26 May 2006

سین/جیم: دکتر زری اصفهانی ./. بيژن نيابتی

جنگ آزاديبخش بجای " جنگ تجاوز گرانه

هيچکس به لحاظ تشکيلاتی دورتر از من به مجاهدين نيست
درعين حال
هيچکس را هم نزديکتر از من
به لحاظ سياسی
حتی در ميان نزديکترين متحدان مجاهدين نخواهيد يافت


س ــ " راه حل سوم " چيست ؟ مکانيزم آن کدام است ؟ چرا به جز شما تا کنون هيچکس نتوانسته وارد مکانيزم آن شود ؟

ج ــ " راه حل سوم " يعنی تغيير دمکراتيک توسط مردم و مقاومت ايران . از اين مکفی تر هم مگر می شود توضيح داد ؟
ولی از شوخی گذشته ، فکر می کنم طيف موسوم به " طيف هواداران مقاومت" بکنار ، در درون خود شورا و مجاهدين هم کمتر کسی ، درک روشنی از محتوا و مکانيزم واقعی " راه حل سوم" داشته باشد ! در رابطه با تاکتيک " رفراندوم " هم همين بود . عده ای واقعا امر برشان مشتبه شده بود که " رفراندوم ، رفراندوم اين است شعار مردم"

اين البته شامل طيفی از مسئولين مجاهدين و تعداد انگشت شماری از اعضای شورا نمی شود . دليل اينکه به جز من هيچکس ديگر وارد اين بحث نشده را ( منظورم البته آدمهای ذيصلاح و مطلع هست و نه هواداران خرده پا ) نمی دانم ! شايد ملاحضات سياسی باشد و يا کمبود جسارت مکفی !

می دانيد يکی از معضلات صحنه سياسی ما چه در داخل و چه در خارج ، نبودن همزمان دو عنصر " صداقت " و " جسارت " در شخصيتهاست . آنی را که " جسارت" است ، " صداقت " نيست و آنکه را که " صداقت" هست ، " جسارت " نه ! بگذريم از آنکه بسياری را هم نه اين است و نه آن !

به هر حال آنچه که ضرورت دارد اين است که بدون جا افتادن مهمترين تاکتيک مقاومت مسلحانه ( تاکتيک محوری ) ، نه می توان انتظار موفقيت يک بسيج گسترده در اطراف آنرا داشت و نه جلوی يک ريزش نيرويی محتمل را درآينده گرفت .

س ــ منظورتان از ريزش نيرويی محتمل چيست ؟

ج ــ ببينيد ، در کادر يک مقاومت سازمانيافته ، اگر مسائل سياسی نيروهای شرکت کننده در آن حل ناشده باقی بمانند ، در دراز مدت بروز تشکيلاتی پيدا می کنند . اين قانون عام حاکم بر حرکتهای سازمانيافته می باشد . جدای از اين به ميزانی که صعوبت يک مبارزه سياسی بالاتر و گردنه های در مسير بيشتر باشند ، نفس واقعيت وجودی " ريزشهای نيرويی" در سر هر پيچ و گردنه ای ، اصلا چيز عجيب و غير معمولی نيست . هر جريان سياسی جدی هم به هنگام تصميم گيری های خطير سياسی ، همواره يک درصد قابل قبولی از " ريزش نيرو " را در محاسبات خود وارد می کند .

فی المثل اگر مواضع سياسی خود مجاهدين را در نظر بگيريد ، نه در مقطع 30 خرداد 60 غير از اين بود و نه در مورد ائتلاف با بنی صدر و نه در رفتن به عراق و دوران پس از فروغ جاويدان .

در دوران اخير هم چه در مقطع " خلع سلاح " و چه در مقاطعی همچون " رفراندوم" و غيره ، بجز اين نبود . در هر يک از اين گردنه ها ، به ميزانی که پس گردنه از پيش در معرض ديد قرار می گرفت ، به همان ميزان ، درصد " ريزش نيرويی" پايين و گذار از گردنه ساده تر بود و بالعکس نه !

اين " قانون عام " در شرايط پيچيده ای که " قدر " يک ملتی رقم می خورد نيز همچنان جاری و ساری است . شرايط و اوضاع و احوالی که عمده ترين مشخصه آن ضرورت " بسيج نيروی کلان " و آخرين چيزی که پذيرفتنی هست ، " ريزش نيرويی" است .

اما پيش از ورود به بحث بياييد با هم نگاهی به صحنه سياسی ايران بياندازيم .

نيروهای بالقوه " آلترناتيو مطلوب " آمريکا و اروپا ، يعنی ليبرال دمکراسی که طيف گسترده ای از اصلاح طلبان درون رژيم " جمهوری اسلامی " تا بخشهای اهلی شده سلطنت مدفون را باضافه جمهوريخواهان دمکراسی محور و نادمين سابقا چپ و احزاب و گروه های قوم گرا را در بر می گيرد ، در منتهای درماندگی سياسی و فقدان اقبال توده ای ، عاجز از تشکيل يک بديل مادی و فاقد يک رهبری کاريسماتيک و مورد پذيرش غرب ، عملا از هر گونه تاثير گذاری در روند تحولات عادی بدور بوده و تنها در صورت دست بالا پيدا کردن سناريوی تهاجم نظامی آمريکا و" ائتلاف داوطلب" ، قابل استفاده خواهد بود . بديهی است که سرمايه گذاری آمريکايی ــ اسرائيلی بر روی اين طيف بويژه آنها که از درون رژيم می آيند ، همين حالا هم دست بالا را دارد .

احزاب و سازمانهای کوچک و بزرگ طيف سرنگونی طلب و مهمتر از آنها خيل عظيم " منفردين " که علی رغم جدايی تشکيلاتی و استقلال ظاهری از تشکيلات مادر ، همچنان همان " سيستم ارزشی " سابق را با خود حمل نموده و با صحنه سياسی نيز همانگونه تنظيم رابطه می کنند ، فاقد هرگونه امکان تاثير گذاری واقعی بر روند تحولات جاری بوده و همچنان به رسالت تاريخی ! خود در قرار گرفتن در حاشيه تحولات اجتماعی ، وفادار مانده اند .

با اينحال اين طيف از پتانسيل بالايی برخوردار بوده که اين پتانسيل تنها در پيوند با " سازمان مجاهدين خلق " و در چارچوب يک " جبهه واقعی" ، می تواند ماده شود .

س ــ آيا اين " جبهه واقعی " مورد اشاره شما می تواند " شورای ملی مقاومت " باشد ؟

ج ــ نه ! " شورای ملی مقاومت " بدنبال تحولاتی که بويژه در دهه هفتاد خورشيدی در آن صورت پذيرفت ، بيش از آنکه يک " ائتلاف سياسی فراگير" باشد ، کارکرد يک " پارلمان در تبعيد " را پيدا کرده است !

يعنی به جای آنکه چارچوبی برای تجمع نمايندگان نيروها و گرايشات سياسی موتلف باشد ، تجمع نمايندگان اقشار اجتماعی جامعه است . به عبارت ديگر تجمعی است از نمايندگان " هوادار و يا متمايل به مجاهدين " در اقشار و اصناف گوناگون جامعه ، مثل نمايندگان جامعه هنری ، ورزشی ، دانشگاهی ، اصناف بازار ، اقليتهای قومی و مذهبی و غيره . به اضافه شخصيتهای سياسی باقيمانده از جريانات سياسی سابق عضو در " شورای ملی مقاومت " اسبق !

می بينيد که احزاب و سازمانهايی هم که بسيار به لحاظ سياسی به مجاهدين نزديک هستند ، مثل " حزب سبزهای ايران " و سازمان کردی " خباط " ، هنوز هم که هنوز است " مقام " عضويت شورا را کسب نکرده اند !

س ــ و خود شما ؟ يکی از وب لاگ نويسان پرسيده است که چرا خود آقای نيابتی عضو " شورای ملی مقاومت " نمی شوند ؟

ج ــ بدلايل گوناگون ! مهمترين آنها اين است که سطح تئوريک و سياسی و توان مسئله حل کنی من ، بسا پايين تر از اشلی است که در ميان اعضای کنونی رسميت يافته است . در اين زمينه بايد بيشتر کار کنم .

دو ديگر آنکه برای عضويت در يک " ائتلاف سياسی" ، حداقل هايی از " هژمونی پذيری" نسبت به چارچوبهای التزام داده شده ضروری است . متاسفانه يکی از ويژگی های مسئله سازی که من اتفاقا از خود مجاهدين به ارث برده ام ، همين " هژمونی ناپذيری" است . در اين زمينه هم بايد بيشتر کار کنم !

علاوه بر اين مرا عادات ناشايستی است که کمتر با دنيای سياست معمول می خواند و معقول هم نيست ! مهمترين آنها اين است که من علاقه دارم که تمام حرف را بزنم و نه نيمی و يا بخشی از آنرا که بصرفه تر است ! عادت معقولی نيست . در اين زمينه هم در زمينه فراگيری ، کار اندکی را در مقابل ندارم !

ضمنا بايد يک اعترافی هم برای آن دوست وب لاگ نويس کرده باشم و آن اينکه مستقل از آنکه طرف مقابل يعنی شورا ، در رابطه با امثال من چگونه می انديشد ، برای آنی که روابط و مناسبات مجاهدين را پسٍ پشت نهاده است ، عضويت در شورا ، ارتقاء نيست ! باز هم مرا وادار به ورود در معقولات می کنيد !

س ــ " جبهه همبستگی ملی " چطور ؟ آيا اين جبهه در صورت تحقق می تواند مصداق آن " جبهه واقعی " مورد اشاره شما باشد ؟

ج ــ می توانست که باشد ، اگر که پاسخ می گرفت ! بحثش را قبلا کرده ايم . فعلا درکی که مجاهدين از اين جبهه دارند ، بيشتر " جبهه همبستگی با مقاومت ايران " است تا خود " جبهه همبستگی ملی " به مفهوم تشکيلاتی ، سياسی و ائتلافی آن .

با اينحال طرح " جبهه همبستگی ملی " به عنوان يک طرح مشخص و مدونی که از

سوی نيروی محوری مقاومت به صحنه سياسی ايران ارائه شده است ، همانگونه که گفتم به مثابه يک کارت بازی نشده و بسيار ضروری در تحولات آتی همچنان بر روی ميز باقی خواهد ماند .

خوب اجازه بدهيد دوباره به بحثمان برگرديم .

مجاهدين بدليل در اختيار داشتن تنها " ابزار سرنگونی " موجود ، يعنی " ارتش آزاديبخش ملی " و استحکام سياسی و تشکيلاتی کم نظير و بر کاکل يک مناسبات گسترده و بسيار ضروری ديپلماتيک ، مهمترين " آکتور داخلی " در تحولات آتی بوده و اوضاع به هر طرف هم که بچرخد ، مهمترين " آکتور داخلی " نيز همچنان خواهند ماند . چه برخی را خوش بيايد و چه نه !

حالا ببينيم که صحنه سياست جهانی چگونه است .

يک طرف قضيه ، ابر قدرتی ( که ضمنا تنها ابرقدرت موجود نيز هست ) ، قرار دارد که دور تا دور ايران حضور نظامی داشته و تا حالا عجالتا دو رژيم را هم با زور تغيير داده و تغيير " رژيم سياسی " ايران را هم در برنامه دارد . اينرا من سالهاست که بی هيچ اعوجاجی گفته و بر آن تاکيد داشته ام . الان شمار کسانی که به اين سناريو اعتقاد پيدا کرده اند ، ديگر اندک نيست !

بنابراين تا آنجا که به مقوله تغيير رژيم بر می گردد ، همين آمريکای جهانخوار ! مهمترين " آکتور خارجی " در تحولات آتی بوده و اوضاع به هر طرف هم که بچرخد ، مهمترين " آکتور خارجی " نيز همچنان خواهد ماند . چه برخی را خوش بيايد و چه نه !

قدرتهای ديگری هم به مانند چين ، روسيه ، اروپای متحد و ژاپن ، وجود دارند که در کادر استراتژی های کلان " جهان تک قطبی " و يا " جهان چند قطبی " منافع تاکتيکی و يا استراتژيکيشان با ايالات متحده در رابطه با " طرح خاورميانه بزرگ " بطور عام و معضل ايران بطور خاص ، تصادم پيدا می کند و به همين اعتبار هم در تمامی فعل و انفعالات مربوط به تحولات در کادر خاورميانه بزرگ و به تبع آن ايران بعضا از يک حضور تاثيرگذارنده قوی و البته نه تعيين کننده برخوردار خواهند بود .

بنابراين حرکت انقلاب ايران تنها در يک تعامل پيچيده و در متن يک تنظيم رابطه بسيار شکننده و فوق العاده حساس با آکتورهای جهانی بطورعام و " آکتور اصلی " يعنی ايالات متحده و از ميان سنگلاخها و دره های هول انگيز و پر خطر ، جريان داشته و با کوچکترين اشتباهی تبديل به يک ضد انقلاب هراس انگيز خواهد گشت . ضد انقلابی که جدای از تحميل فجايع انسانی و انهدام ساختاری جامعه مدنی ، استقلال ايران را نيز برای يک دوران بزير علامت سوآل خواهد برد .

س ــ آيا امکان يک تحول انقلابی مانند نپال در ايران نيست ؟

ج ــ مسلما نه ! نپال همچنان که کشورهای آمريکای لاتين ، در شرايط کنونی در نقطه تصادم منافع قدرتهای جهانی قرار نداشته و به همين اعتبار نيز امکان انقلابی بدور از تاثير گذاری از خارج ، در کشورهای مربوطه وجود دارد . علاوه بر آن فی المثل در نپال ، انقلابيون مائوئيست ، در ميان توده های خود و در يک ارتباط تحولات

تنگاتنگ با آنها موفق به پيش برد اهدافشان شده اند . اين ارتباط در رابطه با ايران اساسا موجود نيست و انقلابيون ايران به هر دليل موجه و يا غير موجه ، در ميان توده ها و در يک ارتباط ارگانيک با آنها نبوده و در " خاک خودی " حضور ندارند .

جنگ يا انقلاب !

واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس " ائتلاف کشورهای داوطلب " با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :

سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"

بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران بر می گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" ، تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی " است و لا غير .

اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :

ــ رژيم " جمهوری اسلامی " راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله " حس ششم " خودکشی ناميده بودم .
ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .
ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش بر جا بماند .
ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2007 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .
ــ آمريکا و بلوک " کشورهای داوطلب " قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار بر عليه ايران نباشند .
ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل " جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران درمقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ،

تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .

س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !

ج ــ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .

س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟

ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .

ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار بر جا خواهد ماند .
ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .

س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز رو آوردن به مجاهدين نيست ؟

ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان " راه حل سوم " آخرين انتخاب آنها خواهد بود .

س ــ به چه دليل شما " راه حل سوم " را راه حل " انقلاب " در مقابل آلترناتيو " جنگ " می دانيد ؟ اگر ممکن است اين را باز هم بيشتر باز کنيد .

ج ــ بسيار خوب . اول بايد ببينيم که ويژگی های اين " راه حل " چيست تا بتوانيم مبانی تئوريک آن را بهتر فهم کنيم .

ــ اولين ويژگی اين " راه حل" ، قهرآميز بودن آن است . به اين معنی که اساس آن بر مبنای تعرض نظامی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" با هدف درهم شکستن ماشين نظامی
رژيم " جمهوری اسلامی " ، پی ريزی شده است .

ــ دومين ويژگی اين " راه حل " ، ورود عنصر اجتماعی به صحنه در نقطه شکسته شدن تعادل قوای نظامی ميان " ارتش آزاديبخش " و " سپاه پاسداران " می باشد . ورود اين عنصر ، ضمن آنکه به پاره شدن قطعی توراختناق می انجامد و در امتداد خود راه قيام توده ای را می گشايد ، راه بند و بست از بالا را هم بطور استراتژيک می بندد .

سومين ويژگی " راه حل سوم " ، تامين هژمونی عنصر دمکراتيک ــ انقلابی و بی کلاه ماندن سر " بورژوازی ضد انقلابی " در پروسه تغيير می باشد .

چهارمين و مهمترين ويزگی اين " راه حل " ، حفظ و تامين استقلال ايران در يکی از خطرناکترين پيچهای تاريخ اين مرز و بوم است . هر راه حلی به جز اين ، استقلال ايران را برای يک دوران به زير علامت سوآل خواهد برد . حالا قابل فهم است که چرا می گويم ، " راه حل سوم " آخرين انتخاب آمريکا خواهد بود ؟

کارکردهای " ارتش آزاديبخش ملی " در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی "

فروپاشی زود هنگام رژيم ، تهديد شعله کشيدن يک جنگ داخلی گسترده را در سراسر ايران بدنبال خواهد داشت . بافت ملوک الطوايفی حاکميت ارتجاع و تعدد کانونهای مختلف قدرت نظامی ، چه در کادر حاکميت و چه در کادر دستجات قوم گرا ، تصوير سياه يک جنگ داخلی بی پايان را در مقابل چشمان هر آنکه می خواهد و می تواند که ببيند ، به نمايش می گذارد .

جلوگيری از گسترش يک جنگ داخلی محتمل و بر چيدن بساط کانونهای متعدد قدرت يکی از مهمترين کارکردهای " ارتش آزاديبخش ملی " خواهد بود .

کارکرد ديگر اين ارتش ، جايگزينی ارتش و سپاه ضد خلقی در نقطه فروپاشی رژيم و جلوگيری از شرايط مشابه ای است که در عراق و بدنبال انحلال ارتش بعث بوجود آمد .

مکانيزم " راه حل سوم " !

گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم " ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود . از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش " تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالا ترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی " از جمله آنهاست .

س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟

ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !

س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای " چيست ؟

ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !

س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟

ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .

تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .

خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش ملی " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .

اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم ، اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !

مرحله بعدی ، تسليح دوباره " ارتش آزاديبخش ملی " است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل و خارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت در عمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد .

س ــ حالا فکر می کنم وقت مطرح کردن دوباره پرسشی را که پاسخ آنرا به بعد موکول کرده بوديد فرا رسيده باشد . سوآل اين بود که اگر برای اشغال ايران ، آمريکا يی ها بقول شما حداقل نيم ميليون سرباز نياز داشته باشند ، آيا منطقی است که " ارتش آزاديبخش ملی " با چند هزار نيروی نظامی موفق به سرنگونی رژيم گردد ؟

ج ــ اول ببينيم که پايه های استراتژيک بحثمان چگونه چيده شده است . در کادر استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين " که تا حدودی آنرا در کتاب " نگاهی ديگر به انقلاب درونی مجاهدين " باز کرده ام ، ارتش آزاديبخش تجمع نيروهای کيفی معتقد به مبارزه مسلحانه می باشد که در کادر ارتشهای معمول در دنيا ، در اشل افسران جای دارند .

حالا اگر پيشاپيش همگی پذيرفته باشيم که اکثريت مردم ايران بر عليه نظام حاکم بوده و خواستار سرنگونی آن می باشند و نياز به يک بحث تئوريک ! در اين رابطه نداشته باشيم ، پس درهمان کادر استراتژيک ، سربازان اين ارتش که همان نيروهای کمی هستند ، در درون مرز قرار دارند . يعنی کافيست که پای ارتش آزاديبخش به يکی از شهرهای مسکونی ايران برسد . آنگاه ديگر شما نه معضل نيروی کمی که معضل " سازماندهی نيرو " خواهيد داشت . تمام بحث هم همينجاست . چگونه می توان به توده ها وصل شد .

س ــ آيا شما معتقديد که اين توده ها همه هوادار مجاهدين هستند ؟

ج ــ چنين ذهنيت ساده لوحانه ای از من دور باد . سالها پيشتر اگر خوب به ياد داشته باشم در نشستی ، " مسعود رجوی " در مقابل چنين پرسشی ، پاسخی بدين مضمون داده بود : مردم ايران اگر با ما نباشند بر ما هم نيستند .

می خواهم بگويم که اگر " مبارزه مسلحانه " در درون جامعه دارای هيچ زمينه و پايه حمايتی مادی نباشد ، اگر اکثريت مردم و نه اکثريت قريب به اتفاق آنها ، خواهان سرنگونی نظام نباشند ، آنوقت کل استراتژی مبارزه مسلحانه و به تبع آن خط " جنگ آزاديبخش نوين " به زير علامت سوآل خواهد رفت . آنوقت حماسه ! دو خرداد حقانيت خواهد داشت . آنوقت ديگر مبارزه مسلحانه بواقع چيزی جز " تروريسم" نخواهد بود . آنوقت ديگر ما ( همه ما ) درست يک ربع قرن بر گوری ضجه می زديم که مرده ای در آن نبوده است .

ولی ترديد نبايد کرد که چنين نيست . ترديد نبايد کرد که پافشاری ديوانه وار ! و بی اعوجاج ما بر ضرورت سرنگونی قهرآميز دژخيمان بدتر از هر دشمن بيگانه ای ، بر حقانيت مبارزه مسلحانه و واقعيت نفرت مقدس مردم ايران از دستار به سران مرتجعی که به مثابه خنجر خون آلود يک " نابهنگامی تاريخی " بر پشت ما فرود آمده اند ، به اندازه دانه ارزنی ، اشتباه نبوده است .

ترديد نبايد کرد که در نقطه شکستن تعادل قوا ، مردم به ميدان خواهند آمد و بی هيچ شک و شبهه ای بسوی آن نيرويی خواهند رفت که در ميدان حاضر است .

حالا بر می گردم به سوآل پيشتر . پس پاسخ شما دو جنبه دارد ، يکی از جنبه خود نيروی کمی و ديگری سازماندهی اين نيرو .

ولی مهمتر از مقوله کميت نيرو ، تا نقطه شکستن تعادل قوا و ورود " عنصر اجتماعی" آنچه که تعيين کننده است ، يکی نيروی کيفی و ديگری قدرت آتش کيفی است .

هر دوی اين پارامترها ، در " جنگ منظم " تنها هنگامی کارايی دارند که متکی بر يک " پوشش هوايی" وارد صحنه گردند . بدون اين عامل تعيين کننده نه آن نيروی کيفی توان پيشروی دارد و نه آن آتش کيفی راه به جايی می برد و نه به آن نيروی کمی می توان وصل شد . اينرا بايد قاعدتا هر دانش آموز ساده " مدرسه نظام" هم بداند .

پس تا آنجايی که به مقوله نيروی کمی بر می گردد اين نيرو در درون جامعه بوفور يافت می شود . اين نيرو در صورت تهاجم ارتش آزادی به مثابه نيروی ذخيره آن عمل خواهد کرد ولی در صورت تهاجم نظامی آمريکا در مقابل آن قرار خواهد گرفت . اين همان تفاوت اساسی ميان تجاوز يک دشمن خارجی و تعرض انقلابی يک نيروی خودی
است . اولی اشغالگر است . دومی اما آزادگر . فکر می کنيد اين تفاوت کمی است ؟

س ــ طرح مساله ضرورت " پوشش هوايی " آمريکا از جانب شما ، عکس العمل های زيادی را ايجاد کرده است و بسياری را متناقض کرده است . دراين رابطه چه می گوييد ؟

ج ــ ظاهرا فراموش شده است که " راه حل سوم " نظريه من نيست ! من تنها آنرا تحليل کرده ام . با اينحال من فکر می کنم که جنگ اول هميشه به از صلح آخر است . آنچه که من گفته ام سقف آنچيزی خواهد بود که ممکن است اتفاق بيفتد . کمتر از آن امکان دارد ولی بيشتر نه . فکر نمی کنم آنهايی که متناقض شده اند بيشتر از من ضد آمريکايی و ضد اسرائيلی باشند .

ای کاش استراتژی مجاهدين " جنگ آزاديبخش نوين " نبود . ای کاش اين جنبش عظيم بجای بيابانهای عراق ، در درون جامعه ايران حضور داشت و مجبور به تعامل با دشمنان استراتژيک خودش نمی بود . ای کاش اصلا " ارتش آزاديبخش " نيروی هوايی و حداقل يک اسکادران جنگنده هم در اختيار داشت . ای کاش که خلع سلاح هم نشده بود و ای کاش که آمريکای جهانخوار عراق و افغانستان را هم اصلا نگرفته بود . ای کاش لااقل آمريکا با پذيرش هژمونی مجاهدين و صرفنظر کردن از اشغال ايران ، " پوشش هوايی " را هم توی سينی طلا عرضه کرده بود تا ما حالا بنشينيم و بر سر قبول و يا رد آن تصميم بگيريم که نکند بسياری متناقض شوند .

با اينحال " راه حل سوم " تنها آلترناتيو " جنگ " است . آری " جنگ آزاديبخش " بجای " جنگ تجاوزگرانه " ، بجای اشغال ، بجای تجزيه ، بجای نابودی تمامی ساختارهای جامعه مدنی ، بجای عراق ، بجای افغانستان و برای استقلال ايران که بيش از هر زمان ديگری تهديد می شود .

س ــ اگر اجازه بدهيد در پايان يک سوآل شخصی هم داشتم . رابطه خودتان را با مجاهدين چگونه توضيح می دهيد ؟

ج ــ هيچکس به لحاظ تشکيلاتی دورتر از من به مجاهدين نيست . در عين حال هيچکس را هم نزديکتر از من به لحاظ سياسی حتی در ميان نزديکترين متحدان مجاهدين نخواهيد يافت و خلاصه کمتر کسی به اندازه من ، حتی در درون تشکيلات مجاهدين ، مجاهدين را آنگونه که هستند و نه آنگونه که به چشم می آيند ، می شناسد . فکر کنم تا حدی پاسخ شما را داده باشم .

چهارم خرداد 1385 / 24 مه 2006

--------------------------------

لینک به سین / جیم (ششم مه 2006) دکتر زری اصفهانی ./ . بيژن نيابتی

24 May 2006

جمشید پیمان: یاران تو بي‌پروا، رفتند در این آتش...



ای چهره نهان کرده
در ظلمت بي‌پایان
در دیده خود بنگر،
آیینه مکن پنهان


-جمشید پیمان-

باور دارم که دردهای جانکاه میهنم، از گذشته‌های دور تا امروز، بسی بیش از لحظه‌های شادمانیشان بوده است. آن خوشیهای اندک هم به آذرخشی مانندند که در پهنه بی‌افق تاریکی، یک لحظه به چشم مي‌آید و باز در ژرفای سینه سیاهی مدفون مي‌گردد. از این آذرخشها برای ما ایرانیان تنها خاطراتی برجای مانده است. این خاک همیشه خونین‌دل بوده است و این مردم همواره امیدهایشان برای بهی و فرهی را در خونین‌دلیهایشان پرورانده‌اند. حکایت امروز و دیروز نیست. به هر بخش از هزاره‌های پی‌درپی تاریخمان که بنگریم شاهد تلخکامیهای مردم این سرزمین خواهیم شد. برای دیدن این همه درد و رنج لازم نیست به فصل ویژه‌يي از کتاب تاریخمان رجوع کنیم. هر کجای این نامه پرحجم را که بگشاییم و بر هر صفحه‌اش که بنگریم به قول فردوسی «یکی داستانیست پر آب چشم». ویا به قول خودم :

گاهی نصیب مي‌شود
تا قصه‌يي بخوانم،
تا نکته‌يي بگویم.
یا :
بر تمام قصه بگریم،
یا:
در میان نکته بمانم.
گاهی تمامی تاریخ خویش را
درجست و جوی معنی «شادی» سفرکنم
اما، دریغ و درد،
با دیدگان ابری و دستان بی‌نصیب
از این سفر دوباره بیایم.
تاریخ من؟
حکایت امید مرده است،
بر هرکجای آن که نظر باز مي‌کنم،
خطی بروی واژه « لبخند» خورده است.
گاهی میان بغض گلوگیر و گریه ام
نقشی به‌اسم « قصه» پدیدار مي‌شود،
چیزی به نام « نکته « نمودار مي‌شود،
تا:
من میان قصه بگریم،
حیران، درون نکته بمانم.
تا کی کتاب کهنه تاریخ خویش را
در جست و جوی تازه ناخوانده‌يی، بگشایم ؟

شوربختانه باید پذیرفت که هرچند در ادبیات و به‌ویژه شعرکهن ایران، گنجینه کم‌نظیر فرهنگ بشری، این دردها و رنجها و آن خوشیهای اندک فرصت و بی‌دنباله، به گونه‌های مختلف باز تابیده‌اند، اما در آن‌جا نیزسازندگان اصلی تاریخ و حاملان و تحمل‌کنندگان این دردها سهم بسیار اندکی داشته‌اند. برای مثال نامه رستم فرخزاد در رابطه با پیروزی اعراب بر ایرانیان بنگرید. فردوسی شاعر بزرگ سرزمینمان با استادی بی‌مانند این نامه را سروده است و یکی از شاعرانه‌ترین بخشهای شاهنامه را در در همین نامه رستم فرخزاد متجلی ساخته است. اما در این شاهکار ادبی، که بازتاب یک رویداد بزرگ و سرنوشت‌ساز ایرانست، باید سهم مردم سرزمینمان رابا ذره‌بین تأویلات و به مدد سفر در پیچ وخمهای واژه‌ها و اصطلاحات و مفاهیم، بیابیم. نه از ستمگریهای شاهان اثری مي‌بینیم و نه از تضادهای عمیق و آشتی‌ناپذیرطبقاتی کلامی مي‌یابیم. حمله اعراب به ایران چیزی در ردیف سیل و زلزله دیده مي‌شود و شکست ساسانیان از اعراب را گویا از روز ازل در کتاب تقدیر نوشته‌اند. در این میان آن که اندر حساب ناید همانا علل و عوامل واقعی و موجود در جامعه است و سازندگان و صاحبان اصلی جامعه یعنی مردم. چرا چنین است و چرا تاریخ ما حتی گزاره‌هایی از واقعیت علل و عوامل فراز و نشیبها و شکستها و ناکامیهای مکرر در مکرر را باز نمی‌تاباند و چرا باید پذیرفت که به جد این تاریخ را از آغاز تا امروز می‌بایستی بازنگری کرد؟ کار من پرداختن به پاسخ چون و چراها نیست هرچند که طرح آنها را برای خود از واجبات مي‌دانم. اما جامعه‌شناس و تاریخ‌شناس و روانشناس باید از پس این چون و چراها برآیند و پاسخهای درخور برای آنها بیابند. من در این‌جا بیننده‌ام و مي‌کوشم آیینه تاریخ را در برابر دیدگانم قرار دهم. اما نه آن آیینه‌يي که در مثل خاقانی شروانی از ایوان مداین برمی‌گیرد و از نگاه در آن، عبرت دریوزه مي‌کند و عبرت برگرفته‌اش را به خاقان پیشکش مي‌کند. از قصیده بالابلند و پرصلابت ایوان مداین مي‌گویم. زیباییهای این قصیده مبین قدرت شگرف خاقانیست. نوآوریهایش مثال زدنی‌اند. مفهوم‌سازیها و تصویرپردازیها کم‌نظیر و اغلب بي‌نظیرند. وزنی را که خاقانی برای سرودن این قصیده انتخاب کرده است، عظمت فروریخته و حسرت و دلسوختگی بازماندگان آن عظمت را باز مي‌تاباند:

«مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن» – «مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن»

اینست همان صفه کزهیبت او بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان
گویی که کجا رفتند آن ناموران اینک
زیشان شکم خاکست آبستن جاویدان

مطمئنم حوصله مي‌کنید بخشهایی از این قصیده را با هم باز بخوانیم:

هان اي دل عبرت بین از دیده عبور کن هان!
ایوان مداین را آیینه عبرت دان
یک ره زره دجله منزل به مداین کن
وزدیده دوم دجله برخاک مداین ران
خود دجله چنان گرید صد دجله خون گويی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
با دجله‌گر آمیزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
............................
تاسلسله ایوان بگسست مداین را
در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که که به گوش دل پاسخ شنوی زایوان
دندانه هرقصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دوسه بر مانه اشکی دو سه هم بفشان
..................................
اینست همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
اینست همان درگه کو را زشهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
اینست همان صفه کزهیبت او بردی
برشیر فلک حمله شیر تن شادروان
................................
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیرپی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش کشته به پی دوران
ای بس شه پیل افکن کافکنده به شه پیلی
شترنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
..................................
مست است زمین زیرا خورده ست به‌جای می
درکاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آن‌گه برتاج سرش پیدا
صدپند نو است اکنون در خاک سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
برباد شده یکسر، باخاک شده یکسان
.................................
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزه عبرت کن
تا از در تو عبرت دریوزه کند خاقان

دراین قصیده زیبا چند نکته به روشنی در برابر خواننده قرار مي‌گیرد:

نخست رویداد تاریخی انحلال پادشاهی ساسانی و بر باد رفتن جلال و شکوه شاهانی که قرنها بر ایران فرمان راندند.
دوم حضور قاطع و تردیدناپذیر تقدیر ازلی حاکم بر این سربرآوردنها و فروشدنها. یعنی قضای آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد.
سوم پندآموزی از بي‌وفاییهای روزگار و لاجرم دل نبستن بر جهان و اسباب آن...


جای چند نکته با اهمیت در این قصیده خالیست و سراینده حتی به مخیله‌ توانمندش خطور نکرده است که به آنها بپردازد و یا حتی اشاره‌يي شاعرانه داشته باشد. پیشاپیش بر این امر تأکید مي‌ورزم که خاقانی حتی اگر بر این نکته‌ها واقف بوده و به سهو یا به عمد به آنها توجه نکرده است، به‌نظر من جای ملامت و سرزنش ندارد. اگر من هم در آن روزگار مي‌زیستم و در زیر آن شرایط زندگی می‌کردم، شاید همان روشی را برمی‌گزیدم که خاقانی و بسیار دیگر از شاعران و هنرمندان آن زمانه برگزیدند. اما امروز وقتی به آن قصیده مي‌نگرم مي‌بینم نه تنها در این شعر بلکه در گزارشهای تاریخی نیز به نکته‌های مورد نظرم توجهی نشده است. به اینها توجه کنید:

نخست علل و اسباب فراهم شدن زمینه‌های اجتماعی این شکست تاریخی.
دوم جایگاه و پایگاه مردمی که در این سرزمین زیسته‌اند، رنج برده‌اند و اندیشه و عملشان مورد بهره‌وری دستگاه‌های دیانت و امارت قرارگرفته است. مردمی که درحقیقت سازندگان تاریخند و اگر آنها را در هر محاسبه اجتماعی از صورت مسأله حذف کنیم چیزی باقی نمی‌ماند.
سوم توصیه به تسلیم و تعبد و قبول و رضا به جای ایستادگی و حق‌خواهی.
مضمون این فرمالیسم شاعرانه از همین محدوده‌يي که بیان شد بیرون نمی‌رود. زیباست و البته می‌توان از آن بسیار آموخت و برگرفت، اگر دنباله‌رو اندیشه و جهان‌بینی شاعر نباشیم.

صادقانه بگویم، چند روزی که از بازخوانی این قصیده بسیار متأثر بودم و به پیچ و خمها و تاریک و روشنهایش مي‌اندیشیدم، تا بدانجا کشیده شدم که با خاقانی هماوردی کنم و قصیده‌يي بیافرینم و آن را آیینه‌يي از امروز نمایم. از آن چه برما مي‌گذرد و از رنجها و امیدهايي که امروز سینه و دل مردممان را لبریز کرده است. ازکوششهای جانانه برای پایان بخشیدن به این تیرگی. از مسئولیت‌پذیران و بي‌مسئولیتهای عرصه رویارویی با جامعه نابسامان و تحت ستم ایران. ازکناره‌گیریهای عافیت‌طلبانه تا طلبکاریهای وقیحانه فرصت‌طلبان حرفه‌يی. به‌خصوص از گذشت و فداکاری و جانبازی عاشقان آزادی.

هم در این جا لازم مي‌دانم یادآور شوم که قصیده را بي‌هیچ تکلفی ساخته‌ام و در خلق آن بسته فنون و صناعت ادبی و ادیبانه نبوده‌ام. مثل لحظه‌های آمدن عشق، تک تک ادبیات این قصیده آمده‌اند و من به آنها خوش‌آمد گفته‌ام. باشد که تاریخ، این داورداوران، در این قصیده، تکه‌های دلم و دردهای مشترکم با هم‌میهنانم را بازیابد و دست مایه‌يي برای قضاوت دقیقتر، از آن برگیرد:

ای چهره نهان کرده در ظلمت بي‌پایان
در دیده خود بنگر، آیینه مکن پنهان
گم گشته دیرین را خواهی که به‌دست آری
از آینه خواهش کن، این ساده دل عریان
آیینه همی خواند، نقش بد و نیکت را
بیهوده مگردان رو، درخویش مشو پیچان
گر بشکنی آیینه، صد پاره گرش سازی
بازت بنماید رخ، فارغ نشوی از آن
سوزدل تنگت را مي‌گوید و مي‌گرید
جزسوز نمی‌یابی درسینه بي‌سامان
بس قصه تورا خواند این تلخ‌تر از حنظل
خونابه تاریخ ست، نی شهد به شکردان
ای خانه دربندم، دانم زچه نالانی
بیگانه نسوزاندت، ازخویش شدی ویران
زین زخم که مي‌بینم، برپیکر تب دارت
این‌جاست هزاران جان، شوریده و سرگردان
کارون جگرخونین، از درد به خود پیچد
زین ناله که برخیزد، ازسینه آبادان
این ننگ که بنشاندند، بر دامن تاریخت
پاکیزه نمی‌گردد، الا به گلاب جان
این‌جاکه خدا گرید، بر این همه ویرانی
ای کرده به غفلت خو، گو از چه شدی خندان؟
این‌جا که دلی دیگر، بي‌داغ نمی‌یابم
بدنام جهانم من، گرکه نشوم گریان
شادان گذری زیرا، عیسای صلیبی را
بینی و نمی‌بینی،‌يي شاهد بي‌ایمان
برخیز و رهی وا کن، تاچند به لب شکوه
زین زال سپید ابرو، زین مام سیه‌پستان
تاچند نهان کردن، درسینه خاموشی
این خشم فرو خورده، این آتش جاویدان
باید که توبرخیزی، ورنه ز نشستنها
این درد قدیمی را، هرگز نرسد درمان
شطرنج تو مي‌بازی، بیهوده مزن تهمت
شطرنجی دوران را، در ماتگه حرمان
ناکرده رفیقی خود، هرگز به رفیقانت
آخر به چه رو داری، یاری طلب از یاران
تاچند زخودخواهی، بر ره که سوار آید
یک بار سواری کن! این مرکب و این میدان
وامانده براین درگه، تا خواجه زره آید
زین ابر سترون کی، ریزد به زمین باران
سرپنجه تدبیرت، باید که گشاید ره
بیگانه نمی‌سازد، درد من و تو درمان
با این همه می‌دانم، از عاشق سر برکف
در هیچ زمان این‌جا، خالی نبود میدان
نومید نیم هرگز، زیرا که عیان بینم
برپهنه این دریا، تندیس خوش توفان
بیرون زتو فریادی، پرکرده جهانت را
در قلعه ترس خود، خاموش مکن عصیان
یاران تو بي‌پروا، رفتند درین آتش
پروانه بي‌پروا، آتش بکند بستان
ازعشق سخن گویند، حلاج صفت یاران
بر دار نمی‌بینی، بس پیکر آویزان؟
برخیز و به میدان شو، وین قهر تبرزین کن
آزاد بکن جان را، بشکن در این زندان
شاید که برافروزی، از سینه سوزانت
صد شعله درین ظلمت، بر قله کوهستان
خورشید تو مي‌تابد، این بار ز غرب دل
بگشا در و بیرون شو، زین ظلمت بي‌پایان.


http://www.mojahedonline.net/node/5347


22 May 2006

نامه سیندخت پارسی به شورای جدید حقوق بشر سازمان ملل متحد


ملت ایران که با نخستین پیام آور حقوق بشرکورش بزرگ منشورنیکبختی
وبهروزی انسان را به جامعه ی بشری ارمغان نمودو نخستین وپیشروترین انقلاب دموکراتیک
( انقلاب مشروطه ) رادرخاورمیانه 100 سال پیش بنیاد نهاد، به راستی شایسته ی آزادی
و دموکراسی است وایرانیان همواره در درازای تاریخ مردمانی صلح جو بوده اند .

جامعه ی جهانی می باید دراعمال مجازاتهای اقتصادی ، سیا سی ، فرهنگی و نظامی در مقابله با
اهداف بسیار خطرناک دستیابی رژیم به جنگ افزارهای کشتارجمعی و بمب اتمی، خردمندانه
تنها کارگزاران و مقامات حکومت اسلامی و منافع و پیکره ی رژیم را هدف ضربات موثر
ودرهم کوبنده قرار دهد.

به شورای جدید حقوق بشر سازمان ملل متحد


سیندخت پارسی



آیا تاکنون اندیشیده اید چرا شایسته است ملتهای جهان همواره خاطره و یادمان کشته شدگان جنگ های اول و دوم جهانی، فاجعه ی سهمگین و شرم آور کشتار 6 میلیون یهودی در آلمان هیتلری و قتل عام ارامنه در حکومت عثمانی را در حافظه تاریخی شان ثبت نموده وهمه ساله با گرامیداشت یادواره ی انسا نهای بیگناهی که به سبب استیلا جویی ها و ا ندیشه های تنگ نظرانه ی برخاسته از ایدئولوژی های منحط و ضدبشری اقلیتی خودکامه و فا سد ارزشمندترین موهبت هستی زندگانی خویش را بیهوده با مرگی موهن و جانکاه ازدست دادند ادای احترام می نمایند؟

اندیشمندان ، جامعه شناسان و دیگرطبقات اجتماعی نیز با تجزیه و تحلیل چنین رخدا دها یی می کوشند برای پرهیز از تکرار تراژدی های مشابه زشتی و پلیدی عملکردهای جنایتکاران علیه بشریت را به داوری افکارعمومی نهند ،تا با بررسی و بازنگری رویدادها یی این چنین عاری از منطق و تهی از فضیلتها وارزشهای انسانی دیگر بار روان جامعه ی بشری به ورطه های انحطاطی چنین هولناک سقوط نکند.

اما آنچه که از 28 سال پیش با ظهور ارتجاعی ترین و خونبارترین انقلاب ، همه روزه در گوشه و کنار ایران روی می دهد اگر نام و ماهیت نسل کشی را نداشته با شد، چه نام دیگری می توان برآن نها د؟

نزدیک ترین نمونه ی آن از یک هفته پیش با اجرای نمایشی مرگبار در جاده ی بم – کرمان از سوی گروهی موسوم به فداییان اسلام که بنا برسرشت مزورانه و جنایتکار حکومت اسلامی می توا ند توطئه ای از سوی نیروهای امنیتی رژیم باشد با کشتن 12 تن از سرنشینان چهار اتومبیل وسپس به آتش کشیدن ا تومبیلها شکل می گیرد که از سوی حکومت غیرقانونی وانسان ستیز جمهوری اسلامی دستاویز و بهانه ای شود برای ایجاد حکومت نظامی د رکرمان، دستگیری و بازداشت صدها تن در بلوچستان واعدام بدون محاکمه ی 5 تن در زندان مرکزی شهر زاهدان به دستور رییس دادگستری و اعزام هلیکوپترهای مسلسل دار و بمباران های مناطقی در روستاهای کوهستانی بلوچستان، مناطقی اطراف شهرستان بم و نصرت آباد در نزدیک زاهدان و به آتش کشیدن کلبه ها و کپرهای مردم بلوچ که تاکنون دهها تن ازهم میهنان بی دفاع ما دراین بمبارانهای جنون آسا کشته شده ا ند واین کشتارها همچنان ادامه یافته است.

تنها در جنگ 8 ساله ی ایران وعراق که به پشتوانه ی سودجویی های زراد خانه ها و کارخانه های اسلحه سازی وجاه طلبی های رهبران نابخرد ایران وعراق تحقق پذیرفت، 2 میلیون ایرانی کشته و2 میلیون و600 هزار آسیب دیده ی جنگی ، معلول و شیمیا یی شدگانی که در گمنامی و رنج و فراموشی روشنایی وجودشان به خاموشی گرایید، برجای ماندند. به آسیب های اجتماعی حاصل از پدیده ی ویرانگر جنگ بیهوده دراین نوشتار نمی پردازیم که خود حکایت بس اندوهبار و درازی است. از میلیونها فرزند و خانواده ی ازهم گسیخته و بی سرپرست مانده، میلیونها بی خانمان وآوارگان جنگی، ازبین رفتن وتباهی زیربناهای اقتصادی و صنعتی و کشاورزی، بروز و شیوع گسترده و فراگیر معضل اعتیاد، بیکاری، افسردگی و بیماریهای روانی و بسیاری ناهنجاری های اجتماعی که فرایند دوران پس از جنگ می باشد.

از آغاز انقلاب ملت ایران با دیدگانی از بهت و شگفتی لبریز، شاهد اعدام صدهاهزار تن در دادگاههای انقلاب اسلامی به اتهام باورنداشتن انقلاب وآزادیخواهی شدند ، همچنان اعدام ، شکنجه های مخوف درزندانها وسرکوب آزادی های ابتدایی واسا سی وبه بندکشیدن مخالفین وفعالین سیا سی ومدنی وفرهنگی بدون توقف درتمامی این سالهای سیاه ادامه داشته است.

ترورنزدیک به 150 تن از مخالفین حکومت اسلامی ورهبران سیا سی ازشهریار شفیق تا رضا مظلومان ، ازشرفکندی وهمراهانش در رستوران میکونوس تا شاپوربختیار ، قتلهای زنجیره ای نویسندگان واهالی اندیشه وقلم همچون سیرجانی ، مختاری وپوینده دردرون کشور، سنگسارزنان ، تازیانه زدن برجوانان به جرم عدم رعایت پوشش اجباری حجاب ویا خوردن مشروبات الکلی ، ربودن وبازداشتهای خودسرانه ی هرآن کس که می خواهد آزادانه بیندیشد، سخن بگوید ، بنویسد ویا به مجموعه ی قوانین متحجرانه وپوسیده ی اسلامی اعتراض نماید ، اعدامهای گروهی از بدو انقلاب و درتابستان 67 و در روزهایی مانند 18 تیر، قتل زیبا کاظمی وعلیرغم پیگیری دولت کانادا و استفان کاظمی فرزند زیبا جهت رسیدگی به این پرونده ، جمهوری اسلامی جامعه ی جهانی را به سخره گرفته وهیچگاه پاسخگوی این جنایت رسوا و فجیع نگردید.

قطع کردن مکرر دست وپای انسانها بنا بر روایات اسلامی ، سرکوب وحشیانه ی آموزگاران ، دانشجویان ، زنان ، کارگران ، صوفیان و دراویش در قم ، پیروان مذاهب و ادیان دیگر که نام تبعیض آمیز اقلیتهای دینی را برآ نها گذاشته اند، اعدام نوجوانان زیر هجده سال ، اعدام زنان که چندی پیش عاطفه در نکا به دست قا ضی پرونده اش طناب دار برگردنش آویخته شد و به تازگی فاطمه حقیقت پژوه و لیلای 18ساله از واپسین محکومین به اعدام در حکومت زن ستیز اسلامی می باشند، اکنون شمار زندانیان سیا سی ایران را هیچکس به درستی نمی دا ند، واین به سبب ساختار پیچیده و ملوک الطوایفی و تعدد مراکز قدرت در ایران و همچنین وجود بازداشتگاه های مخفی است.

بسیاری اززندانیان مانند ارژنگ داوودی در زندانهای شهرهای دیگ ربه تبعید فرستا ده می شوند. او به بندرعباس تبعید شده است. یا سامان رسول پور از اعضای سازمان حقوق بشر کردستان که به اردبیل تبعید شده است. درجریان اعتصاب کارگران شرکت واحد شاهد یورش دژخیمان به منازل مسکونی کارگران وضرب وشتم خانوا ده های آنها ازجمله همسر و دختران یعقوب سلیمی بودیم. منصوراسانلو رییس سندیکای اتوبوسرا نی شرکت وا حد بیش از 5 ماه است تحت شکنجه ها وبازجویی های روزانه ومستمرقرار گرفته است . یک کارگر، انسان شریف وآزا ده ای که حقوق صنفی خود را می شناسد و برای تشکیل سندیکای مستقل اسا سی ترین و طبیعی ترین حق کارگران مبارزه می کند.

روشنی ستیزان حتی زبان او را بریدند که تصاویر و فیلمهای این کردار وحشیانه وغیر انسانی بر روی سایتهای اینترنتی قابل مشاهده است.

رامین جهان بیگلو، استاد دانشگاه ، پژوهشگرو انسا نی با اندیشه های متین و درخوراحترام نیز از جمله روشن اندیشانی است که به گناهی نامشخص واتهامات واهی درزندان به سر میبرد.

اما با وجود فضای آمیخته به اختناق نفس گیرو زندان و اعدام و شکنجه حتی برای یک روز اراده وعزم راسخ ایرانیان برای مبارزه با حکومت اسلامی و نیل به حکومتی دموکراتیک وملی برخاسته ازآرای راستین ملت ایران تضعیف نگشته و به سستی نگراییده است.

دوره ی هشت ساله ی دولت به ظاهر اصلاح طلب خاتمی نیز که در پوشش گفتگوی تمدنها ، همانند همتایش احمدی نژاد به جنگ تمدنها و گسترش و صدور حکومت اسلامی به جهان می اندیشید نیز سراب وتوهمی بیش نبود. چرا که لایه های ضخیم استبداد دینی هرگز هیچگونه تحول و دگرگونی دموکراتیک را بر نمی تابد.

اکنون هم میهنان بلوچ ما بیش ازیک هفته است از راه هوا سبعانه هدف بمباران قرار گرفته اند. بلوچها مردمی سختکوش و سخت تهیدستند که از کمترین امکانات و فرصتهای رفاهی ، شغلی وامنیتی نیز برخوردار نمی باشند . ویژگی سنی مذهب بودن نیزفشارهای حکومت ودامنه ی ستم وبیداد را براین محرومترین مردم ایران افزایش داده است.

ما ازشورای جدید حقوق بشر سازمان ملل وتمامی گروهها ، سازمانها ونهادهای ناظر و پشتیبان حقوق انسانها و رهبران سیا سی جهان قاطعانه می خواهیم با اعمال فشارهای شدید سیا سی بر کارگزاران و رهبران حکومت اسلامی وآگاه نمودن افکارعمومی جهانیان:

1- حکومت نظامی وبمباران هوا یی وپروازهلیکوپترهای متجاوزبرای قتل عام مردم بی دفاع روستاهای کوهستانی بلوچستان فورا متوقف گردد ، صدها تن بازداشت شدگان بلوچ ازاد شوند ومسببین اعدام بدون محاکمه 5 تن ازمردم این سامان دردادگاه زاهدان به مجازات برسند.

2- شایسته و بایسته است منصوراسانلو، رامین جهان بیگلو و تمام زندانیان متعرض ومخالف رژیم اسلامی که تنها با ابزاردانایی ، اندیشه وقلم به پیکارفاشیسم مذهبی رفته اند در زندانهای اوین ، رجایی شهر، زندانهای ارومیه ومهاباد و خوزستان و دیگر زندانهایی که زندانیان گمنام بسیاری را در سراسر ایران در خود جای دا ده ا ند، آزاد شوند. همچنین توقف کامل اعدامها و لغواحکام اعدام محکومینی که در دا دگاههای شرع ، در پشت درهای بسته وبدون بهره مندی از وکلای مدا فع سالهاست به اعدام محکوم شده ا ند خواست همه ی کوشندگان حقوق بشر و ایرانیان آزادیخواه است. نام چند تن ازآنها که چهره هایی شناخته شده هستند عبارتند از ولی الله فیض مهدوی، خالد حردانی ، فرهنگ وشهرام پور منصور، علیرضا کرمی خیرآبادی ، غلامحسین کلبی ، سعید ما سوری . آزادی تما می زندانیان سیاسی ازحقوق اولیه ومسلم ملت ایران است.

3- 72 تن ازبازداشت شدگان حوادث خوزستان که به اتهام شرکت ودخالت در بمب گذاری های اخیر اهوازدروضعیتی د شواربه سر می برند به اهامات واهی ودروغین همکاری با بیگانگان بازداشت شده وبازداشت آ نها غیر قانونی بوده است. دادگاه جمهوری اسلامی باید با روشن ساختن وضعیت مبهم ونگران کننده ی این متهمین پا سخگوی مردم ایران وافکار عمومی باشد.

4- هیئتی ویژه ازنمایندگان و بازرسان و حقوقدانان مستقل شورای حقوق بشرسازمان ملل و صلیب سرخ بین المللی برای نظارت بر زندانهای ایران وتعیین ناظردائمی به ایران اعزام شوند.

5- ایرانیان سالهای متمادی است با محکوم شمردن جنایات جمهوری اسلامی در ایران و نقش محوری وکلیدی که رهبران حکومت اسلامی در ایجاد بحران واغتشاش وعملیات تروریستی درعراق و دیگر نقاط دنیا دارد ( ازجمله مرکز یهودیان آرژانتین ، پایگاه نظامی نیروهای امریکا در خبار و......) ازجامعه جهانی می خواهند ضمن محکوم نمودن جنایات افسارگسیخته ی رژیم اسلامی به جای سیا ست منسوخ هویج وچماق و گفتگوهای بی پایان و بی سرانجام با نمایندگان رژیم اسلامی ، سیاستی یکپارچه ، قاطع و تزلزل ناپذیر در برابر جاه طلبی های خطرناک و بدفرجام اتمی جمهوری اسلامی اتخاذ نمایند . حکومتی که با اتکا بر ایدئولوژی نفرت وبن مایه های اندیشگانی جنگ طلب وصلح ستیز خواستار نفی و نابودی ملتی کهن مانند یهودیان می باشد، حقوق ملت ایران را درکسب آزادی های انسانی و حقوق شهروندی وانتخاب باور سیاسی و پوشش و مذهب و حتی حوزه ی زندگی خصوصی افراد محترم نمی شمارد و به بدترین شکل مورد تجاوز وتها جم قرار می دهد، همواره در پی نابودی وانهدام شالوده های فرهنگی وهویت ملی ایرانیان و حتی تغییر پرچم ملی شیر و خورشید نشان با پرچمی بیگانه و بدون اصالت تاریخی بوده است، بزرگترین حمایت کننده ی گروههای تروریستی وآبشخور و پرورش دهنده ی تروریسم مرگ آفرین درجهان است و بذر خشونت و نفرت را در جهان می پراکند نه شایسته ی حکومت بر مردم ایران است و نه زیبنده ی اعتماد جهانیان. این کنش زیبنده و سزاوار جوامع متمدن که به بزرگترین و گرانبهاترین دستاورد بش رکه همانا دموکراسی است دست یافته اند نمی باشد که تسلیم و بی ارا ده در برابر ارا ده ای شوند که هرگونه بیرحمی ، تجاوز و تعدی به حقوق انسانها و کشتار انسانهای بیگناه را درجنایاتی کور و بیرحمانه آرمانی مقدس در راه رسیدن به حکومت جها نی اسلام مجاز و حتی واجب می شمارد و جوانانی را که از فقر فکری و باورهای خرافی در گرداب جمود فکری گرفتار آمده اند را با رویای بهشت موعود فریفته و با اندیشه ی موهوم جهاد در راه خدا مسلح نموده به جنگ با زندگی ، مدنیت ، دموکراسی وا نسانها یی که زندگی را دوست می دارند روا نه می سازد. جنگ جمهوری اسلامی با جهان آزاد جنگ توحش برعلیه تمدن است.

6- یکی دیگرازجنایات جمهوری اسلامی که برای تحمیق وناآگاهی مردم ایران ازحقایق ایران وجهان به کارمی رود وتاکنون به ابعاد فاجعه آمیز آن توجهی نشده است ارسال پارازیت ها وامواج زیانباری برروی گیرنده ها و شبکه های ماهوا ره ای است که با خرید دستگاههایی از شرکت اریکسون سوئد این تشعشعات به طو رشبانه روزی تندرستی و سلامت مردم ایران را دچار اختلال نموده وعوارض وآثاری سخت مهلک چون سرطان ، نازایی ، تول نوزادان نارس و ناقص الخلقه و بسیاری پیامدهای ناشناخته ی دیگر برای مردم ایران برجای می گذارند. ما ازسازمان بهداشت جهانی و مدافعین حقوق بشر می خواهیم که این رفتار ضدبشری را مورد بررسی قراردهند.

7- ملت ایران که با زمامداری نخستین پیام آور حقوق بشرکورش بزرگ منشورنیکبختی وبهروزی انسان را به جامعه ی بشری ارمغان نمودو نخستین وپیشروترین انقلاب دموکراتیک ( انقلاب مشروطه ) رادرخاورمیانه 100 سال پیش بنیاد نهاد، به راستی شایسته ی آزادی و دموکراسی است وایرانیان همواره در درازای تاریخ مردمانی صلح جو بوده اند . جامعه ی جهانی می باید دراعمال مجازاتهای اقتصادی ، سیا سی ، فرهنگی و نظامی در مقابله با اهداف بسیار خطرناک دستیابی رژیم به جنگ افزارهای کشتارجمعی و بمب اتمی، خردمندانه تنها کارگزاران و مقامات حکومت اسلامی و منافع و پیکره ی رژیم را هدف ضربات موثر ودرهم کوبنده قرار دهد.

ملت ایران قاطعانه خواستار اجرای عدالت هستند وعدالت هنگامی تحقق خواهد یافت که فرماندهان ، کارگزاران و مسئولین کشتارمردم ایران در28 سال گذشته وغارت سرمایه های ملی به کیفر و مجازات جنایاتشان برسند و پسندیده است دراین راه نیز جامعه ی جهانی با مردم ایران همراهی نماید. نقض حقوق انسانها درهرنقطه ازگیتی اساس حقوق بشر را در دیگر نقاط دنیا مورد تهدید جدی قرار می دهد.

چه جهان هول انگیز و سیاهی خواهد بود جهانی که همه ی زیباییها وشادمانیها ، لبخند و موسیقی وعشق ورزیدن وآزاد زیستن ودموکرا سی درآن ناپسند و ممنوع است. جهانی که فرمانروایانش مرگ پرستان ، کین توزان و زندگی ستیزان باشند. جهانی با رنگهای خاکستری و سیاه که دادگاههای شرع انقلاب بر آن با نفرت و خشونت فرمان برانند ، سخن ، سخن تازیانه باشد و چوبه های اعدام ، سنگسار وشکنجه تا مرزمرگ .

دیگرهنگام آن فرارسیده است که جامعه ی جها نی اراده وآرمان مردم ایران را درنیل به آزادی ، احقاق حقوق بشر، انتخابات آزاد پس از خلع سلاح و برچیده شدن حکومت مستبدین دینی در ایران و گزینش نظام سیا سی برخاسته ازامال ملت ایران را به رسمیت بشناسد.

جامعه جهانی با پذیرش این واقعیت روشن که ایرانیان نه جنگ می خواهند ، نه جمهوری اسلامی را و نه سلاحهای کشتارهمگانی وبمب اتم را درراهی درست ، بسامان و پسندیده گام برمی دارند.

پیشنهاداتی که از سوی برخی چهره ها وشخصیتهای سیاسی داخلی وخارجی درجهت مذاکره با جمهوری اسلامی مطرح می شود راه به ناکجاآباد خواهد برد، چرا که در حکومت اسلامی مرکز و کانون تصمیم گیری واحد و یکپارچه ای وجود ندارد و شبکه های تودرتو ولابیرنت های مافیایی قدرت، عدم تمرکز، رقابت خصمانه وپراکندگی غریبی را بین گروههای مختلف بوجود آورده که با هیچ معیار وسنجش شناخته شده ای همخوانی ندارد.

درهر گوشه ای ازایران دولتی برای خود حکم می راند وه رمرکز و نهاد تصمیم گیری خود را برتراز دیگری می داند. به رسمیت شناختن جمهوری اسلامی ، از سوی مجامع بین المللی برهم زننده ی تعادل وموازنه درجهان و گسترش اقتدار اندیشه و تفکربنیادگرایی اسلامی است که می تواند بشریت را به پرتگاه و قهقهرای نیستی و فنا برساند.

تغییر حکومت نامنتخب اسلامی ، واپسگرا ، تروریسم پرور و تا مغزاستخوان آلوده به فساد و جنایت،آرمان نهایی ملت ایران است که تاکنون بهای سنگینی نیز برای آن پرداخته است. ایرانی دموکراتیک و وا حد با یکپارچگی جغرافیایی و ملی و همزیستی مسالمت جویانه و دوستانه با ملتهای جهان ، خواست اکثریت مطلق مردم ایران است.

نادیده گرفتن سهم حوزه های علمیه در آمارهای علمی کشور

نادیده گرفتن
سهم حوزه های علمیه
در آمارهای علمی کشور

وبلاگ ایران آزاد



به گفتۀ عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی
سهم توليد علم حوزه هاي علميه در آمارهاي علمي كشور گم شده است.

پیشرفتهای جدید علمی در حوزه های علمیه در زمینه های گوناگون علوم تجربی و انسانی نادیده گرفته شده است و متاسفانه دولت و بویژه وزارت علوم در معرفی و شناساندن این پیشرفتها به جهانیان کوتاهی کرده است! یکی از موضوعات پیشرفته و جدید در حوزه
های علمیه، روش های نوین تشخیص رنگ و بو و مزۀ نجاست است که از مهمترین مسائل فقه شیعه می باشد!
همان گونه که در رساله های مراجع گرانقدر و عظام مندرج می باشد، برای اطمینان از پاک شدن یک شیئ نجس، بایستی پس از شستن آن (به نحوی که در رساله ها آمده است) رنگ و بو و مزۀ نجاست آن از بین برود! به عبارتی الزاما باید مزۀ آن چک شود و از طرفی هم شخص مقلد باید مزۀ نجاست را از قبل بداند و بتواند مقایسه کند که آن مزه برطرف شده است یا نه!

پیشرفته ترین مباحث روز حوزه ها در زمینۀ علوم تجربی مربوط به نجوم می باشد! در این که اگر دو شخص عادل گواهی دادند که هلال ماه را رؤیت کرده اند و پیشرفته ترین تلسکوپها هم هیچ نشانی از رویت هلال ماه دریافت نکردند، تکلیف مقلد در چنین مواردی چیست؟! ضمنا پیشرفتهای جدیدی هم در زمینۀ واژه های مصطلح در فقه (مانند جایز است، محل اشکال است، محل تأمل است، بنا براحتیاط واجب، مباح است، کراهت دارد، احتیاط مستحب و ...) حاصل شده است که بایستی از طریق ژورنال های آی اس آی به اطلاع جهانیان رسانده شود! همچنین در زمینۀ تطبیق دستورات اسلام (از جمله کتک زدن زنان در سورۀ مریم و نیز ختنۀ دختران و سنگسار و موارد مختلف قصاص و ...) با مبانی حقوق بشر (و بالعکس) هم در برخی از حوزه های وابسته به متفکرین نوگرای اسلام تحقیقاتی صورت گرفته است که چون مورد تائید فقهای پیشکسوت نمی باشد و در برخی از آنها بیم از بدعت وجود دارد، انتشار آنها در مجلات آی اس آی محل تأمل است!
ضمنا جهت تطابق یافته های نوین حوزه با علم پزشکی، در طرح های مشترکی با برخی از دانشگاهها، احکام نوینی برای نجاسات، تخلی و استبراء و شکیات نماز و ... و نیز مسائل مبتلابه جامعه امروزی(مانند چت کردن با ریبه یا بدون لذت و ریبه! و دوستیابی الکترونیکی و صیغه از طریق اینترنت ...) هم استخراج شده است که پس از بررسی بیشتر و در صورت موافقت و تأیید علمای عظام به سمع و نظر جهانیان خواهد رسید. ضمنا پس از طی این مراحل و انتشار مقالات در ژورنالهای معتبر، بسیاری از محققین برجستۀ حوزه به درجات استادیاری و دانشیاری و استادی افتخار خواهند داد!(شأن مقدس حوزویان أجل از آن است که بواسطۀ این درجات افتخاری نصیبشان شود بلکه بالعکس آنها به این مدارج افتخار خواهند داد!)

اما جدیدترین زمینۀ تحقیقات حوزوی مربوط به شناخت علایم ظهور می باشد. برخی از آیات عظام کامپیوتر و اینترنت را مصداقِ خرِ دجال دانسته اند که از علایم عصر ظهور می باشد. این در حالیست که برخی دیگر از محققین ماهواره و برنامه های تلویزیونی آن را مصداق خر دجال دانسته اند. تحقیقات گسترده در این زمینه ادامه دارد!

http://azaadir.blogspot.com/2006/05/blog-post_22.html

17 May 2006

شیما کلباسی: یکی یکی


یکی یکی

شیما کلباسی




به فکر افتادم که شکایتی بنویسم و از اداراتی که مسیول ویزادادن به افرادی هستند که با رژیم ایران به نحوی همکاری داشته اند/دارند پی گیری قانونی کنم. برایم به هیچ عنوان قابل قبول نیست که محسن سازگارا، فاطمه حقیقت جو، عطری می توانند ویزای تحصیلی، کار، تحقیق گرفته و به آمریکا بیایند و یا مثلا افرادی مثل محمد نهاوندیان به آمریکا رفت و آمد داشته باشند و گرین کارتش از وی گرفته نمی شود... در حالیکه دانشجویان و متقاضیان ایرانی که هیچگونه فعالیتی در این رژیم نداشته اند و حتی حمایت هم نکرده اند جواب رد می گیرند.

مادرم یک مهندس تحصیلکرده و با منش که مطمینا سودای شهادت و حمله تروریستی در سرش نبود در سن پنجاه و نه سالگی وقتی می خواست به دیدن دختر باردارش (خودم) به آمریکا بیاید با اینکه مقیم دانمارک بود ولی به علت داشتن گذرنامه ایرانی به او و پدرم همزمان ویزا ندادند. مسیول سفارت آمریکا در دانمارک گفته بود: نمی شه دوتاییتون با هم برین. یکی یکی!

خوب این چه یکی یکی هست که اینهمه میوه رسیده و آدمهایی مثل محمد نهاوندیان می توانند بدون هیچگونه مسیله ای به آمریکا رفت و آمد داشته باشند؟ چطور هست که گرین کارت فلان آقای مسن ایرانی که پسرش در اینجا استاد دانشگاه هست و همکار برادر شوهرم رو گرفتند چون سر شش ماه به آمریکا نیامده بوده ولی جناب نهاوندیان، فعال در رژیم ایران سر و مرو گنده برای خودش برو و بیا دارد. و این با ریاست جمهوری بوش شروع نشده است بلکه پرونده افرادی که از نزدیک می شناسم موجود هست که در زمان ریاست جمهوری کلینتون ویزای تحصیلیشان رد شده و با هزار بدبختی و مشگلات و یا سالها انتظار توانستند ویزای آمریکا را بگیرند.

چرا یک انسان عادی ایرانی حقش کمتر از یک فعال رژیم ایران هست؟ این چه سوراخ گندیده ای هست که سیمان گرفته نمی شود تا مواردی اینچنین پیش نیاد؟

http://zaneirani.blogspot.com/2006/05/blog-post_16.html

15 May 2006

نامه سر گشاده حسن پناهی مدير و مسئول سايت روزنه برای اطلاع عموم !



جمهوری اسلامی و عوامل سرکوبش
در استيصال و زبونی ،
سياست ارعاب،بازجويی، اذيت و آزار خانواده های فعالين سياسی در ايران را
شدت بخشيده اند

حسن پناهی

در روزهای اخیر اطلاعات سپاه پاسداران جمهوری اسلامی مادر پير و خواهر بزرگم را همراه با همسرش به بازجويی در باره من، سايت روزنه، و ديگر اعضای خانواده کشيده اندּ رژيم برای ارعاب و ايجاد وحشت و تحت فشار قرار دادن خانواده اطلاعات سوخته و علنی را که من خود بارها در مورد آنها نوشته و انتشار داده ام و يا در تلويزيون حرف زده ام را برای مرعوب کردن خانواده برای آنها بازگو و عنوان ميکنند که در همه جای دنيا جاسوس و خبرچين دارندּآنها با ارائه اطلاعاتی علنی برای مادر و خانواده ای که کمترين تماس و ارتباط را با من دارند ضمن قدر قدرتی و ايجاد وحشت به دنبال تکميل اطلاعات و آبديت کردن آنها ميگردند!

اگر چه چيزی برای پنهان کردن وجود ندارد! يک مبارزه سياسی و رو در رو برای افشای جنايات جمهوری اسلامی، اطلاع رسانی و شکستن سد سانسور و فيلتر، و نهايتأ حذف و سرنگونی جمهوری اسلامی در جريان استּ ترس و وحشت، زبونی و استيصال رژيم را از لابلای سئوالات و حساسيتهايی که در رابطه با ماهواره و اينترنت عنوان کرده اند بخوبی ميتوان بازيافت!

ساوامای رژيم از طرفی ايجاد جو ارعاب و وحشت در ميان فاميل و مردم را دنبال ميکنند اما از سوی ديگر ميخواهند بدانند آيا در ميان اعضای فاميل کسانی به ماهواره و يا اينترنت دسترسی دارند يا نه؟ بیچاره ها انگار حواسشان نیست که تعداد کسانی که بجای ماهواره و خواندن ادبیات مخالف، دنبال صدا و سیمای رژیم و آخوندها افتاده اند در اقلیت هستند!

و البته اين رفتار وحشيانه و غير انسانی رژيم فقط منحصر به خانواده من تنها نمیشود، گزارشات متعددی که هرروز اینجا و آنجا منتشر میشود گویای این است که وزارت اطلاعات دائما مشغول اذیت و آزار خانواده های زندانيان و تبعيديان سیاسی است.

حاميان تحجر و تاريکی از نفوذ و اعتبار جنبش کمونيسم کارگری، از بسط و گسترش مبارزات کارگران، زنان و جوانان و تمامی اقشار مردم، از اعتبار و نفوذ رسانه ها و شخصيتهای سياسی، که بخشأ تاريخی بيش از سه دهه مبارزه را چه با رژيم شاه سالاری و زندانهای آن و چه از بدو استقرار جمهوری جنايتکار اسلامی با خود حمل ميکنند، به هراس و دست و پا افتاده اندּ از تاثير گذاری، هدايت و تعمیق مبارزات جاری مردم و کارگران توسط رسانه ها و نشريات، از شکستن سد سانسور و فيلتر به وحشت و هراس افتاده اند، و در اين راستاست که زبونانه تقاضا ميکنند که سايت روزنه فعاليت خود را متوقف کند، و تبليغات عليه جمهوری اسلامی را کاهش دهد!

آنها به بی نتيجه بودن فيلترينگ مستمر و تلاش بیهوده خود در اين زمينه پی برده اند، و لذا اکنون عاجزانه همراه با تهديد پيغام ميفرستند که فعاليت افشاگرانه را متوقف کنيد!

به راستی مسخره است، جمهوری اسلامی در آخرين بازی مرگ و زندگی دست و پا ميزند، بحران از هر طرف سر تا پای رژيم را فرا و در محاصره خود خفه ميکند، و ميرود که در زمانی نه چندان دور سايه شوم آنها را از بالای سر مردم ايران با نيروی پر قدرت انقلاب مردم برای هميشه پاک کند، اما تهديد و ارعاب از ارکان جدايی ناپذير اين رژيم و اسلام سياسی تا آخرين دقايق موجوديت آن استּ

حکايت جمهوری اسلامی به غريقی ميماند که در حال غرق شدن هر چه بيشتر دست و پا ميزند، بيخبر از اينکه اين دست و پا زدنها هرچه زودتر او را به مرگ نزديک ميکند!

اما نکته جالب ديگر اين است که رژيم قدر قدرتی خود را اينچنين به رخ خانواده ها ميکشد و اينکه گويا در همه دنيا جاسوس دارد. رژيم فراموش کرده است که دوران سالهای جنايات و ترور آشکار و پنهان آنها یعنی سالهای۶٠ تا ۶۷ مدتها ست که سپری شده استּ امروز دور مبارزات مردم و به زير کشيدن آنهاست!

ما بارها اعلام کرده ايم که جنايت، آدمکشی و ترور جزو لاينفک اين رژيم نکبت اسلامی استּ اگر آنها اکنون فرصت آن را نميابند نه به دليل تغيير ماهوی در روشهای آنهاست بلکه به دليل تغيير توازن قوا به نفع مردم چه در سطح جهانی و چه داخلی است!

نباید اجازه دهیم که رژيم منحوس اسلامی با فشار به خانواده ها و ايجاد رعب و وحشت و دامن زدن به جو پليسی برای خود زمان بخرد، و مبارزات و ارتباطات ما را تحت تاثير قرار دهدּ

هر حرکت رژيم فقر و نکبت سرمايه بايد بر عليه خودش تبديل گردد، و به ابزاری برای افشای هر چه بيشتر آنها در ابعاد جهانی و محلی تبديل شود!

خانواده زندانیان سیاسی و تبعیدیان جمهوری اسلامی شایسته حمایت گرم مردم هستند. هر خانواده ای از زندانيان سياسی و تبعيديان جمهوری اسلامی بايد مرکز ملاقات و ايجاد فضای صميميت و همدلی با اين خانواده ها و شور و احساس برای یک زندگی و دنيای بهتر برای همگی باشد!

جمهوری اسلامی دوران پایانی خود را سپری ميکند، آنها استعداد و امکان هر جنايتی را دارند، راه مقابله با جمهوری توحش و تروريسم اسلامی سکوت و پنهانکاری نيست، اين هدفی است که آنها دنبال ميکنند، تا جنبش اعتراضی و رو به رشد را از خيابانها و مراکز تجمع به مخفیگاهها و زير زمين خانه ها منتقل کنند و با ارعاب مردم برای خود وقت بخرندּ

راه حل ما مبارزين و تبعيديان سياسی برای آزادی و برابری و يک دنيای بهتر، گسترش مبارزه، افشا و علنی کردن هر حرکت مذبوحانه جمهوری اسلامی استּ سايت روزنه آمادگی خود را برای افشای سياست فشار و ايجاد جو ارعاب و پليسی در ميان خانواده ها اعلام ميدارد، اين چنين مواردی را به روزنه گزارش کنيد تا در سطح علنی منعکس گردد!

با احترام و تشکر از همکاری شما!


حسن پناهی

rowzane@yahoo.com

tel:+46707387548

نامه سرگشاده دکنر رضا مرادي غياث‌آبادی

تخریب یادمان های ملی را لوث نکنیم


رضا مرادی غیاث آبادی

واکنش و اعتراض به تخریب یا آسیب¬رسانی به آثار باستانی و یادمان¬های ملی، عملی شایسته و در خور تحسین است که خوشبختانه امروزه بیش از گذشته از سوی دوستداران و دلسوزان فرهنگ و هویت ملی انجام می¬شود. چنین اعتراض¬ها و واکنش¬هایی می¬تواند از روند رو به گسترش بی¬توجهی به میراث ملی ما بکاهد و دست¬اندرکاران را تشویق و وادار به پاسداشت آنها بنماید.

اما گاه دیده می¬شود که برخی از اعتراض¬ها، بدون آگاهی کامل و درستی از تعریف یادمان¬های ملی و حقوق همگانی ابراز می¬شود. اعتراض¬هایی که عملاً به پایمال¬شدن حقوق قانونی و انسانی افراد، و لوث¬شدن واکنش¬های درست و بجا می¬انجامد.

نمونه¬هایی از چنین شیوه¬ای در چند ماه اخیر، عبارت بود از اعتراض به تخریب خانه برخی از مشاهیر و مفاخر فرهنگی ایران و نیز اخیراً جنجال بر سر تخریب آرامگاه زنده¬یاد عبدالحسین سپنتا در شهر اصفهان که به گستردگی در نشریات و رسانه¬های گوناگون منتشر شد.

نگارنده اطلاعی ندارد که چنین اعتراضی برای نخستین بار توسط چه کسی و در چه نشریه¬ای منتشر شد. اما می¬داند که در هیچکدام از آن نوشتارها و گزارش¬ها به این نکته مهم پرداخته نشد که عرصه و اعیانی بنای آرامگاه زنده¬یاد سپنتا، نه از آن همگان، که ملکی خصوصی بوده است. همچنین نمی¬داند که تنظیم¬کنندگان آن اعتراض¬نامه¬ها، آیا از این نکته آگاهی نداشته¬اند و یا با علم به این واقعیت، عامداً آنرا پنهان کرده بودند. در هر دو صورت، این کوتاهی سزاوار سرزنش است. در حالت نخست، به این دلیل که بدون تحقیق و آگاهی کامل، به حقوق دیگران معترض شده¬اند و در حالت دوم، به این دلیل که آشکارا واقعیت¬ها را تحریف کرده¬اند.

در مقررات همه کشورها و از جمله ایران، بنا به یک قاعده طبیعی و انسانی، هنگامی حق اعتراض همگانی نسبت به تخریب یک بنا وجود دارد که آن بنا متعلق به همگان و بدون مالک خصوصی باشد؛ حتی اگر در فهرست آثار ملی ثبت نشده باشد. دوستداران هر بنای یادمانی که مالک خصوصی دارد، برای نگاهداشت و حفاظت از آن، ابتدا وظیفه دارند از طریق نهادهای مردمی یا مراجع رسمی (دولت یا شهرداری¬ها) آن را با جلب رضایت مالک، تملک کنند و آنگاه به هر ترتیبی که قوانین هر کشوری اجازه می¬دهد، از آن نگهداری و استفاده کنند. در تمام خانه¬ها و آرامگاه¬های بزرگانی که در سراسر دنیا به موزه و پایگاهی فرهنگی برای همگان تبدیل شده¬اند، همین شیوه بکار بسته شده است و هرگز مالک بنا را مجبور و وادار نکرده¬اند که بخاطر آنان از حقوق قانونی خود چشم¬پوشی کند.

بنای آرامگاه زنده¬یاد عبدالحسین سپنتا، توسط فرزندان و وراث او، و به هر دلیل یا مصلحتی که خود تشخیص داده¬اند، ویران شده است. ممکن است که در محیط خانوادگی و دوستانه بتوان گله¬¬هایی را به آنان ابراز داشت، اما اجازه نداریم به عنوان «ذی¬حق» به آنان اعتراض کنیم، چرا که هیچ حقی در آن خانه نداریم. این شیوه نه تنها اعتراض به تخریب آثار ملی دانسته نمی¬شود، بلکه آشکارا پایمال¬کردن حقوق قانونی دیگران، سلب آزادی¬های فردی و بی¬حرمت کردن دیگران (و در اینجا خانواده گرامی استاد سپنتا) است. آیا با چنین شیوه¬هایی چگونه می¬توان به آرمان¬های آزادیخواهانه و انسان¬دوستانه دست یافت؟ چه هنگام آن روزی فرا می¬رسد که ما حق خود و دیگران را بشناسیم و حرمت یکدیگر را نگاه داریم؟

آنچه نگارنده را وادار به این نوشتار کرد، روند رو به گسترش چنین اعتراض¬های نابجایی است که هر از گاهی شنیده می¬شود و در صورت تداوم، نه تنها تجاوز به حقوق قانونی مردم و لوث کردن روند واکنش¬های همگانی به تخریب آثار ملی خواهد بود؛ بلکه بسیاری از صاحب¬نظران و ناظران بی¬طرف را برای حمایت از اعتراض¬های برحق و قانونی دیگر دلسرد و بی¬تفاوت خواهد کرد.

www.ghiasabadi.com

اردیبهشت 1385

12 May 2006

دکنر رضا مرادي غياث‌آباد: پاسارگاد، سد سیوند، دست آوردها و کوتاهی ها

پاسارگاد، سد سیوند
دستاوردها و کوتاهی ها

رضا مرادي غياث‌آبادي

برخی را گمان بر این است که سابقه و دیرینگی زندگانی مردمانی در یک ناحیه یا کشوری خاص، تاریخ آن ملت را بر می­سازد و هر اندازه که نمونه­های فرادست آمده از شواهد زندگانی و بودوباش آن مردمان، دیرین­تر و کهن­تر باشد، پس تاریخ آن ملت نیز به همان اندازه کهنسال­تر است. اما این دریافت درستی از تاریخ نیست. تاریخ، با پیشینه و سابقه زندگانیِ مردمانی در یک ناحیه یا کشور خاص ارتباطی ندارد، بلکه سرآغاز تاریخ یک ملت از هنگامی دانسته می­شود که «هویت تاریخی/ هویت ملی» پدید آمده باشد.
پاسداشت هویت تاریخی/ ملی برای ایرانیان همواره و در گذر سده­ها و هزاره­های پرآشوب، یک اصل نهادین و بنیادین بوده است و راز ماندگاری تاریخی «ایران» نیز ریشه در همین ویژگی غرورانگیز آنان دارد. ایرانیان همواره و همیشه نشان داده­اند که هر آنگاه پدیده­ای نوظهور آهنگ تصرف هویت ملی آنان را داشته باشد، با همبستگی فراگیر همگانی و با شگردهای فرهنگی شگفت و پیش­بینی ناپذیری، در برابر آن می­ایستند و هویت دیرباز خود را پاس می­دارند.
تخریب یا آسیب­رسانی به آثار باستانی و یادمان­های فرهنگی ایرانیان، پدیده­ای کم­شمار و معدود نبوده است. تعداد اثرهای باستانی که بر اثر اهمال اشخاص یا دستگاه­های اجرایی، از روی بی­توجهی و یا به ناچاری و برای انجام عملیات عمرانی، نابود شده، مفقود گردیده و یا آسیب دیده­اند؛ بسیار بیشتر و گسترده­تر از آن است که حتی بتوان فهرستی از آن به دست داد. بسیاری از چنین آسیب­هایی، اعتراض گسترده و واکنش فراگیر همگانی را برانگیخته نکرد. چرا که افکار عمومی، ارتباط میان آن آثار و هویت ملی خود را درنیافت.
انتشار اخبار مبتنی بر ساخت سد سیوند و احتمال آسیب­رسانی به پاسارگاد - همانگونه که از آغاز انتشار آن انتظار می­رفت- واکنشی بسیار گسترده و همگانی را در پی داشت و دلیل این برانگیختگی عمومی نیز آشکار بود. چرا که پاسارگاد یکی از بنیادی­ترین شالوده­های هویت ملی در ضمیر خودآگاهی تاریخی ایرانیان است. پیش از این نیز، چنین واکنش­های گسترده­ای را در زمینه دستکاری در نام خلیج فارس و نیز انتشار اخبار متناقض و اظهارنظرهای متفاوتی که به هنگام «گم­شدن» لوح­های زرین و سیمین داریوش بزرگ از درون موزه ایران باستان روی داد، دیده بودیم.
واقعه پاسارگاد و سد سیوند بار دیگر نشان داد که شراره­های پاسداری از هویت ملی در جان ایرانیان زنده است و در چنین هنگامه­ای همه ایرانیان فارغ از همه اختلاف­ها و تفاوت­نظرهای متداول، در اصل بنیادین نگاهبانی از هویت ملی تردیدی به خود راه نمی­دهند و دیگراندیشی­های میان خود را به کناری باز می­نهند. هر کس و هر گروهی کوشش کرد و می­کند تا از هر راه و روش ممکن از چنین آسیبی جلوگیری کند. روش­هایی که گاه از فرط نادرستی، انتقاد و اعتراض صاحب­نظران و یا ناظران بی­طرف را در پی داشت و حتی موجب کناره­گیری برخی از آنان شد. هر چند که چنین سخنان نادرست و عجولانه­ای نمی­تواند از دستاوردهای درخشان واکنش به ساخت سد سیوند بکاهد.
اعتراض­ها، بیانیه­ها، نامه­های سرگشاده­ و دیگر فعالیت­هایی که دوستداران پاسارگاد برای دستیابی به آرمان انسانی و فرهنگی خود صادر می­کرده و انجام می­داده­اند، در برخی مواقع ناشیانه و نشان­دهنده ناآگاهی یا کم­اطلاعی آنان از صورت مسئله، آثار در معرض خطر و راه­های برطرف ساختن تهدیدها بود. از جمله اینکه گاه چنان در باره سازندگان ساخت سد سخن می­راندند که انگاری با دشمن ایران روبرویند.
از سوی دیگر نیز دست­اندکاران و کارفرمایان ساخت سد به خود اجازه می­دادند که برخلاف مقررات و وظیفه خود، در زمینه بودن یا نبودن آثار باستانی در منطقه و نیز در باره زمان آبگیری سد، اظهارنظر نمایند. اظهارنظرهایی که همواره در تضاد و تناقض با یکدیگر بود و موجب شعله­ور شدن بیشتر حساسیت­ها می­شد. قوانین و آیین­نامه­های موضوعه، اجازه هیچگونه تشخیص، استنباط، یا تصمیم­گیری در زمینه آثار باستانی را به کارفرما یا پیمانکار عملیات عمرانی نمی­دهد و تنها مرجع تشخیص و تصمیم­گیری در این حوزه، منحصراً دستگاه باستان­شناسی (اکنون سازمان میراث فرهنگی) است و کارفرما وظیفه دارد بنا به تشخیص باستان­شناسان در هر مکان مورد نیاز و نیز در طول زمانی نامحدود دست از کار بکشد و حتی هزینه عملیات اضطراری و نجات­بخشی باستان­شناسان را از بودجه عملیات عمرانی تأمین کند. به دیگر سخن، کارفرما (در اینجا وزارت نیرو) به هیچ عنوان و در هیچ شرایطی حق اقدام یا حتی اظهارنظر برای پیگیری عملیات را ندارد و تنها می­باید منتظر اعلام نظر دستگاه باستان­شناسی (در هر زمان نامشخص) برای ادامه عملیات باقی بماند.
کوتاهی دیگر برخی دوستداران پاسارگاد، آمیختن آن با مسائل سیاسی و فایده­های حزبی و گروهی مترتب بر آن بود که خوشبختانه برخی از کوشندگان این آرمان و از جمله کمیته نجات آثار باستانی پاسارگاد با درک و اندریافتی صحیح و سنجیده، آرمان خود را فراتر از سیاست­زدگی­های روزمره و زودگذر دانستند.
اما در این میان، دستگاه باستان­شناسی نیز بنا به وظیفه خود و همچنین فشار افکار عمومی، با بسیج گروهی از متخصصان و یاری نهادهای بین­المللی کوشش نسبتاً فراوانی در انجام حفاری­های اضطراری و بررسی­های باستان­شناختی در منطقه انجام داد که دستاوردهای درخشانی به همراه داشت و هنوز هم می­توان به نتایج آتی آن دل خوش داشت. اما با این حال، کوتاهی­های دست­ اندرکاران باستان­شناسی نیز کم نبوده است. هیچگاه فهرست و گزارشی جدی از آثار در معرض خطر، حداقل و حداکثر میزان و درصد آسیب­رسانی به آثار باستانی منطقه، تهیه و منتشر نشد. هیچگاه توجهی جدی به آثار باستانی پایین­دست سد (همچون تخت­طاووس و استخر) که به هنگام طغیان­های فصلی و سرریز شدن آب سد، لطمه­های جبران ناپذیری خواهند دید، نشد.
هیچگاه نقشه­ای که نشان­ دهد در ازای هر واحد از ارتفاع آب دریاچه، مساحت و طول آن به چه میزان می­رسد و کدامیک از آثار را غرق خواهد ساخت، تهیه و منتشر نشد. راه­های علمی و عملی حفاظت از آثار با توجه به تجارب کشورهای دیگر (همچون چین، هند و مصر) به گونه­ای گسترده و با فراخوان همگانی انجام نشد.
تاکنون تصویرهای مستند اشیای مکشوفه و گزارش علمی کاوش­های هیئت­های گوناگون و دستاوردهای آنان (به ویژه سکونتگاه مردمی عصر هخامنشی که در سراسر ایران یگانه و منحصربفرد است و ده­ها سال است پژوهشگران در جستجوی آنند)، و حتی گستره منطقه در دست بررسی، منتشر نشده است و هر آنچه گفته می­شود و یا بدان استناد می­گردد، اخبار ناقص و عجولانه خبرگزاری­ها و مطبوعات است که می­دانیم اخبار رسانه­های خبری برای یک پژوهش علمی کمترین ارزشی ندارند و تنها می­باید گزارش­های شخص سرپرست هیئت حفاری بصورت کتاب و یا در نشریات علمی (دستکم به صورت یک گزارش مقدماتی) منتشر شود. بی­ارزش بودن چنین اخباری در رسانه­ها و مطبوعات ایران که معمولاً فاقد گزارشگران و خبرنگاران تخصصی هستند و نیز به خود اجازه می­دهند به میل خود گفتارهای گوینده یا نوشتارهای نویسنده­ای را تغییر دهند، بیشتر به دیده می­آید. چنین دستکاری­هایی در نوشته­ها و مصاحبه­های این نگارنده بارها و بارها روی داده است. جالب آنکه در برگ نخستین بیشتر نشریات ایران، مضمون این دو عبارت دیده می­شود: « این نشریه در ویرایش و اصلاح و تلخیص و بازنویسی مقالات رسیده آزاد است» و «مسئولیت درستی یا نادرستی مقالات با نویسنده آن است» طنز روزگار را ببین!
به هر حال چنین کوتاهی­هایی، در رواج برخی اظهارنظرهای نادرستِ معترضان به ساخت سد، تأثیر فراوان داشته است. رفتار و گفتارهای مسئولان میراث فرهنگی در مجموع به گونه­ای بوده است که دل­نگرانان پاسارگاد، در آغاز واکنش­های خود کمتر احساس کردند که آنان را در کنار خود دارند. و ای بسا این دوری نیز، محصول استفاده­های سیاسی و حزبی از خطرهای پیش­آمده برای پاسارگاد بوده باشد.
در مجموع پدیده سد سیوند و اعتراض­های مترتب بر آن، دستاوردهای درخشانی به همراه داشت که کمترین آن نجات احتمالی پاسارگاد و انجام کاوش­های اضطراری با نتایج عالی در تنگه بولاغی است. نخست و مهم­تر از همه اینکه بار دیگر شراره­های پاسداشت هویت و غرور ملی در جان ایرانیان شعله­ور شد. دوم اینکه، ایرانیان توانستند بار دیگر همبستگی همگانی برای دستیابی به یک آرمان واحد و فارغ از همه اختلاف­ها را با یکدیگر تمرین کنند و ناظران این رویداد دریابند که ایرانیان علیرغم تفاوت­ها و چنددستگی­ها، یک جان یگانه­اند در چند پیکر و سرافرازی میهن و هویت تاریخی برای همه آنان یک اصل نهادین و فراگیر است. سوم اینکه، این پدیده موجب شد تا بسیاری از جوانان در جستجوی شناخت بیشتر تمدن ایران­زمین و اهمیت پاسارگاد و دیگر آثار هخامنشی باشند. چهارم اینکه، توجه به خطرات احتمالی ناشی از عملیات عمرانی و آثار در معرض خطر، بسیار بیشتر از گذشته در نظر مجریان آن خواهد بود و دستکم بخاطر جلوگیری از خسارت­های وارده بر خود، موضوع را بیشتر و جدی­تر با دستگاه­ باستان­شناسی هماهنگ خواهند کرد.
کوشش برای پاسداری از پاسارگاد به عنوان کوششی فراگیر برای نگاهبانی از هویت ملی و تاریخی ایرانیان - و نیز نام کوشندگان آن- همراه با نام کسانی که به هویت یک ملت بی­توجهی (یا حتی بی­تفاوتی) نشان دادند، برای همیشه در تاریخ میهن ثبت خواهد شد.
اردیبهشت 1385

10 May 2006

بصير نصيبي: گفتم و گفت - گزارشی دگر گونه از اهداء جایزه قلم طلایی...

گفتم و گفت -

( گزارشی دگر گونه
از اهداء جایزه قلم طلایی به گنجی قهرمان در دورانی طلایی! )


بصير نصيبي



گفت :انجمن صنفی روزنامه نگاران یعنی چی؟

گفتم: مگه معنی شو نمیدونی؟خوب یعنی یک چیزی مثل سندیکا که از حقوق صنفی اعضای خودش دفاع میکنه اماچون آخوندا به واژه سندیکا حساس هستند اسمشوگذاشتن انجمن صنفی.


گفت: پس همه نویسندگان مطبوعات میتونن عضوش بشن؟ یا فقط دارو دسته خاتمی جون این افتخا رو پیدا میکنن؟

آقای نراقی سمت راست نفر اول کتش را می خاراند!

گفتم :والا هیچ جایی به شیوه عضو گیری اشاره ای نشده- قاعدتا باید هر نوِیسنده که توی مطبوعات حکومتی قلم میزنه اینجا هم عضو بشه -حالاسر سردبیر ومدیر مسئول روزنامه اش توی بساط هرکدوم از باندها که بند باشه. اما انگار فقط اونا که دور باند ورشکسته خاتمی حلقه زده اند اجازه عضویت دارند. چون لیستی که بی بی سی فارسی(بنگاه سخن پراکنی جمهوری اسلامی شعبه لندن) از مدعوین ارایه داده فقط چهره این برجستگان! را اعلام می کند.

گفتم: اما روزنامه های اصلاح طلب که در دوران کیاست خودآقای خاتمی تعطیل شدند پس وجود ندارن که انجمن بخوان واگر روزنامه داران سابق دور هم جمع بشن ،میشود اعضای سابق انجمن سابق روزنامه نگاران سابق . اما اینها انگار دستشون توی مطبوعات حاضر هم بنده ؟

گفت: آخه مگه همین دوم خردادی ها که ميخواستن به قول نویسنده مخمل قلم آقای هاشمی رو بیارن، تهدید نمی کردند که اگه احمدی نژاد بیاد اندیشه طالبانی،امنیتی، فاشیستی، حاکم میشه پس چطوره هنوز در دوران تسلط دولت فاشیستی ،طالبانی درانجمن صنفی دوران شور انگیز اصلاحات تخته نشده؟

گفتم: بله خوب اتفاقا حضور همین آقای گنجی قهرمان خودمون در این انجمن جای سؤال داره- وقتی به گفته صریح آقایان کروبی،معین،سروش و... دولت فاشیستی حاکم شده خوب رهبرمیشود معادل هیتلر واحمدی نژاد هم پادویش، پس وزیر ارشادش هم می شود گوبلز. آقای گنجی قهرمان - با شجاعت تمام گفته اند هیتلر( خامنه ای) باید برود. اما چطور می شود انجمنی که با اجازه گوبلز ( ضفار هرندی) فعالیت علنی می کند، به چنین قهرمانی قلم طلایی می دهد وخوشبختانه آب هم از آب تکان نمیخورد وگشتابوها ( پاسداران و...)هم کسی را جلب نمی کنند.(متوجه شدید؟آقای گوبلزاجازه میدهد که جلسه تجلیل ازکسی که میگوید هیتلر باید گورش را گم کند برگذار شود!)

گفت:اگه موافقی برخی ازاتفاقات دوران طالبانی رژیم را هم مرور کنیم- بعد از اصلاح طلبان برون مرزی بپرسیم فرق دولت طالبانی احمدی نژاد با دولت مترقی واصلاح طلب خاتمی جان چیه؟ فستوال های هنری دوران اصلاحات با همان وسعت وعظمت! دشمن کورکن! برگذار میشه، آقای رئیس جمهور ولایتی فرمان آزادی ورود دختران به ورزشگاها را صادر می فرمایند( ایشان هم مثل آقای خاتمی برای کسب موقعیت فرامینی میدهد تا بخش های دیگر رژیم ونهایت مقام معظم رهبری مخالفت کنند، اجازه ورود دختران به ورزشگاه ها از آن دست فرامین است )تیم فوتبال زنان جمهوری اسلامی تشکیل می شود وبا تیم فوتبال دختران آلمانی مسابقه می دهد ودختران فوتبالیست آلمانی به شکل وشمایل فوتبالیست های جمهوری اسلامی در می آیند؛ تا به مقررات دولت طالبانی، امنیتی ،فاشیستی احترام بگذارند. رفت وآمد هنرمندان بار دیگر برقرار می شود وهوشنگ توزیع بازیگری با سابقه ضد انقلابی! عیان اولین مسافریست که برقراری رابطه با دولت طالبانی را نوید می دهد ، خانم ژولیت بینوش بازیگر فیلم پیانو که در دوران اصلاحات اگر پایش به فرودگاه می رسید به سرنوشتی بد تر از زهرا کاظمی دجار می شد برای حضو ر سر صحنه فیلم کیارستمی با سرو وضع غیر اسلامی وارد تهران می شود همراه کارگردان جهانیشان به سفر اصفهان میرودوبدون هیچ عارضه ای به دیار کفر برمی گردد -البته دولت احمدی نژاد به مانند دولت خاتمی میگیرد،می بندد، شکنجه میدهد ،اعدام می کند- امام زمون حفظش کنه که به گردن دارودسته دیگر نمی اندازد.

گفتم: توی همین جلسه نشست مطبوعاتی ها چند تا اتقاق با نمک دیگه هم می یفته، یکش اینه که از دو شخصیت همطراز جهانی کوفی عنان ومسعود بهنود پیام خوانده می شود؛ پیام مسعود بهنود را آغا جری میخواند ،یادتون هست این روحانی نازنین چند ماه وسیله سرگرمی اپوزیسیون بود ،می گفتند،که اوهم در برابر اجحاف های حکومت مقاومت میکند. ا لبته ایشان مثل قهرمان خودمان منکر رهبر فرزانه نمی شد .جمهوری خواه هم نشده بود حتا دایم می گفت من مسلمانم.اینها می گفتند: نه کافر شدی هنوز خودت نمی دونی - تا پای چوبه دار هم هم رفت اما دیدیم همین آقای اعدامی خوشبختانه با صد درجه تخفیف آزاد شد. حالا ایشان هم در این جلسه علنی ضد دولتی،! افتخار حضور دارد پیام شجاعانه! مسعود بهنود در تبعید! را با چه هیجانی میخواند.

گفت: مسعود خان که خودش هم می گوید محافظه کار بوده وخواهد بود در رژيم گذشته هم فعال بود در حکومت آخوندها هم خودش را خوب حفط کرد اما چند ماهی هم در زندان عاقبت ساز بسر برد وبعداز اینکه از زندان بیرون آمد البته ممنوع الخروج شد اما جلوی چشم مامورین که انگار به خواب مصلحتی فرورفته بودند از دارالخلافه گریخت وسفر های زنجیره ای اش رابرای حفظ وتداوم حکومتی که متواریش کرده بود، همراه با شمس الواعظین آغاز کردو همزمان با خروجش از جمهوری اسلامی دستور جلبش هم صادر شد وی در واکنش به این جکم گفت به قوانین احترام می گذارد وبرمی گردد وما را خیلی غصه دار کرد. اما خوشبختانه بعدا ترجیح داد تا اطلاع ثانوی به بخشی از قوانین جمهوری اسلامی که خودش را نشانه می گیرد احترام نگذارد وایشان با چنین موقعیتی برای جلسه رسمی وعلنی ضد دولت طالبانی! پیام میفرستد .پیامش با چه ستایشی قرائت ودر مطبوعات دوران طالبان هم نقل می شود.

گفتم: قضیه از یک طرف دیگه هم جالبه؛ایا این جناب گنجی نمیدونه که اعضاء محترم انجمن صنفی چند قسم که بیشتر نیستندِ؟ یا اونایی هستن که اول به معین دخیل بستند بعد به عبای کروبی وصل شدن ودر آنجا وقتی دیدن که این یکی هم مالی نمیشه خودشونو چسبوندن به ریش رفسنجانی ، بخشی از اونا وقتی کار اون را هم زار دیدن به احمدی نژاد جون وصل شدند. بدون حتا یک استثنا- همشون مبلغین همین شبه انتخابات اخیر بودند که جناب گنجی تحریمش کرد. حضور استاد اندیشمند احسان نراقی در این جلسه هر نوع شک وشبه ای، نسبت به ماهیت این جلسه را بر طرف می کند.چطور کسی که دست رد به سینه ولی فقیه میزند در چنین حلسه ای حضور مییابد؟چطور قلم طلایی اش را از نعلین لیسان همان ولی فقیه میگیرد؟

گفت : تازه جالبتر اینکه قهرمان اسطوره ای ما حاج آقا حجاریان ایدئولوگ رژیم را به خاطر اینکه در راه پاسداری آزادی بیان ترور شده است شایسته قلم طلایی می داند.

یعنی این قهرمان متحول شده ما که خود در بافت این حکومت بوده نمی داند که حاج آقا مقام برجسته امنیتی بوده ودستش به خون صدها مبارز آلوده است، حذف ، ترور در اثر اختلافات باندی هم بحشی از بافت سیستم های مافیایی است؟

گفتم : خوب چندتا ضد انقلاب وضد مردم مثل من وتو انقلاب دوم خرداد آقای نوری زاده وشرکارو حزب های پیرو مواضع ضد امپریالیستی امام وملی / مذهبی ها وجبهه ملی ها رو هضم نکردند .البته حرفهایی که ما توی این مباجثه مطرح کردیم بیشتر به صورت سؤال هست اما اپوزیسیون دوست نداره این سؤال ها که ممکنه آدمو نسبت به قدرت تشخیص وتمیز خودشون بد بین کنه مطرح بشه . اینه که راه راحتو انتخاب می کنن کاری به سئوال های طرح شده ندا رن، فقط چند تا ناسزا بار آدمای فضولی مثل ما می کنن وخلاص .
گفت:پس تو منو اینجا آوردی تا واسه خودت شریک جرم پیدا کنی ، انگار حجم ناسزاگویی ها خیلی زیادشده بود-میخواستی با کسی تقسیمش کنی؟

گفتم : ...؟

بصیر نصيبی
9مای2006 زاربروکن/ آلمان

www.cinemayeazad.blogspot.com

09 May 2006

ا لف- بيقرار: با اسامي بخشي از جانيان و خون اشامان جمهوري اسلامي آشنا شويد

با اسامي
بخشي از جانيان و خون اشامان
جمهوري اسلامي
آشنا شويد


الف- بيقرار


هرگاه كه اسم جمهوري اسلامي بميان ميايد ، چند مشخصه بعنوان صفتهاي تكان دهنده اين نظام و عناصري بعنوان نمادهاي مجسم اين رژيم بدنبال آن بر اذهان متبادر ميگردد مثل :
قتل ، اعدام ، شكنجه ، قطع دست و پا ، سنگسار ، فساد ، فحشا ، اعتياد گسترده و قتل عام جمعي روشنفكران و دگر انديشان چون قتلهاي زنجيره اي ، كشتار زنان بخت برگشته ، خياباني در مشهد و كرمان وتهران و... بعنوان قربانيان اين رژيم ، مزايده دختركان و زنان اين سرزمين در كشورهاي آنسوي خليج تا ابد فارس ، توسط ملايان ، دزديها و غارتگريهاي چند صد ميليارد دلاري توسط اقاها وآقازاده ها ، حمايت بي چون و چرا از تروريسم جهاني دراقصي نقاط جهان بعنوان بانك مركزي تروريسم ومزرعه رشد تروريسم انتحاري و... همه وهمه از خصيه هاي رژيمي است كه بيست و هفت سال است سايه شومش بر اسمان سرزمين مقدسمان ايران سايه افكنده و در طي اين مدت هيچ ارمغاني جز جنايت و خيانت وخونريزي و چپاولگري را همراه نداشته است
اسامي افرادي كه ذيلا ملاحظه ميكنيد ، بخش بسيار كوچكي از عناصر باندمافيائي جمهوري اسلامي است كه دستشان تا مرفق به خون اين ملت آلوده ميباشد . البته در ميان اسامي ياد شده بعضي افراد پليد چون اسد الله لاجوردي ملعون به درك واصل شده و جسد او نيز بخش ناچيزي ازخاك مطهر اين سرزمين را آلوده نموده ، اما در ميان اين افراد هنوز بسياريشان در قيد حيات ننگين خود بسر ميبرند كه ليست اسامي آنها همراه با توضيحات مختصر در اختيار شما هموطنان عزيز قرار ميگيرد .

ايران- تهران
17/2/85

تذكر ضروري :

لاجوردي ، سردژخيم پليد اوين ، بارها گفته بود :
((تصور نكنيد روزي سازمان خواهد آمد و در سلولها را به روي شما باز خواهد كرد . قبل از چنين اتفاقي همگي شماها مرده ايد . براي هر سلولي چند نارنجك در نظر گرفته ايم . ))
قبل از ذكر اسامي شماري از دست اندركاران و شكنجه گران و عاملان اعدامها در جريان قتل عام ضرورتا بايستي اشاره كنيم كه اسامي حاضر تنها بخش كوچكي است از دست اندركاران و حاضران رويت شده در صحنه ها توسط شماري از زندانيان باقي مانده است .
تذكر : منظور مورد اشاره لاجوردي ملعون از سازمان ، همان سازمان مجاهدين خلق بوده است .

اسامي تعدادي از دست اندركاران و شكنجه گران در جريان قتل عام
مسئولان و آمران اصلي قتل عام زندانيان در اوين وگوهر دشت

1 -آخوند جعفر نيري : رئيس دادگاههاي انقلاب اسلامي تهران و رئيس هيئت كميسيون مرگ
2 مرتضي اشراقي : دادستان ضد انقلاب تهران ، از اعضاي اصلي كميسيون مرگ ((فوت شده ))
3 آخوند ابراهيم رئيسي : معاون دادستان تهران و از اعضاي اصلي كميسيون مرگ
4 آخوند اسماعيل شوشتري : رئيس سازمان زندانها و از اعضاي اصلي كميسيون مرگ وي بطور مستقيم در تصميم گيري اعدام زندانيان نقش داشت و به پاس اين خدمات رفسنجاني وي را وزير دادگستري كابينه خود در سال 68 نمود و بعدهم با همين سمت در كابينه خاتمي بود .
5 آخوند محمد ريشهري : وزير اطلاعات وقت و از مسئولان و آمران اصلي قتل عام
6 حسن حبيبي : وزير دادگستري وقت و از مسئولان و آمران اصلي قتل عام
7 محمد موسوي خوئينيها : دادستان انقلاب كل كشور((وقت)) ، يكي از بالاترين آمران قتل عام ، خميني جلاد حكم قتل عام زندانيان سياسي را به همين شخص ابلاغ كرده بود . وي مدير روزنامه سلام هم بود .
8 عباس عبدي : معاون دادستان انقلاب كل كشور((وقت)) ، سخنگوي دانشجويان ((خط امام )) در جريان گروگانگيري ديپلوماتهاي آمريكايي در تهران . وي از سال 69 سردبير روزنامه سلام و در سال 70 سردبير هفته نامه بهار بود.
- آخوند ابوالحسن شيرازي ، امام جمعه مشهد
- يكتا، نماينده وقت خميني در صومعه سرا
- صفري ، فرمانده وقت سپاه در منطقه جنوب
- آخوند واعظ طبسي ، نماينده خميني و خامنه اي در مشهد
- رحماني ، استاندار وقت باختران
- شاد نوش ، استاندار وقت چهار محال بختياري
- شيخ عطار ، استاندار سابق آذربايجان غربي و معاون فعلي منوچهر متكي
- بهزادي ، رئيس آموزش و پرورش وقت استان گيلان
- حسين شريعتمداري : سرپرست روزنامه كيهان و نماينده خامنه اي در اين موسسه از مسئولان زندان قزلحصار در سال 64
- محمد داوود ابادي با نام مستعار محمد مهر آئين : نايب رئيس كميته ملي المپيك رئيس فدراسيون ورزشهاي رزمي ، رئيس فدراسيون جودو و رئيس فدراسيون جانبازان و معلولين ، مسئول لجستيك وزارت سپاه . او مسئول شعبه 7 اوين و از شكنجه گران اصلي آن جا بود . لاجوردي چندين بار گفته بود كه وي ستون دادستاني ميباشد .
- فاضل : عضو هيات علمي دانشگاه ملي ((بهشتي )) سرباز جوي شعبه 7 اوين مسئول شكنجه افراد تيمهاي عملياتي ، بازجوي منيره رجوي و همسرش
هم چنان كه ملاحظه ميكنيد در ميان اين عده از امام جمعه گرفته تا وزير و وكيل و استاندار و رئيس آموزش وپرورش و نايب رئيس كميته المپيك و عضو هيات به اصطلاح علمي دانشگاه ديده ميشود . يعني در سيستم خميني شرط اول قدم اثبات وفاداري به او ، شليك بر مغز و قلب مجاهدين و زندانيان سياسي بود . و صد البته كه اين تعداد فقط نمونه هايي از اين دستگاه جهنمي شقاوت وسفاكي است .
9 – موسي واعظي : از مسئولان وزارت اطلاعات در زندان اوين – با نام مستعار زماني ((حاجي زماني )) ، از فعالترين عناصر در قتل عام زندانيان در سال 67 بود . وي ازمقامات بالاي وزارت اطلاعات ميباشد و از سال 68 به بعد با حفظ سمت در وزارت اطلاعات رئيس اوين شد .
10 – آخوند سيد حسين مرتضوي : رئيس وقت زندان اوين – از عوامل اصلي درسركوب شكنجه و اعدام زندانيان تا بعد از قتل عامها ، وي كانديداي نمايندگي مجلس از زنجان بود .
11- شيخ محمد مغيثه اي : رئيس وقت زندان گوهر دشت – وي با نام مستعار ناصريان در ابتدا بازجوي سابق شعبه 3 اوين بود . از سال 64 داديار قزلحصار وسپس گوهر دشت شد . سال 66 رئيس زندان گوهر دشت بود . وي فعالترين عنصر در قتل عامهاي گوهر دشت در سال 67 بود . از سال 69 بازپرس در دادستاني انقلاب اسلامي ((واقع در خيابان معلم )) بوده است .
12- مبشري : از حكام شرع اصلي و قديمي اوين . درزمان قتل عامها در بعضي از دادگاهها كه بنا به دلايلي نيري نميتوانست شركت كند به جاي اوشركت ميكرد .
13- احمد پور محمدي : از مسئولان اصلي و مهم وزارت اطلاعات رژيم – وي از مسئولان اصلي هيات مرگ بود . پور محمدي سابقه طولاني در سركوب و شكنجه زندانيان سياسي داشته و از قساوت زيادي برخوردار است ((احتمالاهمين مصطفي پور محمدي وزيركشور فعلي بايد باشد)) .
14- محمد شريف زاده : معروف به محمدي ، مسئول حفاظت دادستاني و مسئول تيم ضربت در بند 209 زندان اوين – وي مدير كل معاونت امنيت داخلي وزارت اطلاعات كابينه خاتمي ، يكي از جاني ترين عناصر رژيم آخوندي است كه در قتل عامهاي سال 67 مستقيما شركت داشته است .
15 – مجتبي حلوائي : معاونت انتظامي اوين – از نفرات اصلي اجرا كننده اعدامها بود وي از پاسداران و شكنجه گران قديمي اوين ميباشد كه در كنار لاجوردي جنايات بسياري عليه زندانيان مرتكب شده است . حلوائي سپس مسئول انتظامي و امنيتي زندان شد و در جريان قتل عامها نقش اصلي را درانتخاب زندانيان براي بردن به دادگاه و اعدام داشت .
16- محمد توانا : سربازجوي وزارت اطلاعات – از زماني كه به كميته مشترك رفت نامش به ((34)) تغيير كرد .
17- فا تحي : مسئول اطلاعات كرج – سرشكنجه گر كرج مستقر در زندان گوهر دشت عضو هيات قتل عام براي متهمين دادستاني كرج كه نقش فعالي در قتل عام زندانيان محكوم كرج داشت .
18- نادري دادستان وقت كرج . امضا كننده حكم اعدام كرجيها در قتل عام زندانيان گوهر دشت .
19- مرتضي صالحي : با نام مستعار صبحي از سال 61 تا 64 رئيس زندان گوهر دشت بود مبتكر انواع شكنجه هاي ضد انساني كه اغلب منجر به مرگ و يا ديوانگي زنداني ميشد . از عوامل اصلي تجاوز به زندانيان در گوهر دشت بود . صبحي مدتي بر كنار شد .ولي در سال 68 دوباره به رياست زندان گوهر دشت رسيد . وي از نزديكان لاجوردي بود .
20- پيشوا نام ((مستعار)) سرباز جوي شعبه يك اوين – از عوامل اصلي شكنجه ، اعدام و تجاوز به زندانيان است . پيشوا در ابتدا سربازجوي شعبه يك اوين بود . اما از سال 68 رئيس زندان اوين شد . او يكي از كثيف ترين بازجوياني است كه داراي پرونده هاي متعدد غير اخلاقي ميباشد . . پيشوا نيزاز نزديكان لاجوردي ملعون بود .
21- فكور : از بازجويان اصلي شعبه 7 اوين در سال 64 مدتي رئيس زندان اوين بود فكور از عوامل اصلي شكنجه و اعدام و تجاوز به زندانيان ميباشد .
22 – فروتن از مسئولان زندان اوين و گوهر دشت در سالهاي 64 و 65 مدتي رئيس زندانهاي اوين و گوهر دشت بود .
23- ميثم : از مسئولان زندان اوين – وي مدتي مسئول زندان عادل اباد شيراز بود . از سال 63 تا 65 مسئول زندان قزلحصار شد، در اواخر سال 65 به رياست زندان اوين رسيد . وي از عوامل سركوب و شكنجه در تهران وشيراز بوده است .
24- اسلامي : سرباز جو شعبه 7 اوين – از شكنجه گران اصلي اوين ، مسئول شكنجه ، كشتار و تجاوز به زندانيان بود . زندانيان زيادي را در زير شكنجه به قتل رسانده است .
25- راوندي : از حكام شرع دادگاههاي اوين – وي از عناصر اصلي در دادن احكام اعدام وشكنجه زندانيان بود
26- حسين زاده : مدير داخلي زندان اوين : وي از عناصرمرتجع در زمان شاه و از همان سالها جزو دارو دسته لاجوردي بود . از سال 60 مدير داخلي زندان شد و از عناصر فعال در جريان قتل عامها در اوين بود .
27- سيد مجيد ضيائي : داديار زندان اوين – از بازجويان قديمي اوين و از عاملين شكنجه . و اعدام و تجاوز ميباشد . او در زمان قتل عامها داديار زندان بود و بعد از قتل عام دوباره باز جو شد . سيد مجيد مسئول بازجوئي از كساني است كه در ارتباط با سازمان مجاهدين دستگير ميشدند . هم چنين مديريت ساختمان دادستاني در قسمت اسايشگاه اوين را داشت . وي بازجوي مجاهد شهيد مهرداد كلاني ، هنگامي كه بخاطر ديدار با گاليندوپل دستگير شد، بوده است ، مهرداد در نامه اش به كاپيتورن به او اشاره كرده است .
28- جوهري فرد : از مسئولان زندان – با نام مستعار مهدوي . او تا آخر سال 64 رياست زندانهاي دادستاني در تهران را عهده داشت وي از تجار بازار ميباشد . و از نزديكان لاجوردي بود . از سال 68 رئيس زندان قصر بود .
29- محمد خاموشي : از مسئولان سركوب و شكنجه . وي در گذشته مسئول واحد يك زندان قزلحصار و معاون زندان بود . در همان زمان مسئوليت ((قبر )) هاي قزلحصار را به عهده داشت . افراد زيادي در آن جا به ناراحتيهاي رواني دچار شدند . وي بعدا از مسئولان گمرك مهرآباد شد.
30- مجيد قدوسي : از مسئولان سركوب و شكنجه . از پاسداران قديمي اوين و از عوامل شكنجه و اعدام وتجاوز به زندانيان ميباشد . وي از سال 63 تا 65 مسئول آموزشگاه اوين بود و سپس حكم دادياري گرفت
مجيد قدوسي مدتي مسئول گرفتن مصاحبه از زندانيان بود . او در سال 68 مسئوليت استاديوم آزادي را بعد از شورش مردم در اين استاديوم بعهده گرفت .
اسامي برخي پاسداران و شكنجه گران و دست نادركاران قتل عام در اوين
31- قاسم كبيري : معاون رئيس زندان اوين – وي از پاسداران قديمي اوين ، مدتي معاونت آموزشگاه و مدتي نيز در بند 325 قديم مشغول بكار بود . در سال 67 وي معاون رئيس زندان اوين بود . قاسم كبيري از جمله در سال 71 يك زنداني عادي را زير ضربات مشت و لگد خود كشت .
32- ابراهيمي : رئيس دادگاه اوين
33 – حاج مهدي : مسئول آموزشگاه اوين – وي از مسئولان سركوب و ضرب و شتم زندانيان بود . وي از سال 60 نقش مستقيمي در سركوب وشكنجه زندانيان داشت . حاج مهدي همچنين در مراسم حج سال 66 كه منجر به كشته شدن صدها نفر در مكه شد .
نقش مستقيمي داشت و از عناصر تحريك كننده به وجود آمدن آن فاجعه بود .
34- حميد كريمي : از پاسداران قديمي اوين ، مدتي در آنجا بازجويان را در شكنجه زندانيان ياري ميكرد . در سال 61 معاونت آموزشگاه اوين را بر عهده داشت . در سال 68 مسئول ورزش در اوين شد و با حفظ سمت مسئول استاديوم امجديه نيز بود .
35 – قاسمي : معاون آموزشگاه در زندان اوين – وي معروف به مهندس بود.
36- محمد صادقي : از مديران زندان اوين – معاون آموزشگاه اوين تا سال 65 و بعد از آن در مديريت اوين نقش فعال داشت .
37- رحيمي : پاسدار زن ، مسئول كل بندهاي زنان زندان اوين – وي نظر دهنده در مورد اعدامهاي اوين بود رحيمي يك پاسدار زن 45 ساله در بند زنان اوين بود . او به دليل خوش خدمتيهايش از پاسداري در سالن ملاقات ارتقاء پيدا كرد و مسئول كل بندهاي زنان شد . در كنار او پاسداران ديگري چون فاطمه جباري ، نجفي ، محمدي ، نظري ، عليان و زينتي بودند كه در برخورد تند وكينه يي كردن مثل رحيمي بودند .
38- مجيد فرلنگ : بازجوي شكنجه گر زندان اوين بند خواهران
39- اكبري : پاسدار زن ، مسئول اسايشگاه بند انفرادي بند زنان – وي نظر دهنده در مورد اعدامهاي اوين بود.
40- حاج كربلائي : مسئول ملاقات زندان اوين – وي يكي از نزديكان لاجوردي بود . وي از تجار بازار و از شركاي كارگاه اوين است . در آن جا در ازاي مزد بسيار ناچيزي به زندانيان كار بسياري از آنان ميكشيدند و از اين طريق پولهاي هنگفتي به جيب ميزدند . وي فشارهاي زيادي بر خانواده هاي زندانيان سياسي و حتي عادي مي آورد .
41- حاج ناصر : مسئول بندها و انتقال زندانيان
42- حسني : داديار و از شكنجه گران اوين .
43- حداد: داديار زندان و از شكنجه گران و عوامل سركوب در اوين .
44- حاج شيريني : از مسئولان كارگاه اوين .
45- ناصر آقائي : از مسئولان كارگاه اوين
46- حاج مراد : از مسئولان كارگاه اوين
47- عباس تيموري : از مسئولان كارگاه اوين
48- عباس شيرازي : از گروه ضربت دادسراي انقلاب – از عوامل اصلي اجرا كننده اعدامها
49 – عباس فتوت : از پاسداران قديمي اوين كه بعدها افسر نگهبان شد . وي نقش فعالي در قتل عام زندانيان در سال 67 داشت .
50- عباس خزائي : از پاسداران اوين . وي از جمله پاسداران شقاوت پيشه درسركوب و شكنجه زندانيان بود و در جريان قتل عامها نقش فعالي را داشت .
51- رمضاني : از پاسداران قديمي اوين . در قسمت آموزشگاه وي نقش فعالي در سركوب زندانيان داشت و در قتل عام زندانيان در سال 67 نيز فعال بود .
52- مجيد سرلك : از پاسداران قديمي اوين ، مدتي در ميدان تير زندان به زدن تير خلاص و حمل جنازه اشتغال داشت . وي معتاد به مواد مخدر بود
53- شريفي منش : از پاسداران فعال اوين و عامل اجرائي اعدامها
54- زرين گل : از پاسداران فعال اوين و عامل اجرائي اعدامها از بند 209 بند زندان اوين كه متعلق به وزارت اطلاعات است .
55 – محمد الله بخشي : از پاسداران فعال اوين و عامل اجرائي اعدامها
56- محمود : از پاسداران فعال اوين و عامل اجرائي اعدامها .
57- حمزه لاوندي : از پاسداران فعال اوين و عامل اجرائي اعدامها
58- جهانگير اسماعيلي : از پاسداران اوين و از عوامل فعال در جريان قتل عام
59- محمد الهي : از پاسداران اوين كه در بسياري از اعدامهاي قتل عام حضور داشت .
60 – پاسدار هاشم ايلخاني : از پاسداران با سابقه اوين است .
61- پاسدار موسوي : از پاسداران قديمي و از عوامل سركوب زندانيان در اوين در قسمت آسايشگاه .
62 – صابري : يكي از پاسداران زن اوين و كسي كه زندانيان را شلاق ميزد .
63 – حاج رضائي : از پاسداران فعال اوين
64 – حاج امجد : از پاسداران فعال اوين
65- علي رضواني : ((جيحوني )) از بند 209 زندان اوين از عوامل اصلي اجرا كننده اعدامها
66- عباس خضرائي : پاسدار در آموزشگاه اوين و عوامل اجرائي قتل عام
67 – عطاء فروغي : مسئول بهداري زندان اوين – اجساد زندانيان قتل عام شده را معاينه وشهادت آنها را تاييد ميكرد .
68 – دكتر ميرزائي : مسئول دفتر لاجوردي – اجساد زندانيان قتل عام شده را معاينه وشهادت آنها را تاييد ميكرد .
69- سيد عباس ابطحي : راننده آخوند جعفرنيري حاكم شرع اوين و از عوامل شكنجه و اعدام و تجاوز وي معروف به سيد ، سابقا پاسدار محافظ لاجوردي بود . او خواهرش را صيغه لاجوردي كرده بود تا هرچه بيشتر به وي نزديك بشود .
اسامي برخي پاسداران و شكنجه گران و دست اندركاران قتل عام در گوهر دشت
70 – عرب : داديار ناظر در زندان گوهر دشت
71- داوود لشكري : مسئول انتظامي و امنيتي گوهر دشت – وي مدتي نيز سرپرست زندان بود . از شكنجه گران اصلي گوهر دشت كه در جريان قتل عامها نقش فعال و مهمي را داشت
72- حميد عباسي : وي از پاسداران سالن 6 اوين بود كه نقش اساسي در سركوب زندانيان داشت . بهمين خاطر ارتقا يافته و داديار اوين شد. وي يكي از عناصر فعال در قتل عامها در گوهر دشت بود . از سال 68 نيز دوباره داديار اوين گرديد .
73- مجيد تبريزي : معروف به مجيد لره پاسدار گوهر دشت بود ودر خوش خدمتيهايش در سركوب و شكنجه زندانيان به مديريت داخلي زندان ارتقا يافت و در سال 66 به اسايشگاه اوين انتقال يافت .
74- خاكي : مسئول ملاقات گوهردشت مسئول بسيار فعال صحنه اعدام در جريان قتل عامها .
75 – بيات : مسئول بهداري گوهر دشت – از عناصر فعال در قتل عامها بود . در اعدام مجاهد شهيد ناصر منصوري كه دچار قطع نخاع شده بود ، نقش فعال داشت و اورا به همراه چند پاسدار از بهداري با برانكارد به محل اعدام بردند .
76- مرتضي رويايي ((فرج )) از پاسداران قديمي گوهر دشت كه به سمت افسر نگهباني ارتقا يافت از عناصر اصلي در قتل عام زندانيان در گوهر دشت بود .
77- علي جاسم : پاسدار گوهر دشت از عوامل اصلي در قتل عامها در گوهر دشت . او به سمت افسر نگهباني ارتقاء يافت .
78- عادل : مسئول فروشگاه در زندان گوهر دشت . مسئول بردن زندانيان به محل اعدام در جريان قتل عامها بود .
79- مصيب سرلك : از پاسداران فعال در جريان قتل عام زندانيان گوهر دشت
80- حاج خاني : از پاسداران گوهر دشت و از عوامل فعال در جريان قتل عام
81- غلامي : از پاسداران گوهردشت و از عوامل فعال درجريان قتل عام .
82 – جواد : معروف به شش انگشتي ، از شكنجه گران قديمي زندان گوهر دشت كه در زمان قتل عامها كارهاي حقوقي قبل ازاعدام را انجام ميداد .
83- عباس كولي وند : از پاسداران قديمي اوين وگوهر دشت در زمان قتل عامها نقش فعالي داشت.
84- شيرازي : از پاسداران فعال گوهر دشت و عامل اجرائي حكم اعدامها
85- داوود : از پاسداران فعال گوهر دشت
86- رضا: از پاسداران فعال گوهر دشت .
87- محمد : معروف به ((گير محمد )) از پاسداران فعال درگوهر دشت .
88 – ابولفضل : از پاسداران فعال گوهر دشت
مختصري درباره مقامهاي رژيم آخوندي
علاوه بر مزدوراني كه مستقيما در قتل عام سال 76 دست داشتند ، گزارشهاي زيادي از زندانيان در دست است كه مقامهاي رژيم در سالهاي قبل و بعد از آن نيز شخصا در شكنجه زندانيان دست داشته اند . گزارشهاي متعدد حاكي از شركت مستقيم هادي غفاري نماينده مجلس ارتجاع در شكنجه و به خصوص تجاوز به زنان زنداني ميباشد .
زندانيان متعددي در بيان مشاهدات خود به هادي خامنه اي ((برادر خامنه اي و نماينده مجلس و صاحب روزنامه جهان اسلام )) و مجيد قدوسي فرزند دادستان اسبق كل انقلاب رژيم اشاره ميكنند . در ميان گزارشهاي اسامي بسياري ار مقامهاي رژيم ، حتي اعضاي كابينه خاتمي مشاهده ميشود . كه به تعدادي از آنان اشاره ميكنيم :
- آخوند اسماعيل شوشتري ، وزير دادگستري رفسنجاني و خاتمي
- مهاجراني ، معاون پارلماني رفسنجاني ، وزير ارشاد و سخنگوي دولت خاتمي
- شمخاني ، قائم مقام سپاه ووزير دفاع دولت خاتمي
- احمد توكلي ، وزير سابق كارو نماينده فعلي مجلس
- ابوالقاسم سر حدي زاده ، وزير سابق كارو نماينده فعلي مجلس
- جواد منصوري ، معاون سابق وزارت خارجه و استاد دانشگاه فعلي
- حسين شهاب الدين ، معاون سابق وزارت نفت
- فخر الدين حجازي ، نماينده سابق مجلس كه مورد غضب خميني قرار گرفت براي اينكه به خميني گفته بود بگو كه تو خود امام زمان هستي
- پاسدار سيف الهي ، فرمانده سابق نيروي انتظامي
- آخوند قرائتي رئيس سازمان مبارزه با بيسوادي