میدانی؟ آن مدیر فرهنگی که شب و روز مرا ویران کرده بود و زندگی مرا به
بازی گرفته بود، واقعا یکی از مدیرکلهای وزارت اطلاعات و یکی از بازوهای مهم سعید امامی بود. او همان بازجوی سعیدی سیرجانی بود. مردی بود به نام حاج آقا محمدی. و آن یکی هم اسمش مهدوی بود. آن یکی هم ناصر نوری بود، آن یکی هم...
من که آنها رانمیشناسم،
آقای مهاجرانی بهتر میشناسد!
:نیک آهنگ کوثر
آمستردام-
گفتگویی کوتاه
با عباس معروفی
:اندر احوالات گفتگو با عباس معروفی
...........................................
در آمستردام خوشوقت بودم که بعد از سالها عباس معروفی را ببینم.
این بار از نزدیک. آن سالها مشتری مجله اش بودم، این بار وبلاگش.
عباس معروفی بر خلاف بعضی از خادمان قدرت که عضو کانون نویسندگان شده بودند، مقابل بعضیها سکوت نکرد.
چسبیدن به قدرت به هر عنوان میتوانست برایش خوش شانسی به ارمغان آورد، ولی چنین نکرد، چون اعتقاد داشت، و اعتقادش هم فروشی نبود. مداحی سردار سازندگی و خاتمی را نکرد تا مشکلاتش رفع شود.
در آمستردام و در حاشیه کارگاه آموزشی رادیو زمانه خواستم از نزدیک در باره مهاجرانی با او گفتگو کنم، و متاسفانه یا خوشبختانه به خوبی دردش را حس کردم.
معروفی آرزویش کار در ایران است. آرزویش نوشتن برای ایرانی و خوانده شدن در ایران است. آرزوی خیلی از ما. وقتی ناخواسته این طرف دنیا در غربت و تنهایی به امید روزی باشی که باز هم دماوند را در غروب ببینی و در اوین درکه ذغال اخته بخوری و در فلان کتابفروشی دوستانت را زیارت کنی و … .
گفتگویم با عباس معروفی کوتاه بود و احتمالا سوالهای زیادی هست که باز هم از او خواهم پرسید...
دوست دارم مهاجرانی را ببینم و جوابهای او را هم بشنوم. دوست دارم از نزدیک با او گفتگو کنم و ببینم آیا میتواند یک بار، صادق باشد و دور از علاقهاش به نشان دادن موجودی که نیست، خود واقعیاش باشد و خودش را نقد کند.
..................................
نیک آهنگ: اسم مهاجرانی را که میشنوید، چه احساسی پیدا می کنید؟
معروفی: کسی که خود را آماده کرده بود که مدالهای افتخار را به سینه بچسباند، ولی بابت خسرانی که بر ساختمان فرهنگ وارد کرد، پیش از همه گریخت تا شاید با چهرهای دیگر خود را بازسازی کند و در میدانی دیگر سینه سپر کند.
نیک آهنگ: خسارتش به فرهنگ قبل از وزارتش وارد شد یا بعد؟
معروفی: این آدم از آغاز دولتمرد بوده است.
نیک آهنگ: کی ضربه اش را به فرهنگ حس کردید؟
معروفی: مگر میشود کسی خود را متولی فرهنگ بخواند و تفاوتی با دیگر حکومتگران نداشته باشد؟ من میدانم که هر شهری و هر آدمی دو چهره دارد، ولی این دو چهرهگی را آگر با نگاتیو عکس مثال بزنیم در خواهیم یافت فاصله این دو چهرهگی از کجا تا کجاست. شما دو نگاتیو از یک عکس را روی هم منطبق کنید و هی به تدریج آنها را هم جدا کنید. میلیمتر به میلیمتر. آدمها اینجوریاند. گاهی وقتها دو نگاتیو از یک آدم، دو چهره از او نشان می دهد که هر چهرهای، چهره دیگرش را مخدوش میکند.
مهاجرانی زمانی مطرح شد که معاون هاشمی بود. زمانی به اوج رسید که وزیر فرهنگ خاتمی بود. زمانی هم که از ساختار حکومت اخراج شد که دیگر هیچ نبود.
نیک آهنگ: یعنی دوهای پیچ در پیج و دورهای هیچ در هیچ؟
معروفی: یعنی من او را آدم جاه طلبی دیدم که اندازههای خودش را نمیشناخت. قلمبه و سلمبه حرف زدن و خود را "ما" خواندن، نشان بزرگی و بزرگواری نیست. آدکوب است همواره خود را در جایگاه فروشنده و نیز در جایگاحکریدار ببیند؛ در جایگاه متهم و قاضی، زن و مرد، بزرگ و کوچک، ستمدیده و ستمگر، نویسنده و خواننده، و هزاران چیز متقابل یکدیگر. او فقط خود را در جایگاهی که آرزو دارد میبیند،نه در جایگاهی که هست. و خیال میکند که دیگران هماو را مثل خودش و از دیدگاه خودش میبینند.
نیک آهنگ: مهاجرانی از همان روز اولی که وارد مجلس شده، روی دوش بقیه سوار بود و بسیاری از یارانش راآز پشت خنجر زد... با اهل فرهنگ که حتی یارش نبودند چه کرد؟
معروفی: طبیعی است که مهاجرانی فرصت سازىٰ هایی هم کرده باشد. و خدماتی در کارنامهاش باشد. ولی این نسبت به جایگاهش و قدرتی که در زمانی طولانی داشته، اصلا رقمی نیست. او از این دید نماذ"فرصت سوزی" است.
جایی که باید فاصله اهل قلم و نخبگان را با حکومت بی مرز و کمرنگ کند،دقیقا مثل بقیه دولتمردان اصلاحطلب به جو خودی و غیر خودی دامنه بخشیده است.
او مرا یاد حزب توده میاندازد، که همه چیز را علیرغم پرنسیپهایش به دندان حکومت فروخت و خود سرانجام زیر همان دندانها چرخ شد. کمی هم گناه کارتر دیده می شود که نتوانست قدرت اجرایی اش را به کار گیرد و از آن اندیشه ای که شعارش را می داد امروز دفاع کند. او در یک ربع قرن دولتمرد بودن، نتوانست یک خط از اندیشه هایش را درحکومتی که مورد قبول اوست نهادینه کند.
عده ای می گویند در زمان وزارت او کلی کتاب در آمده است. سوال من از همه آنها این است که آیا ما انقدر بدبخت شده ایم که حقمان را به صورت صدقه دریافت کنیم؟
یاد جمله یکی از سیاستمداران ایرانی ساکن برلین میافتم که می گفت:"من بیست سال است که با همسرم زندگی مىٰ کنم و تا به حال دستم روی او بلند نشده است". من ا َسلا وارد این ماجرا نمیشوم که آفرین! تو چه پسرخوبی هستی که زنت را کتک نزده اى! من فقط می گویم توغلط کرده ای که اصلا اینجوری فکر کرده ای!
نیک آ هنگ: پیه مهاجرانی به تن شما هم خورد؟
معروفی: یعنی شما فکر می کنیذ خوش و خندان رمان نوشتیم و مجله منتشر کردیم؟ یک بار در سرمقاله گردون نوشتم:"بنده بابت هر رمان و مقاله ای که می نویسم، یک بار عزرایئل را ملاقات مىٰ کنم". و باز در همان گردون نوشتم:" ...آقای مهاجرانی، تصور کنید پیرزنی را ستمی در گرفته است".
و اینها را همه در حد یک مبارزه تلقی میکردم و صادقانه پیش میرفتم. اماروزی خانم سیمین دانشور به او تلفن زد که چرا این همه معروفی را آزار میدهند؟ این نویسنده جوان بعد از انقلاب مطرح شده، و چرا اینهمه بلا سرش میآورند؟ چرا به زندان و شلاق محکوم شده؟ چرا؟
این گفتگوی تلفنی سه چهار روز بعد از محکومیت آخر من بود. سیمین دانشور بسیار برافروخته و آشفته بود. گفت: آقای مهاجرانی گفته که یکی از مدیران فرهنگی سطح بالای وزارت اطلاعات یکی دو سالی روی معروفی کار کرده و معتقد است که معروفی اصلاح شدنی نیست و به راه نمیآید (نقل به مضمون).
میدانی؟ آن مدیر فرهنگی که شب و روز مرا ویران کرده بود و زندگی مرا به بازی گرفته بود، واقعا یکی از مدیرکل های وزارت اطلاعات و...
عباس معروفی بر خلاف بعضی از خادمان قدرت که عضو کانون نویسندگان شده بودند، مقابل بعضیها سکوت نکرد.
چسبیدن به قدرت به هر عنوان میتوانست برایش خوش شانسی به ارمغان آورد، ولی چنین نکرد، چون اعتقاد داشت، و اعتقادش هم فروشی نبود. مداحی سردار سازندگی و خاتمی را نکرد تا مشکلاتش رفع شود.
در آمستردام و در حاشیه کارگاه آموزشی رادیو زمانه خواستم از نزدیک در باره مهاجرانی با او گفتگو کنم، و متاسفانه یا خوشبختانه به خوبی دردش را حس کردم.
معروفی آرزویش کار در ایران است. آرزویش نوشتن برای ایرانی و خوانده شدن در ایران است. آرزوی خیلی از ما. وقتی ناخواسته این طرف دنیا در غربت و تنهایی به امید روزی باشی که باز هم دماوند را در غروب ببینی و در اوین درکه ذغال اخته بخوری و در فلان کتابفروشی دوستانت را زیارت کنی و … .
گفتگویم با عباس معروفی کوتاه بود و احتمالا سوالهای زیادی هست که باز هم از او خواهم پرسید...
دوست دارم مهاجرانی را ببینم و جوابهای او را هم بشنوم. دوست دارم از نزدیک با او گفتگو کنم و ببینم آیا میتواند یک بار، صادق باشد و دور از علاقهاش به نشان دادن موجودی که نیست، خود واقعیاش باشد و خودش را نقد کند.
..................................
نیک آهنگ: اسم مهاجرانی را که میشنوید، چه احساسی پیدا می کنید؟
معروفی: کسی که خود را آماده کرده بود که مدالهای افتخار را به سینه بچسباند، ولی بابت خسرانی که بر ساختمان فرهنگ وارد کرد، پیش از همه گریخت تا شاید با چهرهای دیگر خود را بازسازی کند و در میدانی دیگر سینه سپر کند.
نیک آهنگ: خسارتش به فرهنگ قبل از وزارتش وارد شد یا بعد؟
معروفی: این آدم از آغاز دولتمرد بوده است.
نیک آهنگ: کی ضربه اش را به فرهنگ حس کردید؟
معروفی: مگر میشود کسی خود را متولی فرهنگ بخواند و تفاوتی با دیگر حکومتگران نداشته باشد؟ من میدانم که هر شهری و هر آدمی دو چهره دارد، ولی این دو چهرهگی را آگر با نگاتیو عکس مثال بزنیم در خواهیم یافت فاصله این دو چهرهگی از کجا تا کجاست. شما دو نگاتیو از یک عکس را روی هم منطبق کنید و هی به تدریج آنها را هم جدا کنید. میلیمتر به میلیمتر. آدمها اینجوریاند. گاهی وقتها دو نگاتیو از یک آدم، دو چهره از او نشان می دهد که هر چهرهای، چهره دیگرش را مخدوش میکند.
مهاجرانی زمانی مطرح شد که معاون هاشمی بود. زمانی به اوج رسید که وزیر فرهنگ خاتمی بود. زمانی هم که از ساختار حکومت اخراج شد که دیگر هیچ نبود.
نیک آهنگ: یعنی دوهای پیچ در پیج و دورهای هیچ در هیچ؟
معروفی: یعنی من او را آدم جاه طلبی دیدم که اندازههای خودش را نمیشناخت. قلمبه و سلمبه حرف زدن و خود را "ما" خواندن، نشان بزرگی و بزرگواری نیست. آدکوب است همواره خود را در جایگاه فروشنده و نیز در جایگاحکریدار ببیند؛ در جایگاه متهم و قاضی، زن و مرد، بزرگ و کوچک، ستمدیده و ستمگر، نویسنده و خواننده، و هزاران چیز متقابل یکدیگر. او فقط خود را در جایگاهی که آرزو دارد میبیند،نه در جایگاهی که هست. و خیال میکند که دیگران هماو را مثل خودش و از دیدگاه خودش میبینند.
نیک آهنگ: مهاجرانی از همان روز اولی که وارد مجلس شده، روی دوش بقیه سوار بود و بسیاری از یارانش راآز پشت خنجر زد... با اهل فرهنگ که حتی یارش نبودند چه کرد؟
معروفی: طبیعی است که مهاجرانی فرصت سازىٰ هایی هم کرده باشد. و خدماتی در کارنامهاش باشد. ولی این نسبت به جایگاهش و قدرتی که در زمانی طولانی داشته، اصلا رقمی نیست. او از این دید نماذ"فرصت سوزی" است.
جایی که باید فاصله اهل قلم و نخبگان را با حکومت بی مرز و کمرنگ کند،دقیقا مثل بقیه دولتمردان اصلاحطلب به جو خودی و غیر خودی دامنه بخشیده است.
او مرا یاد حزب توده میاندازد، که همه چیز را علیرغم پرنسیپهایش به دندان حکومت فروخت و خود سرانجام زیر همان دندانها چرخ شد. کمی هم گناه کارتر دیده می شود که نتوانست قدرت اجرایی اش را به کار گیرد و از آن اندیشه ای که شعارش را می داد امروز دفاع کند. او در یک ربع قرن دولتمرد بودن، نتوانست یک خط از اندیشه هایش را درحکومتی که مورد قبول اوست نهادینه کند.
عده ای می گویند در زمان وزارت او کلی کتاب در آمده است. سوال من از همه آنها این است که آیا ما انقدر بدبخت شده ایم که حقمان را به صورت صدقه دریافت کنیم؟
یاد جمله یکی از سیاستمداران ایرانی ساکن برلین میافتم که می گفت:"من بیست سال است که با همسرم زندگی مىٰ کنم و تا به حال دستم روی او بلند نشده است". من ا َسلا وارد این ماجرا نمیشوم که آفرین! تو چه پسرخوبی هستی که زنت را کتک نزده اى! من فقط می گویم توغلط کرده ای که اصلا اینجوری فکر کرده ای!
نیک آ هنگ: پیه مهاجرانی به تن شما هم خورد؟
معروفی: یعنی شما فکر می کنیذ خوش و خندان رمان نوشتیم و مجله منتشر کردیم؟ یک بار در سرمقاله گردون نوشتم:"بنده بابت هر رمان و مقاله ای که می نویسم، یک بار عزرایئل را ملاقات مىٰ کنم". و باز در همان گردون نوشتم:" ...آقای مهاجرانی، تصور کنید پیرزنی را ستمی در گرفته است".
و اینها را همه در حد یک مبارزه تلقی میکردم و صادقانه پیش میرفتم. اماروزی خانم سیمین دانشور به او تلفن زد که چرا این همه معروفی را آزار میدهند؟ این نویسنده جوان بعد از انقلاب مطرح شده، و چرا اینهمه بلا سرش میآورند؟ چرا به زندان و شلاق محکوم شده؟ چرا؟
این گفتگوی تلفنی سه چهار روز بعد از محکومیت آخر من بود. سیمین دانشور بسیار برافروخته و آشفته بود. گفت: آقای مهاجرانی گفته که یکی از مدیران فرهنگی سطح بالای وزارت اطلاعات یکی دو سالی روی معروفی کار کرده و معتقد است که معروفی اصلاح شدنی نیست و به راه نمیآید (نقل به مضمون).
میدانی؟ آن مدیر فرهنگی که شب و روز مرا ویران کرده بود و زندگی مرا به بازی گرفته بود، واقعا یکی از مدیرکل های وزارت اطلاعات و...
یکی از بازوهای مهم سعید امامی بود.
او همان بازجوی سعیدی سیرجانی بود.
مردی بود به نام حاج آقا محمدی.
و آن یکی هم اسمش مهدوی بود.
آن یکی هم ناصر نوری بود، آن یکی هم...
من که آنها را نمیشناسم،
آقای مهاجرانی بهتر میشناسد.
نیک آهنگ: پس مهاجرانی هم به نحوی جزو زنجیره بود؟
من که آنها را نمیشناسم،
آقای مهاجرانی بهتر میشناسد.
نیک آهنگ: پس مهاجرانی هم به نحوی جزو زنجیره بود؟