03 July 2008

توفان رضا بی شتاب


توفان

به سیمین بهبهانی و زنانِ ایرانزمین

که حرمتِ آزادی اند وُ خروشِ رهایی




رضا بی شتاب



فریاد که در واژه نفس می کشد هشدار!

در سینه نمیرد


هر «گام» و «نتی» تنها

تنهاتر از آن صحراست

کش جرأت پیمودن

آسان نشود پیدا


تلفیق صدا و دست

دیدار و دل و گفتار

پژواک برانگیزد

توفان پس از آن خیزد

طغیان به فلک ریزد


برخیز تو خنیاگر!

آواز دگر سر کن

رامشگر شعرست این

هان اخگر عشق اش بین

پیچیده و توفنده و شورنده به غوغا؛

از روزن و در برزن و زندان

خنیاگر و رامشگر

رفتند به میدانها

با مشعله در شهرند


موجی ز پس موجی

جوشان چو یکی دریا

تا سقف سیهکاران

زیر و زبر اندازند

زیباتر از آزادی

والاتر از این شاد ی!


بیدار د ل دوران!

در خانه نمان حیران

در کوی هیاهو شو

همسنگر و همپو شو

برخیز تو هم او شو

بشکاف شب و زلت؛

طومارتبهکاری و نکبت


با دیده ی جان بنگر!

عصیان زنان آری؛

بنموده جهان روشن

دارد به برش جوشن

می آید و در هر قدم اش گلشن

آورده خروش اینک؛

در پیکر اندیشه و پیکار

هم سلسله بگسسته

هم سلسه دار ستم و صبر


این اوست که می کارد

صد دانه ی دانایی

هر لحظه برین خاک

مرگ و عدم و انکار

ارزانی ظالم باد

باشد که شرر بارد

از هیبت این بانگ رهایی

از وسعت این داد



2008-06-20