23 January 2009

در «بهشت» نیستم، در «برزخ» هم نیستم. در «جهنم» که اصلاً نیستم



سران جان‌باختگان...
گفت‌وگو با
گلرخ جهانگیری


مجید خوشدل

به درستی از مادران زندانی سیاسی و جان‌باخته بسیار گفته و نگاشته‌اند. گاهی هم با انگیزه‌های مختلف دست نوازش بر سر فرزندان کشیده‌اند. و نیز هر از گاه در ابرهای تیره تبعید، نام پدری باران پاییزی گونه‌هامان می‌شود.

اما همسران جانباخته چه‌طور؟ زنان هنوزـ و همیشه ـ داغدار را می‌گویم. مردان داغدیده، اغلب به نحوی خود را بازیافته‌اند. زنان بی‌شماری در ایران و خارج می‌شناسیم، که هنوز با «دوست» و برای او زنده‌اند:

... می‌گوید: تجربه‌ی جان‌فرسایی‌ست که گاهی ثانیه‌هایش سنگی و سربی‌‌اند[...] می‌گوید: چشمهایش! می‌گویم: چشمهایش؟ می‌گوید: برق عاشقانه‌ی چشمهایش، تبسم‌اش، شرم‌اش، صداقت‌اش، آرزوهایش. می‌گویم: از که می‌گویی؟ می‌گوید: از یگانه دوست. می‌گویم: پس هنوز فراموش نکرده‌ای؟ می‌گوید: پرواز دوست را؟ می‌گویم: نه، خود دوست را. آه می‌کشد و می‌گوید: شبهای من کابوس من‌‌اند؛ پر از چشمان عاشق، و دو دست مشتاق که به سوی‌ام نشانه می‌روند. می‌گویم: سینه‌ات را برایش بگشای. می‌گوید: مجروح و زخمی‌ست. می‌گویم: دست‌هایت را به پیشوازش بفرست. می‌گوید: زبری‌اش حباب رؤیاهایم را می‌ترکاند. می‌گویم: فراموش کن رؤیا را. آسمان را بنگر، جنگل سبز را. می‌گوید: جنگل از آن تو. سرو سهی‌ام را باز گردان. می‌گویم: بیا و دانه‌ای بکار. مطمئن باش سبز می‌شود، جوانه می‌زند، قد می‌کشد، سایه‌گستر می‌شود. می‌گوید: زمین‌ام شوره‌زار است. می‌گویم: پس امید را چه می‌گویی؟ می‌گوید: امیدوارترین آدم روی زمین بودم. از شادی در پوست نمی‌گنجیدم؛ حتا وقتی از پشت میله‌ها به صورت‌اش نگاه می‌کردم، جوان بودم، جوان‌تر می‌شدم. بال در‌می‌آوردم، پرواز می‌کردم[...] می‌گویم: پس او تو را هم با خودش برد؟ به چشمهایم خیره می‌شود و می‌گوید: سر بلند کن و روبرو را بنگر!

به آینه نگاه می‌کنم؛ چشمهای او هم گریان است. با تلخی می‌گوید: تو هم که حال و روز مرا داری!

می‌خواهم چیزی بگویم، که می‌گوید: دیگر چیزی نگو. دیربازی ست، حوصله‌ی تو را هم دیگر ندارم...(۱)
* * *

این بار با گلرخ جهانگیری به گفت‌وگو می‌نشینم: زندانی سیاسی سابق، همسر جانباخته، فعال اجتماعی. و به یک معنا تجربه‌ها و کلنجار‌های زنی در جامعه‌ای مردانه.

پوشه‌ی این گفت‌وگو تا کنون در جامعه‌ی تبعیدی باز نشده است. پس، نگریستن به آن صبر و حوصله می‌خواهد و تفکر به مفاهیمی که در بین خطوط سعی می‌کنند خود را پنهان سازند.

این گفت‌وگو حضوری بوده و بر روی نوار ضبط شده است.

* * *

* گلرخ عزیز، ممنونم از شرکت‌ات در این گفتگو. با خودم فکر می‌کردم، موانع انجام گفتگو با گلرخ جهانگیری چیست؟ برای آشنایی نسبی با یک زندانی سیاسی سابق، یک فعال سیاسی ـ اجتماعی، همسر یک جانباخته، یک خواننده، و شاید از همه مهم‌تر یک زن تبعیدی در جامعه‌ی «مردانه» ایرانی مناطق ممنوعه کدامند؟ تو از وارد شدن به چه محدوده‌هایی اِبا داری؟

ـ (مکث)... اولین باری هست که این سؤال از من می‌شود. فکر می‌کنم هیچ مانع و محدوده‌ای برای من وجود ندارد؛ چه حوزه‌ی خصوصی باشد و چه اجتماعی، من سعی می‌کنم همان‌طوری که تا حالا بوده‌ام، در این گفتگو باشم.

* (با خنده) البته خیلی‌ها چنین ادعایی کردند، امّا در گفت‌وگو کش و قوس آمدند!

ـ (با خنده) در این باره هیچ محدوده‌ای ندارم، باور کنید!

* یک پرسش حاشیه‌ای: اگر در این گفتگو «خود»ات باشی، برایت چقدر اهمیّت دارد که جامعه‌ی ایرانی راجع ‌به تو چگونه قضاوت کند؟

ـ (مکث)... مثل همه‌ی آدمها دوست دارم راجع‌به من خوب فکر کنند. بیشتر راجع به کارهایی که می‌کنم...

* به پرسش‌ام پاسخ ندادی: اگر بخواهی سفره‌ی دل باز کنی و بخش‌هایی از خودت را، احساس درونی‌ات را عریان کنی، در این‌صورت چقدر برایت اهمیّت دارد که جامعه‌ی ایرانی راجع‌به تو چگونه قضاوت کند؟

ـ (مکث) در این صورت برای من فرق نمی‌کند [که این جامعه راجع به من چگونه قضاوت کند.]

* بگذار ابتدا راجع‌به استانداردها و معیارهای «قضاوت» این جامعه از تو سؤال کنم.

ـ من خیلی از قضاوت‌هاشان را قبول ندارم...

* چرا؟

ـ چون فکر می‌کنم آدمها پیچیده‌گی‌هایی دارند و اگر آنها شعور متعارف داشته باشند، می‌دانند تصمیم‌هایی که می‌گیرند، برای چیست...

* نظرت را از معیارهای قضاوت جامعه‌مان پرسیده بودم. من استدلال سیاسی از شما نمی‌خواهم و تجربه‌های شخصی‌ات برایم مهم است.

ـ البته جامعه‌ای که من با آنها ارتباط دارم، یک جامعه‌ی خاص نیست. اگر در رابطه با بچه‌های چپ از من سؤال کنید، معیارهای آنها در رابطه با ج. اسلامی و امپریالیسم امریکا است، و این که تو در این رابطه کجا ایستاده‌ای. که من این نوع قضاوت کردن را قبول ندارم...

* چرا؟

ـ چون من فکر می‌کنم، خیلی از آدم‌ها هستند که رژیم ج. اسلامی را قبول ندارند، اما (مکث)...

* امّا مثل آنها [بچه‌های چپ] فکر نمی‌کنند؟

ـ امّا مثل آنها فکر نمی‌کنند.

* البته پرسش من در چهارچوب سیاست محدود نمی‌شد، چرا که یک فعال سیاسی زندگی شخصی و رابطه‌های اجتماعی خارج از دنیای سیاست هم دارد. ما به عنوان انسانهای تبعیدی سالها با هم (و البته به دور از هم) زندگی کرده‌ایم. مثلاً بارها عاشق و شیفته‌ی یکدیگر شدیم و برای هم سنگ تمام گذاشتیم، بی‌آنکه کوچک‌ترین وجه مشترکی با هم داشته باشیم. و بعد به خون هم تشنه شدیم و اگر زورمان می‌رسید، سر طرف را از تن‌اش جدا می‌کردیم. چرا؟ معیار رابطه‌ها و قطع رابطه‌ها؛ معیار دوستی‌ها و دشمنی ورزیدن‌هایمان چه بوده؟ معیار قضاوت کردن‌مان چه بوده؟ لطفاً از تجربه‌ی شخصی‌ات برایم بگو.

ـ اگر بخواهم به عنوان یک زن برایتان بگویم، می‌بینم که قضاوت‌ها خیلی «اخلاقی» بوده؛ اخلاقیاتی که بار مردسالاری در آنهاست و من آنها را هیچ‌وقت قبول نداشتم.

* لطفاً این مسئله را بیشتر باز کن.

ـ معمولاً درباره‌ی زنانی که فعال هستند، حرفهای خوبی زده نمی‌شود. از قدیم این‌طور بوده.

* بنابراین یکی از معیارهای قضاوت این جامعه را «معیارهای اخلاقی» می‌دانی؟

ـ معیارهای اخلاقی می‌دانم.

* گفتگو را با آشنایی سطحی از تو ادامه می‌دهیم: چند سالی از انقلاب بهمن نگذشته که گلرخ جهانگیری مثل هزاران فعال سیاسی دستگیر و زندانی می‌شود. به‌طور خیلی خلاصه ماجرای دستگیری‌ات را برایم تعریف کن.

ـ من از بچه‌های تشکیلاتی سازمان «پیکار» بودم و تقریباً مخفی زندگی می‌کردم. امّا چون شهرمان کوچک بود، همه می‌دانستند که من طرفدار پیکار هستم. من در رابطه با یک خانه تیمی ـ که در آن خانه دستگاه چاپی پیدا کردند که کار هم نمی‌کرد ـ دستگیر شدم...

* در خانه‌ی تیمی دستگیر شدی؟

ـ نه، آن وقت به عنوان تکنسین رادیولوژی در بیمارستان کار می‌کردم که آنجا من را گرفتند، بدون این‌که هیچ مدرکی از من داشته باشند.

* لطفاً در پاسخ به این پرسش هم دیدگاههای سیاسی‌ات را دخالت نده و صادقانه مشاهده‌ها و تجربه‌های خودت را با من تقسیم کن: تا پیش از دستگیری چند بار به «خشونت سیاسی» متوسل شدی؟ چند بار با اسلحه‌ی سرد یا گرم به چماقداران و حزب‌اللهی‌ها حمله کردی و به اصطلاح «دستورات تشکیلاتی» را اجرا کردی؟

ـ به‌هیچ وجه، هرگز!

* پرسش‌ام را قوام می‌دهم: تا پیش از خرداد 60 چند بار شنیدی، دیدی یا تجربه کردی که نیروهای سیاسی به حزب‌اللهی‌ها و چماقداران سازمان یافته حمله کنند؛ حتا به عنوان دفاع از خودشان؟

ـ ما فقط یک بار این کار کردیم. یادم هست که در یکی از تظاهرات‌هایی که در تهران بود و من هم در آن شرکت داشتم، چماقدارها به ما حمله کردند که کار خیلی از بچه‌ها به بیمارستان کشید. دم در بیمارستان تنها جایی بود که نه حمله، امّا آنها را دنبال کردیم تا از منطقه‌ی بیمارستان دورشان کنیم؛ چون بچه‌ها در آنجا بستری بودند و چماقدارها خیال دستگیری آنها را داشتند. وگرنه، این‌که حمله‌ی مسلحانه کنیم، هرگز. البته الان که فکر می‌کنم، می‌بینم که کار خوبی کرده بودیم و اگر ادامه می‌دادیم، خیلی بهتر بود.

* پرسشی که بیش از دو دهه در خارج کشور بی‌پاسخ مانده: با پشتوانه‌ی صد هزار زندانی سیاسی و هزاران جانباخته، چه‌طور خارج کشور نتوانست جنبش اجتماعی‌ای را سازمان دهد؟

ـ من فکر کنم، یکی این بود که [ببینیم] در داخل کشور چه اتفاقی افتاد. من فکر می‌کنم سازمانهای سیاسی رژیم ج. اسلامی را نمی‌شناختند. ما جوان بودیم؛ بچه‌های خوب و ساده‌ا‌ی بودیم. من به این موضوع اعتقاد قلبی دارم...

* منظورت از «ساده» بودن؟

ـ سادگی به این منظور نیست که از خودمان تعریف کنیم...

* بی‌غل و غش بودیم؟

ـ بی‌غل و غش بودیم. امّا کسی که برای سعادت یک جامعه تلاش می‌کند، به هر حال باید مسلّح به ایده‌هایی باشد. امّا ما این را نداشتیم. من فکر می‌کنم بیشترین چیزی که باعث شد سازمان‌های سیاسی نتوانند در خارج کشور دوام پیدا کنند، سرکوب رژیم در داخل ایران بود. من با سازمان پیکار کار می‌کردم. ممکن است که سازمان پیکار در برهه‌ای دچار بحران شده بود، ولی با این وجود، ما بیشترین ضربه را از رژیم ج. اسلامی خوردیم...

* تا حدی که یکی ـ دو سال پس از دستگیری‌ها و سرکوب‌های سال 60 این سازمان از نظر فیزیکی از هم پاشید.

ـ بله، از هم پاشید. دلیل دوم این بود که وقتی ما به خارج کشور آمدیم (من می‌توانم از خودم و اطرافیانم شروع کنم) ضربه آن قدر بزرگ بود، که هر کسی را وادار می‌کرد که به گذشته فکر کند که چه اتفاقی افتاده. اوایل آن‌قدر فشارها زیاد بود که ما قدرت این‌که روی پای خودمان بایستیم را هم نداشتیم. و این موضوع خیلی طول کشید. بعد ما ضد تشکیلات شدیم و نمی‌خواستیم با تشکیلات کار کنیم. و بعد رفتیم برای...

* فکر می‌کنم پرسش‌ام را به خوبی درک نکردی. می‌گویی: بعد از ضربه‌ها، تشکیلات‌ها کوچک شدند و یا از هم پاشیده شدند. با این حال اغلب تشکیلات‌های سیاسی هنوز وجود دارند و تعدادی با آنها همکاری می‌کنند. تازه بخشی از جداشدگان هم مستقل از تشکیلات‌های سیاسی فعالیت می‌کنند. ضمن این‌که از قدمت مراسم و برنامه‌های مربوط به زندانیان سیاسی در خارج بیش از دو دهه می‌گذرد. پرسش‌ام این بود که با آن ذخیره از تلفات انسانی، چرا خارج کشور نتوانست جنبش اجتماعی‌ای را سازمان دهد؟ بنابه تجربه‌ی شخصی‌ات اشکال را در کجا می‌بینی؟

ـ جواب دادن به این پرسش واقعاً سخت است...

* کاملاً به‌ات حق می‌دهم. در صورت امکان نمونه‌ها را یک به یک بر شمار.

ـ فکر می‌کنم، یکی فرهنگ «خود مرکز بودن» در میان ما بوده. یعنی هیچکس، هیچکس را قبول ندارد...

* از این‌که به میان صحبت‌ات می‌آیم، پوزش می‌خواهم. لطفاً از تجربه‌های شخصی‌ات در این زمینه برایم بگو، تا این‌که به موارد کلی اشاره کنی.

ـ مثلاً در بسیاری از جلسات ما رفتیم و می‌خواستیم گروههای مختلفی بزنیم. وقتی در برلین بودیم، بچه‌هایی از سازمانهای متفاوت خواستند این کار را بکنند، امّا هیچکدام از آنها پا نگرفت.

چرا؟

ـ (مکث)...

* آیا کار جمعی نمی‌توانستیم بکنیم؟

ـ من فکر می‌کنم که خود محور بودن خیلی مسئله‌ی مهمی بوده. دوم این‌که ما کار جمعی را یاد نگرفته‌ایم. ببینید! از گذشته‌ها؛ وقتی که در سازمان بودیم، همیشه دستور از بالا می‌گرفتیم. اگر در خانواده بودیم، بابا تصمیم می‌گرفت. و این‌که خودمان پویایی داشته باشیم و خودمان تصمیم بگیریم [چنین چیزی وجود نداشت]. من، بعدها این را در زندگی شخصی‌ام یاد گرفتم که بتوانم بگویم که خودم می‌خواهم برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم. یعنی همیشه ما «خط» گرفتیم که کار کنیم.

* این سؤال را من بارها طرح کرده‌ام: آیا حضور بیش از دو دهه در جوامع مدرن نبایستی تغییرات کیفی‌ای (و نه صوری) در بخش‌هایی از جامعه‌ی تبعیدی ایجاد می‌کرد؟ نه این‌که چه بگوئیم و یا چه بنویسم. بلکه چگونه زندگی کنیم؟ ما که در خلاء زندگی نمی‌کنیم. می‌کنیم؟

ـ من فکر می‌کنم در خلاء زندگی می‌کنیم.

* هنوز هم؟

ـ آره! شما اگر به تک ـ تک بچه‌هایی که در کشورهای مختلف زندگی می‌کنند، نگاه کنید، باید ببینید که چقدر آنها با آن کشور ارتباط دارند. آخر سی سال زندگی در یک کشور که دیگر «میزبان» و «میهمان» ندارد.

* در موج دستگیری‌های گسترده، همسر تو هم گرفتار تور استبداد مذهبی شد. دستگیری او چند سال بعد از ازدواج‌تان بود؟

ـ یک سال (با زمزمه) یک سال هم نه. البته ما در یک شهر با هم بزرگ شده بودیم. من و «حسنی» در پانزده خرداد 61 در یک خانه با هم زندگی می‌کردیم ـ یعنی در یک خانه‌ی تیمی ـ و 25 شهریور همان سال با هم ازدواج کردیم. که بعد حسنی را 10 خرداد 62 گرفتند و 11 آذر همان سال اعدام کردند.

* آیا می‌توانم بگویم که شما در زندگی مشترک‌تان، «زندگی» را تجربه نکردید؟

ـ آره، ولی عشق را تجربه کردیم.

* همان‌طور که گفتی، همسرت در آذر سال 62 اعدام شد. کی و چگونه خبر اعدام او به تو رسید؟

ـ ما فرار کرده بودیم و در ترکیه بودیم. روز تولدم بود. ما با خانواده‌ها قرار گذاشته بودیم که سر هر ماه به آنها تلفن بزنیم و خبر بگیریم که چه اتفاقی افتاده. روز تولدم، که باران شدیدی می‌آمد، به خانواده‌ی حسنی زنگ زدم. خانواده‌ی او جوری با من حرف زدند که انگار مرا نمی‌شناسند...

* یعنی چه؟

ـ گفتند: شما اشتباه گرفتید و تلفن را قطع کردند. بعد من به عمه‌ام زنگ زدم. او چون فکر می‌کرد من می‌دانم، خبر اعدام حسنی را به من داد.

* عکس‌العمل‌ات، حالت روحی ات چه بود؟

ـ (زمزمه) حالت روحی‌ام؟ خیلی وحشتناک بود. بدتر از آن این بود ـ و آن برایم بیشتر فاجعه بود ـ که من چه‌طور خبر را به بچه‌ها بدهم.

* یعنی حتا در آن لحظه‌ی وحشتناک هم به خودت و احساس خودت فکر نمی‌کردی؟

ـ اصلاً، اصلاً به آن فکر نمی‌‌کردم. تازه بعداً فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. چون ما که با هم ازدواج تشکیلاتی نکرده بودیم. ما عاشق هم بودیم... (مکث) خیلی ـ خیلی سخت بود.

* می‌خواهم بیشتر به عمق تو نفوذ کنم...

ـ (خنده).

* تا چند سال بعد از اعدام همسرت هنوز خودت را متأهل می‌دانستی. طوری‌که ارتباط عاطفی با دیگران برایت سخت یا غیرممکن بوده باشد؟

ـ یک سال.

* چه‌طور به احساس‌ات فائق آمدی؟ غلبه بر آن احساس استدلالی بود یا حسی؟

ـ بیشتر استدلالی بود. می‌توانم توضیح بدهم؟

* حتماً.

ـ من دوست نداشتم «زن شهید» باشم و به من با این عنوان نگاه کنند. حتا بعد از این که من با آدمهای دیگری ارتباط گرفتم، از من همین انتظار را داشتند...

* یعنی «زن شهید» بودن را؟

ـ آره. مثلاً سه سال پیش که در برنامه‌ی زندانیان سیاسی رفته بودم، فرجه‌ای که به من می‌دادند، یکی به خاطر زندانی سیاسی بودن‌ام بود و یکی به خاطر این‌که زن یک شهید هستم. و من این را هیچ‌وقت دوست نداشتم.

* خب، این از جنبه‌ی استدلالی آن. جنبه‌ی حسی‌اش چه‌طور؟

ـ جنبه‌ی حسی‌اش، اولاً من حسنی را هرگز فراموش نکردم و هرگز هم فراموش نمی‌کنم. من فکر می‌کنم [مسئله‌ی ما] فقط مسئله عشق نبود. البته من نمی‌خواهم قهرمان‌سازی کنم، امّا حسنی هیچکدام از ماها را لو نداد و او به خاطر ما مُرد. این [موضوع] همیشه روی شانه‌ی من هست. یعنی او می‌توانست همه‌ی ما را به هوا ببرد، امّا نبرد...

* دوباره برگشتی به قسمت‌های استدلالی(که اتفاقاً با اهمیّت است)، امّا می خواهم درونی‌تر موضوع را برایم شرح دهی.

ـ حسنی را من هرگز فراموش نکردم. حتا وقتی عاشق کسان دیگری شدم ـ می‌دانید چه می‌گویم؟

* بله!

ـ می‌توانم بگویم که وقتی به آدمهای دیگر از نظر حسّی یا جنسی خیلی نزدیک می‌شدم، هم، باز به او فکر می‌کردم. با این‌که دورانی که ما با هم بودیم، دوران وحشت بود، امّا همان یک ماهی که ما با هم بودیم (ما فقط توانستیم یک ماه با هم تنها باشیم) خیلی به ما خوش گذشت...

* آیا در آن دوران وحشت فکر می‌کردی که این دوره‌ی خوب و شیرین کوتاه خواهد بود؟

ـ هر دومان می‌دانستیم که این دوره‌ی خوب زود تمام می‌شود.

* او هم می‌دانست؟

ـ آره، هم او می‌دانست و هم من می‌دانستم. امّا هر دوی ما می‌خواستیم که دیگری زنده باشد و خودش بمیرد. مثلاً آخرین باری که او از من خداحافظی کرد، می‌دانستم که دیگر او را نمی‌بینم؛ جایی که ما بودیم، فضای خیلی بازی بود. او همان‌طوری‌که می‌رفت، من دم در ایستاده بودم و به خودم می‌گفتم: من دیگر او را نمی‌بینم. البته خوشبختانه بعداً ما همدیگر را دیدیم. ولی وقتی که به خانه‌ی تیمی رفتیم، ما قرار با هم داشتیم که او سرقرار نیامد و من دیگر او را ندیدم.

* آیا عشق به حسنی اولین تجربه‌ی عشقی‌ات بود؟

ـ نه، دومین تجربه‌ام بود.

* جامعه‌ی ایرانی خارج کشور، جامعه‌ای که تو با آنها ارتباط داشتی، راجع به تو (ترم خودت را استفاده می‌کنم: راجع به یک زن شهید) چه برخوردی داشت، عکس‌العمل آنها چه بود؟

ـ در ابتدا این موضوع را نمی‌دانستند و فقط کسانی که به من نزدیک بودند، آن را می‌دانستند. امّا می‌توانم این موضوع را در رابطه با بچه‌های دیگر بگویم، می‌توانم؟

* حتماً!

ـ مثلاً وقتی دوست‌ام که شوهرش درزندان بود (که در قتل عام 67 اعدام شد) موهایش را درست می‌کرد، می‌گفتند: ببین! شوهرش در زندان است، امّا او رفته موهایش را رنگ کرده...

* عکس‌العمل تو چه بود؟

ـ من می‌گفتم: شماها باید خوشحال باشید که او روی پای خودش ایستاده. این فرهنگ غصّه، فرهنگی نیست که آدمها را بالا ببرد و رشد دهد. این فرهنگی است که تو را در همان فضای غم خُرد می‌کند. به هر حال این ضربه، ضربه‌ای است که (مکث)...

* زخمی‌ست که هیچ وقت التیام پیدا نمی‌کند؟

ـ آره، هست. امّا ما فقط یاد می‌گیریم که با این زخم چه جوری کنار بیاییم ـ و کار سختی هست.

* جامعه‌ی ایرانی با این زخم تو چه برخوردی داشت؟

ـ دوستان من با من خوب برخورد کردند...

* این برخوردها از روی «ترحم» بود یا...

ـ نمی‌دانم، بستگی داشت. مثلاً کسی که ظاهر من را نگاه کند، ممکن است آدم سختی به نظرش بیایم. ولی من خیلی آدم حساسی هستم. از این زاویه آنها که نزدیک بودند، می دانستند به من چه می‌گذرد. ولی آنهایی که بیرون بودند... شاید از نزدیک کسی به من نگفت که آدم بی‌خیالی هستم (این را من هیچ وقت نشنیدم تا به شما بگویم) ولی می‌توانم بگویم که خیلی‌ها از اعدام شوهرم چیزی نمی‌دانستند. البته من فقط او را از دست ندادم و خیلی از دوستان نزدیک‌ام را از دست داده‌ام.

* درهمان دوران مردانی بودند که شرایط تو را داشتند؛ یعنی همسران‌شان اعدام شده بودند. آیا آنها هم همین محدودیت‌های اخلاقی ـ عاطفی تو و امثال تو را داشتند یا نه؟ لطفاً از تجربه‌های شخصی‌ات برایم بگو، بدون این‌که استدلال‌های سیاسی‌ات را همراهش کنی.

ـ نه، من ندیدم (مکث)... مردم هم به آنها مثل «ما» نگاه نمی‌کردند. یعنی پوئن‌هایی که به آنها داده می‌شد، هرگز به ما زنان داده نشد.

* می‌خواهم در آن پریود یک ساله بیشتر مکث کنم: همسر گلرخ به تازگی اعدام شده. امّا آیا او واقعاً نمی‌خواهد که دوباره دوست داشته باشد و دوست‌اش داشته باشند؟ که گفتی، بعد از یک سال به احساس‌ات غلبه کردی. امّا نگفتی چه‌طور؟ چه‌طور به آن حس فائق آمدی؟

ـ نمی‌دانم (مکث)... نمی‌توانم بگویم که به آن فائق آمدم (مکث)...

* تشریح این دوره‌ی مشخص؛ این دوره‌ی برزخی خیلی اهمیّت دارد. چرا؟ چون دوستانی هستند که هرگز از این مرحله نگذشتند.

ـ می‌شناسم، بله، می‌دانم! (مکث)... من یک جورهایی این را حق خودم می‌دانستم. شاید اولش این‌طور نبود. اولش این جوری بود که برای من همه چیز بی‌تفاوت بود...

* چه چیزی بی‌تفاوت بود؟

ـ بی‌تفاوت بود که چه کار می‌کنم. نمی‌توانم بگویم که آن دوره عاشق کسی شدم، امّا می‌خواستم از آن فضا بیرون بیایم. چون فکر می‌کردم که آن فضا من را خواهد کشت.

* آن فضا را تشریح کن.

ـ آن قدر غم و غصه زیاد بود که نگو (خودتان می‌دانید که). من تا پیش از این ماجراها بزرگترین غم زندگی‌ام تصادف پسر عمه‌ام بود که مرده بود. بعد شما می‌آیی و می‌بینی، بهترین دوستان‌ات اعدام شده‌اند. البته یک شانسی که من داشتم این بود که ما یک گروه بودیم. من دوستانی را می‌شناسم که تنها بودند و شرایط ما را داشتند و خودکشی کردند (مکث طولانی)... واقعاً در آن موقع همه‌ی ما به صفر رسیده بودیم؛ از بس که فشار زیاد بود.

* به نحوی می‌گویی که در آغاز وقتی برای فکر کردن به خودت نداشتی؟

ـ آره، تو وقت نداشتی که به احساس خودت فکر کنی. چون مدام خبر اعدام‌ها می‌رسید.

* امّا گفتی، بالاخره به نحوی بر این ناملایمات فائق آمدی...

ـ آره، فائق آمدم...

* با «استدلال» به این دوره فائق آمدی؟

ـ آره، فائق آمدم. یکی از شانس‌های زندگی‌ام این بود که وقتی برای اولین بار با کسی آشنا شدم، آدم تیپیک ایرانی نبود...

* منظور؟

ـ مثلاً بخواهد تو را بگیرد، نگه دارد...

* مال خود کند؟

ـ مال خود کند. شانس دیگری که آوردم، این بود که خیلی سریع وارد جامعه‌ی آلمانی شدم. این موضوع خیلی به من کمک کرد. چون با چیزهای جدیدی آشنا شدم...

* این «چیزهای جدید» را لطفاً با مثال‌های ساده‌ی همراه کن. با چه چیز جدیدی آشنا شدی؟

ـ مثلاً، این‌که تو می‌توانی دوست پسر بگیری، و نه این‌که حتماً با او ازدواج کنی. می‌توانی با آدم‌ها باشی، ولی تعهد هزار ساله نداشته باشی.

* به هر حال این «آشنایی» چون آشنا شدن با یک فرهنگ جدید است، هم زمان می‌خواهد و هم خیلی چیزهای دیگر. امّا پرسش‌ام این است که گلرخ جهانگیری از اولین رابطه‌ی عاطفی‌اش در خارج، و رابطه‌ای دیگرش چقدر به آرامش رسید؛ آن رابطه‌ها چقدر به او آرامش دادند؟ به هر حال در سالهای نخست تبعید، گلرخ، هم مجموعه‌ای از ارزش‌های گذشته را با خودش دارد و هم داغدار همسر و یاران از دست رفته‌اش هست.

ـ (سکوت طولانی)...

* می‌دانی از چه زاویه این پرسش را می‌کنم؟ به این خاطر: دوره‌ای که دوره‌ی کلنجار رفتن انسانهای تبعیدی با دنیای پیرامون‌شان است، یک زمان ثابت ندارد و می‌تواند بی‌نهایت باشد. به خاطر پیچیدگی و تناقض‌های این دوران (که من به عنوان دوران برزخ از آن نام می‌برم) و فشاری که بر دوش انسان تبعیدی‌ست، بسیاری از رابطه‌ها، انسان تبعیدی را به آرامش نمی‌رساند؛ توقع او را برآورده نمی‌کند. بگذار با یک پرسش کنکرت گفتگو را ادامه دهیم: اولین رابطه‌ی عاطفی و رابطه‌های بعدی، برای تو جنبه‌ی فرار داشت، یا رسیدن به آرامش؟

ـ اولش، می‌توانم بگویم که فرار بود. یک جور فرار کردن از وضعیتی که گرفتارش بودم. ولی بعد نه، عشق بود، محبت بود...

* تلاش برای زندگی کردن بود؟

ـ کاملاً! من در این جامعه یاد گرفتم، هر که را دوست دارم، جای خودش را در قلب‌ام داشته باشد. جای «حسنی» در یک جای قلب‌ام هست و جای دوستان دیگرم در جاهای دیگر. و من اجازه نمی‌دهم کسی به آنها نزدیک شود...

* ببین گلرخ، در دنیای واقعی این تفکیک کردن‌ها ظاهراً ساده نیست. تو خیلی با صراحت از تفکیک‌ها می‌گویی. آیا این صراحت از احساس تو هست یا از استدلالی که به آن رسیدی؟

ـ حس‌ام است؛ واقعیت است.

* یعنی در زندگی عملاً موفق به این تفکیک کردن شدی؟

ـ آره. من این [تفکیک] را کرده‌ام. مثلاً اگر از کسانی که با من دوست هستند، بپرسید، این را به شما خواهند گفت.

* بیا این مسئله را در اشل بزرگ‌تری نگاه کنیم. چرا اغلب ارتباط‌های عاطفی جامعه‌ی تبعیدی؛ ارتباط‌هایی که در دوران برزخ گرفته شده، بی‌ریشه و ناپایدار بودند. چرا اغلب آنها آرامش‌زا نبوده؟

ـ من این تجربه را ندارم که شما می‌گویید.

* در مورد دیگران چه‌طور؟

ـ در مورد دیگران [رابطه‌ها] بی‌ریشه‌تر از آنی بوده که در ایران بوده و همان رابطه‌ها را هم ادامه دادند.

* به هر حال اغلب که آمده بودند، بیش از یک نفر بودند؛ با زندگی جمعی و خاطره‌ی جمعی آمده بودند. امّا حالا؟

ـ درست می‌گویید. من اگر بخواهم این موضوع را در رابطه با زنان بگویم، می‌توانم آن را بفهمم‌ام...

* لطفاً در رابطه با خودت بگو.

ـ من از اول آدمی بودم که «ازدواج» را قبول نداشتم. یادتان هست که می‌گفتند: در خانه‌های تیمی قرص ضد حاملگی پیدا کرده‌اند! در این شرایط ما مجبور شدیم که ازدواج کنیم. من حتا یادم است، شبی که با مامان صحبت می‌کردم (با خنده) او چیز عجیبی به من گفت، که من نمی‌خواهم آن را بگویم، امّا من به او گفتم که ما کمونیست‌ها حرف‌مان یکی است، یعنی به آن قرارداد اهمیت نمی‌دهیم، امّا مجبوریم این کار را بکنیم. چون شرایط ایران این‌طور بود. می‌خواهم بگویم، شاید من نمی‌خواستم مثل پدر و مادرم زندگی کنم و می‌دانستم که وظایف یک زن، آنی نیست که «مامان» یا مادرها دارند، امّا زیاد هم [با آنها] فرق نمی‌کردم. امّا وقتی پا به خارج گذاشتم، دیدم که اغلب مردان دور و برم، به دلیل جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم، شغل و موقعیت اجتماعی خوبی داشتند. امّا ما [زنان] با این‌که بچه‌های سیاسی ـ تشکیلاتی بودیم، می‌دیدیم که ساختار سازمانها، ساختاری «مردانه» است. ما زنانی که کار و فعالیت می‌کردیم، واقعاً می‌بایستی دو یا سه برابر مردها کار کنیم، تا به جای آنها برسیم...

* شاید به موقعیت آنها برسید؟

ـ بله، شاید به جای آنها برسیم، حق با شماست. البته موضوع‌های دیگری هم وجود داشت. همه‌ی اینها باعث شد که «ما» چیزهای جدیدی از این جامعه یاد گرفتیم. البته یادگیری ما از وقتی شروع شد که بند خانواده را شکستیم و از ایران خارج شدیم.

* این «شکستن» که اختیاری نبود، جبری بود. پس نمی‌توان به عنوان دستاورد از آن یاد کرد.

ـ درست است، امّا به هر حال [عوارض آن] در ما بود. یعنی در افتادن با یک سری «نُرم» را آسان‌تر می‌کرد؛ و این قدم بزرگی برای ما بود. مجموعه‌ی این شرایط باعث شد که زنان خیلی سریع‌تر روی پای خودشان ایستادند...

* این «استدلال» را که نمی‌خواهی به همه‌ی زنان تعمیم دهی؟

ـ البته نه. نمونه‌هایی که من شاهدش بودم، اغلب این‌طور بودند. به هر حال باید روی این موضوع تحقیق شود. مثلاً بیشتر زنانی که در برلین بودند، درس خواندند، کار می‌کنند، در جامعه‌ی آلمانی زندگی می‌کنند، دوستان آلمانی دارند، من این نمونه‌ها را دیده‌ام. امّا حالا شما از «تنهایی» سؤال می‌کنید. البته من هم در دور و بر خودم این احساس را دارم؛ احساس تنهایی را...

* و این پرسش اصلی‌ست: چرا؟

ـ من فکر می‌کنم که ما یک ذره سن‌مان بالا رفته، بی‌حوصله‌تر شدیم ـ و طبیعی هم هست. بچّه‌ها خیلی تنها زندگی می‌کنند. من یکی از پروژه‌هایی که رویش فکر کنم، این است که خانه‌ای بگیریم ـ نه این‌که با هم زندگی کنیم، چون به سر و کله‌ی هم خواهیم زد ـ که هر کس آپارتمان خودش را داشته باشد، ولی با هم زندگی کنیم. سن ما به جایی رسیده که باید به این چیزها هم فکر کنیم.

* طبق تجربه‌های شخصی، من هم دیده‌ام که زنان نسل اول پناهنده نسبت به مردان رشد اجتماعی بیشتری داشته‌اند. با این حال در حضورهای اجتماعی‌ام، در گفتگوهایم با زنان این نسل، در گفتگوهای خارج از نواری که با تعداد زیادی از آنها داشتم، دیده‌ام که آنها نسبت به مردان «زندگی» را کمتر تجربه کرده‌اند. من بارها و بارها پشیمانی از زندگی داشته و از دست دادن فرصت‌ها را در کلام، در کنایه‌ها و در حالات روحی آنها دیده‌ام. در این باره چه نظری داری؟

ـ من راجع به اغلب کسانی که دور و برم هستند، این را نمی‌توانم بگویم. ولی حرف شما را قبول می‌کنم. ببینید! سی سال برای یک جنبش زمان کمی است؛ برای ایجاد تغییر زمان کمی است. مثلاً اوایل که ما به خارج آمده بودیم...

* خواهش می‌کنم از ضمیر اول شخص مفرد استفاده کن.

ـ اوایل که من به خارج آمده بودم، همیشه فکر می‌کردم، اگر کسی را جانشین کسی کنم، تغییری در زندگی می‌شود. در صورتی‌که روابط همان روابط بود و تغییری نکرده بود. فقط به جای «علی»، «تقی» را آورده بودیم. حتا با همان ذهنیت‌مان عاشق «تقی» بودیم، امّا روابط ما تغییر نکرده بود. این را من از شما می‌پذیرم. امّا ما به زمان احتیاج داشتیم تا گامهایی در این زمینه برداریم. البته من به جرأت می‌توانم به شما بگویم که زنانی که در دور و بر من هستند، این طور نیستند، که شما می‌گویی...

* (با خنده) من که چیزی نگفتم!

ـ منظورم سؤال می‌کنید. حالا ممکن است که همه‌مان اشتباه کنیم؛ من اشتباه می‌کنم، بچه‌ها اشتباه می‌کنند، در انتخاب‌مان اشتباه می‌کنیم...

* چون وقت گفتگوی‌مان محدود است، بیایم همین جا به قلب موضوع وارد شویم. این مسئله، یکی از موضوع‌هایی است که سالها رویش فکر کرده‌ام: زنان نسل اول پناهنده نسبت به مردان «تنها»ترند. این تنهایی، دراغلب موارد انتخاب آنها نبوده، چون آنها به شیوه‌های مختلف از آن شکایت دارند. من از زنانی با متوسط سنی پنجاه سال صبحت می‌کنم. در صورتی که بسیاری از مردان همین نسل با متوسط سنی پنجاه سال، شاید یک دهم محدودیت‌ها و فشارهای اجتماعی یا عاطفی زنان را ندارند. در این باره چه فکر می‌کنی؟

ـ من فکر می‌کنم، ما به چیزهایی رسیدیم که برایش کار کرده‌ایم و به قول شما برای‌شان بها دادیم. مردان زیادی را من نمی‌شناسم، امّا آنهایی که می‌شناسم، من در اِشلی که شما می‌گویید، نمی‌گذارم‌شان. ولی من خیلی از مردها را از دور می‌شناسم که از ایران زن می‌گیرند؛ بچه‌هایی که به قول خودشان خیلی ادعا هم داشتند. اتفاقاً امروز داشتم فکر می‌کردم که بدبخت‌ترین، بیچاره‌ترین و بی‌فرهنگ‌ترین مرد، همیشه زنی دارد که می‌تواند به او سرویس دهد. این حرف‌تان را قبول دارم. یعنی امکانات آنها کم نیست. شما به خانواده‌ها نگاه کن. من تا به حال ندیدم یا نشنیدم که خانواده‌ها به زنانی که شوهر ندارند، پیشنهاد کنند که بیا تو را با کسی آشنا کنیم. امّا در مورد مردها موضوع کاملاً فرق می‌کند.

* دقیقاً به یکی از موضوع‌های جدی اشاره می‌کنی. پرسشی که مطرح است، این است که چرا بحث این موضوع‌های عینی به سمینارها و به مقالات راه پیدا نمی‌کند. چرا زنان فعال در خارج کشور این موضوع‌های ‌عینی و جدی را به جلسات سخنرانی‌ها نمی‌برند؟ آیا جای این بحث‌های پایه را پس از ربع قرن در جامعه‌ی ایرانی احساس نمی‌کنی؟

ـ درست می‌گویید، باید راجع به این چیزها هم حرف زد.

* می‌خواهم در قسمت آخر این گفتگو با «خود» تو بیشتر آشنا شوم: در اغلب حضورهای اجتماعی معمولاً بذله‌گو و سرزنده ظاهر می‌شوی. آیا من درست فکر کردم که گرخ جهانگیری دیگری در پشت آن چهره‌ی شاد و بذله‌گو وجود دارد؟

ـ باور کنید، من همیشه فکر کرده‌ام که درون و بیرون‌ام یکی است. من وقتی شادم، شاد هستم. اصلاً آیا شما دیده‌ای، ما جایی برویم که با شادی شروع شود و به گریه ختم نشود؟ البته الان کمتر شده، امّا اوایل این‌طور بود: تولد که می‌رفتیم، موزیک می‌گذاشتیم و گریه می‌کردیم. بحث سیاسی می‌کردیم و گریه می‌کردیم (مکث)... ممکن است من دو رو داشته باشم، امّا (مکث)...

* اغلب این‌طور نیست که آدم این دو گانگی را آگاهانه انتخاب کند.

ـ آره، می‌دانم.

* یعنی، بذله‌گویی و شوخ طبعی می‌تواند مکانیسم دفاعی آدم باشد؟

ـ فکر می‌کنم، می‌تواند باشد. قبول دارم.

* امروز در کجا هستی؟ زندگی‌ات در مجموع در «بهشت» است یا «جهنم». و یاد در«برزخ» زندگی می‌کنی؟

ـ (زمزمه) الان؟ فکر می‌کنم یک جوری روی پای خودم هستم. کارهایی که می‌کنم دوست دارم. روی موضوع زندان و سازمان پیکار کار می‌کنم و فکر می‌کنم دینی به بچه‌ها دارم.

* رضایت‌ات از زندگی را پرسیده بودم و سه گزینه در مقابل‌ات قرار داده بودم.

ـ در «بهشت» نیستم، در «برزخ» هم نیستم. در «جهنم» که اصلاً نیستم.

* پس در کجا هستی؟!

ـ (مکث) نمی‌دانم! بعضی وقت‌ها در برزخ‌ام؛ بیشتر در برزخ‌ام تا بهشت. امّا خیلی وقت است که دیگر در جهنم نیستم.

* (با خنده) آیا به هیچکدام از پرسش‌هایی که طرح کردم، از روی «مصلحت» جواب دادی؟!

ـ نه، هیچکدام‌شان را. هر سؤالی کردید، صادقانه جواب دادم.

* از شرکت‌ات در این گفتگو دوباره تشکر می‌کنم.

* * *

تاریخ انجام مصاحبه: ۲۱ دسامبر ۲۰۰۸
تاریخ انتشارمصاحبه: ۱۱ ژانویه ۲۰۰۹

(۱)- این متن بخشی از مقاله‌ای‌ست(به قلم خودم) که در دسامبر ۹۹ در نشریه‌ی«کانون» منتشر شد.

http://www.goftogoo.net/

22 January 2009

کتاب "من خود ایران هستم": بیان زندگی یک بخش از نسلی که در انقلاب 1357 ـ سنین بین 20 تا 40 سالگی ـ بودند


تاریخ تحول فکری و عقیدتی یک نسل
نگاهی به کتاب
"من خود ایران هستم" نوشته ی مجید نفیسی


کاظم رنجبر*

در مسافرت کوتاهی که، به دعوت دوست و هم مدرسه ای نادیده ام، آقای مهندس سعید آقائی، در نیمه اکتبر 2008 به شهر تورنتو در کانادا داشتم، این امکان نیز برایم فراهم شد که با هموطنان گرامی ام، که هفته نامه ی پرمحتوای شهروند را در شهر تورنتو، واقعا در حد یک گروه روزنامه نگار حرفه ای با تجربه، و با ذوق و علاقه، منتشر می کنند، آشنا بشوم.

این همکاری دسته جمعی و محتوای چنین نشریه وزین، خود نمایانگر رشد و بلوغ فرهنگی و فرهنگ سیاسی، بر مبنای اصول دمکراتیک، آزادی بیان و اندیشه را نوید می دهد. خانم فرح طاهری به هنگام خداحافظی کتابی را با عنوان "من خود ایران هستم" که با دست خط زیبای خود ایشان مزین است به من هدیه کردند. نویسنده این کتاب آقای دکتر مجید نفیسی هستند، که من شخصا نه ایشان را می شناسم و نه تاکنون چیزی از نوشته های این مرد فرهیخته خوانده ام. (باید بنویسم خوانده بودم) چون از آن روزی که کتاب به دستم رسید، آن را خوانده و فیش برداری نیز کرده ام.

حقیقت این است که روح کنجکاو من، که همیشه در طول زندگی ام با من بوده ـ و فکر می کنم که تا پایان عمرم نیز با من خواهد بود ـ با دیدن عنوان کتاب: "من خود ایران هستم"! مرا بر آن داشت، که با کنار گذاشتن برنامه های کار روزانه ام، حداقل یک هفته در این کتاب، با چنین عنوان سئوال برانگیزی غوطه ور شوم.

هر اندازه که مطالب این کتاب را می خواندم، تحولات فکری ـ فلسفی شخصیت نویسنده را، از سطور این کتاب 409 صفحه ای جستجو و تعقیب می کردم، و با خود می گفتم: آقای مجید نفیسی، عجب عنوان بامسمایی را برای کتاب خود انتخاب کرده است. این کتاب تاریخ تحول فکری و عقیدتی نسلی است که در طول سالهای سلطنت استبدادی محمدرضا شاه به مدرسه و دانشگاه رفتند، در خارج، اغلب در کشورهای سرمایه داری چون آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلیس درس خواندند، کمتر به واقعیت های حاکم در کشورهای کمونیستی آشنایی داشتند، اما دو آتشه کمونیست، مارکسیست بودند، بدون آنکه مارکسیسم را به عنوان یک فلسفه و یک مکتب جامعه شناسی، تحصیل، تفسیر و تحلیل کنند. در انقلاب توده مردم در سال 1357، فعالانه در کنار ارتجاعی ترین اندیشه های آخوندی، شرکت کردند و آیت الله خمینی را، این مظهر استبداد مذهبی را به نام امام خمینی با شعار"روح منی خمینی، بت شکنی خمینی"، به قدرت مطلق رسانده و از او بت ساختند؛ در جنگ عراق علیه ایران شجاعانه از وطن و ملت خود دفاع کردند، اما هنوز عفریته ی استبداد دینی، با تمام ضایعات، صدمات مادی و معنوی به ملت و مملکت، بر قدرت باقی است. در این فاصله بخشی از قشر تحصیل کرده، تکنوکرات های ایران، این سرمایه های عظیم انسانی و علمی، به خارج مهاجرت کردند و در این مهاجرت است که آقای مجید نفیسی، به استادی و تبحر یک زیست شناس، نه تنها جامعه امروز ایران، بلکه تاریخ ایران را کالبد شکافی می کند. اگر آقای مجید نفیسی عنوان کتاب اش را "من خود ایران هستم" انتخاب کرده است، واقعا این عنوان بسیار گویا است.

این کالبدشکافی استادانه ی جامعه ایران، از جنبه تاریخی ـ فرهنگی ـ اجتماعی از سوی آقای مجید نفیسی، مدیون سه عامل مهم در شکل گیری شخصیت فردی و اجتماعی و بینش و شناخت عمیق او از جامعه ایرانی است.
الف ـ نویسنده برخاسته از یک خانواده با فرهنگ ایرانی است. این خانواده جامعه ایران را هم از زاویه ارزشهای سنتی و هم از جنبه تجدد و مدرنیته می شناسد و به آن آشنایی دارد.

ب ـ نویسنده به مفهوم واقعی آن یک فعال سیاسی، هم از جنبه تئوریک و هم از جنبه پراتیک (نظری ـ و علمی) بوده است.

پ ـ نویسنده با آشنایی بسیار عمیق و پربار به فرهنگ و ادبیات و فلسفه غرب (ایده آلیسم هگل، ماتریالیسم مارکس ـ انگلس، لیبرالیسم جان لاک و اگزیستانسیالیسم و اصالت انسان سارتر، مسلح به دستگاه فکری حاکمیت عقلانیت در فلسفه و حرکتهای اجتماعی است. به عنوان مثال "در تاریخ میان بری نیست، در تاریخ میان بری وجود ندارد. من به این موضوع باور دارم، فکر می کنید می توانید میان بر بزنید، بعدا مجبورید که هزینه اش را بپردازید، و این چیزی است، که اکنون ما از آن رنج می بریم. وقتی که جامعه مدنی وجود ندارد، اگر گروهی به قدرت رسید، هر چند حسن نیت هم داشته باشد، به دیکتاتوری منجر می شود." (صفحه 13 ـ "من خود ایران هستم"، نوشته ی مجید نفیسی).
همین جمله ی به ظاهر ساده و کوتاه دست آورد یک زندگی پربار و در عین حال پرحادثه ایست، که کمتر انسانی به این بلوغ فکری می رسد.

***

برای نقد این اثر با ارزش، از خود نوشته آقای نفیسی شروع می کنم. در صفحه 383 کتاب به مقاله ای با عنوان "قسم به نمک" برمی خوریم، که گویا نفیسی در نوجوانی به یک ساربانی 150 تومان پول می دهد، که او را همراه با دو شتر ساربان، از شهر جندق، شهری در حاشیه جنوبی کویر نمک، در شمال شرقی استان اصفهان، گذرانده و به اولین آبادی شمال کویر، به شهر معلمان برساند. نفیسی بیان این خاطره را، با چند جمله فلسفی، که در واقع بازگوی زندگی فردی و اجتماعی اوست چنین شروع می کند. "برای یک نظریه نویس عرفانی، جهان آن است که آدمی را تغییر می دهد و برای یک عرفانگرا، جهان آن است که پیموده می شود. تفاوت این دو در آن است که اولی به تغییری معتقد است که بشر را در آن اختیاری نیست، ولی دومی به جبر و اختیار نمی اندیشد. گرفتاری از این جا شروع می شود که برای درک صحیح از فلسفه عرفان، کتابها را زیر و رو می کنیم، در صورتی که عرفان در تن ما خانه کرده است و این جا و آن جا، به وسعت یک کویر و به قامت حصار یک قلعه در تن یک انسان گرفتار شده است. از آنجا آغاز کنیم." (صفحه 383)

در واقع این جملات باز نگاهی است که زندگی و تحولات درونی او را نشان می دهد، که چگونه به همراه ساربان با تجربه، از کویر پرخطر زندگی می گذرد، و از یک نکته به نکته دیگر می رسد. منتها چون نفیسی از عرفان و فلسفه عرفان سخن به میان می آورد، و این کلمه عرفان و فلسفه عرفان بخشی از فرهنگ ایرانی است، عرفانگرایی هم خواسته و ناخواسته یکی از خصوصیات رفتار ایرانی است، یک لحظه روی آن مکث می کنیم. این مکث کردن برای اظهار فضل از جانب صاحب این قلم نیست، بلکه ما را بیشتر کمک می کند، که اثر نفیسی را بشناسیم و از طریق آن به شخصیت فردی و زندگی اجتماعی او آشنا بشویم.

در زبان عربی عَرفَ یعنی شناختن، که معادل آن در زبان فرانسه فعل connaître می شود. عرفان، یعنی شناخت، معادل فرانسه Connaisance. عرفانیه یک مکتب فلسفه است، که در زبان فرانسه Gnosticisme است، مکتبی فلسفی است که از قرن دوم مسیحیت، مخلوطی از فلسفه نوافلاطونیان و سخنان انجیل، در بین یک عده، که بنابه گفته و ادعای خود، دنبال باطن سخنان انجیل می رفتند، رواج یافت. در دنباله آن هم به جهان اسلام نیز کشیده شد، که یک عده، دنبال شناخت باطن قرآن هستند.

در واقع مجموع عرفان یک شناخت مجازی، رمزی و استعاری است، که متاسفانه قرنهاست که یک عده، که کم و بیش به زبان عربی و فلسفه نوافلاطونیان آشنایی دارند، یک ملت را که خصوصیات اولیه اش بیسوادی مطلق، فقر فرهنگی، و فقر فرهنگ سیاسی است، به این کلمات قلمبه سلمبه "فلسفه عرفان" سرشان را مشغول کرده اند و مشغول می کنند. بی جهت نیست که بخش عظیم ادبیات ایران به شکل شعر است و بخش مهم این اشعار، اشعار عرفانی یا به عبارت دیگر شناخت رمزی مجازی و استعاری است! و چون همه کس به این شناخت رمزی، مجازی و استعاری تسلط ندارند، لذا ملت ایران به قطب، "مرشد"، امام، (خصوصا امام سیزدهم) احتیاج دارد، تا از فلسفه هستی و کائنات چیزی درک بکند. آیت الله خمینی هم اشعار عرفانی داشتند و ایشان و هم کسوتانشان، خود را با عنوان عالم ربانی، علمای اعلام و آیات اعظام، به جامعه معرفی می کنند، چون این حضرات ادعا دارند به آن حد از معرفت و شناخت رسیده اند، که ملت باید از آنان اطاعت بکند!

وقتی نفیسی می گوید: "در صورتی که عرفان در تن ما خانه کرده است و اینجا و آنجا، به وسعت یک کویر به قامت یک حصار یک قلعه در تن یک انسان گرفتار شده است" برای رسیدن به این مرحله شناخت عمری را گذرانده است. و در راه ایده آل خود تا آخرین حد، یعنی حتی نهایت از خود گذشتگی و از دست دادن عزیزان خود، پیش رفته است. عرفان نفیسی، عرفان آخوندی، عرفان مرشدی، نیست، بلکه خودشناسی او است. سخن اینجاست که چگونه نفیسی یک چریک مارکسیست لنینیست، در نهایت به مکتب اگزیستانسیالیزم اصالت انسان و به لیبرالیسم جان لاک می رسد؟

نفیسی در رابطه با ضرورت تفکیک دین از دولت، چنین می نویسد:

"می گویند، که مرد غریبی در رودخانه جسم شناور سیاهی را دید و به خیال این که تنه درختی است، به آن چسبید. مردی که از کنار آب به کمک او می آمد فریاد کشید: اینکه به آن چسبیده ای خرس است. رهایش کن. مرد غریب تقلاکنان جواب داد: من می خواهم او را ول بکنم، ولی او مرا ول نمی کند."

نفیسی ادامه می دهد و می نویسد: "حالا حکایت ماست. چگونه از رژیمی که بر ولایت فقیه تکیه دارد، و رهبر آن خود را نماینده خدا در روی زمین می داند، می توان انتظار داشت که از روحانیت بخواهد که به حوزه ها برگردند و به مردم بگویند: دیانت ما از سیاست ما جدا است؟"

در پاسخ می گویم تجربه بیست و پنج ساله سلطه ولایت مطلقه فقیه به مردم نشان داده، که خداسالاری نه برای خدا خوب است و نه برای مردم. اکنون ما نیاز به آن داریم، که این مشاهدات عینی و ملموس را به سطح نظری بکشانیم و برای ضرورت تفکیک دین از دولت، پایه های اصولی استوار بریزیم. آن چه که امکان پی افکندن یک دولت سیاسی غیر دینی را به عقب می اندازد، بیش از این که جوخه های اعدام ملایان باشد، ناروشنی های نظری هواداران مردم سالاری است. چرا باید دین را از دولت تفکیک کرد؟ آیا هدف ما نابود کردن دین یا خلع لباس از روحانیون است؟

تجربه ملل دیگر در این زمینه چگونه بوده است؟ آیا به عنوان مثال مردم آمریکا که در آنجا دین از دولت جدا است کمتر از ایرانیان مذهبی هستند؟ آزادی وجدان یا عقیده چیست، و چرا آن را از آزادی اندیشه و بیان متمایز می کنند؟ من برای پاسخ به این پرسش ها و درک عمیق نظریه دولت غیردینی هیچ نوشته ای را مفیدتر از نامه "پیرامون بردباری" اثر جان لاک (1704ـ 1632) فیلسوف تجربه گرای انگلیسی نمی یابم. نظرات آزادی خواهانه او نه تنها در تحول جامعه انگلستان به سوی مردم سالاری موثر افتاد، بلکه همچنین بر انقلاب آمریکا و قوام فکری بنیانگذاران ایالات متحده، چون توماس جفرسون اثر مستقیم داشت. لاک این نامه را در زمان تبعید خود به هلند به سال 1685 به لاتین نوشت و مترجم انگلیسی آن به زبان انگلیسی ویلیام پاپل، تا چهار سال بعد موفق به چاپ آن شد.

این تحول عمیق درک و باورهای فلسفی نفیسی، نتیجه یک کار تحقیقی، دانشگاهی نیست، بلکه نتیجه یک زندگی مبارز سیاسی، یک مارکسیست طرفدار جنگ طبقاتی است. ولو اینکه به نظر این صاحب قلم، یک تحول مثبت و آینده سازی است برای نسل هایی که بعد از نفیسی ها آمده و خواهند آمد. ولو اینکه درک و شعور سیاسی جان لاک نتیجه بیش از یک قرن جنگهای مذهبی انگلستان است، ولی فراموش نکنیم که جامعه ایران در طول قرنها، از جنبه ی فلسفی، سیاسی یک جامعه بسته، نازا، و سترون بود و هنوز هم بخش مهمی از جامعه در گرداب فقر فرهنگی درگیر هستند.

شاید خوانندگان جوان آثار مجید نفیسی به خاطر نداشته باشند، وقتی که زنده یادان خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان در دادگاه نظامی، در نظام استبدادی محمدرضا شاه محاکمه می شدند. گلسرخی در دفاعیات خود چنین می گوید:
«هنگامی که مارکس می گوید: «در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته می‌شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است» و مولا علی می‌گوید: «قصری بر پا نمی‌شود، مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند»، نزدیکی‌های بسیاری وجود دارد. چنین است که می‌توان در تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسی‌ها و ابوذر غفاری‌ها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را و اسلام مولا علی را تأیید می‌کنیم...»
ولو اینکه این سخنان با محتوای احساساتی خود قابل احترام است، ولی در اصل معصومیت و ناآگاهی خسرو گلسرخی را از تاریخ واقعی ظهور اسلام و ناآگاهی او از ظهور نهضت ها و حرکتهای اجتماعی و فلسفی سوسیالیزم نشان می دهد. سوسیالیزم برخاسته از انقلاب صنعتی انگلستان، ظهور سرمایه داری صنعتی و به موازات آن ظهور طبقه چند میلیونی کارگر و فلسفه مارکسیسم، چه ربطی به جامعه عشیره ای عربستان 14 قرن پیش دارد؟ همین مذهب شیعه، یا موسسه آخوندسازی و دین فروشی که در طول 5 قرن بر ایران حاکمیت فرهنگی دارد، بی جهت نیست جوانان این مملکت را به یک جنبش سیاسی ـ مذهبی، چریکی، چون مجاهدین خلق، که هنوز هم می خواهند قرآن را به کاپیتال کارل مارکس پیوند بدهند، می کشاند. مجید نفیسی گرچه مجاهد به عنوان عضو سیاسی سازمان مجاهدین خلق نبود، ولی چریک یک سازمان شبه نظامی با اندیشه های مارکسیستی بود، که در این راه تا آخرین حد پیش رفته است. و کتاب نفیسی با عنوان "من ایران هستم" حقیقتا اسم بسیار باسمائی است که زندگی یک بخش از نسلی را که در انقلاب 1357 ـ سنین بین 20 تا 40 سالگی ـ بودند بیان می کند. فراموش نکنیم که در تمام خانواده های ایرانی چه از قشر تحصیل کرده و حتی خارج رفته، و چه اقشار مختلف جامعه، داستان کربلا و شهادت حضرت حسین و یارانش، به صورت یک اسطوره در وجدان ناخودآگاه بمانند سنگ نبشه حک شده بود و هنوز هم حک شده است.

ادامه دارد

* کاظم رنجبر، دکترا در جامعه شناسی سیاسی از پاریس.

20 January 2009

مکاتبات سر گشاده و حقوق بشری (!) مدافعین "دوجناحی" فرهاد وکیلی، علی حیدریان و فرزاد کمانگر "به اتهام مخالفت با نظام" به اعدام محکوم شده


مکاتبات سر گشاده و حقوق بشری (!)
مدافعین حقوق دوجناحی (!) بشر
...............


پاسخ مجموعه فعالان حقوق بشر به تکذیبیه گروه حقوق بشری ( حقوق بشر کردستان):

در تاریخ یکشنبه بیست ونهم دیماه هزاروسیصد و هشتاد وهفت، گزارشی(1) از سوی مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران با عنوان (تفهیم اتهام جدید علی حیدریان و فرهاد وکیلی ) منتشر گردید که باعث انتشار تکذیبیه(2) و توضیحی از ناحیه گروه حقوق بشر کردستان گردید .
درخبر منتشر شده از طرف این مجموعه آمده :
( صبح روز جاری ، علی حیدریان و فرزاد کمانگر از زندان رجایی شهر و فرهاد وکیلی از زندان اوین به دادسرای عمومی تهران(3) جهت تفهیم اتهام جدید منتقل شدند.
در این دادگاه که بدون حضور وکلای آنان برگزار گردید ، فرهاد وکیلی و علی حیدریان از فعالان سیاسی کرد به اتهام جعل چند مدرک (4)مورد تفهیم اتهام قرار گرفتند و فرزاد کمانگر نیز به دلیل وارد نبودن اتهام به زندان بازگردانده شد.
یادآوری میگردد این سه زندانی بیش از سی ماه است که در زندان به سر می بردند و هر سه نیز محکوم به اعدام هستند ، علی حیدریان و فرهاد وکیلی علاوه بر حکم اعدام محکوم به ده سال زندان نیز گردیده اند و در حال حاضر تمام احکام مذکور قطعی است. )

گروه حقوق کردستان در طی موضع گیری در قبال این خبر اعلام نمودند :
( فرهاد وکیلی، علی حیدریان و فرزاد کمانگر 3 فعال زندانی سیاسی کرد که به اتهام مخالفت با نظام به اعدام محکوم شده اند اعلام کردند روز گذشته یک گروه که خود را فعال حقوق بشر معرفی می کند خبری کذب و نادرست در خصوص احضار به دادگاه و تفهیم اتهام جدید آنها منتشر نموده که یک روزنامه حکومتی نیز با استناد به آن اقدام به انتشار خبر نادرست مذکور کرده است. در خبر مذکور آمده است که «نامبردگان به دادسرای عمومی تهران منتقل و به اتهام جعل مدارک مورد تفهیم اتهام قرار گرفتند.» این 3 زندانی سیاسی با تکذیب خبر یاد شده می گویند: «نه به دادگاه احضار شده و نه مورد تفهیم اتهام جدید قرار گرفتند». آنها انتشار اینگونه اخبار نادرست را جوسازی و شایعه پراکنی علیه فعالان زندانی کرد توصیف کرده و خواهان پایان دادن به انتشار اخبار نادرست و شایعه پراکنی درباره خود و دیگر زندانیان سیاسی شده اند. )(2)
انتشار این تکذیبیه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران را بر آن داشت که بررسی مجددی را برای اثبات درستی و یا نادرستی گزارش مذکور انجام دهد تا در صورت صحت اشتباه در انتشار خبر ، مراتب به افکار عمومی اعلام شده و در راستای سالم سازی ذهنیت ها از اخبار اشتباه اقدام شود
.
در طی این برسی ها و همچنین جمع آوری اطلاعات و اسناد، مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به این نتیجه رسیده که مطالب منتشره اشتباه نبوده و بر این اساس مجددا بر صحت آن تآکید میشود .

همچنین گزارش های دیگری نیز با تایید این اخبار از ناحیه منابع (5) دیگر منتشر گردیده که ادعای فوق را تایید مینمایند . همینطور اسناد دیگری نیز گواه بر صحت این این خبر نزد مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران محفوظ است (6).

در پایان به آن سازمان محترم توصیه میگردد که نسبت به انتشار توضیحات اینچنینی و همچنین ادبیات نوشتاری نهایت دقت را به کار گیرد . چرا که عدم دقت در موارد فوق باعث آلودگی فضای کاری و همچنین سلب اعتماد مخاطب خواهد شد.

1-خبر مورد اشاره در وب سایت مجموعه
http://hrairan.org/index.php?option=com_content&view=article&id=338:5854&catid=143:107&Itemid=201
2- تکذیبیه سازمان حقوق بشر کردستان
http://insannorg.accounts.combell.net/Article.aspx?fld=Scout&id=69
3- بنابر آخرین گزارشات ، شعبه 3 بازپرسی مجتمع 15 خرداد خیابان فیاض بخش
4- اتهام مذکور پیشتر از سوی سازمان عفو بین الملل طی دو بیانیه (بیانیه های 30 ی جولای 2008 و 18 دسامبر 2008 ) و همچنین در مصاحبه محمود علیزاده طباطبایی وکیل مدافع علی حیدریان ، صدای آمریکا ، 12/7/1386 مطرح گردیده بود.
4- گزارش کانون صنفی معلمان ایران در خصوص انتقال غیرمنتظره فرزاد کمانگر
http://ksmt23.blogspot.com/2009/01/blog-post_18.html
5- اخذ مصاحبه از یکی از وکلای پرونده ، اخذ مصاحبه از یکی از خانواده های زندانی ، به دست آوردن سندی در خصوص انتقال زندانیان رجایی شهر.

19 January 2009

امیدوارم این بار فعالان حقوق زن و «مدافعان حقوق بشر» فراموش نکنند


اقتدار مادران

ایرج مصداقی


در اخبار آمده است که روز جمعه 27 دی ماه در حدود 18 نفر از اعضای خانواده‌هایی که قصد دیدار با فرزندانشان در اشرف را داشتند در فرودگاه مهر آباد تهران دستگیر و با ضرب و شتم به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل شدند. در میان دستگیر شدگان مادر فاطمه صادقی (امیرخیزی) با هشتاد و چهار سال سن دیده می‌شود.

پیش‌تر در مقاله‌ای تحت عنوان «مادر، افسانه است، اما دروغ نیست» در مورد او به عنوان نماد مقاومت خانواده‌ی بنازاده امیرخیزی نوشته بودم. به هنگام نگارش متن بر روی تک تک کلماتی که در وصفش به کار بردم تأمل کردم. با تمام وجود اعتقاد داشتم که او «افسانه» است و نماد یک مقاومت. مادر آبروی یک مقاومت در برابر یک رژیم ضدبشری است.

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=6446

برای مادر عزم سفر به دیار دوست و دیدار عزیزان بهانه است. او با سفر به «اشرف» اقتدار خود را به رخ رژیم و جنایتکارانش می‌کشد. او و فرزندانش را بارها به بازجویی و محاکمه و زندان کشاندند تا بلکه آن‌ها را از سفر به «اشرف» و دیدار با عزیزانشان بازدارند. عروسش شهلا زرین فر تازه آ‌زاد شده است و دو فرزندش حمید و اصغر همچنان در بندند. دخترش کبرا که خود پیشتر سالها زندانی سیاسی بوده و دو فرزندش نیز در اشرف هستند او را در این سفر همراهی می‌کرد.

در وصف مادر نوشته بودم:

«ای همیشه بارانی و قشنگ
از زیبایی‌ات
کارزاری بسازیم
از ستیزه‌ی پلنگ»

مادر همچنان با «زیبایی‌»اش به پیش می‌رود، مطمئناً‌ روزی «زیبایی‌» اش، زشتی حاکم بر سرزمین‌مان را به زیر خواهد کشید.

مادر عزیزه شفیعی‌نیا یکی دیگر از مادرانی است که اسیر شقاوت رژیم شده است. او که فرزند بزرگش موسی حیدرزاده پس از تحمل ده سال زندان در عملیات سحر به خاک افتاد برای ملاقات با دخترش آرزو، عازم اشرف بود.

امیدوارم این بار فعالان حقوق زن و «مدافعان حقوق بشر» آن‌ها را فراموش نکنند.

۲۹ دیماه ۱۳۸۷
http://www.irajmesdaghi.com

17 January 2009

برنامه ريزی و ذهنيت ما ، به مصداق می کنم رانندگی دارم توکل بر امام سیزدهم صدا و سیمای "سکولاریسم (!)" جمعه گردی های نو

دارالترجمه یاجوج و ماجوج
کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو
برنامه ريزی و ذهنيت ما "دست اندرکاران" جمعه گردی های
صدا و سیمای
انقلاب (!) بکارت نستوه "سکولاریسم (!)" نو
......................

"رفتن دکتر يزدی به نجفبرنامه ريزی و ذهنيت ما دست اندرکاران جمعه گردی های  انقلاب (!) بکارت نستوه ، براه انداختن آيت الله، نرفتن ايشان به کويت و حرکت به پاريس، پيدا شدن سر و کلۀ عناصری از آمريکا، برگزاری کنفرانس گوادالوپ و هزار واقعۀ ديگر نشان می داد که … کار برنامه ريزی بشدت ادامه دارد...

باری، آقای خمينی رهبر بلامنازع انقلاب شد...

خوينی ها هم دفتری را در ساختمان پخش تلويزيون در اختيار گرفته، منشی و دستکی براه انداخته، و با دست اندرکاران سازمان تلويزيون جلسات ديداری ترتيب داد ... از من پرسيد که شما در اينجا چه می کنيد؟ و من برايش توضيح دادم که به آقای کيميائی کمک می کنم تا شبکۀ دوم تلويزيون را راه اندازی کند...به مصداق شعار ملی «می کنم رانندگی دارم توکل بر خدا» "!

جمعه گردی های ا. ن. وری علا گوی انیوز
مخترع و پاانداز بکارت نستوه "سکولاریسم (!) " نو
اي ـ ميل ... به اين آدرس
NewSecularism@gmail.com
http://news.gooya.com/society/archives/082453.php

آدینه 27 دی 1387 ـ 16 ژانويه 2008
......................................

.... تمرین ....
................


"دنبال این نباشید که فرم غربی پیدا کنیم.بیچارگی ما اینست که دنبال این هستیم، که فرم غربی پیدا کنیم، دادگستری ما دادگستری غربی باشد، قوانین ما غربی باشد. این همه ضعیف النفس نباشید.
آنها ئیکه فرم غربی را بر فرم الهی ترجیح می دهند ، این ها از اسلام اطلاع ندارند...
مبارزه با فساد می کنیم، فحشا را قطع می کنیم.
مطبوعات را اصلاح می کنیم ،
رادیو را اصلاح می کنیم، تلویزیون را اصلاح می کنیم ،
سینما را اصلاح می کنیم، .
تمام این ها باید به فرم اسلام باید باشد.
تبلیغات تبلیغات اسلامی است. وزارت خانه های اسلامی، احکام احکام اسلام. حدود اسلام را جاری می کنیم... یک مملکت محمدی ایجاد می کنیم"!

"نطق مهم" 10 اسفند 1357 امام سیزدهم فیضیه قم
پخش مستقیم از "صدا و سیمای انقلاب(!)"
مندرج درکیهان ملاخورشده / شنبه 12 اسفند 1357
http://7weblogs.blogspot.com/2008/05/blog-post.html
......................................

.... تمرین ....
................

"باید جشن بگیریم... شادی کنیم!... ما امام مونو دوست داریم"!

ا.ن. علای صدا و سیمای "انقلاب(!)" برنامه ريزی ذهنيت ما
خطاب به تماشاییان عزیز صدا و سیمای "انقلاب(!)"

آدینه 18 اسفند 1357

08 January 2009

ظهور یک «تئوکراسی» یا تشکیل خلافت جدید اسلامی

دارالترجمه یاجوج و ماجوج
کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو

بحث شیرین شعور و شرف ‌‏جورنالیستی:
مخترع (!) و"سردبیر(!)" باشگاه افتادن دوزاری سکولاریسم (!) نو
وشامپیون مسابقات شکر خوردن های زیادی نو


"30 سال پیش در چنین روزی
پانزدهم دی‌ماه ۱۳۵۷ برابر پنجم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی/

نوری‌علاء: امام خمینی تجلی‌گاه وحدت ملی

اسماعیل نوری‌علاء....نوشت:

آن‌که به عنوان مح
ور تحول و مجری تغییر نقش تاریخی خواهد داشت امام خمینی است. اوست که وارث ویرانه بازمانده از دزدان فراری خواهد بود... نظام ننگین باید برود و امام خمینی به عنوان تجلی‌گاه وحدت ملی و رهبر انقلاب پرشکوه ملت ایران برای سامان دادن به کارها به کشور بازگردد...
پیشنهاد این‌که دولتی زیر نظر امام خمینی به وجود آید، به معنی مقدمه ظهور یک «تئوکراسی» یا تشکیل خلافت جدید اسلامی نیست. امام خمینی خود بیش از هر کس بر جمهوریت و انتخابات آزاد تائید کرده است… من واقعاً امیدوارم که تاریخ جمهوریت ایران با نام کسی آغاز شود که همه ملت به او اعتماد دارند" !

رادیو زم زمانه هفته ‌نامه ایرانشهر
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_194.html
دوشنبه 16 دی 1387 / 5 ژانویه 2009
......................

....تمرین ...
...............
"سکولاریسم نو /
آقای محمد خاتمی، رئيس جمهور قبلی حکومت اسلامی، در آستانۀ انتخابات جديد، با روشنی تمام مواضع خود را در مورد آيندۀ ولايت فقيه و پادزهر سکولاريستی آن روشن کرده و حجت را با هر آدم خوش خيالی تمام کرده اند. بدينسان، هرکس که از اين پس زير علم ايشان سينه بزند صرحتاً اعلام داشته است که مخالف استقرار حکومت جدا از مذهب در ايران است و می خواهد که حاکميت ولايت فقيه در ايران پا بر جا بماند. اينگونه است که ديگر استدلال مبتنی بر «انشاالله گربه است» نيز از پيش معنای خود را از دست داده است. ما، به سهم خود از صداقت و فاش گوئی آقای خاتمی تشکر می کنيم..
سيد محمد‌‏خاتمی ... تصريح کرد:
اگر سکولاريسم در غرب بوجود آمده است، متناسب با شرايط تاريخی و اجتماعی آنجاست و تسری آن به جوامعی که دارای اين شرايط نيستند، غلط است"!
ا. ن. و ری علا
مخترع و سردبیر مسابقات سکولاریسم (!) کهنه و نو و چه و چه
به نمایندگی (!)"هیات تحریریه(!)" مسابقات سکولاریسم (!)) کهنه و نو
http://www.newsecularism.com/2009/01/04-Sunday/010409-Mohammad-khatami-Secularism.htm
يک شنبه 15 دی 1387 ـ 4 ژانويه 2009
......................

....تمرین ...
...............

"آقای خاتمی در جريان سفر خود ... در برلين ... به مسئله اخلاق در جامعه اشاره کرد و ... در ادامه سخنان خود به موضوع سکولاريسم پرداخت ... و... توضيح داد:
سکولاريسم، تجربه فرهنگ و تفکرغربی است. اصرار بر تسری سکولاريسم به نقاطی که فاقد زمينه های فکری پيدايش آن و فاقد علل سياسی و اجتماعی سکولاریسم هستند، قبل از اينکه امری مطلوب و يا نا مطلوب باشد آشکارا غلط است"!
گزارش مسافرت بی بی سی صد آبان 1384 / نوامبر 2005
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/11/051118_sm-khatami-vienna.shtml
به وسط مسابقات دو و میدانی "مورخ(!)" آبان 1384/ نوامبر 2005 باشگاه سکولاریسم(!) نو (متولد آذر 1386)
http://www.newsecularism.com/2007/Articles/FarsiArticles-xaatami111805.htm
......................

....تمرین ...
...............
"من، بعنوان سردبير سکولاريسم نو، چنين می انديشم که... يک سکولار بايد بيشترين وقت خود را در خواندن و شنيدن سخنان دشمنان سکولاريسم (و اينک سکولاريسم نو) بگذراند"!

ا. ن. وری علا
سردبیر (!) باشگاه 3- کولاریسم آبگوشتی نو ری قمری
http://www.newsecularism.com/Nooriala/012108-A-note-on-policy.htm
......................

....تمرین ...
...............

"سال نو، سکولاريسم نو، جمعه گردی های اسماعيل نو.. علا/
اين مقاله يک سال پيش نوشته و منتشر شد.
با شروع سال نو بد نديدم آن را مجدداً منتشر کنم...
براستی چرا «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا من مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟...
اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو!

ا. ن. وری علا
کشتیبان سکولاريسم "نو"!
NewSecularism@gmail.com
گوی ان یوز نو
http://news.gooya.com/society/archives/081731.php
آدینه - 13 دی
3871 - 02 ژانويه 2009

05 January 2009

تداوم زندگانی زهرا حسن زاده مادر محمد پاسدار، در شریان همه ی ما تبعیدی ها، که "ایرانیان خارج از کشور" نیستیم



تداوم زندگانی زهرا حسن زاده
مادر
محمد پاسدار،

در شریان همه ی ما تبعیدی ها،
که "ایرانیان خارج از کشور" نیستیم

مراسم یادبود شادروان زهرا حسن زاده، مادر محمد پارسا مدیر رادیو تلویزیون ایرانیان آلمان، بعد از ظهر یک شنبه 4 ژانويه 2009 - 15 دی 1387 با گردهمایی چند صدتن از ایرانیان تبعیدی برگزار شد، که بسیارشان زخم وسوگ از دست دادن عزیزانی را که سالیان سال ندیده بودند، بر جان و روان خویش تجربه کرده اند. مجلس ختم زهرا حسن زاده که دور از فرزندان دلبندش، در میهن اسیر شده مان درگذشت، با پیام های همدردی کانون دفاع اززندانیان سیاسی (برلین) و کانون پناهندگان ایرانی(برلین)…و این کلمات به یاد ماندنی جواد اسدیان برچیده شد:

محمد پاسدار عزیز!

امیدوارم که زمان و صبر، اندوهِ درگذشت مادرت را برای تو، خواهرت و خانوادۀ پاسدار تحمل پذیرتر کند. ما اینجا گرد آمده ایم که در این ساعت های اندوهزا همراه تو باشیم و یاد مادر گرامی ات را عزیز بداریم؛ مادری که به فرزندانش عشق می ورزید و بخت این را داشت که در کنار نوه ها، نتیجه ها و نبیره های خود به سربرد.

محمد عزیز، مرگ اتفاق ناگزیری است که بیش از همه، سایۀ غم افزای خود را بر جهان زندگان می گستراند؛ بویژه هنگامی که ما، در واپسین ساعت ها از حضور بر بالین عزیزانمان، به جبر زمانه محروم مانده ایم.

محمد عزیز!
تنها برای تسلای تو نیست که می گویم، بلکه باور دارم که از سر بیهودگی نبوده است که ما ایرانیان از دیرباز، به چنین مراسمی، عنوان مراسم " یادبود" نهاده ایم. یعنی درگذشت عزیزان ما، در حقیقت با بودن و هستی، ارتباط مستقیم دارد. بودنی که از فیزیک و شئی که نشانگر نوعی فاصله است، در می گذرد و در یادِ ما و در درون ما، تداومی جاودانه می یابد. اگر اکنون، مادر تو چشم از این جهان فروبسته، در یاد و در جهان درون تو، تازه چشم گشوده است و به هستی ای والاتر دست یافته است.

محمد عزیز!
در این جهان خاکی، هیچ چیز از میان نمی رود. هر چه هست و هر چه نیست، بر مدار تبدیل این به آن و آن به این، معنایی می یابد. جَرَیان این تبدیل را مولوی به بهترین صورت برای ما تشریح کرده است:

از جمادی مردم و نامی شدم وز نمــا مـردم زحیــوان ســرزدم
مردم از حیــوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم

بنا براین، آنجا که در ذهن و اندیشه و یاد تو، مادرت حضور دارد، تبدیلی متعالی تر از حضور فیزیکی، انجام یافته، که تداوم زندگانی به گونه ای دیگر است. به سخن دیگر، مادر و عزیز تو، ازین پس، در خانۀ جان توست و با حضور تو، حضور دارد. می دانی که من هم مانند تو، در این غربت غریب کش، نتوانستم در کنار عزیزترینم باشم، به هنگامی که داشت چشم از این جهان فرومی بست. اگر بر این امر واقف نمی شدم که درگذشت او، آغاز زندگانی اش در یاد من است، بی تردید، اندوه از پایم درمی آورد. این آگاهی، اندوه را به شادی ای جاودانه در ما تبدیل می کند.

محمد جان!
قکر می کنم که باز هم بیهوده نبوده است که ما ایرانیان، به هنگام درگذشت نزدیکانمان، از زاری و گریه پرهیز می کرده ایم و با یادِ از دست رفتگانمان، شاد بوده ایم.
روان مادرت شاد باد و یادش گرامی و شادان تر...

......................................
آژانس خبری کوروش

04 January 2009

فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی

پانزده دی ماه / 5 دسامبر سالگرد تولد فروغ فرخ زاد ... که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت









پانزده دی ماه / 4 ژانویه

سالگرد تولد فروغ فرخ زاد



.....................................


"بازگوئی تدفين يک شاعر/
بعد از ظهری در تابستان ۱۳۴۴ بود... در رستوران هتل پالاس خيابان شاهرضا نشسته بوديم و چای می خوريم. ... يکباره، وسط حرف هامان، يک آدم درشت هيکل جاهل مسلک که با حالتی مستانه از کنار ميزمان رد می شد، چشمش به فروغ افتاد و در ميانهء راهش برگشت و با حيرتی شوخی آميخته گفت: «به به! فروغ خانم. شما کجا اينجا کجا؟»
فروغ را نگاه کردم که سرخ شده و هيچ نمی گفت.
مردک گفت
: «چيه؟ سلام ما جواب نداشت؟»
باز هم فروغ ساکت و معذب نشسته بود و با فنجان قهوه اش ور می رفت. گلسرخی رو به مرد کرد و گفت: «آقا، لطفاً مزاحم نشويد». و مرد خنديد و گفت:

«فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی؟» که گلسرخی با کله کوبيد توی دهانش و کافه بهم خورد.
احمد رضا فروغ ر
ا که گريه می کرد بيرون برد و من هم به جمع و جور کردن گلسرخی و جدا کردنش از مردی که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت مشغول شدم" !
 پانزده دی ماه / 5 دسامبر  سالگرد تولد فروغ فرخ زاد
مخترع و سردبیر (!) سکولاریسم "نو(!)"
گو یانیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php

...................................

"سال نو، سکولاريسم نو/
جمعه گردی های اسماعيل نو.. علا/
اين مقاله يک سال پيش نوشته و منتشر شد.
با شروع سال نو بد نديدم آن را مجدداً منتشر کنم...
براستی چرا «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا من مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟...اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو!

مخترع و سردبیر(!) سکولاريسم نو(!)
NewSecularism@gmail.com
گویانیوز
http://news.gooya.com/society/archives/081731.php
آدینه 02 ژانويه 2009 - 13 دی 1387


ای بشر، ای وارثِ آزادگی! از خموشی دور شو، برخیز از دنیای وهم


ایمای مرگ

رضا بی شتاب


هیچ وُ پوچی چیست؟
افسونِ سکوت
در حصارِ ترس ماندن
یا نگاه از دیده راندن
مُهر بر دُرجِ دل وُ بر لب نهادن
در گریبانِ گمان گم بودن و پیدا نبودن
با صدای یأس سنجِ هر خروسک
تن به حرمان دادن وِ در بادهای:
زرد و سرخ و سام و صرصر
گاه گاهی رقصِ مصروعان و گاهی در سقوط؛
بیهوده گشتن
ای زمین حُزنت که می شُوید ز رخسار!
مشقِ وحشت می کنند اوباش با نبضِ زمان
گردبادی از تباهی در کمین
می وَزَد از لامکان در هر مکان
کینه می کارند این دیوانگان در خوابِ خاک
اینهمه آسیب وُ سنگ؛ ایمای مرگ
خود چه می چینند در چشمِ تماشا
غیرِ اشک وُ ناله های زارِ جان:
هر چمن از یادِ سبزِ غنچه ی لبخند
مژگان می فشارد زین غبارآلوده دوران؛ سخت بر هم
واژه ها در بُهت ماسیده به تاریکی اسیر
مضمونِ آزادی به زنجیر وُ حقیر
کو صدایی تا دراندازد برین گردون صفیر
کودکان گهواره های هول بستر می کنند
مادران آوارگانِ داغدارِ قرنِ قهر
خاک را فرشی به زیرِ پا وُ بر سر می کنند
خانه ها سقف وُ ستون
گم کرده در غرقابِ خون
انفجاری می کند ویران وُ خاکستر دمی
زندگی، هم دسترنجِ آدمی
زخم وُ زندان، تازیانه، زمهریر
می شود آوار بر اندامِ شهر
سایه ها بر دوشِ خویش
بارِ جانکاهیِّ اَندُه در گریز
ای بشر، ای وارثِ آزادگی!
از خموشی دور شو، برخیز از دنیای وهم
این سرانجامِ تو وُ نقشِ تو نیست
کاهشِ عشق ست در رگهای ما
سر برون آر از سکوت وُ لحظه ای
این نقابِ غم ز هم بگسل، بیا فریاد کن...

2009-01-02


01 January 2009

اوباشگریهای عوامل رژیم ضد انسانی ولایت فقیه نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست بلکه، از نظر بین المللی موجی از اعتراض و انزجار را برخواهد انگیخت


اوباشگریهای عوامل رژیم ضد انسانی ولایت فقیه
نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست
بلکه، از نظر بین المللی موجی از اعتراض و انزجار را برخواهد انگیخت

حمله به سفارتخانه‌ها
نشانه سردرگمی رژیم است

جعفر پویه


تنها چند روز پس از سخنرانی فرمانده سپاه برای بسیج دانشجویی که گفت: "می‌خواهيم زمينه‌ای ايجاد كنيم كه اگر نياز شد، بسيج دانشجويی به اقداماتي مشابه 13 آبان دست بزند" عده‌ای از عناصر وابسته به نهادهای حکومتی همراه با بسیج دانشجویی که بخشی از سپاه پاسداران است، به سفارتخانه ها و وابسته های دیپلماتیک کشورهای خارجی حمله ور شده و خسارات زیادی را به آنها وارد کرده اند.

روز گذشته (چهارشنبه) عده ای به نام "بسیج دانشجویی" به باغ سفارت انگلیس در قلهک که محل زندگی خانواده های وابستگان دیپلماتیک انگلیس است حمله کردند و پس از ورود به آنجا خسارت زیادی به بار آوردند. این عمل خداپسندانه عمال رژیم پس از مدتی با دخالت نیروهای انتظامی پایان یافت. همچنین در روزهای گذشته سفارتخانه های مصر، اردن و عربستان هدف یورش اوباش حکومتی قرار گرفته و خسارتهای زیادی به آنها وارد شده است. اوباشگری حکومتی به بهانه حمله اسراییل به غزه انجام می گیرد. معلوم نیست کسانی که با ظاهر سازی سنگ مردم فلسطین را به سینه می زنند چرا سفارتخانه کشورهای دیگری را مورد یورش قرار می دهند و به تخریب آنها می پردازند.

این عمل اوباش رژیم که خلاف همه تعهدات بین المللی و عرف دیپلماتیک است، نشان از سردرگمی پایوران رژیم در موضعگیری درست در مقابل بحران منطقه فلسطینی را دارد. یاوه بافهای مبارزه با اسراییل و شعار دهندگان نابودی و محو آن، اکنون درمانده از حرکتی درست سعی دارند تا با حمله به سفارتخانه های کشورهای مختلف که در عرف دیپلماتیک مصون از هرگونه تعرضی هستند، خود را اخبار روز جهان همپای درگیریهای منطقه ای مطرح کنند. اما ناگفته پیداست که اینگونه اوباشگریهای عوامل رژیم ضد انسانی ولایت فقیه نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست بلکه، از نظر بین المللی موجی از اعتراض و انزجار را برخواهد انگیخت. یعنی، این دست و پا زدنهای بیهوده رژیم و اوباش آن هرچه بیشتر سردرگمی آنها و چهره کریه ددمنشیها و عدم پایبندی به عرف دیپلماتیک را به نمایش می گذارد.

.........................
ایران نبرد
http://www.iran-nabard.com

در شرایطی که انسانها هر روزه با شکنجه، زندان، اعدام و ترور روبرو هستند


در شرایطی که انسانها هر روزه با شکنجه، زندان، اعدام و ترور روبرو هستند، نقض حقوق بشر در زمینه های بسیار دیگری نظیر بیکاری، عدم دسترسی به اَموزش و پرورش، استثمار و فقر بدست فراموشی سپرده شده اند

حقوق بشر، دموکراسی و عدالت اجتماعی

محمد پروین


پیش گفتار:

واژه ها هم مورد ظلم قرار میگیرند، شکنجه میشوند و اجبارا تن بچیزی میدهند که نمیخواهند و چیزی میشوند که نیستند. استبداد و جهل ناشی از اَن، منافع گروهی و طبقاتی و یکسو نگری برخاسته از اَن، برخوردهای جزمی، مذهبی و نگرشهای سطحی، بسیاری از واژه هائی را که در طول تاریخ بار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی عمیقی را به همراه داشته است، از معنای واقعی خود تهی کرده و چهره دیگری بخشیده است. بزرگترین قربانی این لشگر متخاصم، حقوق بشر و عدالت اجتماعی و مفاهیم منبعث از اَنست و اَزادی و دموکراسی و مردم سالاری، که اگر چه بقدمت بشریت مورد تعبیر و تحریف بوده اند اما امروز در سطح جنبش اَزادی خواهانه ایرانیان خارج از کشور بنحوی که شاید برای ما ملموس تر باشد مورد تعارض قرار گرفته اند. بحث تئوریک و فلسفی در مورد این مفاهیم مورد نظر نوشته حاضر نیست. هدف برخوردی ابتدائی و ساده به مقولات پیچیده ایست که چالش های بسیاری را برای ما در گذار به جامعه ای که حقوق بشر، دموکراسی و عدالت اجتماعی را طلب میکند ایجاد کرده است. این نوشته ناظر بر این امر نیز خواهد بود که چگونه درس گیریهای غلط ما از تحولات و وقایع جهانی و وطنی، و ساده کردن مجموعه خواستها و اهداف به چند شعار جذاب، و عدم توجه به چالش های موجود، میتواند این واژه ها را از مفاهیم پر ارزشی که طی سالها و قرنها تعریف شده اند تهی ساخته و مورد سو استفاده قرار دهد. تکیه بر مقولاتی که هر کس به زعم خود تعبیر کند، بجای عملکرد محوری در جهت اتفاق و اتحاد، نهایتا میتواند به عامل نفاق و تفرقه بدل گردد.


۱- دموکراسی وعدالت اجتماعی

دموکراسی در مفهوم عام خود مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در کلیه وجوه مطروحه در زندگی است که وجه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را در بر میگیرد. دموکراسی و استقرار همه جانبه اَن در کلیه وجوه، در پرتو این نگرش ایجاد میشود که نه اقلیتی بتواند برای اکثریتی تعیین تکلیف کند و نه اَنکه اکثریتی بتواند مانع مبارزه و تلاش اقلیت برای تحقق خواستها و اهدافش گردد. جدا از بحث های تئوریک، حداقل بر اساس تجاربی که در این مورد شده است، بنظر میرسد که تحقق دموکراسی سیاسی پیش شرط لازم برای فراهم شدن زمینه مساعد برای ایجاد سایر وجوه دموکراسی باشد. منتها تاملی چند در شرایط بنا نهادن نهادهای دموکراسی سیاسی نشان میدهد که استقرار همین پیش شرط هم خود در گرو حداقل حرکتی همزمان در جهت استقرار سایر وجوه دموکراتیک خاصه وجه اقتصادی است. دموکراسی سیاسی تنها با استقرار یک نظام جمهوری و شرکت مردم در انتخابات مربوط به اَن محقق نمیشود، بلکه شرکت و نقش مردم را در صحنه تصمیم گیریهای روز مره طلب میکند. این شرکت فعال و حضور در صحنه تصمیم گیریها، از طریق تاسیس نهادهای پایه ای دموکراتیک نظیر ابجمن شهر، انجمن صنفی، سندیکا، اتحادیه، شوراهای محلی و ایالتی و ولایتی و غیره صورت میگیرد. این حرکت و انتقال تصمیم گیریهای از پائین به بالاست که وجوه دموکراسی را هم تعریف و هم تضمین مینماید و از تبدیل دولت به عاملی جدا از مردم جلوگیری میکند.

مسئله ای که بلافاصله مطرح میگردد اینست که در جامعه ایکه فقر اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بیداد میکند. جائیکه انسانها مجبورند فرزندانشان را برای امرار معاش به فحشا وادار کنند، جائیکه تلاش معاش مجال و توانی برای سواد اَموزی نمیگذارد، در شرایطی که ساعات کار فراوان و کمی در اَمد کیفیت زندگی را به حدی رقت بار تقلیل داده است، شرکت محرومین و زحمتکشان جامعه در پروسه تصمیم گیری مستقل، نه تنها در نهادهای پایه ای فوق الذکر، بلکه حتی در انتخابات فرضا رئیس جمهوری و نمایندگان مجلس نیز امکان پذیر نخواهد بود. به این دلیل، برای استقرار دموکراسی سیاسی نیز حداقل درجاتی از دموکراسی اقتصادی و گسستگی بندهای استثمار و بهره کشی، با ایجاد یک رفاه نسبی ضروریست. حرکت در جهت استقرار دموکراسی زمانی تداوم خود را حفظ خواهد کرد که شرکت هر چه بیشتر اقشار مردم را در بر گیرد و این امر هنگامی میسر خواهد شد که زمینه های مادی آن یعنی دموکراسی اقتصادی نیز پی ریزی شوند. به این ترتیب این وجوه در پروسه تکاملی خویش رابطه تنگاتنگ و غیر قابل تفکیکی پیدا مینمایند. حرکت در جهت استقرار دموکراسی سیاسی تعیین کننده و محوری است چرا که فضای لازم برای بنای وجوه دیگر بویژه وجه اقتصادی را فراهم میکند. اما باید تکرار کرد که حرکت برای برپائی دموکراسی سیاسی اَن زمان تداوم خود را حفظ خواهد کرد و در جهت تکامل پیش خواهد رفت که بتواند امکان شرکت مردم را در پروسه تکاملی خویش فراهم سازد و این امر اَنرا به حرکت در جهت استقرار دموکراسی اقتصادی سخت مربوط میسازد. همین بحث البته در مورد ارتباط سایر وجوه دموکراسی با یکدیگر نیز صادق است. رفع ستم نژادی، جنسی، مذهبی، قومی و غیره را نیز نمیتوان در مراحل کاملا جداگانه مورد نظر قرار داد.

باین ترتیب عنوان کردن رابطه بین دموکراسی و عدالت اجتماعی بیان واقعیتی است که به اختصار توضیح داده شد. بیان این واقعیت، یاد اَوراینست که حتی استقرار دموکراسی در یکی از وجوه خود، از راه پر پیچ و خمی عبور میکند و توجه به این مشکلات و سعی در هموار کردن این راه از زمره چالش های اساسی است که ما با اَن مواجه هستیم. موانع تحقق دموکراسی در ایران تنها شامل استبداد رژیم اسلامی نمیگردد و در بر گیرند همه گرایشات استبدادی است که در طی سالهای طولانی ریشه در فرهنگ ما دوانده است و بهمین دلیل اگر چه مردم سالاری در ایران جز از طریق نفی استبداد مذهبی ممکن نیست، این امر به خودی خود به استقرار دموکراسی منجر نمیگردد. با توجه به تجربه تلخی که در استقرار استبداد مذهبی در ایران شد، اینبار باید هوشیارانه تر عمل کرد. علیرغم تنگ بودن فرصت و سستی ها و سر درگمی های ۳۰ سال گذشته، از لازمات جنبش ضد استبدادی ما دستیابی به جوهر واقعی مفاهیم بسیاریست که در طول زمان تحریف شده و بصورت مجرداتی بی بار و بی نشان و مورد سوء استفاده و برداشتهای نادرست در اَمده اند.

همانطوریکه مطرح شد، از اهم این مقولات همان مفاهیم دموکراسی و عدالت اجتماعی است. تنها سر دادن شعارگونه این مفاهیم بدون بیان استنباطات ما از اَنها و نشان دادن راه های عملی تحقق اَن نه تنها مشگل گشا نیست بلکه عواقب بسیار دردناکی را نیز ببار خواهد اَورد. جباران تاریخ بشری کمتر خود را باین نام معرفی کرده اند و دیکتاتوری خور را اغلب به زیور پیشوند و پسوند دموکراتیک نیز اَراسته اند. مخالفان رژیم اسلامی همه بدون استثنا دم از اَزادی و دموکراسی میزنند و بسیاری از اَنها چون بدانجا میرسند که این مفاهیم را تعریف نمایند و جلوه ها و نماد ها و نهادهای لازم برای حصول اَنرا تعیین کنند به عناوین مختلف طفره میروند و اَنرا موکول به براندازی استبداد حاکم مینمایند و پاره ای نیز اینکار را بنام دموکراسی و مردم سالاری انجام میدهند و اینکه این مقولات را باید برای مردم تعیین کرد و زمان طرحش امروز نیست. طرح اعتقاد اصولی تکیه بر رای مردم از جاذبه بسیاری برخوردار است. جاذبه ایکه گهگاه بر تفکرات منطقی عناصر و گروه هائی که درکی نسبتا وسیعتری نیز از دموکراسی دارند نیز اثرات خود را نشان میدهد.

برای تدوین مبانی اَزادی و دموکراسی باید مبنای حد اقل را بر دست اَورد هائی نهاد که تاریخ بشریت با مبارزات بسیار بدست اَورده است. دست اَوردهائی که بعنوان حقوق اساسی بشر شناخته شده و چندان مورد چون و چرا نیست. این حقوق، مندرج در قانون اساسی ملتهای متمدن و سیستم هائی که حداقل دموکرسی نسبی سیاسی در اَنها وجود دارد شده و ارگانها و نهادهای مختلف برای حراست اَنها ایجاد شده است. بعنوان مثال، در این جوامع، اَزادی بیان و کلام، نه تنها به رای گذاشته نمیشود بلکه هر گونه رای مردم نیز که بنحوی نافی این اصل باشد خلاف قانون اساسی و غیر قابل قبول خواهد بود. در اکثر دموکراسی های سیاسی هر خواست و نظری را مردم میتوانند با جمع تعداد مشخصی امضاء به رای بگذارند اما در صورت تصویب مردم باید از صافی نهاد های حافظ قانون اساسی بگذرد و این صافیها بسیاری از این تصمیم گیریها را بعلت منافات با حقوق مندرج در قانون اساسی و قوانین بین المللی تاکنون مردود شمرده اند. نکته بسیار مهم در این زمینه اینست که رای دادن به مسائلی که شرایط تغییر ناپذیری و یا شرایطی که تغییرشان بسادگی امکان پذیر نیست ایجاد میکنند، اصولا نفی دموکراسی است. نمیتوان رائی داد که نه تنها اگر خود تغییر عقیده دادیم مکانیسمی برای تغییرش نباشد، بلکه نسل های اَینده را نیز ملزم به پیروی از اَن بنمائیم. اگر این استدلال درست باشد، اولین سنگ محک برای هر نهاد دموکراتیکی اینست که با رای مردم ایجاد و انتخاب شود و با رای مرد هم تغییر یابد.

از اینرو بسیار حیاتی است که همه دست اَوردهای دموکراتیک بشریت و حقوق انسانی مورد پذیرش مجامع بین المللی، برسمیت شناخته شوند و در پرتو این شناختها حقوق دیگری نیز که هنوز مبارزه در راه حصول اَنها و یا مدارج تکمیلی اَن ادامه دارد مورد شناخت و مطالعه قرارگیرند تا بتوان سند اَزادی و دموکراسی را برای ایران نوین فردا تدوین کرد. در شرایطی که وجود اندیشه های استبدادی ناشی از سلطه طولانی حکومتهای جبار در همه ما، از عوامل قوی و مهم استقرار دموکراسی در ایرانست، منطقی بنظر نمی اَید که به استناد وجود همین اندیشه ها و گرایشات نظیر اعتقاد به مرجع و مقام و تاج و تخت و منبر و غیره، اَنها را به عناوین مختلف و بنام دموکراسی به رای گذاشت. رائی که چون به نهادهای غیر دموکراتیک و زائد اجازه وجود و احیانا بعلل تاریخی نشو و نما میدهد، تغییرش از طرق دموکراتیک بعلت موانعی که طبیعتا از نهادها ایجاد خواهند کرد امکان پذیر نبوده و انقلاب دیگری را طلب مینماید.

در شرایطی که انسانها هر روزه با شکنجه، زندان، اعدام و ترور روبرو هستند، نقض حقوق بشر در زمینه های بسیار دیگری نظیر بیکاری، عدم دسترسی به اَموزش و پرورش، استثمار و فقر بدست فراموشی سپرده شده اند. در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز شاهد نقض این حقوق اولیه هستیم و ناقضان این حقوق حتی مورد سئوال هم نیستند و اینجاست که مسئله عدالت اجتماعی بعنوان یک مسئله حیاتی مطرح میشود. نگرش به عدالت اجتماعی در این مقطع تاریخی، از نقطه نظر شناخت از وجوه دموکراسی و لازم و ملزوم بودن اَنها در عامترین فرم خود صورت میگیرد و نه از زاویه منافع طبقاتی و حقوق طبقات تحت ستم. چرا که منطقی نیست که در مبارزه توده ای برای دموکراسی، نسخه خاصی برای مبارزات طبقات و اقشار دیگر نوشته شود. منتها جان کلام اینستکه اگر به شرکت همه اقشار و طبقات در حکومت و تصمیم گیریها باور داریم، اَنگاه باید بخواهیم وسائل و امکانات شرکت هر چه بیشتر اَنان در این پروسه فراهم گردد. در شرایطی که نابرابریهای شدید اقتصادی و شرایط ناهنجار اقتصادی عملا شرکت بسیاری از مردم ما را در امر تصمیم گیری ناممکن و حداقل دشوار ساخته است. ایجاد شرایط مناسب اقتصادی که این مشارکت را ممکن سازد وظیفه هر انسان معتقد به دموکراسی صرفنظر از منافع طبقاتی میباشد. بدون شک تضاد در این مقوله برای همگان شدیدا آشکار است. فراموش نکنیم اَن گفته بجا را با این مفهوم که دموکراسی برای آنست که مخالفان ما حق مخالفت اَزادانه داشته باشند. این حق را اگر برای مخالفان سیاستها و منافع اقتصادی خود قائل نشویم به باورهای دموکراتیک خود عمل ننموده ایم. بحث بر سر ایجاد اَن شرایطی است که امکان شرکت همه اقشار و طبقات را در یک مبارزه دموکراتیک برای احقاق حقوق خود فراهم آورد. مبارزه ایکه از فردای سرنگونی استبداد حاکم باید بتواند اَغاز گردد.

تضاد موجود در استقرار دموکراسی و منافع طبقاتی واقعیتی است که بیانگر نسبی بودن درجات حصول دموکراسی در سیستمهای مختلف اقتصادی میباشد. ما برای فراهم کردن امکان مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود و نهایتا دسترسی به دموکراسی واقعی باید نیروهائی را در جامعه تقویت کنیم و پرورش دهیم که در بطن خود محدود کننده منافع و تعلقات امروز ما و منافع طبقاتی ما خواهد بود. از منظر منافع طبقاتی، این به عبارت ساده و عامیانه خود میتواند به معنای مار در اَستین پروردن و حمایت و رشد اَن دسته ازمحرومین جامعه باشد که مدعی باز گرفتن حقوق بیشتر خواهند بود. از اَنجا که شاید نتوانیم مجموعه تغییرات و تحولات فردی، اجتماِعی، اقتصادی را که تدریجا چنین شرایطی را پیش میاورند تجسم کنیم، بنا به خصلت دفاع از منافع شخصی خود، در قبال این سری بحث ها و مقولات یا حالت تدافعی میگیریم، یا بی تفاوت از کنار اَن میگذریم و یا منکر اَن میشویم. و این سنگ محک است، همان جائیست که ما هر یک امتحان میدهیم و جایگاه خود را در شناخت از دموکراسی و حقوق بشر و اعتقاد به مبانی اَن تعیین میکنیم. ستیز طبقاتی یعنی تلاش طبقات محروم برای گسستن بندهای استثمار و کسب حقوق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عادلانه ودر این ستیز بنظر نمیرسد که مقاومت طبقه حاکم چیزی باشد که با پند و اندرز و توسل به احساسات و اخلاقیات و غیره از میان برود.

منتها، در تب و تاب طلب دموکراسی هر چه بتوانیم به مفاهیم واقعی اَن نزدیک تر شویم و شناخت بهتری از اَن پیدا نمائیم، شانس بیشتری در ساختن اَن جامعه مدنی خواهییم داشت که در اَن مبارزات طبقاتی پذیرفته شده و هر چه ممکن تر فرمهای پیشروتری را پیدا خواهد کرد. متاسفانه از اَنجائیکه انتظار اینکه بخش های مرفه برای شرکت طبقات محروم در پروسه دموکراسی، منافع طبقاتی خود را نادیده بگیرند عملا برای بخش مرفه رویا و تخیل بوده و هست، دموکراسی محدود به اَن طبقاتی میشود که شرایط اقتسادیشان شرکت در تصمیم گیریها را ممکن میسازد و اَنوقت دیگر لفظ مردم در مردم سالاری معنای عام خود را از دست میدهد. در واقع مردمی که سنگش را بسینه میزنیم، ما و طبقه ایست که ما بدان تعلق داریم. بحث طبقاتی بودن اَزادی و دموکراسی را در واقع همین عدم تعهد طبقات مرفه و عمدتا طبقه حاکم به مضامین واقعی دموکراسی پیش میاورد.

پیچیدگیهای دست یابی به حقوق بشر که خود مستلزم استقرار دموکراسی و عدالت اجتماعی است و چالش عظیمی که حل اَن ایجاد کرده است، سر درگمی فاحشی را در بخش هائی که خود را "چپ" میدانند ایجاد کرده است. عدم درک درست از این پیچیدگی و عدم توان برخورد به اَن، اکثریت طیف "چپ" را در دنیا بطور عام و در ایران بطور خاص به اتخاذ چنان مواضع مکانیکی و غیر دیالکتیکی واداشته است که گه و گاه اَنان را در کنار سیستم های جبار و واپس گرائی چون رژیم اسلامی قرار میدهد.
این نوشته پیش گفتاری بود در تعریف فضائی که در اَن بشود این طیف را که با شعار های چپ به بی عملی و نتیجتا به بالاترین حد راست روی در افتاده اند به چالش کشید و بستر مناسبتری برای در اَمیختن هر چه بیشتر حقوق بشر، دموکراسی و عدالت اجتماعی و حل تضاد های اولیه ایجاد نمود.

این بحث مهم در نوشته دیگری مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
mparvin@mehr.org

به دلیل وابستگی تام و تمام روحانیت و دیگر نهادهای دینی به حکومت است که با سقوط حکومت در ایران، نهادهای دینی نیز به پایان کار خود خواهند رسید



نهادهای دینی که در ایران ِ ماقبل انقلاب بهمن ۱٣٥٧ بخشی از نهادهای مدنی به حساب می‌آمدند با قبضه شدن تام و تمام قدرت در دست گروهی از روحانیون به تدریج در دولت دینی مضمحل شدند و به بخشی از دیوان‌سالاری دولتی و هیئت حاکمه تبدیل گشته‌اند. دقیقا به دلیل همین وابستگی تام و تمام روحانیت و دیگر نهادهای دینی به حکومت است که دیگر نمی‌توان از تفاوت میان شیعه و سنی از حیث وابستگی یا عدم وابستگی نهادهای دینی آنها از حکومت‌ها سخن گفت. همچنین با سقوط حکومت دینی در ایران نهادهای دینی نیز رو به افول خواهند گذارد و بسیاری از آنها به پایان کار خود خواهند رسید

پایان استقلال مالی، نهادی، علمی- حرفه‌ای و سیاسی و اضمحلال در حکومت

دستاورد نظام جمهوری اسلامی برای نهادهای دینی


مجید محمدی

رژیم اقتدا‌رگرا و تمامیت‌خواه جمهوری اسلامی در هر دو دوره‌‌ی آیت‌الله خمینی و خامنه‌ای نه تنها از آغاز به نابودی نهادهای مدنی، رسانه‌های مستقل، سندیکا‌های کارگری، احزاب سیاسی غیرهمسو و تشکل‌های دانشجویی و دانشگاهی کمر همت بست بلکه بیش از آنها به تخریب نهادهای دینی و روحانیت مستقل در ایران پرداخت. حکومت دینی نقطه‌ی پایانی بود بر تعامل هزار ساله‌ی نهادهای شیعه با حکومت‌های عرفی در ایران و نقش دوگانه‌ی این نهادها در مشروعیت بخشی به این حکومت‌ها از یکسو و سخن‌گویی از جانب مردم از سویی دیگر.

آیت‌الله خمینی خواستار استقلال نسبی نهادهای دینی در جمهوری اسلامی بود اما تا آنجا که به ولایت مطلقه‌اش خدشه‌ای وارد نیاید. خانه‌نشین کردن مراجع تقلید منتقد در دوران وی آغاز شد. اما نه شرایط اقتصادی کشور به وی امکان این را می‌داد که هزاران میلیارد تومان را به حوزه‌های دینی سرازیر کند و نه نیازی داشت تا با تزریق منابع مالی به نهادهای دینی به اعتبار و اقتدار سنتی و فرهمندانه‌اش به عنوان یک مرجع تقلید و رهبر انقلاب بیافزاید. اما علی خامنه‌ای با مشکل مشروعیت سیاسی بر سر کار آمد. وی همچنین نه مشروعیت سنتی داشت، نه مشروعیت فرهمندانه و نه مشروعیت قانونی. بنابراین می‌بایست با سیاست‌های چماق و هویج نهادهای دینی را رام خود سازد.

مهم‌ترین سیاست حکومت خامنه‌ای ستاندن استقلال از نهادهای دینی بوده است. این حکومت با سلب استقلال علمی و حرفه‌ای، مالی، نهادی و سیاسی روحانیت و دیگر نهادهای دینی چیزی از وجهه‌ی سیاسی و اجتماعی برای این نهادها باقی نگذارده است. نهادهای دینی در دوران خامنه‌ای به زائده‌ای از حکومت تبدیل شدند. اگر روحانیت در ایران ِ دوران خامنه‌ای هنوز اندکی هوادار و پیرو دارد نه به خاطر آنست که اخلاق و دینداری و شریعت را نمایندگی می‌کند و یا گروه مرجع است؛ بلکه بدان خاطر است که روحانیت دریافت‌کننده و توزیع‌کننده‌ی رانت و امتیازات حکومتی اعم از امتیازات مربوط به قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی است و هرکه در میدان دید روحانیون باشد و بیشتر بدان‌ها ابراز وفاداری کند بیشتر از منابع عمومی و رانت‌ها برخوردار می‌شود.

روند اضمحلال نهاد‌های دینی که با تاسیس حکومت دینی آغاز شد در ابتدای دوران خامنه‌ای شتاب بیشتری گرفت و در دوران ریاست محمود احمدی‌نژاد به اوج خود رسید. فقدان مشروعیت دینی خامنه‌ای و عدم پذیرش وی به عنوان مرجع محرک برگرفتن این ایده در دستگاه رهبری شد که اصولا حوزه‌ها و دیگر نهادهای دینی را با وابستگی شدید مالی به حکومت و نیز خاموش کردن صداهای منتقد در آن در اختیار خود بگیرند. در دهه‌ی اول حکومت خامنه‌ای وی با پرداخت بیشترین شهریه و اعطای بیمه‌ی بهداشت و درمان به روحانیون و تاسیس ده‌ها مدرسه و موسسه‌ی پژوهشی نبض فعالیت‌های عمرانی و مالی را در حوزه‌های علمیه به دست گرفت. درسی که جنبش اصلاحات - پس دوم خرداد سال 1376- به خامنه‌ای و روحانیت حاکم داد آن بود که با اتکا بر نهادهای نظامی و مذهبی ابزارهای کنترل اجتماعی را در اختیار گیرند. از همین جهت در دوران مابعد اصلاحات، همه‌ی نهادهای دینی با ده‌ها برابر شدن بودجه‌های دولتی خود مواجه شده و کاملا در تسلط حکومت و دولت قرار گرفتند. منابع دولتی که به آسانی در اختیار نهادهای دینی قرار می‌گرفتند آن چنان وسوسه کننده بودند که روحانیون استقلال خود را با آنها سودا کردند.

عدم استقلال مالی

دولت‌ها در دوران خامنه‌ای - از جمله دولت خاتمی - نه تنها ردیف‌های بودجه‌ی مشخصی هر ساله برای کمک به نهادهای دینی در نظر گرفته‌اند و صدها میلیارد تومان برای هزینه‌های جاری و عمرانی این نهادها تخصیص داده‌اند بلکه با مستثنی کردن موسسات تولیدی و تجاری تحت مالکیت این نهادها از مالیات، هزاران میلیارد تومان به این نهادها سرازیر کرده‌اند. دولت احمدی‌نژاد پا را از چندین برابر کردن کمک‌های مالی فراتر گذاشته و اعلام کرده است که در نظر دارد در سی استان کشور به ساختن و تاسیس مدارس علمیه نمونه اقدام کند.(١) هزینه‌های بهداشت و درمان روحانیون دقیقا و کاملا از منابع عمومی دولتی پرداخت می‌شود(٢) در حالی که ده‌ها میلیون نفر در ایران فاقد بیمه‌های بهداشت و درمان هستند.

کمک‌های مالی دولت به نهادهای مذهبی در دوران حکومت خامنه‌ای / احمدی‌نژاد به بالاترین سطح در طولسه دهه‌ی اخیر رسید. بودجه‌ی دولتی اختصاص یافته به نهادهای دینی که صرف هیات‌های مذهبی و مخارج تبلیغیآن‌ها، ساختمان مساجد، مدارس علمیه، گسترش «برنامه‌های فرهنگی مساجد»،«آموزش روحانیون و مبلغان دینی» می‌شود، در سال پایانی دوره‌ی ریاست جمهوری محموداحمدی‌نژاد افزایشی ۶۰ درصدی داشت.(٣) بودجه کانون‌های مساجد که در پایان ریاست جمهوری محمد خاتمی دو میلیاردتومان بود، در سال ۱٣٨٧به ۱۷ میلیارد تومان رسید. در این سال، برنامه‌ی حمايت از آموزش‌های ديني و فرهنگي و هنري وزارت ارشاد قم بيش از ٧ برابر رشد داشته و به ۱٥ميليارد تومان رسيد. برنامه حمايت و هدايت فعاليت‌هاي فرهنگي و ديني نيز با افزايشی معادل ٥/٣ برابر به ٣٢ ميليارد تومان رسيد.(٤) بر اساس مصوبه‌ی مجلس حسینه‌ها، مساجد و تكایای روستاها از پرداخت‌های آب، برق، گاز و فاضلاب در سال ۱٣٨٧ معاف شدند.(٥) هيات دولت در سال ۱٣٨٧، ٣٢٣ ميليارد و ٩٠٠ ميليون ريالاعتبار براي توسعه و اجراي زيرساخت‌هاي زيارتي شهرستان قم به ويژه مطالعهو اجراي طرح توسعه‌ی غربي حرم حضرت معصومه اختصاص داد.(٦)

کمک‌های دولتی بخش کوچکی از منابع نهادهای دینی در ایران امروز را تشکیل می‌دهند. در ایران با دو پدیده‌ی متفاوت دولت و حکومت مواجه هستیم. دولت همانا قوای سه گانه‌ای هستند که کشور را اداره می‌کنند اما حکومت فراتر از این سه قوه است. نهادهای حکومتی که مستقل از قوای سه گانه‌اند تحت نظارت دستگاه رهبری عمل می‌کنند و از بسیاری از مقررات جاری کشور معاف هستند. بنیادها، آستانه‌ها و اوقاف که همه موسسات تولیدی و تجاری‌اند و بخش عمده‌ای از اقتصاد کشور را در دست دارند مستقیما تحت نظر رهبری اداره می‌شوند و در آمدهای آنها نیز تحت نظارت رهبری هزینه می‌شود. این درآمدها در دوران خامنه‌ای عمدتا به نهادهای دینی اختصاص یافته‌اند تا شرایط رقابتی علمی و اجتماعی میان رهبران دینی را به نفع آن که منابع مالی بیشتری در اختیار دارد تغییر دهند.

عدم استقلال نهادی

در دوران خمینی شورایی با عنوان شورای عالی مدیریت حوزه‌ی علمیه‌ قم برای ایجاد هماهنگی در برنامه‌های آموزشی تشکیل شد. در ابتدا این شورا با در نظر گرفتن عضویت برای نمایندگان مراجع تنوع و استقلال بیشتری داشت اما به مرور این تنوع و استقلال حداقلی از میان رفت و اعضای شورا مستقیما از سوی رهبری و از میان عناصر وفادار به وی منصوب شدند. بدین ترتیب حوزه‌ها مستقیما تحت اداره‌ی حکومت قرار گرفتند. گرچه حوزه‌های اصفهان و مشهد از حوزه‌‌ی قم استقلال دارند اما آنها نیز تحت نظر رهبری اداره می‌شوند.

سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی که متکفل تبلیغات مذهبی در خارج کشور است، دفتر تبلیغات حوزه‌ی علمیه‌ی قم که فعالیت‌های تبلیغی روحانیت را در داخل کشور برنامه‌ریزی و اجرا می‌کند و سازمان تبلیغات اسلامی که به فعالیت‌های تبلیغی، فرهنگی و هنری در داخل کشور می‌پردازد همگی از بودجه‌های دولتی استفاده می‌کنند اما در برابر نمایندگان مردم پاسخگو نیستند و تحت نظر رهبری اداره می‌شوند. شورای ائمه جماعات در استان‌ها، شورای سیاستگذاری ائمه‌ی جمعه، مرکز رسیدگی به امور مساجد در استان‌ها، کانون‌های فرهنگی و هنری مساجد، سازمان حج و زیارت و سازمان‌ها و نهادهایی از این قبیل نیز که مساجد و ائمه‌ی جمعه و جماعات را منصوب و اداره کرده و تحت نظارت دارند از هیچ استقلالی برخوردار نبوده و تحت نظارت دستگاه رهبری هستند. اعضای شوراهای این نهادها و روسای آنها همگی توسط رهبری منصوب می‌شوند.

عدم استقلال سیاسی

جامعه‌‌‌‌‌ی مدرسین و مجمع نمایندگان طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی قم، مجمع مدرسین و محققین حوزه‌ی علمیه‌ی قم، جامعه‌ی روحانیت مبارز تهران و مجمع روحانیون مبارز که بیانیه‌های سیاسی به نمایندگی از سوی روحانیت صادر می‌کنند به هیچ وجه هویت انتخابی ندارند و اعضای نهاد روحانیت و مدرسین و طلاب نقشی در انتخاب اعضای آنها ندارند. این نهادها یا کاملا هماهنگ با رهبری عمل کرده و منویات وی را محقق می‌سازند (جامعه‌‌‌‌‌ی مدرسین و مجمع نمایندگان طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی قم و جامعه‌ی روحانیت مبارز تهران) یا در عین انتقاد از دولت نظرات رهبری را فصل‌الخطاب می‌دانند. هیچ نهاد مستقل و انتخابی‌ای در حوزه‌های علمیه و نهادهای دینی در ایران وجود خارجی ندارد و هیچ صدای مستقل و سازمان یافته‌ای در انتقاد از اعمال روحانیت از درون خود روحانیت و دیگر نهادهای دینی به گوش نمی‌رسد.

عدم استقلال علمی و حرفه‌ای

در دوران ماقبل انقلاب ایران و حتی در دهه‌ی اول جمهوری اسلامی هیچ محدودیتی برای افراد جهت تحصیل در حوزه‌‌های علمیه وجود نداشت. افراد می‌توانستند چه در مدارس سنتی و چه در مدارس جدید علمیه ثبت نام کنند و در هر مقطعی به تحصیل ادامه دهند. در آن دوره حوزه‌های علمیه تلاش می‌کردند هر چه بیشتر افراد را به تحصیل در حوزه‌ها تشویق کنند. در دوران خامنه‌ای که روحانی بودن به شغلی با امتیازات حکومتی تبدیل شد و حساسیت حکومت بر ایدئولوژی و باورهای روحانیون افزایش یافت محدودیت‌هایی نیز بر پذیرش افراد برای تحصیل اعمال شد. گزینش طلاب توسط مرکز مدیریت حوزه‌ی قم انجام می‌گیرد. در سال‌های اخیر، طلبه‌ها نیز همانند کارکنان دولت و دانشجویان دانشگاه‌ها گزینش سیاسی- ایدئولوژیک می‌شوند.

در مواردی که فعالیت‌های مراجع و دیگر روحانیون خللی بر رهبری بلامنازع ولی فقیه وارد کند حکومت با استفاده از امکانات دولتی و تهدید و ارعاب و کار‌شکنی، مراجع و دیگر روحانیون را به سکوت وادار کرده است. به عنوان نمونه رویت هلال ماه و اعلام آن به مقلدان که یکی از کارکرد‌های مراجع شیعه بوده از آنها کاملا سلب شده است. در طی دو دهه‌ی اخیر حساب‌های بانکی مراجع منتقد و مستقل‌تر مثل آیت‌الله منتظری، وحید خراسانی، بهجت(٧) و شیرازی در مقاطعی بسته شده است تا آنها نتوانند به طلاب شهریه پرداخت کنند. همچنین از این ابزار برای اعمال فشار به مراجع جهت پذیرش حجت بودن نظرات خامنه‌ای در اموری مثل رویت هلال ماه در پایان ماه رمضان و اعلام عید فطر استفاده شده است. مراجعی که تقدم نظر خامنه‌ای بر نظر خود در امور مربوط به مرجعیت دینی را نپذیرند با انواع چماق‌ها مواجه می‌شوند اما اگر تقدم نظرات وی را بپذیرند از انواع رانت‌های اقتصادی برخوردار می‌شوند. آیت‌الله نوری همدانی، اردبیلی و مکارم شیرازی از دسته‌ی دوم بوده‌اند.

در حکومت اسلامی روحانیون نیز باید همانند دیگر شهروندان آثار خود را به اداره‌های ارشاد و فرهنگ اسلامی یا همان اداره‌های سانسور عرضه کنند تا پس از بررسی مجوز انتشار آنها صادر شود. در دوران خامنه‌ای این دفتر در قم نیز علاوه بر تهران فعال شده است تا بر آثار قلمی روحانیون نظارت بیشتر و دقیق‌تری صورت گیرد. حتی رساله‌ها و کتاب‌های مراجع و شخصیت‌های سیاسی درجه اول نظام نیز از این امر مستثنی نیستند.(٨)

اگر عده‌ی بسیار اندک روحانیون منتقد با ابزار‌های عادی از نوع تشویقی و تنبیهی آن از اظهارنظر در امور مورد حساسیت روحانیت حاکم دست بر ندارند از روش‌های تنبیهی پرهزینه‌تری برای به سکوت وادار کردن آنها استفاده می‌شود. دادگاه روحانیت در این مرحله وارد عمل می‌شود. هزاران روحانی در طی عمر نظام جمهوری اسلامی توسط این دادگاه صرفا به دلیل مخالفت با سیاست‌های حکومت و انتقاد از شخص رهبری محاکمه شده و به زندان و تبعید محکوم شده‌اند.

نهادهای دینی که در ایران ِ ماقبل انقلاب بهمن ۱٣٥٧ بخشی از نهادهای مدنی به حساب می‌آمدند با قبضه شدن تام و تمام قدرت در دست گروهی از روحانیون به تدریج در دولت دینی مضمحل شدند و به بخشی از دیوان‌سالاری دولتی و هیئت حاکمه تبدیل گشته‌اند. دقیقا به دلیل همین وابستگی تام و تمام روحانیت و دیگر نهادهای دینی به حکومت است که دیگر نمی‌توان از تفاوت میان شیعه و سنی از حیث وابستگی یا عدم وابستگی نهادهای دینی آنها از حکومت‌ها سخن گفت. همچنین با سقوط حکومت دینی در ایران نهادهای دینی نیز رو به افول خواهند گذارد و بسیاری از آنها به پایان کار خود خواهند رسید.

پانویس‌ها:

١) در شهریور ۱٣٨٧سقای بی ریا، مشاور محمود احمدی‌نژاد در امور روحانیت، خبر از طرح راه‌اندازی ۳۰ مدرسه‌ی علمیه با بودجه‌ای دولتی داد. (خبرنامه‌ی امیر کبیر، ۱٦ شهریور ۱٣٨٧)

٢) مرکز خدمات حوزه‌ی علميه‌ی قم که کار بيمه طلاب و رسيدگي به روحانيان از کار افتاده را برعهده دارد در سال ۱٣٨٦ ‏از بودجه‌اي ٤ ميليارد توماني برخوردار بود که اين بودجه در سال ۱٣٨٧ با رشد چشمگيري به ٦٠‏ميليارد تومان رسيد: (سایت روز، ٩ خرداد ۱٣٨٧)
٣) سایت تابناک، ۱۹ شهريور ۱۳۸۷
٤) روزنامه اعتماد، ٦ بهمن ۱٣٨٦
٥) سایت تابناک، ٢٥ بهمن ۱٣٨٦
٦) سایت امروز، ۱٥ مهر ۱٣٨٧
٧) سایت روز، ٢٢ اسفند ۱٣٨٦
٨) هفتمین جلد از کتاب خاطرات و روزنوشت‌های هاشمی رفسنجانی در سال۱٣٦٣که با نام «به سوی سرنوشت» به چاپ رسیده بود توسط وزارت ارشاد توقیف و جمع‌آوریشد. علت توقیف این کتاب نقل قول هاشمی رفسنجانی در صفحه‌ی ۱٧٣ و در نقل خاطراتخود از روز پنج شنبه ۱٤تیرماه ۱٣٦٣ ذکر شده است که می‌نویسد؛ "... نماینده شوشتر هم آمد و پیشنهاد قطع شعار مرگ بر آمریكا و مرگ بر شوروی را می‌داد.گفتم به طور اصولی تصمیم گرفته‌ایم، امام هم موافقت كرده‌اند ولی منتظرفرصت هستیم." (فردا نیوز، ۹شهريور ۱۳۸۶)
http://www.gozaar.org/template1.php?id=1169&language=persian
گذار / چشم‌اندازی برای حقوق بشر و دموکراسی در ایران