31 July 2006

مسعود نقره کار: یاد آر! فتوای خون و جنون را

بدون شک سال 67 به نام سالی که یکی از سیاه ترین جنایت ها علیه بشریت رخ
داده است، در خاطره ها خواهد ماند. من به نام یکی از بازماندگان آن قتل عام خونین
هرگز از آقای سعید حجاریان که در آن زمان در رأس کار بوده انتظار ندارم که با نوشتن و یا گفتن ناگفته ها که تردیدی ندارم ایشان اطلاعات بسیار کاملی از آن واقعه دارند
را برای ثبت در تاریخ در اختیار مردم قرار دهند. چون لازمه این کار داشتن وجدان و
شرافت انسانیست. دیر یا زود عمر و بقای این نظام ستمگر و قرون وسطایی به سر خواهد رسید و کم نخواهند بود کسانی که به یک دادگاه ملی و عادلانه خوانده شوند،
و بایستی
پاسخگوی این سکوت سنگین شوند.


یاد آر!
فتوای خون و جنون را

مسعود نقره کار



با فتوای آیت الله خمینی، در طول 2 ماه مرداد و شهریور 1367 ، حداقل نزدیک به پنج(1) هزار زندانی سیاسی وعقیدتی قتل عام شدند. آیت الله خمینی با بهانه قرار دادن حمله ی نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران از درون عراق به غرب کشور چنین فتوایی صادر کرد:

«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجة الاسلام نیری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است... آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»

با این فتوا هزاران زندانی دگراندیش , و مخالف سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی ، در محاکماتی 2 تا 3 دقیقه ای به اعدام محکوم ، و دسته دسته تیرباران و یا به دار آویخته شدند.

درباره ی علل سیاسی و ایدئولوژیک (عقیدتی) این کشتاربزرگ نظرات گوناگونی مطرح شده است:

1- برخی پذیرش پیشنهاد صلح سازمان ملل متحد (قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل) توسط خمینی، که برای او "نوشیدن جام زهر" بود، را دلیل فرمان قتل عام زندانیان می دانند. در همین رابطه عده ای می گویند خمینی با این کار می خواست خشم خود را از این شکست فرونشاند.

2- عده ای دیگر اما بر این باورند که پایان جنگ، پایان بهانه تراشی برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود . این نگرانی که مردم به خاطر مشکلات مذکوردست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت و خمینی بر آن شد تا بازماندگان احزاب و سازمان های سیاسی را از میان بردارد تا سازمان دهندگانی احتمالی برای سامان دادن به اعتراض ها وشورش ها وجود نداشته باشد.

3- برخی حمله ی سازمان مجاهدین خلق ایران به غرب کشور را دلیل صدور فتوای قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی می دانند. اینان بر این باورند که این حمله خمینی و حکومت اسلامی اش را دچار وحشت و سرآسیمگی کرد، و او و یاران اش بر آن شدند تا با کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی هم احتمال همکاری

زندانیان در اعتراض ها و شورش های ناشی از این حمله را از میان بردارند و هم با ایجاد رعب و وحشت آشتی ناپذیری خود را با مخالفین حکومت بنمایانند. متن فتوی خمینی مورد استناد صاحبان چنین نظری است.

4- عده ای نیز بر این نظرند که پیش از حمله ی مجاهدین خلق، و نیز پیش از پذیرش قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل، خمینی و یاران اش قصد "پاکسازی" زندان ها را داشتند. اعتصاب ها و مقاومت های درون زندان، بیماری خمینی و احساس این که مرگش به زودی فرا خواهد رسید، و نیز نشان دادن قاطعیتی هراس آور را صاحبان این نظر دلیل قتل عام سال 67 می دانند.

5- برخی دیگر از جمله "یرواند آبراهامیان" بر این نظرند که:

«پاسخ واقعی را در مورد اعدام های جمعی باید در فعل و انفعالات درون رژیم جست وجو کرد. با تحقق یافتن صلح، خمینی ناگهان دریافت که سیمان پربهایی را که به وسیله ی آن گروه های ناهمگون پیروان او، با هم پیوند یافته بودند، از دست داده است. برخی از این پیروان، میانه رو، برخی تندرو، گروهی اصلاح طلب، بعضی جزمی و بنیادگرا، دیگران واقع بین و عامه گرا، بخشی معمم و بخش دیگر افراد غیر معمم بودند که نهانی احساساتی بر ضد طبقه ی روحانی در دل می پروراندند. او همچنین دریافت که با وضع مزاجی متزلزلی که دارد، ممکن است به زودی صحنه را خالی کند و پیروان خود را از وجود یک رهبر بلندپایه محروم سازد. افزوده بر این، او متوجه این واقعیت نیز بود که در درون نظام عناصر منتقدی وجود دارند که آرزو می کنند شکاف پدید آمده بین رژیم و غرب و همچنین با گروه های مخالف میانه رو، از میان برخیزد.............

کوتاه سخن این که، حمام خون با این هدف برپا گردید که هم یک غسل خون باشد و هم یک پاک سازی درونی. این هدف، با مجبور شدن منتظری به استعفا، دقیقاً به تحقق پیوست.آآ(2)

در آن 2 ماه "هیأت کشتار" با طرح سؤالاتی از زندانیان، آنان را به جوخه اعدام می سپردند. این "حضرات" حتی تلاش می کردند تا زندانی را بفریبند و زندانی سرانجام آن چه را بگوید که اعدام مجازاتش باشد. شیوه ای که حتی مأمورین تفتیش عقاید (انکیزیسیون) قرون وسطی هم پیشه نکرده بودند. آنان به زندانیان اطمینان می دادند که محاکمه ای در کار نیست، و برای اعلام عفو عمومی و جدا کردن زندانیان مسلمان از غیر مسلمان آمده اند(2)

" هیات کشتار" ابتدا از قربانیان خود می خواستند نام سازمانی را که به آن وابسته بودند، اعلام کنند. اگر در پاسخ گفته می شد "مجاهدین"، بازجویی پایان می یافت، و زندانی اعدام می شد.

اگر نام سازمانی "منافقین" گفته می شد، این سؤال ها را طرح می کردند:

ـ آیا حاضرید دوستان سابق خود را تقبیح کنید؟

- آیا حاضرید این کار را جلوی دوربین (تلویزیون) انجام دهید؟

- آیاحاضرید به ما در به دام انداختن دوستان خود کمک کنید

- آیا حاضرید نام کسانی را که پنهانی به سازمان سمپاتی دارند، فاش کنید؟

- آیا حاضرید به جبهه های جنگ ایران و عراق بروید و از میان میدان های مین گذاری شده دشمن عبور کنید؟

پس از پنجم شهریور ماه (27 آگوست)، کمیسیون، توجه خود را به چپ گرایان متمرکز ساخت. کمیسیون ضمن دادن اطمینان به این که فقط می خواهد مسلمانانی را که به فرایض دینی خود عمل می کنند، از کسانی که این فرایض را به جای نمی آورند، جدا کند، از آن ها خواست که به این پرسش ها پاسخ گویند:

- آیا شما مسلمانید؟

- آیا به خدا اعتقاد دارید؟

- آیا به بهشت وجهنم معتقد هستید؟

- آیا محمد را به عنوان خاتم الانبیا قبول دارید؟

- آیا در ماه رمضان روزه می گیرید؟

- آیا قرآن می خوانید؟

- آیا ترجیح می دهید با یک مسلمان هم بند شوید و یا یک غیرمسلمان؟

- آیا حاضرین زیر ورقه ای را دایر بر این که به خدا، به پیغمبر و به قرآن و به روز رستاخیز ایمان دارید، امضا کنید؟

- آیا در خانواده ای بزرگ شده اید که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟ " (2)

و به این ترتیب به گونه ای نابا ورانه هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی قربانی شدند.

قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی در مرداد و شهریور سال 1367، زنده ماندگان و شاهدانی دارد. رضا یکی از جان به دربردگان از این قتل عام سخن می گوید:

«طبعاً زندانی ها براساس آخرین خبر وضعیت خود را تحلیل و ارزیابی می کردند. شادی ناشی از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، وضعیت اقتصادی بد رژیم در ادامه جنگ، تظاهرات ضد جنگ و شعارهای ضد جنگ در حمله های موشکی عراق به شهرها، پس گرفتن شعارهای جنگ طلبی رژیم با خوردن جام زهر، مواردی واقعی بودند که به تفکر زندانی ستمگیری مثبت و در ادامه این تفکر دیدن وضعیت بسیار نزدیک برای رهایی از زندان بود. در این شرایط گروه، گروه از صبح زود زندانیان را صدا کرده و از بند بیرون می بردند و به زندانیان این طور القا می کردند که این ها را می خواهند به زندان دیگری منتقل کنند و یا می خواهند بند کسانی را که نماز می خوانند از بند بی نمازها جدا کنند. با توجه به این که این موارد سابقه داشت و از آن جا که هیچ گونه ارتباطی با بیرون نبود که بتوان به صحت یا عدم صحت آن پی برد، این کار برای زندانیان قابل قبول بود. ابتدا نیروهای مجاهدین را از بند خارج کردند، بعد نوبت به نیروهای چپ رسید.

صبح زود نگهبان بند اسامی 24 نفر از زندانیان را خواند. اسامی برخی از آن ها عبارت بود از کمال صدر، علیرضا تشید، حسین صدرایی، کاظم خوشابی، منوچهرسرحدی زاده، سیف الله غیاثوند، منصور دلال زاده جهانگیری، کامبیز گل چوبیان، حسین قلم بر، علیرضا دریاباری، مصطفی حقیقت، سعید حدادی مقدم، غلامحسین صباغ پور و...

از همان ابتدا با القا این که می خواهند بند نمازخوان ها را از بی نمازها جدا کنند ما را به صف به داخل بند 209 بردند، جلو بند به صف و با چشم بند ما را نگه داشتند، هنوز اگر نگوییم خوش بینی ولی بدبینی هم وجود نداشت. طوری که هم بندی کنار من که دکتر بند هم بود و می دانست من ناراحتی گوارشی دارم به من گفت: "رضا قرص هایت را آورده ای؟ ممکن است چند روزی علاف شویم." مأموران زیادی در این محوطه در رفت و آمد بودند و با خشونت مراقب بودند که زندانیان با هم صحبت نکنند. یک به یک افراد را صدا می کردند و بعد از دقایقی برمی گشتند و به امر زندانبان در یک طرف راهرو قرار می گرفتند. هیچ گونه امکان تماس نبود تا بتوانیم بفهمیم که چه می گذرد، تا این که نوبت من شد.

مأموری مرا با خود به نزدیک در اتاقی برد، در را باز کرد و وقتی که من وارد شدم گفت چشم بندت را بردار و بنشین. چشم بند را برداشتم و روی صندلی نشستم، رو به روی من میز "ال" بزرگی قرار داشت، ابتدای میز نیری حاکم شرع و دو پاسدار بالای سرش ایستاده بودند بعد از آن رازینی، بعد از او مسئولان زندان و در ادامه بازجوها و روی میز در مقابل آن ها پر از پرونده. رازینی پرسید: تو مسلمان هستی؟ من پاسخ دادم: بله. بعد پرسید: خدا را قبول داری؟ من گفتم: بله. گفت: نماز می خوانی؟ گفتم: بعضی اوقات. او گفت: می دانی اگر مسلمان باشی و نماز نخوانی تعزیر دارد، در همین زمان که رازینی صحبت می کرد نیری یک ورقه به دست پاسدار کنار میزش داد و گفت: او را ببرید و رو به من کرد و گفت: اتهام... (نام جریان سیاسی که به آن تعلق داشتم را ذکر کرد) و پذیرش خدا؟ و در لحن اوو سؤالش این حس القا می شد که حرف مرا باور نکرده است. دوباره چشم بند زده و از اتاق به اصطلاح دادگاه توسط دو پاسدار به هواخوری های کوچک سربندهای انفرادی هدایت شدم. در آن جا یک صندلی گذاشته بودند، ورقه را به من دادند و گفتند این ورقه را پر کن و رفتند. هواخوری با میله های آهنی مشبک مسدود می شد و آسمان پیدا بود. ورقه را نگاه کردم، دستخطی کپی شده، نوشته بود: این جانب (چند نقطه که متهم اسم خود را بنویسد) در کمال صحت و سلامت اعلام می نمایم که مسلمانم و توحید، معاد و نبوت را قبول دارم و نمازهای (جای خالی که متهم بنویسد) خود را می خوانم.

اسمم را در جای خالی نوشتم ولی جای نماز را پر نکردم. پاسدارها برگشتند. برگه را دیدند گفتند چرا پر نکردی الان وضعیت طوری نیست که بخواهی ادا دربیاوری، لحن آن ها احساس غریبی در من ایجا کرد که نمی توانستم آن را برای خود توضیح دهم. بالاخره گفتند که 5 دقیقه بیشتر فرصت ندارم که برگه را تکمیل کنم. دوباره رفتند و من نوشتم، سعی می کنم نمازهای یومیه خود را بخوانم. پاسدارها برگشتند و برگه را گرفتند و من را با خود به راهرو برگرداندند و در طرف دیگری نشاندند که تعداد کمتری از زندانیان نشسته بودند، و بعد ما را که تعدادمان کمتر بود به اسامی خواندند و به بند دیگری انتقال دادند.

بعد از مدتی هنوز بحث بین زندانیان باقی مانده وجود داشت که دیگر زندانیان را کجا برده اند؟ آن ها در کجا هستند؟ مفهوم این دادگاه و این جا به جایی چیست؟ تا این که ملاقاتی ها دوباره شروع شد و زندانیان باقی مانده در زندان اوین از طرف خانواده هایی که به ملاقات آمده بودند متوجه شدند که رفقا و هم بندی های دیگرشان اعدام شده اند.

تأثیر این روندهای متناقض شدید، تصور عقب نشینی رژیم و آزادی زندانیان و اعدام ناباورانه این همه انسان های شرافتمند موجب در هم ریختگی روحی و روانی بازماندگان شد به طوری که در برخی موارد سقف مقاومت تا پذیرش همکاری با رژیم پایین آمد.»(5)

توفیق عظیمی یکی دیگر از جان به دربردگان از قتل عام سال 1367 می نویسد:

«طی دویست سال گذشته در تاریخ خونبار میهن مان هرگز جنایتی هولناک تر از قتل عام زندانیان سیاسی در آن تابستان سیاه (67) به وقوع نپیوسته است و شاید از این رو نیز باشد، حتی آن ها که از صفت دگراندیش در داخل استفاده می کنند هنوز شهامت طرح کردن آن کشتار وحشیانه هزاران انسان بی دفاع را ندارند ، و شاید این توافقی است که بین اصلاح طلب و محافظه کار صورت گرفته و آن را خط قرمزی قرار داده اند. آن ها به خوبی از دستور امام بزرگوارشان با خبرند و نیک می دانند که چه رخ داده است.

بیست و هشتم تیر ماه سال 67 یک روز پس از پذیرش آتش بس، زندان اوین، بند شش در اضطرابی غیر قابل تصور فرو رفته است، حال چه خواهد شد؟ آیا وقت آن رسیده که مسئله زندانیان سیاسی را رژیم برای همیشه حل کند؟ پس از ظهر با خبر می شویم که دوازده نفر از زندانیان را از سالن سه و پنج بیرون برده اند. به کجا؟ نمی دانیم! ما در سالن شش 375 نفر بودیم اعضا و هواداران تمامی تشکل های سیاسی. با تمامی دقت خود رفتار پاسداران را زیر نظر داشتیم چه وقت آمارگیری و چه وقت آوردن غذا. علائمی که دریافت می کردیم خبر از سری بودن کاری می داد.

همان شب تمامی تلویزیون ها را جمع کردند. به فاصله دو روز پس از آن اسامی زندانیان سالن شش را از بلندگو خواندند و گفتند خوانده شده ها با چشم بند به زیر هشت بیایند. چشم بندها را زدیم و به صف ما را سوار مینی بوس های اوین کردند. هیچ کدام از ما نمی دانستیم به کجا می رویم. با هوشیاری مسیر مینی بوس را پیگیری می کردیم. پس از چندین مرتبه بالا و پایین رفتن محوطه زندان اوین همگی ما را کنار تپه شمالی اوین پیاده کردند و ما در حالت انتظار بیشتر از پنج ساعت را سپری کردیم. حق حرف زدن با یکدیگر را نداشتیم. فضای سنگینی از سکوت و اضطراب وجود تک تک ما را در خود گرفته بود. گاهی با ایما و اشاره می پرسیدیم این وقت شب با زندانی چکار می توانند داشته باشند؟ اما خبری از پاسخ نبود.

صدای کوبیدن پوتین های پاسداران به زمین و فریاد آنان و شعار (خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم) را شنیدیم. می شد حدس زد یک صد نفر هستند و هر لحظه بیشتر به ما نزدیک می شدند. طی این مدت انتظار، صدها بار احساس دریدن قلبم توسط گلوله پاسداران را از سر گذراندم. اول فکر می کردم که تنها من چنین تصویری را در ذهنم ساخته ام اما بعداً متوجه شدم بیشتر زندانیان چنین احساسی را داشته اند. با بستن چشم بند در آن تاریکی تنها قادر بودیم که احساس کنیم حادثه ای در حال شکل گیریست. دوباره همگی ما را سوار مینی بوس کرده و به انفرادی آسایشگاه بردند. در آن جا با خواندن اسامی، ما می بایست رو به دیوار با چشم بند بایستیم و لباس خود را درآورده آماده رفتن به سلول های انفرادی باشیم. هنوز اذان صبح را از بلندگوها پخش نکرده بودند که صدای یکی از شکنجه گران به نام مجید قدوسی را شناختم که فریاد می زد تن هیچ کس زیرپوش نباشد و با ماژیکی که داده می شود نام خودو نام پدرتان را روی بدنتان بنویسید. آن هایی که شهرستانی هستند نام شهرستانشان را هم بنویسند.

نوشتن اجباری بود و نوشتیم. آن گاه به داخل سلول انفرادی رفتیم و در را بستند. ساعت ها صدای باز و بستن درب سلول ها به گوش می رسید. چند روز پس از انتقال به انفرادی اسامی عده ای دیگر خوانده شد باز هم چشم بند زده آماده بودیم برای رفتن به دادگاه ویژه. پشت سر هم راه می رفتیم تا رسیدیم به ساختمان اداری قدیمی اوین. بیشتر از دویست نفر بودیم بعضی از هم بندان را برای چندمین بار بود که به دادگاه ویژه می آوردند و همان ها بودند که اطلاعات جدیدی از نوع برخورد هیئت هفت (سه) نفره خمینی به بقیه می دادند. در طبقه دوم اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. در زیرزمین همین ساختمان وسایل دار زدن را مستقر کرده بودند. در دادگاه رئیسی که دادستان تهران بود حکم نهایی را می خواند و مجری آن حاج مجتبی از شکنجه گران قدیمی اوین بود که فریاد می زد زندانی به بند یا زیرزمین برده شود.

از آن صف دویست نفر, سی و پنج نفر بودیم که ما را به بند برگرداندند و دیگر هرگز بقیه را ندیدیم. در همین ایام شبی که دچار تب و لرز شده بودم مرا به بهداری اوین بردند. در بین راه استخر بزرگ اوین که جلو سالن آسایشگاه قرار دارد را، پر از دمپایی و کفش های هم بندان مان دیدم، بیشتر از هزار جفت کفش که روی هم ریخته شده بودند.

اوایل شهریور تعدادی از ما را به سالن 325 منتقل کردند و در آن جا بود که فهمیدم چه فاجعه ای رخ داده. هر روز اسامی تعدادی را می خواندند. زندانی لباس می پوشید و می رفت. قبل از رفتن آقای عباس امیرانتظام با حالتی از احترام با زندانی از کنار تک تک ما می گذشت. اواسط شهریور 67 حسین زاده که معاون زندان اوین بود به داخل بند آمد از میان زندانیان داریوش کایدپور را مخاطب قرار داد و گفت چکار می کنی داریوش؟ داریوش با استواری فریاد زد باد می کارم تا طوفان درو کنم. فردای آن روزداریوش کایدپور، رضا باقری، علیرضا تشید، علیرضا صمدی، سعید متین، سعید طباطبائی، سعید خواجه نوری، حسین فتحی و... را با کلیه وسایل صدا زدند و بردند. پس از آن نوبت به بند سران حزب توده رسید. اسامی علیرضا زارع، گلاویژ، کیهان، قائم پناه، دکتر بهرام دانش، جودت، که همگی از رهبران حزب توده بودند را خواندند و بردند(6)

بدون شک سال 67 به نام سالی که یکی از سیاه ترین جنایت ها علیه بشریت رخ داده است، در خاطره ها خواهد ماند. من به نام یکی از بازماندگان آن قتل عام خونین هرگز از آقای سعید حجاریان که در آن زمان در رأس کار بوده انتظار ندارم که با نوشتن و یا گفتن ناگفته ها که تردیدی ندارم ایشان اطلاعات بسیار کاملی از آن واقعه دارند را برای ثبت در تاریخ در اختیار مردم قرار دهند. چون لازمه این کار داشتن وجدان و شرافت انسانیست. دیر یا زود عمر و بقای این نظام ستمگر و قرون وسطایی به سر خواهد رسید و کم نخواهند بود کسانی که به یک دادگاه ملی و عادلانه خوانده شوند، و بایستی پاسخگوی این سکوت سنگین شوند. ما هر سال در چنین روزی فریاد برخواهیم آورد که "داد می خواهیم، داد".ن آن آن رو» (7)

صدور فتوا های جنون آمیز از سوی آیت الله خمینی و و آخوند های مشابه اش ادامه یا فت.

آیت الله خمینی پس از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی و عقیدتی، فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده ی انگلیسی هندی تبار را به خاطر نوشتن کتاب "آیات شیطانی" صادر کرد (25 بهمن ماه 1367، 29 فوریه 1989).(8)

آیت الله خمینی در اطلاعیه ای تأکید کرد:

«اگر نویسنده ی کتاب آیات شیطانی توبه کند و زاهد زمان هم گردد بر مسلمان واجب است با جان و دل تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل کند.»

این فتوا اگر چه سیاست بازی هایی را دنبال می کرد۳ اما نماد دگراندیش کشی ی تفکر و رفتار آیت الله خمینی نیز بود. آیت الله خمینی مرگ را پاسخ توهین سلمان رشدی به اسلام می دانست حال آن که بدترین توهین ها به اسلام و پیامبرش را پیش از سلمان رشدی در کتاب "23 سال" می شد خواند، و البته «نویسنده 23 سال در زندان جمهوری اسلامی اعدام نشد؛ آن هم زمانی که صدها نفر را هر روز اعدام می کردند. مرحوم ناصر یگانه می گفت در زندان علی دشتی به او گفته بود که به حکم شخص آیت الله خمینی است که او را اعدام نمی کنند.»(9)
پس از کشتار بزرگ و فتوای جنجالی قتل سلمان رشدی (10) آیت الله خامنه ای، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، آیت الله جنتی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله محمد یزدی، و ده ها معمم و غیر معمم،سیاست گزار موج جدید ی از کشتارآزاداندیشان و آزادی خواهان میهن مان شدند. سپاه پاسداران , وزارت اطلاعات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رادیو و تلویزیون، سازمان تبلیغات اسلامی، برنامه ریزان برنامه "هویت" , "چراغ" و... در رادیو تلویزیون، جناح بازار"هیئت مؤتلفه اسلامی"، و... و روزنامه های کیهان، رسالت، جمهوری اسلامی، هفته نامه کیهان هوایی، صبح و... ارگان های تبلیغاتی و اجرایی توطئه علیه دگراندیشان و مخالفان سیاسی وعقیدتی، و کشتار آنان شدند.

این " حضرات " در ادامه کشتاردگراندیشان و مخالفین در زندان ها ,از طریق سازمان دهی "گروه های فشار و کشتار" فاجعه ی قتل های زنجیره ای و فجایعی دیگر بوجود آورد ند , فجایعی که به اشکال مختلف هنوز ادامه دارد.

در این میان آنچه چشمگیر است تلاش رهبران حکومت اسلامی در لاپوشانی جنایت هولناک سال 67 است. پس از گذشت 18 سال از آن " سال سیاه " هنوزدر ایران سخن گفتن ازفاجعه ی کشتار سال 67 عبور از خط قرمزی ست که آنسوی اش ورود و پا گذاشتن به شکنجه گاه ها و زندان های حکومت اسلامی معنا می دهد.

درایران اما خانواده های قربانیان این فاجعه بی هراس از تهدید و شکنجه و زندان داد خواه این بیداد بزرگ اند. دو روز نامه نگار شجاع نیزازاین بیداد سخن گفته اند , آرش سیگارچی , که هنوز تاوان سخن گفتن از کشتارسال 67 را می پردازد و به 14 سال حبس محکوم شده است و دیگری اکبر گنجی ,که می دانیم بر او چه گذشته است.

برخی ازنیروها وچهره های مخالف حکومت اسلامی نیز در خارج از کشور در افشای این

جنایت بزرگ نقش ایفا کرده اند اما نه آنگونه شایسته و بایسته , و کار ساز.

بهر گونه , 18 سال از کشتار بزرگ سال 67 گذشت, این کشتار اگرچه بزرگترین اما تنها کشتار دگر اندیشان و مخالفین سیاسی و عقیدتی توسط حکومت اسلامی نبود , و نخواهد بود.

تا به امروز نزدیک به 28 سال است که درهای "هولوکاست " های حکومت اسلامی به روی بازماندگان قربانیان , مردم ایران و جهانیان بسته است, در پس این درها شریعت مداران همچنان به جنایت مشغول اند. فاجعه کشتار بزرگ سال 67 یک نمونه ی افشا شده است , فاجعه ای هولناک که نباید اجازه داد فراموشی به آن نزدیک شود.



--------------------------------------------------------------------------------

1 - تاکنون نام 4481 تن از قربانیان این قتل عام اعلام شده است. ر. ک. به سایت اینترنتی عصر نو، ب. آزاده، و ب. آذرکلاه , مرداد سال 1385.

2 - آبراهامیان، یرواند: کشتار تابستان 67، سال 1372، برگرفته از سایت اخبار روز، دهم شهریور ماه 1383.

3 - بقایی، غلامرضا: زندان یونسکو "دزفول" و آن تابستان سیاه، سایت اینترنتی "اخبار روز"، شهریور 1382 (بخشی از این مطلب در "اتحاد کار" شماره 112 چاپ شده است.)

4 - آبراهامیان، یرواند: کشتار تابستان ۶۷........

5 - به یاد آن همه جان های بی قرار، سخنرانی رضا در مراسم بزرگداشت خاطره اعدام شدگان تابستان 67، دانشگاه تورنتو (کانادا)، سپتامبر 2003، (شهروند، شماره 635، جمعه 28 شهریور 1382).

6 - ر ک به: کتاب 4 جلدی "نه زیستن، نه مرگ" ،از ایرج مصداقی، توسط نشر آلفابت سوئد منتشر شد. در این اثر 4 جلدی روزشمار کشتار 67 در جلدی مستقل (جلد سوم) توسط مصداقی روایت شده است.

7 - عظیمی، توفیق: تابستان سیاه 67، سایت اینترنتی اخبار روز، بیست و سوم مرداد ماه سال 1383

8 - ر. ک. به: بولتن آغازی نو، ویژه سلمان رشدی، سال چهارم، فروردین 1372

۳- آبراهامیان، یرواند ، کشتار تابستان ۶۷...............

9 - برقعی، محمد: ایران در پرتو جهان اسلام (1)، شهروند، شماره 651، جمعه 19 دی ماه 1382.

10 - "سلمان رشدی"، اعلام کرد که از گرویدن به اسلام پشیمان شده است، سخنرانی در امریکا، ایران تایمز، شماره 1064، جمعه 14 فروردین 1371.

آژانس خبری کوروش: تقاوت اکبر گنجی با اکبر محمدی / هر دو اکبرند اما این کجا و آن کجا

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9&ni=14873



چرا گنجی جایزه گرفت و محمدی مرگ؟

آژانس خبری کوروش:

اکبر گنجی 66 روز را در اعتصاب غذا گذراند و آزاد شد و اینک در امریکا و اروپا و در دوردنیا می گوید جمهوری اسلامی بد نیست بلکه چند نفر از اینها بدند و در مقابل اکبر محمدی 9 روز در اعتصاب بود نه تنها رژیم عکس و گزارشی تهیه نکرد، نه تنها وی را به بیمارستان میلاد اعزم نکردند ته تنها شیرین عبادی به سراغش نرفت نه تنها ... . نه تنها کسی برای وی سینه نزد بلکه با زنجیر به جان وی افتادند و وی را به قتل رساندند. بایستی جوایز دیگری برای آقای گنجی در نظر گرفت که حقیقتن خوب پیام زندانیان سیاسی را به بیرون آورد. این بود پیام گنجی: جمهوری اسلامی بد نیست چند تن در جمهوری اسلامی بد هستند . قتل اکبر محمدی فرصتی است که تفکر کرد که چرا گنجی جایزه گرفت و محمدی مرگ؟

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9&ni=14873 کوروش

.......................

کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر/ پیام زندانیان سیاسی

اکبر محمدی را کشتند

اکبر محمدی دانشجویی زندانی در سال 78 بازداشت گردید و دربازداشتگاه توحید بدترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرد و از همین بود که به اسطوره مقاومت شناخته شد و پس از آن به دلیل همین شکنجه ها از ناحیه ی کمر دچار بیماری حاد گردید به طوری که پزشکان در داخل کشور احتمال بهبودی وی را مردود دانستند.
پس از اینکه با گذراندن چند سال حبس، پزشکی قانونی اعلام کرد که اکبر محمدی توانایی ادامه حبس در زندان را ندارد و میبایست از زندان آزاد شود. اکبر محمدی به مرخصی نامحدود استعلاجی فرستاده شد اما علی رغم آگاهی مسئولین بر وضعیت جسمانی اکبر محمدی که خود عاملین آن بودند، حدود 2 ماه پیش او را در منزلش در آمل بازداشت کردند و در کمال ناباوری به زندان بازگرادند. اکنون باید سران رژیم پاسخ دهند که چه کسی مسئول بازگرداندن وی به زندان است؟
پس از آن اکبر محمدی با نوشتن نامه ای به رئیس زندان خواهان آزادی خود شد و اعلام کرد در صورت عدم توجه به خواسته هایش دست به اعتصاب غذا خواهد زد. اما مسئولین زندان نیز بی توجه به وضعیت او تنها به تهدیش بسنده کردند که اگر اعتصاب کند به سلول انفرادی منتقل خواهد شد. و اکبر محمدی از روز 1 مرداد ناچار دست به اعتصاب غذا زد.
هنگامی که پس از 5 روز دچار تشنج گردید و به بهداری منتقل شد در آنجا نیز به دستور رئیس زندان او را به تخت با غل و زنجیر بستند و در هنگام بازدید نمایندگان حکومت از زندان ، دهان او را نیز چسب زدند تا صدایی از او به گوش کسی نرسد. و در حالی که گفته میشد اکبر، شب گذشته دچار سکته خفیف قلبی شده بود او را به بند 350 بازگردادند، در شرایطی که از ناحیه قلب به شدت احساس ناراحتی میکرد. و بالاخره جسم بیمار او بیش از این تاب نیاورد و شب گذشته در بند 350 زندان اوین، محلی که 7 سال از عمرش را تنها به خاطر آزادیخواهی در آن سپری کرده بود، دچار ایست قلبی شد و درگذشت.
ما زندانیان سیاسی و همبندان وی در نهایت اندوه، این ضایعه را به خانواده اکبر محمدی و به خصوص به همرزممان منوچهر محمدی تسلیت میگوییم و اعلام میکنیم اگر چه اکبر محمدی پس از 7 سال دیشب درگذشت، اما او جاودانه شد و کسانی که عامل بازگشت اکبر محمدی به زندان بودند اکنون باید پاسخگو باشند.
و همچنین تاکید میکنیم ، اکبر وصیت کرده بود در عزای او لباس سیاه نپوشید و عزاداری نکنید، ما نیز توصیه میکنیم در عزای اکبر شمعی روشن کنید.
و خطاب به مجامع حقوق بشر اعلام میکیم که پیش از این با نوشتن نامه ای در مورد وضعیت نابسامان اکبر محمدی هشدار داه بودیم، و گفتیم که اگر به وضعیت او رسیدگی نشود ، زهرا کاظمی دیگری خواهد بود اما دریغ که هیچ ارگان و یا نهادی در این رابطه اقدامی نکرد و فاجعه اتفاق افتاد.

اسامی زندانیان سیاسی:

1. حشمت ا... طبرزدی2. دکتر ناصر زرافشان3. بیناداراب زند4. احمد باطبی5. بهروز جاوید تهرانی6. محمدرضا خوانساری7. مهرداد لهراسبی8. ارژنگ داوودی9. خالد هردانی10. امیر حشمت ساران11. ولی ا... فیض مهدوی12. اسد شقاقی13. خلیل شالچی14. افشین باایمانی15. سیامک پورزند16. هاشم شاهین نیا17. شاهین آریا نژاد18. شهرام پور منصوری19. جعفر اقدامی20. محمدرضا رجبی21. حیدرقلی سلطانی22. محمد نیکبخت23. ناصر خیراللهی24. ابراهیم مؤمنی25. حجت بختیاری

کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر
Komite_gozareshgar@yahoo.com
Komite.gozareshgar@gmail.com
http://www.komitegozareshgar.blogfa.com

30 July 2006

نیک آهنگ کوثر ./ . عباس معروفی: من که آنها را نمیشناسم، آقای مهاجرانی بهتر میشناسد!


میدانی؟ آن مدیر فرهنگی که شب و روز مرا ویران کرده بود و زندگی مرا به
بازی گرفته بود، واقعا یکی از مدیرکلهای وزارت اطلاعات و یکی از بازوهای مهم سعید امامی بود. او همان بازجوی سعیدی سیرجانی بود. مردی بود به نام حاج آقا محمدی. و آن یکی هم اسمش مهدوی بود. آن یکی هم ناصر نوری بود، آن یکی هم...
من که آنها رانمیشناسم،
آقای مهاجرانی بهتر میشناسد!



:نیک آهنگ کوثر

آمستردام-
گفتگویی کوتاه
با عباس معروفی


:اندر احوالات گفتگو با عباس معروفی

...........................................
در آمستردام خوشوقت بودم که بعد از سالها عباس معروفی را ببینم.
این بار از نزدیک. آن سالها مشتری مجله اش بودم، این بار وبلاگش.
عباس معروفی بر خلاف بعضی از خادمان قدرت که عضو کانون نویسندگان شده بودند، مقابل بعضیها سکوت نکرد.
چسبیدن به قدرت به هر عنوان میتوانست برایش خوش شانسی به ارمغان آورد، ولی چنین نکرد، چون اعتقاد داشت، و اعتقادش هم فروشی نبود. مداحی سردار سازندگی و خاتمی را نکرد تا مشکلاتش رفع شود.

در آمستردام و در حاشیه کارگاه آموزشی رادیو زمانه خواستم از نزدیک در باره مهاجرانی با او گفتگو کنم، و متاسفانه یا خوشبختانه به خوبی دردش را حس کردم.

معروفی آرزویش کار در ایران است. آرزویش نوشتن برای ایرانی و خوانده شدن در ایران است. آرزوی خیلی از ما. وقتی ناخواسته این طرف دنیا در غربت و تنهایی به امید روزی باشی که باز هم دماوند را در غروب ببینی و در اوین درکه ذغال اخته بخوری و در فلان کتابفروشی دوستانت را زیارت کنی و … .
گفتگویم با عباس معروفی کوتاه بود و احتمالا سوالهای زیادی هست که باز هم از او خواهم پرسید...

دوست دارم مهاجرانی را ببینم و جوابهای او را هم بشنوم. دوست دارم از نزدیک با او گفتگو کنم و ببینم آیا میتواند یک بار، صادق باشد و دور از علاقهاش به نشان دادن موجودی که نیست، خود واقعیاش باشد و خودش را نقد کند.

..................................


نیک آهنگ: اسم مهاجرانی را که میشنوید، چه احساسی پیدا می کنید؟

معروفی: کسی که خود را آماده کرده بود که مدالهای افتخار را به سینه بچسباند، ولی بابت خسرانی که بر ساختمان فرهنگ وارد کرد، پیش از همه گریخت تا شاید با چهرهای دیگر خود را بازسازی کند و در میدانی دیگر سینه سپر کند.

نیک آهنگ: خسارتش به فرهنگ قبل از وزارتش وارد شد یا بعد؟

معروفی: این آدم از آغاز دولتمرد بوده است.

نیک آهنگ: کی ضربه اش را به فرهنگ حس کردید؟

معروفی: مگر میشود کسی خود را متولی فرهنگ بخواند و تفاوتی با دیگر حکومتگران نداشته باشد؟ من میدانم که هر شهری و هر آدمی دو چهره دارد، ولی این دو چهرهگی را آگر با نگاتیو عکس مثال بزنیم در خواهیم یافت فاصله این دو چهرهگی از کجا تا کجاست. شما دو نگاتیو از یک عکس را روی هم منطبق کنید و هی به تدریج آنها را هم جدا کنید. میلیمتر به میلیمتر. آدمها اینجوریاند. گاهی وقتها دو نگاتیو از یک آدم، دو چهره از او نشان می دهد که هر چهرهای، چهره دیگرش را مخدوش میکند.
مهاجرانی زمانی مطرح شد که معاون هاشمی بود. زمانی به اوج رسید که وزیر فرهنگ خاتمی بود. زمانی هم که از ساختار حکومت اخراج شد که دیگر هیچ نبود.

نیک آهنگ: یعنی دوهای پیچ در پیج و دورهای هیچ در هیچ؟

معروفی: یعنی من او را آدم جاه طلبی دیدم که اندازههای خودش را نمیشناخت. قلمبه و سلمبه حرف زدن و خود را "ما" خواندن، نشان بزرگی و بزرگواری نیست. آدکوب است همواره خود را در جایگاه فروشنده و نیز در جایگاحکریدار ببیند؛ در جایگاه متهم و قاضی، زن و مرد، بزرگ و کوچک، ستمدیده و ستمگر، نویسنده و خواننده، و هزاران چیز متقابل یکدیگر. او فقط خود را در جایگاهی که آرزو دارد میبیند،نه در جایگاهی که هست. و خیال میکند که دیگران هماو را مثل خودش و از دیدگاه خودش میبینند.

نیک آهنگ: مهاجرانی از همان روز اولی که وارد مجلس شده، روی دوش بقیه سوار بود و بسیاری از یارانش راآز پشت خنجر زد... با اهل فرهنگ که حتی یارش نبودند چه کرد؟

معروفی: طبیعی است که مهاجرانی فرصت سازىٰ هایی هم کرده باشد. و خدماتی در کارنامهاش باشد. ولی این نسبت به جایگاهش و قدرتی که در زمانی طولانی داشته، اصلا رقمی نیست. او از این دید نماذ"فرصت سوزی" است.
جایی که باید فاصله اهل قلم و نخبگان را با حکومت بی مرز و کمرنگ کند،دقیقا مثل بقیه دولتمردان اصلاحطلب به جو خودی و غیر خودی دامنه بخشیده است.
او مرا یاد حزب توده میاندازد، که همه چیز را علیرغم پرنسیپهایش به دندان حکومت فروخت و خود سرانجام زیر همان دندانها چرخ شد. کمی هم گناه کارتر دیده می شود که نتوانست قدرت اجرایی اش را به کار گیرد و از آن اندیشه ای که شعارش را می داد امروز دفاع کند. او در یک ربع قرن دولتمرد بودن، نتوانست یک خط از اندیشه هایش را درحکومتی که مورد قبول اوست نهادینه کند.
عده ای می گویند در زمان وزارت او کلی کتاب در آمده است. سوال من از همه آنها این است که آیا ما انقدر بدبخت شده ایم که حقمان را به صورت صدقه دریافت کنیم؟
یاد جمله یکی از سیاستمداران ایرانی ساکن برلین میافتم که می گفت:"من بیست سال است که با همسرم زندگی مىٰ کنم و تا به حال دستم روی او بلند نشده است". من ا َسلا وارد این ماجرا نمیشوم که آفرین! تو چه پسرخوبی هستی که زنت را کتک نزده اى! من فقط می گویم توغلط کرده ای که اصلا اینجوری فکر کرده ای!

نیک آ هنگ: پیه مهاجرانی به تن شما هم خورد؟

معروفی: یعنی شما فکر می کنیذ خوش و خندان رمان نوشتیم و مجله منتشر کردیم؟ یک بار در سرمقاله گردون نوشتم:"بنده بابت هر رمان و مقاله ای که می نویسم، یک بار عزرایئل را ملاقات مىٰ کنم". و باز در همان گردون نوشتم:" ...آقای مهاجرانی، تصور کنید پیرزنی را ستمی در گرفته است".
و اینها را همه در حد یک مبارزه تلقی میکردم و صادقانه پیش میرفتم. اماروزی خانم سیمین دانشور به او تلفن زد که چرا این همه معروفی را آزار میدهند؟ این نویسنده جوان بعد از انقلاب مطرح شده، و چرا اینهمه بلا سرش میآورند؟ چرا به زندان و شلاق محکوم شده؟ چرا؟
این گفتگوی تلفنی سه چهار روز بعد از محکومیت آخر من بود. سیمین دانشور بسیار برافروخته و آشفته بود. گفت: آقای مهاجرانی گفته که یکی از مدیران فرهنگی سطح بالای وزارت اطلاعات یکی دو سالی روی معروفی کار کرده و معتقد است که معروفی اصلاح شدنی نیست و به راه نمیآید (نقل به مضمون).
میدانی؟ آن مدیر فرهنگی که شب و روز مرا ویران کرده بود و زندگی مرا به بازی گرفته بود، واقعا یکی از مدیرکل های وزارت اطلاعات و...
یکی از بازوهای مهم سعید امامی بود.
او همان بازجوی سعیدی سیرجانی بود.
مردی بود به نام حاج آقا محمدی.
و آن یکی هم اسمش مهدوی بود.
آن یکی هم ناصر نوری بود، آن یکی هم...
من که آنها را نمیشناسم،
آقای مهاجرانی بهتر میشناسد
.

نیک آهنگ: پس مهاجرانی هم به نحوی جزو زنجیره بود؟


http://nikahang.blogspot.com/

29 July 2006

شعری از


علی‌اكبر سعیدی سیرجانی
.................................................




عقابی قوی‌چنگ و پولادپر
خط كهكشانش كمین رهگذر
خدنگ عقاب‌افكنی جان‌شكار
بیفكند ناگه پرش را ز كار
به پرواز نیروی بالش نماند
به اوج فلك بر مجالش نماند
بیاسایدش تا به كُنجی دمی
نهد بال بشكسته را مرهمی
عقابی كه بُد چرخ گردون پرش
به ویرانه‌ای شد قضا رهبرش
به ویرانه‌ای گندش آزار جان
در آن زاغكی چند را آشیان
بهشتی جز آن گوشه نشناخته
به مرداری از عالمی ساخته
فرومایه زاغان مردارخوار
فروماند منقارهاشان ز كار
یكی زان میان گفت یاران شتاب
كه آمد پی جیفه خوردن عقاب
دگر زاغكی گفت كاین خیره‌سر
خدنگیش بنشسته گویا به پر
بباید بر او ناگهان تاختن
به یك حمله روزش تبه ساختن
نه یارای پیكار او داشتند
نه‌اش لَختی آسوده بگذاشتند
دل از گند مردارش آمد به‌هم
شد از خیل زاغان روانش دژم
به خود گفت اینجا نه جای من است
نه این گندزاران سزای من است
فرومایه زاغان دهن واكنند
رقیبم شمارند و غوغا كنند
پلیدان بی‌مایه‌ای، وای من
كه خود را شمارند همتای من
درنگم گر اینجا دوای پر است
به اوج فلك مُردنم خوش‌تر است
پر خسته‌ی خویش را باز كرد
سبك سوی افلاك پرواز كرد


*****

من‌ام آن عقابی كه تا بوده‌ام
به اوج هنر بال و پر سوده‌ام
ولی ناوك جورم از پا فكند
بلای زمانم بدین‌جا فكند
ندانند اگر چند پر بسته‌ام
دل از ناوك جور بشكسته‌ام
هنوزم به نیروی طبع بلند
ندیده است بنیان همت گزند
كه دانند اگر خامه‌جنبان شوم
فرومایه را آفت جان شوم



.....................................................
http://borjian.net/2006/07/blog-post_14.html
وبلاگ پیام ایرانیان

27 July 2006

جمشید پیمان: هزا ر باضافه یک میشود هزا ر و یک، اما هزار، هزار است و یک ، یک

هزا ر باضافه یک میشود هزا ر و یک
اما هزار، هزار است و یک ، یک

( به مناسبت سالروز کشتار زندانیان سیاسی )

جمشید پیمان


از دهه ی اول مرداد 1367 و بفرمان صریح خمینی ،قتل عام زندانیان سیاسی آغاز شد . درنخستین فرمان که بلافاصله پس از عملیات فروغ جاویدان صادرگردید، مشخصا تنها از مجاهدین با عنوان " منافقین" یاد شده است.در آنجا هیچ نکته ای درباره دیگر زندانیان ، از جمله کمونیست ها و یا کافران و یا مشرکان، نیست. آنجا خمینی جنایت خود را فقط و فقط بر روی منافقین( بخوانید مجاهدین ) متمرکز ساخته است. اگر دامنه ی این جنایت به سایر زندانیان سیاسی( جدا از تعداد و ابعادش ) نمی کشید هرچند که مفهوم عام " زندانی سیاسی" شامل مجاهدین زندانی هم میشود ولی، فکر میکنم ناگزیر میبودیم آن کشتار را قتل عام " مجاهدین زندانی " بنامیم. اما دامنه ی جنایت رژیم به مجاهدین محدود نشد و متاسفانه چندی بعد با صدور فرمان دیگری ، سایر زندانیان سیاسی را هم در بر گرفت.
از پس آن رویداد هولناک و کم سابقه در تاریخ جنایات علیه بشریت ، در یاد آوریش تقریبا از جانب همه همان مفهوم " زندانیان سیاسی" بکار برده میشود. هیچ عیبی هم ندارد و کاملا هم درست است. اما قضییه از هنگامی بحث انگیز میشود که بعضی نه صرفا بخاطر استفاده از این مفهوم عام ، بلکه برای کمرنگ کردن و احیانا نادیده انگاشتن و بفراموشی سپردن مجاهدین، بر کار برد " قتل عام زندانیان سیاسی" تاکید و اصرار میورزند.
اجازه بدهید یک مثال بزنم. هیتلر در دوره ی حاکمیت ناسیونال سوسیالیسم بر آلمان ، شش ملیون یهودی را نابود کرد . نه آنروز و نه پس از آن تا امروز به بهانه یا دلیل کشتار کمونیست ها و دیگر مخالفان نازی ها ، که احتمالا تعدادی از آنها در همان اردوگاه هائی بوده اند که یهودیان را نگه میداشتند و حتی با یهودیان به قتل گاه برده شده اند، کسی نتوانسته است جنایت علیه یهودیان را با یک کاسه کردن آن با دیگر جنایات نازیها ، عمدا یا به سهو به کم رنگ کردن این جنایت علیه یهودیان بپردازد. بسیار کوشیده اند که در باره رقم شش ملیون سوال یا شبهه بپراکنند و رقم را غیر واقعی یا آگراندیسمان شده معرفی کنند( عده ای همین کار را در رابطه با تعداد قربانیان کشتار زندانیان سیاسی بفرمان خمینی میکنند). ولی کسی دراصل وقوع جنایت نه تردید داشته و نه توانسته است آنرا بطور مستدل و مستند انکار کند. بنا براین امروز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال از آن رویداد، در یاد آوریش عنوان " قتل عام یهودیان " بکار برده میشود. از این مثال بگذریم و به مطلب خودمان بازگردیم.
بسیار بجاست که کشتار مجاهدین بوسیله خمینی در سال 67 را " کشتار زندانیان سیاسی" بنامند. بویژه که این کشتار دامن دیگر زندانیان سیاسی را نیز گرفته و باید همواره یاد تک تک آن جانباختگان را اعم از مجاهد و کمونیست و ملی و مشروطه خواه( در این مورد ولو دونفر) را زنده نگه داشت . اما این نکته شگفتی آور است که عده ای بکوشند نام مجاهدین را کنار بگذارند. کنار گذاشتن نام مجاهدین و یا تلاش برای کنار گذاشتن نام مجاهدین البته در اصل قضییه تغییری ایجاد نمی کند. اما سوال این است که این امر برای کسانی که به عمد چنین عملی را انجام میدهند چه فایده ای دارد؟ آیا با این کار فقط قصدشان اینست که سهم مظلومیت خودشان را بیشتر کنند؟ آیا میخواهند وانمود کنند که مجاهدین بلحاظ کمی دارای چنان بعد وسیعی نبوده اند؟ آیا وجود زندانی سیاسی بیشتر از یک سازمان در آن مقطع زمانی بیان وجود پایگاه اجتماعی گسترده تر آن سازمان محسوب میشود که برای پنهان کردنش باید چاره ای اندیشید و یا دست کم کاری کرد که معلوم نشود از آنهمه زندانی سیاسی که اعدام شدند چه درصدی متعلق به چه تشکیلاتی بوده است؟ آیا پنهان و پوشیده ساختن سابقه و کارنامه ی دیگران، برای کسی که این کار را میکند میتواند سابقه و کارنامه برای خودش بشود؟ انصاف ، واقع گرائی و عطف توجه به حقیقت، حکم میکند که در پرداختن باین جنایت رژیم جمهوری اسلامی ، حب و بغض را کنار بگذاریم و واقعیت را آنچنان که اتفاق افتاده است نشان دهیم. داستان اما در نکته ی مزبور خلاصه نمیشود. در همین رابطه تلاش های دیگری نیز صورت میگیرد. از جمله اینکه تاریخ برگزاری سالروز این قتل عام را از مرداد ماه که بزرگترین رقم اعدام شدگان مربوط به آن زمان بوده است، از جانب عده ای به شهریور ماه کشانده شده است. در این مورد نیز اغلب مراسم بدون نام بردن از مجاهدین و یا حتی اشاره صریح به فرمان نخستین خمینی مبنی بر کشتار مجاهدین ، برگزار میشود. برگزاری این مراسم و زنده و تازه نگهداشتن خاطره ی جانباختگان بسیار انسانی و ستودنیست. اما انصاف است که عده ای ، بخصوص در خارج از کشور که هیچگونه مانعی هم از جانب رژیم ندارند، نام و یاد مجاهدین شهید در این رویداد را بفراموشی بسپارند و یا پوشیده نگه دارند؟
نکته دیگر این که بعضی میکوشند کشتار را حاصل برنامه ای ازپیش تدارک دیده شده معرفی کنند. این موضوع هم جای اما و اگر بسیار دارد. هیچ دلیل قانع کننده و مدرک معتبری در این مورد وجود ندارد. تهدیدات از جانب این یا آن زندانبان و باز جو شکنجه گر و یا جابجائی زندانیان در مدتی قبل از وقوع این جنایت و حتی ابراز تمایل سردمداران رده اول رژیم مبنی بر حذف زندانیان سیاسی را نمیتوان بصورت قطعی به عنوان دلیل قابل قبول برای این امر دانست که جنایت کاران حاکم اگر چنین چیزی هم در ذهنشان بوده است( که از این دشمنان بشریت بعید نیست) ، برای انجام آن از مدتها پیش از تابستان 67 برنامه ریزی کرده بوده اند. با توجه به رویدادهای آنروزها، در این مورد نظر منطقی و پذیرفتنی تری را میتوان ارائه کرد .سعی میکنم باختصار درباره آن بگویم. پیش از پرداختن به آن، این نکته را تمام کنم که در همان چارچوب کمرنگ کردن جایگاه مجاهدین، وقتی عنوان میشود ازمدتها پیش از پذیرش آتش بس و عملیات فروغ جاویدان، رژیم در تدارک کشتار زندانیان سیاسی بوده است، این معنا را در ذهن متبادر میسازد که هدف نه سر به نیست کردن مجاهدین بعنوان بزرگترین و موثرترین نیروی معارض رژیم بلکه پایان بخشیدن به مساله ای بنام زندانیان سیاسی بوده است. در حالی که واقعیت آنچه از خرداد 1360 تا مرداد 1367 بر زندانیان سیاسی گذشته است، حاکی از اینست که رژیم در رابطه با این امر از شیوه قرنطینه و منزوی کردن زندانیان پابرجا استفاده کرده بود و در کنار این روش، سر سخت ترین زندانیان را به جوخه های اعدام سپرد و ضعیف ترین آنها را یا به افراد تحت امر خود و یا به منفعلین تبدیل کرد..نمیتوان گفت تصادفی بوده است که در همان مقطع طولانی نیز بزرگترین رقم کشته شدگان را مجاهدین و هواداران آنها تشکیل میدادند. اخبار مقاومت در داخل زندان نیز اگر هم بخارج راه می یافت بدلیل جو رعب و وحشت حاکم نمیتوانست در سظح گسترده ای پراکنده شود و یا تا اعماق لایه های اجتماهی رسوخ یابد. این شیوه اتفاقا برای رژیم کار ساز تر میبود تا برنامه ریزی برای کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی. چرا؟ زیرا رژیم هم از تجارب خودش و هم از تجارب دوران نظام پیشین و هم از تجربه تاریخی و معاصر در دیگر جوامع آموخته است که با کشتار زندانیان نمیتواند اصل موضوع را که بر سر آن زندانی سیاسی وجود دارد، از میان ببرد. باز تولید مبارزان علیرغم همه ی سرکوبها، دلیلی روشن برای این امر دربرابر رژیم میگذاشت. بنا براین، فکر سر به نیست کردن زندانیان سیاسی در این ابعاد اگر هم از مدتهای طولانی پیش از اجرایش در بین جنایتکاران حاکم وجود میداشته، طرح و برنامه ریزیش مربوط به تابستان 1367 و در چارچوب ضرورتی میباید بوده باشد که شرائط آنرمان بر آنها تحمیل کرده بود و آنها برای برون رفت از بن بست باین اقدام ضد
انسانی پرداختند.ممکن است پرسیده شود اگر رژیم میداند که با کشتار نمیتواند صورت مساله را پاک کند ، این امر در مورد مجاهدین هم صادق است، پس چرا دست به قتل عام مجاهدین زندانی زد؟ این سئوال بجا و منطقی موضوع همان فرضییه ایست که اینک به آن میپردازم و سعی میکنم بآن پاسخ گویم.
سئوال: اگر جنگ با عراق ادامه می یافت و در این تداوم، رژیم بطور نسبی دست برتر را میداشت آیا باز هم به قتل عام زندانیان سیاسی می پرداخت؟ اگر بزرگترین مساله اش زندانیان سیاسی میبود احتمالا اینکار را میکرد . اما واقعیت این است که تا قبل از قبول آتش بس، مساله اصلی رژیم وجود زندانیان سیاسی نبوده است. زیرا با توجه به سبعیت و درجه بسیار بالای کیفیت ضد بشری رژیم، اگر در رابطه با زندانیان سیاسی مساله مرگ و زندگیش مطرح میبود ، در جریان جنگ راحت تر و با عوارض عکس العملی کمتر، این جنایت را مرتکب میشد. اما رژیم در ماه های آخر پیش از نوشیدن جام زهر آتش بس توسط خمینی، در جبهه های جنگ از نابسامانی مرگباری برخوردار بود. مخالفت با ادامه جنگ هم در داخل کشور و جامعه و هم در حلقه های نزدیک به رهبری رژیم روز به روز گسترده تر میشد. ریزش نیروها در جبهه ها قابل کنترل نبود. برای سربازان و پاسدارانی که از میدان های نبرد میگریختند، نیروی جایگزینی نبود. نیرو های باقیمانده در جبهه ها نیز از روحیه و انگیزه برای جنگیدن برخوردار نبودند. باز پس گیری سریع مناطق تحت اشغال، بوسیله نیروهای عراقی، بخصوص جزایر مجنون و فاو ، علیرغم شبکه های دفاعی وسیعی که رژیم در این مناطق مستقر کرده بود، نشانه بارز نبودن انگیزه وروحیه در میان نیورهای رژیم برای ادامه ی جنگ بود. آخرین ضربه را در حساس ترین شرایط ، ارتش آزادی بخش ملی ایران با فتح مهران بر رژیم وارد ساخت و او را ناگزیر از پذیرش آتش بس کرد. پس از پذیرش ناگزیر آتش بس ، رژیم با مشکلی اساسی روبو بود و برای آن بایستی راه حل پیدا میکرد. رژیم باید به جامعه پاسخ میداد که چرا طی هشت سال جنگ صدها هزار ایرانی را به کشتن داده است . باز ماندگان این قربانیان باضافه ی ملیون ها آوراره باضافه ی ویرانی اقتصاد کشور باضافه ی از هم پاشیدگی شیرازه ی امنیت اجتماعی و بالاخره باز گشت صدها هزار بسیجی و پاسدار از جبهه ها ، و عدم توانائی رژیم در پاسخگوئی به مطالبات کوچک و بزرگ متکاثف شده مردم طی هشت سال جنگ بیهوده، شرایط را برای یک انفجار آماده ساخته بود. رژیم سایه ی انقلاب را همه جا بدنبال خویش میدیدو اگر در آن شرائط کاری نمیکرد بی تردید ناقوس مرگش بصدا در میآمد.
سئوال بعدی: اگر ارتش آزادی بخش ملی ایران حضور پر اقتدار خودش را با فتح مهران و در جریان عملیات فروغ جاویدان تا رسیدن به پشت دروازه های کرمانشاه اعلام نمیکرد و با این ترتیب هم ضعف و زبونی رژیم را برای مردم بر ملا نمیکرد و هم انگیزه مردم را برای سرنگونی حاکمیت آخوندی نقویت نمی نمود ، آیا رژیم باز هم دست یه کشتار زندانیان سیاسی میزد؟ پاسخ علی الاصول نمیتواند مثبت باشد. زیرا اگر رژیم پس از قبول آتش بس در وضعیت محتضرانه بسر نمی برد دلیلی وجود نداشت که بر سر یی درد خود دستمال کشتار زندانیان سیاسی و پیامد های داخلی و بین المللی آن را ببندد. برعکس ، اگر رژیم ذره ای احساس پیروزی در جنگ را میکرد و میتوانست آنرا سرمایه و سرپوشی برای خود درمقابل سایر مسائل و مشکلاتش کند بعید بنظر میرسد که دست به حماقت جنایت آمیز کشتار زندانیان سیاسی میزد. هیچ استبعادی ندارد که در آنصورت شاید برای بیان عطوفت و مهر و بخشش نداشته ی خود و تظاهر بآنها، نمایش عفو بخشی از زندانیان سیاسی را نیز بشکرانه ی پیروزی هایش اجرا میکرد. اما در کفه ی ترازوی رژیم ذره ای پیروزی نبود . هر چه بود بقول دکتر خانلری از همه سو خواری بود – ذلت و نکبت و بیزاری بود.
عملیات فروغ جاویدان و پیامدهای احتمالی و متصور آن ، رژیم را بر سر دو راهی مرگ و زندگی قرار داد.* اما ادامه حیات برای آخوندهای حاکم هزینه ای بس گزاف طلب میکرد و رژیم آنرا البته از کیسه ی مردم و با اجرای سرکوب همه جانبه و در صدر آنها کشتار زندانیان سیاسی ، پرداخت. رژیم این بار سرکوب را از داخل زندان ها و بر علیه زندانیان آغاز کرد که توان هیچگونه مقابله ای نداشتند. این اقدام در پایانه قرن بیستم سیاه ترین و ننگین ترین برگ را بر تاریخ این قرن افزود. آغاز به سرکوب از داخل زندان یک پیام مشخص داشت. رژیم به جامعه و مردم عادی جان به لب رسیده و دارای ظرفیت بالقوه برای قیام، از این طریق اعلام کرد وقتی زندانی بیدفاع را بی توجه به هر پیامد داخلی و جهانی، بکام مرگ میفرستد ، مصمم به حفظ موجودیت، قدرت و حاکمیت خویش به هر قیمتی میباشد. رژیم از اینطریق توانست جو خفقان را بر جامعه ی جنگ زده و هستی باخته مسلط کند و بر سر راه خیزش مردم، راه بندانی از اعدام و اعدام و باز هم اعدام ، ایجاد کند. بنظر من همه ی فلسفه ی کشتار مجاهدین و دیگر زندانیان سیاسی در تابستان و پائیز 1367 در این نکته خلاصه میشود که البته با چاشنی کینه ی کور وقدیمی خمینی و یارانش نسبت به مجاهدین ، عجین بود . این کینه که سابقه ای دیرین داشت با موضع گیری ها و مبارزه مجاهدین بر علیه ارتجاع حاکم پس از انقلاب بهمن ، توام با ترس از سرنگونی ، سردمداران رژیم را وادار به ارتکاب جنایات بیسابقه در وسعتی باور نکردنی و از جمله قتل عام زندانیان سیاسی کرد. جنایتی که هرگز نباید بر آمران و عاملانش نقشی از بخشش زد. زیرا هرگونه صبغه ی بخشش در این مورد خود جنایتی بر علیه بشریت محسوب میشود. اشتباه نشود. نبخشیدن و احقاق حق کردن با کینه کشی و انتقام فرق دارد. فکر نکنم هیچ ایرنی آزادیخواه و معتقد به موازین حقوق بشر دنبال کینه جوئی و انتقام گیری باشد. در این مورد بویژه عملکرد مجاهدین و ارتش آزادی بخش ملی ایران بعنوان بزرگترین و زیبا ترین سرمشق در برابر ما قرار دارد. در باره ی همه ی جنایاتی که رژیم مرتکب شده است البته که باید محاکمه ی عادلانه و کاملا انسانی و منطبق با موازین حقوق بشری انجام گیرد.تاریخ ، نه شاهد بیطرف، بلکه قاضی است. نکته ی دیگر در این باره مربوط به نقش خمینی در ارتکاب این جنایت است. اخیرا مطلبی را در یکی از سایت های اینترنتی خواندم که در آن اشاره شده بود که گویا احمد خمینی و رفسنجانی و خامنه ای با نیرنگ و ترفند، خمینی را وادار به صدور دستور انجام این جنایت کرده اند( نقل به مضمون) . هیچ دلیل منطقی و مستندی نیز برای اثبات چنین ادعائی و جود ندارد. سابقه ی جنایات قبل از قتل عام زندانیان سیاسی نیز جائی برای تردید در نقش اصلی و آگاهانه ی خمینی باقی نمیگذارد. کافیست به دستور خمینی برای نابودی شرکت کنند گان در رویداد معروف به " کودتای نوژه" توجه کنیم. یا فرمان خمینی مبنی بر اینکه همه ی اعضای خانواده ها برای حفظ نظام موظفند همدیگر را لو بدهند را بیاد بیاوریم. اینگونه نگرش به عملکرد خمینی نادرست است. خمینی در تمام جنایاتی که رژیم انجام داده است هم آگاهانه بعنوان صدر رژیم و شریک اصلی حضور داشته است و هم مسئولیت درجه اول را دارد. اینگونه قضاوت کردنها درباره خمینی که مثلا او را بگونه ای فریب داده اند ، در حقیقت نوعی امتیاز دادن به خمینی و کمرنگ کردن نقش او در جنایات متعدد ش بر علیه بشریت و بویژه مردم ایران محسوب میشود. بجای اینکه بگوئیم یا بیندیشیم که دیگران خمینی را به صدور فرمان این جنایت کشاندند ، چرا این فرض از ذهنمان نگذرد که خمینی خودش احمد و دیگران را وادار کرده است که در این مورد از او استفتا کنند؟ بویژه که دررابطه با امر تحت تاثیر قرارگرفتن یا فریب خوردن خمینی در این مورد نیز همانگونه که قبلا اشاره شد، دلایل متقن و مستند و قابل اثبات وجود ندارد، یا دست کم هنوز کسی آنها را نشان نداده است . نه، مواظب باشیم که عمدا یا سهوا بر نقش خمینی رنگ خاکستری نزنیم.
نام تک تک زندانیان سیاسی، از هرسازمان و حزب و گروه ، که بفرمان خمینی شهید شدند ، جاودانه گرامی باد . فراموش نکنیم که آنها پیش از هر چیز انسان هائی بودند که نه تنها زندانی بودند ، بلکه هیچگونه امکا نی برای دفاع از خود نداشتند.

* این نکته را هم برای جلوگیری از هرگونه شبهه و یا سوئ استفاده متذکر شوم که کشتار زندانیان سیاسی در حقیقت نه عکس العمل بلاواسطه در برابر عملیات فروغ جاویدان ، بلکه همانگونه که توضیح داده شد دقیقا پاسخ به مساله مرگ و حیات رژیم در آن مقطع حساس بود. این که کسانی اینجا و آنجا ابراز داشته اند که اگر مجاهدین عملیات فروغ جاویدان را انجام نمیدادند و یا اگر سایر مبارزان به مبارزه قهرآمیز روی نمی آوردند ،رژیم هم زندانیان سیاسی را قتل عام نمیکرد، در واقع به تبرئه ی رژیم دست زده و در سفید کاری چهره کسانی پرداخته اند که با زیر پا نهادن حقوق اساسی و آزادی های مردم و بستن تمامی راه های مبارزه مسالمت آمیز، در برابر آزادیخواهان جز تسلیم و یا مبارزه قهرآمیز راه دیگری نگذاشته اند. باین ترتیب اگر شبهه را قوی بگیریم و بپذیریم که کشتار زندانیان سیاسی مستقیما واکنش رژیم به عملیات فروغ جاویدان یا مبارزه قهر آمیز دیگر مبارزان بوده است، در آنصورت نیز فقط منش ضد بشری رژیم و ابعاد باور نکردنی جنایتکاری آن را نشان داده ایم . طراح ومبلغ این امر قبل از همه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامیست که هم خود و هم وابستگانش میکوشند از این طریق بار مسئولیت جنایت را از شانه های خود برداشته و بر گرده های قربانی بگذارند. دفاع از این منطق تنها و تنها باین نقطه ختم میشود که در برابر سبعیت و اقدامات ضدبشری رژیم یا باید سکوت پیشه کرد و یا در صورت بروز هرگونه مقاومت و اعتراض و مبارزه ، تاوانش را که همانا زندان و شکنجه و اعدام هست،باضافه ی مسئولیتش ، پذیرا شد .

25 July 2006

بازتاب انتشار ويژه نامه تابستان سایت گزارشگران، در رسانه هاي سياسي خبري تا كنون

سایت گزارشگران:


آنكه گفت آری و آنكه گفت نه!
........................................................

بازتاب انتشار ويژه نامه تابستان سایت گزارشگران،
در رسانه هاي سياسي خبر ي
تا كنون



فاجعه كشتار زندانيان سياسي از موارديست كه نه به گرايشات سياسي كه بي واسطه با موازين حقوق بشر در ارتباط بوده و افشاي مسببين و دادخواهي از قربانيان آن وظيفه اي است بر دوش تمامي وجدانهاي بيدار و همه آنان كه سخن از آزادي بيان، دمكراسي و حق زيستن و دگرانديشي ميگويند. ما در اين نگاه آماري از شما دعوت ميكنيم كه ضمن آشنائي با واكنش نهادهاي سياسي موجود با ارائه نظرات خود ما را در تكميل كردن اين پروژه ياري دهيد!


نزديك به 2 هفته از انتشار ويژه نامه تابستان سايت گزارشگران ميگذرد و تا كنون اين ويژه نامه بيش از 7 هزار مرتبه بازديد شده است.

در طي اينمدت با سوالات و پيشنهادات بسياري مواجه شده ايم كه ضرورت گزارش دهي به خوانندگان سايت و همچنين نويسندگان اين ويژه نامه را به عنوان يك وظيفه بر دوش خود حس ميكنيم.

پس از انتشار اين ويژه نامه پيشنهاداتي مشابه و پر تعداد دريافت نموديم در مسير جمع و جور نمودن اين نوشتارهاي ارزشمند در لينك واحد و قرار دادن آن در صفحه نخست سايت كه بدرستي مطرح شدند. متاسفانه اين امر براي ما ميسر نشد به دلائلي چند از جمله:

درگير بودن با تغيير سيماي سايت كه هنوز نيز از مشكلات آن فارق نشده ايم و به زودي شاهد اين تغييرات خواهيد بود.
ناتمام بودن ويژه نامه وافزايش مطالب آن
ترجمه مطالب منتشر شده
و....

اميد داريم تا در سايت جديد اين مشكل نيز حل شود.

تعدادي از خوانندگان و بخصوص نويسندگان بر اين عقيده اند كه ميتوانست تبليغات بيشتري از جانب سايت براي انتشار اين ويژه نامه در سطحي وسيعتر انجام پذيرد.

اين نگاه آماري به تلاش ما در اين راستا شايد بتواند پاسخي به نقد و پيشنهاد اين دوستان باشد.

لحظاتي پس از انتشار اين ويژه نامه در سايت براي انتشار گسترده آن اقدام نموديم و لينك اين صفحه را براي سايتهاي نامبرده ارسال كرديم.

سايتهاي متعلق به سازمانها و تشكلهاي سياسي چپ و راديكال بدون استثنا
از انتشار اين ويژه نامه كه بدون جهتگيري سياسي تدارك ديده شده بود،
خودداري نمودند.

( اقدام تكميلي: ارسال مجدد)

راديو رنگارنگ – مصاحبه با بهروز سورن و اشاره به انتشار اين ويژه نامه اخبار گويا – لينك مستقيم به ويژه نامه براي 4 روز متوالي در بخش سايت در سايت روشنگري - لينك مستقيم در انتهاي صفحه براي 2 روز متوالي من و پالتاك – لينك مستقيم در بالاي صفحه سمت چپ از ابتدا تا كنون عصر نو – لينك مستقيم به اطلاعيه سايت گزارشگران در اينباره از ابتدا تاكنون

......................................................

ديدگاهعدم انتشار لينك صفحه مربوطه و حتي لينك يكي از مطالب عليرغم پاسخگوئي به اشاره آقاي علي ناظر مسئول صفحه اينترنتي ديدگاه و ارسال مكرر. (اين توضيح بدينجهت صورت ميگيرد كه تعدادي از نويسندگان مشخصا سايت ديدگاه را مورد سوال خود قرار داده اند.)

پيك ايران منتشر نشد

اخبار روز ناموفق بودن اين تلاش براي ما سالهاست كه محرز است

صداي مامنتشر نشد

گفتگوهاي زندان منتشر نشد

كانون خاوران منتشر نشد

كانون زندانيان سياسي در تبعيد - منتشر نشد

كار آنلاينمنتشر نشد

بروسكهمنتشر نشد

آشتي منتشر نشد


با احترام و اميد به روزهاي بهتر و دوري از فرقه گرائي ها

http://www.gozareshgar.com/

....................گزارشگران................

تاکیدات با رنگ سرخ و حروف بولد در اینجا جسارتا به "بازتاب انتشار ويژه نامه تابستان سایت گزارشگران، در رسانه هاي سياسي خبري تا كنون" اضاقه شد؛ اصلاحات طلبانه!

24 July 2006

وبلاگ روند ( سهيل آصفی) ./. دکتر فريبرز رئيس دانا ، اقتصاددان و جامعه شناس
و عضو کانون نويسندگان ايران
...................................................


گنجی و همپالکی هايش
سروش و کديور و... قرمه سبزی با شله زرد و پاره آجر


سفر اکبر گنجی به اروپا و امريکا و کمپين سه روز اعتصاب غذا برای آزادی سه زندانی سياسی کشور علی اکبر موسوی خويينی، رامين جهانبگلو و منصور اسانلو به نمايندگی از سه جريان عمده دانشجويی، روشنفکری و کارگری ايران، با واکنش های متفاوتی از سوی افراد و جريان های سياسی داخل و خارج از کشور مواجه شد. آن هنگام که اکبر گنجی در اعتصاب غذای مشهور خود در زندان به سر می برد بسياری از نيروهای تحول خواه ايران به خصوص طيف چپ و دموکرات با چشم بستن بر تناقضات موجود در مباحث تئوريکی که او در غالب "مانيفست جمهوريخواهی" عرضه کرده بود چشم پوشيده ،حمايت کامل خود را از او اعلام کرده و به نوعی اعلام "اتحاد" کردند. هر چند در آن ماجرا نيز موج سازی های رسانه ای جريان مشخصی خواست تا "بازی گنجی" را به نقطه مشخص تری هدايت کند اما اين نيروها بار ديگر بر اين واقعيت نيز چشم بستند و مقاومت گنجی را ستودند و همراهش شدند و اين در حالی بود که بسياری از سينه چاکان امروز گنجی به خصوص طيف هايی از ليبرال های دينی و اصلاح طلبان سابقا حکومتی، در آن روز حرکت او را "افراطی" و... عنوان می کردند، هر چند بخشی از اين جريان هنوز هم چنين رويه ای را دنبال می کند. ذکر اين نکته ضروريست که گرچه او با استدلال "ذکر نام سه نفر از سه جريان مختلف سياسی و عدم صدور "حکم قطعی" برای اين سه نفر" به حذف نام دکتر ناصر زرافشان از فهرست خود مبادرت ورزيد اما نبايد از خاطر دور داشت که همه اين حمايت ها از گنجی درست در زمانی بود که حکم قطعی" او اعلام شده و او حمايت نيروهای سياسی را از اعتصاب غذای خود خواستار بود. هفت روز تحصن در برابر درب اصلی زندان اوين در سال گذشته ،تجمع بزرگ تحولخواهان در برابر درب اصلی دانشگاه تهران که به خشونت نيز کشيده شد و تجمع در برابر بيمارستان ميلاد تهران،همه در دوران اعتصاب غذای گنجی، تحولخواهان از هر طيف و جريان سياسی را در کنار يکديگر نشاند و اهداف، البته در بستری از ابهام، سويه هايی از "اتحاد" را باز تاباندند. اما آزادی اکبر گنجی از زندان و نوع برخورد او با همه اين جريانات بار ديگر کدورت ها را دامن زد و تناقضات مطرح در مانيفست جمهوری خواهی و مقالات تئوريک او را از روی کاغذ در عرصه عمل نمودار کرد. دوست روزنامه نگار پيشرويی که در طيف ليبرال ها هم قرار دارد در روزهای اخير می گفت شايد بهتر بود گنجی هم اکنون بحث های تئوريک خود مربوط به ليبراليسم و.. را باز نمی کرد تا به تفارق ها و اختلاف نظرها دامن نزند. خود او اما بلافاصله می گويد که اگر چنين می شد آيا صداقت سياسی رنگ نمی باخت و داستان انقلاب ۵۷ بار ديگر در شکل متفاوتی تکرار؟ با اين همه،حضور وسيع طيف ها و جريانات مختلف سياسی در گردهمايی اعتراض به بازداشت مهندس موسوی،دبيرکل در بند ادوار تحکيم، چنان گسترده و رنگارنگ بود که بسياری از ناظران سياسی، آن را زمينه ای برای نزديکی هر چه بيشتر جريانات مختلف و به نوعی اتحاد آنها برای نقش آفرينی در سپهر تحولات آتی کشور ارزيابی کردند. اما سفر گنجی به خارج از کشور و متعاقب آن فعل و انفعلات و اظهار نظرها و از همه مهمتر حذف نام دکتر ناصر زرافشان از ليست خود،حال با هر توجيهی، مختصات صحنه را عملا ديگرگون کرد. غيبت ملموس نيروهای طيف چپ و دموکرات در مراسم آخرين روز اعتصاب غذا در محل دفتر ادوار تحکيم و سکوت مطلق يا تقبيه حرکت پيشنهادی اکبر گنجی توسط غالب افراد و احزاب و سازمانهای سياسی دموکرات و چپ داخل و خارج از کشور، همه اين کورسوهای اميد را نقش بر آب کرد و بار ديگر دشواری های اتحاد بر سر "حداقل ها" را زير سوال برد... جدا از آنچه بخشی از اپوزيسيون ايران حضور اکبر گنجی در خارج از کشور و مانور گسترده تبليغاتی روی اين حضور را بخشی از سناريوی سياستگذاران کلان جمهوری اسلامی برای در دست گرفتن بازی و به نوعی ناک اوت کردن حريف ارزيابی کردند اما عدم ذکر نام وکيل پرآوازه قتل های سياسی و عضو برجسته کانون نويسندگان ايران، دکتر ناصر زرافشان در جريان اين کمپين ، که در طول همه اين ساليان ديگر به نماد بی چون و چرايی از دموکراتيسم و تحولخواهی در کشور بدل شده است، موجی از نارضايی و ترديد نسبت به ماهيت جريانی که اکبر گنجی پيشگام آن شده است را در داخل و خارج از کشور دامن زد. تا جايی که کانون نويسندگان ايران طی اطلاعيه ای رسما اعلام کرد که هيچگونه حمايتی از اين جريان نکرده است و متعاقب آن علی اشرف درويشيان ،يکی از اعضای هيات دبيران کانون ضمن اعلام عدم اطلاع خود از ذکر نامش پای بيانيه حمايت از اعتصاب غذا، به صراحت اعلام کرد که تا نام دکتر ناصر زرافشان در صدر ليست قرار نگيرد هيچگونه همراهی با اين جريان صورت نخواهد گرفت. بخش ديگری از نيروها و افراد تحولخواه داخل کشور نيز نسبت به سکوت و طفره اکبر گنجی از پرداختن به فعاليت های سياسی گذشته خود نقد روشنی بر او داشتند. تعدادی از اين افراد و گروهها حتی پای بيانيه حمايت از اعتصاب غذای اکبر گنجی امضا گذاشته بودند و اين اقدام خود را تنها در راستای حسن نيت و علاقه به ايجاد حرکتی در جامعه سکون زده ايران اعلام کردند هر چند از ياد نبردند که خط فاصل های روشن خود را با گنجی و جريان او به صراحت اعلام کنند. اکبر گنجی تاکنون بارها اعلام کرده که از نقد و انتقاد استقبال می کند و مايل است که به آنها پاسخ دهد حال آنکه در غالب گفتگوهايی که در رسانه های مختلف فارسی و غير فارسی با او انجام گرفته مصاحبه گر يا ناآگاهانه و يا بر اساس سياستی که به او ديکته شده است از باز کردن مباحث اساسی اجتناب کرده و ديگر از چند مصاحبه اول به بعد نيز پاسخ گنجی به پرسش ها، همانند هم و در کليشه ای مشخص بيان می شود. به گواهی اهل فن ، ابهامات، همچنان به جای خود باقيست و پرسش های زيادی هست که آقای گنجی اگر داعيه تحول و تکامل در سير انديشگی خود را دارند ناگزيرند که پيش از هر چيز، کليات تکراری خود را کنار گذاشته و پاسخی روشن به همه آنها بدهند. اين گوی و اين ميدان. دکتر فريبرز رئيس دانا،اقتصاددان و جامعه شناس و عضو کانون نويسندگان ايران در گفتگويی انتقادی در مورد گنجی و عدم حمايت غالب نيروهای چپ و دموکرات از حرکات اخير او معتقد است که «اين هيستری چپ ستيزی و کمونيست ستيزی و سوسياليست ستيزی،اين هيستری کارگر ستيزی که حالا نام آقای اسانلو را هم آورده در ليستش که جنسش را جور کند برای آگاهان شناخته شده بود و نبايد تعجب کند که چرا ناگهان تنهايش گذاشتند. ليبرال دموکرات که باشی بايد در خدمت سياست های هاشمی رفسنجانی و خاتمی باشی و بايد چهار و نيم ميليون بيکار را به عنوان کوچکترين قربانی در راه سرفرازی و رستگاری راست و سرمايه در نظر بگيری. » . مساله بغرنج خاورميانه و تبعات تحولات جاری در منطقه نيز در خلال گفتگويی مشروح با رئيس دانا مطرح شده است.

منسوخ ترين نظريه ها؛ چرا بايد دنبال گنجی راه می افتاديم؟


*آقای دکتر، سفر اکبر گنجی و حضور او در مجامع مختلف در امريکا و اروپا همزمان با طرح او مبنی بر سه روز اعتصاب غذا برای آزادی زندانيان سياسی با بازخوردهای مختلفی از سوی افراد و جريانات مختلف سياسی داخل و خارج از کشور روبه روشد. اين در حالی بود که بخش بزرگی از افراد و جريانات چپ و دموکرات در قبال اين جريان سکوت کردند. کانون نويسندگان ايران نيز طی اطلاعيه ای رسما عدم حمايت خود از اين کمپين را اعلام کرد. بفرماييد که مختصات صحنه را چطور ديديد؟*
حقيقت اين است که قراری وجود ندارد، تعهدی در کار نبوده، الزامی نيست، تقدسی نيست که هر کاری هر کسی می کند همه جريانات راه بيفتند دنبالش. بويژه هر کاری آقای گنجی می کند مورد تائيد نيروهای آزاديخواه و دموکرات باشد. ايشان حرکتی را آغاز کردند برای خودشان که به دلائل مختلف مورد تائيد خيلی کسان قرار نگرفت.

*چرا؟*
حالا ظاهرش سازمان ملل است ولی به نظر ما حقيقتش انتخاب نيويورک است. ظاهرش صحبت کردن در يک فضای آزاد است ولی به نظر ما واقعيتش رفتن به قلمروی ايالات متحده امريکاست. در پرانتز بگويم اين همان ايالات متحده است که درست در همان زمان که ايشان آنجا را انتخاب کرد آن جنايت ها را کماکان در عراق و افغانستان انجام می دهد و همين چندی پيش وقتی که شورای امنيت سازمان ملل متحد درخواست کرد که بين اسرائيل و لبنان و فلسطين آتش بس اجرا شود ايالات متحده مخالفت کرد. اين در حالی بود که اسرائيل گفته بود من چهارده روز ديگر وقت می خواهم تا به اهدافم برسم. و آن اهداف مشخص بود. چون از هفته گذشته اهداف را می ديديم در تلويزيون ها که چگونه دستيابی می شود. و آن هم بلدوزرينگ و صافسازی و نسلکشی و قتل عام و نابود کردن مردم فلسطين و لبنان است به بهانه دو تا سرباز. گويا مثلا فيلم "نجات سرباز رايان" آنها را تحت تاثير قرار داده بود! ايالات متحده چنين عملکردی دارد در حالی که در برابر آن دو سرباز اسرائيل هزاران گروگان در زندانهای خود دارد دولت ايالات متحده امريکا آن را وتو کرد. يعنی نگذاشت که در شورای امنيت مصوب بشود که فوری آتش بس بدهند. پس امريکا به کشتار اعتقاد دارد. در يک چنين شرايط کشتاری که نمونه هايش را اينجا و آنجا می بينيم،آقای گنجی می رود امريکا را برای بحثش انتخاب می کند. موارد ديگری هم وجود دارد. چه آن زمان که ايشان زندان بود و بيانيه جمهوری خواهی و اينها را داد که در آنها از يکی از ورشکسته ترين و منسوخ ترين و نارساترين نظريه ها يعنی نظريات هايک و پوپر و نظريه های دفاع از ستمگيری و بهره کشی ستمگرانه سرمايه تحت عنوان آزادی و دموکراسی! نظريه هايی که به هيچ وجه از نظر فلسفی و تجربی قابل دفاع نيست را مطرح کرده و جلو می رود. قرار نيست دموکرات ها، نيروهای دموکرات و چپ پشت ايشان بايستند و حرکات ايشان را دنبال کنند. در يک کلام می خواهم بگويم که ايشان رهبر مبارزين دموکرات و آزاديخواه ايران نيست که ساليان سال است زمانی که ايشان مشاغل ديگری داشتند در صفوف مبارزه آزاديخواهانه بودند، در زندان ها سر کردند و نوشته ها دارند و آثار و هنوز هم در صف اول صحنه مبارزه هستند. ايشان نه می تواند داعيه رهبری داشته باشد، نه هست و نه با آن ديدگاه بسيار محدود بين سرمايه گرايانه و آن اعتقاداتی که به هيچ وجه مورد تائيد زحمتکشان و طبقه کارگر و آزاديخواهان ايران نمی تواند باشد واضح بود که ايشان نمی تواند يک بسيجی ايجاد کند. دو جريان ويژه ای که اگر يک زمانی پايگاهی داشتند ديگر امروز ندارند از ايشان حمايت کردند اما نيروهای دموکرات و چپ به طور مشخص حتی من ديدم، می دانم و شنيدم که اين حرکت خودسرانه ايشان را که بدون مشورت رفته است آنجا حتی تقبيه هم کردند. ولی به هر حال چون تازه از زندان آمده و اينها ديگر بيش از اين بحثی درباره اش در نگرفت.


آشفتگی انديشگی


*آقای دکتر، گنجی همانطور که اشاره کرديد چه در آن بيانيه موسوم به مانيفست جمهوری خواهی اش و چه در مقالات و اظهار نظرات ديگرش به شکل غريبی وارد مسائل تئوريک شده است که خودتان بهتر می دانيد در فضای سياسی و اجتماعی بسته کشور اينها خوراک بخشی از دانشجويان و جوانان نوجو می شود. تناقضات عجيبی در اين آثار و حرفهای گنجی هست مثلا از يک طرف زور می زند که بگويد اصلاحگری بهتر از انقلاب است، از يک طرف هابرماس و مارکوزه را در کنار کانت و برنشتين می گذارد، از مکتب فرانکفورت می گويد، بدون اينکه به هر حال به تضادهای عميق درونی آن اشاره کند، از جان استوارت ميل می گويد و به استناد او مارکس را زير سوال می برد و.... به نظر شما اين همه تناقض و آشفتگی در حوزه انديشه و فلسفه سياسی نشانه چيست؟*
به نظر من ايشان دانش کافی را در زمينه فلسفه سياسی ندارد. بويژه در زمينه اقتصاد که اصلا دانشی ندارد. چون در آن مانيفست جمهوری خواهی اش مرتب دارد واويلا می گويد که چرا ايران دارد دير می رود به سازمان تجارت جهانی و سازمان تجارت جهانی و عضويت در اين جهانی سازی تحميلی را بخش عمده ای از ليبراليزمی که شيفته اش شده است می داند و اين را راه نجات ايران عنوان می کند. ايشان نمی داند که همين فرايندهای خصوصی سازی ،فرايندهای سياست تعديل ساختاری دنباله روی شانزده هفده ساله از آن چيزيست که خود ايشان می گويد. دنباله روی که جمهوری اسلامی از اين سياست ها کرده حاصلش چهار و نيم ميليون بيکار است و کارگرانی که در ستم هستند. در رنج و مذلت هستند و اتفاقا ايشان بايد بفهمد که چرا ديگر دنبال حرفش نمی روند. ايشان بايد بفهمد زمانی که در زندان بود شرافت سياسی آزاديخواهان حکم می کرد که از او حمايت کنند. وقتی می آيد بيرون اينها را می گويد دارد از چيزی دفاع می کند که باعث رنج و نکبت و بدبختی مردم است و باعث بوجود آمدن حکومت های توتاليتری هست که بر پايه سرمايه و سرمايه جهانی دارند عمل می کند. ايشان اينها را نمی داند. گمان نمی کنم دانستن برايش سخت باشد. البته در اين سن و سال بايد از آغاز برود اقتصاد سياسی بخواند. مگر آنکه واقعا بخواهد اين کار را بکند.


نام زرافشان را حذف کرد


ايشان مرتب می گويند روشنفکران و چپ ها و احزاب و فعالين سياسی و.... انگار طيف وسيعی را هم "چپ" می داند! نه؟*
بله، ايشان مرتب می گويد روشنفکران و چپ ها و احزاب و فعالين سياسی. اولا آقای خاتمی را هم چپ می داند! از نام و اعتبار و شرافت تاريخی چپ ايشان هم دارند سواستفاده می کنند. خاتمی و اينها هيچ کدام چپ نيستند. چپ ها از سال شصت به اين طرف در گلزار خاوران و... زير خاکند. و آقای گنجی در مورد آنها در واقع دارد سکوت می کند.

*به هر حال ظاهرا صميمانه فکر می کند ليبراليسم تنها ره رهايی است...
بله،می گويد ليبرال ها و چپ ها شرمنده اند، نمی دانند، می خواهند به روی خود نياورند و... نه آقا! ليبرال تويی. ما اينگونه نيستيم. ما سوسياليستيم. ما آرمان های اجتماعی داريم. ما ليبراليسمی را که چهل و پنج سال در دوران جنگ سرد جنايات ايالات متحده را تحمل کرد؛ دم بر نياورد به بهانه ای که در اتحاد شوروی حکومت توتاليتر هست قبول نداريم. ما ليبراليسمی که در حال حاضر بر و بر نگاه می کند تانک کشی و موشک اندازی و جنايت های اسرائيل را در فلسطين و در لبنان و خودش هزاران هزار گروگان فلسطينی را ربوده و در آنجا به خاطر دو تا گروگان نگاه داشته و اين قتل عام را نگاه می کند قبول نداريم. ايشان می خواهد بگويد يا آزادی را متوجه نيستيد يا اگر هستيد بايد قاعدتا ليبرال باشيد. نه، چنين نيست. من شرافت سياسی آقای گنجی را گرو می گيرم و از او می خواهم در مدت شش سالی که زندان بوده ببيند امضای همپالکی هايش را پای کدام بيانيه در دفاع از خودش پيدا کرده؟! کدام ليبرال را ديده که از خود او در زندان دفاع کند؟! ولی سوسياليست ها، چپ ها و آزاديخواهان بودند که از او حمايت کردند برای اينکه از زندان بيايد بيرون. بنابراين آزادی که شرط مقدم بر دموکراسی است در ميان ليبرال ها وجود ندارد. ليبرال هايی که به اصل مقدس مالکيت و بهره کشی مالکيت به هر قيمتی هست اعتقاد دارند نمی توانند طرفدار آزادی باشند اما ايشان آنها را آزاديخواه می داند و بعد هم گنجی پس از بيرون آمدن از زندان انتقام گرفت. حتی به خودش زحمت نداد تشکر کند. چه کتبی،چه حضوری قدردانی کند از کسانی که در تمام شرايط پای دفاع از او ايستادند. شما موضوع شخصی من را در اين رابطه می دانيد که چه بر من گذشت برای دفاع از ايشان و چه هزينه ای پرداختيم!

*بله، البته يک چيزهايی پراکنده ای هم در اين رابطه گفته اما به هر حال نبود نام دکتر زرافشان در اين کمپين ملموس بود!
ايشان نه تنها حمايت نمی کند بلکه می آيد يکی از برجسته ترين نمايندگان نگرش دموکراتيک و آزاديخوهانه ايران، يعنی ناصر زرافشان را از ليست خودش حذف می کند. بنابر اين اين هيستری چپ ستيزی و کمونيست ستيزی و سوسياليست ستيزی، اين هيستری کارگرستيزی که حالا نام آقای اسانلو را هم آورده در ليستش که جنسش را جور کند برای آگاهان شناخته شده بود و نبايد تعجب کند که چرا ناگهان تنهايش گذاشتند. ليبرال دموکرات که باشی بايد در خدمت سياست های هاشمی رفسنجانی و خاتمی باشی و بايد چهار و نيم ميليون بيکار را به عنوان کوچکترين قربانی در راه سرفرازی و رستگاری راست و سرمايه در نظر بگيری. به اين سبب ايشان نمی تواند بيشتر از اين جلو برود و به نظر من تا زمانی که يکی دو سال به دنيای درون خودش مراجعه نکند،از نو تاريخ را نخواند،فلسفه را نخواند و به زندگی اجتماعی برنگردد، با اين انديشه و طرز ترقی اش نمی تواند جلو برود. به هر حال،آنک ايشان و آنک روشنفکران دينی و همپالکی هايشان و نيويورک نشينان.

*آقای دکتر، يک چيز هم بايد بگوييم که خود گنجی چندين بار وقتی از او درباره غيبت نام های ديگر در اين کمپين پرسيده شد، گفت نام اين سه نفر نمادين است و هر يک، جريانی در داخل کشور را نمايندگی می کنند. يک چيز ديگر هم گفته و اينکه احکام اين سه نفر هنوز صادر نشده است. يعنی چون مثلا ديگران و خصوصا دکتر ناصر زرافشان با حکم قطعی در زندان هستند قضيه شان جداست... اين تا آنجا که من فهميدم استدلال گنجی است.*
اين که ايشان می گويد رياکاری است. خودش هم می داند رياکاری است. زمانی که من فريبرز رئيس دانا را در آستانه شصت سالگی جلوی دانشجويانم و جلوی دانشگاه تهران خواباندند و کتک زدند به خاطر اکبر گنجی بود. آن زمان حکم اکبر گنجی قطعی شده بود! آن زمان که حکم خودش قطعی شده بود، دست به اعتصاب غذا زد و انتظار حمايت داشت می خواست بگويد حکم من قطعی شده کاری برای من نکنيد. وقتی نوبت ناصر زرافشان می رسد، حکم قطعی دليل حذف می شود. خب خودشان و خودمانی هايشان در سال شصت و شصت و يک در نابود کردن چپ دخالت داشتند...


عابد و ياشار را هم در ليستش قبول نکرد


*البته واقعا هيچ نامی هم از بچه ها، عابد و ياشار آن طور که بايد به ميان نياوردند...*
بله، همان زمان، ياشار قاجار و عابد توانچه، دو دانشجوی چپگرا هم در زندان بودند و هم توسط کسانی رفته بودند که برايشان فتوای قتل بگيرند. چون گفتند اين بچه ها ملحد هستند!

*به گوش گنجی رسيد؟*
بله، اين را آقای گنجی می دانست و من توسط آقای عبدالله مومنی به او پيغام دادم. با اين وجود بر سر عقيده خودش ايستاد!

*واقعا چرا؟*
چون خيال می کند اگر لجاج کند علامت انقلابی گری است. يک ليبرال هر چقدر لجاج کند يعنی دارد پافشاری می کند بر کشتار توده ها. پافشاری می کند بر محروم کردن جنبش های کارگری و دموکراتيک،پافشاری بر منافع وابسته به نظام سرمايه جهانی و نيويورکی در واقع پافشاری بر سر آرمانها و آرزوهای ملی نيست و به همين سبب به شما اطمينان می دهم که ايشان در ميان روشنفکران مستقل و لائيک و دموکرات تنها مانده و تنها خواهد ماند. بايد برود مطالعه کند و رای خود را کلا و سريعا پس بگيرد.


قرمه سبزی با شله زرد و پاره آجر


*دکتر، موضوع ديگری که مطرح شد اين بود که آقای گنجی تا حالا حاضر نشده اند حتی يک کلمه، روشن و مستدل از دوران فعاليت های خودشان مشخصا در دوره سالهای ۵۷ تا ۶۳ و از سال ۶۳ تا سال ۶۸ توضيحی بدهند. در اين سفری هم که هستند در برابر الفاظ تندی مانند "مزدور" و... که توسط سلطنت خواهان يا گروهايی مانند "حزب کمونيست کارگری" و... به ايشان گفته شد، ايشان به راحتی موقعيتی را فراهم ديدند که بحث را کلا به جايی ديگر ببرند و به يک نوعی به معرکه گيران درس اخلاق و اينها بدهند. حتی من شنيدم در يکی از جلسات پرسش و پاسخ ايشان در اروپا فردی به توهين آميز ترين شکل، کتاب مقدس مسلمانان را جلوی چشم ايشان پاره کرده و خب واکنش ايشان هم مشخص است. باز هم فرصت را مغتنم شمرده و بحث را به سوی ديگری بردند . کلياتی گفتند و باز هم درس اخلاق و به نوعی طفره رفتن...*
اين تصور و تفکر و مايه های فکری ليبرال ها همه اش همينطوری ريخت و پاش است. به زبان خودشان ،ادبياتشان با ادبيات چپ فرق دارد! مثل قرمه سبزی خودش!

*چه جور قرمه سبزی هست اين حالا دکتر؟*
قرمه سبزی که در آن نخود و شله زرد و پاره آجر و تليت هم ريخته است. ليبرال ها همين انند. گنجی هم همين است. يک ليبرالی که معتقد است آزادی يعنی دادن فرصت مساوی به همه ولی وقتی به او می گويی اين سرمايه تو،اين ارث پدری تو،اين قدرتی که در حکومت داری،اين دينی که در يک جامعه دينی داری،فرصت تساوی را به ما نمی دهد،من به عنوان يک چپگرا نمی توانم با تو وارد بحث شوم. چون تو از ارزش هايی دفاع می کنی که مورد حمايت حاکميت وقت است ولی من نمی توانم در برابر همه اينها طفره می رود،ديگر رياکاری در ذات صحبت هايشان مشخص است. و آن کسانی هم که کتاب مقدس آسمانی را جلوی ايشان پاره مردند بسيار بی جا کردند. بسيار افراد وقيح و بی حيايی هستند که در واقع به جستجوی آشوبند. اگر نه از زمانی که در جنگل، احسان الله خان دوستدار قرآن را آتش زد به اين طرف ما می دانيم که برخورد کردن،اهانت کردن به باورها و فرهنگ مردم راه و رسم چپ نيست. راه و رسم کمونيست ها نيست. آنها جانشان را می دهند برای اينکه ديگران بتوانند آزادی انديشه و بيان داشته باشند. ما می توانيم با خواسته های يک حکومت دينی،چه جمهوری اسلامی باشد،چه جمهوری يهودی اسرائيل مخالفت کنيم اما حق نداريم اهانت کنيم. آن کسی که چنين کاری کرده احتمالا مامريتی داشته است. اما اينها در مقوله صحبت های ما نمی گنجد. فکر می کنم در تحليل نهايی سر به نيست کردن سوسياليست ها و چپ ها می تواند مورد تائيد ليبرال ها قرار بگيرد، به اين دليل که برای آنها اصل مقدس،اصل مالکيت سرمايه است.


ديدن بوش کفاره دارد


*حالا با همه اين تفاسير، حرف و حديث درباره چشم انداز اين جريان، امروز مطرح است. آيا با توجه به شرايط ويژه منطقه و.. اگر اراده ای به ايجاد تغييرات بنيادين توسط امپرياليسم در کشور ما وجود داشته باشد با گنجی و گنجی ها می توانند چنين آلترناتيوی را بسازند؟ چون می دانيد که الان حرف از ملاقات يا عدم ملاقات گنجی با بوش است. گويا اين هفته قرار است نوام چامسکی را ببيند و از اين حرفها. شما به اين صحنه چطور نگاه می کنيد؟*
بله،ديدن بوش کفاره دارد و افتخار نيست. ملاقات با آن نومحافظه کاران، قاتلان مردم عراق، مردم فلسطين و کسانی که با نهايت خونسردی فرمان می دهند که شورای امنيت جنايات را محکوم نکند، آتش بس ندهد تا اسرائيل به اهداف بيست و يک روزه خود برسد افتخار نيست و کفاره دارد. اين يک. دوم اينکه با ديدن آنها علاوه بر آنکه رهبری در کشور ايجاد نمی شود که مجسمه نفرت در جامعه ايجاد می شود. کدام يک از افرادی که به خدمت ايالات متحده يا پابوس آن مغبچه سياسی، تونی بلر رفتند در کشور ما برای خود جايگاهی درست کردند؟ جايگاه،از آن ناصر زرافشان است. به خاطر اينکه در دل توده های مردم جا دارد.حضور دارد.

*بله، البته اينجا بايد روشن کرد که به جريان چپ و دموکرات هم نقدهايی زيادی وارد است و...*
بله، ما هم هزار عيب داريم که خودمان می دانيم و آنها اصلا نمی دانند. اما اراده مردم ايران بايد تعيين کننده آينده شان باشد. دموکراسی صادراتی،دموکراسی با موشک کروز،دموکراسی با آن پسرک جلف، فخرآور و آن پاسدار سابق، سازگارا و... که کاخ سفيد و اين ور آن ور می فرستندشان در کشور ما درست نمی شود. ضمنا ما يک نوع دموکراسی نداريم. بويژه نوع امريکايی... ما دهها نوع دموکراسی داريم. ما دموکراسی مشارکتی و سوسيال را برای جامعه مان می خواهيم و می بينيد که هر ليبرالی در گام های نخست خود را داخل زباله دان می اندازد که بيرون آوردنش ديگر مشکل است.

*يک بخش هم به هر حال اصلاح طلبان دينی سابقا حکومتی هستند که عده ای می گويند به شکل جدی پشت "پروژه گنجی" هستند . می گويند گنجی يکی از برگهای اينهاست بعد از هشت سال "فرصت سوزی" و...*
کسانی که دارند پروژه درست می کنند و رهبر درست می کنند،چه در داخل ايران و چه در داخل کشور،بايد بسی نادان،کودن و در واقع درازگوش باشند. آخر،اينها را کی به رهبری قبول می کند؟! کشور ما اينها را ديده است. نظام سرمايه داری بهترين هايش را می گذارد در ويترين. خوشکلک هايش را می گذارد در ويترين. آن از ماهواره، که می بينيد. من تعجب می کنم که جمهوری اسلامی انقدر کند ذهن عمل می کند. چرا ماهواره ها را بر می دارد؟ بگذاريد باشند تا مردم بشناسند اينها چه کسانی هستند. چرا جمهوری اسلامی آقای گنجی را انداخت زندان؟ کاش که زودتر می گذاشت حرفهايش را بزند. می زد،مردم می فهميدند کی هستند اينها...نه، اين پروژه سازی ها در کت ما نمی رود. رهبران مردم از ميان خود مردم برگزيده خواهند شد.

*آقای دکتر، اما انگار اين جريانات از زمانی که به هر حال جمهوری اسلامی و امريکا به نوعی سر مساله هسته ای،عراق و...به هم چراغ سبز نشان می دهند،بيشتر به تقلا افتاده اند...*
از وقتی که ايران دارد خود را به شکلی سر مساله هسته ای به غرب و امريکا نزديک می کند طبيعی است که تحرکات خودانگيخته و حساب شده بر ای نفوذ در هم شکل می گيرد. طبيعی است که امريکايی ها چهره هايی را از اينجا بيرون می دهند. از آنجا که امريکايی ها در ديپلماسی بسيار محدود بين و نزديک بين هستند و خرفتند چهره هايی که بيرون داده اند همين ها است که داريم می بينيم. مثلا خوب آنها احمد چلبی در می آيد. از سوی ديگر طبيعی است که کسانی چه به حمايت جمهوری اسلامی و چه مستقل راه می افتند می روند آنجا خانه آن جرج و جک. آنها هم هستند. اما ملت ايران و بويژه آگاهان اجتماعی اين جريانات را می شناسند. می دانند در سرزمينی که چهار و نيم ميليون بيکار داريم،اتحاديه کارگری نداريم، نجات اقتصاد ايران و نجات دموکراسی در گرو ساختن نهادهای مردمی است زبانشان می چاد يک کلمه از سنديکای کارگری صحبت کنند. مردم پشست سر اينها نمی روند. بنابراين ريش اين پروژه ها در آمده و در ميان مردم ما محلی از اعراب ندارد.


*اتحاد؛ از گنجی و همپالکی هايش، سروش و کديور و... بپرسيد*


*خب،حالا همه اينها را گفتيم. اما يک پرسش اساسی همچنان هست. اتحاد. خب چه بايد کرد؟ در گردهمايی اعتراض به تداوم بازداشت مهندس موسوی در ادوار تحکيم، واقعا خيلی ها بودند. تنوع جريانات سياسی بی سابقه بود. خود شما بوديد، آقای عمويی بودند، بچه های دانشجوی دگرانديش و... اما در جريان اعتصاب غذا و گردهمايی روز آخر آن من ديدم اصلا اين مساله تکرار نشده است. نيروهای سياسی مثل قبل محدود و تقريبا همفکر... اصلا يک حرفهای حيرت آوری از سوی برخی جريانات مثلا ملی مطرح شده بود نسبت به حضور آقای عمويی و... چرا؟ واقعا چه بايد کرد؟ ليبرال ها هم می گويند چپ ها اصلا ما را بر نمی تابند و.... اتحاد؟ چطوری؟*
ولله اين اتحاد هم که می گويند کلمه دهان پرکنی است و هيچ لزومی ندارد که بنده بروم با دشمنان خودم که مسلح و سازمان يافته هستند بروم متحد شوم. يعنی چی؟ يعنی بروم متحد شوم که خودم را خلع سلاح فکری و سازمانی و ايدولوژيک کنم؟ من چه اتحادی دارم با آقای گنجی که مدافع سلطه ستمگرانه سرمايه جهانی است؟ اتحاد من با کارگران کشور است. اتحاد من با زارعان است. اتحاد من با معلمان است. اتحاد من با زحمتکشان است. اتحاد من با پليس رده پايين است. اتحاد من با سربازان است. اتحاد من با مردم است. مردم! مردم کوچه و بازار. اينجا وطن من است. خانه من است. من چه اتحادی می توانم داشته باشم با کسانی که پايگاه نيويورکی دارند؟ در حالی که می دانم هر آينه جر می زنند و زير همه توافق ها و دستاوردها می زنند. من می دانم آقايان چه نوع دموکراسی را می خواهند. دموکراسی که خود از صندوق بيرون بيايند.ما با اينها اتحاد نمی کنيم.

*به هر حال در کارزار حمايت از مهندس موسوی واقعا همه جريان های سياسی کشور همراه شدند...*
بله،در مورد مهندس موسوی که می گوييد، هميشه نيروهای دموکرات و چپ آمده اند از آزادی دفاع کرده اند اما ليبرال ها از ما نکردند. از ما دفاع نکردند. ليبرال ها هرگز حاضر نيستند در دادگاه تاريخ، خودشان و همه آن جريان هايی که موجب کشتار جريان های چپ در ايران شده است را به محاکمه بکشند. ما اتحادی با آنها نداريم. اگر کسی مانند موسوی خويينی يا خود گنجی يا هر کس ديگر گير بيفتد يک عده به عنوان مسلمان می آيند، من به عنوان يک انسان، کسی که از حريم آزادی انديشه و بيان دفاع می کند و عضو کانون نويسندگان ايران است وظيفه خودم می دانم از او دفاع کنم. اما وظيفه خودم نمی دانم که به دنبال آرمانها و سياستهای غلط و چه بسا وابسته او باشم.

*خب، حرف من اين است که به هر حال برای گذار از وضعيت فعلی اين مرز مشترک بين نيروهای سياسی، حالا اصلا فرقی نمی کند چه مشروطه خواه ولايی چه سلطنتی، ليبرال يا چپ و دموکرات. با اين وضعيت چطور می توان به آن حداقل ها دست پيدا کرد. همگان به خاطر دارند که در همان سالهای حساس اول انقلاب چطور بخش مهمی از نيروهای مترقی کشور همين گروههای متجدد زيادی را با چماق ليبراليسم از خود راندند و موجب سيطره گروه موسوم به تماميت خواه شدند. در چشم انداز آتی چطور اين نزديکی های حداقلی را می توان تعريف کرد؟*
من نمی دانم اين پرسشی که شما از من می پرسيد را تا به حال از گنجی و سروش و کديور و اينها هم پرسيده اند؟ به آنها بگوييد بيايند نزد من از من درخواست اتحاد کنند.

*حالا مثل اينکه دوباره دارند جبهه حقوق بشر و دموکراسی خواهيشان را راه می اندازند.فکر کنيد بر فرض محال به سراغ نيروهای چپ و دموکرات هم آمدند. با آنها سر چه مواضعی می توان اتحاد کرد؟*
اتحاد بر سر حرفهای ساده،باد هوا،انتخابات بکنيم،من بيايم نداريم. اتحاد،بر سر مسائل و مشکلات عينی و واقعی مردم ايران. آنها می خواهند بگويند شانزده سال تجربه هيچی باز همان مسير را ادامه بدهيم. اين بار اما اتحاد کنيد من بيايم سر کار آن مسير را ادامه بدهم! هشت سال فرصت داديم. خاتمی کيه؟ سروش کيه؟ خاتمی کيه؟ کديور کيه؟ خاتمی کيه سحابی کيه؟ همه اينها يکی هستتند. هشت سال به آنها فرصت داديم اين وضعيت را برای ما درست کردند. باز می گويد بيا حول ما اتحاد کنيم؟ فوتينا! انگار ما بچه ايم. شما حالا بياييد حول ما اتحاد کنيد. بياييد ببينيد ما چه می گوييم. ما منشور اتحاد می نويسيم شما پای آن را امضا کنيد.


*با کلمه "کارگر" غش می کنند، با "طبقه" آبله مرغون می زنند*


*حتی سر کلمه "کارگر" در اين منشورها که می نويسند کلی بحث و جدل است!*
بله، وقتی از به کار بردن واژه "طبقه" تاول می زنند،آبله مرغون می گيرند! از شنيدن کلمه کارگر که غش می کنند. بايد کاهگل بگيريم جلوی دهان همه اين روشنفکران دينی را. من چه اتحادی دارم با اينها بکنم. کشور ما نه ميليون کارگر شاغل دارد. چهار و نيم ميليون هم بيکار. اينها را ضربدر خانواده هايشان بکنيد ببينيد چقدر می شوند. ما زارعان داريم، معلمان و... من می خواهم مسائل اينها مطرح شود.

*می گويند شما کاری تان نباشد،بياييد به ليبرال دموکراسی رای دهيد اين مسائل خود به خود حل می شوند!*
بله،مگر ليبرال دموکراسی در اسرائيل نيست. ببينيد چطوری دارد مسائل را حل می کند. من می گويم ما آيا با اينها می توانيم بر سر عدالت توافق کنيم؟

*يعنی واقعا سر يک سری حداقل ها هم نمی توانيم؟*
آن يکی که طرفدار "فون هايک" است،اصلا معتقد است پديده عدالت محصول فکر بيماران روانی هست! آخر من با او چه اتحادی بکنم؟ او که طرفدار "فون هايک" و "پوپر" است و می گويد اگر روزی لازم شد تامين اجتماعی بپردازيم ،از دستمزدها حمايت بکنيم،کسانی که از حمايت ها برخوردار می شوند بايد حق رای دادن نداشته باشند اينها انسان نيستند؟ هر کس بايد برود خودش زندگی اش را تامين کند؟ من چه اتحادی با اين فاشيستها دارم؟ هی لباس های خود را عوض می کننند!

* اکبر گنجی در اظهارات اخيرش بارها نسبت به موضع جنگ طلبان واکنش نشان داده و از جنبش صلح گفته است. اين می تواند عملا نکته مثبتی باشد؟*
تا زمانی که امپرياليسم امريکا وجود دارد هواپيما عوض کردن و از اين کشور به آن کشور رفتن مسخره کردن صلح است. تا آنجا که ما آموزش ديده ايم و يادمان می آيد وقتی آتش جنگ افروخته می شود و يک تيمی می خواهد برود موضوع را فيصله دهد اولين اقدام خودداری از انداختن موشک به يکديگر است. اينجا دولت ايالات متحده می گويد نه! اصلا چنين چيزی وجود ندارد. بگذار چهارده روز بعدی هم برود. بيست و يک روز بعد فلسطينی باقی نمی ماند. شيعيان جنوب لبنانی باقی نمی ماند که کسی با آنها وارد مذاکره شود. اين دغل کاری ها يعنی چه؟ امپرياليسم، مانع صلح است. خودکامگی،جهل و نفرت مانع صلح هستند و عوامل پديدآورنده اينها،ستمگری و بهره کشی از يک سو و فقر و تهيدستی و تبعيض از ديگرسوست. برای به دست آوردن صلح بايد اراده مردمی که زير ستم هستند بايد متبلور شود و رشد کند.


*بحران خاورميانه، بی عملی روشنفکران ايران. چون آخوند می گويد من نگويم؟*


*آقای دکتر،اجازه بدهيد مشخص تر به اين بحران اخير خاورميانه بپردازيم. نکته جالبی که وجود دارد سکوت مطلق جامعه روشنفکری ايران در قبال اين مساله است، در حالی غالب احزاب چپ و دموکرات جهان بسيار روشن نسبت به اين تحولات موضعگيری کرده اند شايد جامعه روشنفکری ما به دليل تبليغات وسيع حکومتی در مورد فلسطين،سعی می کند از موضعگيری صريح در اين مورد بپرهيزد تا شائبه ای به وجود نيايد. اما آيا توجيه پذير است؟*
ولله يک مقدار زيادی هم از اين روشنفکران نظری و فکری و حرفه ای چپگرای ما دارند بی عملی خودشان را از طريق اينکه من اگر فلان حرف را بزنم آخوند هم گفته توجيه می کنند. اين منصفانه نيست. شرم آور است! شرم آور است که شما ببينيد در اين منطقه مردم جنوب لبنان دارند پاکسازی می شوند، مردم فلسطين دارند پاکسازی می شوند. اگر دولت لبنان به حزب الله کمک کرده ،به حماس نمی خواهد اين کار را بکند. برای اينکه شيعه نيستند. بنشينيم و اين وقايع را نگاه کنيم و بگوييم من اگر حرف بزنم ممکن است گوشه حرفم مثل حرفهای آخوند شود. خب بشود! من از يکی از اين روشنفکران می پرسم که آيا شما روسپيگری و ايدز را می پسنديد؟ اگر نمی پسنديد، اگر شغلت پزشکی است،اگر مانند من جامعه شناس و اقتصاددان است،نبايد موضع بگيری عليه اين وقايع؟ چون اگر موضع بگيری ممکن است مثلا فلان آخوند در بيرجند هم همين را گفته باشد؟ اين بی عملی است. من معتقدم، همانطور که "لنين" گفت انسان وقتی وارد عرصه مبارزه می شود، دستهايش ممکن است به خيلی چيزها آلوده شود. بايد بشوری و پرهيز کنی و باز به ميدان بيايی.


*هرگونه مداخله امپرياليستی محکوم است*


*در کل،شما روند تحولات جاری در خاورميانه را به چه سمت و سويی ارزيابی می کنيد و چقدر گمان می کنيد که اين بحران می تواند دامن جمهوری اسلامی را بگيرد؟*
نقشه "خاورميانه بزرگ" ايالات متحده ديگر شوخی نيست. نقشه ای است که روی ميز جورج بوش پهن است. ولی اين بوش چون بسيار کند ذهن است و به لحاظ بهره هوشی بسيار پايين است نيروهای پشت سرش دارند کل حرکت را جهت می دهند. اين است که تشخيص عملکردهای بوش يک مقدار مشکل می شود. در نقشه "خاورميانه بزرگ" مساله دولت ها مطرح نيست. مگر دولت صدام مطرح بود؟ گرفتار کردن و فرستادن گروههای چريکی و کلاه سبزها و کلاه نارنجی هايشان برای تله انداختن صدام کاری نداشت. درک اسفل السافلين، شما با صدام درگيريد هزار تا کلاه سبز و کلاه نارنجی تان هم می مردند. مگر شما هزاران نفر را برای اين جنگ ها نفرستاديد؟ جوانان معصوم امريکايی را بر روی مين ها. مگر آنها را آماج حمله تروريست ها يا مبارزين نکرديد؟ خب، آن زمان می فرستاديد صدام را می گرفتيد. پس مساله اينها دولت ها نيست. مساله ملت ها هم هست. بويژه ملت های هوشيار و آگاه. به اين ترتيب هر نوع عمل و مداخله امپرياليستی به رهبری ايالات متحده در منطقه ما و در سرزمين ما به زيان ملت ايران است. به زيان توسعه اجتماعی ماست.

*گزينه توافق کلان با جمهوری اسلامی هم ظاهرا البته کم اهميت نيست...*
چه آشتی کنند با جمهوری اسلامی و به توافق برسند باز اين ملت بازنده می شود، چون پای امپرياليسم در ميان است و خودکامگی را تاييد می کند. چه از در جنگ در بيايد بخواهد اينجا را آماج موشک ها و بمباران های هوايی خودش کند باز ملت ايران بازنده است.


*جوانه های اميد*


*يعنی اين ملت ايران بايد از صفحه روزگار حذف شود؟*
نه اين تراژدی ملت ايران نيست. من چنين چيزی را پيش بينی نمی کنم. من بر خلاف اين فکر می کنم ملت ما بويژه از آنجايی که اين راه حل های تسليم شده ليبرالی يا تعصبات قبيله گرايانه و قوم گرايانه و شونيستی را کنار می گذارد و به نيروی اجتماعی خود برای ساختن يک آينده مطمئن، دموکراتيسم پايدار حرکت کند می تواند در برابر اين جريانات بايستد.

*اميد کجاست دکتر؟*
من جوانه های اميد را می بينم. وقتی مردم از آقای گنجی که در زندان است حمايت می کنند اما وقتی که می خواهد جنبش ايران را نيويورکی کند پشتش نمی ايستند،من به اين ملت درود می فرستم. به آگاهی اين مردم.

*البته اين مسائل در ميان مردم به معنای عام آن که اصلا مطرح نيست...*
من رفقای خودم را می شناسم، جوان ها، کارگرها، دانشجوها، زنان و سالمندانی را می شناسم که چقدر آگاهند. آنها آماده هستند که سرنوشت ميهنشان را در دست بگيرند. نه! اين طور نمی ماند. اندر بلای سخت، پديد آيد فضل و بزرگ مردی و سالاری. ما الان در فضای سخت و مه آلودی گير کرديم، اما در همين فضا با چراغ های مخصوص کوچکی که در دست من و رفقايم هست می بينيم که چه جوانه های درخشان و اميد بخشی در حال شکوفا شدن است. دلم می خواهد يکبار ديگر بحث را علمی کنيم، درباره دموکراسی، ليبراليسم و آرمان سوسياليسم.


وبلاگ روند / سهیل عاصفی
از طریق سایت گزارشگران

23 July 2006

جمشید پیمان


کلا میست با شکفتن گل


........................................................


شب،
چه سنگین است
و سکوت، چه همراه.
کلامیست باشگفتن گل
در میعاد صبح و سکوت
آن را ،
تو می شناسی و دل من و بی تابی نسیم .
در انزوای بی تعریف،
بر آستانه ی انتطار ایستاده ام ،
با کلامی بر لبم
که بر شکفتن گل نمی بارد:
با یک ستاره
مهمانم باش .



..............................

20 July 2006

شهرام رفيع زاده: براندازان اينترنتي

مرکز پژوهش هاي مجلس در گزارشي با عنوان "سوء استفاده از پيام هاي اينترنتي"، اين رسانه را تهديدي براي امنيت ملي، اشخاص و عفت عمومي ارزيابي کرده است. در اين گزارش که به درخواست محمد رضا فاکر، رييس کميسيون اصل نود مجلس تهيه شده است، ضمن تاکيد بر اينکه: "سوء استفاده از اينترنت گاه به دلايل امنيتي صورت مي گيرد"، برخي از کاربران اينترنت به معارضه با نظام متهم شده اند. جاسوسي، تشويش اذهان عمومي،تلاش براي براندازي، قصد ارتکاب تروريسم سايبري از جمله اتهاماتي است که در گزارش مرکز پژوهش هاي مجلس به آنها اشاره شده است


توصيفات مرکز پژوهش هاي مجلس از فضاي مجازي


براندازان اينترنتي


شهرام رفيع زاده


تصويري وحشتناک از اينترنت

در اين گزارش که به دنبال هشدارهاي برخي رسانه هاي راستگرا نسبت به گسترش اينترنت و سايت هاي اينترنتي و کاربردهاي احتمالي اينترنت توسط رقباي سياسي و حتا گروه هاي مخالف جمهوري اسلامي تهيه شده؛ ضمن ارائه تصويري وحشتناک از اينترنت، بر اين نکته نيزتاکيد شده که نبايد از اينترنت ترسيد.

در گزارش مرکز پژوهش ها با تاکيد بر"رويکرد ضد امنيتي" در ميان کاربران اينترنت در ايران از مجرماني ياد شده که "چند هدف جداگانه را منفردا يا مشترکا، جمعا يا فردا دنبال مي کنند: جاسوسي، براندازي، تشويش اذهان عمومي، تروريسم سايبري". همچنين بر اين نکته تاکيد شده که "اين جرايم به شدت خطرناک و جدي هستند زيرا امنيت داخلي و خارجي را به خطر مي اندازند".

جاسوسي سايبري، نخستين مورد از مواردي است که در اين گزارش به عنوان تهديدي براي نظام معرفي شده و با اشاره به اينکه "جاسوسي سايبري همانند جاسوسي سنتي است"، "پيام هاي اينترنتي، پيام از طريق موبايل و ارتباطات راه دور" به عنوان نوعي از ابزار جاسوسي معرفي شده اند. همچنين تاکيد شده که "پيام حاوي جاسوسي مي تواند به شکل صوت، تصوير يا متن در قالب هاي مختلفي همچون پيام کوتاه، پست الکترونيکي، گفت و گو هاي اينترنتي، فايل هاي ارسالي يا موارد ديگر باشد". علاوه بر اينها: "پيام جاسوسي تصويري همان است که در قالب تصوير اصلي، حاوي تصاوير ممنوعه امنيتي ارسال مي شود. خواه از طريق اينترنت، يا ساير واسطه ها، يا در قالب تصاوير فرعي است که ظاهرا يک تصوير پورنوگرافي است، اما همراه آن به واسطه تکنيک هاي نرم افزاري، متن جاسوسي ارسال مي شود". علاوه بر اين: "پيام هاي جاسوسي متني هم بيشتر از طريق ايميل ارسال مي شود".

در اين گزارش"براندازي" به عنوان يکي از جرايم اينترنتي معرفي شده، و به رغم اشاره به اينکه "براي براندازي بايد فعل و انفعال فيزيکي صورت بگيرد"، با اين استدلال که براندازي داراي چند بخش و جزء است، "مقدمات براندازي و هماهنگي آنها از طريق پيام هاي صوتي يا متني" يکي از کارکردهاي اينترنت معرفي شده و آمده: "راه ارسال پيام حسب نوع آن مي تواند از طريق ايميل، پيام کوتاه، و ... باشد".

اين گزارش با اشاره به اينکه:"در باسک اسپانيا، آفريقا و بين چچن ها اين روش و اين جرم بيشتر استفاده مي شود"، به اين نتيجه رسيده که: "در کشورمان نيز ضد انقلاب بعضا مي تواند از اين روش بهره ببرد. محتواي پيام مي تواند رمز نگاري شود که کشف آن خيلي سخت تر است".

"تشويش اذهان عمومي" سومين اتهامي است که در اين گزارش به گروهي از کاربران اينترنت نسبت داده شده است: "از پيام هاي صوتي،تصوير و متني فارغ از واسط آن يعني فارغ از استفاده از ايميل، پيام کوتاه، پيام صوتي و... مي توان براي تشويش اذهان عمومي استفاده کرد".

کارشناسان مرکز پژوهش هاي مجلس درباره چگونگي استفاده از پيام هاي اينترنتي براي تشويش"اذهان عمومي" گفته اند: "کافي است متن به گونه اي حاوي اطلاعاتي باشد که اذهان عمومي را به سوي مورد خاصي جذب کند که به نفع حکومت نيست يا موجب ايجاد هزينه امنيتي و کيفري براي برخورد با آن مي شود".

در اين گزارش جوک هاي منتشره در اينترنت هم به عنوان يکي از مصاديق تشويش اذهان عمومي ذکر و تاکيد شده که "مي توان به پيام هاي کوتاهي که در قالب جوک نشر آنها از طريق تلفن همراه بسيارشايع است" به عنوان مواردي از تشويش اذهان عمومي اشاره نمود."

"تروريسم سايبري" به عنوان يکي ديگر از موارد کاربرد ضد امنيتي است که در گزارش مرکز پژوهش هاي مجلس مورد توجه قرار گرفته و درباره آن آمده: "از پيام هاي صوتي، متني و تصويري کرارا توسط تروريست هاي سايبري استفاده شده تا به اهداف خود برسند. منافقين، اسرائيل، و القاعده بيشترين استفاده را از اين پيام ها مي برند تا به اهداف و مراکز کشورمان آسيب برسانند. جالب است که القاعده از هر ايميل فقط يک بار استفاده مي کند و دامنه نفوذ استفاده از ايميل را به قبايل دور افتاده پاکستان، جاماييکا، و حتي افغانستان تسري داده است".

تجارت سکس در اينترنت ايراني

درگزارش مرکزپژوهش هاي مجلس "رويکرد ضد مالي"، "رويکرد ضد آسايش عمومي"، "رويکرد ضد تماميت معنوي" و "رويکرد ضد اخلاقي" در مرتبه هاي بعدي سوء استفاده از اينترنت قرار گرفته اند. اين گزارش درباره رويکرد ضد مالي با تاکيد بر اينکه "مجرمين از پيام هاي صوتي، متني و تصويري در فضاي سايبر استفاده مي کنند تا به اهداف مالي خود برسند"، آمده: "اين جرايم جنبه ضد امنيتي آنچناني و مستقيم ندارد، اگر چه در صورت بزرگتر شدن محدوده و حجم آنها مي توانند به امنيت اجتماعي و طبعا امنيت سياسي کشور خدشه وارد کنند. کلاهبرداري سايبري، تخريب سايبري، و سرقت اطلاعات مهم ترين اين جرايم هستند". رويکرد ضد آسايش عمومي نيز در گزارش مرکز پژوهش ها در رديف جرايم امنيتي قرار گرفته است، چنانکه يکي از اهداف مجرمين اينترنتي "به طور کلي خرابکاري" عنوان شده است.

"رويکرد ضد تماميت معنوي" مورد ديگري از اتهاماتي است که در اين گزارش از آن ياد شده است: "برخي جرايم مانند تهمت، افترا، نشر اکاذيب، افشاي سر و ... را مي توان از طريق پيام هاي صوتي تصويري يا متني انجام داد".

"پورنوگرافي، تجارت سکس، و توريسم سکسي" موارد ديگري از سرفصل هاي اين گزارش است که محققان مجلس ازآن به عنوان"رويکرد ضد اخلاقي در پيام هاي اينترنتي" ياد و تاکيد کرده اند که پورنوگرافي و تجارت سکس "بعضا يا حتا غالبا از طريق ايميل، پيام هاي کوتاه و ... تبادل مي شود". بر اساس اين گزارش "حجم اين گونه ايميل ها گاه به گونه وحشتناکي فراوان و زياد است ".

پيشنهادهاي تازه

اگر چه اينترنت در ايران عمر زيادي ندارد، اما اين رسانه در عمر کوتاهش مورد اقبال فراوان قرار گرفته؛ تا جايي که تعداد کاربران آن از دو هزار نفر در سال 72 به بيش از 5 ميليون نفر در حال حاضر رسيده است. پس از آغاز موج تحديد مطبوعات نيمه مستقل از ابتداي سال 79، بسياري از گرايش هاي منتقد و مخالف با جمهوري اسلامي به استفاده از اينترنت و راه اندازي سايت هاي اينترنتي رو آوردند. به همين علت در همين حضور قريب به 15 ساله، چندين موج برخورد، محدوديت و هدايت رسانه هاي اينترنتي در کشور شکل گرفته است. اما تعطيل يا توقف فعاليت سايت هاي اينترنتي به وسيله اهرم هاي رسمي و غير رسمي فشار بر متوليان آن،بازداشت بيش از 21 نفر از عوامل فني، روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان در جريان پرونده موسوم به سايت هاي اينترنتي در تهران، گسترش بازداشت وبلاگ نويسان در برخي از شهرستان ها، اعمال فيلترينگ گسترده سايت هاي اينترنتي و مواردي از احضار فعالان اينترنتي در اين مدت نتوانست اينترنت را به کنترل مقامات کشور در آورد.

چنين است که در گزارش مرکز پژوهش ها، پيشنهادات تازه اي براي "مبارزه با دشمنان اينترنتي" ارائه شده است. نخستين پيشنهاد، تدوين قوانين و کنترل بر "رفتار صنوف از جمله صنوف کامپيوتري، مخابراتي" عنوان شده که بايد "با خود تنظيمي بايدها و نبايد هاي شغلي را تعريف مي کنند". همچنين پيش بيني شده که آنها در صورت عدول از اقدامات ابلاغ شده به "شدت مجرم" تلقي شوند. استدلال اين مرکز درباره اعمال چنين روشي اين است که "کد رفتاري باعث کاهش جرم مي شود و هزينه هاي عدالت کيفري کم کم مي شود و از دوش دولت، مقنن، قوه قضاييه به بازيگران اصلي که سود اصلي را مي برند بار مي شود".

مرکز پژوهش ها همچنين پيشنهاد کرده تا با تشکيل پليس سايبري و تجهيز آن به سخت افزارها و نرم افزارهاي لازم براي کشف جرم سايبري اقدام شود. اين مرکز استفاده از نرم افزارهايي را به مقامات کشور توصيه کرده که مي توان به وسيله آنها ارسال کننده، محتوا، زمان، مکان ارسال، دريافت کننده و ابزار مورد استفاده ارسال کننده پيام هاي اينترنتي را شناسايي کرد. علاوه بر اين پيشنهاد شده "محتواي پيام سوء بدوا توقيف و سپس در لابراتوار پليس آناليز و گزارش جرم براي قاضي ارسال شود". اين گزارش درباره چگونگي فراهم آوردن "ادله جرم" براي مجازات کاربران اينترنت، با اشاره به اينکه "صحنه جرم سايبري عبارت است از محيط کامپيوتر، محيط شبکه، محيط مخابرات" است، بر اين نکته تاکيد کرده که "ادله پليسي را مي توان از موبايل، تلفن شناسه دار، انواع هارد، انواع حافظه و ... بدست آورد".

امنيت صفر، قانون صفر

در گزارش مرکز پژوهش هاي مجلس درباره سوء استفاده از پيام هاي اينترنتي، امنيت سايبري کشور در حد صفر اعلام و تاکيد شده که حتا در نهادهاي حساس نيز به دليل عدم آموزش پرسنل، سيستم توسط دشمن شناسايي مي شود. آموزش مسئولان سايت ها، مسئولان سرورها و مديران انفورماتيک کشور بخصوص در نهادهاي حساس از جمله مواردي است که در اين ارتباط مورد توجه قرار گرفته است. بر اساس اين گزارش اگرچه "آگاهي نيروهاي امنيتي در اين زمينه مناسب است، اما آگاهي نيروي انتظامي نامناسب است". مرکز پژوهش ها با اشاره به عدم وجود هرگونه قانوني در اين باره و با اشاره به لايحه جرايم اينترنتي اظهار اميدواري کرده که با تصويب اين لايحه در مجلس، گامي براي کنترل و مبارزه با سوء استفاده از اينترنت برداشته شود. اين مرکز همچنين از تعدد مراکز و نهادهاي متولي فن آوري اطلاعات انتقاد کرده ، و با نام بردن از آن به عنوان يک نقطه ضعف، خواستار تمرکز اين فعاليت ها در يک مرکز و نهاد شده است. نهادي مشابه پليس سايبر، که بيش از هر چيز بتواند کنترل فضا و کاربران اينترنت را در دست داشته باشد.

تا پيش از اين و به رغم ارائه تصويري دلنشين از اينترنت، ده ها نفر از کاربران اينترنت در کشور طعم زندان را چشيده اند و ميليارد ها تومان صرف اعمال فيلترينگ سايت ها و وبلاگ ها شده است. با تصوير وحشتناکي که گزارش مرکز پژوهش هاي مجلس از اينترنت و سوء استفاده از پيام هاي اينترنتي ارائه کرده، لابد بايد منتظر فهرست بلندبالاي زندانياني بود که به اتهام ارسال ايميل و چت لباس زندان مي پوشند.


۲۹ تیر ۱۳۸۵