31 May 2008

سعید حاتمی: آی ملت، آگاه باشيد






آدرس جديد ليست وبلاگ‌های به روز شده

وقتی ديگه سايت مفيدی نمونده که فيلتر نشده باشه،
از فيلتر شدن «ليست وبلاگ‌های به روز شده» و صفحه‌ی «پينگ» نبايد تعجب کرد.
اتفاقاً به قول دوستان بيشتر باعث افتخاره

از اونجا که تعداد استفاده‌کنندگان ليست به نصف رسيده، مشخص می‌کنه فيلترکنندگان به هدف اصلی‌شون که محدود کردن دسترسی کاربران هست، رسيدند. ولی خب اگه قرار بود به همين سادگی ميدون خالی کنم که همون پنج سال پيش می‌کردم. پس آی ملت، آگاه باشيد که آدرس جديد ليست و پينگ هنوز فيلتر نيست و اگر هم فيلتر بشه، آدرس‌های جديدتری هم خواهد بود

پس لطفاً آدرس جديد ليست رو جايگزين قبلی کنيد

البته اگر اين ليست و دو هزار وبلاگ موجود در اون رو قابل می‌دونيد




30 May 2008

کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر یکسال پس از طرح امنیت اجتماعی




اوایل اردیبهشت ماه سال گذشته، سرداررادان فرمانده کل نیروی انتظامی، با اعلام طرحی به نام" امنیت اجتماعی" خبر از برخورد با افرادی داد که از آنان به نام " اراذل و اوباش" یاد می کرد. کمتر از یک هفته پس از اعلام فرمانده نیروی انتظامی، نیروهای سیاه پوش با نقاب،درحالی که با خشونتی زیاد،وارد منازل افراد می شدند، اقدام به بازداشت کسانی نمودند که به زعم نیروی انتظامی در ردیف " اراذل و اوباش" قرار می گرفتند.

تصاویر منتشر شده از برخوردهای صورت گرفته، موج اعتراض فعالان حقوق بشر در داخل و خارج از کشور را به دنبال داشت. با این وجود، این دستگیری های توام با خشونت، طی چند ماه در تهران و شهرستان های اطراف ادامه یافت.

در سالگرد اجرای این طرح، گزارش زیر به بررسی چگونگی انجام طرح و وضعیت کنونی بازداشت شدگان می پردازد.

یکسال پس از طرح امنیت اجتماعی-
سرانجام اراذل و اوباش چه شد؟


کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر



اعتراض خانواده های بازداشت شدگان

خانواده ی بازداشت شدگان، که اغلب در جریان هجوم نیروهای انتظامی، مورد آزار قرار گرفته بودند و شاهد ضرب و شتم شدید فرزندانشان بودند، با مراجعه مکرر به دادگاه انقلاب و پلیس امنیت خواهان اطلاع از وضعیت فرزندان خود شدند، با این حال مسئولان از دادن پاسخ روشن به آنان خودداری کرده و با توهین و تهدید از آنها می خواستند که از ادامه پیگیری های خود منصرف شوند.

مادر میثم لطفی می گوید: "در طی زمانی که ما در برابر پلیس امنیت در میدان سپاه تجمع می کردیم، تنها با توهین روبرو می شدیم. به ما می گفتند پیگیری نکنید، هیچ کدامشان زنده باز نمی گردند."


اینجا جهنم است

افراد دستگیر شده، به سوله کهریزک انتقال یافتند و طی مدت بازداشت در آنجا روزهای کابوس واری را پشت سر گذاردند. بازداشت شدگان می گویند: " تا دو هفته ی اول آب آلوده با گازوئیل به ما می دادند و یک سیب زمینی، جیره ی غذای روزانه مان بود." و شکنجه و ضرب و شتم وحشیانه ای که انگار تمامی نداشت. در این میان بودند کسانی که بیش از سایرین مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند، این افراد را معمولا کسانی که پرونده های سنگین تری داشتند و یا افرادی که اسمشان از سوی ماهواره ها اعلام شده بود، تشکیل می دادند.

م.ل می گوید:" روز تولد حضرت زهرا، آمدند و ما را به صف کردند و گفتند می خواهیم از شما پذیرایی کنیم و سپس درحد مرگ کتکمان زدند. ابتدا ما را در حیاط به صف کردند و یکی یکی به میان جمع 20 نفره ی نقاب دارانی می بردند که آماده بودند برای ضرب و شتم ما، وقتی به این دایره ی نقاب دار وارد می شدی، کمتر از 1 دقیقه طول می کشید تا به هر آنچه کرده و نکرده ای اعتراف کنی، هیچ کس نبود که فریاد غلط کردم را زیر لگدها و باتوم های ماموران سر ندهد. یا اینکه لختمان می کردند و وادارمان می نمودند روی اسفالت داغ غلت بزنیم."

او ادامه می دهد، حداقل 10 نفر را با چشم خود دیده است که بر اثر این ضرب و شتم ها و عدم رسیدگی پزشکی جان باخته اند. که از جمله این افراد، پسری حدود 30 ساله است که میثم لطفی، در هنگام مرگ وی حضور داشته است. او می گوید" کبدش ترکیده بود، و روی زمین پر از خون شده بود، و اطرافش پر از مگس و بوی تعفن بود. یکی از نگهبانان مرا صدا زد و از من خواست که روی جنازه اش آب بریزم، بعد هم او را لای پتویی پیچیدند و بردند."

یا دو برادر دوقلویی که پس از مرگ یکی از آنها، دیگری با تزریق آمپول دیوانه شد.

م.ل می گوید:" یکبار آمدند و 30 نفرمان را جدا کردند و گفتند می خواهیم به پرونده هایتان رسیدگی کنیم، بعد برگه های سفیدی را به ما دادند تا امضا کنیم و ما هم به ناچار آنها را امضا کردیم، سپس فهمیدیم که حکم اعداممان بوده است. آز آن پس هر بار که صدایمان می کردند، فکر می کردیم برای اعدام می رویم."

آنهایی که بازداشت در کهریزک را تجربه کرده اند، هنوز هم از یِاداوری آنچه بر آنان گذشت، به هراس می افتند. و مرتب می گویند:"چرا کسی از آنجا بازدید نمی کند، هنوز هم هستند کسانی که در چنان شرایطی زندگی می کنند، پس مدافعان حقوق بشر کجا هستند. آنجا جهنم است، آنجا آخر دنیاست"


قفس های شیر

نگهداری متهمان در سوله کهریزک، در قفسهایی است که به آن قفس شیر می گویند، در هر قفس حدود 40-50 نفر نگهداری می شوند، بدون هیچ گونه امکانات بهداشتی. بطوریکه نگهبانان برای فرار از بوی تعفن و آلودگی، ناچار به استفاده از ماسک می باشند.

م.ل می گوید:" نگهبانان برای تحقیر زندانیان، هرازگاهی با تمسخر از ما می پرسیدند که هنوز هم شیر هستید، و ما در جواب می گفتیم که دیگر موش شده ایم، آزادمان کنید."


اعدام مصنوعی

کسانی که مطابق با لیست نیروی انتظامی به اعدام محکوم شده بودند، حداقل یکبار تا پای چوبه دار برده شدند. میثم لطفی، حسین عشرتی، هانی خواندار، حامد اکبری و .. کسانی هستند که اعدام مصنوعی را در طی این مدت تجربه نمودند. هانی خواندار در ملاقاتی به مادرش گفته است که 3 بار ساعت 4 صبح او را تا پای چوبه دار بردند، و پس از اینکه قران زیر بغلش گذراده و چشمانش را بستند، دوباره به بند بازگرداندند.

بازداشت شده ی دیگری می گوید:" ما را برای اعدام می بردند، در حالی که پیش از ما عده ای را اعدام کرده بودند، اینطور وانمود می کردند که ما نفرات بعدی هستیم.. حتی از پله ها بالا می رفتیم، اما.."

با این حال اعتراضات گسترده فعالان حقوق بشر، منجر به این شد که دادگاه انقلاب احکام اعدام خود در مورد تعدادی از بازداشت شدگان را به اجرا در نیاورد. اما برای از بین بردن این افراد، روش های دیگری اندیشیده شده بود.

هانی خواندار می گوید:" یک شب، در نیمه های شب، سه مأمور مرا به بیابان بردند و بعد از اینکه دستها و پاهایم را باز کردند، از من خواستند تا فرار کنم!." دیگر بازداشت شدگان نیز این حرف را تایید می کنند، آنها می گویند:" نیروی انتظامی قصد داشت ما را این گونه بکشد و سپس طوری وانمود کند که ما در حال فرار بازداشت شده ایم."

با این حال پس از آزادی از زندان نیز، تعدادی از افراد یاد شده به بهانه های مختلف مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخته اند و در این میان، خانواده های این افراد وادار به سکوت شده اند.


حقوقدانان چه می گویند"

نیروی انتظامی به جز موارد برخورد با جرایم مشهود، حق بازداشت واحضار هیچ‌یک از شهروندان را ندارد. جرم مشهود یعنی هنگامی که جرم در حضور ماموران پلیس اتفاق بیفتد. ماموران پلیس تنها در چنین صورتی، آنهم چنانچه بلافاصله پس از وقوع جرم، مجرم را در حال فرار ببینند، اجازه بازداشت دارند. "

حقوقدانان معتقدند، از انجا که واژه" ارذل و اوباش" هیچ تعریف مشخص حقوقی ندارد و مطابق با ماده 2 مجازات اسلامی که بر قانونی بودن جرم و مجازات تاکید کرده و اعلام میدارد:" هر فعل یا ترک فعلی که در قانون برای آن مجازات تعیین شده باشد جرم محسوب می شود."، عملکرد نیروهای انتظامی در برخورد با افراد مذکور و اطلاق عنوانی به نام اراذل و اوباش به آنان، غیرقانونی است.

مطابق با اعلامیه جهانی حقوق بشر، انسان دارای کرامت است، و هیچ مقامی حق ندارد حیثیت و کرامت انسانی افراد را از بین ببرد. اصول 21 و 22 قانون اساسی نیز با تاکید بر احترام به کرامت انسانی افراد، رفتارهایی راکه موجب تعرض به حیثیت افراد جامعه شده و حقوق مادی و معنوی آنها را مخدوش مینماید زیر سئوال برده است.

ماده 6 اعلامیه جهانی حقوق بشر،عنوان می کند که " هر کس حق دارد که شخصیت حقوقی او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون محترم شناخته شود." همچنین ماده 5 این اعلامیه نیز هرگونه اعمال ظالمانه،شکنجه و رفتاری را که برخلاف انسانیت و شئون بشری باشد، منع کرده است." حال آنکه در برخوردهای صورت گرفته از سوی نیروی انتظامی نه تنها کرامت ذاتی انسان نادیده انگاشته شده، بلکه نیروهای مزبور، پیش از آنکه متهمان در دادگاه های صالحه مورد محاکمه قرار گرفته و جرمشان اثبات شود، اقدام به برخوردهای خشن، شکنجه، و حبس افراد نموده اند.

بنا بر اعلام نیروی انتظامی، از شمار کسانی که در جریان طرح مبارزه با اراذل و اوباش بازداشت شدند، شماری بی گناه بوده اند که پس از تحمل دو ماه شرایط طاقت فرسا در زندان کهریزک آزاد شدند.


سرانجام اراذل و اوباش چه شد

از میان بازداشت شدگان سال گذشته، هم اکنون هانی خواندار و حامد اکبری، پس از گذشت حدود 14 ماه همچنان در بند 2-الف( بند اطلاعات سپاه) نگهداری می شوند، و از شرایط پرونده آنان اطلاعی در دست نیست.

افراد آزاد شده از سوله کهریزک نیز خبر می دهند که تعدادی از این بازداشت شدگان سال گذشته، همچنان در کهریزک نگهداری می شوند.

مادر هانی خواندار که به دلیل پیگیری های متعدد خود برای روشن شدن وضعیت فرزندش، به مدت 1 ماه بازداشت و در بند سپاه به سر برد، با ابراز ناامیدی نسبت به رسیدگی عادلانه به پرونده پسرش می گوید:" همه مواردی که در پرونده هانی وجود دارد، اتهام است و هیچ کدام ثابت نشده است." هانی خواندار که در مدت بازداشتش در بند سپاه دچار بیماری "گری" شده است، در اخرین ملاقات خود به مادرش گفته است که در صورت انتقالش به بند عمومی، قرار است از سوی زندانیان دیگر کشته شود.!

افرادی که با قید وثیقه از زندان آزاد شدند، با تشکیل پرونده هایی در پایگاه امنیت، می بایست هفته ای یکبار خود را به مقر نیروی انتظامی معرفی کرده و امضا بدهند. این پرونده ها بر اساس میزان جرایم فرد، رنگ هایی چون قرمز، زرد و یا سبز دارد که افراد با پرونده ی قرمز، اعدامی هایی هستند که از زندان آزاد شده اند.


فرزندانتان را نجات دهید

یکی از بازداشت شدگان می گوید:" زمانی که هانی خواندار وحامد اکبری را از دادگاه انقلاب به زندان می بردند، آنها سرشان را از پنجره ماشین بیرون آوردند و فریاد می زدند:" مادرها فرزندانتان را نجات دهید، همه آنها دارند در کهریزک می میرند." و سپس با ضربات مشت و لگد ماموران ساکت شدند.


آنها دیوانه اند..

مادر میثم لطفی، می گوید:" بچه هایی که از این دوره بازداشت، آزاد شده اند، کسانی که کهریزک را دیده اند، هیچ کدام حالات عادی یک انسان را ندارند. همه ی آنان دچار اختلالات شدید روحی و روانی شده اند." او ادامه می دهد:" آنها همگی دیوانه شده اند و حالا از سایه خود نیز می ترسند."

مادرهانی خواندار نیز می گوید:" نمی دانم، وقتی پسرم پس از این مدت فشار و شکنجه از زندان آزاد شود، چگونه توان بازگشت به اجتماع را دارد، نمی دانم او دیگر می تواند انسان باشد یا نه؟!"


اعلام طرح جدید نیروی انتظامی

با اعلام طرح جدید نیروی انتظامی، اکنون علاوه بر این ارگان، نیروهای بسیج نیز می توانند وارد عمل شده و اقدام به برخورد با شهروندان نمایند.

تعدادی از خانواده ها می گویند، که نسبت به این طرح بسیار مضطربند، چرا که نگرانند، این نیروها به تعمد گزارشهای خلاف واقع در مورد فرزندانشان به مقامات امنیتی بدهند و در آن صورت، می بایست دوباره شاهد بازداشت های غیرقانونی باشیم.

این گمانه ها زمانی قوت می گیرد، که بازداشت شدگان در مراجعات هفتگی خود به پلیس،گزارش هایی را در پرونده خود می بینند، که از سوی نیروهای بسیج محلی به پایگاه امنیت ارسال شده است.

این گزارش های غیرواقعی، در طی هفته های گذشته موجبات بازداشت 48 ساعته شماری از افراد موسوم به ارذل واوباش را فراهم آورد.

27 May 2008

آزاده سپهری: لغو مجازات اعدام از آغاز تا کنون


بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 موضوع لغو مجازات اعدام به طور جدی در سطح بین المللی مطرح شد. اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال 1948 به تصویب رسید، در ماده 3 به طور ضمنی از لغو مجازات اعدام پشتیبانی میکند. در این ماده آمده است:
"هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد".



لغو مجازات اعدام از آغاز تا کنون


azadeh_sepehri@hotmail.com



اعدام در همه کشورهای دنیا به عنوان یکی از اشکال مجازات "جنایتکاران" و مخالفین سیاسی در گذشته رایج بود. در تاریخ مدنی بشر برای اولین بار در چین مجازات اعدام برای مدتی کوتاه کنار گذاشته شد: بین سالهای 747 تا 759 میلادی. یکی از اولین نوشته ها علیه اعدام که در دست است، در سال 1395 در انگلیس برای عموم منتشر شده بود. قبل از قرن 18 میلادی مخالفین اعدام بسیار پراکنده بودند و حرفشان چندان شنوایی نداشت. جنبش ضد اعدام، در قرن 18 میلادی با تاثیر از آثار منتسکیو و ولتر پا به عرصه وجود گذاشت. بر اثر تلاشهای گسترده این جنبش امروزه بیش از نیمی از کشورهای دنیا مجازات اعدام را لغو کرده و یا اجرای حکم اعدام را متوقف کرده اند.

در منطقه توسکانا در سال 1786 مجازات اعدام از میان برداشته شد. ونزوئلا، سان مارینو و کستاریکا جزو اولین کشورهایی هستند که مجازات اعدام را لغو کرده اند: ونزوئلا در سال 1863، سان مارینو در سال 1865 و کستاریکا در سال 1877. کستاریکا تا سال 1821 مستعمره اسپانیا بود و سپس به استقلال رسید. جالب است که در این کشور کوچک لیبرالیسم نفوذ گسترده ای داشت. کستاریکا از سال 1948 به بعد ارتش نداشته است و بودجه ای را که در گذشته به ارتش اختصاص داده شده بود، پس از انحلال ارتش در اختیار امور مربوط به امنیت، آموزش و فرهنگ قرار گرفته است.

بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 موضوع لغو مجازات اعدام به طور جدی در سطح بین المللی مطرح شد. اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال 1948 به تصویب رسید، در ماده 3 به طور ضمنی از لغو مجازات اعدام پشتیبانی میکند. در این ماده آمده است: "هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد". در سال 1977 مجمع عمومی سازمان ملل در قطعنامه ای خواهان لغو مجازات اعدام شد.

در انگلیس مجازات اعدام، بجز در مورد "خیانت به کشور"، در سال 1971 لغو شد. پس از اینکه بریتانیا پیمان نامه اروپایی حقوق بشر را در سال 1999 امضا کرد، در سراسر بریتانیا مجازات اعدام لغو شد. آلمان غربی –به استثنای برلین غربی- یکی از اولین کشورهای اروپایی بود که در سال 1949 مجازات اعدام را لغو کرد. درست چند روز قبل از تصویب قانون جدید در آلمان، مردی به نام برتولد ومایر به اتهام قتل و دزدی اعدام شد. در برلین غربی نیز بعد از حدود دو سال مجازات اعدام در سال 1951 ممنوع اعلام شد. لغو مجازات اعدام در کانادا در سال 1976، در فرانسه در 1981، در اسپانیا در 1995 و در آذربایجان در 1998 اتفاق افتاد. از سال 2000 تا کنون بسیاری از کشورها از جمله شیلی، صربستان، مونتنگرو و ترکیه به کشورهایی که در آن مجازات اعدام لغو شده، پیوسته اند.

متاسفانه هنوز در بسیاری از کشورهای دنیا مجازات اعدام قانونی ست و در کشورهایی هم که این مجازات لغو شده، بسیاری از مردم خواهان بازگشت آن هستند، به ویژه در موارد حساسی چون تجاوز جنسی به کودکان. درست است که مبارزات جنبش ضد اعدام تاثیر به سزایی در لغو مجازات اعدام در دنیا داشته است، ولی از طرفی دیگر در اکثر کشورها لغو مجازات اعدام، مانند بسیاری قوانین پیشرفته دیگر، از بالا صورت گرفته و آن چنان که باید در میان مردم جا نیفتاده است.

کسانی که از مجازات اعدام طرفداری میکنند دلیل می آورند که اعدام جنایتکاران، افراد دیگر را از ارتکاب جرم می ترساند و این باعث میشود که آمار جنایت در جامعه پایین بیاید و جامعه امن تر شود. تا کنون این ادعا ثابت نشده است و هیچ نشانه ای از این وجود ندارد که آمار جنایت به دلیل مجازات سنگین پایین آمده باشد. برای نمونه در ایران با وجود اینکه جمهوری اسلامی قوانین بسیار وحشیانه و خشنی چون قصاص را حاکم کرده است، می بینیم که جنایت در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی نه تنها کمتر نشده، بلکه افزایش هم یافته است.

دلیل دیگری که طرفداران اعدام می آورند این است که هزینه نگهداری "یک مشت جانی" بسیار بیشتر از هزینه اعدام آنهاست. آنها میگویند هیچ دلیلی ندارد که جامعه هزینه نگهداری افراد جنایتکار را متقبل بشود. در ضمن برخی از آنان ممکن است (زودهنگام) آزاد شوند و مجددا دست به جنایت بزنند. صحبت از هزینه کردن، وقتی جان آدمی در میان است، بسیار غیرانسانی ست. اگر ما برای جان انسانها ارزش قائل باشیم و کشتن انسان را نادرست بدانیم، حفظ جان انسانها و قبول هزینه آن را از وظایف جامعه خواهیم دانست.

افرادی که از ممنوعیت مجازات اعدام طرفداری میکنند، اعدام را عملی وحشیانه می دانند. پایان دادن به زندگی یک انسان، عملی سبعانه و شنیع است و فرقی با قتل ندارد. تنها فرقش این است که به این نوع قتل، از نظر قانونی مقبولیت بخشیده شده است. جدا از وحشیانه بودن مجازات اعدام، مسئله دیگری که تاکنون بارها هم اتفاق افتاده، این است که فردی بی گناه به اتهام یک جنایت دستگیر و سپس اعدام شده، و تازه (سالها) بعد از اعدامش بی گناهی اش اثبات شده است. مشکل دیگر اینجاست که با اعدام یک فرد، این امکان را از او می گیریم که بتواند خودش را اصلاح کند و دوباره وارد جامعه شود. هستند افرادی هم که قابل اصلاح نیستند، چرا که بیماری علاج ناپذیر دارند. در واقع اکثر کسانی که دست به جنایات سنگین میزنند، بیماری روانی دارند. آنها بیماران جوامع خشن انسانی هستند. بیمار باید تحت کنترل و درمان قرار بگیرد، نه اینکه اعدام شود. مجازات اعدام خود نوعی خشونت است که تعداد بیماران جامعه را افزایش میدهد. خود کسانی که اعدام را اجرا میکنند، بیمار هستند، که اگر نبودند هیچگاه نمی توانستند انسانی را به راحتی بکشند. و بدتر اینکه شغلشان آنان را بیمارتر هم میکند. مجازات اعدام نه تنها باعث امنیت بیشتر در جامعه نمیشود، بلکه به خشونت دامن میزند.


azadeh_sepehri@hotmail.com
عصر نو


22 May 2008

اسد مذنبی : روشنفکران صد سال قبل، حال و صد سال بعد، نکاتی در باب تکيلاتاريا


چرا همسرمن که جداندرجد کاتولیک است
از دیدن اینهمه کلیسا احساس غرورنمی کند
اما چهارتا مسجد در مونترآل باعث پز دادن یک هموطن مسلمان ،
هزاران کیلومترآنطرفتر دراروپا می شود؟



روشنفکران صد سال قبل، حال و صد سال بعد
نکاتی در باب تکيلاتاريا


اسد مذنبی


محققان و تحلیل گران صد سال بعد چه معامله ای با روشنفکران و اهل قلم فعلی خواهند کرد؟ روشن است همان بلایی که مابرسر روشنفکران و اهل قلم صدسال قبل می آوریم و صدالبته چون چشمشان توی چشم ما نمی افتد چاک دهانشان را خواهند کشید و درست همانند ما هرچه دلشان خواست بارمان خواهند کرد و . ...

خواهند نوشت که در دویست سال قبل طنزنگاری بنام ایرج میرزا می گفت:

خدایا تابه کی ساکت نشینم

من این ها جمله از چشم تو بینم

تو این ملا و آخوند آفریدی

تو توی چرت ما مردم دویدی


اما طنزنگاری بنام ابراهیم نبوی صد سال پیش می گفت"

" از نظرآنان (آنانی که در پی تغییر حکومتند)مشکل جمهوری اسلامی و دین ملاهاست، دقیقا ملاها"



ایرج میرزا طنز نگار دویست سال قبل می گفت:

تمام این مفاسد از حجاب است

حجابست آن که ایران زو خراب است

خدایا تا کی این مردان بخوابند

زنان تا کی گرفتارحجابند


طنرنگار صدسال قبل ابراهیم نبوی می گفت:

" این افراد نمی توانند بفهمند که چرا درعراق و افغانستان حجاب وجود دارد ولی نمی فهمند که گروهی از مردم ایران واقعا به حجاب اعتقاد دارند"

***

نمونه های غیر طنزش نیز فراوان است و مثنوی هفتاد من دیسک (کاغذ سابق) می شود اما ما چون خودمان می طنزیم و در جنبه های دیگر سوادش را نداریم، مورد طنزش مد نظرمبارک مان قرارگرفت

بنابراین قبل از اینکه محققان صدسال آینده مشت و مال مان بدهند و بپرسند تکلیف آنهایی که به حجاب اعتقاد نداشتند و درخیابان خونین و مالین می شدند چه بوده و حقوق آنها چی می شده، پیشدستی کرده به چند نکته درباب تکیلاتاریای آقای نبوی (که درسایت رادیو زمانه نگاشته شده) می پردازیم.



ابراهیم نبوی: درمونترآل نود مسجد وجود دارد که بسیاری ازآنها ایرانی است.

به دوستی درمونترآل زنگ زدم و گفتم آقای نبوی گفته درشهرشما نود مسجد وجود دارد که بیشترشان ایرانی است. جواب داد اولا بیشتر از سه چهارتا مسجد در مونترآل نیست که هیچکدام ایرانی نیستند ثانیا گیرم که نود تا مسجد درکل کانادا باشد، چه دردی از ایرانیان دوا خواهدکرد!؟

گفتم اولا ایرانی ها بدنبال دوا کردن درد نیستند،دوما همینکه یک هموطن از داشتن اینهمه مسجد سرذوق بیاید و جهت برائت از مشرکین منار آنرا بکوبد توی ملاج بی دینان،کافی است

خلاصه دیدم این دوست ما بخاطر گل روی ما هم که شده حاضر نیست برود مسجد ها را بشمارد. بناچار دست همسرم را گرفتم و راندم بطرف مونترآل. به خانم گفتم چون سرکار مسیحی هستید کلیساها را بشمارید بنده مسجد هارا! بزبان انگلیسی گفت هو کی رز!(یعنی کی اهمیت می دهد) می خواست بما حالی کند که ما زیاد به این چیزها اهمیت نمی دهیم! اما کو گوش شنوا؟ پس از مدتی چون از یافتن مساجد مورد اشاره ناامید شدیم بالاجبار کلیساهارا شمردیم و چون حیرت می کردم که چرا همسرمن که جداندرجد کاتولیک است از دیدن اینهمه کلیسا احساس غرورنمی کند اما چهارتا مسجد در مونترآل باعث پز دادن یک هموطن مسلمان ،هزاران کیلومترآنطرفتر دراروپا می شود،هی آمپرمان بالا وبالاتر می رفت، فکرکردم عنقریب است که جنگ صلیبی شروع شود(دراینجا فهمیدم که نه فقط در زمان جناب صلاح الدین ایوبی، بلکه هرزمان و حتی درعصر تکنولوژی نیز بهانه برای جنگ های صلیبی وجود دارد) بناچار به این نتیجه رسیدم که راه برون رفت از این معصل تنش زدایی و خوردن یک گیلاس می ناب کنار رودخانه سنت لورنس است. درهمان اوضاع و احوال بحرانی بخاطر اینکه خاطرمکدرمان شیرین شود لطیفه ای که مردم در ایران ساخته اند رابرای خودمان تعریف کردیم

می گویند یکی ازمساجد حکومتی درایران برای رونق بخشیدن به کسب و کار،دم در نوشته بود: نماز صبح یک رکعت خوابیده با شیرداغ و نان شیرمال!

***

ابراهیم نبوی : برای برنامه هایی مثل سخنرانی الهی قمشه ای دوسه هزار نفر در بسیاری از شهرها جمع می شوند درحالی که در همان شهر برای سخنرانی مسعودبهنود 300 نفر و برای برنامه هادی خرسندی 500 نفرجمع می شوند



درگفتار آقای نبوی که نمی توان شک کردچرا که ایشان حتما تعداد شرکت کنندگان را شمرده اند ولی به دیده بصیرت جمهوری اسلامی صددرصد می توان شک کردچون بجای اینکه سربازان گمنام را بفرستد سراغ الهی قمشه ای که بازارش داغتراست، می فرستد سراغ هادی خرسندی. البته شاید جمهوری اسلامی بدنبال کشتن کیفیت باشد نه کمیت و بهمین دلیل تاکنون دو سه بار قصد کشتن هادی خرسندی را داشته است!

***

ابراهیم نبوی: ایرانیانی که در سالهای اخیر از ایران مهاجرت کرده و یابا وجودسالهای زندگی درفرنگ هنوز درفضای ایران زندگی می کنند... این افراد از رفت و آمد با گروههای سیاسی اپوزسیون کاملاحذر می کنند.



اولا از قدیم گفته اند دوتا گور را برای آبادی کنارهم می گذارند، ثانیا خوانده و دیده بودیم که جمهوری اسلامی از روز اول برای اینکه خرج خود را از مشرکین جدانماید بابرپایی مراسم برائت از مشرکین،تکلیف مومنین را با مشرکین روشن نموده،هرچند که در سالهای اخیر اوضاع قمردرعقرب شده و بجای تظاهرات خیابانی ،مراسم برائت ازمشرکین زیرچادرهابرگزار می شود و احتمالا بخاطر تیرگی رابطه با عربستان از سال بعد زیر پتو برگزار خواهد شد، اما تبری یک اهل قلم و روشنفکر مملکت از مشرکین به این شکل ، نکته ای است که محققان در صد سال آینده به آن پاسخ خواهند دادوفریاد خواهند زد شما به چه دلیل به تبرائیان زمان صفویه ایراد می گرفتید!؟

ازهمه مهمتراینکه امیدواریم این افراد فقط از رفت و آمد با اپوزسیون سیاسی کاملا حذر کنند و رابطه خود با اپوزسیون اقتصادی را کاملا حفظ نمایند تا خدای ناکرده نان برخی ها آجرنشود!

***

درخاتمه مطلب، آقای نبوی بخاطر اینکه ثابت نماید که جمهوری اسلامی نوع با حال و کم خطر رژیم های استبدادی است چند سوال کرده بود، مانیز چند سوال مطرح می کنیم تا بگوییم که جمهوری اسلامی یک حکومت استبدادی نوبرانه است



درکجای جهان رئیس جمهورکشوری برای دست ندادن با رئیس جمهور آمریکا در توالت پنهان می شود؟

درکدام نقطه کره زمین رئیس پلیس بی حجابان را برهنه می کند و با آنان نماز جماعت می خواند؟

در کدام کشورجهان یکی از شرکای اصلی نظام بخاطر تقلب در انتخابات پشت سر خدا پناه می گیرد؟

در کدام کشور افراد را مثل فیلم های هالیوودی می ربایند تا دادگاه قانونا بحساب شان برسد؟

درکجای جهان دشمن بهترین دوست سران حکومت است؟

درکجای دنیا گل انداختن لپ نوه بنیانگذار نظام ،معضلی برای حکومت می شود؟

درکجای کره خاکی نشئه جات خلق الله را مصادره کرده و در زندان بخود آنها می فروشند؟

درکدام کشورجناب وزیر خبربرکناری خودرااز رسانه های بیگانه می شنود؟

درکجای جهان افراد برای خودکشی به بازداشتگاه پلیس می روند؟


وتا فردا صبح می توان ازاین دست پرسش ها مطرح کرد و ثابت نمود که جمهوری اسلامی نوع جالب و غم انگیز و مسخره رژیم های توتالی تر است!

20 May 2008

امیر زمانی فر: "هفت شهر عشق" شیما کلباسی؛ جنگ شعرهای زنان ایرانی به انگلیسی

«هفت شهر عشق»شيما کلباسی
جنگ شعرهای زنان ایرانی به انگلیسی

امیر زمانی فر



«هفت شهر عشق»، نام کتاب تازه شيما کلباسی است؛
شاعر و ويراستار ايرانی
در واشينگتن.
هفت شهر عشق گلچينی دو زبانه است
که توسط يک ناشر آمريکايی در این کشور چاپ شده است.



رادیو فردا: اشعار اين مجموعه بر چه اساسی انتخاب شده اند؟ سليقۀ شما مطرح بوده، يا موضوع شعر، يا تکنيک و فرم به کار رفته يا شعری که بيشتر مورد توجه مردم و منتقدين بوده؟

شیما کلباسی: اشعار اين مجموعه بر مبنای سليقه شخصی ام انتخاب شده اند. البته برايم بيشتر از هر چيز اين مهم بود که از هر دوره تاريخ ايران، کار يک يا چند شاعر را ترجمه کنم و آثار اکثر اين شعرا برای بار اول به زبان انگليسی ترجمه شده اند.

البته موضوع شعر هم کم اهميت نبود ولی اگر می خواستم به اين بها دهم که چه نوع شعری بيشتر مورد توجه قرار می گيرد باز همان تبعيض هايی اعمال می شد که هميشه ديده ايم و خوانده ايم.

آيا بين اشعار انتخاب شده در اين مجموعه، وجه مشترکی وجود دارد؟

بله همه اين اشعار توسط زنان شاعر نوشته شده اند، انسان هايی که با سرسختی و شجاعت درد دل های خود و ديگران را کلام بخشيده اند.

چرا تصميم گرفتيد اين مجموعه فقط اشعار شاعران زن را پوشش دهد؟

به اين علت که در مقابل هشت هزار شاعر مرد فقط اسم چهار صد زن در تاريخ شعر ما آمده. لازم است که گزينه های اين چنينی هم جای خود را در کلاس های آموزشی پيدا کنند و فقط اشعار سعدی و خيام و رومی و حافظ در کلاس های فارسی داخل و خارج تدريس نشوند.

زن ايرانی هميشه نيمه پنهان جامعه بوده و با مسائل و مشکلات اجتماعی بيشماری دست و پنجه نرم کرده و از حق تابعيت، حق ارث، حق نگاهداری فرزند، حق اشتغال، حق مسکن، حق طلاق، حق خروج از کشور و ساير حقوق اوليه انسانی محروم بوده است.

فعالان حقوق زن هر روز به شلاق و زندان محکوم می شوند. به اين دلايل و دلايلی مشابه از قره العين و پروانه فروهر که هر کدام به طرز فجيعی در دو دوره مختلف از تاريخ ما کشته شدند يا شاعرانی که به شعرشان به هر دليلی کم توجهی شده است در اين مجموعه آورده ام.

آيا به نظر شما به عنوان ويراستار، شعر زنانه و مردانه يا در نگاه وسيع تر ادبيات زنانه و مردانه وجود دارد؟

اين سوال را از من به عنوان ويراستار پرسيديد و نه شاعر، مترجم يا فعال حقوق بشر. اگر به عنوان ويراستار بخواهم جواب بدهم بايد بگويم که شعر، شعر است.

برای ويراستاری يک شعر نيازی نيست که به جنسيت نويسنده و شاعر توجه شود و ادبيات مردانه و زنانه معنی ندارد. دغدغه ها و خواست های همه انسان ها سوای جنسيت شان مشابه است. البته زن و مرد در بسياری جوامع از حقوق برابر برخوردار نيستند و اين در کارهای خلاقه شان و نوع ارايه آنها تاثير مي گذارد. البته من شخصا از ترجمه اشعار زنان بيشتر لذت می برم .

آيا در ترجمۀ اشعار کلاسيک اين مجموعه، به وزن شعرها هم توجه شده است؟

بله. تا جايی که امکان پذير بود اشعار کلاسيک را با وزن و قافيه ترجمه کرده ام.

آيا پيدا کردن و جايگزين کردن واژه برای برگرداندن اشعار کلاسيک به زبان انگليسی رايج در زمان ما، کار دشواری است؟

من خودم به سبک کلاسيک شعر نوشته ام و اشعار کلاسيک را بسيار مي پسندم. شايد به همين دليل، اشعار کلاسيکی که توسط شاعران غير معاصر نوشته شده است را با آرامش و لذت بيشتری ترجمه کردم. برای ترجمه آنها سعی کردم زبانی را که نه چندان قديمی و نه چندان معاصر باشد انتخاب کنم، زبانی که هم روان باشد و هم وفادار به زمان خلق شعر.

دربارۀ ترجمۀ شعر، چقدر با اين حرف موافق هستيد که «شعر اصولا ترجمه ناپذير است.»

از ديد من ترجمه ای که احساس شاعر را به خواننده منتقل کند و لا اقل نود درصد مطلب را برساند ترجمه خوبی است. ترجمه ای که مفهوم و روان باشد. اين وقتی امکان پذيرتر است که شاعر با هر دو زبان و فرهنگ مبدا و مقصد آشنايی کامل داشته باشد.

اگر هم که خود شاعر زنده باشد و مترجم بتواند با شاعر در تماس مستقيم باشد خوب خيلی بهتر و موثرتر است. مثلا من در حال حاضر مشغول ترجمه اشعار فينک ينسن، از دانمارکی به انگليسی ام و با هر دو در تماس مستقيم هستم تا بهترين ترجمه از اشعارشان را ارايه بدهم.

آيا نگاه ديگری هم در کار بوده است؟ شاعر، مترجم يا ويراستاری که زبان انگليسی زبان مادری اش باشد؟ چقدر اين مسئله مهم است؟

ترجمه اين اشعار را خودم به تنهايی انجام دادم. بعد از چند بار ويراستاری، آن را برای دوستان آمريکايی و ايرانی آشنا به زبان انگليسی فرستادم. يکی دو تای آنها شاعر بودند و ديگران بر عکس، افرادی که با شعر و شاعری رابطه ای نداشتند. برايم مهم بود که نظر آنها را هم به عنوان خواننده بدانم. به هر حال از پيشنهادها و نظرات هر دو گروه تا آنجا که لازم بود استفاده کردم.

پيدا کردن ناشر آمريکايی چه مراحلی داشت؟ آيا شما از کار با ناشر آمريکايی راضی هستيد؟ آيا ناشر به توزيع اثر کمک می کند؟

ناشری که اين مجموعه را به چاپ رسانده با کار من آشنايی داشت. دو سال پيش مجموعه اشعار خودم رو هم اين ناشر چاپ کرده بود. کار توزيع اثر هم به دست يک کمپانی است که با ناشر من قرارداد دارد.

شما پروژه های ديگری را هم اداره می کنيد. بررسی اشعار مليت های مختلف، چقدر در نگاه شما به زندگی تأثير گذاشته است؟ با توجه به اينکه شما فعال حقوق بشر هستيد و در پاکستان و دانمارک هم با سازمان ملل همکاری داشتيد.

من قبل از اينکه بخواهم روی پروژه های ادبی کار کنم تجربه زندگی فرامرزی داشتم. من انسانها را بر پايه رنگ پوستشان و دين و فرهنگی که دارند قضاوت نمی کنم. حالا اگر اين انسان ها، شاعران خوبی هستند و از خوب بودن منظورم اين هست که من به عنوان خواننده از کارهاشان لذت می برم، خوب خوشا به سعادتم!

آيا در شعر آدم های مختلف با فرهنگ، دين، زبان و باورهای مختلف، حقيقت مشترکی وجود دارد که توجه شما را به خود جلب کرده باشد؟

انسان شاعر بر مبنای احساس و تجربيات خود و ديگران می نويسد. دوست شاعری دارم، دکتر آسيابا آيروبی، که استاد دانشگاه است و در آخر اين ماه با هم شعر خوانی خواهيم داشت. او زندگی را به عنوان يک مرد مسيحی - آفريقايی مهاجر تجربه کرده و در اشعارش هم دردهايش و خواسته هايش را کلام داده.

من به عنوان يک زن ايرانی شيعه که در چهارده سالگی از مملکتش خارج شده و زندگی را به صورت ديگری تجربه کرده می نويسم. ولی هر دوی ما دردها و دغدغه های مشابهی داريم. هر دو انسانيم. مهاجريم. شاعريم و فعال حقوق بشر.




18 May 2008

سام قندچي: چرا اقدام قانوني نياک عليه حسن داعي را محکوم ميکنم


چرا اقدام قانوني نياک
عليه حسن داعي را
محکوم ميکنم



سام قندچی


سه روز پيش سازمان نياک در آمريکا يک دعوي قانوني عليه آقاي حسن داعي الاسلام به دادگاهي در آمريکا تسليم کرد که در لينک زير موجود است:

http://www.niacouncil.org/index.php?option=com_content&task=view&id=1119&Itemid=59


در نوشته بالا ذکر شده است که آقاي داعي متعلق به سازمان مجاهدين هستند و اينکه سازمان مجاهدين را آمريکا در ليست سازمانهاي تروريستي دارد و در نتيجه آقاي داعي تروريست هستند و اينکه ايشان در راستاي خط مشي مجاهدين اقدامات ضد جنگ و طرفدار ديپلماسي نياک را بعنوان خدمت به جمهوري اسلامي نشان داده اند و اينکه اين نوشته ها در نشريات نئوکان ها منتشر شده اند.

من نميدانم که ادعاي اينکه آقاي داعي از مجاهدين هستند درست است يا نه. ولي من خود از مخالفين سرسخت مجاهدين بوده و هستم و نوشته هايم در لينک زير موجودند:

https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm#10


آنچه در اينجا مينويسم اين نيست که بگويم آقاي داعي با مجاهدين هستند يا نيستند. آقاي داعي هر چه هستند به خودشان مربوط است. نه من ناشر افکار ايشان هستم و نه ايشان ناشر نظرات من. دفاعم از ايشان دفاع از آزادي بيان است به همان شکلي است که سالها پيش از آقاي سهراب سبحاني که مورد حمله مشابهي بودند، دفاع کردم، هر چند نظراتم صد و هشتاد درجه مقابل ايشان است:

http://www.ghandchi.com/224-signpetition.htm


همچنين دفاع من نه به اين معني است که بگويم سازمان مجاهدين آنچه در دعوي حقوقي ذکر شده نيست. اتفاقاً من هم معتقدم سازمان مجاهدين جنگ افروزانه عمل کرده و سعي داشته است که بين آمريکا و ايران جنگ راه بياندازد و اين کار آن سازمان را محکوم ميکنم. نه تنها فکر ميکنم غرب بايد راه ديپلماسي را با ايران دنبال کند بلکه بايد تحريمهاي هوشمندانه که سران رژيم را زير فشار بگذارد و اجازه ندهد روسيه و چين و ديگر کشورها تسليحات بيشتر به ايران بفروشند را نيز بخش اصلي فعاليت ديپلماسي ميدانم و نه آنکه ديپلماسي را برابر اجازه دادن به رشد ميليتاريسم در ايران بدانم. نياک هم خود بايد تعريفش از ديپلماسي را توضيح بدهد که شايد در اسنادشان باشد.


ولي آنچه مسلم است اين سالها سايت نياک(1) و طرفدار اصلي مطبوعاتيشان ساين پيوند دات کام (2) هيچگاه از سوي جمهوري اسلامي در ايران فيلتر نشده اند درصورتيکه حتي بسياري سايت هاي ساده علمي فيلتر هستند و سايت صداي آمريکا که يک سايت ژورناليستي است در تمام اين سالها فيلتر بوده است. سايت شخصي خود من سالها است فيلتر است و از خوانندگان تقاضا دارم بروند و ببينند و خود قضاوت کنند که چرا يک سايت تحقيقاتي و ژورناليستي مثل سايت من فيلتر است ولي سايت هاي مذکور فيلتر نيستند. اوائل شروع فيلترينگ مجريانش ميگفتند سايتهاي سياسي که فيلتر هستند تروريست هستند و مشخصاً از مجاهدين نام ميبردند ولي بعد ديگران هم فيلتر شدند. آيا اين وصله به سايتهاي فيلتر شده که ذکر کردم، مي چسبد؟ در نتيجه وقتي حتي سايتهاي جناح هائي از خود رژيم در اين سالها بارها فيلتر شده اند، چطور سايتهاي نياک و پيوند همه اين سالها هيچوقت فيلتر نشده اند. اميدوارم جوابي بدهند که اقلاً سايت هاي فيلتر شده اي که ذکر کردم هم بتوانند از اين ها ياد بگيرند، که رفع فيلتر کنند.

اقدام قانوني نياک عليه آقاي داعي استفاده از پول و امکانات حقوقي يک مؤسسه قدرتمند براي مرعوب کردن يک فرد است و فردا همين کار را درباره ديگران که با نظراتشان مخالف باشند خواهند کرد. درست دو ماه پيش کساني در اينترنت شروع کردند حرفهاي مربوط به ارتباط آقاي داعي و مجاهدين را از قول بعضي از منشعبين مجاهدين پخش کردند. من نميگويم آن حرفها دروغ است يا راست است، ولي هدف کسانيکه آن ها را پخش کردند امروز روشن ميشود که خواستند جنبش سياسي ايران در مقابل اين حمله به آقاي داعي ساکت بماند.

من شخصاً با وجود محکوم کردن سازمان مجاهدين و با وجود آنکه اگر ثابت شود آقاي داعي بطور غير مستقيم براي مجاهدين کار ميکرده اند، ايشان را هم بخاطر فريبکاري محکوم خواهم کرد، ولي در عين حال اين اقدام نياک را نيز محکوم ميکنم چون به فضاي آزادي بيان در ميان ايرانيان مهاجر تبعيدي لطمه ميزند.

به اندازه کافي در ايران با شکنجه و ارعاب و زندان اوين و اعدام بخاطر بيان نظراتمان، تهديد ميشويم، و در آمريکا نميخواهيم که توسط سازمانهائي که خود را سخنگوي ايرانيان مينامند بوسيله پولشان و وکلايشان تهديد شويم. تا کي بايد ساکت بمانيم و اجازه دهيم ما را خفه کنند. ما اختلاف نظر داريم. بله من مخالف هرگونه حمله نظامي به ايران هستم (3) و طرفدار جمهوري سکولار هستم و خواهان روابط آمريکا و ايران بر مبناي حقوق بشر هستم، اما يکي ديگر ميخواهد روابط با جمهوري اسلامي به هر قيمتي باشد تا راحت تجارت کند. حق هر دوي ما است که هر نظري داريم را بدون ترس از ارعاب مطرح کنيم نه آنکه يک فرد تک و تنها مثل من تا حرفي زد بترسد که فردا يک مؤسسه بزرگ با چندين وکيل و پول فراوان خود و خانواده اش را راحت نگذارند.

کي ميخواهيم ياد بگيريم براي اختلافات سياسي مان مبارزه سياسي کنيم و نه وکيل و وکيلي کشي. نه تهديد و ارعاب. نه پرخاش و تهمت زني. بس کنيم. ديگر کسي بچه نيست و اين بازي ها را ديده ايم که دليلش آن چيزي نيست که ادعا ميشود. مسأله مخالفت سياسي است نه اينکه ايشان مجاهد است يا نيست و فردا هم نوبت من و ديگران خواهد بود همانطور که در ايران هم اول سايتهاي پورنوگرافي و مجاهدين فيلتر شد و بعد از مدتي سايتهاي ديگر را فيلتر کردند.

اين روشهاي تحديد آزادي بيان به يک خط معين هم بستگي ندارد و چندي پيش يکي ديگر در خط متضاد يعني کسي که با نئوکان ها نزديک است، جوان ديگري که نظراتش به لابي ايست ها نزديک است را با اقامه دعوي در دادگاه مورد حمله قرار داد. بس است تا کي حتي در آمريکا و کانادا هم ما آزادي بيان را از هموطنان خود سلب ميکنيم.

اگر جواب به حرف ديگري نداريم به وکيل و پولمان متوسل نشويم. نه نياک نماينده من نيست و حق ندارد خود را نماينده ايرانيان آمريکا معرفي کند. نياک نماينده اعضائش هست و بس، و اگر وکيل هايش هم وقت زياد دارند بروند براي ايرانيان چيزي در اين کشور بدست آورند و مبارزه سياسي را بگذارند براي کسانيکه از بحث سياسي نميهراسند.

يک عمر در ايران مبارزه سياسي خفه شد و به همين علت مردم ايراني از سياست و حرف سياست ميترسند و بعد از مدتها زندگي در آمريکا و وقتي شهروند آمريکا شده اند و حتي در حزب جمهوريخواه يا دموکرات هم عضو هستند ميگويند ما در هيچ حزب و دسته اي نيستيم و وقتي به آنها ياد آوري ميشود که عضو يک حزب آمريکائي هستند خودشان هم از معناي حرف خود متعجب ميشوند.

بيشتر به روان ملت خود با اين بازي هاي قانوني لطمه نزنيم. شما نشرياتتان را سالهاست در آمريکا داريد بگذاريد مردم قضاوت کنند که نظرات شما را دوست دارند يا نه. نوشته هاي امثال من را هم در نشريه تان چاپ نکنيد. آن حقتان است. آزادي يعني همين. شما نظر خود را ترويج دهيد و ديگران هم نظر خودشان و مردم با رأي خود تصميم ميگيرند. اقلاً بعد از سالها زندگي در غرب آزادي بيان را ياد بگيريم و از اتهامات منحرف کننده بخاطر داشتن اختلاف سياسي استفاده نکنيم.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران


28 ارديبهشت 1387
May 18, 2008



متن مقاله به زبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/517-NIACvsDaiEng.htm

پانويس ها:

(1) http://www.niacouncil.org

(2) http://payvand.com/news

(3)
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/475-Notoanyinvasion-plus.htm




17 May 2008

فاطمه صادقی : نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم


من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می دهند انسانی می دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم. نگاه من به جهان از همان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیون ها مثل من در حجاب نه امنیت جسته ایم، نه زیبایی، نه اخلاق ، نه عفت و نه پاکی، و بر عکس بی حجابی را هم ملازم بی عفتی و بی اخلاقی و ناپاکی نمی دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد

چرا حجاب؟

فاطمه صادقی*



من از حرف زدن در مورد حجاب خسته نمی شوم. در تمام سال های کودکی و جوانی ام، «حجاب» بخشی از زندگی من بوده و سرنوشت مرا تعیین کرده است. با آن بزرگ شده ام. دو رو برم در خانواده تقریباً همه محجبه اند و مادرم هنوز هم مرا به خاطر به قول خودش « اهمال و کوتاهی در حجاب» نبخشیده است.حجاب بزرگترین چالش فردی و سیاسی زندگی من بوده است. بعدها وقتی از کودکی در آمدم، به دانشگاه رفتم و خواندم و دیدم که بزرگترین چالش زندگی زنانی بوده است که من حتی با آنها در بسیاری جهات دیگر متفاوتم.

بگذارید برایتان بگویم تجربۀ تلخ من با حجاب چگونه آغاز شد؟ به خاطر دارم روزی را که برای نخستین بار می بایست جلوی پسرهای فامیل که با آنها هم بازی بودم و در بسیاری موارد با آنها رقابت می کردم، روسری بپوشم. حس تحقیر می کردم. احساس می کردم فلج شده ام و در نگاه آنها خُرد. بخصوص در نگاه یکی شان می خواندم که : «دیدی بالأخره چطور مغلوب شدی؟» قضیه اما فقط مربوط به پوشش نبود. بس فراتر از این بود. موارد متعددی اتفاق می افتاد که وقتی سخت سرگرم بازی یا به خود مشغول بودم، صداهایی عتاب آلود از گوشه و کنار می آمد که : « درست بنشین، لباست را درست کن. همه جایت پیداست. روسریت را بکش جلو، چادرت عقب رفته، گردنت پیداست، موهایت پیداست و ...» هرگز نمی دانستم معنای پس پشت این عتاب و خطاب ها چیست و اصلاً چرا باید به این شیوه مورد خطاب قرار گیرم.

چیزکی شورش وار در تمام آن سال ها در من رشد می کرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهایی که می شناختم میان انتظارم از خودم و انتظار دیگران از من که رابطۀ پیچیده ای توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه می کردم، بر قرار کنم. هر چه بیشتر کتاب های مطهری را می خواندم، کمتر قانع می شدم و دست آخر دیگر اصلاً خود را طرف خطاب او نمی دانستم. از نظر من او روحانی ای باسواد بود که خیلی چیزها می دانست و در مورد تجربه های شخصی و اجتماعی از حجاب هرگز هیچ . نمی توانستم برایش احترام زیادی قائل باشم . برج عاج نشینی این روحانی و عالم دینی که مرگش نیز در جو آن سالها تأسف آور هم بود، به نظرم نابخشودنی می آمد. او چه می دانست پوشیدن روسری که در آن عالم بچگی هیچ نیازی به آن نیست، چه حسی دارد؟ کمتر از آن می دانست که برای من پوشیدن حجاب برای نخستین بار به مردن می مانست و نمی توانستم خودم را قانع کنم که چرا یک کودک دختر که هیچ علامتی از زنانگی در او مشاهده نمی شود، به صرف اینکه به سن خاصی رسیده باید روسری و بعد ها هم چادر سر کند. حال گیرم که مزایایی که او در کتاب مسألۀ حجاب از آنها یاد می کرد و من هرگز تا به امروز به آنها پی نبرده ام، حقیقت داشته باشند.

تجارب و تحقیرهای شخصی من و دیگران از حجاب در هیچیک از کتاب های جلد اعلای روحانیون حوزه که بارها و بارها هم تجدید چاپ شده اند، یافت نمی شود. کمتر از آن در شعارهای رنگارنگی که برای پاسداشت این وظیفۀ خطیر به خورد ما می دهند. بگذارید بگویم که بعد از آن تجارب کودکی تحقیر آمیز ترین جمله ای که در مورد حجاب شنیده ام این جمله بوده است که: « حجاب برای زن مثل صدف است برای گوهری!» می توانستم جملاتی با شأن بیشتر از این قبیل که :« خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است!» را تحمل کنم، اما جملۀ فوق را هرگز. در جملۀ نخست توهینی نهفته است که برای هر انسانی قابل درک است. بی آنکه سازنده یا سازندگان آن را دیده باشم، می توانم حدس بزنم که در روانشناسی تخریب شخصیت باید زبر دست بوده باشند. شما هم می توانید حس کنید چرا. در این جمله ستایش با تحقیر توأم می شود. با تعریف از زن، اما، فقط به عنوان موجودی که باید زیبا باشد. بگذریم. اینها را شما بس بهتر از من می دانید. در جملۀ بعدی اما نوعی شأنیت را احساس می کنم. از مبارزه جویی اش همراه با احترامی که برای زنانگی من قائل می شود، خوشم می آید، ولو آنکه مرا نفهمد و از منِ زن سرسری بگذرد.

بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده تر به خود گرفت. تقریباً به زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه های مختلف استفاده می کنند. هرجایی هر چادری را نمی پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی گیرند. به ویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانۀ ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می دیدم که خانم ها از همیشه تنگ تر روی می گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می شدم که : «مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم تر از بقیۀ مردها بودند؟ به نظرم آری. هرچه درجه و مقام بالاتر می رفت، صورت باید بیشتر پوشیده تر می ماند. حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.

چادر فقط یک پوشش نبود و نیست. با چادر هزار نوع فاصله گذاری، کدگذاری، همرنگ شدن، متمایز شدن، و امتیاز دهی و امتیازگیری و ... صورت می گرفت و می گیرد. من نیز باید می آموختم که در سلسله مراتب قدرت اریستوکراتیک روحانیت چگونه از چادر باید استفاده کرد. چطور باید آن را به ابزار قدرتی بدل کرد و بر دیگران اعمالش کرد. باید می آموختم چگونه علائم و نشانه ها را به کار بگیرم و با آن برای خودم سری میان سرها بشوم، به رسمیت شناخته بشوم، دیده شوم، مزایا به من تعلق گیرد. ثابت کردم که استعدادش را ندارم.

صرف پوشیدن روسری و مانتو هم کافی نبود؛ همچنانکه وقتی برای نخستین بار یواشکی مانتو وروسری را آزمایش کردم، احساس برهنگی می کردم. امروز می دانم که بیش از احساس عریانی جسمی، عاری شدن از آن همه عقبه، از آن همه علامت گذاری، از آنهمه مزیت و تشخص و اعتبار، از آن اریستوکراسی بود که آشفته و پریشانم می کرد. پوشیدن مانتو وروسری با همۀ ترس ها و خطرهایش، اما مزیتی ماجراجویانه و بس چشمگیر داشت. مرا در کنار بسیاری چیزهای دیگر وادار ساخت تا به دنبال بی بهره شدن از مزایای اجتماعی و سیاسی ای که با حجاب و چادر همراه بود، قدم در راهی دیگر بگذارم. با پوشیدن مانتو وروسری، بی هویت و خالی شدم و حال نیاز بود که هویت جدیدم را خودم بسازم.

مطمئنم که کسان بسیاری این تجارب را از سر گذرانده اند و من در این میان تنها نیستم. مجاز نیستم در اینجا از آن ها یاد کنم، اما برایشان سخت احترام قائلم. تنها می کوشم از خلال گشودن این تجربۀ شخصی به این پرسش پاسخ دهم که چرا حجاب چالشی اساسی برای ما زنان است و نمی توان از آن به سکوت گذاشت. خاصه در این روزها که مسأله ابعادی تلخ به خود گرفته است. تو گویی می شود یک شبه همۀ مبارزات و چالش هایی را که زنان بسیار در این راه متحمل شده اند، نادیده گرفت. به گمان من این امر غیر ممکن است. نمی خواهم در اینجا پر دور بروم و از این حرف بزنم که بحث پوشش آزادانه در کنار بحث آموزش از نخستین خواسته های زنانی در ایران بوده است . کتاب های تاریخی پر اند از ماجرای زنانی که همچون من از این پوشش همراه با مزایای نخواستنی آن حس تحقیر داشته اند و حتی بعضاً به همین خاطر مجبور شده اند در کنار دولت هایی بایستند که از آنها هیچ دل خوشی نداشته اند، بلکه تنها مزیتشان این بود که بعد از گذر از دالان های تنگ تاریخ پر از وحشت زنانه، دستکم به این امر رضایت دادند که زنان تا حدودی از پستوی خانه در بیایند. امثال محترم اسکندی و صدیقه دولت آبادی و تاج السلطنه و مهر انگیز منوچهریان و نویسندگان شجاع عالم نسوان که در نهایت قربانی بی پروایی خود شدند، تنها مشهورترین های این تاریخ اند.

برای من چالش حجاب اما تنها به پوشیدن یا نپوشیدن مانتو و روسری یا چادر خلاصه نشد. بحث دیگر بر سر خود پوشش اجباری بوده و هست. در تمام این سال ها چالش ابعادی دیگر و وسیعتر به خود گرفت و از بحث فردی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شد. کیست که نداند در تمامی این سال ها «بی حجاب» بودن از مؤثرترین حربه ها برای خاموش کردن صدای زنان معترض بوده است. بی حجابی با ضد انقلاب بودن یکی شد و این واقعیت به سادگی نادیده گرفته شد که اگر نگوییم اکثریت زنان، اما تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بی حجاب بودند. از این هم نمی گویم که پس از انقلاب، حکومت تازه تأسیس پس از یک مدارای موقتی با تغییر ناگهانی لحن و گفتارخود زنان بی حجاب را ضد انقلاب و مزدور امپریالسم خواند و تظاهرات گوناگون زنانی را که حجاب اجباری را زیر سؤال بردند، سرکوب کرد. اینها قضایایی هستند که بعدها به کرات روایت شده اند. حتی برای خود من نیز در آن عالم کودکی کم کم این موضوع بس بدیهی به نظر می آمد که کسی که حجاب ندارد، ضد انقلاب است. تنها بعدتر ها بود که به یاد آوردم و فهمیدم که زنان خانه نشین مذهبی از قضا کمتر از بسیاری دیگر در تظاهرات ضد رژیم شاه شرکت جستند و بسیاری از نسل های قدیمی محافظه کار آنها که دیگر خود را صاحب بی چون و چرای انقلاب می دانستند و از مزایای حکومت اسلامی چه بهره ها که نبردند، اصلاً قبول نداشتند که زن بتواند به تظاهرات برود و فریاد بزند. در خانۀ خودمان و در میان خویشان دور و نزدیک این جدال را از نزدیک تجربه کردم و در موارد دیگر نیز شاهد آن بودم. بسیاری از این بانوان محترم از شنیدن اینکه زنان در خیابان جیغ می کشیدند و بر ضد شاه فریاد سر می دادند، مو بر اندامشان راست می شد. بسیاری دیگر برای خود و دخترانشان ننگ می دانستند که زن از پلیس باتوم بخورد و یا دستگیر شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و میان یک مشت مرد شب را صبح کند. بارها شاهد مرافعه هایی از این قبیل در میان اطرافیانم بودم که: « برای دختر این کارها عیب است.» امروز اما همان آدم ها عقبۀ رویۀ سرکوبگرانۀ دولت اسلامی را تشکیل می دهند و تشویقش می کنند که بر دختران به اصطلاح بدحجاب سخت بگیرد، چون وضع شهرمان «غیر قابل تحمل» شده و وقتی دختران با این «سر و وضع» به خیابان می آیند، «کیان خانواده ها به خظر می افتد». حق دارند. در گفتاری که زن در بهترین حالت مروارید صدف است و زینت المجالس، دیدن دختران و زنانی که از زینت بودن به ستوه آمده اند، عجیب است و بهترین کار آن است که با مشت و لگد بار دیگر وادارشان کنیم زنانگی را به یاد بیاورند.

نسل من با تعجب تمام به همۀ این تغییرات می نگریست و برای این پرسش ساده که اصلاً حجاب اجباری چرا هست و این دعوا بر سر چیست؟، هیچ جوابی نمی جست و نجسته است. در سرزمینی که آموزه های دینی در بسیاری موارد دیگر به راحتی نادیده گرفته می شوند، چرا بر سر حجاب زنان که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری می شود؟ آرزو می کردم یک بار کسی یافت شود و پاسخی قانع کننده داشته باشد.

وقتی از یکی از روحانیون بسیار مشهور در مورد حجاب شرعی پرسیدم، با مضمونی شبیه به این پاسخ داد: « در شرع چنین حجابی نداریم. مسأله عرفی است.» و دیگری که باز هم از روحانیون مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برایم فاش گفت که اصلاً حجاب در شریعت به معنای پوشش سر نیست و در کمال تعجب حتی مرا نیز دعوت کرد که در رویۀ خودم در مورد پوشش تجدید نظر کنم. با اینحال هیچیک از آنها هرگز عقیدۀ خود را به صراحت برای عموم بیان نکردند؛ همچنانکه بسیاری دیگر نیز امروز چنین نمی کنند. می دانیم که آن معدودی هم که شهامت داشته اند، چگونه خلع لباس و متحمل مجازات های دیگر شده اند.

برای بسیاری از مایی که این دوران را گذرانده ایم، کتاب های آقای مطهری و امثال او حتی اگر به شکرانۀ بودجه های هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی هزاران بار دیگر هم چاپ شود، پاسخگوی پرسش سادۀ بالا نیست. حتی خود او نیز به خوبی به این امر واقف بود که دیدگاه روحانیت ارتجاعی دیگر نمی تواند پاسخگوی نسل جدید باشد. از همین رو کتاب خود را « مسألۀ حجاب» نامید و در آن تلاش کرد تا رویکردی به اصطلاح علمی را نسبت به این مسألۀ خطیر در پیش گیرد. اما گمان نمی کنم که خود او نیز می توانست رویه ای اینچنین را که در نهایت منجر به تخریب کل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخیل کند.

در تلاش برای به کرسی نشاندن دعوی حجاب، کتاب او بارها و بارها مورد تبلیغ، خوانش، بازخوانی و باز هم بازخوانی هر چه بیشتر قرار گرفته است. جالب آنکه نظام اسلامی با این کار نشان داده است که هنوز از مطهری و افکار او گامی فراتر نگذاشته و قادر نبوده متنی بهتر از آن را تولید کند، آنهم برای موضوعی که نه تنها کیان خانواده ها بلکه دیگر هستی و نیستی دولت اسلامی به آن وابسته شده است. در فرصت هایی که برای این موضوع گاه و بیگاه به کتابفروشی های قم و تهران سرک کشیده ام، و در متن هایی که دستکم من خوانده ام، مطهری هنوز هم دست بالا را دارد. دیگران در بهترین حالت حاشیه هایی بر افکار او تولید کرده اند که خود بعضاً حاشیه هایی بر افکار راسل و روسو و دیگران بوده اند. آری ، موضوعی به این مهمی که گفته می شود با هویت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آرای معدودی از فیلسوفان غربی امکان توجیه داشت.

بحث حجاب که سرنوشت بسیاری از دختران و زنان ما را تعیین می کند، به لحاظ نظری از فقیرترین موضوعات بوده و هست و دلیل آن هم روشن است. تلاش های نظری از پیش از انقلاب تاکنون قادر نبوده اند پا را فراتر از آن چیزی بگذارند که مطهری زمانی گذاشته است. این بحران و آشفتگی بارها از سوی دست اندرکاران نیز تحت این عنوان که« باید کار فرهنگی کرد» مورد تأکید واقع شده است. اما واقعیت آن است که اتفاقاً کار فرهنگی زیاد شده، اما کفگیر به ته دیگ رسیده است. همان هایی که در تمام این سال ها کار فرهنگی کرده و موی خود را در این آسیاب به نظر من بی جهت سپید کرده اند، می دانند که در این مورد حرف جدیدی وجود ندارد. حرف ها و استدلال ها همان حرف های قدیمی است . هر آنچه باید گفته می شد، گفته شده و چیزی نگفته باقی نمانده است. از همه چیز برای توجیه حجاب بهره گرفته شده است. بیایید اعتراف کنیم که متأسفانه این حنا دیگر رنگی ندارد و تنها باید به زور متوسل شد. آنچه در این باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا که با آن فرهنگ بار آمده ایم نتوانسته قانع کند، بلکه پاسخگوی بی شمار پرسش های نسل امروز نیست که دیگر از تکرار بی پایان و هذیان وار این مکررات سخت به ستوه آمده است.

برای یک نمونه از این تلاش های اخیر شورای فرهنگی و اجتماعی زنان که در سال 66 از این رو تأسیس شد که بتواند خلاً های موجود در مورد مسائل زنان را پوشش دهد و البته همچون بسیاری دیگر از نهادها تنها کاری که نکرده است، پرداختن به مسائل واقعی زنان بوده، در پاییز سال 86 دو مجلد را به موضوع «حجاب و عفاف» اختصاص داده است که از هر حیث جالب اند. مایلم برخی از مقالات و محتوای این دو مجلد را در اینجا ذکر کنم تا در مورد آشفتگی نظری بالا تنها به دعوی صرف اکتفا نکرده باشم.

در یکی از مقالات این مجموعه نویسنده در مطلبی با عنوان « پژوهشی در الزام حکومتی حکم حجاب» با این ادعا که « از منظر فلسفۀ سیاسی حکومت ها می توانند اتباعشان را ملزم به انجام یا ترک فعلی کنند» ، و « اقتضای حکومت بر الزام اتباع خود امری کاملاً بدیهی و آشکار است» بر الزام حکومتی حکم حجاب رأی می دهد. فراموش نکنیم که در اینجا از استدلال نظری برای داشتن حجاب خبری نیست. دیگر نیست. بحث بر سر الزام و اجبار حکومتی آن است. یک گام جلوتر! اما این مانع از آن نیست که نویسندۀ محترم در ادامه مدعی نشوند که الزام حکومتی و اطاعت از آن «شرعی» است. البته این استدلال با عنوان اندیشۀ « تغلُّب» در تاریخ اسلام سابقۀ فراوان دارد و به هیچ رو نظریۀ جدیدی نیست، اما جا دارد این سؤال ساده پرسیده شود که چنانچه حکومت ها می توانند اتباع خود را به هر کاری ملزم کنند، در اینصورت خود پدیدۀ حکومت اسلامی که با عدم اطاعت از نظام شاهنشاهی و شوریدگی بر آن نظام سر بر آورد، چگونه توجیه شدنی خواهد بود؟ این که خود نقض آشکار مشروعیت حکومت اسلامی است.

مابقی مقالات مجلد اول این مجموعه به بررسی آیات و روایات اختصاص دارد که صد البته تازه نیست. مقالۀ پایانی این مجلد از هر حیث جالب است، زیرا نه تنها مقالۀ نخست را کاملاً نقض می کند، بلکه رویۀ حکومت را یکسره بر اساس ادلۀ فقهی زیر سؤال می برد. نویسنده باز هم به « بررسی الزام حجاب در حکومت دینی» می پردازد و پس از در انداختن بحثی نیمه دینی، نیمه جامعه شناختی می گوید:
« در سال های نخستین انقلاب حجاب تبدیل به فرهنگ اجتماعی گردید و در بخش های زیادی بدون آنکه آن اجبارها شکل بگیرد، با اکثریت جامعه همراهی می کرد، اما از آنجا که رفتارها شکل خشونت آمیز پیدا کرد، و فلسفۀ حجاب تبیین نشد [؟] و مفهومی متفاوت پیدا کرد،امروز شاهد بی اثر شدن قانون و تزلزل اقتدار آن هستیم. » از نگاه نویسندۀ محترم عدم تبیین بحث حجاب باعث بی اثر شدن قانون و تخلف از آن بوده است. جالب تر آنکه نویسنده خود با بررسی روایات و آیات گوناگون بر این امر معترف است که « در آیات و روایات... هرگز نکته ای که دلالت بر الزام و اجبار حجاب و مجازات بدحجاب به صورت تعزیری داشته باشد، وجود ندارد... در هیچکدام از این منابع [ قرآن و حدیث] مطلبی در جهت الزام حجاب نیامده و هیچ حدیثی مبنی بر اینکه در حکومت پیامبر، امام علی ، و حتی خلفا و حکام اسلامی ، کسی را بر عدم رعایت حجاب مواخذه و مجازات کرده باشند، نقل نشده است.» و در ادامۀ مطلب به درستی بر این نکته تأکید می کند که در واقع عکس موضوع صادق بوده است. یعنی امامان و خلفا چنانچه کنیزی را می دیدند که سر خود را پوشانده او را وادار به ترک آن می کردند و یا به مجازات می رساندند!

مجموعه مقالات مجلد دوم نیز عمدتاً از نوع مقالاتی است که به بحث دینی حجاب اختصاص دارند. اما در این مجموعه نیز مقاله ای باز هم جلب توجه می کند با این عنوان « نقدی بر مادۀ 638 قانون مجازات اسلامی در جرم انگاری بدحجابی» . نویسنده در این مقاله یکی از مهمترین موضوعات یعنی قانون مجازات اسلامی را که اخیراً بحث از دائمی شدن آن در بین است، در مورد جرم انگاری مورد بررسی قرار داده است. در این مادۀ قانونی چنین آمده است: « هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید، علاوه بر کیفر عمل، به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا 74 ضربه شلاق محکوم می گردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمی باشد، ولی عفت عمومی را جریحه دار نماید، فقط به حبس از ده روز تا دو ماه یا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد. تبصره: زنانی که بدون حجاب در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.» نویسنده با نگاه حقوقی و شرعی قانون مجازات اسلامی را در این بندها دچار اشکال دانسته است و پیشنهاد به اصلاح آن داده است، به نحوی که لزوم رعایت حجاب را برای زنان غیر مسلمان و سالخورده قابل نقد دانسته است.

مجموعه مقالات فوق که نمونه های آنها را در سایر نشریه ها و کتب چاپ شده در همین چند سال اخیر به وفور می توان یافت، حاوی حقایقی اند که در جدال زورگویانه در مورد حجاب اجباری به راحتی نادیده گرفته شده اند. نخست آنکه بر اساس خود این اسناد که توسط نهادهای ذیربط تولید شده اند، در مورد این مسأله اختلافات زیادی هست که آیا اساساً در شرع چیزی به نام حکم در مورد حجاب وجود دارد که حال مسنلزم تعزیر باشد؟ در واقع بر اساس همین مدارک، بی حجابی اجباری در شریعت رویه بوده است، اما حجاب اجباری هرگز. در این مورد نیز که آیا حکومت می تواند زنان را به داشتن حجاب مجبور کند یا خیر، پاسخ ها و شبهات آنقدر زیاد و آنقدر گوناگون اند که برای یک خوانندۀ عادی و غیر حرفه ای هم کاملاً روشن می شود که در هیچیک از موارد مربوط به فقه و قانونگذاری و بسیار کمتر از آن در رویۀ عملی در مورد پوشش اجباری بحث بر سر رعایت محکمات اصول شرعی نبوده و نیست. در واقع بر این اساس نه در نظام اسلامی و نه در هیچ نظام دیگری حجاب نمی تواند بر اساس دلایل شرعی اجباری باشد و مسلماً اینکه حکومت نمی تواند در این مسأله به زور متوسل شود. از اینرو قانون مجازات اسلامی نیز در این میان سندی مغایر با شرع است؛ همچنانکه متخصصین امر اذعان می کنند.

اینها را هم سالیان سال است که می شنویم و می دانیم. بی شمار مطالب در این باب نوشته شده اند که من از آن میان تنها برخی از نمونه های اخیر را گزینش کردم. و چه دلیلی از این محکمتر که چنانچه اختلافی در این باب نبود، چرا پس از گذشت سالیان بسیار اینهمه وقت و بودجه مصروف این موضوع می شود تا پوشش اجباری را توجیه کرده و رویۀ زورگویانه در مورد آن را نیز جا بیندازند. گو اینکه هر چقدر بیشتر نوشته می شود، کمتر نتیجه می دهد و کمتر قانع کننده می شود، از آنرو که میان دستگاه های ذیربط و خود مراجع و متخصصان نیز در این باب اختلافات جدی وجود دارد.

از این هم نمی گوییم که رئیس جمهور محترمی که خود را مهر پرور می نامد، وقتی در مورد حجاب از او پرسیدند، چگونه با عوامفریبی پاسخ داد: « آیا همۀ مشکلات ما خلاصه شده در دو تا موی خانم ها؟ آیادر مملکت هیچ کار دیگری وجود ندارد که انجام بشود؟»

جدال دائمی خیابانی در مورد حجاب این روزها رنگ دیگری به خود گرفته است. قرار است همه چیز از نو زیر چکمه له شود و کسی هم دم بر نیاورد. حتی کسانی که خود روزی به نام شرع همۀ اینها را توجیه می کردند، اکنون گرفتار صدای شوم چکمه شده و زبان در کام کشیده اند. بنابراین مسأله دیگر به هیچ رو بر سر انتخاب میان کار فرهنگی و کار نظامی در مورد حجاب نیست. مسأله بر سر خود حجاب اجباری است. از بسیاری نسل های پیش از من تا به امروز هر روز این صدا رساتر به گوش می رسد که به هر دلیل و با هر توجیهی بسیاری از زنان دیگر نمی خواهند هیچ نوع پوشش سری را اعم از چادر، روسری یا به هر شکل دیگری تحمل کنند. این صدا آنقدر واضح ، آنقدر بلند و آنقدر دیرینه و تاریخ دار است که برای شنیدن آن به لوازم کمکی هیچ نیازی نیست. همه خوب می دانند که برای موضوع حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آنهم واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است. اگر کیان خانواده، اجتماع، و حکومت اسلامی به حجاب وابسته شده است،پس لاجرم اشکال را باید در آن کیان، در بنیاد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حکومت جست که خود تجدید نظری جسورانه اما ضروری را می طلبد. اما در واقع چنین نخواهد شد، یا لاقل نه به این زودی. اکنون نظام اسلامی یا دستکم بخش های مهمی از آن تهاجمی تر از همیشه با زنان برخورد می کنند؛ به گونه ای که از ابتدای انقلاب تاکنون در هیچ حکومتی چنین رویۀ تهاجمی¬ای را نمی توان سراغ کرد. باید پرسید چه چیز این خشونت و تهاجم را که رویکرد های مربوط به حجاب تنها یکی از بی شمار ابعاد آن را تشکیل می دهد، موجب شده است؟

حجاب و مأموریت دولت مقدس

نظام اسلامی ما از هر دولت و نظام دیگری ولو آنهم اسلامی بوده باشد، همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. از همان ابتدای انقلاب تصور می شد که نظام اسلامی در ایران موهبتی الهی است. مأموریت مقدس مبارزه با امپریالیسم، برقراری عدالت جهانی، آزاد سازی دنیا از چنگال قدرت های جهانی و خلاصه تغییر جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در این مسیر بسیار چیزها می بایست تغییر کنند. این ادبیات افت و خیزهای بسیاری داشته است. اما اخیراً در بیانات بسیاری از رجال سیاسی، در مکاتبات و نامه نگاری های آنها با سران جهان، با پیشنهادهای عجیب و غریب برای اصلاح دنیا و مردم آن و جز اینها از نو ظاهر شده است؛ هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصادی و اجتماعی و ... دیگر کمتر قانع کننده. شاید هیچ دولتی در جهان الا نو محافظه¬کاران آمریکایی و رژیم¬های سابق کمونیستی در جهان از این حیث شبیه ما نبوده باشند که حضور خود را بر اریکۀ قدرت و در دست داشتن افسار توده ها را خواه به صورت الا بختکی یا با سرکوب شدید مخالفین و با قوۀ قهریه، چنین مقدس بدانند که به خود جرأت دهند به هر اقدامی در ارتباط با شهروندان مبادرت کنند؛ بی آنکه نگران پیامدهای آن باشند. حوادثی همچون تهاجم نظامی به عراق و افغانستان، زندان ابوغریب در عراق، خلیج گوانتانامو و جز اینها برای صدور به اصطلاح دموکراسی در جهان همانقدر از تصور این مأموریت مقدس سرچشمه می گیرند که تصور ایجاد عدل و عدالت جهانی،و به اصطلاح نجات جهان در گفتار دولتمردان نظام اسلامی. روشن است که بیش از هر چیز این گفتار در واقع ابزاری برای رفع و رجوع بحران مشروعیت سیاسی دولت هایی بوده است که همواره با آن در داخل و خارج دست به گریبان بوده اند. جالب آنکه در واقع نظام اسلامی با غصب آنچه که در آموزه های شیعی توسط مهدی موعود باید به انجام برسد، برای خود جایگاه و شأنی مقدس را قائل شده است که کمتر مورد پرسش قرار گرفته است.

سوای بسیاری مسائل دیگر این رتوریک بسیاری از طرح های امنیت اجتماعی، بگیر و ببند شهروندان، آزار و سرکوب فعالیت های مدنی و غیر خشونت آمیز و ... را عمیقاً توجیه کرده و مشروعیت نظام اسلامی را دستکم به صورتی نیم بند و در کوتاه مدت تأمین کرده است. در تمام این سالها شاهد بوده ایم که هر گاه مشروعیت نظام اسلامی به پایین ترین حد خود رسیده این رتوریک تشدید شده و بر عکس زمانی که مشروعیت مردمی آن بالنسبه بالا بوده است، این تصور نیز تا حدودی کنار گذاشته شده است. به گمان من نه تنها موضع تهاجمی حکومت در مقابل زنان بلکه بسیاری دیگر از اقدامات آن برای محو صداهای منتقدانه تا حدود زیادی از همین تصور و تخیل مأموریت مقدس و بالتبع بحران مشروعیت سیاسی نهفته در پس آن سرچشمه می گیرد. غرور و تبختر نهفته در تخیل مأموریت مقدس زمانی به تجربه های اسفباری از انواعی انجامید که در تمام سال های پس از انقلاب شاهد آنها بوده ایم. جالب آن است که برای زن ایرانی و بی آنکه از او پرسیده باشند، در این تخیل نقشی در نظر گرفته شده است که مطلقاً و تنها با پوشش اسلامی او به انجام خواهد رسید. وقتی جامعه مان می رود تا از همۀ دیگر مظاهر دین عاری شود، تنها یک چیز همچنان توجیه گر آن مأموریت جهانی خواهد بود و آنهم حجاب زنان است.

پس از یک افت نسبی، این تخیل به اشکال دیگری در رتوریک مقامات سیاسی و شخصیت های فرهنگی به ویژه در توجیه برخورد با زنان و پوشش آنها ظاهر شده است. برای نمونه پژوهشگر محترمی که انقلاب اسلامی را «انقلاب اسلامی را انقلاب حجاب» می نامد، با همان ساده سازی همیشگی و سیاه و سفید کردنِ همۀ مجادلات و تحولات سیاسی و اجتماعی در جهان امروز ، به گونه ای هیجان زده از تصور همان مأموریت جهانی که به اعتقاد او به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران حادث شده است، می نویسد: « در بخش عظیمی در جهان اسلام که تا این زمان شیفتۀ اندیشه های غربی بود،گرایش به حجاب بیشتر شد؛ بدین ترتیب غرب پس از چندین دهه تلاش، در خارج از مرزهای خود و در حوزۀ کشورهای اسلامی، با شگفتی شاهد بازگشت مسلمانان به حجاب بود. شگفت تر آنکه در دو دهۀ اخیر، زنان مسلمان در اروپا و آمریکا نیز همچنان بر حجاب اصرار می ورزند... حجاب امروز به صورت یک مسألۀ بحران زا برای کشورهایی مثل فرانسه در آمده و هر روز جدی تر از پیش می شود. به علاوه می توان پذیرفت که امروزه حجاب در میان زنان فرهیختۀ کشورهای در حال توسعۀ مسلمان مانند مصر، سوریه، و حتی ترکیه که روزگاری کمتر زمینۀ مقبولیت داشت، مورد استقبال قرار گرفته و شمار فراوانی از زنان دانشگاهی به حجاب روی آورده اند...» طبعاً ایشان اشاره ای به این ندارد که مسأله در ایران نیز شکل بحران اجتماعی را به خود گرفته است و از این هم سخن نمی گوید که همان نسل جدیدی از زنان مسلمان در بسیاری از کشورهای اسلامی که به قول ایشان به حجاب روی آورده اند، اگر بخواهند در خیابان های تهران یا دیگر شهرهای ایران راه بروند، مورد توهین و تحقیر قرار خواهند گرفت و قطعاً توسط مأموران انتظامی به عنوان مصادیق بارز بدحجابی و بی حجابی دستگیر خواهند شد! در عین حال به نظر می رسد دستکم بخش مهمی از آن مأموریت مقدس که در تمام این سالها هرگز به درستی معلوم نشد که دقیقاً چیست و همچنان در هاله ای از ابهام باقی ماند، آن است که زنان همۀ جهان را وادار کنیم تا پوشش مورد نظر ما را پذیرا شوند!

رتوریک نهفته در این گفتاربه هیچ رو تازگی ندارد. همانطور که آقای مطهری در توجیه حجاب به راسل و دیگر فیلسوفان غربی مراجعه می کند و خواسته های زنان و مردان ایرانی را یکسره کنار می گذارد، نویسندۀ مورد بحث ما نیز برای توجیه حجاب، پوشش زنان مسلمان و حتی غیر مسلمان در دیگر کشورها را به عنوان شاهدی بر صدق گفتار خود می آورد. باز هم زن ایرانی، خواسته های او و آنچه او می خواهد، کمترین اهمیتی ندارد. از دیگریِ غیر ایرانی دلیل و شاهد آوردن و از او به عنوان مرجع برای صدق سخن استفاده کردن در واقع همواره از ویژگی های اصلی رتوریک مورد بحث در باب حجاب بوده است. موارد زیادی را شاهد بوده ایم که در آنها زن غربی ای که به تازگی مسلمان شده و حجاب را قبول کرده، به عنوان دلیلی برای اثبات حقانیت اسلام و حجاب او نیز به عنوان الگوی مناسبی برای زن ایرانی مورد ستایش و تمجید قرار گرفته است! در واقع این گفتار به اصطلاح غرب ستیزِ مدافع حجاب در نهایت سر از دامان همان غربی درمی آورد که در ظاهر مورد تنفر است و ادعا می شود زن ایرانی را مسخ کرده و او را کورکورانه و تقلیدوار به دنبال خود کشیده است!
رتوریک مأموریت مقدس در واقع به دلیل پیوند عمیق آن با بحران مشروعیت آشکارا با خشونت توأم است. بی دلیل نیست که وقتی کشورمان در آستانۀ همه نوع بحران اجتماعی و اقتصادی قرار دارد، طرح های امنیت اجتماعی هر بار به شکلی تازه ظهور می کنند و از نو به خشونت دامن می زنند. البته کسی به این پرسش ساده نیز پاسخی نمی دهد که با در نظر گرفتن ابعاد وسیع نارضایتی داخلی، آن مأموریت مقدس جهانی چگونه قرار است به انجام برسد.

چرا به حجاب اجباری نه می گوییم؟

ما زنان سال هاست که حجاب اجباری از انواع گوناگون آن را با پوشیده گویی و فاش گویی، با طعنه، اعتراض، استدلال، مقاومت مدنی و هزاران شکل دیگر نقد کرده و خواهیم کرد .امروز اما به نظر می رسد با در نظر گرفتن رویۀ تهاجمی نظام اسلامی باید از نو در بارۀ آن سخن گفت، باید به آن «نه» گفت. باید گفتاری دیگر را آغاز کرد. موضوع را نمی توان به سادگی و با دستور این سردار و آن سردار، با دستگیری تعداد زیادی از زنان در خیابان ها و شرکت های خصوصی و بیرون کردن آنها از ادارات و غیره فیصله داد. به نظر من جدال اصلی در راه است. جدالی که بانیان «طرح امنیت اجتماعی» و « ارتقای عفت عمومی» مبتکر آن بوده اند.

این حجاب چیست؟ آیا آنگونه که ادعا می شود بازگشت به ارزش های سنتی است؟ به گمان من نه.
در فرهنگ و جامعۀ ما تعادل و نظم جهان و همزمان بی تعادلی و در هم ریختگی نظم آن همواره تابعی از پوشش ما زنان بوده است. اگر در اسلام سنتی زن از آن رو می بایست پرده نشین و پوشیده باشد که تعادل جامعه را حفظ می کرد و نظم آن را موجب می شد، پس از انقلاب اسلامی رویه ای معکوس شکل گرفت. در اندیشۀ انقلابیون جهان تبیین شده بود، حال نوبت تغییر آن بود و زن مسلمان با حجاب «کوبندۀ» خود نشانه ای از این تغییر جهان و به انجام رساندن آن مأموریت مقدس به شمار می رفت. حجاب بر آمده از نظام اسلامی به هیچ رو به حجاب سنتی شباهت نداشت، از اینرو که دقیقاً بر هم زنندۀ تعادل جهانی ای بود که آن مأموریت مقدس قصد به انجام رساندنش را داشت. در این گفتار نیز همچون اولی همه چیز به پوشش من زن وابسته بوده است. فرقی نمی کند تعادل باشد یا بی نظمی و در هم ریختگی. من زن باید همواره با پوششم یا مدافع نظم مستقر یا بر عکس مدافع بی نظمی می بودم.
پوششی که در هر حال ادعا می شود اسلامی است برای ما همواره به یکی از این دو مقصد و یا همزمان به هر دو ختم شده است. هم بر قرار کنندۀ تعادل جامعه و هم مشروعیت بخش آن مأموریت مقدسی بوده است که قصد دارد جهان را تخریب و از نو بسازد. سر در گمی گفتار سیاسی در مورد حجاب نیز از همین دوگانگی و تضاد سرچشمه می گیرد و درست به همین دلیل برای زنانی همچون من پوشش اجباری مصداق بارزی از این قرار گرفتن در جایگاه نامعلوم و رفت و برگشت های مداوم و بی نهایت است. آنجا که پای خانواده و نظام اجتماعی در جامعۀ ما در میان است، من با پوششم تعادل و عفت را بنا می کنم و آنجا که پای آن مأموریت مقدس در میان است، بر هم زنندۀ آن تعادلم. نظام اسلامی به پوشش من از همین رو محتاج است.

می توانم با همۀ آن کسانی هم که درست عکس تجربۀ مرا داشته اند، نیز احساس همدلی کنم. کسانی که بر خلاف من اما باز هم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطۀ قدرت و آن مأموریت مقدس مجبور بوده اند پوشش خود را کنار بگذارند. در مورد این دومی نیز باید سخن گفت. زیرا به خاطر حساسیت موضوع حجاب و پوشش اجباری وضعیت زنانی که مجبور بوده اند از خود رفع پوشش کنند، همواره به حاشیه رانده شده و مسکوت گذارده شده است.

در هر دوی این گفتارها من با حجابم، هم فاعل بوده ام و هم مفعول. آنجا که پای تعادل در میان است، اگر روسری ام، چادرم عقب برود و اندامم نمایان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همۀ آن چیزهایی را که به دست آمده در طرفه العینی به هم می زنم. نیز با حجابم به امپریالیسم جهانخوار« نه» می گویم و به او ثابت می کنم که نظام مقدس از حقانیت بی چون و چرا برخوردار است. در اینجا تعادل و نظم را برهم می زنم. این هر دو اوج نقش فاعلی من است. در هیچ مذهب و آیینی تاکنون برای زن هرگز اینقدر نقش فاعلی و اثر گذاری قائل نشده اند که با حجاب و پوشش به او داده شده است. اما نکتۀ دیگری را هم باید اضافه کرد و آن اینکه در هیچ آیینی نیز زن تا این حد به واسطۀ زن بودن تخریب نشده است که ما او را با حجاب اجباری تخریب می کنیم. زیرا حجاب هم منتهای نقش فاعلی زن است و هم نهایت مفعول بودن او. اگر زن ایرانی با پوشش خود عامل ایجاد تعادل در جامعه و بی تعادلی در نظم مستقر جهانی است، اما مدال افتخاری به او نمی دهند و اصلاً آدمش به حساب نمی آورند. نقش او فقط به همین ختم می شود که تابع باشد. با اعطای این مدال، ما را چهار میخ می کنند. من این نشان افتخار را نمی خواهم. این مردان اند که از ما ایجاد تعادل یا بی نظمی را طلب می کنند. من زن محکوم به آن بوده ام که مأموریت را به انجام برسانم بی آنکه هیچ نقشی در آن داشته باشم و بی آنکه در موردش از من پرسش کرده باشند. بیشتر به عکس روی دیوار آن شبیه بوده ام.
از اینرو بحث در مورد حجاب در واقع بحث در مورد دستکم دو نوع رهیافت و نگاه متفاوت به جهان است که یکی از آنها همواره قربانی دیگری بوده است. یکی برداشت زنانی چون من از جهان است و دیگری برداشت همان آقایان و خانم هایی که خدمتتان عرض کردم. جهان من و نگاه من اما همواره در اسارت نگاه آنها مانده است. من محکوم بوده ام که جهان را از دریچۀ دیدگان آنها بنگرم . باور کنید که اگر از این دریچه جهان زیباتر می نمود، ای بسا هیچ مشکلی نداشتم، اما نیست. جهانی که من مجبور شده ام از دریچۀ چشم آقایان و خانم های مدافع حجاب که عینک خود را همواره از آقایان غرض گرفته اند، بنگرم، جهانی زشت، کثیف، نا امن، غیر اخلاقی، پر از دروغ و پنهانکاری و سخت غیر قابل اعتماد است. چگونه می توانم آن مناظر را زیبا بدانم و خود را وادار کنم که از زشتی اش رو برگردانم. می گویند حجاب محض خاطر امنیت من است، اما من با حجاب هرگز احساس امنیت نکرده ام، برعکس بیشتر احساس نا امنی و در هم ریختگی و آشفتگی داشته ام. در خیابان های شهر های ما فرقی نمی کند که شب و نصف شب و حتی وسط روز با چادر بیرون بروی، یا با روسری و یا با هیچیک. می گویند زن با حجاب زیباتر است. پیشتر ها البته منظورشان البته آن بود که زن برای «مردان» در حجاب زیباتر است، اما اخیراً می شنویم که حتی در دانشکدۀ هنرهای زیبا که تعداد دانشجویان دختر آن از پسر ها بیشتر است، دانشجویان را مجبور می کنند که از ماکت زن چادری به عنوان یکی از مظاهر ذوق زیبایی شناختی گرته برداری کنند! من در آن زیبایی ای نجسته ام. می گویند عفت و تعادل جامعه با حجاب حفظ می شود، اگر اینطور است پس بحمدالله به نظر می رسد ما متعادلترین و عفیف ترین جامعۀ کرۀ خاک باشیم. نیستیم. ما نه قائل به آن مأموریت مقدسیم و نه هرگز توجیه شده ایم که چه کسی، کجا، چگونه و چرا این مأموریت مقدس را بر دوش نظام اسلامی نهاده است که حال ما زنان با پوشش خود بخواهیم آن را به انجام برسانیم.

من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می دهند انسانی می دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم. نگاه من به جهان از همان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیون ها مثل من در حجاب نه امنیت جسته ایم، نه زیبایی، نه اخلاق ، نه عفت و نه پاکی، و بر عکس بی حجابی را هم ملازم بی عفتی و بی اخلاقی و ناپاکی نمی دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد.

*
اسم پدر: شیخ صادق خلخالی

..............


میدان زنان

15 May 2008

فرشید یاسائی: جرم در آینه سیاست


.. قوه "قضائیه" ایران لایحه ای تصویب کرده که مصادیق جرم سیاسی و مجازات های مرتبط با هر کدام از آن را تعیین کرده است. این لایحه برای تبدیل شدن به قانون باید به تایید مجلس و شورای نگهبان برسد. به گزارش رسانه های داخلی در جلسه مسئولان عالی قضایی ایران به ریاست آقای شاهرودی، رئیس قوه قضائیه و در ادامه بررسی لایحه قانون مجازات اسلامی، ماده 4 این لایحه با موضوع جرم سیاسی بررسی و تصویب شده است...

۱- فعالیت های تبلیغی موثر علیه نظام
۲- برگزاری اجتماعات یا راهپیمایی های غیرقانونی
۳- نشر اکاذیب یا تشویش اذهان عمومی از طریق سخنرانی در مجامع عمومی، انتشار در رسانه ها، توزیع اوراق چاپی یا حامل های داده (دیتا) و امثال آن
۴- تشکیل یا اداره جمعیت غیرقانونی یا همکاری موثر در آنها
۵- تلاش برای ایجاد یا تشدید اختلاف بین مردم در زمینه های دینی، مذهبی، فرهنگی و نژادی.

تبصره یک؛ چنانچه جرم سیاسی همراه با یکی از جرائم دیگر ارتکاب یابد، مرتکب به مجازات اشد محکوم خواهد شد.
تبصره دو: صرف انتقاد از نظام سياسي يا اصول قانون اساسي يا اعتراض به عملكرد مسوولا‌ن كشور يا دستگاه‌هاي اجرايي يا بيان عقيده در ارتباط با امور سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و نظاير آن جرم محسوب نمي‌شود
جرم در آینه سیاست

فرشید یاسائی
مقدمه:

بالاخره بعد از گذشت سی سال اعدام و جنایت ، تبعیض و حق کشی بیشمار ، نقض گسترده حقوق بشر و مدنی . "جرم سیاسی " این نوزاد علیل ومفلوج و عقب افتاده توسط قوه قضائی بر دامان جامعه گذاشته شد تا بعد از تفرج در مجلس و شورای نگهبان - اگر تصویب شود- شکل قانونی بخود گیرد . معمولا در جامعه ای که تفسیر قانون از اصل قانون قوی تر است. فرقی نمی کند انگیزه " جرم " چگونه ارزیابی شود. قاضیان هر طوری که – بنا بر سلیقه شخصی - خود صلاح می دانند، مجرم را پای دیوار قرار میدهند. از جمله بارز این نوزاد علیل (( تشویش اذهان عمومی )) است که نوک تیز پیکان این " لایحه " بر روی جامعه روشنفکری ایران اشاره رفته است. طبق این لایحه قاضیان ( مانند گذشته ) هر کسی را که طوری با قلم و مطبوعات طرف است ( اگر در راستای خواست حکومت اسلامی عمل نکند ) می توانند مجرم تشخیص داده و بنا بر" کرم و بزرگواری" خویش ؛ وی به زندان فرستند. این لایحه در واقع مانند وسیله ای است در دست جناح حاکم که با آن مخالفین خود را هر موقع تشخیص دهند ؛ حذف کنند.این لوایح هیچ کمکی برای برون شد از فضای انسداد سیاسی حاکم نخواهد بود. زیرا قابلیت تفسیر در دست کسانی است که سرنوشت بود و یا نبود " مجرم " را رقم میزنند. اگر حامیان نظام ، سخن ( برای نمونه جماعت کیهانیان و ...) گویند، به پای بودن آزادی سیاسی در کشورگذاشته میشود. اگر مخالفان سخن بگویند؛ تشویش اذهان عمومی وتضعیف نظام است. به این ترتیب بهتر بود این لایحه با این هیبت ارائه نمی شد چون بر موج نارضایتی ها افزود.

چنانکه میدانیم "جرم سياسي " در قانون مجازات عمومي و مجازات اسلامي تعريف نشده بود . در رژيم گذشته نیزجرايم سياسي عموما در دادگاههاي نظامي رسيدگي ميشد و در قانون دادرسي و كيفری ارتش مصوب 1318 با اصلاحات بعدي تعريفي از جرم سياسي ارائه نشده و تنها به ذكر مصاديقي از اين جرم توجه شده است . در قانون اساسي و متمم آن در رژیم گذشته هم تعريفي از جرم سياسي نشده است. ذکر این مطلب از آنجا است که معمولا در رژیمهای خود رای و دیکتاتوری مفاد قانون ( خصوصا در رابطه با سیاست ) روشن و شفاف نیست که جای تفسیر برای قاضیان سهل باشد. زمامداران كشورهائی با انگیزه و انگاره های ایدئولوژی و دیکتاتوری با تمسك به مفاهیمی بدوی از قبیل : خرابكار ، جاسوس ، تروريست و ……. می کوشند ، " مجرمين سياسي " را از امتيازات مدنی و حقوقی محروم ساخته و حقوق و حيثيت مبارزین راه آزادي را پايمال سازند . برای مثال در دادگاههاي نظامي رژیم گذشته ، نماد وحدت ملی ایران دکتر محمد مصدق را در مرجعی غير صالح محاكمه و محكوم نمودند و بخوبی میدانیم که نه تنها از اعتبارسیاسی - اجتماعی ایشان كاسته نشد ، بلكه آبرو ، حیثیت و موجودیت رژیم پیشین از دست رفت.

آغاز :

برای توجه به جرم سیاسی طبیعتا باید به نظام حقوقی کشور رجوع شود تا شاید کمکی باشد برای تعریف آن. بخشي از آسيب هاي نظام حقوقي ايران معلول دخالت ایدئولوژی ( دین ) در حقوق عمومی است. برخي مشکلات مختص آموزش رشته حقوق (که کمتر از نظريه ها و مباني، فنون و تکنيک حقوقی مدرن کشورهای دموکرات بهره برداری میشود) در مراکز علمی کشور می باشد که در آن نوآوری کمتر قابل رویت است . البته ترديدي نيست که حقوقدانان ايراني بايد بتوانند با زمان حرکت داشته باشند تا عقب افتادگی حقوقی کاهش یابد و تحول لازم تامین گردد و فکری برای این عدم توازن ( استادان و دروس مربوط ) صورت پذیرد. البته نظريه هاي حقوقي بايد براي تبيين تکنيک هاي آن کارآمد باشند تا موجب تحول و بهبود در جامعه حقوقی کشور شوند.

مشکلات « حقوق عموميِ » بيشتر از سایر رشته هاي حقوق در کشور ما است زيرا اين رشته ارتباط و اصطحکاک بيشتري با سياست و سیاستمداران و در نهایت با ایدوئولوژی حکومتی دارد و از آنجا که ورود به عرصه سياست - متاثر و تحت سیطره اصول مبانی دین سیاسی - هزينه زيادي دارد. بانیان حکومت جلو و پشت صحنه سیاست مانع از فعاليت همآهنگ و مشترک با ديگر رشته ها جهت رشد و توسعه آن شده اند. به گونه ای که برای مثال : جرم سیاسی و تعریف از آن مدت ها دچار سکون و رکود بود و نياز به تعریف و تفسیر و بازسازي داشت. چنانکه میدانیم توسعه حقوق عمومي بدون بسط دموکراسي و انديشه آزاد ممکن نيست. حقوق عمومي هم قطعاً در دامان مفاهیمی چون « دموکراسي»، «حقوق بشر» ، «آزادي سیاسی» ، «آزادی مطبوعات» ، «احزاب» و «انتخابات» و ديگر مباحث عمده دموکراسی شکل مي گیرد. گر چه در حوزه حقوق عمومي، تفکرات مدرن وارد بحث برخي موسسات علمی کشور ما شده اما هنوز فراگير نشده است. چون حقوق عمومی در ایران بستگی مستقیم به فضای سیاسی و روش سیاستمداران دارد.

یکی از چالش های جدي کشور ما نقض حقوق بشراست که نسبت به حقوق بشر جهاني و مفاد آن توجه نمی شود. لذا برای برون شد از آن ؛ نهادی به نام حقوق بشر اسلامی در جامعه تعبیه شده که خود مصیبتی است در جامعه حقوقی کشور با فرهنگ ها و مذاهب گوناگون. کشور ما ملزم است به نظام جهاني حقوق بشر توجه کند. در اين باره بيان دو نکته لازم است: نخست : مردم بايد امنيت و آزادي در نگارش و گفتار و پندار داشته باشند. در حالي که این موارد در جامعه ما مشاهده نمي شود. دوم از ایدئولوژی زدگی مفاهیم حقوق بشر که مانع از درک صحیح و مناسب آن است پرهیز شود.

اگرجامعه به قانونمداري باور داشته باشد و به انسان و حقوق او معتقد باشد و افراد به آزادي خود و دیگران احترام گذارند . پس بايد مفهوم حقوق منزلت خود را درجامعه بازیابد . و آموزش حقوق در موسسات علمی و تربيت نيروي متخصص و کارشناس برای آموزش حقوق همگاني براي (از مهد کودک تا دانشکاه های کشور) شهروندان لازم است. در غير اين صورت بدون آگاهي و شناخت از مبانی حقوقی ، حقوق شهروندي با چالشی عمیق روبرو است و در نهایت محقق نمي شود. این بدان معنا نیست که شهروندان باید همه حقوقدان شوند. بلکه افراد جامعه باید نسبت به حقوق خود ، آگاهی لازم داشته و از آن دفاع کنند.

قریب به ۳۰ سال از انقلاب ۵۷ میگذرد اما تعریف مشخص و روشنی از جرم سیاسی در قانون قید نشده بود، بالاخره قوه قضائیه کشور به ریاست آقای شاهرودی برای نخستین بار در ادامه بررسی لایحه قانون مجازات اسلامی، با موضوع «جرم سیاسی» مورد بحث و بررسی قرار گرفت و در نهایت مصادیق جرم سیاسی و مجازات های مرتبط با آن تصویب شد. بر اساس آن هر یک از اعمال چنانچه با قصد مخالفت با نظام جمهوری اسلامی ایران صورت گیرد و متضمن خشونت نباشد جرم سیاسی محسوب و مرتکب به حبس از شش ماه تا دو سال یا اجبار به اقامت در محل معین یا منع از اقامت در محل معین از دو تا سه سال و محرومیت از حقوق اجتماعی به مدت پنج سال محکوم خواهد شد. تصویب این لایحه در شرایطی صورت می گیرد که هنوز بعد از گذشت سه دهه " دادگاه های انقلاب " فعال است و دیگر وجود دادگاه های" ویژه روحانیت " چالش و تبعیض حقوقی همچنان پابرجاست.
مسئله جرم سیاسی و موارد اختلاف - در مورد این مفهوم - در کشور ما تاریخی کهن دارد. اما از اینکه برای نخستین بار دستگاه قضایی غیر مستقل و وابسته به رهبری ، اصل « جرم سیاسی » را به رسمیت می شناسد، این تصمیم را باید گامی ناقص به جلو دانست. زیرا تعداد بسیاری از فعالان سیاسی و روشنفکران و نهادهای مدنی به دلیل اتهاماتی ( نا مفهوم و واهی و بیشتر مغرضانه) بارها تحت تعقیب قرار گرفته و محاکمه شده اند، از جمله این اتهامات می توان به " تبلیغ علیه نظام ، اقدام علیه امنیت ملی، نشر اکاذیب و… اشاره نمود" چنانکه میدانیم این افراد ( روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان و....) بارها در دادگاه های عادی و بدون رعایت تشریفات مربوط به جرائم سیاسی، مورد اهانت واذیت و آزار و در نهایت محاکمه و به زندان رفته اند. به عقيده صاحب نظران در تهران : واژه نظام در اين لايحه بايد تعريف و مشخص شود، همچنين در اين ماده قانوني به راهپيمايی های غيرقانونی اشاره شده که اين خود مخالفت آشکار با اصل 27 قانون اساسي است.بر اين اساس آنان بر اين عقيده اند که مصاديق جرم سياسي بايد شفاف و به دور از کلی گويی باشد.

بر این اساس باید به وجود مشکلات موجود در تعریف و مصادیق جرم سیاسی و مجازات های پیش بینی شده، از جمله «جرم انگاری در بند ۳ این طرح و مواردی از بندها که خلاف قانون اساسی است » اشاره کرد. زیرا طی دوره های گذشته «لایحه جرم سیاسی» چندین بار از طرف شورای نگهبان رد شده است. این لایحه بدون اینکه توجهی به عقاید حقوق دانان و صاحبنظران حقوقی قرار گیرد , تدوین و تصویب شده است ، در صورتی که می باید در تدوین نهایی این لایحه از تجربه صاحبنظران حقوقی وتجربه دیگر کشورهای دموکراتیک بهره جست .

قوه قضائیه در واقع باید لایحه جرم سیاسی ر اقبل از تصویب و نشر عمومی در معرض نقد و بررسی حقوقدانان و صاحبنظران سیاسی نیز قرار میداد و از پیشنهادات و توصیه و...های آنها برای رفع اشکالات آن استفاده میکرد.گفته میشود :
... باید تلاش شود جرم سیاسی بر اساس اصل ۱۶۸ قانون اساسی و منطبق بر معیارهای بیان شده در آن یعنی « علنی بودن دادگاه ها» و « حضور هیات منصفه » تحقق پیدا کند... "

به اعتقاد صاحبنظران شاید از این طریق می توان امیدوار بود که حداقل حاشیه امنیتی برای فعالیت های سیاسی منتقدان و مخالفان فراهم شود... در نتیجه می توان از آسیب ها و فشارهای بیشتر علیه منتقدان و فعالان سیاسی که فاقد رویکردهای قانونی مربوط به جرم سیاسی است، پیشگیری کرد.

با این حال مصادیق قوه قضائیه درباره جرم سیاسی از نظر حقوقدانان دارای اشکالات و ابهاماتی است که در همین گام اول باید به آنها توجه داشت.

به عنوان مثال در حالی که قانون اساسی برگزاری راهپیمایی و گردهمایی بدون حمل سلاح را قانونی می داند اما به نظر می رسد این مساله در تعریف و مصادیق جرم سیاسی دیده نشده است یا تبلیغ موثر علیه نظام بر ابهامات موجود در زمینه فعالیت های سیاسی منتقدان خواهد افزود.
در کشور ما ، متاسفانه مردم با نظامی روبرو هستند که قوانین و لوایح ... منبعث از ایدئولوژی خود را اشاعه می دهد. به روح قوانین حقوقی و تجربه شده کشور های دموکراتیک توجهی ندارد و این مورد چالش عظیمی را - بین خود وشهروندان کشور - خصوصا در رابطه با قوانین جزائی بوجود آورده است. از آنجا که اعتقادات خود را بالاترین فرض می کند. خود را حتی متعهد به تعهداتی ( حقوق بشر و کنفواسیون های آن در سازمان ملل ) که پای آن امضا گذارده است نمی داند و برای برون شد از بحران درونی، دست به تشکیل نهاد های موازی ( مانند حقوق بشر اسلامی ...) میزند تا ایدئولوژی خویش را بهترین و کاملترین نشان دهد. چنانکه میدانیم در رابطه با حقوق بشر و نقض آن همه ساله در منظر جهانی محکوم میشویم و بانیان حکومت اسلامی با لبخندی بی معنی از آن عبور کرده و به کاری که مشغولند ادامه میدهند.

بی تردید انسداد سیاسی در شرایطی عارض میشود که به قوانین ( حتی با ظاهری آراسته و منطقی ) اعتماد نمی شود. چون نظام سیاسی با قانون گریزی و جنایات متعدد، مشروعیت خود را از دست داده و پایه اعتماد عمومی با شهروندانش خود را سست به نابودی کشیده است.

نظامی که قادر نیست حافظ حقوق و آزادی ملت و عامل تحقق خواسته های آن باشد، طبیعی است که با ارائه هر لایحه و قانون جدیدی نه مورد توجه عموم قرار می گیرد و نه جلب اطمینان خواهد کرد. چون دیوار ضخیم بی اعتمادی بین نظام و مردم ساحته شده است که به راحتی فرو نخواهد ریخت.

مردم بخوبی میدانند که این گونه قانونگزاری و نوشتن لوایح و... تنها باز گذاشتن دست قضاتی است که موجبات تعیین و تکلیف نظرات سیاسی برای جناح بخصوصی می باشد که قدرت سیاسی را در دست دارند.

12 May 2008

مازیار سمیعی : دینی، سکولار، یا لائیک


دینی یا سکولار و یا لائیک؟
شاید کسانی با تاکید بر ضرورت عملی تغییر قوانین تبعیض آمیز، از پاسخ به سوال فوق بپرهیزند و اهمیتی برای آن که چگونه دفاعی از خواسته های کمپین انجام می شود قایل نباشند. جزیی نگری این چنینی راه را بر فهم همه جانبه این حرکت اجتماعی خواهد بست.

آیا کمپین می بایست دینی باشد یا سکولار و یا لائیک؟

مازیار سمیعی
دو شنبه23 اردیبهشت 1387

I یکی از محورهای عمده بحث پیرامون کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز موضع آن در قبال اسلام بوده است. اجزایی از حکومت با استناد به اسلامی بودن قوانین مذکور، کمپین و کنشگران آن را مخالف اسلام دانسته و خواهان مقابله با آنانند. از دیگر سو جریان هایی (عمدتا در میان اپوزسیون) از آن جایی که کمپین اسلام را نشانه نرفته و حتی گروهی از کنشگرانش خواسته های خود را منطبق بر این دین اعلام می کنند، مخالف آن هستند. این دو گونه مخالفت البته بیش از آن که از دل نگاه مخالفان به مساله "زن" ، "دین" و ارتباط این دو برآمده باشد، مخالفت هایی سیاسی، ایدئولوژیک و فرمال(Formal) (صوری، دستوری) هستند. بر خلاف باور رایج، "سیاسی بودن" یک گفتار آن را بی ارزش نمی کند، اما رد یا پذیرشش را به نقد، رد یا پذیرش ایدئولوژی والد منوط می سازد؛ به این معنی که انتخاب سیاسی بین جمهوری اسلامی یا مخالفانش، مقدم بر پذیرش هر یک از این دو گونه مخالفت است.

در مواجهه با مردم، این مخالفت ها به شکلی دیگر بروز پیدا می کنند. اگر در مخالفت سیاسی مبداء و محور اصلی بحث رابطه حکومت و دین بوده و موضع کمپین در قبال آن مبنای مخالفت قرار می گیرد، بسیاری از مردمی که در گفتگوی چهره به چهره با کمپینی ها رو به رو می شوند "دین" را یک محور فرعی انتقاد به کمپین قرار می دهند. به این معنی که برخی در عین موافقت با خواسته های کمپین، به دلیل آن که ریشه قوانین را اسلام می دانند، با تعیین اولویت قانونی، تنها به بعضی از آن ها اعتراض می کنند ،قوانین مطابق با نص را مستثنی کرده و یا به طور کلی از امضای بیانیه کمپین امتناع می ورزند. در مقابل کسانی هستند که اگر چه خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز را بر حق می دانند، از آن جایی که حکومت دینی را علت العلل مشکلات می پندارند، عملا امضای بیانیه کمپین یک میلیون امضا را بی فایده تلقی می کنند. اعضا و هواداران کمپین، فعالان اجتماعی و پژوهشگران در خصوص رابطه کمپین و اسلام مواضع پیچیده تری دارند. برای ساده سازی می توان این نظرات گوناگون را به دو دسته کلی تقسیم کرد: نخست گروهی که نه تنها بر عدم تضاد خواسته های کمپین با اسلام تاکید می ورزند، بلکه در پی آنند تا با ارجاع با متون دینی این خواسته ها را منطبق و برآمده از آن بنمایانند. این گروه به فتاوی برخی روحانیون استناد کرده و در قالب جریان "نو اندیشی دینی" می گنجند. گروه دیگر آنانی هستند که بدون توسل به گفتارهای دینی و با تاکید بر ضرورت پیشبرد خواسته های کمپین از آن دفاع می کنند. این گروه اگر چه مخالفت چندانی نسبت به جریان نواندیشی دینی ابراز نمی کنند، به گونه ای متفاوت و بدون ارجاعات دینی در پی فراگیر کردن خواست تغییر قوانین تبعیض آمیزند.

حال آیا آن گونه که از جانب بنیادگرایان گفته می شود کمپین حرکتی دین ستیزانه است؟ یا آن چنان که مخالفان سیاسی بیان می کنند به دلیل سکولار یا لائیک نبودنش ناگزیر شکست خواهد خورد؟ دفاع دینی از کمپین بیشتر به گسترش خواسته های آن می انجامد یا دفاع غیر دینی آگاهی را فراگیر خواهد کرد؟ آیا برای جمع آوری امضای بیشتر باید با رویکردی پوپولیستی بر تطابق خواسته های کمپین و دین عامه تاکید کرد و یا باید فعالانه در مقابل باورهای خرافی ایستاد؟ و در نهایت این که آیا کمپین دینی است یا سکولار و یا لائیک؟

II
سکولاریسم و لائیسیته بر خلاف آن چه بسیاری می پندارند رویکردهایی رادیکال نسبت به دین محسوب نمی شوند. این هر دو نه تنها به معنی آزادی از مذهب نیستند که خود ضامن آزادی های مذهبی اند. لائیسیزاسیون و سکولاریزاسیون دو فرآیند متفاوت تاریخی بودند که طی آن ها کلیسا سلطه خود بر امور عمومی و حکومت را از دست داد. اگر چه هم اکنون به نظر می رسد که کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی از حیث رابطه دین و دولت وضعیت مشابهی دارند، این فرآیندها در هر کشوری ویژگی های خاص خود را داشته اند.

لائیسیزاسیون ،که بسیاری از فیلسوفان سیاسی در حیطه نظری به آن پرداخته بودند، عملا با انقلاب کبیر فرانسه(1789) آغاز شده و سر انجام در قانون اساسی جمهوری سوم(1905) به صورت انفکاک کامل دولت و دین بیان گردید. در قوانین اساسی جمهوری چهارم(1946) و پنجم(1958) بر "لائیک" به عنوان یک صفت جمهوری فرانسه تصریح می شود. در طی این فرآیند دولت از کلیسا جدا می شود؛ آزادی کیش و وجدان به رسمیت شناخته شده و مدارس رایگان غیر مذهبی برای عموم ایجاد می شوند، بودجه های کلیساها قطع می شوند و دولت از مداخله در امور کلیسا دست می کشد. در عین حال هیچ مذهبی، اعم از مذهب اکثریت یا اقلیت، به رسمیت شناخته نشده و صاحب امتیاز ویژه ای نمی گردد. به طور کلی نهادهای عمومی و نهادهای دینی از یکدیگر تفکیک شده و دولت از ارجاعات مذهبی استقلال می یابد.

طی فرآیند سکولاریزاسیون اما به رغم به رسمیت شناخته شدن آزادی مذهبی، مانند لائیسیزاسیون بر تفکیک نهادهای عمومی و دینی تاکید نمی شود. در این فرآیند اگر چه چیرگی دین و کلیسا بر دولت و امور عمومی به تدریج از میان می رود اما کلیسا همچنان با موقعیتی ویژه به عنوان نماد هویت ملی، فرهنگی و مشروعیت سیاسی باقی می ماند. وجه تفارق عمده این دو فرآیند در مذهب مسلط کشورهایی است که این دو در آن ها جریان داشته اند؛ کشورهای عمدتا کاتولیک از مسیر لائیسیته به سلطه کلیسا پایان دادند و کشورهای پروتستان از راه سکولاریزاسیون از سیادت دین خارج شدند. اگر در لائیسیزاسیون دین و دولت به طور کلی از هم تفکیک شده و دین، دنیا را به خود وا گذاشت(عیسی و قیصر به کار خود) در سکولاریزاسیون طی یک دگرگونی تدریجی و هماهنگ، دین و دولت سکولار(گیتایی، دنیوی) شدند. اولی جدایی دو نهاد و دومی تقسیم وظیفه بین آن دو بود. دولت های مدرن در کشورهای کاتولیک در تعارض با اقتدار واتیکان به عنوان قدرتی فراملی قرار داشتند، اما پروتستانتیسم خود جزیی از هویت دولت-ملت های اروپایی بود. همچنین فقدان ساختار سلسله مراتبی و اقتدار کلیسای پروتستان، بر خلاف کلیسای کاتولیک، اگر چه لزوما به معنی دموکراتیک بودن آن نبود اما راه را بر پلورالیسم مذهبی می گشود.

III
ادیان، به عنوان نظام های اعتقادی مستقر، شدیدا جنس گرا هستند. اساطیر مذهبی سرشار از گفتارهای زن ستیز است. در بسیاری موارد، تن زن شیطانی و امور مربوط به آن نجس تلقی می شوند. شیطان به کمک حوا آدم را می فریبد. در اغلب ادیان برای زنان محدودیت ها و ممنوعیت هایی برای کسب مقامات روحانی و رهبانی وجود دارد. زنان از حقوقی برابر با مردان برخوردار نیستند. در میان انبوه پیامبران و قدیسان مرد، زنان مقدس انگشت شماری به چشم می خورند و به طور کلی مذاهب گوناگون مردانه اند و زن را به عنوان "جنس دوم" به رسمیت می شناسند. از این رو به نظر می رسد که نقد مذهب، برای دستیابی به برابری جنسیتی ناگزیر است.

اما آیا در میان اجزای گوناگون فرهنگ، تنها مذهب چنین ویژگی ای دارد؟ آیا دانش و نظام ساماندهی اندیشه ها و علوم در جوامع کنونی ماهیتی مرد سالارانه ندارد؟ آیا هنر عمدتا مردانه نیست؟ هنری که از نگاه مردان، زنان را به عنوان موضوع خلاقیت قرار می دهد. موسیقی که زنان را تنها به عنوان خواننده و نوازنده (و نه آهنگساز) تربیت می کند و هنرهای تجسمی که با زیبایی شناسی مردانه شکل می گیرند. ادبیات آیا مملو از اساطیر و قصه های زن ستیز نیست؟ (زن و اژدها هر دو در خاک به) با این حساب مذهب از این حیث موقعیت ویژه ای ندارد و همچون دیگر عناصر فرهنگی جامعه مردسالار، مذهب نیز خصلتی مردسالارانه به خود گرفته است.

کلی گویی (که با کلان نگری متفاوت است) در خصوص این که مذهب ذاتا زن ستیز است راه به جایی نخواهد برد. این دیدگاه متوجه این نکته نخواهد شد که مذهب مانند هر فراساختار دیگری (حقوق، هنر، دانش و...) تابع شرایط اجتماعی خاص خود است و پویایی و تکامل اجتماع دگرگونی آن را نیز در پی خواهد داشت. چنان تاکیدی بر ذات دین، همانند تاکید بنیادگرایان بر صیانت از گوهرش، راه را بر فهم تحولات مذهب خواهد بست.(به عنوان نمونه ای از این تحول در مذهب در نظر بگیرید که بودیسم به عنوان آیینی که فردی و شخصی، صلح جو و انفعالی به نظر می رسد، چگونه در درگیری های اخیر تبت در سیاست مداخله کرده و گروه هایی را برای اعتراضات خشونت آمیز سازمان داده است.)

IV

با استقرار جمهوری اسلامی ،رابطه دین و دولت با یکدیگر به بحثی گسترده در میان اندیشمندان، ناظران و فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران بدل شده است. هم چنین در واکنش به حکومت دینی، سکولارسیم یا لائیسیته بیش از پیش به عنوان خواست و هدفی سیاسی مطرح می شوند. طیف وسیعی از نظرات در این خصوص وجود دارند: از دیدگاه هایی که با تبلیغات ضد دینی خواستار محو آن از جامعه اند، تا دیدگاهی که بدون اعتقاد به لزوم تفکیک دین و دولت، فقط تفسیر مسلط از اسلام را نادرست دانسته و در صدد است قرائتی نوین از آن را بر صدر امور بنشاند. در میان این دو نیز نظرهای گوناگونی وجود دارند که هر یک به کیفیتی در پی عرفی (در مقابل شرعی)(معادلی که در فارسی هم برای سکولار برده می شود و هم لائیک) کردن رابطه دین و دولتند.

تفاسیری که از سکولاریسم و لائیسیته در ایران وجود دارد متفاوت و حتی متضادند. مفسران در تحلیل آن چه در اروپا رخ داده مغشوش عمل کرده و به ویژه وقتی به تطبیق آن فرآیندها با مساله ایران می رسند به کلی گویی دچار شده و از ارائه راهبردی برای عرفی کردن رابطه دین و دولت باز می مانند. بخشی از این امر احتمالا به بدیع بودن مساله جمهوری اسلامی ایران مربوط است. اگر کلیسای کاتولیک یک حکومت دینی بود و کلیسای پروتستان به عنوان دین حکومتی به رسمیت شناخته می شد، جمهوری اسلامی هم حکومتی دینی است و هم مبلغ دینی حکومتی. اگر چه در آن مقام اول سیاسی و مذهبی یکی هستند اما نهاد دین و دولت مجزا از یکدیگر عمل می کنند. هر چند تعدد مراجع تقلید، همانند مذهب پروتستان ، می تواند شکلی از رواداری مذهبی را در پی داشته باشد اما وجود ولایت فقیه سبب می شود که مرجعی حرف آخر را بزند، بی آن که سلسله مراتب روحانیت، مانند مذهب کاتولیک، وجود داشته باشند. همچنین تشیع همچون یک ایدئولوژی دولت-ملت در شکل گیری جمهوری اسلامی ایران نقش ایفا کرده است؛ اما برخلاف پروتستانتیسم ،تشیع سیاسی(دست کم در شکل مسلط آن) نه تنها خصلتی اصلاح طلبانه ندارد که واجد سویه های بنیادگرایانه ای است که راه را بر عرفی شدنش می بندد. در هر صورت به نظر می رسد ضرورت تنظیم رابطه بین دین و دولت در ایران روشن ولی چگونگی آن مبهم است.

V

حال با توجه به آن چه گفته شد چگونه می توان به داوری کمپین یک میلیون امضا نشست؟ آیا حرکتی است دینی یا سکولار و یا لائیک؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که اولا بیانیه کمپین به عنوان اساسی ترین سند آن در مورد دین مسکوت است و تنها دفترچه حقوقی کمپین با استناد به چند فتوای فقهی اعلام کرده که خواسته های این کمپین "تضادی با اسلام ندارد". گزاره ای تفسیر بردار که تنها قرائت ضد دینی از آن ممکن نیست. ثانیا این کمپین به پایان نرسیده است و نمی توان مساله موضع آن در قبال دین را پایان یافته تلقی کرد. از این رو بهتر شاید آن باشد که سوال فوق به این صورت طرح شود که آیا کمپین می بایست دینی باشد یا لائیک و یا سکولار؟

شاید کسانی با تاکید بر ضرورت عملی تغییر قوانین تبعیض آمیز،از پاسخ به سوال فوق بپرهیزند و اهمیتی برای آن که چگونه دفاعی از خواسته های کمپین انجام می شود قایل نباشند. جزیی نگری این چنینی راه را بر فهم همه جانبه این حرکت اجتماعی خواهد بست. کسانی که با رویکردی عملگرایانه بر یک مساله مشخص تمرکز کرده و از روایت های کلان می گریزند ناگزیر به دامن روایت کلان مسلط (نو لیبرالیسم بزک شده با شگردهای پست مدرنیستی) می غلتند. جریان های اجتماعی در ایران نمی توانند در مورد مساله دین و رابطه آن با نهادهای عمومی سکوت کنند. همچنین اینان نمی توانند با ورود به کمپین مواضع خود را کنار بگذارند. به همین دلیل، و از آن جایی که هدف کمپین، یعنی برابری حقوقی، خواستی حداقلی و فراگیر است، این حرکت می تواند به ائتلاف گسترده ای از جریان های اجتماعی و سیاسی بدل شود. از جریان های نواندیشی دینی تا سکولارها و لائیک ها. در پاسخ به این که دفاع از کمپین باید سکولاریستی باشد یا دینی، باید گفت روشن است که موضعگیری نسبت به رابطه دین و دولت تعیین کننده چگونگی آن خواهد بود. همچنان که جریان نواندیشی دینی با ارجاعات مذهبی در کمپین فعالیت می کند، جریان های سکولار و لائیک نیز مطابق با باورهای خود عمل می نمایند.

سرانجام اما با پایان این حرکت، یکی از دو گرایش عمده فوق دست بالا را خواهد داشت. اگر چه هم اکنون این هر دو در کنار هم در کمپین یک میلیون امضا مشغول فعالیتند، اما با پایان کمپین، بسته به فعالیت ها، تولید ادبیات و توانایی جلب حمایت گروه های گوناگون، یکی از این دو بر دیگری تفوق خواهد داشت. این مساله شکافی نیست که موجب انشقاق در کمپین شود و گرایش های مختلف می توانند و باید خود را همان گونه که هستند ابراز کنند. این مساله در مورد گروه ها و افرادی که به عنوان عضو کمپین فعالیت نمی کنند نیز صادق است؛ اگر احزاب اصلاح طلب نسبت به حضور جریان های سکولار در کمپین بدبینند باید نواندیشی دینی را در آن تقویت کنند و به همین ترتیب اگر جریان های سکولار دفاع ذیل گفتمان دینی از خواسته های کمپین را بر نمی تابند، باید هر چه بیشتر به دفاعی غیر دینی(بدون ارجاع به دین) از این خواسته ها بپردازند. روشن است که هر دفاع غیر دینی، که با نقد مذهب توام خواهد شد، حوزه هایی(دست کم نمادین) را از سیطره حکومت دینی-دین حکومتی خارج می کند. ارجاعات مذهبی نیز با دامن زدن به مباحث فقهی هر چه بیشتر آن را از امری روحانی به امری زمانی(Temporal) بدل می سازد. به هر روی کمپین یک میلیون امضا ضمن پیشبرد خواست اصلی خود، یعنی فراگیر کردن خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز، به تنظیم رابطه دین و دولت و کاهش تسلط دین بر امور و نهادهای عمومی کمک می کند؛ قضاوت در مورد این امر که این تنظیم از جنس سکولاریزاسیون، لائیسیزاسیون و یا اصلاح طلبی دینی خواهد بود با پایان آن ممکن می شود.