30 January 2008

امير فرشاد ابراهيمي: زندانها و قبرستانها شده "دانشکاه (!)" ، برای رد "صلاحیت (!)" شدگان بقول آذری زبانها نجه سن کدن نه خبر


زندانها و قبرستانها شده
"دانشکاه (!)" ،
برای رد "صلاحیت
(!)" شدگان
بقول آذری زبانها: نجه سن کدن نه خبر ؟

امير فرشاد ابراهيمي


اول اینکه نمی دانم باید رد صلاحیت اصلاح طلبان را به آنان و خاتمی تبریک گفت و یا تسلیت ؟ تبریک از آن روی که اگر اینها به مجلس می رفتند حد آخرش و در نهایت خوش بینی اش چیزی مثل مجلس ششم را تو سرشان هست راه بیندازند دیگر!همین اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی رادیکال و لیبرال و مدرن و هزار القاب و ... دیگر چه گلی در دورانی که هم شوراها و هم پارلمان و هم دولت دستشان بود به سر این مردم زدند که حالا دوباره برای مجلس هشتم خیز برداشتند ؟ از همین رو و از اونجائی که اقدام شورای نگهبان در رد صلاحیت گسترده اصلاح طلبان مانع از ورود اینان به مجلس (تازه اگر در انتخابات اقبالی هم داشتند ) شده چرا که اگر می رفتند هم باز در دهان مبارکشان ماست مایع می کردند و افتضاح دیگری برای کارنامه اصلاحات بوجود می آوردند پس در همینجا از شورای نگهبان سپاس خود را اعلام می دارم .

دوم هم اینکه اصلا این آقایان و فضلا و روشنفکران و سیاسیون عزیزی که این روزها صدایشان در آمده که وامصیبتا چرا رد صلاحیت شدیم واقعا چه انتظاری از این نظام رو به رشد دارند ؟ ( البته این رشد می دانید که رو به پشت هست تا جلو ) از حکومتی که هفتاد میلیون علاف یک نفر هستند چه انتظاری بیش از این می رود؟ از حکومتی که حضور بیش از سی میلیون نفر برای انتخاباتش بسته به نظر ده تا پانزده نفر در شورای نگهبان هست چه انتظاری غیر از این می رود ؟ از حکومتی که که دانشجویان را سرکوب می کند کارگران را به زندان می اندازد و فرهنگیان را به تیغ و درفش می کشاند واقعا آیا انتظار انتخابات آزاد داشتن احمقانه نیست ؟ از حکومتی که دانشجویان و زندانیانش را به دلیل ابراز عقیده به قتل می رساند و شبانه می رود آنرا در گوشه ای مدفون می کند ومی گوید خودش در زندان مرد و کسی هم لام تا کام حرفی نمیتواند بزند آیا چیزی غیر از این میتوان انتظار داشت ؟ اصلاً شاید باز جای شکرش باقی باشد که فعلاً فقط رد صلاحیت می کنند! و مثلا نمی روند اکبر اعلمی را بگیرند و به زندان بیندازند و بکشنش که چرا خواستی اصلا به مجلس بیایی !

حرف در این باره زیاد هست و البته مدتها بود داشتم مزه مزه می کردم این حرف را بزنم ولی می دیدم بسیاری از دوستان و فعالان نیک نام در خارج از کشور را هم شامل می شود ولی بگذارید به اختصار بگویم:

  • آقایان و خانمهایی که رفتید و در کميته دفاع از انتخابات آزاد و سالم و عادلانه شرکت جستید واقعا حالتان خوب هست ؟ یعنی شما که بسیارتان سالهاست در صف مبارزه با این نظام هستید شما که سالیان سال هست به اصلاح ناپذیری و دیکتاتور بودن این حکومت واقف شده اید حالا آمده اید تز و تئوری برای انتخابات سالم در جمهوری اسلامی می دهید بقول آذری زبانها نجه سن کدن نه خبر ؟
دوستان گرامی ام در آن کمیته مزبور آیا هنوز به اصلاح شدن این جمهوری اسلامی دل بستید که دارید برای سالم برگزار شدن این انتخابات تلاش می کنید ؟

بابا دم همه شما گرم و متاسفم برای بسیاری که شماها الگویشان در اپوزسیون هستید !

28 January 2008

فیلم پرسپولیس نامزد اسکار Persepolis and Oscar nomination

فیلم پرسپولیس
ساخته
مرجانه ستراپی و وینسنت پاراونو
نامزد جایزه اسکار شد


فیلم پرسپولیس نامزد اسکار Persepolis and Oscar nomination

Persepolis by: Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud

(مرجي Marji ) قهرمان قصه، از زبان ایرانیان، جهان را به قضاوت تاريخ معاصر ايران می نشاند.

FILM SYNOPSIS: For young Marjane and her family, the overthrow of the Shah of Iran at first seems to be the longed-for beginning of a free and democratic future for their country. With the election of a conservative Islamic government, however, the little girl finds her life changed dramatically as increasing political repression and the restriction of women's freedom lead her parents to the decision to send Marjane to Austria to complete her education.

فیلم پرسپولیسمرجانه ستراپی روایت زندگی پس از انقلاب است ( سرگذشت يک نسل ) داستان جدى و واقعى همه ایرانیان که در بطن مهم ترين دگرگونى تاريخ ايران طى نيم قرن اخير، يعنى انقلاب ١٣٥٧ و پى آمدهاى آن به وقوع مى پيوندد. پرسپولیس حوادث سريع و سهمگين دوران انقلاب را از زاويه ديد دختربچه ی شجاع و حساسی كه زندگى اش با اوضاع تاريخى ايران گره خورده، از رويدادهاى سياسى و اجتماعى تاثير مى گيرد، مرجانه ستراپی با ذهن تیزبینش، متفکرانه در خلال آنها رشد مى كند. (مرجي Marji ) قهرمان قصه، از زبان ایرانیان، جهان را به قضاوت تاريخ معاصر ايران می نشاند.

فیلم پرسپولیس براساس کتاب مصور بسیار پر فروش با همین نام در باره تجربیات شخصی پس از انقلاب نویسنده (مرجانه ستراپی)ساخته شده است، این فیلم جایزه نخل طلائي هیات داوران شصتمين جشنواره جهانی فیلم کان را هم برنده شده است. در جشنواره جهانی فیلم کان که از ۱۶ تا ۲۷ ماه می ( 28 ارديبهشت تا 10 خرداد ) برگزار شد، هيچ فيلمي از رژیم جمهوري اسلامي انتخاب نشد و براي اولين بار فيلمي از يک زن مهاجر ايراني به نمايش آمد. فيلمي در ستايش پرسپوليس وعليه رژیم جمهوري اسلامي.

These are the first Academy Award nominations for Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud.

فیلم پرسپولیس در میان 306 فیلم درسال 2008 نامزد دریافت جایزه اسکار و در بخش فیلم های انیمیشن با دو فیلم دیگر (موج سواری و راتاتویلی) شرکت خواهد کرد.

My parents were very proud when they read Persepolis. If I criticize them once in a while, it's because it's the truth, and they laugh. My father always says, "It is only an idiot who never changes his mind." My parents accept that times change, and they are not right anymore. They've taught me that you can make mistakes. They were extremely open-minded about what I said and they were demanding. I'm also tender with them because they were magnificent parents. They gave me the most important thing -- the freedom of thinking and deciding for myself. The best present anyone can receive is not being formatted because the world or a religion wants you to be.

مرجانه ستراپی

مرجانه ستراپي برای رژیم جمهوری اسلامی نام محبوبی نيست، اما میتوان از او به عنوان معروف ترين هنرمند ايراني در فرانسه و اکنون در جهان نام برد.

Filmmakers Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud collaborated to co-write and co-direct this adaptation of Satrapi's best selling autobiographical graphic novel detailing the trials faced by an outspoken Iranian girl who finds her unique attitude and outlook on life repeatedly challenged during the Islamic revolution. The English-language version features the voice talents of Sean Penn, Gena Rowlands, and Iggy Pop, with Catherine Deneuve and Chiara Mastroianni reprising their roles from the original French-language version.

در نوامبر سال ٢٠٠٠ انتشارات Ciboulette در فرانسه کتاب مصوري به نام پرسپوليس را منتشر کرد که به سرعت تبديل به يک پديده مورد بحث در جوامع روشنفکر شد. پرسپولیس بارها تجديد چاپ شد و سپس سه جلد جدید نيز در ادامه ماجراهاي (مرجي Marji ) قهرمان قصه، منتشر شد. جلد اول پرسپولیس فقط در کشور فرانسه در آغاز بيش از نیم میلیون نسخه فروخته شد. و تاکنون ترجمه های پرسپولیس به ١٦ زبان زنده دنیا بيش از يک ميليون ودويست هزار نسخه درجهان به فروش رفته است.

Academy Awards for outstanding film achievements of 2007 will be presented on Sunday, February 24, 2008, at the Kodak Theatre at Hollywood & Highland Center.

مرجانه ستراپی سال ١٣٤٩ در شهر رشت در شمال ایران به دنيا آمد. در تهران بزرگ شد و در رشته گرافيک در دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران درس خواند و پس از مهاجرت به فرانسه در رشته دکوراسيون داخلي به تحصيل ادامه داد.

"Persepolis" is an odd mix — a French-language film that tells the story of the Iranian Revolution of 1979

A scene from Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud's "Persepolis." Image courtesy of Sony Pictures Classics.


I have worn a hijab, and it was a question of survival. When I was 10 the revolution happened in Iran, where I lived, and from that point I was forced to wear the veil. If I hadn't done it, I would have been jailed. That is why I am absolutely opposed to the veil. Forcing women to put a piece of material on their head is an act of violence, and even if you get used to it after a while, the violence of insisting that women must cover their heads in public with a small piece of cloth does not diminish. Article continues

در فیلم پرسپولیس هنرپيشگان مشهور سينماي فرانسه مانند کاترين دونوو و دخترش شيارا ماستروياني، دانيل داريو، سيمون آبکاريان و جينا رولندز برای شخصيت هاي اصلي فيلم حرف زده اند. کاترين دونوو از هواداران کتاب هاي ساتراپي در گفت و گو با مجله فرانسوي سيتيزن در ستايش از ترکيب خلاقانه مرجانه ستراپی بین عوامل نااميدي، طنز و تنهايي در کتاب هاي او مي گويد: " رجانه ستراپی محبوبترين نويسنده کتاب هاي تخيلي من است

نمونه فیلم پرسپولیس 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1 Watch: Persepolis Trailer

ساختن فیلم پرسپولیس 6 5 4 3 2 1 Video: The Making: Persepolis

Video, Marjane Satrapi: "Persepolis" a pro-Iranian humanist tale

Video: Standing Ovation pour Persepolis (Cannes 2007)

Video: Satrapi et Paronnaud à la Fnac pour "Persepolis"

Video: The Book, Persepolis ویدیو: در باره کتاب تصاویر پرسپولیس

A film that is, by any measurement that matters, perfect? When considering Persepolis, Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud's finely etched animated adaptation of Satrapi's two-part autobiographical graphic novel about growing up in Tehran during the revolution.

پرسپوليس در واقع " آنچه از دل برآيد لاجرم بردل نشنيد" است. تصويري سياه وسفيد ساده ويکدست. شرح حال مصور دختری ایرانی.

PISSED OFF BY US FILM CRITICS

هشتادمین مراسم اسکار بیست و چهارم فوریه در لس آنجلس برگزار خواهد شد، و هنوز مشخص نیست که آیا اعتصاب اتحادیه نویسندگان آمریکا در برگزاری این مراسم نیز تاثیری خواهد گذاشت؟ ... چون مراسم سالیانه 2008 گلدن گلوب به دلیل این اعتصاب لغو شد.

فیلم پرسپولیس براساس کتاب مصور بسیار پر فروش با همین نام در باره تجربیات شخصی پس از انقلاب نویسنده ساخته شده است، این فیلم جایزه هیات داوران جشنواره فیلم کن را هم برنده شده است.

The Veil ..The introduction of the new Islamic Republic heralds the era of the 'Guardians of the Revolution' who control how people should dress and act. Marjane, who must now wear the veil, dreams of being a revolutionary. Soon after, the city is..

انتشار کتاب پرسپولیس در رژیم جمهوری اسلامی ممنوع است. بديهي است اين سرنوشت در مورد نمايش رسمي فیلم پرسپولیس در ایران نيز صدق میکند، ولی نسخه هاي غير قانوني کتاب و فیلم، قبلا راه خود را در ميان تماشاگران ايران پيدا کرده است و دست به دست میگردد. چرا؟ چون مرجانه درباره نکاتی مي گويد که کودکان دهه پنجاه ایران همه، آنها را با تمام وجود لمس و در آن زیسته اند. از کودکي، از پايان حکومت شاه، از تظاهرات، از انقلاب، ازعموي توده اي، اعدام های جمهوری اسلامی، از سر به نيست شدن ها، حجاب اجباری، از جنگ، از اولين عشق، از ديپلم، کنکور، دانشگاه، ازدواج، طلاق و سر انجام از ترک وطن مي گوید.

مرجانه یا مرجي (Marji)، ما را با خود به سفری درتاريخ معاصر ایرانمانمان میبرد که شاهد مرور حوادثی بس اسف انگيز مي شويم. حوادثي که هنوز هر روز، هموطنان ما با گوشت و پوست در معرض آنند. اما به طرزی معجز آسا و با طنزی عجیب، جذابيتي غريب به این سفر میبخشد. که نتیجتا متعصب ترین افکار را به شکستن و بازگشت به آزادگی می کشاند.

پرسپوليس داستان زندگي مرجانه یا مرجي (Marji) ده ساله است، از وقتی که انقلاب که با خود حجاب اسلامي را مي‌آورد، جنگ و ستیز با شادي ها را مي‌آورد، رونق‌ و رشد زندانها را مي‌آورد. بازي مرجي (Marji) کوچولو شب‌ها، روی زانوهاي خدا نشستن است که پيامبر شود، اما با اعدام عموي روشنفکر و آزادیخواهش در زندان‌هاي جمهوري اسلامي، مرجي (Marji) کوچولو دیگر با خدا قهر مي‌کند. از آن پس با جملات کوتاه و ساده، و تصاويري ساده‌تر فاجعه‌ اش را منعکس کند. سپس غربت مرجي ۱۴ ساله و دربدري‌ها و رنج تنهايي اش تا آستانه‌ خودکشي، که با بازگشت مرجانه به وطن موقتا آرام، ولی در خانه دوباره همان انواع و اقسام فشارهاي آشنا، گشت‌هاي پاسداران اسلامی و انقلاب زور، و باز فرار دوباره‌ مرجي از وطن. اینک مرجي (Marji) که دیگر بانویی ایرانیست، در بدر به دنبال طوفان.

"Persepolis" author Marjane Satrapi talks about why Iranians don't think sex is sinful,..

Persepolis US distribution Rights have been acquired by Steven Spielberg and loyal Associate Kathleen Kennedy

فیلم پرسپولیس توسط شرکت سوني پيکچرز کلاسيک ( استيون اسپيلبرگ، کاتين کندي ) در آمريکا پخش شده است.

مرجانه ستراپی (مرجي Marjane Satrapi (Marji

Persepolis (Sony Classics web)

Marjane Satrapi (IMDb)

Persepolis (myspace)

Theaters and Showtimes Near You (Enter your city or ZIP code to get up-to-date Movie Showtimes)

An Interview with Marjane Satrapi

Interview With Vincent Paronnaud

Design for Living REVIEW

"Persepolis" an animated masterpiece Seattle Times, United States By Tom Keogh "Persepolis," with the voices of Chiara Mastroianni, Catherine Deneuve, Danielle Darrieux, François Jerosme, Gabrielle Lopes, Simon Abkarian. ...

Persepolis writer puts her life on the screen Houston Chronicle, United States By ANDREW DANSBY Though she says she's worn out from flying between her home in Paris and the US to promote Persepolis , Marjane Satrapi's frequent-flyer ...

'Persepolis': A Stranger in Her Own Land Washington Post, United States After spending the first 14 years of her life in Tehran, Marjane is sent to school in Vienna, where she encounters romantic and other challenges. ...

Don't let animation deceive you: 'Persepolis' is fascinating ... Seattle Post Intelligencer By SEAN AXMAKER A memoir in the form of an animated feature, "Persepolis," adapted by Marjane Satrapi from her acclaimed graphic novels, is a remembrance ...

In 'Persepolis,' an Iranian girl confronts political upheaval Detroit Free Press, United States By JOHN MONAGHAN The French-made "Persepolis" wasn't created for kids, but it takes the complex social and political ramifications of Iran's Islamic ...

A moment with: Marjane Satrapi, writer, artist and film director ... Seattle Post Intelligencer Born and raised in Iran, Marjane Satrapi grew up in the aftermath of the Islamic revolution, where she watched the idealism in the wake of freedom from the ...

Commentary: What it's like to grow up in Iran during the Islamic ... Seattle Post Intelligencer By CLAIRE DEDERER When Einstein said, "Everything should be made as simple as possible, but not simpler," he wasn't talking about comic books. ...

Review: Oscar-nominated ‘Persepolis’ is beautiful to behold Examiner.com “Persepolis” traces what happens to the resilient child of sophisticated, highly educated Iranian parents as the shah’s oppressive dictatorship of the ’70s ...

Graphic novel: From Lit 120 to big screen Yale Daily News, CT “Persepolis” is the flashback of Iranian-born Parisian Marjane Satrapi in the form of a black-and-white animated French film. Satrapi herself adapted the ...

Movie review: "Persepolis" engaging hybrid The Oregonian - OregonLive.com, OR Sony Pictures ClassicsDressing "punk" in Iran can attract Guardians of the revolution in "Persepolis." Historical events, seen at a distance of time or ...

Primed to face her fears Ottawa Citizen, Canada TORONTO - Marjane Satrapi is sitting in a restaurant at an upscale hotel, drawing a line through a name on a piece of paper. ...

Coming of age in Iran Ottawa Citizen, Canada Whatever it is you think of when you hear the word "Iran" -- angry mullahs? nuclear threat? Holocaust denial? -- it's probably not the sight of a group of ...

"Persepolis" views tumultuous times through child's eyes Denver Post, CO By Lisa Kennedy Marjane visits her uncle Anouche the night before he is executed. Illustration from "Persepolis" by Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud. ...

'Persepolis' a touching, wildly inventive look at growing up Ventura County Star, CA By Christy Lemire, AP movie critic Sony Pictures Classics In this scene from the Oscar-nominated, animated film "Persepolis," Marjane listens as her parents ...

Simply drawn 'Persepolis' is surprisingly complex DetNews.com, MI -The characters in Marjane Satrapi's "Persepolis" (co-directed with Vincent Paronnaud) are simple, friendly black-and-white line drawings, as uncomplicated ...

Beautiful 'Persepolis' needs soul By Kelly Jane Torrance Washington Times, DC By Kelly Jane Torrance "Persepolis" is an odd mix — a French-language film that tells the story of the Iranian Revolution of 1979 and its aftermath through ...

Leaving Iran and Coming of Age Dallas Voice, TX By Steve Warren - Contributing Film Critic Though the title is as obscure as the framework scenes of the heroine at Paris’ Orly Airport, I liked everything ...

Simple Animation Does Justice to a Complex Life Georgetown University The Hoya, DC -Centered around a young girl coming of age during the turbulent years after the ousting of the Shah in Iran, the animated film Persepolis portrays a ...

Persepolis draws upon real emotions Sun-Sentinel.com, FL -By Gene Seymour As an animated feature, Persepolis is a low-tech production when compared to the digitally enhanced pyrotechnics ...

Fleeing an Iran torn asunder Bay Area Reporter, CA -by David Lamble The starkly crafted animated feature Persepolis, adapted from the autobiographical graphic novels of Marjane Satrapi, is a work of art ...

Persepolis animates coming of age in Iran Muse, Canada - By Mildred Pierce Coming to a theatre near you this week is none other than the critically acclaimed Persepolis. Be warned: This is a once-only opportunity ...

Persepolis and Cloverfield: Menace, Anyone? Washington City Paper, By Tricia Olszewski Crowd pleaser” isn’t exactly the phrase that comes to mind when one hears a description of Persepolis: It’sa black-and-white animated ...

Graphic Novel Review: The Complete Persepolis by Marjane Satrapi Blogcritics.org, OH - As a kid I used to love comics. Almost anything put out by Marvel, from The Avengers to Dr. Strange, were read and re-read by myself and my older brother. ...

Persepolis Comics Become Streamlined Film Dallas Observer, TX - By Nick Pinkerton Written and directed by Marjane Satrapi and Vincent Paronnaud. Based on the graphic novels by Satrapi. Featuring the voices of Gabrielle ...

Magic carpet ride Creative Loafing Atlanta, GA - By Curt Holman Directed by Vincent Paronnaud and Marjane Satrapi. Stars Chiara Mastroianni, Danielle Darrieux. Rated PG-13. Opens Fri., Jan. 25. ...

نامزد های اسکار Oscar nomination 2008

Marjane;s Photos: 1 2

26 January 2008

کانون نويسندگان ايران: پاسخ به پرونده سازي هاي يک مفتش فرهنگي

… و حال آن‌که چون فضيلت و دانش و آزادي‌خواهي، يعني خصالي که حس کينه‌توزيِ مرگبارِ مفتشان عقايد را برمي‌انگيزد، نابود شود، جامعه در ننگين‌ترين احوالِ ناداني و تباهي و بندگي باقي مي‌ماند.

ديويد هيوم


پاسخ به پرونده سازي هاي يک مفتش فرهنگي






در شماره‌ ۲۸ مجله‌ي «شهروند امروز» (يک‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۶) مطلبي آمده است از محمد قوچاني زير عنوان «زوال رهبري روشنفکري ادبي» که سراسر حاوي افترا، پاپوش‌دوزي، پرونده‌سازي و به خيال خام نويسنده، دوبه‌هم‌زني و تفتين در ميان اعضاي کانون نويسندگان ايران است. هجوم به کانون نويسندگان ايران، يگانه نهاد مستقل نويسندگان آزادانديش و استبدادستيز طي چهل سال گذشته، مطلب تازه‌اي نيست. در اين چهل سال، ارکستر هماهنگ ساواک، «کيهان»، «هم‌ميهن»، «شرق»، «گفتگو»، پادوهاي امنيتي و تلويزيون‌هاي درون و برون مرزي تا توانسته‌اند نوشته‌اند، گرفته‌اند، بسته‌اند، به زندان انداخته‌اند و سرانجام وقتي با اين همه تيغ‌شان نبريده است، کشته‌اند، اما هرگز نتوانسته‌اند کانون را خاموش کنند.

ظاهراً بهانه‌ي فحاشي‌هاي نويسنده اين است که چرا کانون چهل روز پس از درگذشت «شاعري جوانمرگ» در مرگ او تسليتي ننوشته و هماهنگ با صدا و سيما، روزنامه‌هاي حکيم فرموده و «بيلبوردهاي شهرداري تهران» از او تجليل نکرده است. سپس مرقوم فرموده‌اند که «شاعري که نه کارمند اداره‌ي سانسور بود و نه پادوي حجره‌ي بازار و بسي بيش از دو کتاب نوشته و سروده بود و اين يعني همه‌ي شرايطي که براساس آن شاعران و نويسندگان مي‌توانند به عضويت کانون نويسندگان ايران درآيند…. آيا اصولاً ايران، کانوني به نام نويسندگان دارد؟ يا در اثر جبر زمان و جور زمانه اثري از کانون نمانده؟ که شاعران و نويسندگان جوانمرگ شده را بايد به جاي بيانيه‌هاي کانون در بيلبوردهاي شهرداري تهران جست؟» (تاکيد از ماست). مي‌نويسيم خير، غلط به عرض‌تان رسانده‌اند، «همه‌ي شرايط» عضويت در کانون نويسندگان ايران تنها داشتن دو کتاب و کارمند اداره‌ي سانسور نبودن نيست که در آن صورت هر ميرزابنويس پشت ساختمان دادگستري يا فلان انديکاتورنويس سازمان امنيت يا بهمان پادوي حجره‌ي بازار هم به صرف داشتن دو کتاب به خود جرئت مي‌داد که از کانون درخواست عضويت کند. عضويت در کانون در وهله‌ي نخست مستلزم پذيرش منشور و اساس‌نامة کانون، سندهاي مسلم آزادي‌خواهي کانون و کانونيان، نداشتن پيشينه‌ي سرکوب و حذف فرهنگي و بالاتر از همه اراده‌ي درافتادن با سانسور و سرکوب است. کانون از آغاز تولد خود هرگز جمع جبري مشتي نويسنده و شاعر و مترجمي نبوده است که براي گرفتن کوپن ارزاق، زمين و وام مسکن و گدايي از درگاه قدرت گرد هم آمده باشند. کانون هم از آغاز تنفس‌گاه آزاد همه کساني بوده است که معتقد بوده‌اند «هنگامي که مقابله با موانع نوشتن و انديشيدن از توان و امکان فردي ما فراتر مي‌رود، ناچاريم به صورت جمعي- صنفي با آن روبه‌رو شويم، يعني براي تحقق آزادي انديشه و بيان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعي بکوشيم. به همين دليل معتقديم حضور جمعي ما، با هدف تشکل صنفي نويسندگان ايران متضمن استقلال فردي ماست» (به نقل از متن ۱۳۴ نويسنده- تاکيد از ماست). وانگهي، در اصل نخست منشور کانون نويسندگان ايران آمده است: «آزادي انديشه و بيان و نشر در همه‌ي عرصه‌هاي حيات فردي و اجتماعي بي هيچ حصر و استثنا حق همگان است. اين حق در انحصار هيچ فرد، گروه يا نهادي نيست و هيچ کس را نمي‌توان از آن محروم کرد». به ياد نداريم که «شاعر» مورد نظر نويسنده‌ي «شهروند امروز» (و شاعران و نويسندگاني از اين دست) حتي يک دم به اين اصول انديشيده باشد. به ياد نداريم که در قتل تبه‌کارانه‌ي آن دو جوانمرگ ديگر، محمد مختاري و محمدجعفر پوينده، کوچک‌ترين نشانه‌اي از دريغ و اندوه و اعتراض از خود بروز داده باشد. به يادم نداريم که حتي يک‌بار (فقط يک‌بار) در مذمت سانسور (چه رسد به مبارزه با سرکوب بي‌وقفه‌ي دگرانديشان) چيزي گفته باشد. ولي از اهتمام ايشان در تاسيس «حوزه‌ي هنري» بي‌اطلاع نيستيم. تعارف نداريم، بايد اسماعيل خويي‌ها و غلامحسين ساعدي‌ها و ده‌ها و صدها شاعر و نويسنده‌ي برجسته ديگر راه تبعيد در پيش مي‌گرفتند، براهني‌ها و صدها و بلکه هزاران استاد ديگر از دانشگاه‌ها اخراج مي‌شدند تا امثال ايشان در يکي از معتبرترين دانشگاه‌هاي کشور بر کرسي استادي تکيه بزنند. تازه مگر کانون «سازمان وفيات الاعيان» است که خود را موظف بداند در مرگ هر قلم‌به‌دستي عَلَم و کُتل راه بيندازد و نوحه‌سرايي کند؟ هفت هشت کانال تلويزيوني و ده‌ها ايستگاه راديويي، بسيج سراسري دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالي در بزرگ‌داشت ايشان بس نبود؟ يکي را به عرش مي‌رسانند ولي سنگ‌مزار شاعر بزرگ آزاده‌اي را که به گفته‌ي يکي از نويسندگان همين شماره‌ي «شهروند امروز» بزرگ‌ترين شاعر پس از حافظ است، براي سومين بار مي‌شکنند و از احدي صدايي درنمي‌آيد. راستي، نويسنده از خود نمي‌پرسد که اگر شاملو شاعر کانون است کانون را با «شاعر بيلبوردهاي شهرداري تهران» چه کار؟

از همين جاست که نويسنده در دنباله‌ي مقاله نويسندگان ايران را به دو دسته ي «چپ و راست ادبي» تقسيم مي‌کند و بعد نتيجه مي‌گيرد که «کانون، کانون همه‌ي نويسندگان ايران نيست و ايدئولوژي نه تنها حکومت که اپوزوسيون و نه فقط سياستمداران که روشنفکران را هم دربرگرفته و رها نمي‌کند». آيا کانون ايدئولوژيک است چون در مرگ شاعري تسليت نگفته است که تا مغز استخوان ايدئولوژيک بود؟ آيا کانون ايدئولوژيک است چون نمي‌خواهد مرکز نويسندگان و شاعران اجاره‌اي باشد که خط اماني از عالم بالا دارند و در هر ورق‌پاره و مجله و انجمن و نهادي سردرپي شکار چپ و آزادي‌خواه و لائيک مي‌گذارند؟ چون نمي‌خواهند با گردن نهادن به اين تصديق بلاتصور که «فرهنگ اکثريت جامعه ديني» است به يوغ سانسور و بندگي گردن بگذارند؟ چون نمي‌خواهند در جنگ حيدري و نعمتي مافياهاي قدرت طرف يکي را بگيرند؟

نويسنده سپس مي‌نويسد: «شايد گمان شود که کانون به دليل وسعت مشرب ايدئولوژيک خود و اين‌که اصل آزادي عقيده را پذيرفته بود نمي‌خواست و نمي‌توانست نهادي پيرو يک ايدئولوژي ديني باشد، اما واقعيت اين است که کانون همواره نهادي کاملاً ايدئولوژيک بوده است که حتي روشنفکران راست‌‌گرايي مانند اسماعيل جمشيدي يا داريوش شايگان … در آن جايي نداشتند». اولاً آقاي اسماعيل جمشيدي و نيز آقاي چنگيز پهلوان (که نويسنده در جايي ديگر او را از شمول اعضاي کانون بيرون گذاشته‌است) هر دو عضو کانون‌اند و از سال ۱۳۷۷ در تمام مجامع عمومي کانون نويسندگان ايران شرکت داشته‌اند. ثانياً به ياد نداريم که آقاي داريوش شايگان درخواست عضويت کرده باشند و ما از پذيرش ايشان امتناع کرده باشيم. ثالثاً، بناي کار ما درکانون تقسيم نويسندگان به «چپ» و «راست» و «ليبرال»، مسلمان و غير مسلمان و بهايي و کليمي، مسيحي و زرتشتي نيست، بلکه چنان که گفتيم، ملاکِ ما از يک سو، درجه‌ي پايبندي نويسنده به اصلِ آزادي و پذيرش و امضاي منشور کانون و از سوي ديگر، پرهيز از سر سپردگي به قطب‌هاي قدرت و بي‌اعتنايي و عناد با آزادي‌هاي اساسي مردم است. رابعاً، نويسندگان آزادند که براي دفاع از آزادي انديشه و بيان و نشر به کانون بپيوندند يا نپيوندند؛ اگر نويسنده‌اي نمي‌خواهد با کانونيان همراه شود، بي‌گمان دليل آن لزوماً فقط مخالفت با هدف‌هاي آزادي‌خواهانه‌ي کانون نيست. شايد مقتضيات شخصي خود را در نظر مي‌گيرد؛ شايد دغدغه‌ي آزادي ندارد؛ شايد گمان دارد که مي‌تواند با وسايل شخصي به هدف‌هاي خود برسد؛ و شايد صاف و ساده نمي‌خواهد سري را که درد نمي‌کند دستمال ببندد. وانگهي، مي‌پرسيم نويسنده براي برچسب «کانون همواره نهادي کاملاً ايدئولوژيک بوده است» چه برهاني دارد؟ اگر کانون همواره ايدئولوژيک بوده است پس تکليف آن چند استثناي مورد نظر ايشان، که تقريباً همگي از اعضاي بنيادگذار و فعال کانون‌اند چه مي‌شود؟ چرا اين استثناها (که عمر برخي از آن‌ها از هشتاد برگذشته است) تا همين امروز عضو و همراه کانون‌اند؟ تازه، چه‌گونه مي­توان به کانوني اتهام ايدئولوژيک بودن زد که در آن هم آل­احمد عضو است و هم به­آذين، هم رحمت‌اله مقدم­مراغه­اي و هم سعيد سلطانپور، هم شيخ­مصطفي رهنما(نويسنده­ي معمِم) و هم کبري سعيدي (شهرزاد- بازيگر سينما)، هم يداله رؤيايي و هم احمد شاملو، هم احمدرضا احمدي و هم اسماعيل خويي، هم باقر پرهام و هم علي‌اشرف درويشيان، هم احمد محمود و هم اسلام کاظميه، هم علي­اصغر حاج­سيدجوادي و هم سيمين بهبهاني، هم اخوان ثالث و هم بهرام بيضايي، هم دولت­آبادي و هم جواد مجابي، هم هوشنگ گلشيري و هم حسن حسام، هم محمدعلي سپانلو و هم غفار حسيني، هم م.آزرم و هم م.آزاد، هم صفدر تقي­زاده و هم نجف دريابندري، هم شيرين عبادي و هم محمدجعفر پوينده، هم مهرانگيز کار و هم محمد مختاري و در يک کلام برجسته‌ترين شاعران، نمايشنامه‌نويسان، منتقدان، مترجمان و مقاله‌نويساني که در اين صد سال اخير قدم به عرصه‌ي ادب و هنر کشور نهاده‌اند. و تازه دست از رَعونت برنمي‌داريد، و به اشارت، در چند شماره‌ي بعدي «شهروند امروز» مي‌رويد فلان نويسنده‌ي فراموش شده را از بايگاني تاريخ بيرون مي‌کشيد که چرا عضو کانون نويسندگان ايران نبوده است؟ باز بگذاريد تعارف را کنار بگذاريم و خيال‌تان را آسوده کنيم. در رژيم گذشته، هم‌پيالگي با شاه و دربار و هويدا، و در روزگار ما نزديکي به مافياهاي قدرت، با عضويت در کانون تعارض ذاتي دارد.

در بخش ديگري مفتش­وار مي‌نويسيد: «سعيد سلطانپور عضو سازمان اقليت بود و مي‌خواست کانون را به آن سمت بکشاند». مي‌دانيم که درباره‌ي پرونده‌ي زنده‌ياد سعيد سلطانپور، جان باخته‌ي راه آزادي، تاکنون هيچ سندي منتشر نشده است. زنده‌ياد سعيد در سال ۱۳۶۰ و پيش از درگيري‌هاي ۳۰ خرداد اين سال، در شب عروسي‌اش دستگير و و دو ماه و اندي بعد بي‌هيچ محاکمه‌اي اعدام شد. تاکنون هيچ مقام رسمي درباره‌ي اعدام او سخني نگفته است مگر مبلغان برنامه‌ي «هويت» و زمينه‌سازان سرکوب فرهنگي از قماش نويسنده‌ي «شهروند امروز»؛ وانگهي، گيريم سعيد عضو «اقليت» بود، آيا بايد اعدام مي‌شد؟ در کدام دادگاه، به کدامين گناه و با کدام وکيل مدافع و هيئت منصفه و مطابق کدام کيفرخواست؟ تازه به نويسنده‌ي «ليبرال» و «غير ايدئولوژيک» «شهروند امروز» چه مربوط که درسايه‌ي مافياي آدمخواران، در اين فاجعه‌ي دردناک، با هلهله و شادماني دلقکي که در تنگي عرصه بر پهلوانان به وسط معرکه پريده است، عربده مي‌کشد و نفس‌کش مي‌طلبد؟

از افاضات ديگر نويسنده‌ي مقاله اين که: «کانون به محض ظهور نسل جديد روشنفکران و نويسندگان مانند سيدجواد طباطبايي، بابک احمدي، عبدالکريم سروش که انديشه‌هايي غير از چپ سنتي داشتند موقعيت خود را از دست داد و با تغيير ايدئولوژي جهاني چپ از چپ‌گرايي به ليبراليسم عرصه‌ي عمومي را به روشنفکران جديد واگذار کرد …». اولاً عرصه ي عمومي بنکداري حاجي‌روغني نيست که بتوان سرقفلي آن را به هر فرصت­طلبِ از گَردِ راه رسيده‌اي «واگذار کرد». ثانياً آيا باور کنيم که نويسنده‌ي مقاله متوجه اين ساده‌ترين غلط منطقي نيست که اگر کانون «عرصه‌ي عمومي» را به روشنفکران نوظهور «ليبرال» واگذار کرده است، پس چرا از کانون مي‌خواهد که چيزي هم در مرگ آن «شاعر جوانمرگ» بنويسد. مي‌پرسيم چرا از اين پهلوانان نوظهور عرصه‌ي عمومي نمي‌خواهيد از «شاعر جوانمرگ» تجليل و تبجيل کنند، عرصه که واگذار شده!

مي‌نويسيد «ايدئولوژي زدايي از کانون کار سترگي بود که از عهده‌ي نويسندگان آزادانديشي مانند باقر پرهام و هوشنگ گلشيري (که در فاصله‌ي سال ۷۷ تا ۷۹ رهبري کانون را برعهده گرفت و سعي کرد از خاکستر قتل‌هاي زنجيره‌اي کانون را احيا کند) برنيامد و کانون در چنبره‌ي ايدئولوژي چپ فرو رفته است … » مي‌پرسيم کدام کار ايدئولوژي زدايي؟ يقين است که جفايي بالاتر از اين نيست که زنده ياد هوشنگ گلشيري را به “کيش خود پنداشت” و متهم کرد که مي‌خواست از اعضاي کانون مغزشويي کند و - لابد به‌زعم ايشان- آن را دودستي تقديم يکي از دو قطب قدرت کند؛ گلشيري تا زنده بود از تعقيب و تعذيب نيروهاي امنيتي آزار ديد، تهديد به مرگ شد ولي تا دم مرگ يک گام به واپس نگذاشت. گلشيري هيچ‌گاه‌ رهبري کانون را به عهده نگرفت. در اين چهل سال رهبري کانون هميشه جمعي بوده و در دور سوم فعاليت‌هاي کانون، گلشيري، هنگامي که به دبيري هيئت رهبري کانون برگزيده مي‌شد، يک نفر در کنار ۹ عضو ديگر هيئت دبيران بود. ولي، به قول شاملوي بزرگ، ظاهراً در «کله هاي سنگيِ» مفتشان فرهنگي، رهبري هميشه بايد يگانه، «کاريزماتيک» و قَدَر قدرت باشد. از اين جاست که عريضه‌نويس «شهروند امروز» مي‌نويسد: «جلال آل­احمد بهترين رهبر کانون بود» و سپس مي‌افزايد: «کانون تحت تاثير شخصيت کاريزماتيک آل­احمد بوده است». ولي تاريخ، رفتار اجتماعي کانونيان و اسناد تاريخي کانون گواه روشن اين واقعيت است که کانون هيچ‌گاه به رهبري فردي و به‌ويژه از نوع «شخصيت کاريزماتيک» آن هيچ اعتقادي نداشته است؛ آل_احمد فقط يکي از ۹ نفري بود که اولين بيانيه‌ي هيئت موسس سال ۱۳۴۷ را منتشر کردند. راست اين است که کساني که به آزادي انديشه و بيان و قلم باور دارند و خود را دشمن سانسور و خودکامگي مي‌دانند هرگز گردن به يوغ رهبري کاريزماتيک نمي‌گذارند. نويسنده‌ي آزاده‌اي که در کشاکش آزادي و خودکامگي بهاي آزادي را با گلوي به طناب و ريسمان تافته‌ي خود مي‌پردازد، چه نسبتي با تفکر شبان- رمگي دارد؟ نفس کانوني بودن و کانوني زيستن يعني ستيز هميشگي با بت‌تراشي و عَلَم کردن چهره‌هاي جعلي فرهمند و دسترس ناپذير. نه گلشيري و نه آل احمد، که در همه‌ي عمر با قدرت سر ستيز و آويز داشتند، هرگز از آن قماش قلم به مزداني نبودند که عريضه‌نويس «شهروند امروز» مي‌خواهد.

به خلاف نظر نويسنده‌ي «شهروند امروز» ، کانون هرگز آزادي‌هاي فردي را از آزادي‌هاي اجتماعي جدا نمي‌داند. در نخستين بيانيه‌ي کانون آمده است: «آزادي انديشه و بيان تحميل نيست، ضرورت است- ضرورت رشد آينده‌ي فرد و اجتماع». اگر کانون خلاقيت فردي را از پيشرفت اجتماعي جدا مي‌کرد و باور داشت که به خيال نويسنده‌ي «شهروند امروز»: «هنر تنها محصول روح جمعي است» ديگر در بيانيه‌ي ۱۳۴ نويسنده(«ما نويسنده‌ايم») نمي‌آورد که : «حضور جمعي ما، با هدف تشکل صنفي نويسندگان متضمن استقلال فردي ماست. زيرا نويسنده در چگونگي خلق اثر، نقد و تحليل آثار ديگران بايد آزاد باشد. هماهنگي و همراهي او در مسايل مشترک اهل قلم به معناي مسئوليت او در برابر مسائل فردي ايشان نيست. هم‌چنان که مسئوليت اعمال و افکار شخصي يا سياسي يا اجتماعي هر فرد برعهده‌ي خود اوست».

نويسنده مقاله در مقام بازجو، قاضي و شاکي توامان برآمده و اضافه مي‌کند که: «کانون هيچ‌گاه به اساس‌نامه‌ي خودش تن نداده است» و نمي‌گويد که کانون به کدام بخش يا بند اساس‌نامه‌ي «خودش تن نداده است» ولي از فحواي کلام او برمي‌آيد که به نظر ايشان کانون ادبيات را سياسي مي خواهد و از آزادي بيان و قلم و انديشه و نشر بي‌هيچ حصر و استثنا دفاع مي‌کند، يا «در حالي که جامعه‌ مذهبي است کانون بر لائيک بودن اصرار دارد». نويسنده در سراسر کيفرخواست خود مي‌کوشد ثابت کند که ادبيات و هنر بايد پاي خود را از سياست بيرون بکشد، به قتل‌هاي سياسي کاري نداشته باشد، به سرکوب آزادي هاي اساسي مردم بي‌اعتنا باشد، و کاري به‌ کار تعطيلي مطبوعات، توقيف کتاب‌ها و بازداشت و آزار دانشجويان آزادي‌خواه نداشته باشد و درعوض به شيوه‌ي روشنفکران باب طبع ايشان از «راتبه»ي قدرت برخوردار شود. چنان که گذشت، نويسنده به‌ شيوه‌ي بازجويان حرفه­اي، نويسندگان عضو کانون را تنها به ملاک عقايد سياسي‌شان مي‌سنجد و بساط تفتيش عقايد به راه مي‌اندازد و عده‌اي را توده‌اي، عده‌اي را فدايي، گروهي را راه کارگري و دسته‌اي ديگر را نيروي سومي مي­نامد و مشتي وامانده را بر صدر مي‌نشاند و تازه پر رويي را به جايي مي‌رساند که اين جماعت را لايق پشتيباني کانون مي‌داند. ولي کانون در نويسندگان همواره به چشم نويسنده نگريسته است. همه‌ي بيانيه‌ها و اسناد کانون گواه روشن اين مدعا است. مفاد متن ۱۳۴ نويسنده («ما نويسنده‌ايم») بر همين پايه استوار است که نويسنده را بايد به عنوان نويسنده شناخت و تعلقات گروهي و حزبي هر نويسنده امري است که تنها به خود او مربوط است. کانون سرسپردگان به قدرت و عوامل سرکوب و حذف فرهنگي را نويسنده و شاعر مستقل نمي‌داند و اساساً تمکين به وضع موجود را مغاير رشد آزادانه‌ي انديشه مي‌داند، در بيانيه‌ها و اسناد خود بر آن تاکيد ورزيده و خود همواره به اين اصول عمل کرده است. گواه روشن ما خشم لجام گسيخته و ديوانه‌وار شماست. بي‌گمان پاي‌بندي به اصل آزادي بيان و انديشه سبب نمي‌شود که کانونيان «مکاني در آفتابِ» قدرت بيابند. ولي چه باک که ، به قول «فروغ»، هر چيز بهايي دارد. کانونيان در اين چهل سال به جاي تکيه بر قدرت­هاي حاکم، به نيروي بي‌کران معنوي و هوشمندي خود پشت­گرم بودند. نفسِ گردن نگذاشتن به حکم قدرت، چهل سال استقلال کانون نويسندگان ايران را تضمين کرده است.

سرانجام، نويسنده‌ي «شهروند امروز» متن «۱۳۴ نويسنده» را آغاز پايان کانون مي‌داند؛ راستي چرا؟ چون واکنش تند حاکميت به نامه‌ي «۱۳۴ نويسنده»، قتل‌هاي سياسي پاييز ۱۳۷۷، موسوم به قتل‌هاي زنجيره‌اي را در پي داشت؟ چون عريضه‌نويس «شهروند امروز» کار نيروهاي امنيتي را ناتمام مي‌داند و در اين ميان هيچ تقصيري را متوجه آمران و عاملان اين قتل‌ها و ده قتل ديگر نمي‌داند. و تازه با تبختر حکم مي‌دهد که «کانون هرگز نهادي مدني» نبوده است؟ گمان نداريم که هيچ خواننده‌ي هشيار و آگاه اين سطور متوجه نباشد که ترجمه‌ي معناي واقعي پرونده‌سازي‌هاي نويسنده‌ي «شهروند امروز» مهدورالدم شمردن نويسندگان مستقل و ناوابسته به قدرت است.

اما برخلاف نظر مفتش «شهروند امروز» متن تاريخي و ماندگار «۱۳۴ نويسنده» نه آغاز پايان کانون نويسندگان ايران که به راستي آغاز تولدي ديگر، درخششي در شب ديجور نيروهاي تاريکي و جهل و خرافه و تباهي بود که قاتلان را رسواي عام و خاص کرد و متن «ما نويسنده‌ايم» را به سند تاريخي آزادگي نويسنده‌ي ايراني مبدل ساخت.

هنگامي که به منشور، اساس‌نامه، اسناد بنيادي خود و بالاتر از همه به اصل آزادي وفادار بماند و تن به «مصلحت روز» و تمکين به قدرت‌هاي حاکم زمانه ندهد، هم‌چون يگانه تشکل مستقل نويسندگان مدافع آزادي بيان و قلم و انديشه و نشر دردل مردم و روشنفکران مستقل جاي دارد.

اين بحث از نظر ما پايان يافته است و از اين پس وقت و کاغذ را صرف پاسخ‌گويي به پرونده‌سازي‌هاي مفتش‌هاي فرهنگي نمي‌کنيم، که در خانه اگر کس است يک حرف بس است زيرا به قول هميشه “بامداد” ما:

کتابِ رسالت ما محبت است و زيبايي است
تا بلبل‌هاي بوسه
بر شاخ ارغوان بسرايند
شوربختان را اينک فرجام
بردگان را آزاد و
نوميدان را اميدوار خواسته‌ايم
تا تبار يزداني انسان
سلطنت جاويدانش را
بر قلمرو خاک
بروياند

کتابِ رسالت ما محبت است و زيبايي است
تا زهدان خاک
از تخمه‌ي کين
بار نبندد.


روابط عمومي کانون نويسندگان ايران

دي ۱۳۸۶

مهرنوش موسوی : انتخابات "آزاد" در "جمهوری" اسلامی یک کلاهبرداری سیاسی است



چه ابله هستند اینها که تصور میکنند
اگر اسم یک پروژه شکست خورده را عوض کنند،
میتوانند به اسم "انتخابات آزاد"
این جنس بنجلی را که روی دستشان باد کرده به کسی بفروشند


انتخابات "آزاد"
در
"جمهوری" اسلامی

یک کلاهبرداری سیاسی است

مهرنوش موسوی
http://www.rowzane.com/
روزنه


از حزب مشارکت تا نهضت آزادی، از دوم خردادیهای وامانده چون شیرین عبادی تا حتی احزاب راست پرو غرب چون حزب مشروطه که اخیرا به هر مناسبتی، خواه صلح و یا جنگ، جرئه جرئه کاسه زهر سر میکشند، کمپینی را به اسم "انتخابات آزاد" راه انداخته اند. هدف اصلی این آزادی انتخاباتی که اینها میخواهند، حتی خود انتخابات هم نیست. ایستاده اند در صف و دارند حال که با موشک کروز نشد، از آمریکا لغو نظارت استصوابی را به این وسیله لابه میکنند.

این پروژه که اسم قبلی اش رفراندم بود و از شصت میلیون دات کام به شصت نفر دات کام در عرض مدت کوتاهی رضایت داد، ویترین عوض کرده است. خود همین که رویشان نمیشود با اسم قبلی اش صدایش کنند، گواه این هست که نمیخواهند رسوایی و شکست آن را ضمیمه تقلای جدیدشان کنند. چه ابله هستند اینها که مردم ایران را نمی شناسند، تصور میکنند اگر اسم یک پروژه شکست خورده را عوض کنند، میتوانند به اسم انتخابات آزاد این جنس بنجلی را که روی دستشان باد کرده به کسی بفروشند.

انتخابات به اصطلاح آزاد اینها که نظارت مراجع بین المللی یعنی آمریکا و دول غربی را به جای نظارت "استصوابی" گدایی میکند در واقع هدفش برکناری نرم خامنه ای و جناح ایشان و خلع ید کردن اینهاست. هدفشان تغییر نظام از بالا بواسطه استحاله و دادن بخشی از حکومت و هزینه کردن آن برای حفظ کل ماشین قتل و جنایت حاکم بر ایران از خطر تعرض توده های مردم است.

جواب خامنه ای بویژه در یزد به همه اینها و بخصوص آنها که در صف حکومت و حاشیه آن دارند از در و دیوار سفارت آمریکا برای بند و بست بالا میروند این بود که اولا رابطه با غرب کلیدش در دست خامنه ای است. ابتکار پیشبرد این رابطه همانطور که ۳۰ سال پیش دست شخص خمینی بود، این بار دست خامنه ای است و خامنه ایی سهمش را میخواهد. خامنه ای میخواهد با حفظ موقعیت خود با آمریکا بسازد


متن کامل
http://www.rowzane.com/0000_2008/e_m01/18_mehrnosh.htm

25 January 2008

من بابک دادبخش فرزند جبرئيل هستم و در اعتراض به وضعيت زندان و در اعتصاب غذا ده روز است لبهايم را دوخته ام و منتظر شما هست


فعالان حقوق بشر در ايران
به نام آزادي

من فانوس شما هستم


نامه سرگشاده بابک دادبخش

من بابک دادبخش فرزند جبرئيل هستم
و در اعتراض به وضعيت زندان
و در اعتصاب غذا
ده روز است لبهايم را دوخته ام و منتظر شما هستم


خطاب به افکار عمومي ، متوليان و روساي محترم ، رياست محترم قوه قضائيه آقاي شاهرودي ، رئيس جمهور احمدي نژاد ، رياست محترم بازرسي کل کشور ، رياست محترم سازمان زندانها ، متوليان سازمانهاي حقوق بشري داخلي و خارجي ، حاکمان کشور ، اي کساني که وقتي نام حقوق بشر و حقوق شهروندي برده ميشود هيچ کشوري را در مراعات آن از خود بالاتر نميدانيد و تعريف مباني حقوق بشر که در ايران مراعات ميشود را در مجامع بين المللي تبليغ کرده و مي گوئيد تمام زندانهاي جهان بايد از زندانهاي ايران الگوبردارند و فعالان حقوق بشر داخلي و خارجي ، فرهيختگان سياسي ، اجتماعي و قضائي ، سفيران ، وزيران و نمايندگان خارجي که در هيئتهاي بعضاً چند ده نفره به همراه خبرنگران بصورت نمايشي به زندان رجايي شهر آمديد ،

بدانيد جنايتي که تا به امروز ، هر روز و پي در پي در حق زندانيان بي پناه و پنهان نگاه داشته شده در دخمه هاي اين زندان رقم زده ميشود در اثر بي کفايتي و خيانت شماست . شما هستيد که بدون اينکه کنکاش کنيد و به همه جا و همه دخمه ها و بازداشتگاهها ، سالنها و مسلخهاي اين زندان سر بزنيد ، در جرايد و خبرگزاريها مهر تائيدي بر عملکرد متولياني که صبح تا شب دست و پاي فرزندان اين مملکت را با هزاران بهانه ضداخلاقي و غير انساني با ميله هاي آهنين ميشکنند و در دخمه ها و انفراديها دست و پا بسته ، توطئه گرانه با نام خودکشي مي آويزند و معدوم ميکنند و يا دستور تکه تکه شدنشان را توسط مزدوران تحت امرشان صادرميکنند ميزنيد.
و اين مهر تائيد ناعادلانه شما باعث شده هر ساله صدها تن در دخمه هاي اين زندان به قتل برسند و خودکشي کنند يا سلاخي شوند ، مثله شوند ، نقص عضو يا فلج شوند . ديوانه يا مجنون گردند يا دست و پاهايشان توسط مامورين شکسته و خورد گردد و به مال و ناموس و شرافت و حيثيت و حقوق انسانيشان تعرض و تجاوز شود ، فقط به خاطر اينکه عده اي نميخواهند ، ببينند و به تعهدات شغلي و انساني خود عمل کنند و به جاي اينکه در بازديدها به دنبال متوليان زندان بيفتند خود کنکاشگر باشند و به جاي بازديد از دو سالن فرمايشي و نمايشي دارالقرآن و آمفي تئاتر و کتابخانه اي که زندانيان حق استفاده از آن را ندارند به 24 سالن ديگر خصوصاً سالنهاي 13و14و15 اندرزگاه 5 سر بزنند .

بدنبال احياي حقوق بشر و نقض نشدن آن در اروپا و کانادا و آمريکا نباشيد ، بدنبال احيا و صدور حقوق بشر به کشورهاي آمريکاي لاتين و کشورهاي استبدادي و ديکتاتوري نباشيد . بيائيد به داخل خانه خود نگاه کنيد . من از فاجعه اي صحبت ميکنم که اگر بيائيد و ببينيد اقرار ميکنيد فجايع دارفور و بوسني و هرزه گوين و فلسطين و گوانتانامو و ابوغريب و سونامي و فقر و گرسنگي مطلق در آفريقا و طاعون و سيل و زلزله چيزي نيست نسبت به فجايع انساني که در اين جا واقع ميشود و هزاران مورد آن در قلب تاريک دخمه ها ، فراموش شده و مدعيان آن يا کشته و يا معدوم و يا مجنون شده اند . اينجا براي گرفتن حقوقي که قانون براي انسان تعيين کرده است بايد بهايي پرداخت ، يا جان خودت را يا جان دوستت را ، يا مالت را يا ناموست را اينجا راه سومي وجود ندارد جز اينکه تو را به حد جنون برسانند تا خودکشي کني و يا کشته شوي که بگويند خودکشي کرده.

در نهايت سوگند ميخورم به تمام باورهايي که بشر از ابتداي خلقت تا به حال داشته است که در کل عمرم با تمامي ديده ها وشنيده ، فجايعي که در اين کپرها و آلونکهاي حلبي آبادي که در جاهاي دخمه وار و به شکل نامرئي در زندان رجايي شهر بالاخص اندرزگاه 5 سالنهاي 13و14و15 ديده ام ، نديده و نشنيده بودم .

چه بسا اگر شرافتي باشد و هيئت تحقيق و تفحصي در مورد جنايات پنهان نگاه داشته شده اعزام شود ، آنقدر جنايت فاش مي شود که براي بررسي ساليان سال کافي است ، ولي اعتباري نيست چون فريب شما همانگونه که طي 27 سال هميشه آسان بوده اينبار نيز راحت خواهد بود و يا اينکه اگر معطل کنيد دور شو و کور شو ميزنند و فضاي مصنوعي و غيرواقعي از واقعيات به شما نشان ميدهند . حال و قبل از اينکه مرا در يکي از اين دخمه ها با لباس زيرم حلق آويز شده بيابيد و يا جسدم را زير پتويي در حالي که مورد اصابت صدها ضربه چاقو قرارگرفته بيابيد من فانوس شما ميباشم و تمام دخمه ها را به شما نشان ميدهم . خصوصاً فجايع جاري در کپرهايي که قصي القلب ترين افراد نيز از ديدن آنها منقلب ميشود
من بابک دادبخش فرزند جبرئيل هستم و در اعتراض به وضعيت زندان و در اعتصاب غذا ده روز است لبهايم را دوخته ام و منتظر شما هستم.

زنداني سياسي
بابک دادبخش - 4/11/86
زندان رجايي شهر (گوهردشت) کرج - سالن 13 انئرزگاه
5

15 January 2008

فراخوان ايرج جنتی عطايی

شتاب کردم که با يارانم، با هم کارانم با هم ترانگانم سخن بگويم و حمايتشون رو جلب بکنم به سمت و سوی فريادهای به خون کشيده شده ی دانشجويان دانشگاه های زادگاهمون. اون چه که در دانشگاه های ما اتفاق افتاده، خونالوده کردن نگاه زادگاه ما به آينده است. دانشگاه که قرار بود آغوش امنی باشه برای جهان سازان آينده، تبديل شده به چهارراه هجوم نيروهای امنيتی رژيم اسلامی. دانشجويان آزادی خواه و برابری طلب رو دستگير کردن و در زندان ها زير شديدترين شکنجه ها اون ها رو وادار به خودکشی، به خودستيزی، خودگريزی و از خود بيگانگی کردن.

من از کسانی که در خارج از ايران بی هراس دستگيری و شکنجه می تونن بازتاب پرخاش دانشجويان ما باشن می تونن بخوان از نيروهای مترقی، از ارگان ها، از منابع قانونی و حقوقی که برای آزادی دانشجويان دستگير شده تلاش بکنند. نيروهاشون رو يکی بکنند و اگر نيروهايی هستند که برای اين کار سازماندهی شدند به اون ها بپيوندند. از اون ها که در داخل ايران هستند اين انتظار هست که از خانواده اين دانشجويان زندانی پشتيبانی بکنند و از هر وسيله ای برای آزاد شدن اون ها استفاده کنند.


پيروز و پاينده باشيد

ايرج جنتی عطايی
..............................


ایرج جان

مثل همیشه مرا در کنار خود بدان
.حمایت از دانشجویان دستگیر شده را من هم به همه توصیه میکنم
.در شرایط سرنوشت ساز؛ در همه ی دنیا و در همه زمان ها
هنرمندان واقعی
ازمبارزات آزادیخواهانه جدا نبوده اند

با آرزو ی ییروزی و آزادی

ابی
__________________________________


ای همترانه
ای یار
ایرج نازنین من

با کمال میل و اشتیاق؛ میخواهم
که نام مرا هم ذیل فراخوانت
برای حمایت از دانشجویان زندانی قید کنی

همانطور که گفتی دانشجویان صدای آینده سرزمین ما هستند و نباید خاموش شوند

داریوش

14 January 2008

سجاد نیکنام : انتخاب (!) "گزینه هایی (!)" که... شاید


انتخاب (!) "گزینه هایی (!)" که... شاید... !


سجاد نیکنام


http://hamava01.blogfa.com



انتخاب چیست؟ آیا گزینش تعدادی گزینه تائید شده، انتخاب است یا گزینش تائید شده هاست؟ برای یک انتخاب آزاد، همه گزینه های ممکن باید پیش رو باشند, یا فقط گزینه هایی که پیش از این انتخاب شده اند؟

آیا انتخاب گزینه انتخاب شده از یک یا دو طیف، به منزله دادن حق انتخاب به من است, یا مهر تائیدی است بر نظر آنکه این گزینه ها را برای من انتخاب کرده است؟ آیا انتخاب گزینه هایی که تائید یا رد این گزینه ها از سوی من، هیچ تغییر آنچنانی در نتیجه نهایی انتخاب نخواهد داشت، میتواند به این معنی باشد که گزینه منتخب، انتخاب من است؟

انتخاب گزینه ای از گزینه های انتخاب شده, آیا میتواند خواسته های من را برآورده کند یا فقط من را در انتخابی شریک میکند، که خواسته من نیست؟

آیا من مجبورم اکنون که گزینه های مورد نظر من تائید نشده اند، یکی از گزینه های تائید شده را انتخاب کنم؟، تا شراکتی در انتخاب گزینه نهایی داشته باشم؟ یا میتوانم خود را از این مهر تائید بر انتخاب پیش از من، کنار بگذارم؟

اصلا گزینه های منتخب من چی هستند و چرا در انتخاب پیش از من رد شده اند؟

آیا رد گزینه من در انتخاب پیشین، به این معنی است، که انتخاب پیشین من صحیح نبوده و من آگاهی لازم برای انتخاب گزینه ها را ندارم؟ پس چه تضمینی هست که من ناآگاه، انتخاب دومم صحیح باشد، یا انتخاب گر اول آگاهیش از من برای انتخاب گزینه ها بیشتر باشد؟ براستی گزینه نهایی چه توانایی دارد که از همان ابتدا نباید با انتخاب مستقیم من گزینش میشد؟

گیریم که گزینه نهایی از همان ابتدا هم انتخاب من بود، آیا توانایی برآورده کردن خواسته های من را دارد؟ شاید هم ایراد از خواسته های من است که مورد تائید انتخاب گر اول نیست و من باید از خواسته های خود چشم پوشی کنم و به خواسته های وی تن دهم؟ ولی آیا تائید خواسته و گزینه وی، به این معنی است که من آزادانه انتخابی کرده ام؟ حال من با این گزینه ها که پیش از این همه آنها را آزموده ام و به خواسته ام نرسیده ام چه کنم؟ آیا باز گزینه های آزموده را امتحان کنم و انتظار نتیجه ای را بکشم که پیش از این نیز این "گزینه" پاسخ داده بود، یا گزینه هایی را انتخاب کنم که قبلا نیآزموده ام ؛ ولی اطمینان دارم که سعی در برآورده کردن خواسته های من خواهد کرد؛ اگرچه امکانش را نداشته باشد؟

شاید هم اصلا "گزینه ای" را "انتخاب" نکردم