جنگ آزاديبخش بجای " جنگ تجاوز گرانه
هيچکس به لحاظ تشکيلاتی دورتر از من به مجاهدين نيست
درعين حال
هيچکس را هم نزديکتر از من
به لحاظ سياسیحتی در ميان نزديکترين متحدان مجاهدين نخواهيد يافت
س ــ " راه حل سوم " چيست ؟ مکانيزم آن کدام است ؟ چرا به جز شما تا کنون هيچکس نتوانسته وارد مکانيزم آن شود ؟
ج ــ " راه حل سوم " يعنی تغيير دمکراتيک توسط مردم و مقاومت ايران . از اين مکفی تر هم مگر می شود توضيح داد ؟
ولی از شوخی گذشته ، فکر می کنم طيف موسوم به " طيف هواداران مقاومت" بکنار ، در درون خود شورا و مجاهدين هم کمتر کسی ، درک روشنی از محتوا و مکانيزم واقعی " راه حل سوم" داشته باشد ! در رابطه با تاکتيک " رفراندوم " هم همين بود . عده ای واقعا امر برشان مشتبه شده بود که " رفراندوم ، رفراندوم اين است شعار مردم"
اين البته شامل طيفی از مسئولين مجاهدين و تعداد انگشت شماری از اعضای شورا نمی شود . دليل اينکه به جز من هيچکس ديگر وارد اين بحث نشده را ( منظورم البته آدمهای ذيصلاح و مطلع هست و نه هواداران خرده پا ) نمی دانم ! شايد ملاحضات سياسی باشد و يا کمبود جسارت مکفی !
می دانيد يکی از معضلات صحنه سياسی ما چه در داخل و چه در خارج ، نبودن همزمان دو عنصر " صداقت " و " جسارت " در شخصيتهاست . آنی را که " جسارت" است ، " صداقت " نيست و آنکه را که " صداقت" هست ، " جسارت " نه ! بگذريم از آنکه بسياری را هم نه اين است و نه آن !
به هر حال آنچه که ضرورت دارد اين است که بدون جا افتادن مهمترين تاکتيک مقاومت مسلحانه ( تاکتيک محوری ) ، نه می توان انتظار موفقيت يک بسيج گسترده در اطراف آنرا داشت و نه جلوی يک ريزش نيرويی محتمل را درآينده گرفت .
س ــ منظورتان از ريزش نيرويی محتمل چيست ؟
ج ــ ببينيد ، در کادر يک مقاومت سازمانيافته ، اگر مسائل سياسی نيروهای شرکت کننده در آن حل ناشده باقی بمانند ، در دراز مدت بروز تشکيلاتی پيدا می کنند . اين قانون عام حاکم بر حرکتهای سازمانيافته می باشد . جدای از اين به ميزانی که صعوبت يک مبارزه سياسی بالاتر و گردنه های در مسير بيشتر باشند ، نفس واقعيت وجودی " ريزشهای نيرويی" در سر هر پيچ و گردنه ای ، اصلا چيز عجيب و غير معمولی نيست . هر جريان سياسی جدی هم به هنگام تصميم گيری های خطير سياسی ، همواره يک درصد قابل قبولی از " ريزش نيرو " را در محاسبات خود وارد می کند .
فی المثل اگر مواضع سياسی خود مجاهدين را در نظر بگيريد ، نه در مقطع 30 خرداد 60 غير از اين بود و نه در مورد ائتلاف با بنی صدر و نه در رفتن به عراق و دوران پس از فروغ جاويدان .
در دوران اخير هم چه در مقطع " خلع سلاح " و چه در مقاطعی همچون " رفراندوم" و غيره ، بجز اين نبود . در هر يک از اين گردنه ها ، به ميزانی که پس گردنه از پيش در معرض ديد قرار می گرفت ، به همان ميزان ، درصد " ريزش نيرويی" پايين و گذار از گردنه ساده تر بود و بالعکس نه !
اين " قانون عام " در شرايط پيچيده ای که " قدر " يک ملتی رقم می خورد نيز همچنان جاری و ساری است . شرايط و اوضاع و احوالی که عمده ترين مشخصه آن ضرورت " بسيج نيروی کلان " و آخرين چيزی که پذيرفتنی هست ، " ريزش نيرويی" است .
اما پيش از ورود به بحث بياييد با هم نگاهی به صحنه سياسی ايران بياندازيم .
نيروهای بالقوه " آلترناتيو مطلوب " آمريکا و اروپا ، يعنی ليبرال دمکراسی که طيف گسترده ای از اصلاح طلبان درون رژيم " جمهوری اسلامی " تا بخشهای اهلی شده سلطنت مدفون را باضافه جمهوريخواهان دمکراسی محور و نادمين سابقا چپ و احزاب و گروه های قوم گرا را در بر می گيرد ، در منتهای درماندگی سياسی و فقدان اقبال توده ای ، عاجز از تشکيل يک بديل مادی و فاقد يک رهبری کاريسماتيک و مورد پذيرش غرب ، عملا از هر گونه تاثير گذاری در روند تحولات عادی بدور بوده و تنها در صورت دست بالا پيدا کردن سناريوی تهاجم نظامی آمريکا و" ائتلاف داوطلب" ، قابل استفاده خواهد بود . بديهی است که سرمايه گذاری آمريکايی ــ اسرائيلی بر روی اين طيف بويژه آنها که از درون رژيم می آيند ، همين حالا هم دست بالا را دارد .
احزاب و سازمانهای کوچک و بزرگ طيف سرنگونی طلب و مهمتر از آنها خيل عظيم " منفردين " که علی رغم جدايی تشکيلاتی و استقلال ظاهری از تشکيلات مادر ، همچنان همان " سيستم ارزشی " سابق را با خود حمل نموده و با صحنه سياسی نيز همانگونه تنظيم رابطه می کنند ، فاقد هرگونه امکان تاثير گذاری واقعی بر روند تحولات جاری بوده و همچنان به رسالت تاريخی ! خود در قرار گرفتن در حاشيه تحولات اجتماعی ، وفادار مانده اند .
با اينحال اين طيف از پتانسيل بالايی برخوردار بوده که اين پتانسيل تنها در پيوند با " سازمان مجاهدين خلق " و در چارچوب يک " جبهه واقعی" ، می تواند ماده شود .
س ــ آيا اين " جبهه واقعی " مورد اشاره شما می تواند " شورای ملی مقاومت " باشد ؟
ج ــ نه ! " شورای ملی مقاومت " بدنبال تحولاتی که بويژه در دهه هفتاد خورشيدی در آن صورت پذيرفت ، بيش از آنکه يک " ائتلاف سياسی فراگير" باشد ، کارکرد يک " پارلمان در تبعيد " را پيدا کرده است !
يعنی به جای آنکه چارچوبی برای تجمع نمايندگان نيروها و گرايشات سياسی موتلف باشد ، تجمع نمايندگان اقشار اجتماعی جامعه است . به عبارت ديگر تجمعی است از نمايندگان " هوادار و يا متمايل به مجاهدين " در اقشار و اصناف گوناگون جامعه ، مثل نمايندگان جامعه هنری ، ورزشی ، دانشگاهی ، اصناف بازار ، اقليتهای قومی و مذهبی و غيره . به اضافه شخصيتهای سياسی باقيمانده از جريانات سياسی سابق عضو در " شورای ملی مقاومت " اسبق !
می بينيد که احزاب و سازمانهايی هم که بسيار به لحاظ سياسی به مجاهدين نزديک هستند ، مثل " حزب سبزهای ايران " و سازمان کردی " خباط " ، هنوز هم که هنوز است " مقام " عضويت شورا را کسب نکرده اند !
س ــ و خود شما ؟ يکی از وب لاگ نويسان پرسيده است که چرا خود آقای نيابتی عضو " شورای ملی مقاومت " نمی شوند ؟
ج ــ بدلايل گوناگون ! مهمترين آنها اين است که سطح تئوريک و سياسی و توان مسئله حل کنی من ، بسا پايين تر از اشلی است که در ميان اعضای کنونی رسميت يافته است . در اين زمينه بايد بيشتر کار کنم .
دو ديگر آنکه برای عضويت در يک " ائتلاف سياسی" ، حداقل هايی از " هژمونی پذيری" نسبت به چارچوبهای التزام داده شده ضروری است . متاسفانه يکی از ويژگی های مسئله سازی که من اتفاقا از خود مجاهدين به ارث برده ام ، همين " هژمونی ناپذيری" است . در اين زمينه هم بايد بيشتر کار کنم !
علاوه بر اين مرا عادات ناشايستی است که کمتر با دنيای سياست معمول می خواند و معقول هم نيست ! مهمترين آنها اين است که من علاقه دارم که تمام حرف را بزنم و نه نيمی و يا بخشی از آنرا که بصرفه تر است ! عادت معقولی نيست . در اين زمينه هم در زمينه فراگيری ، کار اندکی را در مقابل ندارم !
ضمنا بايد يک اعترافی هم برای آن دوست وب لاگ نويس کرده باشم و آن اينکه مستقل از آنکه طرف مقابل يعنی شورا ، در رابطه با امثال من چگونه می انديشد ، برای آنی که روابط و مناسبات مجاهدين را پسٍ پشت نهاده است ، عضويت در شورا ، ارتقاء نيست ! باز هم مرا وادار به ورود در معقولات می کنيد !
س ــ " جبهه همبستگی ملی " چطور ؟ آيا اين جبهه در صورت تحقق می تواند مصداق آن " جبهه واقعی " مورد اشاره شما باشد ؟
ج ــ می توانست که باشد ، اگر که پاسخ می گرفت ! بحثش را قبلا کرده ايم . فعلا درکی که مجاهدين از اين جبهه دارند ، بيشتر " جبهه همبستگی با مقاومت ايران " است تا خود " جبهه همبستگی ملی " به مفهوم تشکيلاتی ، سياسی و ائتلافی آن .
با اينحال طرح " جبهه همبستگی ملی " به عنوان يک طرح مشخص و مدونی که از
سوی نيروی محوری مقاومت به صحنه سياسی ايران ارائه شده است ، همانگونه که گفتم به مثابه يک کارت بازی نشده و بسيار ضروری در تحولات آتی همچنان بر روی ميز باقی خواهد ماند .
خوب اجازه بدهيد دوباره به بحثمان برگرديم .
مجاهدين بدليل در اختيار داشتن تنها " ابزار سرنگونی " موجود ، يعنی " ارتش آزاديبخش ملی " و استحکام سياسی و تشکيلاتی کم نظير و بر کاکل يک مناسبات گسترده و بسيار ضروری ديپلماتيک ، مهمترين " آکتور داخلی " در تحولات آتی بوده و اوضاع به هر طرف هم که بچرخد ، مهمترين " آکتور داخلی " نيز همچنان خواهند ماند . چه برخی را خوش بيايد و چه نه !
حالا ببينيم که صحنه سياست جهانی چگونه است .
يک طرف قضيه ، ابر قدرتی ( که ضمنا تنها ابرقدرت موجود نيز هست ) ، قرار دارد که دور تا دور ايران حضور نظامی داشته و تا حالا عجالتا دو رژيم را هم با زور تغيير داده و تغيير " رژيم سياسی " ايران را هم در برنامه دارد . اينرا من سالهاست که بی هيچ اعوجاجی گفته و بر آن تاکيد داشته ام . الان شمار کسانی که به اين سناريو اعتقاد پيدا کرده اند ، ديگر اندک نيست !
بنابراين تا آنجا که به مقوله تغيير رژيم بر می گردد ، همين آمريکای جهانخوار ! مهمترين " آکتور خارجی " در تحولات آتی بوده و اوضاع به هر طرف هم که بچرخد ، مهمترين " آکتور خارجی " نيز همچنان خواهد ماند . چه برخی را خوش بيايد و چه نه !
قدرتهای ديگری هم به مانند چين ، روسيه ، اروپای متحد و ژاپن ، وجود دارند که در کادر استراتژی های کلان " جهان تک قطبی " و يا " جهان چند قطبی " منافع تاکتيکی و يا استراتژيکيشان با ايالات متحده در رابطه با " طرح خاورميانه بزرگ " بطور عام و معضل ايران بطور خاص ، تصادم پيدا می کند و به همين اعتبار هم در تمامی فعل و انفعالات مربوط به تحولات در کادر خاورميانه بزرگ و به تبع آن ايران بعضا از يک حضور تاثيرگذارنده قوی و البته نه تعيين کننده برخوردار خواهند بود .
بنابراين حرکت انقلاب ايران تنها در يک تعامل پيچيده و در متن يک تنظيم رابطه بسيار شکننده و فوق العاده حساس با آکتورهای جهانی بطورعام و " آکتور اصلی " يعنی ايالات متحده و از ميان سنگلاخها و دره های هول انگيز و پر خطر ، جريان داشته و با کوچکترين اشتباهی تبديل به يک ضد انقلاب هراس انگيز خواهد گشت . ضد انقلابی که جدای از تحميل فجايع انسانی و انهدام ساختاری جامعه مدنی ، استقلال ايران را نيز برای يک دوران بزير علامت سوآل خواهد برد .
س ــ آيا امکان يک تحول انقلابی مانند نپال در ايران نيست ؟
ج ــ مسلما نه ! نپال همچنان که کشورهای آمريکای لاتين ، در شرايط کنونی در نقطه تصادم منافع قدرتهای جهانی قرار نداشته و به همين اعتبار نيز امکان انقلابی بدور از تاثير گذاری از خارج ، در کشورهای مربوطه وجود دارد . علاوه بر آن فی المثل در نپال ، انقلابيون مائوئيست ، در ميان توده های خود و در يک ارتباط تحولات
تنگاتنگ با آنها موفق به پيش برد اهدافشان شده اند . اين ارتباط در رابطه با ايران اساسا موجود نيست و انقلابيون ايران به هر دليل موجه و يا غير موجه ، در ميان توده ها و در يک ارتباط ارگانيک با آنها نبوده و در " خاک خودی " حضور ندارند .
جنگ يا انقلاب !
واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس " ائتلاف کشورهای داوطلب " با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :
سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"
بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران بر می گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" ، تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی " است و لا غير .
اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :
ــ رژيم " جمهوری اسلامی " راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله " حس ششم " خودکشی ناميده بودم .
ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .
ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش بر جا بماند .
ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2007 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .
ــ آمريکا و بلوک " کشورهای داوطلب " قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار بر عليه ايران نباشند .
ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل " جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران درمقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ،
تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .
س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !
ج ــ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .
س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟
ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .
ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار بر جا خواهد ماند .
ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .
س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز رو آوردن به مجاهدين نيست ؟
ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان " راه حل سوم " آخرين انتخاب آنها خواهد بود .
س ــ به چه دليل شما " راه حل سوم " را راه حل " انقلاب " در مقابل آلترناتيو " جنگ " می دانيد ؟ اگر ممکن است اين را باز هم بيشتر باز کنيد .
ج ــ بسيار خوب . اول بايد ببينيم که ويژگی های اين " راه حل " چيست تا بتوانيم مبانی تئوريک آن را بهتر فهم کنيم .
ــ اولين ويژگی اين " راه حل" ، قهرآميز بودن آن است . به اين معنی که اساس آن بر مبنای تعرض نظامی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" با هدف درهم شکستن ماشين نظامی
رژيم " جمهوری اسلامی " ، پی ريزی شده است .
ــ دومين ويژگی اين " راه حل " ، ورود عنصر اجتماعی به صحنه در نقطه شکسته شدن تعادل قوای نظامی ميان " ارتش آزاديبخش " و " سپاه پاسداران " می باشد . ورود اين عنصر ، ضمن آنکه به پاره شدن قطعی توراختناق می انجامد و در امتداد خود راه قيام توده ای را می گشايد ، راه بند و بست از بالا را هم بطور استراتژيک می بندد .
سومين ويژگی " راه حل سوم " ، تامين هژمونی عنصر دمکراتيک ــ انقلابی و بی کلاه ماندن سر " بورژوازی ضد انقلابی " در پروسه تغيير می باشد .
چهارمين و مهمترين ويزگی اين " راه حل " ، حفظ و تامين استقلال ايران در يکی از خطرناکترين پيچهای تاريخ اين مرز و بوم است . هر راه حلی به جز اين ، استقلال ايران را برای يک دوران به زير علامت سوآل خواهد برد . حالا قابل فهم است که چرا می گويم ، " راه حل سوم " آخرين انتخاب آمريکا خواهد بود ؟
کارکردهای " ارتش آزاديبخش ملی " در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی "
فروپاشی زود هنگام رژيم ، تهديد شعله کشيدن يک جنگ داخلی گسترده را در سراسر ايران بدنبال خواهد داشت . بافت ملوک الطوايفی حاکميت ارتجاع و تعدد کانونهای مختلف قدرت نظامی ، چه در کادر حاکميت و چه در کادر دستجات قوم گرا ، تصوير سياه يک جنگ داخلی بی پايان را در مقابل چشمان هر آنکه می خواهد و می تواند که ببيند ، به نمايش می گذارد .
جلوگيری از گسترش يک جنگ داخلی محتمل و بر چيدن بساط کانونهای متعدد قدرت يکی از مهمترين کارکردهای " ارتش آزاديبخش ملی " خواهد بود .
کارکرد ديگر اين ارتش ، جايگزينی ارتش و سپاه ضد خلقی در نقطه فروپاشی رژيم و جلوگيری از شرايط مشابه ای است که در عراق و بدنبال انحلال ارتش بعث بوجود آمد .
مکانيزم " راه حل سوم " !
گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم " ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود . از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش " تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالا ترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی " از جمله آنهاست .
س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟
ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !
س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای " چيست ؟
ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !
س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟
ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .
تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .
خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش ملی " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .
اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم ، اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !
مرحله بعدی ، تسليح دوباره " ارتش آزاديبخش ملی " است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل و خارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت در عمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد .
س ــ حالا فکر می کنم وقت مطرح کردن دوباره پرسشی را که پاسخ آنرا به بعد موکول کرده بوديد فرا رسيده باشد . سوآل اين بود که اگر برای اشغال ايران ، آمريکا يی ها بقول شما حداقل نيم ميليون سرباز نياز داشته باشند ، آيا منطقی است که " ارتش آزاديبخش ملی " با چند هزار نيروی نظامی موفق به سرنگونی رژيم گردد ؟
ج ــ اول ببينيم که پايه های استراتژيک بحثمان چگونه چيده شده است . در کادر استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين " که تا حدودی آنرا در کتاب " نگاهی ديگر به انقلاب درونی مجاهدين " باز کرده ام ، ارتش آزاديبخش تجمع نيروهای کيفی معتقد به مبارزه مسلحانه می باشد که در کادر ارتشهای معمول در دنيا ، در اشل افسران جای دارند .
حالا اگر پيشاپيش همگی پذيرفته باشيم که اکثريت مردم ايران بر عليه نظام حاکم بوده و خواستار سرنگونی آن می باشند و نياز به يک بحث تئوريک ! در اين رابطه نداشته باشيم ، پس درهمان کادر استراتژيک ، سربازان اين ارتش که همان نيروهای کمی هستند ، در درون مرز قرار دارند . يعنی کافيست که پای ارتش آزاديبخش به يکی از شهرهای مسکونی ايران برسد . آنگاه ديگر شما نه معضل نيروی کمی که معضل " سازماندهی نيرو " خواهيد داشت . تمام بحث هم همينجاست . چگونه می توان به توده ها وصل شد .
س ــ آيا شما معتقديد که اين توده ها همه هوادار مجاهدين هستند ؟
ج ــ چنين ذهنيت ساده لوحانه ای از من دور باد . سالها پيشتر اگر خوب به ياد داشته باشم در نشستی ، " مسعود رجوی " در مقابل چنين پرسشی ، پاسخی بدين مضمون داده بود : مردم ايران اگر با ما نباشند بر ما هم نيستند .
می خواهم بگويم که اگر " مبارزه مسلحانه " در درون جامعه دارای هيچ زمينه و پايه حمايتی مادی نباشد ، اگر اکثريت مردم و نه اکثريت قريب به اتفاق آنها ، خواهان سرنگونی نظام نباشند ، آنوقت کل استراتژی مبارزه مسلحانه و به تبع آن خط " جنگ آزاديبخش نوين " به زير علامت سوآل خواهد رفت . آنوقت حماسه ! دو خرداد حقانيت خواهد داشت . آنوقت ديگر مبارزه مسلحانه بواقع چيزی جز " تروريسم" نخواهد بود . آنوقت ديگر ما ( همه ما ) درست يک ربع قرن بر گوری ضجه می زديم که مرده ای در آن نبوده است .
ولی ترديد نبايد کرد که چنين نيست . ترديد نبايد کرد که پافشاری ديوانه وار ! و بی اعوجاج ما بر ضرورت سرنگونی قهرآميز دژخيمان بدتر از هر دشمن بيگانه ای ، بر حقانيت مبارزه مسلحانه و واقعيت نفرت مقدس مردم ايران از دستار به سران مرتجعی که به مثابه خنجر خون آلود يک " نابهنگامی تاريخی " بر پشت ما فرود آمده اند ، به اندازه دانه ارزنی ، اشتباه نبوده است .
ترديد نبايد کرد که در نقطه شکستن تعادل قوا ، مردم به ميدان خواهند آمد و بی هيچ شک و شبهه ای بسوی آن نيرويی خواهند رفت که در ميدان حاضر است .
حالا بر می گردم به سوآل پيشتر . پس پاسخ شما دو جنبه دارد ، يکی از جنبه خود نيروی کمی و ديگری سازماندهی اين نيرو .
ولی مهمتر از مقوله کميت نيرو ، تا نقطه شکستن تعادل قوا و ورود " عنصر اجتماعی" آنچه که تعيين کننده است ، يکی نيروی کيفی و ديگری قدرت آتش کيفی است .
هر دوی اين پارامترها ، در " جنگ منظم " تنها هنگامی کارايی دارند که متکی بر يک " پوشش هوايی" وارد صحنه گردند . بدون اين عامل تعيين کننده نه آن نيروی کيفی توان پيشروی دارد و نه آن آتش کيفی راه به جايی می برد و نه به آن نيروی کمی می توان وصل شد . اينرا بايد قاعدتا هر دانش آموز ساده " مدرسه نظام" هم بداند .
پس تا آنجايی که به مقوله نيروی کمی بر می گردد اين نيرو در درون جامعه بوفور يافت می شود . اين نيرو در صورت تهاجم ارتش آزادی به مثابه نيروی ذخيره آن عمل خواهد کرد ولی در صورت تهاجم نظامی آمريکا در مقابل آن قرار خواهد گرفت . اين همان تفاوت اساسی ميان تجاوز يک دشمن خارجی و تعرض انقلابی يک نيروی خودی
است . اولی اشغالگر است . دومی اما آزادگر . فکر می کنيد اين تفاوت کمی است ؟
س ــ طرح مساله ضرورت " پوشش هوايی " آمريکا از جانب شما ، عکس العمل های زيادی را ايجاد کرده است و بسياری را متناقض کرده است . دراين رابطه چه می گوييد ؟
ج ــ ظاهرا فراموش شده است که " راه حل سوم " نظريه من نيست ! من تنها آنرا تحليل کرده ام . با اينحال من فکر می کنم که جنگ اول هميشه به از صلح آخر است . آنچه که من گفته ام سقف آنچيزی خواهد بود که ممکن است اتفاق بيفتد . کمتر از آن امکان دارد ولی بيشتر نه . فکر نمی کنم آنهايی که متناقض شده اند بيشتر از من ضد آمريکايی و ضد اسرائيلی باشند .
ای کاش استراتژی مجاهدين " جنگ آزاديبخش نوين " نبود . ای کاش اين جنبش عظيم بجای بيابانهای عراق ، در درون جامعه ايران حضور داشت و مجبور به تعامل با دشمنان استراتژيک خودش نمی بود . ای کاش اصلا " ارتش آزاديبخش " نيروی هوايی و حداقل يک اسکادران جنگنده هم در اختيار داشت . ای کاش که خلع سلاح هم نشده بود و ای کاش که آمريکای جهانخوار عراق و افغانستان را هم اصلا نگرفته بود . ای کاش لااقل آمريکا با پذيرش هژمونی مجاهدين و صرفنظر کردن از اشغال ايران ، " پوشش هوايی " را هم توی سينی طلا عرضه کرده بود تا ما حالا بنشينيم و بر سر قبول و يا رد آن تصميم بگيريم که نکند بسياری متناقض شوند .
با اينحال " راه حل سوم " تنها آلترناتيو " جنگ " است . آری " جنگ آزاديبخش " بجای " جنگ تجاوزگرانه " ، بجای اشغال ، بجای تجزيه ، بجای نابودی تمامی ساختارهای جامعه مدنی ، بجای عراق ، بجای افغانستان و برای استقلال ايران که بيش از هر زمان ديگری تهديد می شود .
س ــ اگر اجازه بدهيد در پايان يک سوآل شخصی هم داشتم . رابطه خودتان را با مجاهدين چگونه توضيح می دهيد ؟
ج ــ هيچکس به لحاظ تشکيلاتی دورتر از من به مجاهدين نيست . در عين حال هيچکس را هم نزديکتر از من به لحاظ سياسی حتی در ميان نزديکترين متحدان مجاهدين نخواهيد يافت و خلاصه کمتر کسی به اندازه من ، حتی در درون تشکيلات مجاهدين ، مجاهدين را آنگونه که هستند و نه آنگونه که به چشم می آيند ، می شناسد . فکر کنم تا حدی پاسخ شما را داده باشم .
چهارم خرداد 1385 / 24 مه 2006
--------------------------------
لینک به سین / جیم (ششم مه 2006) دکتر زری اصفهانی ./ . بيژن نيابتی