08 May 2008

پویا عزیزی : قضیه ی ما روشنفکران و منورالافکاران این مملکت بی پیر

چند تا از ما را اعدام کردید ؟

چندتا از ما را کشتید ؟

چند تا از ما را در زندان افکندید؟

به چند تا از ما در زندان تجاوز کردید ؟

چند تا از ما را بی خانمان کردید ؟

چند تا از ما را اخراج کردید؟

برای چند تا از ما شرایطی پیش آوردید که برویم ؟

چند تا از ما را از خودتان کردید ؟

چند تا از ما سگان جیره خور دریوزه ی شما و آن رسانه ی تان هستند؟



حتماً می بخشیم تان چون نوبت ِ شماست


پویا عزیزی

http://www.chevili.blogfa.com/




در این مملکت ما که گل و بلبل اش روزی نامیدند و بر مدار شعر می چرخیده هر چه سخن وری و سلوک و فلسفه و عرفان بوده کم نبوده از این قضایا به خصوص در این روزها که ناجوانمردانه تر ست و با این آدم ها که ایستاده اند ستبر بر موضع تحجرشان و گاه گاهی دستی به گوشه ی سبیل (ببخشید سبیل برای خودش داشته روزی) ریش شان می کشند و احتمالاً صدای چرق کشته شدن شپشی هم می شنوی چه خواهی یا بیش تر چه توانی کرد .

همان به تر که در گوشه ی دنجی بنشینی و کاری پیشه کنی که توشه ای از مدنیت و علم و پیشرفت برگیری که بل که روزی کسی از در بررسی تاریخی در آید و گوشه ی عینکی بر اسم ات بچرخاند یا مثلا کمی آن نام را هم در بوق و کرنای استفاده ی خودش ببرد که این است چنین و آن جایش چنان و خیلی فلان و بهمان . بگذریم

این مملک بی در و پیکر برای خودش سیری را می رود که دخیل نیستی درآن به عنوان یک تابع و تصمیم نمی توانی برای بودن ات یا چگونه بودن ات بگیری برای نبودن ات آزادی و این هم خودش درکی ست ازآزادی ای نسبی که باید به باورش رسیده باشی این روزها . تمام گلایه ها و تمام خشم ها که بغض کنی و بعد در دل قطره اشکی بگنجانی اش یا بیش تر حکایت گنجاندن بحر به کوزه ای ست که خون دل می تراود از او یا بگو خون جگر .

بعد می بینی نوبت شان است و کم نکرده اند تازه خیلی کار هم ازدست شان برمی آید که نمی کنند و باید بروی شکر خدا را بکنی که کاری به کارت نداشته اند و گذاشته اند در خلوت خودت باشی یا باید دریوزگی پیشه کنی و از سگی استخوان مازادی طلب کنی که به به و چه چه هم ضمیمه اش باشد بل که ریزه خواری باشی که دیده شوی و این مرگ تو اگر نیست .چیست ؟

قضیه ی ما روشنفکران و منورالافکاران این مملکت بی پیر هم کم از این قاعدع مستثنی نبوده بل بیش ما را دچار خویش کرده ست البته . نمی خواهم سوال کنم و در همین جا می خواهم بخشیده باشم تان چون نوبت شماست . قبول .

چند تا از ما را اعدام کردید ؟

چندتا از ما را کشتید ؟

چند تا از ما را در زندان افکندید؟

به چند تا از ما در زندان تجاوز کردید ؟

چند تا از ما را بی خانمان کردید ؟

چند تا از ما را اخراج کردید؟

برای چند تا از ما شرایطی پیش آوردید که برویم ؟

چند تا از ما را از خودتان کردید ؟

چند تا از ما سگان جیره خور دریوزه ی شما و آن رسانه ی تان هستند ؟

راست اش را بخواهی در این اوضاع بی اوضاعی و این بهار بی برگی دل ام با این برخوردشان خوش شد که انگار هنوز هم جذبه ای داریم که می ترسند این ها کنار هم باشیم . بعد دیدم پولی که توی این آخورهای فرهنگی ریخته ست و می خورند خواص و عوام را چه حاصل پول این مملکت زرخیز نیست و خودشان در آورده اند از زمین و می فروشند به زمان و می کنند خرج چنان که دلبخواه شان باشد . چرا خرج ما کنند که یک روزی هم بنشینیم و چنین بنویسیم . پس باید بترسند هنوز که قدرتی هم اگر هست با ماست .

یک روزی این دعوت نامه را از نهادی فرهنگی که شما و من دانشگاه اش می نامیم فرستاده اند برای یک شاعر که تصویرش را می بینی و پشت چه قدر تقدیر و احترام چهره ی فرهنگی یک عده مدیر را می بینی که بد شان نمی آید از هر موقعیتی برای اثبات خودشان در اقشار مختلف بهره ببرند و باز هوشیار تر از خود نمی ببینند که چونان جغدی شب بیدار بر سر اتاق خواب خصوصی ات هم ممکن است باشند دیگران و شنود کنند و ببینند بالاخره با زن ات چگونه می خوابی ؟ یا احتمالاً اگر قرار ست توطئه ای شکل بگیرد همان جا در نطفه اش خفه کنند .

آمدیم دیدیم چه کار خوبی ، یک عده شاعر و نویسنده و اهل ذوق را دور هم جمع دیدن و درمیان شان به فضل رسیدن. 50 تا 60 نفر از سراسر ایران را دعوت کردیم نه من تنها خیلی ها همین را گفتند که مگر می شود . این ها ؟

وما گفتیم و برای هم تفهیم کردیم که سیاسی نیستیم مگر عکس اش ثابت شوند .چه می کنیم مگر شعری می خوانیم . نمی دانستیم بوف کور همیشه جلوتر از هدایت حرکت کرد و درست اجازه داد تا تمام کارها شکل بگیرد و بعد شبی که ما می خواستیم حرکت کنیم گفتند که نیایید و اگر هم بیایید که ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

راست اش را بخواهی بعد دیدم آن قدر سیستم شان ضعیف و ناکارا ست که اول کسی را دعوت می کنند و استعلام نمی کنند که سابقه اش چیست ؟ بعد تازه می آیند تحقیق می کنند . این جز عدم کارایی چه چیزی می تواند باشد . البته عدم را هم خیلی دوست داریم ما . چون خیلی عدم داریم .

عدم رعایت حقوق بشر

عدم رعایت حقوق شهروندی

عدم رعایت اصول قانون اساسی

عدم رعایت حقوق زنان و کودکان

عدم رعایت حقوق کارگران

و....

و این دست آورد همه ی ما در تمام این سال هاست به اضافه ی چند سانتریفیوژ و چند هزار کیلومتر تظاهرات (پشت سر هم حساب اش کردم در تمام این سال ها ) ضد کشورهای مستقل دیگر و جهت نابودی شان .

اما از آن جایی که ما آدم های بخشنده ای نیستیم ولی چون نوبت شماست حتما می بخشیم تان . دارم می روم سری به کتاب جهان وطنی و بخشایش دریدا بزنم که رفیقی برای تولدم آورد . خوش حالم که انگار شما رودست خوردیده اید ازما . خودشان دعوت کردند و زدند زیرش به تر . گزک بیفتد دست ما

به قول علی اخگر

... تا حدی ست

که اگر بخواهيد از عرض يک خيابان يک طرفه عبور کنيد؛

بايد به هر دو طرف خيابان نگاه کنيد،

چون هيچ تضمينی وجود ندارد

که

در همان لحظه،

کاميونی ،

درست در وضعيت ورود ممنوع به شما نزند!

شما چه می گوييد؟