30 July 2008

گفتم با شما مصاحبه کنم که چه بگويم؛ بگويم که شما بی شرف تر ازروزنامه کيهان هستيد چون لااقل اين يکی موضعش را پنهان نمی کند

با گوشتی گنديده که همان دوم خردادیهای حکومتی باشند ميخواستد غذای خوشمزه طبخ کنند؛ شاملو در جواب اين سئوال که چرا باروزنامه دوم خردادی جامعه مصاحبه نمی کند آگاهانه گفت :

«آخرين باری که بامن تماس گرفتند به آنها گفتم با شما مصاحبه کنم که چه بگويم؛ بگويم که شما بی شرف تر ازروزنامه کيهان هستيد چون لااقل اين يکی فريبم نمی دهدوموضعش را پنهان نمی کند... »


دريغا که فقر

چه به آسانی

احتضار فضيلت است!

)کارنامه سينمايی احمد شاملو(


بصیر نصیبی


کانون فرهنگی خيام مونیخ روز 18 اکتبر2003 برنامه شايسته ای را برای بزرگداشت احمد شاملوبرگذار کرد. در ابتدای اين برنامه بخشهاِيی از دو فيلم شاملو شاعر آزادی (مسلم منصوری)وشاملو به روايت تصوير (رضا عليپور متعلم ) نمايش داده شد وبعد از بررسی کارنامه سينمايی احمد شاملو( مطلبی که من فراهم کرده بودم) نعمت آزرم شاعر وسخنور ، خاطره های مشترکش را با شاملو باگويش شيرين خراسانی بيان کرد- داريوش شيروانی وهنرمندهمکارش GillesZimmermann قطعات زيبايی را که به ياد احمد شاملو ساخته شده بوداجرا کردند .با ترانه خوانی ايرج جنتی عطايی که بخش هايی از آن را داريوش شيروانی با سنتور همراهی می کرد وبا استقبال پر شور شرکت کنندگان مواجه شد شبی به ياد ماندنی به اتمام رسيد. تهيه وتنظيم چنين برنامه ای منظم وموثر کار مهمی بود که کانون خيام از انجام آن سربلند بيرون آمد. در سالگرد خاموشی احمد شاملو این نوشتار باز تکثیر می شود.

***

بيشتر کسانی که در باره احمد شاملو بعد از خاموشی اش سخن گفته اند با اووآيدا دوستی والفت داشته اند ومن از اين شانس محروم بوده ام/ من نه با او ونه با ديگر بزرگان هنروادب آن دوران نشست وبرخاست نداشتم ؛ البته در سالهايی که بسيار جوان بودم و قبل از اينکه سينمای آزاد پا بگيرد به پاتوق های هنری سرمیزدم؛ از کافه نادری تا؛کافه تريای هتل تهران پالاس و بار هتل کمودر ويابار هتل مرمر که مشتريانش اکثرأ روشنفکران آن دوران بودند که روزها در مطبوعات به جان هم می افتادند وشبها لب تشنه شان را باآبجوی بشکه خنکی که شاغلام به دستشان می داد تر می کردند .کافه قنادی ری در لاله زارنو که اصلاپاتوق خودمان بود.

اما با گسترش سينمای آزاد آنگاه که بعد از سالها سرگردانی وحمل پرونده سينمای آزاددريک کيف کوچک دستی ؛ محل ثابتی پيدا کرديم -ديگر وقت و فرصتی برای پاتوق نشينی نداشتم؛ ترجيح ميدادم وقت های آزادم را هم با همان بچه های خودمان بگذرانم .

من دردوران پاتوق نشينی هم دراين گونه مجالس با شاملو برخورد نکردم وشايد هم او خود به حضور درآنگونه محافل گرايشی نداشت.

اولين بار که با او صحبت کوتاهی داشتم به هنگامی بود که برای تحويل نقدی که برفيلم شوهر آهوخانم نوشته بودم به دفتر خوشه رفتم؛شاملو که ژورناليست برجسته ای نيز بود از خوشه که يک نشريه متداول بود و دکتر عسکری مديرش ؛ يک مجله با اعتبار ساخت ودوره ای که او خوشه را میگرداند؛ خوشه به پايگاه راستين جوانان جستجوگر در زمينه شعر واد ب؛تئاترو سينما و ...مبدل شد که گرد احمد شاملو؛ جمع شده بودند در همان دوران من با دودلی وترديد مطلبی را که در باره ،آن فيلم نوشته بودم به او سپردم دل تودلم نبود که ايا شاملو اين نوشته راخواهد پذيرفت ؟ وقتی آن نوشتار چاپ شدانگار از يک امتحان سخت به سلامت جسته بودم من تازمانيکه عمر کوتاه انتشارخوشه ادامه داشت همکاريم رابا آن ادامه دادم ؛ بياد دارم آخرين نوشتار من در خوشه شاملودر باره فيلمی بود به اسم کلاه سبزها که آقای جان واين برای سازمان سيا ساخته بود اين فيلم روی اکران آمده وبا استقبال سينمارو ها مو اجه شده بود البته کسی هم در باره محتوای ضد انسانی اين فيلم سخنی نمی گفت ؛فيلم ظاهر فريبنده ای داشت ديويد جانسون در نقش يک خبرنگار امريکايی بود که اعتراض به حضور امريکا در وييتنام دارد اما آنگاه که خود به جبهه می رود وشقاوت و بيرحمی!! ويتکنگ را به چشم می بيند به امريکا حق می دهد که همچنان در ويتنام بماند. عنوان نوشتار من سينما در خدمت استعمار بود ودر محتوای مطلب به کسانی که فيلم را وارد کرده بودند؛ به آنهايی که در کار دوبله دخالت داشتند وبه سينما های نمايش دهنده به سختی حمله شده بود وقتی مطلب را شاملو خواند هيچ نشانی ازترديددر چهره اش نقش نبست وبی تامل گفت چاپش می کنم وچاپ کرد اماخوشه 24 ساعت بيشتر روی بساط روزنامه فروش ها نماند ومامورين امنيتی آن شماره را جمع کردند وبعد از در آوردن آن مطلب اجازه دادند دوباره بخش شود هرچند دستگاه سانسور از انتشار خوشه ناخوشنود بود وپی بهانه ای می گشت تا اين صدارا خاموش کند اما نميدانم علت توقف خوشه دقيقا چه بود؟

بهر حال اين آخرين شماره انتشار خوشه نيز بود ويک کار مهم فرهنگی برای هميشه از حرکت باز ماند. تماس من هم با شاملو قطع شد وديدار های ديگر من گهگاه وبيشتر در راهروهای تلويزيون ياقسمت مونتاژ فيلم بود ودرهمان زمان که او درگير مستندهايی بود که برای تلويزيون می ساخت- واين ديدار هاهم از يک سلام وعيلک عادی وچند جمله ای که رد وبدل می شد تجاوز نميکرد.

بعد از انقلاب ديگرهرگز شاملو را نديدم دربرنامه های خارج از کشورش هم حضور نداشتم .

آنگاه که اوبرای هميشه خاموش شد به حق از وی تجليل بسيار شد اما ايا تنها عظمت شعرش اين چنين ستايش همگانی را برانگيخت ؟ نه واقعيت تنها اين نبود/رفتار؛گفتار؛اعمال وايستادگی اش در برابر خودکامگی واستبدادوشهامتش دربيان حق وحقيقت در اين گرايش همگانی نسبت به وی سهم عمده ای داشت. به خصوص او از امتحان نيرنگ ديگر رژيم یعنی خیمه شب بازی دوم خرداد به سلامت عبور کرد همان نيرنگی که جمعی از اهل قلم را فريفت؛ هوشنگ گلشيری شد مبلغ خاتمی ریا کار ومحمود دولت آبادی را به سقوط تاحد دستياری عطااله مهاجرانی کشاند و... چرا هما ن روشنفکرانی که بعد از خاموشی وی در رسای او مرثيه سرودند به هوشدار های او برای پرهيز از باند مشاطه گر رژيم توجهی نداشتند؟ وبه گفته شاملوبا گوشتی گنديده که همان دوم خردادیهای حکومتی باشند ميخواستد غذای خوشمزه طبخ کنند؛ شاملو در جواب اين سئوال که چرا باروزنامه دوم خردادی جامعه مصاحبه نمی کند آگاهانه گفت :

«آخرين باری که بامن تماس گرفتند به آنها گفتم با شما مصاحبه کنم که چه بگويم؛ بگويم که شما بی شرف تر ازروزنامه کيهان هستيد چون لااقل اين يکی فريبم نمی دهدوموضعش را پنهان نمی کند... »

امرور که بوی گند وعفن باند دوم خردادی هر شامه ای را میآزارد قدر کلام شاملو, را بيشتر می دانيم .آنگاه که بزرگ ادب وفرهنگ معاصرما به خواب ابدی فرو رفت مجالس بسياری در ستايش از او برگذار شد- مطالب زيادی در باره وی وکارهايش نگاشته شد اما در همه اين مراسم؛ درتمام مقالات ونوشته هاو ياد بود نامه ها به کارنامه سينمايی او حتی اشاره ای نشد/ ايا کارهای سينمايی اوناشناخته بود؟ نه اين کارها گسترده وچند سال تداوم داشت هيچ پوينده ای نمی تواند از آن کارها بی اطلاع بوده باشد. به گمان من چون در مجموع کارنامه سينمايی شاملو کارنامه قابل دفاعی نبودبه غلط سعی همگانی برحذف آن بکار گرفته شد؟ وچرا بايد اين چنين رويه ای متداول باشد ؟ ايا شايسته نيست به جای سرپوش گذاشتن به واقعيات به بررسی وتحليل علل آن توجه کنيم ؟

چطور می شودکه سمبل ادب وفرهنگ معاصر ما در دورانی به کاری روی می آورد ( بين سالهای 42 تا 44)که کارش نيست ونه از آن اطلاع دارد نه توانايی انجام شايسته اش را_ او در همان زمان حتی به فيلمفارسی آن دوران که سينمای ضد انديشه ومروج آسان سازی وآسان پسندی بود نيزکشانده می شود.

ماابتدا به کارهايی در رمينه سينما که شاملو در انجام آن سهمی داشته به اختصار اشاره می کنيم وبعد به مدد مصاحبه ای که با خودش انجام گرفته علت اين حضور ناهماهنگ را بررسی خواهيم کرد.

شاملو در فيلم فرار از حقيقت به کارگردانی ناصر ملک مطيعی چند سکانس بازی کرد/؛ فيلم داغ ننگ به کارگردانی اوآغاز شد در تيتراژ نام او با عنوان کارگردان وفيلمنامه نويس قيد شده است( اين فيلم را ايرج قادری تهيه کرد .

فيلمنامه دخترکوهستان (کارگردان محمد علی جعفری )هم به نام او ثبت شده ؛ تارعنکبوت فيلمی بودکه مهندس ميرصمد زاده که از مدرسه سينمايی ايدک مدرک داشت ساخت نام احمد شاملو در تيتراژ اين فيلم هم به عنوان فيلمنامه نويس آورده شده(اين فيلم هم با سرمايه ايرج قادری بازی پروين غفاری ايرج قادری تهيه شد در سکانسی از اين فيلم دکتر هوشتگ کاووسی منتقد سرشناس سينما که از مخالفان سرسخت فيلمفارسی بود به خاطر دوستی با ميرصمد زاده بازی داشت).

در کار نوشتن فيلمنامه مردها وجاده ها با بازی وکارگردانی ناصر ملک مطيعی هم احمد شاملو دخالت داشت- در کتاب تاريخ سينمای جمال اميد از اين فيلم بعنوان کاری بی ادعاوبه دور از ابتذال که دربازار آشفته فيلمفارسی گم می شود نام برده شده است.

تنظيم فيلمنامه يک سريال تلويزيونی هم در کارنامه سينمايی او ثبت شده است تخت ابونصر براساس قصه ای از صادق هدايت با کارگردانی مرتضی علوی.

کوشش برای ساختن مستند های تلويزیونی هم دورانی از فعاليت های سينمايی او را در برمی گيرد اين فيلم ها که در کادر متداول فيلمهای تلويزيونی( 16 ميليمتری) ساخته شده اين نام ها را همراه دارد:

رقص ترکمن/ رقص ديلمانی/رقص قاسم آبادی/ عروسی در داراب کلا/گيله مرد/مراسم صوفيان/يالانچی پهلوان/ويکی دو کار ديگر ( منوچهر طبری که خود شیفته شاملو بود ،فیلمبردار وهمرا ه شاملو در این سری کارها بود)

اين ميزان کار چه در درون سينمای متداول فارسی وچه در زمينه سينمای مستند از آن حد فراتر است که بتوان از آن چشم پو.شيد . شاملو خود نيز هرگز نخواست اين بخش از کارش پنهان بماند او خوددر گفتگويی باماهنامه فيلم(شماره68 شهريور67 )با عنوان کارسينمايی من کارنامه بردگی بودبه صراحت از اين دوره از کارش ،سخن می گوید.

از اوسئوال می شود:

س:چطور به کار سينما علاقه پيدا کرديد؟

...علاقه ای هم در کار نبود ناگريزی بود برای تهيه لقمه نانی؛ روزهايی بود که در آمد من به زحمت کفاف پنيری را می داد که به نان وچای اضافه شود واگر آنقدر گشايشی دست می داد که حلوا ارده ای هم به پای سفره برسد؛ ضيافت وريخت وپاش به حساب می آمد.

اما چرا يايد انسانی توانا ؛ پر کار؛ شاعر؛محقق؛ مترجم, ژورناليست با انرژی حيرت انگيز که کارهايش با مقبوليت عموم مواحه می شود يعنی ازطريق عرضه کارهايش به مردم بايد در رفاه زندگی کند؛ درچنان شرايطی قرار می گيرد که برای گذران مخارج روزمره ديالوگ فيلمهای محمد کريم ارباب را تنظيم کند.؟

اگر جلوی انتشار کتابهای اورا نمی گرفتند اگر نشرياتی که او سرپرستی می کرد متوقف نمی کردند؛واگر نسبت به کارهای خلاقه او اينقدر حساسيت ابلهانه نشان نمی دادند وبه سيم ؛جيم نمی کشاندندش شاملو کسی نبود که به کاری تن دردهد که نه علاقه ای بدان داشت ونه شناختی از آن.

سينمای متداول ما يا همان فيلم فارسی نه خودش ارزش واعتباری داشت ونه برای انسانها وانديشه شان احترامی می شناخت؛تنها به گيشه می انديشيد وانباشتن بيشتر جيب هايش

به گوشه هايی ديگر از درد دل های شاملوِ توجه کنيم:

... ديدم در مشخصات پاره ای از فيلمها نام من به مثابه نويسنده فيلمنامه آمده است ...آنهاقصه ای به ذوق خودسرهم می کردنديا از فيلمهای هندی؛ عربی؛ترکی وغيرآن برمی داشتند ومی آوردند پيش من؛ ومن حد اکثرگفت وگوهايش را می نوشتم اين که اسم من هم آنجا بيايد نه درست بود ونه نامجويانه ونه اصولی...

در باره فيلم داغ ننگ که کارگردانی اش هم به نام اوثبت شده می گويد:

فقط يک بار برای تهيه کننده ای سناريو يی نوشتم که خودم بگردانم ورسيونی بود از رستم وسهراب... ديدم فيلمبردارچشمش به دهان تهيه کننده است نه با دل من.گفتم آنها را به خيال خودشان بگذارم سنگين ترم ؛ جل وپوستم را برداشتم رفتم پی بدبختی ام.

کارهای اودر تلويزيون البته در فضايی جدا از فيلمفارسی ساخته شده وچون اينکارها در زمينه مسايل مختلف فرهنگ عامه؛ آداب ورسوم وباورهاو..ساخته می شد به نوعی با ذائقه شاملو هماهنک بود .میدانيم اشتياق شاملو به فرهنگ کوچه منجر با آغاز کار مهم او کتاب کوچه شد اما برای فيلمسازی در همين زمينه هم فقط اشتياق کفايت نمی کرد من چند تای آن کارها را در اطاق تدوين تلويزيون وروی موويولا( دستگاه تدوين فيلم )ديده ام آن فيلمها هرچه که بودبيشتر نتيجه کوشش فيلمبردار بود .

وقتی نام شاملو همراه اثری باشد به حق توقعی ايجاد می کند که اين کارها نيزپاسخگوی آن توقع برحق نيست

شاملو يکبار يک فيلمنامه شخصی هم نوشت با نام حلوا برای زنده ها که فيلمنامه ای دکوپاژ شده بود يعنی جای قرار گرفتن دوربين وديگر مشخصات فنی را هم را مشخص کرده بود و تلويزويون جمهوری اسلامی بدون اجازه او وبدون تقبل حق وحقوق وی آنرا به فيلم تبديل کرد- شاملو خود در باره اين سرقت می گويد:

يک شب اتفاقا اواخر فيلمی رااز تلويزيون ديدم که آيدا گفت حلوا برای زنده ها است. فاجعه بود مال مارالازم نيست لااقل يه اجازه ای بگيرند ؛ جزو بيت المال است.

نگاشتن گفتار متن برای فيلمهای مستند وخواندن گفتار اينگونه فيلمها هابخشی از کارنامه اورادر برميگيرد حضور صدای استثنايی وجذاب شاملو روی هر فيلمی وتنطيم گفتار توسط اوحتی يک کار کم ارزش را قابل ديدن می کرد

خود نيزدر اين مورد می گويد:

فيلم کوتاهی بود (حمام گنجعليخان) اين فيلم در واقع از بين رفته بود وگفتار وموسيقی نجاتش داد.

فيلم بادجن تقوايی _مستند_ هم صدای زيبای شاملو را همراه دارد هر ارزشی برای اين کار بشناسيم صدای شاملو در متن آن به تاثير وگيرايی اش افزوده است.

در باره کار شاملو در سينما بازهم می توان گفت وحتی شايسته است به جای مخفی داشتن سهم ونقش او در سينما- امکان نمايش کارهای او به خصوص مستندهايش برای تلويزیون را فراهم آوريم تا راه برای بررسی دقيق تر هموار شود اميد اينکه اين نوشتار مقدمه ای برای آغار اين کار باشد.

با نقل خاطره ای از او به اين نوشتار پايان می دهم

..«. وضع من درست مثل وضع همسر سابق يکی از دوستان است که خانم شيرازی خيلی با مزه ای است اين زن وشوهر.در يکی ازتوريستی ترين نقاط که دانوب ديده می شود ايستاده بودند شوهر گفته بود؛ چقدر اين رودخانه با شکوه است ؛ زن گفته بود؛ «يعنی از او آب رکنابادما هم با شکوه تره؟»

حالا نمی دانم آب رکنآباد را ديده اي ديا نه ؟يک شاش موش آب است... بله وضع ما هم با اين سرزمين اين جوری است.


http://www.cinemaye-azad.com/

28 July 2008

گستاخ و دیوانه وار، خون مردم ایران را می ریزد و سرکوب می کند تا داخل و خارج را از میزان خونخواری و شقاوت خود بهراساند



اعدام هدفمند 29 نفر در یک روز

لیلا جدیدی



اینجا دیگر سخن تنها بر سر نقض حقوق بشر و نقض اعلامیه های جهانی حقوق بشر نیست. سخن حتی از تاثیرگذاری یا عدم تاثیر مجازات اعدام بر کاهش جرم و جنایت در جامعه نیز نمی تواند باشد. اینجا رژیم به گوشه رانده شده ولایت فقیه است که تلاش می کند با اعدام 29 نفر در یک روز (یکشنبه 6 مرداد)، در صحنه داخلی و خارجی جو رعب و وحشت بیشتری به وجود آورده و چنگال خونین قدرت و تهدید را به رخها بکشد.

روشن است که اعدام 29 نفر در یک روز پیام رسایی از سوی رژیم در بردارد و گرنه می توانست مثل همیشه و سالهای گذشته هر روز تعدادی کمتری را با بازتاب محدود تر اخبار آن به مسلخ بفرستد. از همین روست که دادستان تهران با شدت برخورد کردن با "اخلاگران" را گوشزد می کند. این در حالیست که بنا به برخی از گزارشات، در بین افراد اعدام شده تعدادی نیز که سال گذشته در جریان اعتراضات به سهمیه بندی بنزین دستگیر شده و تحت عنوان "اراذل و اوباش" در اسارت بودند نیز قرار داشتند. به گفته محمد مصطفایی، وکیل پرونده مجرمان جوان، برخی از اعدام شدگان در دادگاه های انقلاب یا دادگاه های ویژه شرایط خاص محاکمه شده اند.

همزمان با زور بازو نشان دادن قوه قضاییه، رییس جمهور رژیم هم از راه اندازی "صدها و یا هزاران دستگاه غنی سازی" دم زد. یک نماینده مجلس ارتجاع هم می گوید: "آمریکا دست از پا خطا کند ملت ایران دریای خون راه می اندازد." اما این تنها اقدامات سه قوه رژیم ولایی نیست.

دو فعال برجسته ایرانی در زمینه مبارزه با ایدز که در انستیتو پارس فعالیت می کنند و دارای شهرت جهانی هستند نیز به ناگاه و بدون هیچ توضیحی بازداشت می شوند. راه انداختن" گشت محله" و ده ها اقدام دیگر برای اعمال فشار از این نوع نیز در دستور کار قرار می گیرد.

به این اتکا است که احمدی نژاد در نتیجه گیری از جنایتهای رژیمش عجله به خرج می دهد و ادعا می کند، "غرب عقب نشینی کرده" است.

رژیم، گستاخ و دیوانه وار، خون مردم ایران را می ریزد و سرکوب می کند تا داخل و خارج را از میزان خونخواری و شقاوت خود بهراساند. نتیجه اما آشکار شدن هر چه بیشتر ضعف رژیم ولایت فقیه و پیشروی همه کسانی که در مقابل آن قرار گرفته اند است.


..................
ایران نبرد
http://www.iran-nabard.com/

25 July 2008

با واژه‌ها بازی نکنیم و سر راست دنبال راه چاره اصلی برویم: براندازی این رژیم؛ نه یک میلیمتر کمتر و نه یک میلیمتر بیشتر


دوستان در باره این طرح جدیدی که مجلس روی آن دارد بحث می‌کند، بحث زیاد کرده‌اند، همان که نامش را گذاشته‌اند "طرح تشدید مجازات جرایم اخلال در امنیت روانی جامعه". عده زیادی هم این قانون جدید را اگر تصویب شود پایان عمر وبلاگ نویسی دانسته‌اند و الخ.


من یک وبلاگ نویس ملحد هستم
و به الحاد خود افتخار می‌کنم

وبلاگ خسن آقا


دوستان در باره این طرح جدیدی که مجلس روی آن دارد بحث می‌کند، بحث زیاد کرده‌اند، همان که نامش را گذاشته‌اند "طرح تشدید مجازات جرایم اخلال در امنیت روانی جامعه". عده زیادی هم این قانون جدید را اگر تصویب شود پایان عمر وبلاگ نویسی دانسته‌اند و الخ.

من با همه این بحث‌ها مخالفم! بحث را باید از زاویه‌ای دیگر انجام داد، چرا؟ برای اینکه ما اصلا حکومت آخوندی را قبول نداریم، پس در قدم اول این مساله که در مجلس شوربای اسلامی چه قانونی دارند وضع می‌کنند، اصلا به ما ربطی ندارد. ما کل این رژیم را می‌خواهیم ساقط کنیم و فرقی نمی‌کند که پالان رهبرش از زر است یا کتان، ما کل این رژیم را به چالش می‌کشیم نه اجزاء آنرا.

وقتی دوستان در باره قوانین تصویب شده یا در حال تصویب بحث راه می‌اندازند، بصورت غیر مستقیم می‌گویند که اگر این قانون تصویب نشود، مملکت قابل تحمل خواهد بود! خیر قربان این رژیم با هیچ بزکی قابل تحمل و پذیرش نیست. این رژیم یک طاعون است که به جان ایران و ایرانی افتاده و باید هر چه زودتر آنرا ساقط کرد، همه بحث و حدیث‌های دیگر گمراه کردن ملت ایران است.

نکته و سوال اساسی دیگر در این باره این است که، مگر این رژیم یک حکومت قانونمند است که شما از قانون آن می‌ترسید؟ مگر این حکومت برای اعدام‌های روزهای اول انقلاب و سالهای 60 و 67 و بعد از آن نیاز به قانون و دادگاه داشت؟ اعدام‌ها و مجازات‌های اجرا شده بوسیله این رژیم حتی با قوانین خود این رژیم هم همخوانی ندارند. این رژیم دادگاه هایش از دادگاه‌های بلخ هم بدتر است، کمیسیون مرگی را که خمینی برای اعدام‌های 67 دایر کرد را بخاطر بیاورید، حالا شما از قانون جدید آن می‌ترسید!؟ هدف و نقشه رژیم هم از نوشتن این قوانین فقط و فقط ترساندن است وگرنه رژیم برای اعدام کردن و دست و پا بریدن نه قبلا نیازی به قانون و مجوز داشته و نه بعدها به چنین ابزاری نیاز دارد. این رژیم بطور کلی با قانون سر سازگاری ندارد، پس نباید به قوانینی هم که وضع می‌کند وقعی گذاشت.

این رژیم یک حکومت دد منش، ضد بشری، فاشیستی و لایق هزاران صفت بدتر از این است که هنوز در ادبیات فارسی چنین صفاتی اختراع نشده. پس بحث در مورد اجزاء این رژیم بحثی بی مورد است، این رژیم باید به کل برچیده شود.

این سر و صداها بدرد کسانی مثل خانم عبادی می‌خورد که بوسیله آن خود و دارو دسته‌اش را مطرح کند وگرنه اگر کسی کمی آگاهی داشته باشد می‌داند که قوانین در جمهوری اسلامی فقط برای فریب دادن دنیای بیرون از ایران است وگرنه رژیم نیازی به قانون برای سر بریدن ندارد.

در باره این قانون(!) در خبرها خواندیم که:
این طرح به مقامات امنیتی، قضایی و دولت اجازه می دهد تا با تشکیل ستادهایی به نام «ستاد جرایم خاص» در سه سطح کشوری، استانی و شهرستان ها با کسانی که از آنها به عنوان «مخلان امنیت روانی جامعه» نام برده است، برخورد کنند و «کشف جرم و ساماندهی امر» در این مورد را بر عهده گیرند!

الله و اکبر(!) مگر تا امروز همین کار را نمی‌کردند؟ مگر همین امروز نیروهای بسیجی جلو هر کس و ناکسی کسی را که بخواهند نمی‌توانند بگیرند؟ مگر زهرا بنی یعقوب را که فرزند یکی از خودی‌ها بود در بازداشتگاه به او تجاوز نکردند و بعد هم او را کشتند؟ آیا برای این جنایت نیازی به قانون داشتند؟

خود را فریب ندهیم و با واژه‌ها بازی نکنیم و سر راست دنبال راه چاره اصلی برویم و آن هم براندازی این رژیم است نه یک میلیمتر کمتر و نه یک میلیمتر بیشتر.

من از امروز تیتر این مطلب را بر سر در وبلاگم خواهم نوشت تا رژیم بداند که من و امسال مرا با این ابزار نمی‌تواند بترساند به دیگران هم همین را پیشنهاد می‌کنم.

http://blog.hasanagha.org/

سازماندهی جدید نیروی سرکوب علیه تهدید اصلی

این "سازماندهی" برای مقابله با تهدید احتمالی جنگ نمی تواند صورت گرفته باشد. هیچ نقشه جنگی برای آن که در استانهای کشور نیروی خارجی وارد شود وجود نداشته و نخواهد داشت و در چشم انداز قابل بررسی هیچ نقشه جنگی برای استفاده از نیروی زمینی مطرح نشده است. رژیم ولایت فقیه به تهدید اصلی و دشمن آشتی ناپذیر خود پی برده و برای مقابله با این تهدید خود را سازماندهی می کند. برای ولایت خامنه ای مانور های سطحی برای ادامه سیاست مماشات فرصتی در جهت مقابله هرچه بیشتر با مردم ایران ارزیابی می شود.

فعالان سیاسی اپوزسیون باید این شگرد رذیلانه مستبدان حاکم بر ایران و کسانی که در تابلوی مشوقان سیاست مماشات ثبت نام کرده اند را افشا کنند


سازماندهی جدید نیروی سرکوب
علیه تهدید اصلی


مهدی سامع
mehdi.samee@gmail.com



روز شنبه 29 تیر خبرگزاری دولتی فارس به نقل از روزنامه الحيات مهمترین خواسته های رژیم ایران در مذاکرات ژنو را به نقل از «منابع آگاه ايراني» اعلام کرد.

به نوشته الحیات سعيد جليلي در حالي وارد مذاكرات روز شنبه در ژنو مي‌شود كه برنامه و دستور كاري دقيق با خود به همراه دارد. الحيات به مواردی از خواسته های جمهوری اسلامی پرداخته و تاکید کرده که: «حفظ انقلاب و نظام مهمترين خط قرمز ايران است كه بالاتر از همه خطوط قرمز تهران قرار مي‌گيرد.» بر همین اساس حاکمان تهران از کشورهای غربی خواستار «ايجاد مكانيزمي براي آغاز اجراي سامانه امنيتي منطقه كه در بسته پيشنهادي به ايران ارائه شده است و طبق آن ايران نقشي محوري خواهد داشت»، و «ايجاد مكانيزمي عملي كه به اطمينان بخشي به ايران مبني بر عدم حمله نظامي به تهران يا هر اقدامي با هدف تغيير نظام در ايران به ويژه به دست آمريكا كمك كند» شده اند.

فرانسه، بريتانيا، روسيه، آمريکا و چين همراه با آلمان ماه گذشته برای ترغیب رژیم ایران به تعلیق غنی سازی، يک بسته پيشنهادی «غنی» شده شامل مشوقهای سیاسی، اقتصادی و هسته ای به آخوندها ارائه کردند و در آستانه نشست ژنو به عنوان پیش پرداخت آتحادیه اروپا عجولانه نام سازمان مجاهدین خلق ایران را بر خلاف همه ی موازین قانونی و حقوقی در لیست سازمانهای تروریستی ابقا کرد.

همچنین در ماه گذشته موضوع درخواست آمریکا از رژیم ایران برای گشايش دفتر حفاظت از منافع آمريکا در تهران در رسانه های جمعی منعکس شد و مقامات دیپلماتیک دو طرف به شمول رایس و متکی هر یک به نوعی و با ادبیات خاص خود از این موضوع استقبال کردند، به شکلی که روز پنجشنبه 13 تیر روزنامه ايران، ارگان رسمی دولت، به نقل از منوچهر متکی نوشت:«روند جديدی از تحولات در حال وقوع است.»

دو روز قبل از مذاکرات ژنو روزنامه جام جم در شماره روز پنجشنبه 27 تیر در مطلبی تحت عنوان آیا «چراغهای رابطه تهران و واشنگتن روشن می‌شود؟» به تحليل تحولات اخير در مناسبات آمریکا و رژیم ایران پرداخت. نویسنده این مقاله یادآوری می کند که:«چراغهای سبزی که هفته‌های اخير، بين تهران و واشنگتن رد و بدل شد، اکنون درهای ارتباط را باز کرده است و يک ديپلمات ارشد آمريکايی در مذاکرات ژنو، در ترکيب نمايندگان ۱+۵ طرف مذاکره با ايران خواهد بود.» نویسنده مقاله با گفتن این که «اين همه خبر نيست»، ادامه می دهد که:«رئيس‌جمهوری اسلامی نيز در گفتگوی دوشنبه شب خود در شبکه يک سيما، از گفتگوهای مستقيم مقامات ۲ کشور در حوزه‌های مختلف و در آينده‌ نزديک خبر داده است.» همزمان خبر مربوط به مسافرت هوشنگ امیر احمدی که یک مشاور شرکتهای نفتی آمریکایی است و نیز برای رژیم ایران در آمریکا لابیگری می کند به تهران منتشر شده است.

این رویدادها و حرفها یک جنبه از واقعیتهایی است که پیرامون مناسبات استبداد مذهبی حاکم بر ایران با کشورهای بزرگ غربی جریان دارد و تاکنون وجه عمده این مناسبات بوده است. ارایه بسته های هر روز غنی تر شده تشویقی از جانب غرب و وقت گذرانی همراه با نیمه وعده های سر خرمن از جانب کارگزاران ولی فقیه. در این میان آیت الله خامنه ای با مدیریت بحران گاه از زبان ولایتی و لاریجانی قند در دل مدافعان سیاست مماشات آب می کند و گاه از زبان احمدی نژاد و محمد علی جعفری ته دل مماشاتگران را خالی می کند. وقت گذرانی همراه با طلبکاری آن سیاست راهبردیست که می توان با آن هم به سلاح اتمی دست پیدا کرد و هم اوضاع عراق و منطقه را به شکل مطلوب به فرصت تبدیل کرد و از عجایب روزگار آن که رییس جمهور آمریکا با انجام جنگ در عراق و اشغال این کشور بیشترین خدمت را به این سیاست و به استبداد مذهبی حاکم بر ایران نمود و در مقابل سیاستهای نظام ولایت فقیه بیشترین خدمت را به انحصارات تسلیحاتی و شرکای سیاسی آن در غرب کرده اند.

مانور نظامی اسرائیل، قرارداد موشکی آمریکا با جمهوری چک، مانور همزمان سپاه پاسداران و ارتش آمریکا در خليج فارس و هزاران اظهار نظر و تحلیل در مورد امکان وقوع جنگ، جنبه دیگری از مناسبات بین جمهوری اسلامی و کشورهای غربی که به طور عمده به حرف و رجز خوانی محدود می شود را ورق می زند.

چند روز قبل از مانور موشکی سپاه پاسداران، رژیم ایران در واکنش به احتمال بروز هرگونه حمله به تاسيسات هسته يی اش اعلام کرد که تنگه هرمز را مسدود خواهد کرد.

روز شنبه 22 تیر 1387 کيهان شریعتمداری در نوشته ای با عنوان «رزمايش ايران تغيير در جغرافيای تهديد» نوشت:«آزمايش موشکی ايران و مانور سنگين در آبهای خليج فارس، سطح وسيعی از عمليات هجومی و دفاعی ايران را به نمايش گذاشت به گونه ای که يک جغرافيای گسترده از جنوب پاکستان تا کل کشورها و پايگاههای شبه جزيره، تا عراق، اردن، ترکيه، دريای سرخ، شمال آفريقا در معرض تهديد ايران قرار گرفته است.» نویسنده این مقاله به یک واقعیت اشاره می کند و می نویسد:«رزمايش ايران نشان داد که گزينه نظامی بيش از آمريکا بر روی ميز ايران قرار دارد با اين تفاوت که سياست ايران صرفاً دفاعی است، و امريکايیها و اروپايیها ديگر نمی توانند از گزينه نظامی به عنوان تک برگ در بازی پيروز ياد کنند.»

این واقعیت که نظام ولایت فقیه برای جلوگیری از سقوط درونی باید به صدور بنیادگرایی، تروریسم و آشوب بپردازد از مولفه های دائمی در حیات جمهوری اسلامی بوده و خواهد بود. اما آن چه در شرایط کنونی اهمیت پیدا می کند این است که راهبرد امنیتی در ولایت خامنه ای با جنگ افروزی تعریف می شود و برگماری احمدی نژاد به منظور پیشبرد همین سیاست راهبردی است.

روزنامه جمهوری اسلامی در شماره روز پنجشنبه 27 تیر حرفهای فرمانده کل سپاه پاسداران را منتشر کرد. محمد علی جعفری می گوید:«آمريکا و اسرائيل به ضعف خود در مقابل کشور ما پی برده اند و به همين دليل با انواع تحريمها سعی دارند ايران را زير فشار قرار دهند.....تهديدات دشمن پيچيده و گسترده است و ما نيز به دنبال افزايش توان مقابله خودمان با تهديدات نامتقارن در بخشهای امنيتی، سياسی، فرهنگی و نظامی هستيم.....و با تدابيری که انديشيده ايم تهديدات را با پيش بينی و پيش گيری در نطفه خفه می شود و اين سياست را با اولويت جدی تری دنبال می کنيم.» همین روزنامه در شماره روز چهارشنبه 5 تیر از قول محمدعلی جعفری در مراسم صبحگاه ستاد فرماندهی کل سپاه نوشت:«امروز سپاه پاسداران در بهترين موقعيت برای دفاع از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن قرار دارد و علت اين که دشمن با وجود امکانات توان مقابله يا درگيری با ما را ندارد همين آمادگی و قدرت بازدارندگی ماست و اگر دشمن دچار خطای راهبردی شود برادران پاسدار با آمادگی کامل پاسخ کوبنده ای به دشمن خواهند داد.»

در این که گزینه جنگ در مناسبات بین رژیم ایران و آمریکا یکی از گزینه هاست جای تردیدی نیست. اما کسانی که رویدادها را به طور واقعی بررسی و تحلیل می کنند احتمال وقوع آن را بسیار ناچیز می دانند. برای مثال در میان نخبگان سیاسی آمریکا هم جان بولتن (طرفدار جنگ) و هم گاری سیک (طرفدار مماشات) در مصاحبه با رادیو فردا، احتمال وقوع جنگ را ناچیز می دانند. بدین ترتیب گزینه جنگ تا کنون محدود به رجز خوانی است. البته منافع محافل معینی در آمریکا، اروپا و روسیه ایجاب می کند که در مورد گزینه جنگ بزرگنمایی بیش از حد کنند. در این مورد، ولی فقیه رژیم که به تهدیدهای داخلی وقوف کامل دارد از این بزرگنمایی حساب شده بهترین بهره برداری را کرده و شمشیر سرکوب داخلی را صیقل می دهد.

روز 2 تیر 1387 محمد علي جعفري در جمع پاسداران استانهاي مازندران و گلستان گفت:«يكي از ابعاد فعاليت سپاه نظامي است و بيشترين مأموريت آن دفاع از آرمانها و دستاوردهاي انقلاب در برابر هر گونه تهديدات است.» به گزارش خبرگزاری دولتی فارس، فرمانده كل سپاه پاسداران سه نوع تهديد سخت، نيمه سخت و نرم را تهدیدهای نظام اعلام کرد و گفت:«ما نمي توانيم از تحولات و تغييرات محيط اطراف خود غافل شويم هر چند معلوم نيست كه تهديد نظامي بر ايران واقعي باشد.»

کيهان شریعتمداری در سرمقاله روز چهارشنبه 12 تير با عنوان «پهنه پنهان جنگ» نوشت:«صحنه، صحنه جنگ است با همه پيچيدگیهايش و غفلت و آسودگی و خاطرجمعی و خوش باشی و خود مشغولی اول شبيخون است در چنين جنگ پرحادثه اما بی سر و صدا.» سرمقاله کیهان سپس این پرسش را مطرح می کند که:«آيا ايران در معرض تهاجم است؟» و در پاسخ ضمن آن که احتمال وقوع جنگ را ناچیز اعلام می کند، می نویسد:«دشمن به شيوه های ديگر جنگ اميد بسته، جنگ نرم و بی صدای اطلاعاتی- روانی در کنار خرابکاری و تروريسم پنهان اقتصادی با هدف رخنه و ضربه در عمق کشور...... که با توجه به پيچيدگی و ناپيدايی و در عين حال اثرگذاری آن همواره در مواجهه کشورهای متخاصم مورد اهتمام واقع شده»، و بنابرین «عوامل ميدانی که گاه و بيگاه به تروريسم سياسی و رسانه ای در کنار خرابکاری و ترور اقتصادی ، و به هم ريختن فضای روانی در اين عرصه همت می گمارند ، بی ترديد بخشی از نقشه شبيخون دشمن هستند.»

سرکرده سپاه پاسداران در سخنان خود به وضوح آدرس تهدید اصلی را اعلام می کند و بر همین اساس است که شریعتمداری به «عوامل میدانی» تاکید می کند. نقطه کانونی در شناحت تحولات اخیر در سپاه پاسداران همین نکته است. کارگزاران ولایت خامنه ای با شناخت دقیق «تهدید اصلی» و «عوامل میدانی» آن خود را برای مقابله با این تهدیدات سامان می دهند.

به گزارش روز پنجشنبه 13 تیر روزنامه همشهری محمد علی جعفری در جریان معرفی فرمانده جديد قرار گاه نجف در غرب گفت:«تغييرات در حال انجام در سپاه پاسداران در راستای کيفی‌ تر و قوی ‌ترشدن اين تشکيلات برای مقابله با تهديدات موجود و آينده است.» فرمانده کل سپاه با بيان اين که تهديدات موجود عليه جهوری اسلامی ثابت نيست و ماهيت آن در حال تغيير است، گفته «در مقاطع مختلف تهديدات به شکلهای مختلف نظامی، امنيتی، سياسی، فرهنگی و اقتصادی به اوج خود می‌رسد که سپاه به عنوان مدافع، حافظ و نگهبان انقلاب و دستاوردهای آن بايد قبل از هر چيز تهديدات و ماهيت آنها را بشناسد و در مقابل آنها با برنامه‌ريزی کامل مقابله کند.»

آنچه در رسانه های رژیم به عنوان «سپاه استانی» مطرح شده و دلایلی که منجر به تصفیه گسترده در فرماندهان سپاه شده چیزی جز آماده بودن برای مقابله با تهدید اصلی و عوامل میدانی آن نیست.

در نخستین روزهای تير ماه، فرماندهان لشکر سيدالشهدای تهران، تيپ جواد الائمه خراسان شمالی، لشکر ۳۱ عاشورای تبريز، لشکر ۱۶ قدس گيلان، لشکر صاحب الامر قزوين و لشکر علی بن ابيطالب قم از سمتهای خود برکنار و فرماندهان جديدی جايگزين آنان شدند.

محمد علی جعفری، در جريان معرفی فرماندهان جديد «تغير ساختار سپاه را نتيجه تغيير ماهيت تهديدات» اعلام کرد.

روز نهم تير ماه موضوع استانی شدن سپاه پاسداران و «عملياتی شدن ۳۱ سپاه استانی در ايران» از جانب حسين طائب فرمانده نيروی مقاومت بسيج اعلام شد.

روز 11 تیر پاسدار محمد حجازی جانشين فرمانده کل سپاه پاسداران ايران اعلام کرد که در طرح «سپاه استانی» مديريت واحدهای مختلف سپاه به صورت متمرکز در استانها و توسط فرماندهان سپاه مناطق برای «افزایش توان رزمی سپاه پاسداران» انجام مي شود.

پاسدار نوروزعلی شوشتری، يکی از مسئولان مرکز فرماندهی کل سپاه پاسداران، هدف از تشکيل سپاه استانی را «تقويت سرپنجه های سپاه» اعلام کرد و گفت:«در هر استان يک سپاه با هويت و استقلال تشکيل مي شود که اين سازمان با توجه به توانمندی و قدرت مناسب توانايی دفاع را در مقابل هرگونه تهديد در حوزه سرزمينی استان دارد.»

با تشكيل 29 سپاه استاني به اضافه 2 سپاه در استان تهران سازماندهی جدیدی برای مقابله با تهدید اصلی صورت می گیرد. در این سازماندهی سپاه اول به نام سپاه محمد رسول‌الله مسئولیت تهران را به عهده می گیرد كه فرمانده آن پاسدار عبدالله عراقي است و ‌سپاه دوم در استان تهران با نام سپاه سيدالشهدا در کرج مستقر می شود و فرمانده آن پاسدار علي فضلي، معاون سابق عمليات فرمانده كل سپاه پاسداران است.

برای پی بردن به علت این سازماندهی به دانش نظامی نیازی نیست. این سازماندهی برای مقابله با تهدید احتمالی جنگ نمی تواند صورت گرفته باشد. هیچ نقشه جنگی برای آن که در استانهای کشور نیروی خارجی وارد شود وجود نداشته و نخواهد داشت و در چشم انداز قابل بررسی هیچ نقشه جنگی برای استفاده از نیروی زمینی مطرح نشده است. بنابرین آن تهدیدی که سپاه برای مقابله با آن باید به صورت جدید سازماندهی شود، تهدید داخلی است. این واقعیت را البته سرکردگان سپاه بارها بیان کرده اند. تهدید اصلی برای استبداد دینی حاکم بر ایران، مردم ایران هستند و عوامل میدانی این تهدید فعالان سیاسی و اجتماعی می باشند. حتی در صورت بروز احتمالی جنگ (بمباران بعضی از مراکز نظامی و اتمی) این تهدید اصلی و عوامل میدانی آن تغیر نمی کند. رژیم ولایت فقیه به تهدید اصلی و دشمن آشتی ناپذیر خود پی برده و برای مقابله با این تهدید خود را سازماندهی می کند. برای ولایت خامنه ای مانور های سطحی برای ادامه سیاست مماشات فرصتی در جهت مقابله هرچه بیشتر با مردم ایران ارزیابی می شود. فعالان سیاسی اپوزسیون باید این شگرد رذیلانه مستبدان حاکم بر ایران و کسانی که در تابلوی مشوقان سیاست مماشات ثبت نام کرده اند را افشا کنند.


.................................................................................
نبرد خلق، شماره 277، سه شنبه اول مرداد 1387(22 ژوئیه 2008)
http://www.iran-nabard.com

24 July 2008

هشدار به تبعيدی ها!... آغاز قریب الوقوع ششمين موج کشتار مخالفان حکومت آخوندی، در دو سوی مرز


احساس خطر از دست دادن قدرت, حکومت اسلامی را وحشی تر از آنی که هست , می کند.
در تاريخ سی سا له ی اين حکومت چنين ويژگی ای را بارها تجربه کرده ايم.

حکومت آخوندی می رود تا ششمين موج کشتارش را به شکلی گسترده در ميان دگرانديشان و مخالفان اش در داخل و خارج کشور آغاز کند.
ما , تبعيدی ها , می بايد اين بار مساله را جدی بگيريم , به آن فکر کنيم و آماده باشيم تا بار ديگرشاهد " ذبح اسلامی " يکديگر نباشيم .



حکومت اسلامی و ترور تبعيدی ها


مسعود نقره کار




پيشگفتار

احساس خطر از دست دادن قدرت, حکومت اسلامی را وحشی تر از آنی که هست , می کند. در تاريخ سی سا له ی اين حکومت چنين ويژگی ای را بارها تجربه کرده ايم.

نخستين کشتار حکومت اسلامی اواخر سال ۵۷ و طی سال ۵۸ رخ داد , اين کشتارسرآغاز واکنش حکومت اسلامی به ترس ناشی از دست دادن حکومت " غصبی" اش می نمود. هراس از بازگشت سلطنت طلبان به قدرت, سبب شد که حکومت اسلامی دست به کشتار جمعی و وحشيانه ی آن ها بزند. دومين موج کشتار به سال های ۶۲-۶۰ برمی گردد. بحران درون حکومتی و نيز مقاومت و مبارزه ی مسلحانه ی بخشی از نيروهای مخالف حکومت, حضرات ترس خورده را به واکنشی ددمنشانه واداشت , آنگونه که گاه روزانه بيش از ۳۰۰ اسير جوان و نوجوان را , که برخی از آن ها " جرم" شان فروش روزنامه های سازمان های سياسی بود , به جوخه اعدام می سپردند.

سومين موج کشتار همراه با نوش جان کردن زهر" صلح " توسط آيت الله خمينی در تابستان سال ۱۳۶۷ اتفاق افتاد. از ميان رفتن بهانه ی جنگ برای سرپوش نهادن بر بحران های اقتصادی و اجتماعی , گسترش نارضايتی در جامعه , تشديد بيماری خمينی , مقاومت و فعاليت نيروهای مخالف رژيم , تعميق اختلاف های درون حکومتی ترسی به جان خمينی و حکومتيان انداخت که جز با قتل عام هزاران اسير در زندان ها فروکش نمی کرد.

چهارمين موج کشتار به سال های باصطلاح " سازندگی" و" اصلاحات " و " جامعه مدنی " برمی گردد . طرح اين واژگان در سطح جامعه حکومت را تا آستانه " زهره ترک " شدن , پيش برد , تا آن حد که برای خلاصی از اين هراس به سراغ نماد های مدنيت جامعه , يعنی اهل قلم , رفت و بر پرونده ی خود کشتار " قتل های زنجيره ای " را افزود.
در طی اين سی سال حکومت اسلامی تنها به کشتار مخالفان خود و دگرانديشان درايران بسنده نکرد, و در خارج از ايران نيز از همان سال ۱۳۵۸ ترور و کشتار دگرانديشان و مخالفان تبعيدی را آغاز کرد , موجی از ترور ها و کشتارهايی که نشان از تلاش حکومت برای ايجاد فضای رعب و وحشت در ميان مخالفان و دگرانديشان در داخل و خارج از کشور داشت. انتخاب افراد برای ترور,هول و هراس حکومت از به تزلزل افتادن اريکه قدرت اش از سوی برخی از اين قربانيان را نيز نشان می داد.


پيشينه ی کشتار تبعيدی ها

حکومت اسلامی در زمره ی معدود حکومت هايی ست که مخالفان خود و دگرانديشان را در خارج از مرزهای خود به قتل رسانده است :

".....گروه حقوق بشر پارلمان انگليس در ماه مارس ۱۹۹۴ گزارشی در باره ترورها ی جمهوری اسلامی در خارج از کشور منتشر کرد. در مقدمه اين گزارش آمده است که : قرن ها يکی از اصول حقوق بين المللی حمايت از قربانيانی بود که برای فرار از سرکوب در کشورهای ديگر پناه می جستند. در قرن بيستم، قربانيان هيتلر، استالين، موسولينی، پل پوت، سوهارتو، گالتيری، استرونسر، نی وين و چائوشسکو همگی در پناهندگی از امنيت برخوردار شدند. برای اولين بار در تاريخ، يک کشور برای کشتن مخالفان خود که در تبعيد هستند در سراسر جهان اقدام می کند....." . اين گزارش مجموعه ای است که اعضای پارلمان و علاقمندان را در جريان جزييات اقدام های دولت ايران قرار می دهد. گزارش به قطعنامه سوکميسيون حمايت از حقوق اقليت ها مورخ ۱۷ اوت ۱۹۹۳ اشاره می کند وبه اقدام ها و تحقيقات پروفسور گاليندوپل، گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد، می پردازد و سپس سازماندهی دستگاه ترور ايران را معرفی می کند و به ترتيب در مورد پرونده آدم ربايی مهندس مجتهدزاده، قتل دکتر عبدالرحمن قاسملو، بهمن جوادی، حسين (غلام) کشاورز، ترور ناموفق حسين ميرعابدينی، ترور دکتر کاظم رجوی، سيروس الهی، عبدالرحمن برومند، دکتر شاهپور بخيتار، علی اکبر قربانی، صادق شرفکندی و دوستانش، محمد حسين نقدی، محمد حسن ارباب، طه کرمانج به تفصيل و با استناد حدود صد و پانزده گزارش و سند گوناگون بحث می کند. در جمع بندی با ذکر اين که "سال ۹۳ با تسليم دو تروريست مظنون به قتل دکتر کاظم رجوی به ايران خاتمه يافت"، مداخله شورای امنيت ملل متحد را برای تسليم آمران و عاملان اين آدم کشی ها به دادگاه های صالحه درخواست می کند..."

ترورها و کشتار هايی که به برخی از آن ها در اين گزارش اشاره شده با برقراری حکومت اسلامی آغاز شد, حکومتی که بر اثر بيداد وستمگری های اش در تمامی ابعاد حيات سياسی , اجتماعی, اقتصادی , فرهنگی و مذهبی ميهنمان , ميليون ها ايرانی را به ناگزير از وطن شان راند.اين حکومت بر راندن و تبعيد کردن
دگرانديش و مخالف اش اکتفا نکرد و به دست "سربازان امام خمينی و امام زمان" اش در خارج از کشور جان ده ها تن از آنان را ربود.

******

نخستين قربانيان کشتارها در خارج از کشور شهريار شفيق وعلی اکبر طباطبايی بودند. طباطبايی در تابستان سال ۱۹۸۰ (۱۳۵۸) به دست يک سياه پوست مسلمان در واشنگتن دی سی به قتل رسيد , گفته شد طباطبايی از کارمندان " ساواک " بود.. قاتل به ايران گريخت و بعد ها در نقش پزشکی انسان دوست در فيلمی از محسن مخملباف هنرپيشگی کرد!
در ادامه ی قتل های فوق , زنجيره ی کشتار ها با قتل ارتشبد غلامعلی اويسی, فرماندار نطامی تهران, پيش از انقلاب , و برادرش حسين اويسی در يکی از خيابان های پاريس ادامه يافت .( سال ۱۹۸۴ - روز شنبه ۱۸ بهمن سال ۱۳۶۲) . حميد رضا چيتگر (بهمنی) ( عضو کميته مرکزی و دفتر سياسی حزب کار ايران ) در سال ۱۹۸۷ در وين به قتل رسيد. عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دموکرات کردستان در ماه جولای سال ۱۹۸۹ همرا با عبدالله قادری و فاضل رسول در حين مذاکره با فرستادگان رييس جمهور ايران , هاشمی رفسنجانی , در وين به قتل رسيدند. فرستادگان رييس جمهور ايران, عاملين اين جنايت, محمدجعفری صحرارودی ,حاجی مصطفوی لاجوردی و امير منصور بزرگيان بودند. کاظم رجوی از اعضای سازمان مجاهدين خلق در سال ۱۹۹۰ در سوييس ترور شد. از سوی بازپرس تحقيق در سوييس ۱۳ تن از کارکنان رسمی دولت جمهوری اسلامی متهم به شرکت در قتل کا ظم رجوی شدند. سه ماه بعد از کشتن عبدالرحمن برومند ( ریُيس هياُت اجرایُيه نهضت مقاومت ملی ايران , که آدمکشان جمهوری اسلامی روز ۲۹ فروردين ۱۳۷۰ برابر ۱۸ آوريل ۱۹۹۱، او را از پای در آوردند.) شاپور بختيار آخرين نخست وزير رژيم شاهنشاهی و دستيارش کتيبه سروش نيز به دست مامورين حکومت اسلامی با ضربات کارد در پاريس به قتل رسيدند, پليس فرانسه با ارايه شواهدی قاتلين اين دو را فرستادگان جمهوری اسلامی اعلام کرد . ۶ سپتامبر ۱۹۹۲ فريدون فرخزاد شاعر, خواننده و شومن آزاده , که در برنامه های اش حکومت اسلامی را مورد انتقاد قرار می داد ، با ۱۷ صربه ی کارد به طرز فجيعی در آلمان کشته شد. پس از چندی صادق شرفکندی دبيرکل حزب دموکرات کردستان، فتاح عبدلی، همايون اردلان و نوری دهکردی به تاريخ ۲۶ شهريور ماه سال ۱۳۷۱ ( ۱۷ سپتامبر۱۹۹۲) در برلين به دست ماموران و مزدوران حکومت اسلامی به قتل رسيدند.

بر سياهه جنايات فوق , کشتار ها زير را نيز بايد افزود.

رضا مظلومان (کورش آريا منش)(۱) , س. ميثاقی , بيژن فاضلی، م. ع. حسين پور، ا. ذوالانوار، ا. رحيمی طالقانی، ، ع. مرادی، ا. مرادی طالبی، م. اهری، م. بای احمدی، حاج بلوچ خان، ک. منصور مقدم، ، س. يزدان پناه، محمد حسين ارباب کاظمی، حامد منفرد، محمد قادری، آزادفر، طاما کرمانج، غفورحمزه ای، علی اکبر قربانی (۲)، عباس عاقلی زاده، دلاوير، هيبت ناروئی، حميد عزيزمرادی، بهروز شاهوردی لو، فرزانه احمد حامد، محمد حسن منصوری، علی اکبر ناصر مرجانابی، منصور امينی، فاضل رسولی، سيروس الهی، محمد حسين نقدی، م. کاشف پور، ا. قاضی، م. نخعی، غلام کشاورز(۳) – بهمن جوادی- ، م. حسن پور، صديق کمانگر ، ن. رفيع زاده، س. سليمانپور، ک. منصور مقدم , اکبر محمدی ( خلبان سابق رفسنجانی که در سال ۱۹۸۷ در هامبورگ ترور شد) و ..... برخی ديگر از قربانيان حکومت اسلامی در خارج از کشور هستند.

چند تن از قربانيان ترورنيز جان سالم به در بردند، و يا با زخمی همه ی عمر سر کرده اند. که برای نمونه می توان از رافيک ، ابوبکر (کامران) هدايتی، مهدی حائری، حسين ميرعابدينی، مهندس مجتهدزاده و...نام برد.
نه فقط در اروپا و امريکا , در ديگر کشور های همجوار ايران نيز ماشين کشتار حکومت اسلامی قربانيان فراوانی گرفته است(۴)

به عنوان يک هشدار

ترورها و کشتار های حکومت اسلامی در خارج کشور به امر و فتوی رهبران و روحانيون طراز اول حکومتی و بدست کارمندان اطلاعاتی دولت اسلامی و قاتلان حرفه ای و مزدور انجام شد ه است . در برخی موارد نيز عاملان و قاتلان دستگير شدند . اما اکثر اينان , که مقر شان سفارت خانه های حکومت اسلامی بود ,به ياری امکانات حکومتی از چنگ عدالت گريخته اند. شواهد, اسناد و مدارکی که از سوی مسؤلين کشورهايی که ترور ها و کشتار ها در آن کشورها رخ داد, ترديدی برجای نگذاشته اند که آمران و عاملان قتل ها چه کسانی هستند.

البته اينکه آمرين و مفتی يان اين کشتارها رهبران و روحانيون طراز اول حکومتی بوده و هستند , پوشيده نبود ونيست. حضرات بارها با افتخار اوامر و فتاوی جنايتکارانه شان را آشکارا اعلام , و از آن ها دفاع کرده اند :

از آيت الله خمينی می توان ده ها فتوی , امر و رهنمود در باره محسنات کشتار دگرانديشان و مخالفان اش نمونه آورد , و به دنبال او بسيارند آخوند ها ی معمم و غير معمم که راه امام شان را رفته و می روند. اين ها دو سه نمونه اند:

آيت الله خلخالی , حاکم شرع و رييس دادگاه انقلاب اسلامی تهران , به سال ۱۳۵۸در يک مصاحبه مطبوعاتی در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی ......ضمن تاکيدحقانيت احکام صادره از سوی دادگاه های انقلابی اعلام داشت : " شاه مخلوع , فرح , فريده ديبا( مادر فرح), غلامرصا پهلوی , اشرف , شاپور بختيار , ارتشبد ازهاری , شريف امامی , ارتشبد اويسی , سپهبد پاليزبان,هوشنگ نهاوندی , اردشير زاهدی و شعبان بی مخ , که از نظر ملت ايران مجرم شناخته شده اند, محکوم به مرگ اند و هر ايرانی که يکی از اين افراد را در کشور های خارجی اعدام کند, عامل اجرای حکم دادگاه محسوب خواهد شد."(۵)

فلاحيان , وزير اطلاعات و امنيت کشور که در دوران وزارتش حداقل بيش از يکصد عمليات تروريستی در داخل و خارج کشور انجام شد, در ۳۰ اگوست ۱۹۹۲ در يک مصاحبه تلويزيونی گفت :
"ما رد پای آنها ( مخالفين رژيم) را در خارج نيز تعقيب می کنيم. ما آنها را تحت نظر داريم و سال گذشته موفق شديم که ضربه های سنگينی به اعضای برجسته آنها بزنيم" (۶)

فلاحيان در باره کشتارمخالفان حکومت اسلامی در برلين گفت , اين " نتيجه منطقی اقدامات متقابل عليه مخالفان رژيم ايران , بويژه حزب دموکرات کردستان ايران است."(۷)

روح الله حسينيان, رييس مرکز اسناد انقلاب اسلامی, در تاييد جنايت های سعيد امامی ( اسلامی), طراح و مجری برخی از کشتارها در داخل و خارج کشور, در مدرسه حقانی گفت :
" شايد صدها عمليات برون مرزی ....خيلی عمليات داشت و اعتقادش همين بود...." (۸)

البته روح الله حسينيان اين روز ها تلاش می کند قتل ها را به گردن مشتی عامل و قاتل بياندازد و صورت مساله را که فتاوی مفتی يان است پاک کند.

امروز مجموعه ای از همين افراد و ديگرانی که خون دگرانديشان و مخالفان سياسی و عقيدتی خود را ريخته اند, در بيت ولی فقيه, مجلس اسلامی , قوه قضاييه اسلامی ,دولت " امام زمانی " و جماعت همراه دولت و ار گان های ريز و درشت سرکوبگر انجام تکليف و وظيفه می کنند.

*****

ترور و کشتار تبعيديان در خارج از کشور پس از کشتار " ميکونوس" - برلين - , به دليل مبارزات و افشاگری های اپوزيسيون خارج کشور , محافل بين المللی و پاره ای افراد و محافل داخل کشور به طور موقت , بويژه در اروپا, متوقف شد . می نويسم " به طور موقت" چرا که ترديد نبايد داشت حکومت اسلامی بنا به ماهيت اش , بويژه در قدرت سياسی , از اين کار دست نخواهد برداشت. حکومت اسلامی ايران نشان داده است برای پاسداری از بيضه اسلام و قدرت سياسی اش به کشتارشهروندان اش , حتی آنان که تن و جان به تبعيد داده اند, نياز دارد . اين حکومت بدون کشتار, زندان , شکنجه و ايجاد ارعاب و وحشت ساقط و سقط خواهد شد. دليل نيز روشن است : حکومت اسلامی , حاکميت تحجر, توهم ,هذيان و روان پريشی ست , بديهی ست چنين حکومت بيماری توان و ظرفيت تحمل دگرانديشی , مخالفت وپاسخگويی به نيازهای شهروند ان اش, و نيز مسايل جهانی نداشته باشد و برقامت زمانه و جهان ناقص الخلقه ترين پاره باشد. با چنين ويژگی هايی ست که حکومت اسلامی می پندارد برای حفظ سلامت و قدرت بيضه ی اسلام و حکومت اش , و گريز از نابهنگامی اش , اقدامی موثرتر و کارا تراز ايجاد رعب و وحشت و ترور , آنهم به وحشيانه ترين و سبعانه ترين شکل وجود ندارد , فکر وروشی که اسلام از بدو پيدايی اش به کار بسته و بهره ها برده است.

پس از مدتی وقفه درترور و کشتار در اروپا و امريکا , در سال ۲۰۰۵ کسری وفادری از فعالين فرهنگی و اقليت زرتشتی در پاريس به قتل رسيد , از هنگام قتل کسری وفاداری تا نيمه دوم سال ۲۰۰۷ , در حد اطلاعات من , قتل مشکوکی در ميان تبعيديان در اروپا و امريکا رخ نداد. به نظر می رسد فکر و عمل برای سازماندهی جديد ترور , و نيز شرايط بين المللی می توانند از عوامل بروز اين وقفه باشند .

پاره ای رخداد ها اما طی چند ماه گذشته نشان از آغاز حرکت ماشين کشتار حکومت در خارج کشور دارد, که می بايد هشداری به ما تبعيدی ها باشد:

فرود فولادوند از منتقدان اسلام و حکومت اسلامی همراه چند تن از همفکران اش مفقود الاثر شد ه است , احتمال اينکه اينان توسط ماموران حکومت اسلامی فريب خورده, وپس از ربود شدن به ايران برده شده باشند, مطرح است . منوچهر فرهنگی, ازفعا لين فرهنگی و اقليت زرتشتی در مادريد با ضربات کارد به قتل رسيد , بهرام مشيری نويسنده و پژوهشگر از طرحی که حکومتی يان برای قتل او کشيده بودند , پرده برداشته است . انتشار ليست ششصد نفره " مفسدين فی الارض" از سوی پاسداران اسلام و فعال تر شدن باند روح الله حسينيان و فاطمه رجبی و دفاع آشکار اينان از سعيد امامی , تهديدهای فرماندهان ارگان های سرکوبگر به بهانه ی احتمال حمله نظامی اسراييل ( و امريکا) به ايران ( همچون خط و نشان کشيدن های جعفری در رابطه با تهديد کنندگان امنيت سياسی و فرهنگی ), و بازجويی از افراد خانواده ی هنرمندان تبعيدی در ايران و ومصادره ی اموال آنان( ۱۰) , برای ما تبعيدی ها می بايد زنگ خطر باشد.

حکومت اسلامی در شرايط کنونی تلاش خواهد کرد ميزان وحشت اش را از تهديد های خارجی و بحران های داخلی , در قالب بکارگيری رفتار سبعانه با دگرانديشان و مخالفان در داخل و خارج کشور کاهش دهد , و ضمن حذف مخالفان اش , زهر چشمی نيز از مخالفان خارج و داخل کشور و مردم معترض و جان به لب رسيده بگيرد.

اين حکومت می رود تا ۶ امين موج کشتارش را به شکلی گسترده در ميان دگرانديشان و مخالفان اش در داخل و خارج کشور آغاز کند. ما , تبعيدی ها , می بايد اين بار مساله را جدی بگيريم , به آن فکر کنيم و آماده باشيم تا بار ديگرشاهد " ذبح اسلامی " يکديگر نباشيم .

زير نويس و منابع:

۱
- دکتر رضا مظلومان , معاون وزير آموزش و پرورش در دوران شاه , و ناشر مجله " ما آزادگان" در ۲۷ ماه مه ۱۹۹۶ در پاريس به قتل رسيد.( ر.ک به بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران , مسعود نقره کار , جلد ۳ , صص ۶۷۵-۶۷۴ )
۲- "....بنا به اعترافات يکی از تروريست های ترک که در ربودن و قتل مجاهد شهيد علی اکبر قربانی در ترکيه شرکت داشت..... تروريست ترک در اعترافاتش گفته بود که قاتلان قربانی، مجاهد شهيد، از شکنجه دادن او نوار ويدئو هم می گرفتند. تروريست ها، قربانی را پس از دادن انواع شکنجه ها، از جمله قطع آلت تناسلی، قطعه قطعه کرده بودند. ( برگرفته از نشريه " ايران زمين")
۳- غلام کشاورز را مامورين جمهوری اسلامی در برابر چشم خانواده اش در قبرس به قتل رساندند. آدمکشان خانواده کشاورز را که از ايران برای ديدار او به قبرس آمده بودند , تعقيب کرده بودند.
۴- دفتر نمايندگی کومه له در خارج از کشوراسامی ۲۱۰ تن از افراد اپوزيسيون ايرانی را که در فاصله سال های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۷ در کردستان عراق مورد سوء قصد عوامل جمهوری اسلامی ايران قرار گرفتند را اعلام کرده است . ( ر.ک به کتاب جنگل شوکران, نامه ها و وصيت نامه ها, از مهدی اصلانی و مسعود نقره کار , انتشارات آرش, پاريس)
برخی ديگر از منابع:
- مسعود نقره کار , مقدمه ای بر کشتار دگرانديشان در ايران, نشر پيام , نشر البرز ( فرانکفورت ) ۲۰۰۷
- مسعود نقره کار , بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران , جلد ۳ , نشر باران ۲۰۰۲
- در باره کشتار برلين ر . ک. به: سند افشاگرانه سازمان اطلاعات داخل آلمان در رابطه با دادگاه ميکونوس در برلين پيرامون قتل صادق شرفکندی و همراهانش: گزارش گروه کار ايران، سازمان اطلاعات داخلی آلمان ، در مورد فعاليت های سازمان های اطلاعاتی ايران (۱۹۹۴-۱۹۹۳)، انتشارات سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران.
- در باره کشتار برلين , ايران تايمز ,شماره۱۱۱۴ , جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۷۱
- خنياگر درخون ( در شناخت و بزرگداشت فريدون فرخزاد) , به کوشش ميرزا آقا عسگری ( مانی) , چاپ دوم , شرکت کتاب , لس آنجلس,
۶- خاطرات آيت الله خلخالی , ايام انزوا , نشر سايه , ۱۳۸۰
۷- تعقيب مخالفين رژيم در خارج ,علم و جامعه ( واشنگتن دی.سی ) ,شماره ۱۱۴, آذر ماه ۱۳۷۲
۸و۹- منبع شماره ۷
۱۰. ميرزا آقا عسگری ( مانی), به جرم دگرانديشی مجازات شديم , سايت ادبيات و فرهنگ / سايت نويسا , ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

23 July 2008

مصاحبه ی آژانس خبری کوروش با ادیب برومند، رهبر جبهه ملی ایران




مصاحبه ی
آژانس خبری کوروش
با
ادیب برومند، رهبر جبهه ملی ایران


خبرگزاری کوروش :استاد برومند سپاس فراوان از این فرصتی که به ما داده اید. لطفا بفرمایید فعالیت ها و دستاوردهای جبهه ملی در ظرف پانزده سال گذشته چه بوده است؟

ادیب برومند: در ظرف مدت پانزده سالی که جبهه دوباره به شکل آشکار در صحنه سیاست ایران به عنوان اپوزیسیون فعالیت داشته است، با این که در محدودترین و سخت ترین شرایط فعالیت قرار داشته، و با وجود تنگناها، به ایفای اقدامات زیادی از جمله موارد زیر توفیق یافته است:

1- اعلام مواضع خود به صورت مستدل، قاطعانه و بهنگام در کلیه موارد نقض منافع ملی، نقض حقوق شهروندی، سیاستها و اقدامات منتهی به رویارویی و تحریم علیه ایران، هزینه درآمدها و سرمایه های ملی در داخل و خارج کشور در تضاد با منافع و نیازهای کشور و بدون پاسخگویی و نظارت، فراهم آوردن اسباب فساد اداری و مالی، بیکاری، فقر، اعتیاد، فحشاء، انتخابات فرمایشی، سلب آزادی بیان و مطبوعات و عدم رعایت اصول حقوق بشر. این مواضع بصورت دهها بیانیه منتشر شده است و توسط برخی اعضاء در مصاحبه ها و سخنرانی ها و مقاله ها تاکید و ترویج یافته است.
2- ایستادگی بر اصول بنیادین و باورها و آرمانهای جبهه ملی ایران با وجود تهدیدها و هشدارهای متعدد، احضار، بازداشت و زندانی کردن شخصیت های فعال جبهه مانند شادروان ورجاوند، و آقایان باوند، درودی و زعیم.
3- انتشار 168 شماره نشریه پیام جبهه ملی با وجود حساسیت و هشدارهای امنیتی و احضار و اخطار به فعالان دست اندر کار چاپ و توزیع آن.
4- تشکیل پلنوم 1382، که منجر به نخستین انتخابات اعضای شورای مرکزی پس از انقلاب شد، و تشکیل دو کمیسیون تدوین اساسنامه و منشور. تصویب هفت اصل اعتقادی جبهه ملی ایران که در اساسنامه گنجانده شده است.
5- تشکیل جلسات شورای مرکزی بطور مرتب که در آن مذاکره و تبادل نظر درباره موضوعات روز کشور و مسائل تشکیلاتی داخل جبهه انجام می گیرد.
6- تدوین و تصویب منشور جبهه ملی ایران که برای نخسین بار سیاست کلان جبهه را برای آینده کشور تعیین کرده و خط مشی سیاسی جبهه را روشن کرده است.
7- انتخابات هیئت رئیسه شورای مرکزی و هیئت های رهبری و اجرایی هر دو سال یک بار انجام گرفته است.
8- البته گسترش کمی جبهه و جذب هواداران بی شمار جبهه جهت ورود و فعالیت در سازمانها به علت فشارهای امنیتی و جلوگیری از اجتماعات و تهدیدهای مستمر، و نیز رعایت جبهه ملی برای جلوگیری از مزاحمت های امنیتی نسبت به هواداران بویژه دانشجویان و جوانان، بر وفق دلخواه نبوده است.
9- هنگامی که زمین لرزه وحشتناک بم شمار زیادی از ساکنان آنجا را به هلاکت رسانید و با مشاهده کاهلی دولت در امداد رسانی، جبهه ملی ایران در صدد یاری رسانی برآمد و از آنجا که آب آشامیدنی بم بکلی قطع شده بود، با گردآوری کمک های مالی از اعضاء و هواداران داخل و خارج کشو اقدام به حفر دو حلقه چاه آب برای تامین آب آشامیدنی شهر نمود که اهالی شهر را سپاسگزار جبهه ملی ایران نمود، هرچند که مسئولان پس از چندی تابلو اهدایی با نام جبهه ملی را کندند.

خبرگزاری کوروش :با توجه به صحبت های یکی دو ماه گذشته در مورد رهبری جبهه ملی ایران و برای رفع هر گونه ابهامی ٬ لطفا چگونگی رهبری در جبهه ملی ایران را شرح دهید.

ادیب برومند: طبق اساسنامه جبهه ملی٬ شورای مرکزی٬ هیئت رهبری را که پنج نفر هستند با رای مخفی و اکثریت حاضران در جلسه برای مدت دو سال انتخاب می کند. این هیئت از یک رییس و یک نایب رییس و یک منشی تشکیل می شود و وظیفه اش سیاستگزاری جبهه و بحث در مسائل مطروح مملکتی و بررسی اوضاع و تنظیم خط مشی سیاسی و اعلام مواضع پیشنهادی خود در مورد مسائل خارجی و داخلی کشور به شورای مرکزیست. تعیین سحنگوی جبهه و انتخاب مسئول نشریه ارگان با هیئت رهبریست که از میان خود بر می گزینند. اعضای هیئت رهبری کنونی عبارتند از عبدالعلی ادیب برومند، عباس امیر انتظام، داود هرمیداس باوند، علی رشیدی و ناصر فربد.

خبرگزاری کوروش : جبهه ملی ایران حزب است یا بستر است؟

ادیب برومند: جبهه ملی ایران به عنوان حزب بنیانگذاری نشده بوده است. جبهه ملی اکنون با وجود اینکه به جبر شرایط زمان تشکیلات سازمانی منسجمی یافته است، ولی بستر گسترده ایست برای حذب حزب ها، جمعیت های سیاسی و مدنی و شخصیت ها. شرط عضویت در جبهه، اکنون پذیرش منشور جبهه و اصول هفتگانه آن است. بدیهی است که صلاحیت اخلاقی و اجتماعی درخواست کنندگان عضویت تا حد امکان منظور نظر خواهد بود. اعلام هواداری تشکلها و کانونهای حرفه ای و صنفی و اتحادیه ها نیز مورد پذیرش است.

خبرگزاری کوروش : ساختار تشکیلاتی جبهه ملی در ایران به چه صورت است؟

ادیب برومند: برابر با اساسنامه جبهه ملی ایران، سلسله مراتب تشکیلاتی جبهه عبارت است از: کنگره، پلنوم یا مجمع عمومی سازمانهای جبهه، شورای مرکزی برگزیده کنگره یا پلنوم که تا پنجاه نفر می تواند عضو داشته باشد که 35 نفر آن در کنگره یا پلنوم انتخاب می شوند. در حال حاضر، شورای مرکزی به علت درگذشت سه نفر از اعضای آن با 32 نفر عضو دارد. سپس هیئت 5 نفره رهبری و هیئت 7 نفره اجرایی است که منتخب شورای مرکزی هستند. کمیته های استانی از نمایندگان سازمانهای هر استان تشکیل می شود و سازمان های شانزده گانه جبهه، مانند سازمانهای استادان و پژوهشگران، پزشگان، حقوقدانان، جوانان و دانش آموختگان، روزنامه نگاران، زنان، مهندسان، نویسندگان و هنرمندان و غیره که هر کدام حداقل یکبار در ماه تشکیل جلسه می دهند و می توانند خود کمیته های تخصصی تشکیل بدهند.

خبرگزاری کوروش : اوضاع جبهه ملی در خارج کشور چگونه است؟

ادیب برومند: جبهه ملی ایران خود در خارج از کشور هیچ تشکیلاتی ندارد، ولی هواداران جبهه در کشورهای مختلف به تشکیل سازمانهایی به نام جبهه ملی دست زده اند که چون ما در تهران هیچگونه وسیله ای برای شناسایی و کنترل سازمانی آنان نداریم، نمی توانیم رابطه تشکیلاتی با آنها برقرار کنیم. در هر حال، ما از همه سازمانهایی که در خارج از کشور به نام جبهه ملی ایران فعالیت می کنند انتظار داریم که منشور جبهه ملی ایران را سرلوحه اقدامات خود قرار دهند و مواضع و سیاستگذاری های خود را در راستای مواضع و سیاستگذاری های جبهه ملی ایران در تهران انجام دهند.

خبرگزاری کوروش : با آرزوی پیروزی برای ملت ایران باز هم از شما برای این گفتگو سپاسگزاری میکنیم




19 July 2008

تاریخ رنج نسل‌مان را بی کم و کاست و بی مبالغه و اغراق به دیگر نسل‌ها منتقل کنیم

مدت‌ها بود که در ایمیل‌های مختلف، یا در صحبت‌های فردی و جلسات سخنرانی، دوستان سؤالاتی را در باره‌ی کتاب « برساقه تابیده کنف مطرح می‌کردند و من نیز به فراخور حال پاسخ‌هایی می‌دادم. بارها با این سؤال مواجه شدم که چرا این توضیحات را به صورت عام بر روی اینترنت انتشار نمی‌دهید. برای نیل به این مقصود سؤالاتی که شده بود را دسته بندی کردم و به صورت کوتاه پاسخ‌هایم را به آن‌ها در زیر می‌آورم

پاسخ به پرسش‌هایی چند
در رابطه با کتاب «برساقه تابیده کنف»


ایرج مصداقی



بعضی‌ها می‌گویند این ها اشعار خودت هستند و به دلایلی چند نخواستی که به نام خودت منتشر شوند . در این باره چه نظری داری و در پاسخ به این افراد چه می‌‌گویی؟

قبل از هرچیز بگویم من تا کنون مطلبی نبوده که بنویسم و مسئولیت آن را به عهده نگیرم. از نوشتن با اسامی مستعار هم گریزانم. دلیلی برای انجام آن نمی‌بینم. فقط یک بار یک دهه قبل مطلبی از من در یک نشریه چاپ شد که مسئولان نشریه با حسن نیت نام مستعار بر آن گذاشته بودند؛ در حالی که من با نام خودم مطلب را ارسال کرده بودم. من همان موقع اعتراض کردم.

اما در این مورد خاص باید بگویم برای من جای بسی افتخار است که این اشعار را حفظ کرده‌ و از آن‌ها نگهداری کرده‌ام. به نظرم این ها زیباترین اشعاری است که در زندان‌های ایران سروده‌ شده‌اند. تأکید می‌کنم مشابه آن‌ها در ادبیات ما نیست. چنانچه من از عهده‌ی سرودن آن‌ها بر آمده بودم، مطمئن باشید خودم را از داشتن چنین افتخاری محروم نمی‌کردم. ای کاش من دارای چنین ذوق و قریحه‌ای بودم که می‌توانستم درد و رنج و شکوه استقامت و پایداری یک نسل را در قالب اشعاری به این زیبایی بیان کنم. صادقانه عرض می‌کنم این ظلمی بزرگ در حق شاعر است که محصول کارش را پای دیگری بگذاریم. من هیچ نقشی در سرودن این اشعار نداشتم. فقط و فقط وسیله‌ای بودم برای حفظ این اشعار؛ همین و بس.

چی شد که به فکر انتشار اشعار زندان افتادی؟

فکر انتشار این سروده‌ها از همان هنگامی که تصمیم به حفظ کردن آن‌ها گرفتم با من بود. اصلا با همین انگیزه و اشتیاق بود که این اشعار را حفظ می‌کردم و به این فکر بودم که هر طور شده این سروده‌ها را به خارج از زندان بیاورم و در اختیار مردم و آن‌هایی که مشتاق شنیدن صدای زندان و زندانیان هستند بگذارم. اما هیچ‌موقع فکر نمی‌کردم که خودم مجبور به انتشار آن‌ها هم بشوم. پیش خودم فکر می‌کردم وظیفه‌ی من حفظ، نگهداری و انتقال اشعار به بیرون از زندان است و برای بقیه‌اش فکری نکرده بودم. همیشه دلم می‌خواست که هریک از این شعرها و سروده‌ها توسط شاعر و سراینده‌اش دوباره‌خوانی و تصحیح می‌شد و به آن گونه و ترتیبی که صلاح می‌دانست انتشار می‌یافت. اما بعد به این نتیجه رسیدم دنیا را که از ما نگرفته‌اند، در ثانی در این شعرها تاریخ زندان هم نهفته است، شور و احساس یک نسل هم خوابیده‌ است، چه بهتر که همین حالا در زمانی که به آن نیاز داریم انتشار یابد. بعداً می‌توان آن‌ها را دوباره تصحیح و بازنگری کرد. ما اکنون در مرحله حفظ و نگهداری از اسناد هستیم. بعداً می‌توان به مرمت آن‌ها پرداخت.

با چه مکانیزمی این اشعار رو از حفظ کردی و برای مدتی طولانی در ذهن از آن حفاظت کردی؟ به خصوص که اشعار دارای وزن و قافیه هم نیستند و گاه دارای مفاهیم بسیار عمیقی هستند. کوچکترین اشتباهی می‌تواند اسکلت و قوام شعر را در هم بریزد و یا مقصود شاعر را به خوبی و یا به طور کامل بیان نکند.

مکانیزم آن بسیار ساده بود. قبل از هر چیز انگیزه‌‌ی انسان برای هر کاری مهم است. انگیزه‌‌ای بسیار قوی در من بود که این کار را به سرانجام برسانم. تا پیش از قتل‌ عام ۶۷ هیچ‌گاه به چنین چیزی فکر نکرده بودم. همیشه فکر می‌کردم بچه‌ها و کسانی که اشعار و سروده‌ها را خلق کرده‌‌اند، هستند و خودشان آن‌ها را به بیرون از زندان انتقال می‌دهند. خیلی‌ مواقع بچه‌هایی که آزاد می‌شدند این کار را می‌کردند و سروده‌ها و اشعار زندان را با خود بیرون می‌بردند، نمی‌دانم چه بر سر آن‌ها آمد. من در آن روزگار حتا برای لحظه‌ای هم به آزادی از زندان در نظام جمهوری اسلامی نمی‌اندیشیدم. برای همین به فکرم نمی‌زد که آثار زندان را حفظ کنم. ولی پس از قتل‌عام ۶۷ با حقیقت دردناکی روبرو شدم، نه تنها بچه‌ها رفته بودند، نه تنها بچه‌ها نابود شده بودند، بسیاری از آثار آن‌ها نیز نابود شده بود و همراه آن‌ها به خاک سپرده شده بود. از این جا به بعد بود که من حفظ آثار بچه‌ها را در زمره‌ی وظایف خودم دیدم. راستش را بگویم جدای از آن، انگیزه‌ی دیگرم خوابی بود که در مرداد ۶۷ و پیش از قتل‌عام در سلول انفرادی گوهردشت دیده بودم و این خواب هم مزید بر علت بود. گویی که وظیفه‌ی من این است که این کار را انجام دهم. در خواب خودم را در خارج از کشور ‌یافتم و عزیزی از من می‌خواست که شعرهای زندان را برایش بخوانم. همین خواب در من احساسی را تقویت کرده بود که فکر می‌کردم زنده می‌مانم. حتا در دوران قتل‌عام هم دائم به این مسئله فکر می‌کردم و به همین خاطر در ذهنم تسلیم مرگ نمی‌شدم. بعدها نیز در بسیاری تصمیم‌گیری‌ها و لحظات سخت به مددم آمد. تصورم این بود که من زنده می‌مانم و به خارج می‌روم.

با توجه به این انگیزه‌ها و همچنین عمق و غنای آثار خلق شده که آدمی را به وجد می‌آورد، تصدیق می‌کنید که کار من چندان سخت و دشوار نبود. تازه با تمام وجود دلم می‌خواست دنیا با دل‌انگیزترین کلمات و به زیباترین شکل بداند بر ما چه رفته است. فکر می‌کردم اینطوری یاد و شأن عزیزانم بهتر گرامی داشته می‌شود.

برای حفظ کردن اشعار ابتدا به توالت می‌رفتم. چند بار شعر را از ابتدا تا انتها می‌خواندم و سپس با شور و هیجان البته بدون صدا آن را دکلمه می‌کردم تا حس شعر را بگیرم و سرانجام نگاهی عمیق از بالا و تا پایین شعر می‌کردم تا عکسی از آن را در ذهن داشته باشم. این به من کمک می‌کرد که بعداً اگر در جایی کلمه‌ای را از یاد برده بودم به خاطر بیاورم.

برای چه بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف، چی شد که این اسم را برای کتاب انتخاب کردی؟

شیوه‌ی کشتار در سال ۶۷ دار زدن بود. برساقه‌ی تابیده کنف را از یکی از شعرهای کتاب گرفتم. می‌خواستم بگم که بچه‌ها بر طناب دار و بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف زندگی دوباره‌‌ای یافتند. این نگاه من به زندگی و مبارزه است. برای همین خسته و ناامید نمی‌شوم.

شاعر هم آن موقع همین را می‌دید، او نیز سروده بود «بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف برقص، با آهنگ سحرگهان، که چنین است رسم عاشقان»

او بر دار شدن بچه‌ها را رقصی عارفانه از سوی عاشقان می‌دید. عاشقان آزادی و رهایی میهن‌شان.


آیا پیام خاصی در این اشعار نهفته است؟

حتماً که چنین است. هر کس می‌تواند این پیام را درک کند، با صمیمیت نهفته در اشعار احساس هماهنگی و نزدیکی کند. توجه داشته باشید، جدا از بیان لحظه‌های توأم با درد و غرور یک نسل، این اشعار شکوائیه‌ی نسلی است که عاشقانه مبارزه کرد، صمیمانه عشق ورزید، قهرمانانانه جان داد و قدر و منزلتش شناخته نشد.


چرا نام سراینده‌ی هر شعر را بطور مشخص در بالای هر شعر ننوشتی.

می‌دانم که خواننده دوست دارد با شاعر آشنا شود، اما شاعر که در شرایط عادی و در ساحل امن زندگی نمی‌کند. باید شرایط را درک کرد. بسیاری از فعالان سیاسی در خارج از کشور هم برای مشخص نشدن هویت‌شان از نام مستعار استفاده می‌کنند. یک رژیم شقاوت پیشه و خون ریز بر میهنمان حاکم است که رحم و مروتی هم سرش نمی‌شود. جدا از مردم خوب میهنمان و خوانندگان فهیم، این سؤالی است که مأموران وزارت اطلاعات هم به دنبال پاسخ آن هستند. هر وقت من یا شاعر صلاح دانستیم نام سراینده هر شعر را نیز بیان خواهیم کرد. این حق ابتدایی شاعر است که بخواهد نامش در بالای شعرش درج شود. این اشعار برای «خال رخ یار» سروده نشده‌اند که نام شاعرشان را جار بزنیم. اگر روزی شاعر چنین چیزی خواست چشم با کمال میل این کار را می‌‌کنم. عجالتاً به عنوان کسی که شعرها را حفظ کرده و از زندان خارج کرده، آن‌ها را انتشار داده‌ام تا در گردباد حوادث از بین نرود.

بر چه اساس شعرها را در ۴ بخش تقسیم بندی کردی، آیا دلیل خاصی برای انجام این کار در نظر داشتی، مثلاً دوره‌ی زمانی که شعرها سروده شده و یا به خاطر جان مایه‌ی اشعار این کار را انجام دادی؟

غالب این اشعار پس از قتل‌عام سال ۶۷ در زندان‌های گوهردشت و اوین سروده شده‌اند. نام جداگانه هر بخش نیز از شعرهای همان بخش گرفته شده است و سلیقه‌ی من به عنوان جمع‌آوری کننده و تدوین کننده‌ی شعرهاست.

اشعاری که پیش از قتل‌عام ۶۷ سروده شده بودند همگی در بخش ۴ کتاب(ماه و پلنگ) جای گرفته‌اند. بخش اول کتاب که بر آن نام «خنیاگران نیلگون» گذاشته‌ام، مربوط است به اشعار پیرامون قتل‌عام، چگونگی قتل‌عام، راهروهای مرگ، گورهای دسته‌جمعی، شعرهایی که در رابطه با افرادی خاص سروده شده اند و...بخش دوم کتاب نیز حالات آن روزها را بیان می‌کند و به همین دلیل نام «زمستان در خورشید» را بر آن نهاده‌ام که نام یکی از شعرهای همین بخش است. در بخش سوم کتاب «درون همین سادگی‌های مرسوم» با یک نگاه فلسفی و عمیق که در پس شعرها نهفته است روبرو می‌شویم.

طرح روی جلد کتاب بسیار زیبا و تأثیر گذار است و با محتوای کتاب همخوانی دارد، آیا ایده‌ی خودت بود؟

نه ایده‌ی خودم نبود. من اگر اینقدر هنر داشتم که خوب بود. یکی از دوستان عزیزم این کار را انجام داد ولی متأسفانه راضی نشد از او نامی بیاورم. عکس روی جلد نیز در واقع کار خود اوست و از جایی وام گرفته نشده است. او که خود شعرها را خوانده بود حداکثر تلاشش را به کار برد تا طرح روی جلد کتاب بیانگر محتوای شعرها باشد و به نظرم به خوبی از عهده‌ی کار برآمده است.

این اشعار چه تفاوتی با دیگر شعرهای انتشار یافته از سوی شاعران مختلف دارد.

بسیاری از شاعران ما تلاش کرده‌اند تا ما را با دردهای انسانی آشنا کنند، بسیاری خواسته‌اند مخاطبان خود را با آن‌چه که در زندان‌ها می‌گذرد پیوند دهند، آن‌ها همیشه از بیرون به مسئله پرداخته‌اند، به همین دلیل گاه علیرغم تکنیک بالایی که دارند نمی‌توانند درد را آن‌گونه که بوده بیان کنند، چرا که ابتدا به ساکن خود شناخت عمیقی از آن نداشته‌اند. در رابطه با اشعار کتاب با این مشکل مواجه نیستم. شاعر خود در کانون و بطن حوادث قرار داشته و به همین دلیل ارتباط صمیمی‌تری با مخاطب بر قرار می‌کند. آن‌چه را می‌گوید با تمام وجود دیده و لمس کرده. کلمات، یک سری الفاظ نیستند با جان آمیخته‌ شده‌اند.

با این که اشعار در مورد یکی از وحشیانه‌ترین قتل‌عام ها صحبت می‌کنند از لطافت عجیبی برخوردارند. این همه لطافت از کجا آمده است؟

این نرمی و لطافت در راهروهای مرگ جریان داشت. در نگاه و سیمای بچه‌ها دیده می‌شد. مقصدی که ما برای آن مبارزه‌ می‌‌کردیم و می‌کنیم چیزی جز رسیدن به لطافت ، زیبایی و ظرافت نیست. موتور محرک و جان‌مایه‌ی مبارزه‌ی ما نیز همین بایستی باشد. اگر غیر از این بود بایستی باعث تعجب می‌بود و نشانه‌ای از انحراف. اتفاقاً برای تشخیص انحراف از مسیر اصولی این بهترین شاخص است.

شاعر نیز خود در همه‌ی لحظات حضور داشته است. او راهروی مرگ را با پوست و گوشتش حس کرده. همراه با بچه‌ها جان داده و جان گرفته. شور، نشاط و لطافت را دیده، بعد همان را در جان شعرش دمیده.

یک سری اشعار چنان که در پیوست کتاب هم به آن‌ها اشاره‌ کرده‌اید در وصف افراد خاصی سروده شده‌اند، آیا این افراد موقعیت بخصوصی در زندان داشتند؟

نه اتفاقاً این افراد موقعیت خاصی در زندان نداشتند، تعدادی ساده‌ترین افراد زندان بودند. البته بعضی‌هایشان دارای ویژگی‌های خاصی هستند. مثل محسن محمد باقر که از دو پا فلج بود و در بچگی نیز در فیلم غریبه و مه بیضایی بازی کرده بود. اما حتا شعرهایی که برای افرادی خاص سروده شده بودند نیز در واقع همه‌ی زندانیان را مد نظر دارند. سوژه‌‌ها بهانه‌ای بوده‌اند تا شاعر بتواند رو به آن‌ها حرفش را بزند. این‌هایی که می‌‌گویم محصول گفتگوهای من با سراینده‌ی هر شعر در زندان و بعد از آن است.

شعر مورسی که از آن در کتاب صحبت می‌کنی چیست و چه خصوصیتی داره؟

وقتی که مدت زیادی در سلول انفرادی می‌مانید و از مورس برای تماس با سلول‌های دیگر استفاده می‌کنید، ذهنتان مورسی می‌شود. آن‌جا بایستی کوتاه و گویا صحبت کرد تا در حداقل زمان بیشترین اخبار رد و بدل شوند. پس از مدتی ذهن فرد مورسی می‌شود. برای آن‌که بهتر متوجه شوید، این را از کسانی که این روزها زیاد اس ام اس می‌فرستند بپرسید، آن ها نیز تلاش می‌کنند از لغات کمتری برای رساندن پیامشان استفاده کنند.

در شعرهای مورسی چنانچه ملاحظه می‌کنید گاه با حداقل کلمات به رساترین شکل مقصود شاعر بیان شده است. این تجربه‌ی جدیدی در شعر است یا لااقل من این‌گونه فکر می‌کنم.

آیا این شعرها به تو برای تحمل شرایط زندان کمک هم می‌کردند، اصولاً شعر چه نقشی در مبارزه و آن‌هم زندان می‌تواند داشته باشد؟

بله به طور حتم این اشعار به من برای تحمل شرایط سخت زندان کمک می‌کردند. به ویژه پس از قتل‌ عام ۶۷ من با این شعرها زندگی می‌کردم. روزهای سختی بود جدای از این که خلاء بچه‌ها را احساس می‌کردم، در پروژه‌ی فرار از زندان و کشور به همراه چند تن از بچه‌ها شرکت داشتم. آن‌ها همه دستگیر و سپس اعدام شدند. من تنها کسی بودم که اقدام کردم و زنده ماندم. داستان آن را در جلد ۴ کتاب «نه زیستن نه مرگ» به طور مشروح توضیح داده‌ام. نزدیک به دو سال هر روز که در بند باز می‌شد، دلم هری می‌ریخت پایین، نکند مرا برای بازجویی صدا می‌کنند. اطلاعاتی داشتم که به هیچ وجه امکان سوزاندن آن‌ها نبود و همه‌ی هراسم لو رفتن آن اطلاعات بود. البته بعدها متوجه شدم بازجویان غالب این اطلاعات را داشتند.

مبارزه به ویژه وقتی با یک رژیم قرون وسطایی و ضدبشری در حال نبرد هستید، با خشونت همراه می‌شود و گریزی از آن نیست. هنر به طور عام و شعر در اینجا به طور خاص جنبه‌های انسانی مبارزه را برجسته می‌کند و یا آن‌که به زیبا ترین شکل آن را تبیین و تشریح می‌کند.

انقلابی بایستی دارای روح لطیف و ظریف باشد وگرنه یک جای کارش می‌لنگد و بایستی به ارزیابی دوباره‌ی خود و اهدافش بپردازد.

در زندان این موضوع اهمیتی ویژه می‌یابد. فراموش نکنید گاه تأثیر یک شعر، ترانه، سرود، آهنگ و یا مارش از صدها تحلیل و شعار و فریاد بیش‌تر، عمیق‌تر و انگیزاننده تر است. من در عمل آن را تجربه‌ کرده‌‌ام.

آیا فکر می‌کنی اشعاری مربوط به پیش از قتل‌عام ۶۷ به بیرون انتقال داده شده باشد، برای جمع آوری آن‌ها چه باید کرد؟ آیا خودت هم چیزی از آن‌ها را به خاطر داری؟

اشعار زیادی در دوران قبل از قتل‌‌عام به بیرون از زندان انتقال داده شدند، من لااقل در جریان بخشی از آن بودم. این که چه بر سر آن‌ها آمد مطلع نیستم. برای جمع‌آوری آن‌ها تلاشی همگانی لازم است. این وظیفه‌ی کسانی است که از آن‌ها آگاهی دارند.

جدای از این‌ها من خود تعدادی از شعرهای مربوط به سال‌های اولیه ۶۰-۶۳ زندان را که از حفظ بودم در این مجموعه نیاوردم. مثلاً‌ اشعار زیبای علی خلیلی که در سال ۶۳ به شهادت رسید و پاره‌ای اشعار دیگر. امیدوارم بتوانم آن‌ها را نیز در فرصتی دیگر و در مجموعه‌‌ای دیگر انتشار دهم.

آیا اشعاری هم هست که مربوط به زندانیان پس از آزادی از زندان باشد؟ چطور میشه به آن‌ها دست یافت.

بله هست و من از تعدادی از آن‌ها خبر دارم. از آن‌جایی که می‌خواستم اشعاری که در زندان سروده شده را بیاورم از آوردن‌ آن‌ها در این مجموعه خودداری کردم.

با انتشار این اشعار معلوم می‌شود که کارهای بزرگ زیادی در زندان‌های رژیم انجام گرفته‌اند برای جمع‌آوری آثار زندان چه بایستی کرد؟ این آثار در چه زمینه‌هایی بوده و یا چگونه می‌توان آن‌ها را دسته بندی کرد؟

جدا از شعرهای جدی، شعرهای فکاهی، ترانه، سرود و... کم نیستند. تاریخ زندان در همین ها نهفته است. بدون آن‌ها تاریخ زندان ناقص است. خیلی متأسفم که گروه‌های سیاسی تلاش لازم را برای جمع‌آوری و تدوین آن‌ها به خرج ندادند.

شعرها و ترانه‌های فکاهی زندان به خوبی می‌توانند شرایط زندان را توصیف کنند. یادش به خیر زنده یاد احمد غفار منش چه نقش بزرگی در سرودن این گونه اشعار داشت.

جمع آوری ترانه‌ و سرودهایی که گروه سرود و موسیقی زندان روی ‌آن‌ها کار کرده بودند یک وظیفه‌ی ملی است. امیدوارم کسانی که دستشان می‌رسد و یا امکان انجام این کار را دارند، دریغ نکنند. بدون آن‌ها یک جای کار می‌لنگد.

یادش بخیر داوود بخشنده علیرغم این که زیر حکم اعدام بود، اما از روحیه بالایی برخوردار بود. مصرانه از دوست شاعری که هم‌بندش بود می‌خواست شعری بسراید تا آهنگش را خودش روی آن بگذارد و توسط زندانیان به یادش در مراسم یادبودی که پس از اعدامش زندانیان خواهند گذاشت، خوانده شود. آیا از این زیباتر می‌شود کار کرد؟ از این زیباتر می‌شود حیاتی دوباره یافت و در جان و دل بچه‌ها تداوم یافت؟ این‌ کارها انجام شده است.

یادش بخیر آقای ارژنگی(استاد موسیقی اصیل ایرانی) که در قتل‌عام ۶۷ جاودانه شد چقدر با ساخت و پرداخت این ترانه‌ سرودها به هنر ما خدمت کرده‌ است. ای کاش قدرش دانسته شود و کارهایش که به مدد بچه‌ها انجام گرفت، جمع‌آوری شود.

گروه‌های سیاسی در این زمینه چه کار می‌توانستند و یا می‌توانند انجام دهند. آیا تلاشی در این زمینه تا کنون صورت گرفته است؟ این‌ها گنجینه‌های ملی و مبارزاتی هستند، این نوع کارها به خاطر گستردگی‌ و تنوع‌شان نیاز به همفکری، کار جمعی و تیمی دارند، در سراسر ایران زندان‌‌های سیاسی و زندانیان سیاسی بوده‌اند، شما که به آن‌‌جاها دسترسی نداشتید، چه بایستی کرد تا گنجینه‌هامان از بین نروند؟

تا کنون که متأسفانه تلاش چندانی از سوی گروه‌های سیاسی انجام نگرفته است. البته در طول این سه دهه مشغله زیاد داشته‌اند، اما این باعث نمی‌شود که از پرداختن به چنین موضوع مهمی غافل شوند. امروز بیش از پیش ما به این مطاب نیاز داریم.

این کار ها بایستی به صورت تحقیقی و دسته جمعی انجام گیرد تا ثمره‌ی بیشتری داشته باشد. هستند کسانی که حرف‌های ناگفته‌ی بسیاری دارند. آن‌ها می‌توانند با بیان خاطراتشان زاویای تاریک ۳ دهه‌ی گذشته را روشن کنند و شقاوت رژیم را بیشتر و بهتر باز کنند. بایستی از گروه‌های سیاسی مصرانه خواست تا به مسئولیت‌هایشان عمل کنند. بالاخره آن‌ها از امکانات بیشتری در این زمینه‌ها برخوردار هستند. مگر یک فرد چقدر می‌تواند کار کند. این کارها جدا از وقت و انرژی، بودجه نیز می‌خواهد. بایستی رفت، دنبال کرد با افراد صحبت کرد و ... باید بسیج عمومی داده شود. از همه افراد خواست در این کار مشارکت کنند. رژیم با بسیج ارگان‌هایش و با صرف بودجه‌های هنگفت و راه‌اندازی دستگاه‌های تبلیغاتی عریض و طویل تلاش می‌کند تا آن‌جا که ممکن است تاریخ کشور، به ویژه حوادث پس از انقلاب و سه دهه‌ سرکوب و جنایت را تحریف کند.

نبایستی اجازه داد گنجینه‌های ملی و مبارزاتی به تاراج روند. بعید می‌دانم در جایی دیگر سراغ داشته باشیم که تا این حد گنجینه‌هایشان مورد بی‌مهری و بی‌تفاوتی قرار گرفته باشند. دلیل آن را درک نمی‌کنم و هر روز که می‌گذرد بر حیرتم بیشتر افزوده می‌شود.

آرزوی شما در رابطه با این اشعار چیست؟

وقتی شعرها را از حفظ می کردم، حتا وقتی ‌آن‌ها را انتشار دادم، به این فکر می‌کردم که روزی این اشعار با صدایی زیبا به صورت ترانه خوانده شوند تا لطافت آن‌ها هرچه بیشتر شود. تلاءلوشان دو چندان شود.

آیا این آرزو برآورده شد؟

تا حدی برآورده شده است. اما هنوز جای کار دارد. تاکنون دوست عزیزم گلرخ جهانگیری به همراه گروه لولی ۵ تا از شعرها را به صورت ترانه‌هایی زیبا اجرا کرده‌اند. امیدوارم سی دی کارشون به زودی در بیاد. برنامه‌ی آن‌ها در تعدادی از شهرهای اروپایی اجرا شده است. یادم میاد در سمینار کلن وقتی گلی می‌خواند، همه روی صندلی‌‌هایشان میخکوب شده بودند، تابستان بود و سالگرد رفتن بچه‌ها، غم و اندوه همه را فرا گرفته بود. من در میان آن جمع تنها کسی بودم که احساسی متفاوت داشت. در تمام لحظاتی که گلی می‌خواند، لبخند برلبانم بود و از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم. احساس می‌کردم بچه‌ها زنده‌اند. باور کنید آن‌ها را حول و حوش سن می‌دیدم. با هر نت آهنگ، گویی بچه‌ها حرکت می‌کردند و من ردشان را دنبال می‌کردم. هیچکس متوجه نشد من چقدر شادم. امیدوارم هرچه بیشتر شعرهای این کتاب در غالب ترانه‌های زیبا و دلنشین اجرا بشه. این نهایت آرزوی من است.

برخورد منتقدین با کتاب چگونه بوده است؟

تقریباً هیچ. جز یکی از دوستان و خانم شهرنوش پارسی پور که کتاب را معرفی کردند، متأسفانه توطئه‌ی سکوت را دنبال می‌کنند. به خیال خودشان این نیز بگذرد. من هم که از آن دسته آدم‌ها نیستم که خودم با نام مستعار روی کارهام نقد بنویسم و ...

دو سال از انتشار این اشعار می‌گذرد و تا کنون هیچ نقدی روی آن‌ها نشده است. چرا که به هیچ کجا وابسته نیستم. خودتان که بهتر می‌دانید بخش زیادی از این نقد و نقد نویسی‌ها، باندبازی و بده بستان است و مرید و مراد پروری است. این وسط درگیری‌های سیاسی هم مزید بر علت شده است. وگرنه در ادبیات نوین ما مجموعه شعری که تمامی شعرهایش در زندان سروده شده باشه، نداریم. حتا شعرهای انتشار یافته سلطانپور و ابتهاج نیز همگی در زندان سروده نشده‌اند یا من اینگونه تصور می‌کنم. کار خوب ماندنی است.این اشعار راه خود را باز می‌کنند. مطمئن هستم در آینده از این اشعار خواهیم شنید. قدرشان دانسته خواهد شد.

چه توصیه‌‌ای به کسانی که زندان بودند و یا اطلاعی از مسائل زندان دارند، دارید؟

هیچ چیزی را به امان خدا رها نکنید. فکر نکنید بقیه هستند کارها را انجام خواهند داد. باور کنید جز شما کسی نیست و کسی چنین کاری نخواهد کرد. هیچ کس جز خود ما به فکر من و شما نیست. فرصت را از دست ندهید. هر چه می‌توانید مطالب را جمع‌آوری کنید. هر سند و خاطره می‌تواند بیانگر گوشه‌ای از تاریخ درد و رنج نسل ما باشد.

اجازه ندهید تاریخ رنج و دردی را که شاهدش بودیم مخدوش کنند. . بیایید با هم تاریخ رنج نسل‌مان را بی کم و کاست و بی مبالغه و اغراق به دیگر نسل‌ها منتقل کنیم. راست را از ناراست جدا کنیم. این بزرگترین خدمت به نسل های آینده است.


http://www.irajmesdaghi.com

Irajmesdaghi@yahoo.com

www.irajmesdaghi.com


18 July 2008

لزوم رمزگشائی از «پايگاه مردمی» نتايج «کارآگاهانه» جمعه گردی های نیو (!) سکولاریستی





لزوم رمزگشائی از
«پايگاه مردمی» نتايج «کارآگاهانه» جمعه گردی های
نیو (!) سکولاریستی



دارالترجمه یاجوج و ماجوج



"لزوم رمزگشائی از «پايگاه مردمی»/

می گويند …؛ می گويند …؛ می گويند …؛ می گويند …، می گويند …؛ می گويند...
اما، هيچ کدام به ما نمی گويند که منبع اطلاع شان در اين موارد چيست" !

ا.ن. علا ی "سکولاریسم" نو
گو "." یا نیوز
Jom'e-gardi haa
http://news.gooya.com/society/archives/074266.php
آدینه 28 تير 1387 ـ 18 ژوئيه 2008
..........................

"شما،
برای مظنه زدن حرف های من،
به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد
که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام!"

ا.ن. اعلا ی آرشيو جمعه گردی ها
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007





16 July 2008

يک نفر از ايران ميآيد برای هادی خرسندی تار ميزند

هادی خرسندی/
http://www.asgharagha.com/


يک نفر از ايران ميآيد تار ميزند!


نظر به اينکه هيچ دانشجوئي در ايران زنداني نيست، نظر به اينکه هيچ فعال سياسي در ايران زير شکنجه نيست، نظر به اينکه هيچ روزنامه نگاري در ايران پاي اعدام نيست، يکنفر از ايران ميآيد به کانادا تار ميزند!
تاززن ميآيد تا نشان دهد چهره ي جمهوري اسلامي فقط زندان و شکنجه و اعدام نيست، بلکه تار هم ميزند!
تارزن اخيراً بروز داده که يک ارتباطات مهمي هم با پيامبر اسلام دارد!

15 July 2008

سجاد نیکنام نمایه ها ی هم آوای فاطمه. م




سجاد نیکنام نمایه ها ی
هم آوای فاطمه. م

.........
.http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=5&ni=29714........




سجاد نیکنام مدتیه ای وبلاگ هم آوا رو به روز نکرده.
خواهش میکنم اگه ازش خبری دارین برام ایمیل بفرستین.


فاطمه. م
http://web-award.blogspot.com/2008/07/blog-post_14.html
.................................


"فهرست وب ایرانی: نمایه ها" با 1387 پنجره بزرگترین وبنمای ایرانی است.
در مورد استثنایی بودن "نمایه ها" لازم به یاد آوری است،
که مدتهاست چند تن از و بلاگنویسان "نتوانسته اند" یا نخواسته اند در وبلاگشان مطلبی منتشر کنند، یا وبلاگشان به ناگهان ناپدید شده است.
اما آنها همچنان در "نمایه ها" حضور دارند، با نمونه های انتشاراتشان.
چرا که کل "فعالیت" کامپیوتری "فهرست وب ایرانی: نمایه ها"، (بجز "ثبت" یا "حذف" نام و آدرس منابع) به طور اتوماتیک انجام می گیرد
و "نمایه ها"
به طور بیست و چهار ساعته و بدون استثنا از نشانی های ثبت شده سراغ می گیرد
و هر روز چند بار 500 تیتر مطلب ارائه میکند؛ 500 تیتر مطلب جدید یا قدیمی... یا هردو!...
به همین دلیل ممکن است باز شدن این وبنما کمی طول بکشد:

http://www.cyrusnews.com/news/digaran/?limit=500
barou@public-files.de
......................

مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور

نمایه ها و فهرست وب ایرانی

گشودن 1387 پنجره
به سوی 1387 دیدگاه ایرانی پراکنده در دتیا

فقط "آغاز" است


سجاد نیکنام مدتیه ای وبلاگ هم آوا رو به روز نکرده. خواهش میکنم اگه ازش خبری دارین برام ایمیل بفرستین

فاطمه. م
http://web-award.blogspot.com/2008/07/blog-post_14.html

10 July 2008

از میان تاریکی‏ها با همین توان اندک جنایات این آدمکشان را به تصویر می‏کشیم و جلوی چشم جهانیان می‏گذاریم




"یکی بود، یکی نبود" اولین و آخرین کار رژیم نیست...

صورت مسئله به روشنی در برابر ماست. یک طرف ما هستیم که از بس در میانمان موش دوانده‏اند و از ما شکار کرده‏اند، بیگانه و تنها، در میان دوست و آشنا، در گوشه‏ی دیوار ایستاده‏ایم و از میان تاریکی‏ها با همین توان اندک جنایات این آدمکشان را به تصویر می‏کشیم و جلوی چشم جهانیان می‏گذاریم...


در طرف دیگر آنها هستند، قدرتمندان، گروگان‏گیران و جانیان... نفت دارند... معدن دارند... حسابهای سپرده بانکی دارند... سپاه دارند، بسیج دارند و با جیبهای پر از دلار در میان ما راه می‏روند. روزنامه‏ها را می‏خرند... تلویزیونها را می‏خرند... رادیوها را می‏خرند... هنرمندان را می‏خرند...

کار هنرمند، به ویژه هنرمند آواره‏ی تبعیدی، ساختن سند برای آیندگان است. به تصویر کشیدن سرگذشت مردمی است که هر لحظه‏ی جان کندن را زندگی نام می‏نهند. نوشتن تاریخ واقعی مردمان است در تقابل با تاریخ‏نویسان کاذبی که به نفع ستمکاران قلم می‏چرخانند

بماندیم و بدیدیم

مینا اسدی
mina.assadi@yahoo.com


نوشتن این سطور برایم آسان نبود... دستم به قلم نمی‏رفت که به نقد کسی بنشینم که مثل دخترم دوستش می‏داشتم و به آینده‏اش چشم امید دوخته بودم. آسان نبود چرا که من با مادرت... خودت و فامیلت از دیرباز دوستی و انس و الفت دارم. اما نمی‏توانستم ساکت بمانم... مثل استخوان شکسته‏ای بود که در گلویم گیر کرده بود و راه نفسم را می‏بست.

آنروزها از دیدن آن همه شور و هیجان و سرزندگی‏ات به وجد می‏آمدم، از اینکه زن جوانی پای در این راه نهاده و بی‏اعتنا به راه پرمخاطره‏ای که پیش پای اوست می‏تازد و خطر می‏کند، لذت می‏بردم. پس از سالها، بصیر را در خانه‏ی تو دیدم. اگر درست به خاطر داشته باشم برای شرکت در شب‏شعری که در فرانکفورت داشتم به آنجا آمده بود. دو شب پیش تو ماندیم و تا صبح به بحث و گفتگو نشستیم... وسط حرف هم پریدیم... جدل کردیم... صداهایمان بلند شد... داد کشیدیم... اما می‏دانستیم که هر سه راهی یک راه هستیم و آرزوی ما سرنگونی بی‏قید و شرط جانیانی بود که بر مردم میهنمان حکومت می‏کنند.

وقتی به سوئد بازگشتم توان تازه‏ای یافتم. تو نمونه‏ای از بی‏شمار جوانانی بودی که پای در راه و استوار ایستاده بودند و خطر می‏کردند تا انقلابی را که ناتمام مانده بود به پایان رسانند، تا ریشه‏ی جنایتکارانی را که مردمشان و میهنشان را به گروگان گرفته‏اند، از بیخ و بن برکنند. تو هنرمند جوانی بودی که درد مردم را می‏نوشتی و به صحنه می‏بردی. هنر تو تاثیر حضور ترا در عرصه‏ی مبارزه دوچندان می‏کرد. برای همین بود که تا به من نوشتی که می‏خواهی "سه نظر درباره یک مرگ"، مجموعه‏ی داستانهای کوتاه مرا به صحنه ببری بی چون و چرا پذیرفتم و اجرای زیبایت را هم در فستیوال "هنر در تبعید" در پاریس دیدم.

سالها بعد وقتی مقاله‏ای در ستایش داریوش همایون وزیر رژیم پیشین نوشتی سرم سوت کشید... همه را نخواندم... باور نکردم... قدم به قدم نرفتی... مقدمه‏ای نبود که این کار تو را برایم قابل‏هضم کند. دیدم ناگهان از این قطار پیاده شده‏ای و می‏خواهی سوار قطار دیگری بشوی که در جهت مخالف ما حرکت می‏کند و این تصوری نبود که من از آینده‏ی تو داشتم. سکوت کردم، چیزی ننوشتم، چیزی نگفتم، حتا به خودت. اما نپذیرفتم و دیگر با تو رابطه‏ای نداشتم. سکوت کردم و رنج بردم.

این آغاز راه بود... و تو می‏رفتی... در سرازیری... به هر درت که می‏خواندند می‏رفتی و با هوش و درایتی که در تو سراغ داشتم می‏دانستم که بی‏خبر نمی‏روی. چرا می‏رفتی و به دنبال چه چیز می‏رفتی نمی‏دانم. همه چیز داشتی و نیازی به این آدمها... این بلندگوها و این هیاهوها نداشتی. آن آقایان بریده از این حزب و آن سازمان چه شایستگی و ارج و قربی داشتند که تو، که یک سر و گردن از آنها بلندتر بودی، سخنگویشان باشی؟ رنج می‏بردم و سکوت می‏کردم. اما پذیرفته بودم که دیگر ترا از دست داده‏ام.

پس از آن به هر کشوری که سفر می‏کردم آشنایی پیدا می‏شد که به طعنه از من بپرسد... هنوز هم ایشان دختر شماست؟ چرا درباره‏ی همه می‏نویسید و در این باره سکوت می‏کنید؟ چیزی نداشتم که بگویم. آنها در اشتباه بودند. من هر چه می‏نوشتم درباره‏ی دشمن اصلی بود و اعوان و انصارش، درباره‏ی کسانی بود که شمشیر از رو بسته بودند و قصد جان همه‏ی مخالفان را، با هر نظر و عقیده‏ای داشتند. برشمردن خطا و اشتباه این و آن کار من نبود. همه اشتباه کرده‏ایم و باز هم اشتباه می‏کنیم و آن کس که اشتباه نکرده است هنوز به دنیا نیامده است.

در این مدت هر چه کردی و هر چه گفتی و هر چه نوشتی، اگر چه تاسفم را سبب شد اما با خود گفتم نظرش این است... اینگونه فکر می‏کند... طاقت دشنامها... سانسورها... سختی‏ها و سالنهای کم‏جمعیت را ندارد... می‏خواهد تعداد بیشتری کارهایش را ببینند و هنرش را ارج نهند... می‏خواهد آنگونه که دوست دارد زندگی کند... اصلا می‏خواهد روی گذشته‏ی خود خط بطلان بکشد و حتا می‏خواهد به کسانش پشت کند و آنها را نبیند و نشنود. این اوست که تصمیم می‏گیرد که چه کند و چه نکند. و این طرف ما هستیم که می‏دانیم چرا ایستاده‏ایم و چه می‏گوئیم و چه می‏خواهیم. مگر او اولین نفر است و یا این اولین بار است که کسی راهش را عوض می‏کند؟ گفتم... در به روی این اندیشه بستم و تمام...

اما تا اینجایش را نخوانده بودم و در باورم نمی‏گنجید، اگر چه با مقدماتی که از سالها پیش فراهم آمده بود جاده را لغزنده و پرخطر می‏دیدم. می‏دیدم که پیش پایت دره‏ای عمیق دهان باز کرده است و تو در یک سرازیری افتاده‏ای و با شتاب به سمت آن دره می‏رانی... افتادن... بی‏هوشی و فراموشی. نشانه‏هایش را می‏دیدم... پذیرفتنش آسان نبود.

نامه‏ات به بصیر مرا تکان داد. دیدم که در توجیه حضورت در این جشنواره تا آنجا پیش رفته‏ای که چشمت را به روی حقایق بسته‏ای و زبان به تحقیر دوستی گشوده‏ای که صادقانه ترا دوست داشت و حاضر نبود حرفی ناخوشایند درباره‏ی تو بگوید یا بشنود. و من این را برنتافتم.

"یکی بود، یکی نبود" اولین و آخرین کار رژیم نیست. پیش از آن نیز طراحان فرهنگی حکومت اسلامی تمام هنرمندان مرده را از گورهای چندصدساله بیرون کشیدند و به یاری کارگزارانشان در اروپا و آمریکا، انجمنهای عریض و طویل "مولانا" و "حافظ" بر پا کردند. پولهای کلان خرج این روزها و شبها شد. حالا سرگرمی مردم شده بود "شب مولانا"، "روز حافظ"، "عصر رودکی"، "نیمه‏شب عراقی" و "دم صبح فردوسی"... اهل هنر به اندازه‏ای دلبسته‏ی این برنامه‏ها شده بودند که کسی نمی‏توانست بگوید بالای چشم این شبها و روزها و نیمه‏شبها و دم‏صبح‏ها ابروست و چون پای بزرگان هنر در میان بود حرف زدن در این‏مورد دل و جرات می‏خواست. دهان که باز می‏کردی، عده‏ای با کفش و کلاه و عصا وسط حرفت می‏پریدند که: "یعنی شب مولانا هم توطئه رژیم است؟" و پوزخند می‏زدند و می‏رفتند و حتما توی دلشان هم می‏گفتند: "بیچاره‏ها دیوانه‏اند!" و اما زمانی که در مراسم بزرگداشت مولانا در پاریس محمدمهدی زاهدی، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری جمهوری اسلامی پیام رئیس جمهور را خواند تازه عاشقان هنر بفمهی نفهمی از خواب غفلت بیدار شدند!

و اما این "یکی بود، یکی نبود" مهمترین کار رژیم است از آن جهت که با حضور زندگان انجام می‏شود... با حضور هنرمندانی که صحیح و سالم نفس می‏کشند و از سلامت روح و روان برخوردارند، حق انتخاب دارند و می‏توانند در یک کلمه بگویند "نه". وقتی می‏گویم حق انتخاب یعنی که خودشان تصمیم می‏گیرند که با خودشان و هنرشان چه کنند و در کدام سمت و سو بایستند و وقتی می‏گویند "آری" یعنی که می‏خواهند در استقرار این رژیم سهمی داشته باشند و میان منافع مردم و خودشان، منافع خودشان را انتخاب کنند... خودشان را ترجیح می‏دهند. می‏خواهند باشند، اسمشان باشد، رسمشان باشد، چشم‏ها هنرشان را ببیند و دستها برایشان ابراز احساسات کند... گو که عالم نباشد... ده کنفرانس... نه جشنواره... هشت برنامه... به قیمت صد دستگیری... نود و نه سنگسار و نود و هشت اعدام و ماندن این حکومت به بهای لبخندی که ما در برابر دوربین‏ها می‏زنیم و سری که در مقابل تماشاگران به احترام خم می‏کنیم و کرنشی ناخواسته به برگزارکنندگان برنامه که خود در حال محکم کردن رشته‏های مودت با عوامل فرهنگی رژیم هستند. گفتم این انتخاب راه است. راهی که هر کس حق دارد خودش... با صلاحدید و مشورت با خودش برگزیند. هر کاری که ما می‏کنیم – به درستی و نادرستی آن کاری ندارم – می‏تواند کسانی را به اعتراض وادارد و تو انتخابت را - چه درست و چه نادرست - بدون درنظرگرفتن نظر دیگران کرده‏ای، پس به دیگران هم اجازه بده که به برگزاری این فستیوال که بی‏شک ترتیب‏دهندگانش کارگزاران فرهنگی رژیم هستند اعتراض کنند. چرا ناگهان چنان به خشم آمدی و برآشفتی که سخنگوی تمامی شرکت‏کنندگان در این برنامه شدی و چنان به ما نگاه کردی که انگار هیچکدام از ما هر را از بر تشخیص نمی‏دهیم و در هیات یک استاد کم‏حوصله و از بالا هر چه خواستی نوشتی. چه توقعی از بصیر یا از ما داشتی؟ انتظار داشتی که چون ما ترا مثل یک دختر، دوست و رفیق راه گذشته‏مان دوست داریم و هنوز به خاطراتمان با تو فکر می‏کنیم و حسرت می‏بریم، به دلیل شرکت تو در این برنامه ماخوذ به حیا شویم و خفقان بگیریم؟

گیرم که معنی تبعید همان باشد که تو می‏گوئی و تو بیشتر از دیگران تبعیدی هستی... گیرم که ما تبعیدی‏ که نه، حتا مهاجر هم نیستیم. خوش‏نشینانی هستیم که برای بهره‏گیری از مواهب کشوری دیگر به آنجا کوچ کرده‏ایم... گیرم که ما هنرمند و خالق هم نیستیم، آدم که هستیم... چشم که داریم و حلقه‏های طناب دار را که جوانانمان... فرزندانمان... رفقا و برادران و خواهرانمان بر آن رقص مرگ می‏کنند می‏بینیم... گوش که داریم و فریاد گرسنگان... تیره‏بختان و بخت‏برگشتگان را می‏شنویم و از اینهمه بیداد و ستم زخم می‏خوریم و روزی صد بار می‏میریم و زنده می‏شویم. دیدن رنج و شکنجه‏ی دانشجویان... وحشت زنان از حضور در خیابان... بیکاری و گرسنگی کارگران... اندوه و سوگ مادران... و تحقیر و سرکوب هر روزه‏ی مردمان در روز روشن، که دیگر سواد و زبان و تبعیدی و مهاجر و خوش‏نشین نمی‏خواهد.

دیدم که به فرعیات چسبیده‏ای؛ به اینکه فلانی، در گوشی تلفن فریاد می‏زند یا در مکالمات به طرف مقابل اجازه حرف زدن نمی‏دهد... یا گوش نمی‏کند... و از اینها به این نتیجه رسیدی که دوستی که تا دیروز همه‏ی خوبیها را داشت، امروز علاوه به آنکه بلند حرف می‏زند، "ولی فقیه" است، "نهی از منکر و امر به معروف" می‏کند، "سیاه و سفید" می‏بیند و لابد نمی‏گذارد آب خوش از گلوی این هنرمندان والاگهر پایین رود. اینها چه ربطی به اعتراض او، به برنامه‏های ترتیب داده شده از طرف رژیم دارد؟

صورت مسئله به روشنی در برابر ماست. یک طرف ما هستیم که از بس در میانمان موش دوانده‏اند و از ما شکار کرده‏اند، بیگانه و تنها، در میان دوست و آشنا، در گوشه‏ی دیوار ایستاده‏ایم و از میان تاریکی‏ها با همین توان اندک جنایات این آدمکشان را به تصویر می‏کشیم و جلوی چشم جهانیان می‏گذاریم. در طرف دیگر آنها هستند، قدرتمندان، گروگان‏گیران و جانیان... نفت دارند... معدن دارند... حسابهای سپرده بانکی دارند... سپاه دارند، بسیج دارند و با جیبهای پر از دلار در میان ما راه می‏روند. روزنامه‏ها را می‏خرند... تلویزیونها را می‏خرند... رادیوها را می‏خرند... هنرمندان را می‏خرند... برنامه‏های مستقیم و غیرمستقیم ترتیب می‏دهند و آنگاه که کسی – کسانی – فروشی نباشد با برنامه‏هایی مثل "هویت" به قول خودشان رسوایش می‏کنند و اگر طرف باز هم ایستاد، حذف می‏شود... گم می‏شود... ناپدید می‏شود. آب از آب تکان نمی‏خورد. حالا چند نفر – اندک – هنرمند یا بی‏هنر... تبعیدی یا مهاجر... می‏خواهند بگویند "آهای مردم دنیا". این نقشهای دروغین بر دیوار است... این خانه نیست... ویرانه هم نیست... بیابانی برهوت است... کویر است. چند نفر می‏خواهند تا دمی که زنده‏اند و نفس می‏کشند همه‏ی سختی‏ها را به جان بخرند و راه مردم را انتخاب کنند. بنویسند... بسرایند... بسازند... بخوانند... برقصند... ترسیم کنند... تصویر کنند و تو جور دیگری می‏اندیشی. خلق می‏کنی و دوست داری که تماشاگران و شنوندگان زیادی داشته باشی... زحمت می‏کشی و به قول خودت شهر به شهر و کشور به کشور سفر می‏کنی، با رنجی طاقت‏فرسا، تا هنرت را به مردم نشان دهی، تا دوستداران هنر نتیجه زحمات شبانه‏روزی ترا ببینند و دست بزنند و هورا بکشند و خستگی از جان و تنت بیرون کنند... می‏خواهی از احساسات آنها نیرو بگیری و به خلق اثر دیگری بنشینی. این خواسته‏ی هر هنرمندی است. همه‏ی کسانی که اثری خلق می‏کنند می‏خواهند که دیده شوند... شنیده شوند و تماشاگرانی داشته باشند. اما به چه بهایی؟ در تاریخ جهان کدام هنرمند تبعیدی و مبارز را می‏شناسی که در زمان حکومت دیکتاتورها قدر دیده و بر صدر نشسته باشد؟

ساده‏دلی نیست که بگویی مسئولان جشنواره‏ی "یکی بود، یکی نبود" نه تو را سانسور کرده‏اند و نه از تو خواسته‏اند که به انکار هویت‏ات برخیزی؟ وقتی شما دعوت آنان را برای شرکت در میان هنرمندان آبروباخته می‏پذیری و با حضور صدایی ضعیف، حتا اگر به نمایندگی از تبعیدیان باشد، در میان آنهمه هیاهو و تبلیغات؛ به حرکت آنان رسمیت می‏دهی و فستیوال به نام هنرمندان داخل و خارج هویت می‏گیرد، چرا هویت تو را انکار کنند و اصولا چه چیز را سانسور کنند؟ چیزی در مخالفت رای و نظر آنان وجود ندارد که انکار شده یا سانسور شود. اگر صدها مقاله درباره‏ی تبعید نوشته باشی و در این‏باره هزار اثر هم خلق کرده باشی و حتا اگر برگزارکنندگان این فستیوال رضایت بدهند که با نئون واژه تبعید را بر سر در سالن نصب کنند، شرکت هنرمند تبعیدی در این برنامه جز سرافکندگی ثمری نخواهد داشت. بی‏وقفه حرف زدن این، یا در سکوت نشستن و حرف نزدن آن، گیج بودن، زبان ندانستن...

هیچکدام از این برنامه‏ها و دستاویزها، جنایات آن رژیم و تحرکات فرهنگیش را در خارج از مرزهای ایران قابل توجیه و پذیرش نمی‏کند. وظیفه‏ی هنرمند تبعیدی تقسیم آوارگان دور از وطن به خوش‏اخلاق و بداخلاق... پرحرف و کم‏حرف... دانشمند و بی‏سواد و اصولا تحقیر دیگران برای به کرسی نشاندن حرکات و اعمالش نیست. بل که وظیفه‏اش نوشتن و گفتن و فریاد زدن رو در رو و بدون رودربایستی‏ست، همانگونه که "بصیر" می‏نویسد و طعن و لعن و نفرین جماعت بیزار از سیاست را به جان می‏خرد. هزار تئوریسین، مقاله‏نویس، روزنامه‏نگار، کارگردان، شاعر، هنرپیشه و منتقد هم در پی ماستمالی و ماله‏کشی برآیند نمی‏توانند این واقعیت روشن و ساده و ابتدایی را که در روز روشن اتفاق می‏افتد، "تئوری توطئه" بنامند. توطئه‏ای که هدفش زیر ضرب بردن این هنرمندان والاگهر باشد. این کار اول و دوم رژیم نیست که حالا دستی از غیب بیرون آمده باشد و پرده‏دری کرده باشد. اینها می‏آیند که همین اندک حرکات مخالقان را بنیان‏کن کنند و ببرند. بدبختی نیست که پس از سی سال که نظاره‏گر نسل‏کشی و جوان‏کشی و زن‏کشی و فرهنگ‏کشی هستیم در برابر یکدیگر بایستیم و واژه‏ی تبعید را برای هم معنی کنیم؟

می‏گویی: "بصیر باید بداند که ما شخصیتهای مستقل هنری هستیم و این بدان معناست که دنباله‏رو هیچ ولی فقیه‏ای نخواهیم بود، نه مجیزگوی تمامیت‏گرای اسلامی و نه دنباله‏رو کسانی که به نام تبعید بخواهند برایمان حکم صادر کنند". من و تو برای آنکه شخصیتهای مستقل هنری شویم از شانه‏های همین دربدران تبعیدی بالا رفته‏ایم. آنها ما را دور جهان گردانده‏اند و حلوا حلوا کرده‏اند. شخصیت مستقل هنری به خودی خود معنایی ندارد. یک ترکیب خنثا و بی رنگ و بوست. ما چون اعتراض کردیم، چونکه به دهان یاوه‏گویان حکومتی مشت کوبیدیم، چونکه "نه" گفتیم و در کنار مبارزات مردم ایستادیم، شخصیت تبعیدی شدیم وگرنه آنقدر هنرمندان گردن‏کلفت‏تر از ما هستند که چون کارشان مجیزگویی، ریزه‏خواری و سرنهادن بر بارگاه سفلگان است کسی پهن هم بارشان نمی‏کند و در بهترین وضعیت، شاعران و هنرمندان رسمی دولت‏اند...

یکی از گردانندگان جشنواره "یکی بود، یکی نبود" می‏گوید: "برگزارکنندگان این برنامه عموما همه در یک رشته مهندسی تحصیل کرده‏اند و به اصطلاح "علوم دقیقه" خوانده‏اند و عشق به ایران، هنر غنی ایران همه آنها را به یک سمت، به سوی فعالیت به سوی فرهنگ ایران و معرفی ایران کشانده است." و همه این جوانان تحصیلکرده و دانش‏آموخته در مصاحبه‏هایشان ضمن ابراز شادمانی و احساس افتخار و مباهات از برگزاری این جلسات، از آبروی رفته‏ای حرف می‏زنند که قرار است توسط این فستیوال سه روزه و با شرکت این هنرمندان به ملت ایران بازگردانده شود. یعنی این دانش‏پژوهان و علم‏آموختگان که تو از آنها به عنوان نسل دوم و سوم ایرانی نام می‏بری نمی‏دانند که احساس شرم و ننگ ما از مردم به گروگان گرفته‏ای نیست که در چنگ این درندگان اسیرند و روزشمار مرگ دارند، بلکه از حکومتی است که تکه‏تکه می‏کند، مثل آب خوردن سر جوانان را از تن جدا می‏کند و هم‏نسلان همین در ساحل عافیت نشستگان را به بهانه‏ی دگراندیشی به راهروهای مرگ می‏فرستد.

برگزارکننده دیگر می‏گوید: "شک نیست که برگزاری چنین جشنواره‏ای در دنیا بی‏سابقه است و در ایرانیان حس اعتماد به نفس و اطمینان به خود را تقویت می‏کند، چیزی که ما در این دوره بسیار به آن نیاز داریم. شکی نیست که ایجاد شبکه‏ای از هنرمندان و ادیبان طراز اول ایران برای ما امکان برقراری ارتباطی زیبا و عمیق با جامعه میزبان و جامعه خودمان برقرار می‏کند. در هر گوشه‏ای از مرکز عظیم هاربرفرانت، هنرمندی، نقاشی یا ادیبی بخشی از داستان ما را به زبان می‏آورد." و البته چند عکس اشتهاآور هم در بروشور فستیوال وجود دارد که نشان می‏دهد جابه‏جا از تماشاگران با چلوکباب... باقلوا... زولبیا بامیه و انواع و اقسام غذاهای اشتهاآور ایرانی پذیرائی می‏شود. و با چیدن این سفره‏های رنگارنگ بر حکایت غمبار مردم گرسنه میهنشان سرپوش می‏گذارند.

این جوانان برومند و بالابلند وطن‏دوست که با بودجه مراکزی در کشورهای متبوع خود، جشنواره‏های این‏چنینی برگزار می‏کنند و چهره‏ای دروغین از ایران به جهانیان نشان می‏دهند آیا یک لحظه به مردم گرسنه، تشنه، بی‏خانمان، دربدر و اسیر ایران می‏اندیشند؟ آیا اینان از قتل زیبا کاظمی (شهروند کانادایی-ایرانی) به دست حاکمان جمهوری اسلامی بی‏خبرند؟ آیا استفان کاظمی، پسر زیبا کاظمی، جوان هم‏سن و سالشان را که در همان کانادا زندگی می‏کند می‏شناسند؟ اگر آری، چرا در حمایت از اوآستینها را بالا نمی‏زنند؟ چگونه است که در آستانه‏‏ی بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و در گیرودار سالگرد سرکوب جوانان دانشجو در ۱۸ تیر و در اوج دستگیری‏ها، جوان‏کشی‏ها و به بند کشیدن‏ها، یکباره این جوانان عالم و دانشمند جشن‏ها و فستیوال‏هایشان را همزمان با این قتل‏عام‏ها برگزار می‏کنند و درست در همین لحظه‏ی تاریخی می‏خواهند اهمیت زبان و فرهنگ ما را زیر ذره‏بین بگذارند و به رخ جهانیان بکشند؟ من نمی‏دانم چرا این جوانان "علوم دقیقه" خوانده اینگونه با سهل‏انگاری و سهو، دقیقه‏ها را باطل می‏کنند و فرصتها را می‏سوزانند.

حضور جهانی تارزنی که یخ "خانقاه"اش در آمریکا نگرفت و با لباده‏ای سفید و تسبیحی در دست، علی‏گویان‏راهی میهن اسلامی شد تا ثناخوان و دعاگوی آل عبا باشد چه سودی به حال مردم ما دارد؟
شاعرانی که پس از اینهمه سال هنوز قربانیان قتلهای زنجیره‏ای را کشته‏شدگان نمی‏نامند و از ترس عواقب بردن نامشان، آنها را "دوست مرده‏ی من" خطاب می‏کنند چه قدمی برای مردمشان برداشته‏اند؟
منتقدانی که تا دیروز در دفاع از فرهنگ و هنر پادشاهی گردنشان را سیخ می‏کردند و از عظمت فرهنگ و هنرایران باستان داد سخن می‏دادند و امروز سرسختانه می‏کوشند که ثابت کنند که اگر اسلام سایه‏اش را بر سر کشور ما نمی‏گسترد ما از همه افتخارات اصیل هنری و فرهنگی محروم می‏ماندیم و لابد امروز در ته دره‏‏ی عمیقی بودیم و داشتیم علف می‏خوردیم، چه جای احترام دارند؟
خوانندگانی که در فستیوالهای جهانی سخاوتمندانه همه جایشان را به تماشاگران نشان می‏دهند اما برای آنکه هم‏میهنانشان را از صوت داوودی خود بی‏بهره نگذارند آسیمه‏سر به سوی میهن اسلامی می‏شتابند و یقه چاک‏چاک را می‏بندند و محجبه می‏شوند و در تالار وحدت برای بانوان پیچیده در چادر چهچه می‏زنند، از چه ارزشی برخوردارند؟
کارگردانانی که برای بزرگ شدن و کسب جوایز بین‏المللی جلوی هر بی سر و پای آدمکشی خم می‏شوند و کرنش می‏کنند و به فرهنگ‏دوستی و هنرپروری رهبر عظیم‏الشانشان فخر می‏فروشند، از زندگی و درد مردم چه می‏دانند؟ و چگونه وقتی مردم حتا نام آنها را نشنیده‏اند به نمایندگی از طرف آنان به اینجا و آنجا می‏روند و برای خودشان افتخار می‏آفرینند؟
مردم ایران از آمدن این چند هنرمند و شرکت هنرمندان تبعیدی در کنار آنان چه سودی می‏برند؟

این نگاه‏ها سیاه و سفید، نهی از منکر و امر به معروف نیست. واقعیت عریانی است که وجود دارد، اتفاقی است که می‏افتد و ناچار در گیر‏‏‏و‏دار حادثه هنرمندان متعهد زمان گمنام می‏مانند... بی تماشاگر می‏مانند... بی شنونده می‏مانند. این است و وسط دو صندلی نمی‏توان نشست.

کار هنر و خلق اثر مردمی در هیچ زمانه‏ای برای گرفتن مدال افتخار، پر کردن سالن و یا گرفتن اشک از تماشاگران نبوده است. کار هنرمند، به ویژه هنرمند آواره‏ی تبعیدی، ساختن سند برای آیندگان است. به تصویر کشیدن سرگذشت مردمی است که هر لحظه‏ی جان کندن را زندگی نام می‏نهند. نوشتن تاریخ واقعی مردمان است در تقابل با تاریخ‏نویسان کاذبی که به نفع ستمکاران قلم می‏چرخانند.

و اما، ما سرگذشت غمبارستمکشیدگان را می‏نویسیم، چه باک که در هیچ تاریخی نمانیم.
من آنچه را که فکر می‏کردم گفتم. همین!

استکهلم نوزدهم تیرماه ۱۳۸۷، نهم جولای ۲۰۰۸
مینا اسدی

.............................

سینمای آزاد