دارد. اما من دو دیدگاه مشخصی را هم در مطالب‌ و هم در مصاحبه‌هایم مطرح کرده‌ام. یکی از مهمترین‌هایش این است که به لحاظ اقتصادی در ایران یک شکاف بسیار عمیق میان فقیر و غنی بوجود آمده و در این مورد بخصوص زنان و در وهله اول زنان مورد صدمه قرار می‌گیرند. به چند دلیل: یکی به دلیل وضعیت حقوقی و حضوری آنها در اجتماع و بازار کار، و دیگری به دلیل اینکه بهرحال امکانات کمتری وجود دارد، بخصوص در مواقعی که این فشار اقتصادی کمر خانواده را خم می‌کند و در بسیاری از این موارد این زنان دست تنها هستند. ما زنان بسیاری را داریم که تنها زندگی می‌کنند یا در خانواده‌ای زندگی می‌کنند که همسرانشان معتاد هستند و یا به دلایل مختلف ناچار هستند برای تامین اقتصادی خانه کاری را انجام بدهند که ازشان خواسته می‌شود، در جامعه امروز و با نگاهی كه امروز به آنها وجود دارد، و در بسیاری از موارد بناچار تن به خودفروشی می‌دهند. چون یکی از راههای خیلی سریع درآوردن پول است و از طرف دیگر چون اکثر اینها موقعیت شغلی ندارند و تقاضای بدن زن در سایه حکومت اسلامی که ادعای حفاظت از زن را می‌کند بسیار بالا رفته است، بهمین دلیل کاربرد حضوری این زنان در عرضه‌ی بدنشان در مقابل پول هست.

دویچه‌وله: شما نقش قوانین و سنت‌های موجود در ایران در این امر روسپیگری در چه می‌بینید؟

نیلوفر بیضایی: یک نگاه کلی هست که این نگاه کلی در اصل در این ۲۸ ساله گذشته نگاه حاکم هست که نگاهی بسیار مردانه است. این نگاه همه‌ی نیازهایی را که بخصوص در حیطه روابط میان مرد و زن تعیین می‌شود از دیدگاه مرد تعریف می‌کند. یعنی این را می‌پذیرد که مردان نیاز به تامین جنسی دارند و حتا مردانی که مزدوج هستند. به همین دلیل مسئله صیغه، مسئله ازدواجهای موقت راهی‌ست که دراسلام شیعه، بخصوص در این ۲۸ سال حکومت اسلامی تبلیغ شده و در حقیقت پشتوانه قانونی دارد. این پشتوانه قانونی مسلم است که کمک می‌کند به اینکه در بسیاری موارد کسانیکه حتا بعنوان واسطه‌های فروش تن‌فروشان و حتا زنان یا دختران جوانی که تن‌فروش نیستند، بلکه به دلیل فقر خانوادگی فروخته می‌شوند یا از آنها تحت عنوان ازدواج موقت یا صیغه بهره‌برداری جنسی می‌شود، این مسئله بتواند توجیه بشود و این ابعاد عمومی را پیدا بکند. این زنان از هیچ نوع حمایت قانونی برخوردار نیستند از یکسو. و از سوی دیگر وقتی در بسیاری از موارد مورد خشونت قرار می‌گیرند، نمی‌توانند به جایی شکایت کنند، بلکه حتا از طرف خود این زنها مجازات می‌شوند.

دویچه‌وله: نقش تربیت و خانواده و همینطور محدودیت‌های خانوادگی که منجر به فرار زنان و دختران جوان از خانه می‌شود چه هست؟

نیلوفر بیضایی: این محدودیت‌های خانوادگی در خانواده‌های ایرانی وجود داشته و دارد. مسئله در اینجاست، زمانیکه این ایجاد محدودیت بخصوص برای دختران جوان، هم در عرصه عمومی فرهنگی و آموزشی و هم در عرصه‌های گوناگون تبلیغ و ترویج می‌شود، در حقیقت بجای اینکه خانواده‌ها یک راهنما یا یک الگوی دیگری داشته باشند برای نوع رفتار با فرزندانشان، همان الگوی خشونتی را که تبلیغ می‌شود و در درون خودشان هم به انحای مختلف وجود داشته، تایید شده می‌بینند و مسلم است که این به اشکال مختلف گسترش پیدا می‌کند. ما پدیده‌ای که روبه‌رو هستیم و بسیار گسترده است پدیده دختران فراری‌ست که در اکثر خانواده‌ها نه تنها محدودیت بر آنها اعمال می‌شود، بلکه مورد خشونت هم قرار می‌گیرند، چه خشونت جسمی و چه خشونت جنسی. و تمام اینها عوامل مختلفی هستند كه دست به دست هم می‌دهند و کمک می‌کنند به ایجاد فضاهایی که بعدها وقتی این دختران بدون هیچ پشتوانه‌ای از خانه بیرون می‌آیند براحتی معرض آسیب اجتماعی قرار بگیرند و توسط این باندهایی که بطور گسترده در ایران وجود دارند به تن‌فروشی کشیده بشوند یا خرید و فروش بشوند.

دویچه‌وله: به نظر شما چه اقداماتی را می‌شود در مقابل توسعه این مشکل در ایران انجام داد؟

نیلوفر بیضایی: راستش اینکه چه اقداماتی را می‌توان انجام داد،‌ من فکر می‌کنم مشکل آنقدر ریشه‌ای‌ست، یعنی همانطور که گفتم، یک نگاه هست، یک نگاه کلی که تغییردادن این نگاه بمعنای تغییر این سیستم حکومتی‌ست در ایران. چون این نگاه را در تمام عرصه‌ها، از قوانین گرفته تا عرصه‌های دیگر بنوعی به جامعه تحمیل کرده است و مسلم است که از سوی بخشی از جامعه پذیرفته شده. من یکبار دیگر گفتم و باز تکرار می‌کنم: ما با یک پدیده‌‌ای روبه‌رو هستیم که قدرت حکومتی واقعا عقب‌مانده‌ترین و بخشا قرون وسطایی‌ترین نوع نگاه را به زن و به حرمت انسان در خودش حمل می‌کند و در تمام زوایای اجتماع گسترش می‌دهد. مسلم است که در چنین جایی امید به این نیست که از مجراهای قانونی و دولتی بشود در بهبود وضعیت زنان کاری انجام داد. و فکر می‌کنم در اینجور موارد بخصوص گروهها و تشکل‌های مستقل و غیردولتی زنان که به نظر من در این عرصه فعال‌اند، کار می‌کنند و خوب هم کار می‌کنند، آنها هستند که بیشتر به‌گوش‌اند و این مشکلات را تا جایی که می‌توانند یادآوری می‌کنند. ولی امکانات قانونی در دست قدرت اجرایی‌ست و قدرت اجرایی در دست کسانی‌ست که حافظین یک قانون ضد زن‌اند در همه‌ی عرصه‌ها و این مسئله‌ای‌ست که کار را بسیار مشکل می‌کند. اما در عین‌حال من فکر می‌کنم که باید قدر دانست فعالیت تشکل‌های زنان را که تا حدی که امکان دارند، یا NGOها یا انجمن‌های مستقل و غیردولتی زنان که سعی می‌کنند تا جایی که می‌توانند یاری برسانند به زنان آسیب‌دیده.

دویچه‌وله: خانم بیضایی، شما البته در عرصه تئاتر هم فعالیت‌های زیادی دارید. آخرین سوالم در مورد تازه‌ترین کارتان در این زمینه هست؟

نیلوفر بیضایی: تازه‌ترین کار من ۱ کار نیست، ۲ کار است. من یک پروژه دارم که برای برلین کار می‌کنم و یک پروژه هم برای فرانکفورت. هر دو اینها، در حقیقت مسئله‌ی مشترکشان این است که به‌نوعی با مسئله مهاجرت و تبعید در ارتباط‌اند. یکی از این کارها ۴ زن بازیگر دارد که اینها همه تجربه‌ی زندگی در مهاجرت و تبعید را داشته‌اند و من آگاهانه می‌خواستم بازیگرانم از ملیت‌های مختلف باشند و همه هم با این تجربه. و کار دیگر هم همینطور، منتها در آن یک رابطه عاشقانه میان دو مهاجر در مرکز قرار دارد. تلاشی برای یافتن وطن دوباره در قالب یک رابطه‌ی عاشقانه و یک رابطه‌ی بحران‌زده. این دو کار یکی بنام «Fremd wie du und ich» به آلمانی هست که به فارسی می‌شود «بیگانه چون تو و من» و دیگری «Die Stimme der still» یا «آوای سکوت»، کاری که در برلین انجام می‌شود. هرکدام از این کارها از یک زاویه به مسئله‌ی تبعید و مهاجرت می‌پردازند و کسانیکه در هر دو کار بازی می کنند، حاصل یک تجربه مشترک، یک کار مشترک تئاتری یک گروه است و از تمام تجربه‌ها و بیوگرافی‌های شخصی بازیگران در صحنه‌هایی استفاده شده که در مرکز قرار ندارد، اما در خیلی‌جاها ما از تجربه‌های خود بازیگران در این دو نمایش استفاده کرده‌ایم. یکی از کارها ۲۰ اکتبر در فرانکفورت روی صحنه می‌رود و کار برلین هم در ۱۴ نوامبر.

http://www2.dw-world.de/persian/frauen/1.198286.1.html

27 September 2006

مردو آناهید: شاید کسی گمان کند که یک ایرانی مسلمان با یک مسلمان ایرانی تفاوتی ندارند

نگاهی به بن‌مایه‌ی گفتارها

شاید کسی گمان کند که یک ایرانی مسلمان با یک مسلمان ایرانی تفاوتی ندارند

مردو آناهید

· شاید کسی گمان کند که یک ایرانی مسلمان با یک مسلمان ایرانی تفاوتی ندارند ولی تفاوت آنها از آزادی تا بردگی است. یک ایرانی که روشن اندیش باشد آزادی را ستایش می‌کند، او با مسلمانان دشمنی ندارد، چون ایران و ایرانی را دوست می‌دارد و مردم ایران را مسلمان می‌شمارد. او از اسلام به سود ایران می‌گذرد. برای او تفاوت عقیده‌های مسیحی، یهودی، بهایی و زرتشتی تنها در پیوند با بهره‌مندی ایران ارزشیابی می‌شوند . ولی یک مسلمان ایرانی می‌خواهد آزادی را در احکام اسلام جاسازی کند او ایرانی بودن را می‌پذیرد چون بیشتر ایرانیان مسلمان هستند. او از ایران و ایرانی به سود اسلام چشم می‌پوشد. او بهره‌مندی ایران را تنها در پیوند با اسلام خواهان است .

اگر کسی بداند که انسان آزاد است، او می‌پذیرد که انسان نیازی به پیروی کردن از عقیده‌ای ندارد، در اندیشه‌ی او بردگی و برده‌پروری راه پیدا نمی‌کند. کسی که آزادی را ستایش می‌کند، از احکامی که انسان را گرفتار ‌کنند بیزار است، او بر آن خواهد بود که بندهای بردگی‌ی انسان را پاره کند. کسی که به عقیده‌ای ایمان دارد او برده‌ی ایمانش است و در بینش او آزادی‌ی انسان مفهومی ندارد، چون ساختار بینش او از عقیده‌اش پیدایش یافته است، او پدیده‌ی آزادی را تنها در جولانگاه ایمانش می‌شناسد و خود را در آن میدان آزاد می‌پندارد .
دیدگاه این کسان حتا از دالان ایمانشان هم تنگ‌تر و تاریک‌تر است. اندیشه‌ی آنها پوسته‌ای خشک است که نه بال پرواز و پای حرکت دارد. آزادی‌ی بی‌کرانه برای این کسان دهشت آور است چون آنها در آن آزادی که مرز و کرانه نداشته باشد بی‌پناه و سرگردان خواهند ماند. این است که اسلام فروشان در تلاش هستند تا پدیده‌هایی را که مردم خواهان آنها هستند در درون زندان ایمان جاسازی کنند و به اسلامزدگان بفروشند .
از آنجا که زندان ایمان تنگ و خشک است، از سویی خواسته‌های مردم گسترده و روینده هستند، پس اسلام‌فروشان به کردار خواسته‌های مردم را فشرده و ریز می‌سازند و آنها را در پوسته‌ی سخنان درشت به صدا در می‌آورند. اسلام‌فروشان به یاری‌ی اسلامزدگان اسلام را پاسداری می‌کنند نه آزادی را. آنها آزادی را تنها در زندان ایمان خود می‌شناسند، این است که اگر زنان خواهان آزادی باشند، برای آنها " آزدی" را در مرزهای اسلام جستجو می‌کنند .
شوربختی‌ی ایرانیان در همین است که بیشتر روشنفکران آنها هم اسلامزده هستند و بر اساس همین بینش می‌کوشند که از آرزوها و خواسته‌های مردم ایران مینیاتور بسازند تا آنها در ‌دهلیز تنگ اسلام جا بگیرند. آنها از تاریک اندیشی نمی‌توانند ببینند که انسان خردمند و آزاده نیازی ندارد که پدیده‌های هستی را از روزنه‌ی تنگ ایمان بررسی کند .
شاید سازمانهای انسان دوست در کشورهای پیشرفته هم با مردم ایران کینه ورزی و دشمنی‌ی ویژه‌ای دارند. چون اگر آنها بخواهند روشنفکری را از ایران زمین سربلند کنند باید آن روشنفکر یک اسلام‌فروش یا دستکم یک اسلامزده باشد. می‌توان گمان برد، که از میان این همه روشنفکران ایرانی، بخشی هم آزاداندیش هستند ولی هیچگاه یکی از آنها، برای این سازمانها، نام‌آور نشده‌اند. پیوسته دیده می‌شود که جایزه‌های نوبل پنبه‌ای، قلم طلایی، عینک سربی را به روشنفکرانی می‌دهند که مسابقه‌ی آزادی را در زیرزمین اسلام برگزار کنند. هر روشنفکر ایرانی که در جنگ زرگری با حکومت اسلامی پیکار می‌کند، اگر او اسلام راستین فروش یا اسلامزده باشد، شانس آن را دارد که به جایزه‌های برون مرزی مفتخر شود .
البته برآینده فکر یک اسلامزده ناخودآگاه بر زمینه‌ی معیارهای اسلامی پایه دارد، یعنی از کوزه همان برون تراود که در اوست، بینش یک اسلامزده آلوده به پلیدهای دینی است، او بیمار است نه گناهکار. ولی یک اسلام‌فروش دکاندار است، او کوشش می‌کند که زشتی‌های کالای خود را آگاهانه بپوشاند تا بفروش برسند. او فریبکار، دروغ‌پرداز، شیاد ومردم‌ستیز است. او زشتی‌های اسلام را در پوشش واژه‌های زیبا می‌پیچد و به دوستداران آن ارزش‌ها می‌فروشد. یک اسلام‌فروش گناهکار است چون او نه تنها مردم را به سیاهچال اسلام روانه می‌کند بلکه واژه‌های فارسی را از ارزش‌های فرهنگی جدا می‌سازد و به زشتی‌های کالایش می‌چسپاند. این است که سکوت در برابر اسلام‌فروشان خیانت به فرهنگ و مردم ایران است .
به هر روی برای روشن شدن سخن باید اندکی به ریشه‌ی این افکار بنگریم. برای نمونه مقاله‌ی یک بلند آوازه‌ای را مرور می‌کنیم. سخن از شناسایی بن‌مایه‌ی فکر این کسان است پس نیاز به نوشتن نام کسی نیست .
در این نوشتار، برای نمونه، به افکار کسی اشاره می‌کنم که در قلم‌پردازی و قلم فرسایی ورزیدگی دارد. او می‌تواند با واژه‌ی "آزادی" خواننده را در لانه‌ی اسلام به بند بکشد. با این وجود کمتر روشنفکری به اسلام فروشی واسلامزدگی‌ی او پی‌ برده است. اکنون که او برون از ایران است، اندکی فریاد آزادیخواهی‌ی بانوان به گوشش رسیده، نوشتاری به نام <<ملاحظاتی در باره‌ی آپارتاید جنسی در ایران>> بیرون داده است. او در این نوشته‌ شگردها و راه جاسازی کردن حقوق اجتماعی زنان را در چارچوب شریعت اسلامی نشان می‌دهد .
این مسلمان در نوشته‌اش کوشش کرده است تا ستمی که از را احکام اسلامی بر زنان وارد می‌شود به نام پدیده‌ای از فرهنگ سنتی جابزند و امکاناتی را برای پیشوایان روحانی یادآور شود تا آنها بتوانند بدون آنکه پا از شریعت اسلام فراتر نهند به زنان آزادی‌هایی را، که با اسلام منافات ندارند، عنایت فرمایند .
گوشزد: در این نوشتار آنچه که در <<.....>> آمده است جمله‌های مقاله‌ی این مسلمان است .
او زیرکانه آپارتاید، ستمی که حکمرانان اروپایی سالیان دراز بر مردم آفریقای جنوبی وارد ‌آورده‌اند با ستمی که به اوامر الله بر زنان مسلمان وارد می‌شود همسنگ می‌خواند تا ستمی که در احکام اسلام وجود دارد به << آپارتاید جنسی در نظام سیاسی و حقوقی ایران>> برگردانده شود. البته این نامردمی را ستمی می‌داند، << که حکومتگران این آپارتاید را بر مبنای دین توجیه می کنند >>
مگر مردان و زنان در دو طبقه‌ی اجتماع هستند، مگر مردان خودسرانه حاکم و زنان محکوم آنها هستند، مگر ستمی که بر زنان مسلمان وارد می‌شود به فرهنگ و سنت ایرانیان بستگی دارد، مگر زنان در کشورهای دیگر که مسلمان هستند آزادی دارند، مگر اسلام دین حکومتگرایان نیست، مگر مردان در ایران آزادی دارند که زنان را در "آپارتاید" گذاشته‌اند. آیا زنان مسلمانی که در حکومت اسلامی دست اندرکار هستند کوراندیش‌تر و در مورد زنان سخت‌گیرتر از آخوندهای حکومت نیستند. اشاره به آن ضعیفه‌ای که، وکیل زنان مسلمان در مجلس اسلامی است، او پیشنهاد می‌کند: زنان خیابانی باید اعدام بشوند تا دیگران بترسند. پس نمی‌توان از آپاتاید "جنسی" سخن گفت و هرگز نمی‌توان آنرا نسبت به ایران داد. چون به امر شریعت، در سراسر جهان، به زنان مسلمان بیشتر از مردان ستم می‌شود .
هدف این کس، به گفته‌ی خودش این است، که نشان دهد حقوق زن << در حوزه‌هایی به اعتبار شریعت>> نقص شده است، ادعای کسانی را رد کند که درخواست حقوق زن را با مرتد شدن برابر می‌نامند، دیگر اینکه دستوراتی را صادر کند تا فقیه‌ها بدانند که چگونه و چه حقوقی به زنان بدهند بدون آنکه به اسلام عزیز خراشی وارد شود .
در همین هدف‌ها آشگار می‌شود که این کس یک اسلامزده‌ی ناآگاه و یک اسلام‌فروش تازه کار است. نخست او می‌پندارد که انسان نادان است و نمی‌تواند بینشی از اندیشه‌ی خود داشته باشد و گمان می‌کند که انسان باید پدیده‌های هستی را در تاریکخانه‌ی اسلام بشناسد. او نمی‌تواند یک جهان‌بینی را حتا زندگی‌ی انسان را جدا از اسلام تصور کند. او در هدفش می‌خواهد در حوزه‌های شریعت " نقص حقوق زن" را جستجو کند و نشان دهد که شناختن این نقص از ایمان کسی نمی‌کاهد و او با وجود درخواست " حقوق زن" می‌تواند، در اسلام راستین، مسلمان یعنی عبد و مطیع اوامر الله باشد .
این اسلامزده نه تنها زن بلکه انسان را آزاد نمی‌داند او می‌کوشد تا که اسلام را از دشواری‌هایی، که از اندیشه‌های پیشرفته برآمده‌اند، نجات دهد . هدف او تنها ساختن یا فروختن اسلامی است که بتواند در جهان امروز پایدار بماند. او حقوق اجتماعی زنان را در نرخ دیه‌ی، کارکردن، لباس پوشیدن و شرکت داشتن در نظام‌های اسلامی می‌پندارد. او مفهوم انسان آزاد و ارزش‌‌های فرهنگی را درک نکرده است. او چنین می‌نویسد :
<< این تلقی فرهنگی از جمله در پاره‌ای از احکام شریعت ریشه دارد. یک نمونه بارز آن مسأله دیه زنان است. همانطور که می دانید دیه یک زن نصف دیه یک مرد است. برای مثال، فرض کنید که یک مرد بی سواد و خلافکار زن دانشمندی را که استاد دانشگاه است مورد تجاوز قرار دهد و سپس به فجیع ترین شکلی به قتل برساند. در این صورت اگر خانواده زن مقتول طالب قصاص قاتل باشند، باید نصف دیه آن مرد قاتل را که بالغ بر چندین میلیون تومان است به خانواده مرد قاتل بپردازند، تا آن مرد به خاطر جنایتی که مرتکب شده است قصاص شود. زیرا دیه آن زن دانشمند نصف دیه آن قاتل تجاوز کار است. به بیان دیگر، ارزش آن مرد در چشم قانون دو برابر ارزش آن زن است >>.
آیا دیه، که او آنرا " تلقی فرهنگی" می‌خواند در قرآن نیامده است، آیا این دروغ پردازی نیست که پستی‌ی این حکم را " تلقی‌ی فرهنگی" بنوسد، آیا نهایت مردم ستیزی نیست که به دروغ آلودگی‌های و پلیدی‌های شریعت را به فرهنگ آن مردمی بجسپاند .
او در ذهنش به مشکلی برخورد نمی‌کند که در اسلام کشتن و جانستانی با پرداخت مبلغی شرعی و مجاز می‌شود. او از احکام قصاص که ننگ بشریت هستند شرمی ندارد و تنها دیه‌ی زن دانشمند را بیشتر از دیه‌ی مرد فقیر تخمین می‌زند. آیا اگر آن زن دانشمند مرد فقیری را با مهربانترین وجهی بکشد، دیه او را به جای شماری از شتر با شماری از بز بپردازد، عدالت در قصاص برقرار خواهد شد. آیا هزاران زن و مردی که، به امر روحانیان علامه و والیان فقیه، تیرباران یا به دار آویخته شده‌اند بر اساس احکام قصاص نبوده است. شاید چون دگراندیشان کافر و زندیق هستند، در محکمه‌ی اسلام مفسدفی الارض نامیده شده‌اند، کشتار آنها مشروع بوده و دیه ندارد. البته این مسلمان از حقوق دخترانی که، براساس احکام اسلام، پیش از اعدام مورد تجاوز قرار ‌گرفته‌اند سخنی نمی‌نویسد .
این اسلامزده برآن است که << حق حرمت جسمانی>> برای زنان فراهم کند. اگر اندکی به همین سه کلمه‌ی عربی اندیشه کنیم به بن اسلامزدگی این کس پی می‌بریم. می‌بینیم که پندار او از تاریکخانه ایمانش فراتر نرفته است. او می‌پندارد که پیکر زن برای مصرف کردن است و از این روی با بزرگواری می‌خواهد که زن باید حق داشته باشد تا، اندازه‌ای، مصرف جسمش را به رایگان بنمایاند. او نه زن و نه آمیزش زن و مرد را آزاد می‌داند. او می‌نویسد که در اسلام می‌توان مرز "نجابت زن" را اندکی باز نگه داشت. البته اگر روحانیان اصلاح طلب اجازه فرمایند. بدیهی است که این فقیه‌ها باید بپذیرند که تاکنون همه‌ی علامه‌های پیشین، حتا خود محمد، از اسلام دروغین سخن گفته‌اند .
او می‌نویسد :
< < در بسیاری موارد فرهنگ دینی- سنتی ما زمینه های تعرض جنسی به زنان و نقض حرمت جسمانی آنها را فراهم می آورد . >>
گوییا مردم ایران چندین فرهنگ دارند یکی از آنها هم دینی سنتی است، او در اینجا که می‌خواهد پلیدی‌های عقیده‌اش را به فرهنگ مردم نسبت بدهد خودش را هم به فرهنگ می‌چسباند و از "ما" سخن می‌گوید. هر مسلمانی هر اندازه هم که دروغگو باشد نمی‌تواند بگوید اسلام از فرهنگ ایران برخاسته است. آیات قرآن هم که از سوی الله به زبان عربی نازل شده‌اند و الله است که زنان را کشتزار مردان معرفی می‌کند. با وجود شهادت الله او از اسلامزدگی نمی‌تواند به زشتی‌های اسلام اشاره کند و آنها را " فرهنگ دینی- سنتی" می‌نامد .
این کس در این بخش کوشیده است که تجاوز و ستم بر زنان را بیشتر به فرهنگی، که او در ذهنش تصور می‌کند، و سنتی که مردم دارند پیوند بدهد. البته از دیدگاه او کژفهمی از اسلام هم در این تجاوزکاری نقشی دارد که این کاستی به آسانی در خور بهبود است .
او پیوند زن و مرد را در مرزهای اسلامی " مبلغ المعلوم و مدت المعلوم، درست می‌شمارد. او تنها به برخی از نا برابری‌هایی، که به زور از سوی مردان بر زنان وارد می‌شود، اشاره می‌کند. او این واقعیت را می‌پوشاند که مردان مسلمان، با هر فرهنگ و سنتی که داشته باشند، بر زنان ستم وارد می‌کنند. البته او پافشاری دارد که ستمکاری‌ی علمای اسلام بر زنان را باید از بدفهمی‌ی آنها از احکام الهی دانست .
او با اینگونه بافندگی، فکر خواننده را به سیاهخانه‌ی اسلام می‌کشاند و در آن تاریکخانه آزاد می‌گذارد. می‌نویسد :
<< برای مثال، مجازات زنی که بیرون از پیمان زناشویی با مردی رابطه جنسی برقرار می کند، شلاق یا سنگسار است.این مجازاتهای غیر انسانی مطابق قانون باید در ملاء عام صورت بگیرد .>>
از این جمله می‌توان برداشت کرد که زن در اسلام می‌تواند " در درون پیمان زناشویی" رابطه‌ی جنسی را با مردانی دیگر هم بگنجاند و اگر چنانچه رابطه‌ی او برون از این پیمان باشد مجازات می‌شود. البته مجازات این زنان را حق و عدالت می‌داند ولی شلاق یا سنگسار را غیر انسانی می‌شمارد نه اینکه رد می‌کند ولی نمی‌خواهد که مطابق قانون در ملاء عام باشد. ( در این جا باز فراموش می‌کند که این قانون همان شریعت عزیز اسلام است )
او که می‌خواهد این ستمکاری را به نام فرهنگ سنتی بفروشد از خود نمی‌پرسد که چرا این فرهنگ سنتی بیشتر در میان مردمانی رواج دارد که مسلمان هستند با وجود آنکه آنها که دارای فرهنگ، سنت و قوانین گوناگونی هستند. از کشورهای مسلمان عربی بگذریم که زن در آنها ارزش اسلامی دارد. اگر به مسلمانان در کشورهای آفریقایی، هندوستان، چین، اندونزی حتا در کشورهای اروپایی بنگریم می‌بینیم که فرهنگ و سنت آن مردم زن ستیز نبوده و تنها آنها که اسلام را پذیرفته‌اند به زن‌ستیزی گراییده‌اند و حتا بر خلاف قانون با زنان رفتار اسلامی دارند .
جای بسی بی‌شرمی است که اسلامزده‌ای، برای پنهان ساختن زشتی‌های عقیده‌ی خود، فرهنگ مردمی را به پلیدی بکشد. این اسلامزده هم هر ننگی را که نمی‌تواند بپوشاند، یا با تعریف و تفسیر دگرگون سازد، آن ننگ را به فرهنگ و سنت مردم ایران نسبت می‌دهد تا اسلامش را پاکیزه به فروش بگذارد .
چون نوشته‌اش در مورد پوشش زن کوتاه است عین نوشته را می‌آورم :
<< حق پوشش: حق پوشش از جمله حقوق فردی و خصوصی شهروندان است، و هیچ مرجعی، خصوصاً دولت، حق دخالت و تحمیل یک سبک خاص از پوشش را به شهروندان ندارد. متأسفانه زنان ما از این حق فردی همیشه محروم بوده اند. برای مثال، در تاریخ معاصر ایران رضا شاه زنان را وادار به کشف حجاب کرد، و در دوران جمهوری اسلامی همان حجاب به زور بر زنان تحمیل شد. در هر دو حالت حق زنان نسبت به تعیین نوع پوشششان زیر پا نهاده شد .>>
می‌بینیم که درست بر همین اساس حکومت اسلامی چندین سبک، درهم و برهم، برای پوشش به زنان پیشنهاد کرده است تا آنها از در نهایت آزادی هر یک از آن کیسه‌ها را که می‌خواند به سر خود بکشند تا مردان سست عقیده‌ی مسلمان به گناه آلوده نگردند .
ولی سخن از بن اندیشه‌ی یک اسلامزده است نه از بی‌شرمی‌ی آخوندها. او همه‌ی تاریخ ایران را در این هزار و چهارسد سال می‌بیند و می‌گوید "زنان همیشه از این حق محروم بوده‌اند. به گفته‌ی همگان: "اگر گاو گریخته، میدانش که به جاست" اگر ایرانیان سرکوب نامردمان مجاهد شده‌اند ولی هنوز نمای پوشش زنان آنها بر کتیبه‌های تخت جمشید برجاست .
درد من این نیست که یک اسلامزده هدفش را دنبال می‌کند، درد من از روشنفکران میهن‌پروری است که نمی‌توانند تفاوت آرمان یک ایرانی را از خواسته‌های یک مسلمان شناسایی کنند .
به هر روی این کس " کشف حجاب" در زمان رضا شاه را با امر به حجاب را در حکومت اسلامی برابر می‌انگارد .
یک، اینکه این حجاب از فرهنگ ایران برنخاسته است بلکه، از دیدگاه زن ستیزی و افکار پست اسلامی، بر زنان فرود آمده است .
دو، اینکه رضا شاه برای سربلندی و ننگ زدایی در برابر کشورهای پیشرفته فرمان "کشف حجاب" را می‌دهد .
سه، مخالفت کسان با "کشف حجاب" پی‌آیند نادانی و آلودگی‌ی بینش مردم در سموم مذهب و از سوی والیان پسمانده‌ی اسلام بوده است .
چهار، جهش به سوی پیشرفت جهانی رضاشاه را وادار به این فرمان می‌کند .
پنج، چون کسانی که به پدیده‌ای ایمان دارند هیچ منطقی را که خلاف ایمان آنها باشد نمی‌پذیرند .

امر به حجاب اسلامی، نشان سرافکندگی و خفت "زن بودن" است. حجاب اسلامی، به مصرفی بودن زن پافشاری دارد. امر به حجاب، این دروغ را در ذهن همگان می‌کارد که هر بخشی از پیکر زنان برای تصرف مردان است و تنها باید با پرداخت مبلغی برای مدتی مصرف شود. بدیهی است که زنان نسبت به میزانی که مصرف می‌شوند از "مبلغ المعلوم" آنها کم می‌شود. پذیرفتن حجاب یعنی پذیرفتن ننگ بر زنان و پذیرفتن پسماندگی اندیشه در اجتماع است .
( چندی پیش پلیس آلمان کودکی را، که به یک بیماری‌ کورکننده دچار شده بود، با زور از پدر و مادر مسلمانش جدا می‌کند و به بیمارستان می‌برد تا از نابینا شدن او پیش‌گیری شود. مادر و پدر کودک با زور کودک را از بیمارستان بیرون می‌برند و می‌گریزند تا پزشکان دست‌بردی به خواست و حکمت الله دراز نکنند. البته با پی‌گیری و زورآوری پلیس کودک خردسال از کوری نجات پیدا می‌کند. درست است که از هر دو سو زور به کار برده شده است ولی سزاوار است که با زور چشم نادان گشوده شود .)
این بررسی تنها برای نقد یک نوشتار نیست بلکه برای نشان دادن بن‌مایه‌ی اسلامزدگی و شیوه‌ی اسلام‌فروشی است. همانگونه که در بخشی از نوشته نشان داده شده در سرتاسر آن << ملاحظاتی درباره‌ی آپارتاید جنسی>> می‌توان ریشه‌های اسلامزدگی و اسلام‌فروشی را آشگار کرد .
پیشنهادهایی که، در آن مقاله برای مشکل گشایی نگاشته شده‌اند، شیوه‌های حقه‌بازی هستند که بیشتر برای راهنمایی فقیه‌ها و علمای گردآوری شده‌اند. او نشان می‌دهد که چگونه باید از اختلاف نظر فقیه‌ها در مورد احکام قرآن استفاده کرد، به زنان در احکام اسلام آزادی داد، بدون آنکه به اسلام عزیز زیانی برسد. می‌کوشد علمای فقیه را قانع کند که خواستن این گونه اصلاحات نشان نامسلمانی نیست. البته خیلی خنده دار است که شاگرد تازه کاری، که هنوز مردم فریبی را خوب نیاموخته است، به آخوندهایی که هزار و چهارسد سال حقه بازی می‌کنند و حتا توانسته‌اند در برابر الله دوازده امام پرزورتر از الله خلق کنند، درس حقه بازی و تحریف و تفسیر می‌دهد .
ببینیم با چه ساده انگاری می‌خواهد توحید و نبوت را کنار بریزد :
<< بعضی از فقیهان شیعی هم تردیدیا انکار احکام دینی را به معنای خروج از دین نمی دانند. برای مثال، آیت الله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی دریکی از نوشته های خود به صراحت چنین می نویسد : " آنچه در حقیقت اسلام معتبر است و پذیرندهُ آن مسلمان محسوب می شود عبارت است از اصل وجود خدا ویگانگی او، نبوت و احتمالاً اعتقاد به آخرت. بقیه قواعد عبارتند از احکام اسلام که دخالتی در اصل اعتقاد به اسلام ندارند .>>
او پایه‌های دین اسلام را، که از آغاز اسلام به کار گرفته شده‌اند، به گفتار خمینی می‌چسباند که آسانتر بتواند بندبازی کند. می‌پندارد که آخوند هم نمی‌داند که توحید با جمله‌ی " لا اله الا الله" پیوند دارد و می‌خواهد به ملایان فرو کند که توحید درست است ولی چه اشکالی دارد که خدایان دیگر، هم دور و بر الله دکان داشته باشند. یا اینکه ما به یگانگی الله ایمان داریم ولی نیازی به وجود الله نداریم. یا اینکه الله هست ولی ما با او کاری نداریم او هم نباید در کار ما دخالت کند. در این حال الله هم خواهد گفت: حق با منست که شما را نادان خلق کرده‌ام، اگر با من کاری ندارید پس چرا پافشاری دارید که مسلمان باشید؟
او خیلی کودکانه فراموش می‌کند که احکام جهاد بر علیه نامسلمانان درست بر همین جمله‌ی "لا اله الا الله" استوار شده‌اند. نمی‌دانم که او چه کسی را می‌خواهد بفریبد، الله که خودش را مکار مکاران می‌نامد، آخوندها که خودشان امام زمان را از هیچ خلق کرده‌اند و نیازی به بچه مرشد ندارند، مردم بدبخت هم اگر مفهوم توحید و نبوت را می‌شناختند که به چاه امام زمان نامه نمی‌فرستادند. آنها که، کتاب کشف الحمار را هم نخوانده‌اند، نمی‌توانند مجتهد و فقیه و عالم باشند. پس چه نیازی است که به آنها نبوت را، بدون رسول الله و احکام قران، فروخت .
چگونه باید به مسلمانان گفت: درست است که نبوت یعنی محمد رسول الله است و اوامر الله هم در قرآن گردآوری شده‌اند ولی احکام قرآن را می‌توان دورانداخت. درست است که شما مرد هستید ولی این چه پیوندی با آبستن شدن و زاییدن دارد؟ اگر ما می‌خواهیم که مرد هم بزاید، درست بر اساس گفته‌ی علامه‌ی اعظم می‌باشد، چون او فرموده که الله قادر مطلق است .
این کس گمان می‌کند :
<< حتی اگر کسی به اصول فوق معتقد باشد ولی به خاطر شبهاتی به احکام اسلامی اعتقادی نداشته باشد این فرد مسلمان است، به شرطی که عدم اعتقاد به احکام منجر به انکار نبوت نشود . >>
این به این معنی است که کسی قبول کند، که محمد رسول الله بوده ولی به فهم او شک داشته باشد، شک کند که آیات قرآن را درست بیان کرده است. یا این که کسی قبول کند که محمد رسول الله بوده است ولی به راستی‌ی او شک کند یا بپندارد که محمد ناگهان خودسر شده و پیوندش را با الله پاره کرده است .
تاکنون بسیاری بر خلاف این گمان دیده شده‌اند که کسانی توحید و نبوت را قبول ندارند ولی عبادت و طاعت حج را هم انجام می‌دهند. یا دید شده که کسانی قرآن را دروغ و فریب می‌شمارند ولی می‌ترسند با دست ناپاک آن کتاب را بگیرند. ولی این خیالبافی است که کسی عقیده داشته باشد که محمد رسول ‌الله است ولی احکام الله را چون ضد انسانی هستند قبول نداشته باشد .
اگر کسانی هم این شعبده بافی‌ها را بپذیرند، چگونه باید قبول کنند، که می‌توانند مسلمان باشند و به آیات قران هم شک کنند با آن که می‌دانند که محمد کاتب خودش را، که اندکی به آیات او شک کرد، ناجوانمردانه کشته است. حتا اگر چنین کسانی بر خلاف عقل قبول کنند که مرتد شدن دلیل نامسلمانی نیست. ولی چرا این کسان باید قبول کنند که یک چنین اسلامزده‌ای باید پیشوای آنها باشد، چرا باید بپذیرد که چنین مسلمانی راستکارتر از دروغگویان پیشین است، چرا باید بپذیرند که باوجود اینهمه دروغ و حقه بازی بازهم نیازی به اسلام دارند، چرا باید تا آن اندازه نادان باشند که، با وجود شک کردن به احکام اسلام، خواستار مسلمان بودن داشته باشند .
برداشتی که من از ریشه‌ی عقیده‌های این اسلام‌فروش دارم این است که او در بخش پایانی مقاله‌اش شیوه‌های نقد کردن اسلام را به آنگونه پیشنهاد می‌کند که گویا مردم به اسلام بیشتر از هوا نیازمند هستند و راهنمایی می‌کند که چگونه باید اسلام را نقد کرد تا این زشتی‌های آن به چشم هیچ کس نیایند. او نشان می‌دهد که زنان باید بتوانند آزادنه در هر زمانی در میدان زندان اسلام گردش کنند بدون آنکه به بزرگوارانی که خواهان این آزادی بشوند تهمت نامسلمانی زده شود. البته از روحانیان تقاضای بزرگواری دارد که استدلاهای عقلانی او را قبول فرمایند و حقوق این ضعیفه‌های ناقص‌العقل را اندکی سخاوتمندانه تر در نظر بگیرند تا اسلام عزیز استوار بماند .
او ادعایی ندارد که اسلام را می‌شناسد و خواننده را به اسلام شناسان اعظم حواله می‌کند و او هیچ نیازی هم در خود احساس نمی‌کند که مفهوم فرهنگ را اندکی یاد بگیرد. از نوشته‌اش این گونه براداشت می‌شود که فرهنگ و سنت، پلیدی‌هایی هستند، که در دالان بیت الاسلام به ایمان مردم مسلمان وارد شده‌اند و اکنون باید این آلودگی‌ها را از ایمان آنها پاک کرد تا اسلام راستین پسند کافران جهانخوار باشد .
اگر کسی آزاداندیش باشد و بداند که انسان آزاد است او هرگز از کسی نمی‌خواهد که به انسان آزادی بدهد بلکه می‌کوشد که دست ستمکارانی را کوتاه کند که آزادی را از انسان گرفته‌اند .
بسان این می‌ماند که پزشکان به جای آنکه بکوشند تا ویروس ایدز را ناتوان و انسان را در برابر آن توانمند کنند همه‌ی دانش و کوشش خود را بر این بگذارند که بیماری‌ی ایدز را همگانی کنند تا مردم با درد خو بگیرند و از درمان چشم بپوشند. یا با استدلال عقلی بگویند: چون این ویروس برای میمون‌ها کشنده نیست پس سرشت کشندگی از خود انسان است نه از ویروس ایدز .
ویروس به ذات خود ندارد عیبی هرعیب که بنگری ز انسانی‌ی ماست ( از ایدزپزشکان راستین )
یکی از شوربختی‌های مردم ایران این است که در برابر هر هزار اسلامزده و اسلام‌فرشی که پیدا می‌شوند یک ایرانی‌‌ی بی‌ایمان سربلند نمی‌کند که میهن‌پرور باشد و زمانی هم سرش بالای گردنش بماند. هزاران مسلمان ایرانی را می‌بینیم که پیوند مهرشان را از ایران گسسته‌اند حتا اگر از هستی‌ی ایران زندگانی‌ می‌کند. ولی کمتر ایرانی‌ی روشنفکر را می‌توان یافت که اندیشه‌اش را از اسلام گسسته باشد حتا، اگر به گمان، خود را کافر بداند .
شاید کسی گمان کند که یک ایرانی مسلمان با یک مسلمان ایرانی تفاوتی ندارند ولی تفاوت آنها از آزادی تا بردگی است. یک ایرانی که روشن اندیش باشد آزادی را ستایش می‌کند، او با مسلمانان دشمنی ندارد، چون ایران و ایرانی را دوست می‌دارد و مردم ایران را مسلمان می‌شمارد. او از اسلام به سود ایران می‌گذرد. برای او تفاوت عقیده‌های مسیحی، یهودی، بهایی و زرتشتی تنها در پیوند با بهره‌مندی ایران ارزشیابی می‌شوند .
ولی یک مسلمان ایرانی می‌خواهد آزادی را در احکام اسلام جاسازی کند او ایرانی بودن را می‌پذیرد چون بیشتر ایرانیان مسلمان هستند. او از ایران و ایرانی به سود اسلام چشم می‌پوشد. او بهره‌مندی ایران را تنها در پیوند با اسلام خواهان است .


MarduAnahid@yahoo.de