شعری از
علیاكبر سعیدی سیرجانی
.................................................
علیاكبر سعیدی سیرجانی
.................................................
عقابی قویچنگ و پولادپر
خط كهكشانش كمین رهگذر
خدنگ عقابافكنی جانشكار
بیفكند ناگه پرش را ز كار
به پرواز نیروی بالش نماند
به اوج فلك بر مجالش نماند
بیاسایدش تا به كُنجی دمی
نهد بال بشكسته را مرهمی
عقابی كه بُد چرخ گردون پرش
به ویرانهای شد قضا رهبرش
به ویرانهای گندش آزار جان
در آن زاغكی چند را آشیان
بهشتی جز آن گوشه نشناخته
به مرداری از عالمی ساخته
فرومایه زاغان مردارخوار
فروماند منقارهاشان ز كار
یكی زان میان گفت یاران شتاب
كه آمد پی جیفه خوردن عقاب
دگر زاغكی گفت كاین خیرهسر
خدنگیش بنشسته گویا به پر
بباید بر او ناگهان تاختن
به یك حمله روزش تبه ساختن
نه یارای پیكار او داشتند
نهاش لَختی آسوده بگذاشتند
دل از گند مردارش آمد بههم
شد از خیل زاغان روانش دژم
به خود گفت اینجا نه جای من است
نه این گندزاران سزای من است
فرومایه زاغان دهن واكنند
رقیبم شمارند و غوغا كنند
پلیدان بیمایهای، وای من
كه خود را شمارند همتای من
درنگم گر اینجا دوای پر است
به اوج فلك مُردنم خوشتر است
پر خستهی خویش را باز كرد
سبك سوی افلاك پرواز كرد
*****
منام آن عقابی كه تا بودهام
به اوج هنر بال و پر سودهام
ولی ناوك جورم از پا فكند
بلای زمانم بدینجا فكند
ندانند اگر چند پر بستهام
دل از ناوك جور بشكستهام
هنوزم به نیروی طبع بلند
ندیده است بنیان همت گزند
كه دانند اگر خامهجنبان شوم
فرومایه را آفت جان شوم
.....................................................
http://borjian.net/2006/07/blog-post_14.html
خط كهكشانش كمین رهگذر
خدنگ عقابافكنی جانشكار
بیفكند ناگه پرش را ز كار
به پرواز نیروی بالش نماند
به اوج فلك بر مجالش نماند
بیاسایدش تا به كُنجی دمی
نهد بال بشكسته را مرهمی
عقابی كه بُد چرخ گردون پرش
به ویرانهای شد قضا رهبرش
به ویرانهای گندش آزار جان
در آن زاغكی چند را آشیان
بهشتی جز آن گوشه نشناخته
به مرداری از عالمی ساخته
فرومایه زاغان مردارخوار
فروماند منقارهاشان ز كار
یكی زان میان گفت یاران شتاب
كه آمد پی جیفه خوردن عقاب
دگر زاغكی گفت كاین خیرهسر
خدنگیش بنشسته گویا به پر
بباید بر او ناگهان تاختن
به یك حمله روزش تبه ساختن
نه یارای پیكار او داشتند
نهاش لَختی آسوده بگذاشتند
دل از گند مردارش آمد بههم
شد از خیل زاغان روانش دژم
به خود گفت اینجا نه جای من است
نه این گندزاران سزای من است
فرومایه زاغان دهن واكنند
رقیبم شمارند و غوغا كنند
پلیدان بیمایهای، وای من
كه خود را شمارند همتای من
درنگم گر اینجا دوای پر است
به اوج فلك مُردنم خوشتر است
پر خستهی خویش را باز كرد
سبك سوی افلاك پرواز كرد
*****
منام آن عقابی كه تا بودهام
به اوج هنر بال و پر سودهام
ولی ناوك جورم از پا فكند
بلای زمانم بدینجا فكند
ندانند اگر چند پر بستهام
دل از ناوك جور بشكستهام
هنوزم به نیروی طبع بلند
ندیده است بنیان همت گزند
كه دانند اگر خامهجنبان شوم
فرومایه را آفت جان شوم
.....................................................
http://borjian.net/2006/07/blog-post_14.html
وبلاگ پیام ایرانیان