معجون جمهوری اسلامی ،مردمسا لاری دینی ، روشنفکردینی از منظر جامعه شناسی سیاسی ,
ا نسانی که آزاد نیست ، نمیتواند آزادانه قضاوت بکند
ا نسانی که آزاد نیست ، نمیتواند آزادانه قضاوت بکند
انسانی که آزاد نیست ، نمیتواند آزادانه قضاوت بکند
کاظم رنجبر
I- پیشگفتار
قبل از آنکه به مقولهً انسان « دربند ، گرفتار ، محبوس، وبی اختیار »وارد بشویم ، لازم است آزادی انسان را ، از زوایای مختلف ، بطور اجمال ، مورد برسی قرار بدهیم.آزادی انسان را ،از دو زاویه ، متفکرین و دانشمندان ، مورد مطالعه قرار می مدهند.
الف - آزادی انسان از جنبه ، اجتماعی و سیاسی .
ب – آزادی انسان از جنبه روانشناسی ، و متافیزیک ، یا به عبارت دیگر ، از جنبه ً باورهای دینی ..
- آزادی انسان از جنبه اجتماعی و سیاسی .
انسانی را ما انسان آزاد می گوئیم ، که صاحب اختیار خود باشد.از این منظر ، آزادی را به سه نوع تقسیم میکنند.آزادی طبیعی ، آزادی مدنی ،و آزادی سیاسی. بعنوان مثا ل ،ما در نوشته ها و گفته های خود ، اغلب از این کلمات استفاده می کنیم ، ویا به آنها برخورد می کنیم .: آزادی انسان ، آزادی شهروند ،و آزادی مردم .کسی که زندانی ، یا گرو گان گرفته شده است ،و بوسیله ، یا گروگان گیران اش تهدید می شود ، ویا کسی که معلول جسمی و روانی است ، آزاد نیست که به میل خود جابجا بشود.آزادی اقتصادی ، چه در سطح فعالیت اقتصدای یک کشورو قوانین مربوط به آن ، و یا در سطح فردی ، بخشی از آزادی انسان است. سخن معروفی است از کارل مارکس ،که آزادی انسان را از جنبهً اقتصادی ،در این جمله خلاصه می کند: آزادی هر فرد ، متناسب با محتوی پولی ایست که در کیف پول اش پیدا می شود.هر فردی به تناسب قدرت مالی خود ، از آزادی هائی برخوردار است ،که می تواند بوسیله قدرت مالی خود ، از آ نها بر خوردار باشد.
آزادی مدنی فرد را،در نظام هائی سیاسی برخاسته از رًای آزاد شهروندان می توانیم مشاهده بکنیم .در نظام های دیکتاتوری و تمامیت خواه ، فرد از آزادی مدنی محروم است ،و به همین جهت نیز ،مردم ایکه زیریوغ این نوع نظام های زندگی می کنند ، از عنوان شهروندی ،محروم هستند. به عنوان مثال ، ما نمی توانیم ، ملت ایران را ، چه در نظام دیکتاتوری محمد رضا شاه ،و چه در نظام تمامیت خواه ولایت مطلقه فقیه امروز ،« شهروندان ایرانی» بنامیم .مردم ایران در زمان شاه ، رعیت شاه بودند ،و امروز ، امت ولی فقیه ، در عین حال صغیر محسوب می شوند. منتسکیو فیلسوف قرن 18 فرانسه میگوید :آزادی یعنی داشتن حق اجرای هر عملی است ، که قانون حدود آنرا مشخص کرده است.
- آزادی سیاسی انسان ، آن آزادی است ، که انسان از حقوق مدنی خود بطور کامل برخوردار است ،و همین انسان ، در عین حال که حق نوشتن قانون را دارد ، در عین حال نیز ، با طیب خاطر ، به آن قانون احترام می گذارد ،و موظف به پیروی از آن قانون است.این رفتار و منش مسئولانه یک انسان شهروند ، بالاترین نمیانگر آزادی سیاسی انسان است.سخنی است معروف از مورخ معروف فرانسه : هانری میشل ، میگوید :حاکمیت ملٌت ، شرط لازم آزدای است .
آزادی انسان از جنبه روانشناسی و متافیزیک
آزادی انسان از منظر اخلاق، بخشی از آزادی روانی و باورهای دینی او است .این حالتی است که انسان ،بعداز از تفکر و تعقل کامل ، با خاطر و وجدان راحت ، عملی را آزادانه انجام میدهد . دکارت میگوید : اگر می دانستم ، چه چیزمقرون به حقیقت و نیکی است ، بدون اینکه بی تفاوت باشم کاملأ آزاد می بودم . یا لایبنیز در مقوله متافیزیک ،میگوید : درتمام ماده ، دینامیزم خود رهائی وجود دارد ، این خود رهائی درعمل کرد های عقلانی ، به جوهر آزادی منتهی می شود . به عبارت ساده ،تا روزیکه فرد خود را از پیش داوری ها ،و انتقاد های دیگران رها نسازد، نمی تواند به آزادی دست یابد. چنین انسان آزاد ،بر منطق عقل و شعور ،راه زندگی خود را طی میکند .(*)
II- انسان آزاد ومسئول از دید چند فیلسوف عصر روشنگری (**)
انسان ممکن است به برده جهل خود ،و یا هوی و هوس اش تبدیل بشود . ما وقتی آزاد هستیم ، که بتوانیم به هوی و هوسهای غیر عقلانی و غیر منطقی خود مسلط باشیم. وانگهی ،رهائی از زنجیر جهل ،و خرافات ، راه آزادی و وتفکرو تعقل ما را هموار می سازد .برای برگسون ، فیلسوف قرن بیستم فرانسه ، آزادی عبارت است از رابطه ًمن مادی یا به عبارت دیگر من مملوس با عملی است که انجام داده است . این رابطه غیر قابل تعریف و تشخیص است. برای ژان پل سارتر ، آزدای به نفس خود فاقد ماهیت است ، درست برعکس ،این خود آزادی پا یه و بنیان تمام ماهیت ها ست . درست بر تکیه با این گفته ژان پل سارتر است ، که میگوید : چه انسان بصورت فردی ،و چه انسان ها ،در جمع یک ملت ، بدون آزادی ، فاقد ماهیت هستند ،و یا از ماهیت بسار ضعیف تا ثیر گذاری بر جهان هستی دارند.
سر آغاز عصر روشنگری ،از نیمه قرن هفدهم ، تا نخستین دههً قرن نوزدهم ،میتوان به حساب آورد.دست آورد این دوره از تاریخ بشریت ،که در حقیقت دنبالهً رنسانس است ، دانشمندان در رشته های علوم تجربی ، چون فیزیک ، اختر شناسی ، شیمی ، بیولوژی ، مکانیک ، زمین شناسی ، به کشفیات و اختراعات مهم دست یافتند.هیمن پیشرفت های علمی ، در علوم تجربی ،ساختار جوامع سنتی را در بخشی از کشور های اروپائی را بهم زد،و طبقهً بنام بورژوازی ،همراه با نظام سرمایه داری ، به مرور جایگزین جامعه سنتی اشرافیت وجدائی دین از دولت گردید .تبلور این تضاد طبقاتی و مبارزه برای دست یافتن به قدرت حکومتی را ، میتوان در انقلاب های انگلستان -1648 – انقلاب 1688- (معروف به انقلاب شکوهمند ) ، بلاخره انقلاب کبیر فرانسه در1789 را مشاهده کرد. اما نباید فراموش کرد ،که زمینه این تحولات بنیادین در بطن جوامع اروپائی ،دست آورد روشنگری فلاسفه بزرگ این عصر است .این فلاسفه بر این عقیده بودند ، : همچنانکه قوانین علوم تجربی ، اختراعات و کشفیات ، ما را به مرور به رموز جهان هستی آشنا می سازد ،و افق های تازه ای در مقابل چشمان ما باز میکنند ، لذا از آنجائیکه جامعه یک عنصر پویا ،و در عین حال در حال تحول و دگر گونی است ، بنابرین جامعه نیز باید برمبنای قوانین علمی برخاسته از واقعیت های ملموس ، اداره شوند .خصوصیات اندیشه روشنگری این فلاسفه ، مبارزه بی امان آنها ، برای برابری انسانها و آزادی اندیشه ،و طرفداری از خود مختاری فرد در حوزه های اخلاقی ، سیاسی و اقتصادی بود.این فلاسفه بر این عقیده بودند : انسان نه وابسته به قدرت مطلق کلیسا ( منظور دین و دستگاه روحانیت )و نه مطیع دولتی است که که قدرت خود را « موهبت الهی » بر مردم تحمیل میکند. این فلاسفه عصر رو شنگری ، بخاطر اندیشه ها و نوشته هایشان ، از طرف کلیسا ،و دستگاه حاکمیت مطلق پادشاهان مستبد طرد می شدند ،. ، توسط قدرت های پاپ ها و پادشاهان مورد تعقیب و آزار قرار می گرفتند.
این فلاسفه با اتکاء بر خرد انسان ، بر این هدف بودند ، که بشر را از صغیر و نابالغ بودن که کلیسا و قدرت های مذهبی ، همراه با پادشاهان ،قرنها در چنین باورنگاه داشته اند آزاد سازند. این فلاسفه در مبارزه بسیار متهورانه خود علیه استبداد دینی و سیاسی ، در حقیقت زیر بنای حقوق بشر را پایه گذاری کردند.« ...در فلسفه روشنگری خرد انسانی به مثابه تنها سنجیدار (معیار )تعین حق طبیعی مطرح شدو سلطه آموزه های دینی و اقتدار گرانه در این زمینه بی اعتبار گردید.اما این امر چگونه صورت تحقق پذیرفت ؟برای پاسخی ولو کوتاه و فشرده ، به این پرسش ، باید به باز خوانی خطوط اساسی تلاش های فکری اندیشمندان روشنگری پرداخت .
شارل منتسکیو Charles-Louis- de Secondat de Montesquieus(1689-1775) فیلسوف و اندیشمند فرانسه ، که در عین حال سیاسی ترین فیلسوف عصر روشنگری است در اثر معروف خود : روح القوانین چنین می گوید :«...متناهی بودن آدمی و محدودیت و نیازی را که در همه ً موجودات زنده مشترک است ، به او نیز تحمیل میکند ، اما آزادی آدمی ، به او منزلتی در مقابل سایر موجودات می بخشد. محدودیت از یک طرف و آزادی از طرف دیگر می توانند انسان را فریب دهند،تا به خرد خود خیانت ورزد و اجازه دهد که نیاز ها ، انگیزش ها و اشتیاق ها ، دست بالا را درزندگی او بگیرند.اما انسان به مدد خرد خود صاحب این توانایی نیز هست تا در آزادی ، قوانینی را که خاص زندگی اوست تشخیص دهد و خود را مطیع آنها سازد. بصیرت شناخت قوانین متناسب و اراده برای به رسمیت شناختن آنها ، آدمی را عملأ به آن چیزی تبدیل می سازد ،که طبیعت مقرر کرده است، یعنی ذات خردمندی ،که سرنوشت اجتماعی و سیاسی خویشتن را بطور خردامندانه رقم می زند ..»
در این تحقیق و پژوهش ، اینبار به اندیشه فیلسوف دیگر عصر روشنگری ژان ژاک روسو Jean-Jacques Rousseau(1714-1778) مراجعه می کنیم ، که بطور روشن ، میگوید ، انسانیت انسان ،در آزادی او نهفته است ، انسان ایکه فاقد آزادی است ، از مقام انسانی بسیار دور است .«... صرف نظر کردن انسان از آزادی ، به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری » است آزادی به مثابه اراده ، قابل چشم پوشی نیست، چرا که آزادی ، پیش شرط انسان بودن و آئین اخلاقی انسانی به حساب می آید.به این ترتیب ، ما نزد روسو شاهد تحولی در مفهوم انسان هستیم . انسان برای او تنها هنگامی انسان به معنی واقعی کلمه است که آزاد باشد. برای روسو همهً انسانها از بدو زایش آزا د و برابرند.این سخن او مشهور است که گفته بود :انسان آزاد زاده می شود و همه جا در زنجیر است . .بدینسان می توان تشخیص داد که روسو در سنت توماس هابس Thomas Hobbes (1588-1679) ، در زمینه حقوق طبیعی ،سکولار( دنیوی ) ، می ا ندیشد. البته روسو در بسیاری زمینه ها از آرای هابس فاصله میگیرد .به نظر روسو انسان در «وضعیت طبیعی » علی رغم برخورداری از آزادی نامحدود ظاهری ، به معنی واقعی کلمه آزاد نیست ، بلکه موجودی است که امیال بهیمی و خود خواهانه نهفته در وجودش ، انگیزشها و رانشها (تمایلات نفسانی )اورا متعین می سازد.انسان زمانی به معنی واقعی کلمه آزاد است ، که به ذات اخلاقی ارتقا یابد و به عنوان « شهروند » از قوانینی که خود تدوین نموده است ، پیروی کند. روسو خاطر نشان می سازد، که در گذار از « وضعیت طبیعی » به « جایگاه شهروندی » ، تغیر جدی صورت می پذیرد .اما این تغیر جدی، خصلتی تکوینی ،یا تکاملی ،یا حتی طبیعی ندارد، بلکه تغیر هنجاری است . انسان در وضعیت شهروندی ، به ذات اخلاقی تبدیل میگردد و رفتار و کنش خود را در چهار چوب هنجار ها ، در راستای خیر عمومی و رفاه اجتماعی ، سمت می دهد و باید سمت دهد. پس اگر آزادی طبیعی همه افراد ، آزادی نامحدود است ، آزادی شهروندی ، آزادی تعین شده از طریق جمع و لذا آزادی محدود شده فردی ست. به این ترتیب روسو تلاش می کند ، نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید. وی این کار را در اثر معروف خود « قرار داد اجتماعی » که در سال 1762میلادی نوشته شد انجام میدهد .
روسو در اثر یاد شده ، به دنبال طرحی دولتی ،برای یک قرار داد اجتماعی است ، که بر مبنای آن شکلی از همپیوندی میان افراد یافت شود ، که نه تنها از فرد دفاع و محافظت کند ، بلکه در نتیجه اتحاد او با دیگران ، همان میزان از آزادی را که فرد در وضعیت طبیعی از آن بر خوردار بوده است ، برایش تامین نماید. به نظر روسو ، آنچه را که انسان در نتیجهً این قرار اد اجتماعی از دست می دهد ، حق طبیعی و نامحدود او در مورد همه چیز است و آنچه را که به دست می آورد ، « آزادی شهروندی و مالکیت بر تمام چیزهائی است ، که صاحب آن است». بنا براین می توان گفت ،که از دید روسو ، انسان ، آزادی طبیعی را با آزادی شهروندی معاوضه می کند ،، ودر قبال « حقوق » نامحدودی که از دست می دهد ، امنیت حقوقی و تضمین مالکیت شخصی را به چنگ می آورد .اما از آنجا که به نظر روسو «حق» در وضعیت طبیعی ، که درآن هنوز یک همبود (جامعه انسانی ) متعهد به حقوق شکل نگرفته ، بی معنی ا ست که در این قرار داد ، برد با وضعیت شهروندی است
اینک می توان سنجشگرانه پرسید ،که در وضعیت شهروندی ، چگونه می توان همان میزان را که انسان در وضعیت طبیعی از آن برخورد بوده است ، برایش تضمین کرد ؟ روسو تلاش می کند این پرسش را از طریق نوعی تعدیل در مفهوم آزادی مستدل سازد. او میان« آزادی طبیعی » و «آزادی شهروندی » و «آزادی اخلاقی » تفکیک قائل می شود . به نظر او ، این آزادی اخلاقی است که انسان را به حاکم واقعی خویشتن تبدیل میکند . انسان باید خود را از ارزشهای غریزی ، خود خواهانه و منفعت طلبانه وا رهاند،و مطیع قانونی در یک جمع انسانی نماید، قانونی که البته خود مقرر کرده است .تنها فرمانبری از قانونی که خود انسان مقرر کرده است ، به معنی آزادی است و انسان به معنای واقعی کلمه فقط زمانی در جامعه شهروندی آزاد است ،که با احترام به قانونی که خود مقرر کرده است رفتار کند . به این ترتیب ، روسو تلاش می کند ، میان طبیعت و خرد و به عبارت دیگر میان « حق طبیعی نا محدود » و «حق خردمندانه محدود » میانجی گری کند. هدف او رسیدن به میانگین ،و موازنه میان آزادی های طبیعی ، و شهروندی و اخلاقی است. فقط به این مفهوم ، آزادی نزد روسو حق بشری است . به نظر روسو ، جامعه شهروندی ناشی از قرار داد اجتماعی ، باید آزادی واقعی را تضمین نماید . اگر بخواهیم دقیق تر بگوئیم ، روسو آن آزادی را که یک حق بشری می داند ، در ایده جامعه شهروندی و دولت بر آمده از قرار داد اجتماعی تحقق یافته می بیند.
امانوئل کانت Emmanuel Kant ( 1727-1804 )در اثر بسیار با ارزش خود :مابعدالطبیعه اخلاق ، آزادی انسان را حق فطری و همزاد او و به عنوان حق بشری به رسمیت می شناسد نگاه کانت به انسان ، ژرفکاوانه است . به نظر وی ، اگر بتوان چیزی را فرض کرد ، که وجود آن در نفس خود ارزشی مطلق داشته باشد ، یعنی غایت به ذات ، یا فی نفسه باشد ، می توان آن چیز را سرچشمه قوانین قطعی دانست و «بایسته قطعی » (Kategorischer Imperative ) (یا به زبان فرانسه : Impératif catégorique مقوله قطعی- در تضاد با مقولهً شرطی ) یا قانون عملی رااز منشاء آن استخراج کرد . کانت انسان را دارای چنین خصوصیات می داند و تصریح می کند، که هر ذات خردمند ، تنها چیزی است ، که به منزلهً غائی فی نفسه وجود دارد و نه به مثابه وسیله ای که این یا آن اراده بتواند او را بطور خود کامه در خدمت بگیرد. بنا بر این ، انسان در همه فعالیت های خویش ، چه به او مربوط باشد ،و چه نباشد ، همیشه باید در آن واحد در مقام غایت در نظر گرفته شود . از همین رو به نظر کانت ، همهً اشیا ء دارای قیمت هستند ،و این تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت است . به تعریف دقیق کانت در این زمینه توجه کنیم : « در قلم رو غایت ها ، هر چیز یا دارای قیمت است ، یا منزلت . آن چیزی که دارای قیمت است ، می توان به جای آن معا دلی را برنشاند. اما در مقابل ، آن چیزیکه والاتر از همهً قیمت ها قرار دارد و معادلی برای آن مجاز نیست ، دارای منزلت است » .کانت با چنین تعریفی ، خود را در جبههً سنت متافیزیک یونان باستان قرار می دهد ، که با توجه به ذات انسان ، جایگاه یگانه ای در نظام گیتی ، به او بخشیده بود .برای کانت ، انسان با توجه به چنین جایگاهی ، از ارزش مطلق برخوردار است ، که آن را می توان « تقدس بشری» در وجود تک تک افراد نامید . وی به همین دلیل ، تصریح می کند که : « اگر چه انسان آنگونه که باید مقدس نیست ، اما بر او بایسته است ، تا انسانیتی را که در اوست ، با تقدس بنگرد.»( ای کاش روحانیون حکومتی ، که فتوی قطع اعضا و سنگسار و مرگ دگر اندیشان را میدهند ، حد اقل ارزش انسان را از منظر کانت مطالعه میکردند . البته اگر به انسان مثل کانت ارزش قائل می شدند ، بین آلمان و ایران چنین تفاوت فاحش ، در تمام زمینه های اجتماعی ، علمی ، فرهنگی ، اقتصادی وجود نداشت .)
.آزادی به مثابه حق بنیادین بشری در اندیشه ً کانت ، در بر گیرنده نکات زیر است : 1-هر انسانی مختار است ، نیکبختی خود را از راهی که مناسب تشخیص می دهد ، جستجو کند ، مادامی که حق آزادی دیگران را در جستجوی نیک بختی خویش اند خدشه دار نسازد . به عبارت دیگر ، انسان اجازه ندارد آن قانون عمومی را که آزادی عمومی را که آزادی تک تک افراد تنها در چار چوب آن می تواند پا برجا باشد نقض کند .2-برابری انسان ها یک اصل بنیادین است و امتیازات مورثی یا اجتما عی در توجیه نا برابری قانونی معنی ندارد . به همین مفهوم همهً شهروندان ، مستقل از جایگاه اجتماعی خود ، در مقابل قانون برابرند .3-هر شهروندی حق مشارکت در امور سیاسی و قانونگذاری را از طریق حق راًی خود داراست .
III-استبداد دینی ،و جنگهای مذهبی
سیاه ترین استبداد ها و خونین ترین جنگهای بشریت در طول تاریخ را ، مستبدان دینی به راه انداخته اند ، متاسفانه ، هنوز بخشی از بشریت در گیر این بلایا هستند. اگر موٌرخین نیمه قرن هفدهم تا ده های اول قرن نوزدهم را عصر روشنگری تاریخ اروپا می نامند ، بخاطر این است که قرنها اروپا در تاریکی جهل و خرافات از یک طرف ، استبداد دینی و جنگهای مذهبی از طرف دیگر ، گرفتار بود.این جنگها ، جز قتل و کشتار ، ویرانی و قحطی ، هیچ چیز بجای نمی گذاشتند .پاپ ها ،و رهبران فرقه های مذهبی ، که بخاطرغرور شخصی ، تشنگی قدرت ،و حتی شکوه و جلال ، مقام و منزلت ، به زور نیروهای سرکوب ،و دادگاه های وحشتناک انگیزیسیون خود را نماینده خدا بر روی زمین بر انسان های ساده اندیش و نا آ گاه تحمیل می کردند ، دوران بسیار تاریکی را از تاریخ اروپا ، بنام خود ضبط کرده اند.بی جهت نیست ، که بعد از گذشت این قرون تاریکی ، به کمک این فلاسفه بزرگ ، آ گاهی و شعور تودهً مردم در اروپای غربی ،به آن حد رسید ، که با قبول جدائی دین از دولت ،تا مین و تضمین آزادی های فردی و اجتماعی ،به مرور دموکراسی های مدرن ، در کشورهای آنگلستان ، فرانسه و سایر کشور ها نهادینه شدند. چرا استبداد دینی، و جنگهای مذهبی ، این چنین دهشتناک و در عین حال ویرانگر هستند ؟ جواب این سئوال را باید در حاکمیت جهل بطور عمومی در جامعه ،و سوء استفاده کنند گان ، یعنی صاحبان قدرت ، از این جهل و خرافات دانست ، که هیچ ربطی به دین و مذهب ، پاک دامنی ، معنویت و عدالت ، مهر و محبت در بین بشریت ندارند. کلمه دین در زبان های اروپائی Religion است ، که ازفعل Relier،به معنی پیوند دادن ، بهم پیوستن ، متصل شدن را می دهد . به عبارت دیگر ، نقش دین و مذهب ، عقلأ و منطقأ باید انسان ها را بهم نزدیک کند ،و در بین آنان روابط همبستگی انسانی ،و محبت و دوستی و احترام برقرار سازد . امٌا وقتیکه تاریخ بشریت را نگاه می کنیم ، در زمینه دین و مذهب ، چیزی جز ، جنگهای مذهبی و استبداد و حاکمیت جهل ، چیزی نمی بینیم . مثال زنده ، کشور اشغا ل شده عراق امروز است . کشوریکه بوسیله قدرت های بیگانه اشغال و ویران شده است ، شرف و حیثیت ملت را بیگانگان لگد مال کرده و لگد مال می کنند ، عوض اینکه تمامی ملت عراق دست در دست هم داده ، برای آزادی ملت و وطن خود ، از یوغ بیگانگان تلاش بکنند ، برعکس ما شاهد جنگهای داخلی و مذهبی هستیم ، که در نهایت این کشور رابسوی نابود می کشد. شاید خوانند گان از خود بپرسند ، چرا ملت عراق ، این واقعیت مسلم را درک نمی کند ، که جنگهای مذهبی ،در حقیقت به ضرر ملت عراق است ،و باید دست اتحاد و همبستگی را بهم داده ،و اشغال گران را از وطن خود بیرون بکنند . یک عده هم شاید به این جواب ساده و از پیش ساخته متوسل بشوند ، و بگویند : عامل این جنگها ی مذهبی ، قدرت های بیگانه هستند ! از این که قدرت های استعماری ،و اشغالگران از وجود اختلافات قومی ، مذهبی موجود در بین ملتها استفاده می کنند ، بر هیچکس پوشیده نیست ، اما قبل از بیگانگان ، خود صاحبان قدرت های سیاسی و دینی حاکم در کشور هستند ،که چنین اختلاف ها را همراه با تبلیغ جهل ،خرافات ، استبداد و تحقیر اقلیت های مذهبی و قومی ، آب را در آسیاب قدرت های استعماری می ریزند . آیا نظام بعثی حاکم در گذشته در عراق ، واقعیت های قومی ، مذهبی کشور عراق را نمی دید و یا درک نمی کرد؟ چرا در کشور عراق ، کرد ها و پیروان مذهب شیعه ، در اداره وطن خود نقشی نداشتند؟ آیا این بیگانگان و قدرت های استعماری هستند ،که در حکومت جمهوری اسلامی و لایت مطلقه فقیه ،ملت ایران را به گروه های مسلمان و غیر مسلمان ،و مسلمانان را به به گروه های شیعه و سنی ،و شیعه یان را به گروهای خط امامی و خارج از خط امامی تقسیم کرده اند؟ آیا این قدرت های استعماری هستند ، که مانع می شوند ایرانیان پیرو اهل سنت ، حق ساختن مسجد در تهران نداشته باشند؟ و این هموطنان بخاطر این تبعیض و بی عدالتی مجبوربشوند نمازو عبادت خود را در مسجد پاکستانی های مقیم تهران برگزار کنند !؟ بعد از این تبیعض ها ، ازپیش آمد وقایع و جنایات بلوچستان تعجب می کنید؟
IV-آزادی انسان در انتخاب دین و مذهب .
قریب به اتفاق انسانها ، در انتخاب دین و مذهب ، چه در گذشته و چه امروز ، هرگز آزاد نبودند و آزاد نیستند. باورهای دینی و مذهبی یک ملت ویا به عبارت دیگر یک واحد سیاسی ، تابعی است ، از شرایط جغرافیائی ، تاریخی ، سطح علمی ،دست آورد تکنو لوژیکی، وقدرت نظامی ، قوانین حاکم در روابط خانوادگی در یک مقطع تاریخی مشخص است . مجموعه این پارامتر هائی (کمیت های ثابت ) هستند ، که در انتخاب دین و مذهب آن ملت نقش دارند .انسان ها از چهار طریق ، به پیروی یک دین و مذهب روی میآورند
1- پیروی از دین و مذهب پدر ، چون در مسحیت ، و اسلام ، پیروی از دین مادر ،در یهود ، که در واقع نوزاد خود به خود ، مستقیمأ به پیروی آن دین و مذهب در میآید ، بدون آنکه حق انتخاب داشته باشد . قریب به اتفاق ملت های دنیا ، دین و مذهب خود را از پدر و مادرخود به ارث برده اند ، بدون آنکه در باره آن دین و مذهب ، مطالعه و یا تفحص و تحقیق بکنند ، یا حتی از محتوی فلسفی و دینی کتاب های مقدس آگاه باشند. بخش عظیم پیروان دین اسلام ، بی سواد هستند و از خواندن و نوشتن محروم اند. چند درصد مسلمانان در جهان ، از مفاهیم قران اگاه هستند ،و می توانند خود قران را بخوانند و درک بکنند ؟.
2- یک عده بخاطر شرایط فوق العاده ، برای حفظ جان و مال خود ، دین و مذهب نیروی متخاصم غالب و اشغالگر را یا قبول می کنند ،و یا تظاهر به قبول آن می نمایند . بعد از حمله اعراب مسلمان وشکست نظامی ایران دین اسلام به عنوان دین نیروی غالب بر ملت ایران تحمیل شد .ایرانیان دین اسلام را از طریق مبلغین دین اسلام، برمبنای سنجش عقلی ومنطق ، نپذیرفتند ، بلکه برای حفظ جان و مال خود در مقابل نیروی متخاصم ، به اسلام گرویده اند.. نظیر این مثال تاریخی را ، در گسترش سایر ادیان ،خصوصأ مسحیت مسلح به پشتیبانی نیروی نظامی روم باستان ،و مبلغان این دین ، در اروپا و بعدأ با قدرت توپ و تفنگ و کشتی های جنگی قدرت های استعماری غرب و نفوذ آنها در قارهً آمریکاو آفریقا وسایر نقاط دنیا را می توان یاد آورشد، که مسحیت را به اقصا نکات جهان بردند .
3- یک عده بخاطر دسترسی به امتیازات مادی و اجتماعی ، دین و مذهب خود را تغیر می دهند . به عنوان مثال ، یک عده از ایرانیان بعد از انقلاب و حاکمیت ولایت مطلقه فقیه ، به کشورهای مسیحی مهاجرت کردند ،و در این کشور ها برای برخورداری از بعضی از امتیازات ،به ظاهر به مسیحیت روی آوردند. بعضی از ایرانیان هم ، دین زردشت پیامبر ایران باستان را قبول کردند.
4- گروهی نیز که البته تعداد آنان در تمام دنیا و در بین مذاهب بسیارمحدود هستند ، بعد از مطالعه و مطابقت اصول و قوانین مذاهب مختلف ، برمبنای عقل ،شعور و منطق و ارزشهای جهانشمول انسانی ، دین خود را انتخاب میکنند. ،و یا تا آخر عمر درجستجوئی بی پایان دین و مذهبی هستند ، که با معیار و ارزشهای معنوی و فلسفی درون خود مطابقت داشته باشد. چه بسا نیز به آن دست نمی یابند .این گروه در فرهنگ وادبیات اروپا بهAgnostique آقیونستیک و یا شکاک های معروف هستند، که در طول عمر درزمینه ً باورهای دینی ، در حال شک وتردید زندگی می کنند . این امر دلیل بر آن نیست که چنین انسانها نسبت به ارزشهای معنوی ، پاکدامنی ، احترام به حرمت و کرامت انسانی ، عدالت ، بی تفاوت باشند .در بین شخصیت های معروف مهم ادبی و علمیدر طول تاریخ ایران ،چون عمر خیٌام و جلا ل الدین رومی معروف به مولانا را می توان از این گروه آقیونستیک ها دانست ، ولو اینکه مولانا در فرهنگ واندیشه ایرانی ، به عارف معروف ، و ابیات اش در باره ً جلال و عظمت خدا ،و پیامبران اش ، شهرهً عالم و آفاق است آ ولی در نهایت یک آقیونوستیک بود .
مولوی میگوید :
روزها فکر من این است و همه شب سخنم، که چرا غافل از احوال دل خویشتنم .
از کجا آمده ام ، آمد نم بهر چه بود ؟ به کجا میروم آخر ؟ ننمائی وطنم ؟
و حکیم عمر خیام نیز همین سئوال را در یک سبک دیگر ، این بار از خود می پرسد.
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود .
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟ .
ملاحظه می شود که این جنگهای مذهبی که در طول تاریخ ، باعث قتل و ویرانی های بیکران شده اند و هنوز هم در عصر حاضر در گوشه و کنار دنیا ملاحظه می شود ، در تحلیل نهائی ، اختلافات ناشی از سلطه گری ،و دست یابی به ثروت های ملل مختلف است،و هیچگونه ربطی به حاکمیت ارزشهای انسانی نیست.اینجاست که به این موضوع اساسی برمی گردیم ، وقتیکه قریب به اتفاق انسان ها ، پراکنده در کرهً خاکی ، در انتخاب دین و مذهب ، از خود کوچکترین آزادی را ندارند ، بلکه قبل از تولد شان دین و مذهب شان برای قد و قوارهً آنها خیاطی شده است ، چرا این چنین تعصب ، ودر صورت امکان زورگوئی و تحمیل دین و مذهب خود را به سایرین ، مبادرت می ورزند ؟ انسانی که درانتخاب دین خود آزاد نبوده و آزاد نیست ، چگونه می تواند در باره دین و مذهب دیگران قضاوت بکند ؟
درست در راستای این واقعیت جوامع بشری ، و ویرانی و جنگ های خونینی که در طول تاریخ بنام دین و مذهب ،رخ داده است ، فلاسفه به این نتیجه رسیده اند ،که برای حفظ ارزش های معنوی دین و مذهب، از یکطرف ،و آرامش و صلح دربین انسانها ، برای ادارهً جامعه، نظامی را انتخاب بکنیم ، که دین از سیاست کاملأ مجزا باشد. وقتی کانت ارزش انسان را بایسته قطعی (مقوله قطعی ) می نامد ، در حقیقت ارزش انسان را در جایگاه والای خود قرار میدهد.هیچ نظامی حق ندارد انسان ها را بخاطر باورهای فکری ،عقیدتی و دینی شان، از حقوق انسانی ، محروم بسازد .
«...کانت تصریح می کند که احترام به منزلت انسان ، توسط انسان را نمی توان با خود خواهی طبیعی حیوانی مقایسه کرد، چراکه چنین احترامی نتیجهً آزادی است . انسان تنها موجودی است که با اتکا بر شعور خود می تواند تشخیص دهد ، که دنبال کردن اهداف خود خواهانه ، سود بیشتری در بر دارد. اما اگر انسان داوطلبانه و مطابق ارادهً آزاد خود ، از ظلم و ستم نسبت به همنوعان خود صرفنظر کند واز اهداف خود خواهانه فاصله بگیرد، دیگر نه از قوانین طبیعی ، بلکه از قا نونیت اخلاقی پیروی کرده است . همین قانون اخلاقی است که تنها در انسان وجود داردو منزلت وارزش والای او را متعین می سازد.با مرزی که کانت میان منزلت و قیمت می کشد ، می توان سه ویزگی برای منزلت انسان به مفهوم کانتی آن بر شمرد:
نخست اینکه ، منزلت نوعی را بطه است ،و نه صفت . به عبارت روشن تر ، منزلت چیزی در انسان نیست ، بلکه رابطه ای میان انسان ها است. رابطه ای که انسان بر پایه انسانیت میان خود و دیگران مستقر می کند. هر آینه تلاش کنیم که این منزلت را به صفاتی متصل کنیم ، ویژگی یگانه آنرا سلب و آن را محدود کرده ایم. درست به همین دلیل ، باید از یک پارچگی و « خدشه ناپذیری » حرمت و منزلت انسان سخن گفت . خدشه نا پذیری » منزلت انسان طبعأ به این معنا نیست که حرمت هیچ انسانی خدشه دار نمی شود ، بلکه به معنی پیوند نا گسستنی میان همهً انسان ها ست و هرکس منزلت انسانی را خدشه دار کند ، بیش از قربانی ، منزلت خود را خدشه دار کرده است.( قطع دست ، و ستگسار کردن انسان ها در ولایت مطلقه فقیه در ایران امروز ، نشانه ای ازبی حرمتی به منزلت انسان ها در این نظام است )
دوم اینکه ، منزلت یک مقام و موقعیت فطری انسانی است و نه یک امر اکتسابی ، به عبارت دیگر ، منزلت انسانی در وجود انسان مستتر است وحاصل تلاش و شایستگی نیست .در نتیجه توانائی های جسمی و روحی یک فرد نمی تواند منزلت او را نسبت به فرد دیگر ارتقا بخشد .( نظام کاستی روحانیون حکومتی در ایران ، که خود را به عنوان نماینده خدا بر روی زمین ، بر ملت تحمیل می کنند ، که درست برخلاف اندیشه کانت است ،و این حضرات این منزلت خود را ناشی از کسوت روحانیت خود می دانند ، به عبارت دیگر این منزلت مصنوعی و اکتسابی را برای خود یک حق مسلمو منتسب به اوامر و دستور خدا می دانند !.)
سوم این که ، منزلت انسان همواره به مثابه یک وظیفه قابل درک است و نه یک امتیاز . انسان ها برخلاف حیوانات قادرند کنش خود را در مقابل ذات های خردمند دیگر توجیه کنند. چنین امری اما نه به عنوان یک لذت یا بهره ، بلکه به مثابه یک وظیفه اخلاقی قابل درک است .آزادی اراده ً انسان ، یعنی مسئولیت پذیری و رفتار مسئولانه او ، و این معنائی جز این ندارد ، که انسان نه تنها می تواند ، بلکه موظف است کنش (رفتار ) خود را در مقابل دیگران توجیه کند . بنا برین ، پذیرفتن منزلت انسان نه یک بازده در زمینه شناخت نظری ، بلکه حامل بصیرت و درایتی عملی ، عنایت و بذل و توجه ، تجربه و از خود گذشتگی است . توانائی تو جیه کنش خود نزد دیگران ،همزمان نوعی بایسته اخلاقی است . به این اعتبار ، منزلت هم موهبتی برای انسان است و هم تحمیلی به او . با توجه به همین استدلا لات است که کانت نخستین آغازه « بایسته قطعی » را بصورت گزاره زیر فرمول بندی می کند :«چنان رفتار کن که بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس دیگر ، همواره همزمان به مثابه غایتی به شمار آری و نه هرگز فقط به مثابه وسیله ای ». (ادامه دارد )
(*)-ماخذ از :nouveau vocabulaire philosophique .لغات جدید فلسفه –به زبان فرانسه انتشارات Arman Colin-چاپ پاریس تاریخ 1968
- (**)ماًخذ بخش های مربوط به اندیشه های منتسکیو –ژان ژاک روسو-مانئول کانت ، از سایت :فلسفه وحقوق بشر –ویکیپدیا –http://fa.wikipedia.org/ است .ضمن پوزش از مترجم ناشناس آن مقاله ، از اینکه نام ایشان را در این جا قید نمی کنم ، فقط بخاطر این است که در سایت ، نام ایشان قید نشده است.زحمات با ارزش این مترجم ناشناس ، کاملأاز جانب این صاحب قلم و خوانندگان مورد احترام و قدردانی است .
- به قلم کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی .kazem.randjbar@wanadoo.fr
- اقتباس بطور کامل و یا به اختصار با ذکر نام نویسنده ، ماًخذ ، و سایت عصر –نو ، بلا مانع است .
- -----------------------------------------------------------------------------------------------
- معجون «جمهوری اسلامی ،مردم سا اری دینی ، و روشنفکر دینی »
- از منظر جامعه شناسی سیاسی
- بخش دهم (جهان اسلام بیمار است ) ادامه دارد