26 August 2006

پدر زنده یاد اکبر محمدی: اکبر بر اثر شکنجه در گذشت

United Nations
Amnesty International
Human Rights Watch
..........امضا ............


اینجانب پدر اکبر محمدی به همراه مادرش تقاضای کالبد شکافی فرزندم را برای تعیین علت مرگ فرزندم از نهادهای حقوق بشری و جهانی دارم و تقاضای عاجزانه دارم که برای کشف حقیقت و روشن شدن واقعه این قتل عمد دست به کار شوند


اینجانب محمد محمدی پدر زنده یاد اکبر محمدی ادعای مسئولین قضایی و مسئولین زندان ایران مبنی بر اینکه فرزندم اکبر محمدی بر اثر ایست قلبی در زندان در گذشته است را تکذیب میکنم و آن را کذب محض و یک دروغ می دانم اکبر من طبق استناد و شهادت هم بندیهایش در زندان درحال اعتصاب غذا همراه با شکنجه در گذشته است .

اگرشما در رفتارتان صادق بودید چرا از تحویل جنازه خودداری کردید. چرا اجازه دفن در بهشت زهرا که خواسته پدرومادرش بودداده نشد وجنازه بدون اطلاع و اذن پدر و مادرش در امامزاده عبدا... (حومه آمل) غسل گردیده وعلی رغم وجود غسالخانه در محل دفن جنازه در جای دیگری( امامزاده عبدا...) غسل داده شده ,فرماندار آمل با هماهنگی و همکاری مسئولین امنیتی بدون کسب هیچ اجازه ویا حتی هماهنگی کوچکی با خانواده اش در جای دلخواهشان(زادگاهش روستای عطایون چنگمیان ) حفر قبرکرده وتنها هنگام دفن ،جنازه توسط خویشاوندانش رویت شده ، جنازه ای که ابتدا توسط پدرو مادرش دیده شده آثار کبودی زیر پاها وروی دست ها نمایان بود ، پدر و مادرش پیراهن یکدست سفیدرنگی که بروی جنازه کشیده شده بود را باز کرده و شرکت کنندگان مراسم مشاهده کردند که چه به بر سر اکبر و جنازه اش آورده اند و حضار اظهار داشته اند که اگر سازمانهای مدافع حقوق بشر یا کلیه ارگانهای آزادیخواه قصد تحقیق یاکسب اطلاع داشته باشند حاضرند شهادت دهند که بدن اکبر را چگونه مضروب و کبودی دیده اند وآثار ضرب وشتم برروی بدن اکبر مشاهده کرده اند .

جنازه چنان تغییر کرده بود که مادرش با دیدن آن باورش نمی شد که جنازه اکبرش باشد واو تنها شباهتی به اکبر داشت این مشاهدات حکایت از شکنجه وضرب دیدگی و بستن دست و پا با زنجیر به تخت میکندو هرگز اعلام فوت با ایست قلبی را تایید نمی کند. کسی که 95کیلو وزن داشته چه شده که در مدت 8 روز،وزنش به 35کیلو تقلیل پیدا کرده است. اکبر، آزادیخواهی که جرمش ابراز عقیده بوده آیا سزاوار است اوآنگونه تحت فشار قرار گیرد که مجبور به اعتصاب غذا شود ووحشیانه ضرب و شتم شده و دکترش بجای دارو با نواختن سیلی به گوشش از او پذیرایی کند و سربازان نگهبان بهداری زندان به وی حمل ورشوند وی را زیر کتک بگیرند

اینجانب پدر اکبر محمدی به همراه مادرش تقاضای کالبد شکافی فرزندم را برای تعیین علت مرگ فرزندم از نهادهای حقوق بشری و جهانی دارم و تقاضای عاجزانه دارم که برای کشف حقیقت و روشن شدن واقعه این قتل عمد دست به کار شوند ونگذارند خون اکبر پایمال شده و حق و حقوقش
تضییع شود.


محمد محمدی
پدر زنده یاد اکبر محمدی
دوم شهریور یکهزارو سیصدوهشتاد و پنج

23 August 2006

ناظر "دیدگاه" جنجالی علیه مجاهدین، شورای مقاومت ,حزب کمونیست کارگری، مشروطه حواهان

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
>داد و فریاد برآری که مسلمانی نیست

عاطفه اقبال

آقای ناظر
دیروز نوشته ی آقای عرفانی بنام « رواج مظلوم کشی در اپوزیسیون ایران » به دستم رسید – خود ایشان برایم مقالاتشان را می فرستند – از شما پنهان نمی کنم که اینبار تیتر مطلب برخلاف دیگر مقالات اخیر ایشان مرا به خواندن واداشت و حتی سئوالات مختلفی را قبل از گشودن مقاله در ذهنم نشاند : این مظلوم کشی در کجا و چگونه اتفاق افتاده؟ منظور از اپوزیسیون ایران چه کسی یا چه جریانی است؟ در نظر داشتم که در صورت فهمیدن مطلب، پتیسیونی نیز تنظیم کنم تا شخصیت های مختلف با امضای خود علیه این مظلوم کشی موضع بگیرند! ولی وقتی شروع به خواندن کردم خود را با باران تهمت هایی که با عصبانیتی غیر قابل کنترل بر سر و صورت بیننده پرتاب می شد. مواجه دیدم. بعد از خواندن چند سطر فهمیدم که ایشان به کاربران دیدگاه و به کسانی که در رابطه با مقاله ی ایشان موضع گرفته اند، نیز قناعت نکرده و دایره توهین خود را به تمامی ایرانیان گسترش داده.

برای اینکه قضیه را بیشتر هضم کنم به مقاله ی قبلی ایشان به نام « پایان نبرد لبنان، آغاز جنگ با ایران » و بعد هم به مقالات قبلی تر ایشان در همین رابطه مراجعه کردم. در ادامه واکنش های کاربران و پاسخ آقای پیمان و نوشته ی آقای ناظر را نیز در این رابطه خواندم.

من قصد وارد شدن به بحث های لبنان – اسرائیل – ایران، که خود مبحثی جدا میباشد، را ندارم. بلکه میخواهم روی سوژه ی تخصصی آقای عرفانی یعنی« درس اخلاق» صحبت کنم : آقای عرفانی، شما در مقاله ی قبلی تان هر چه توانسته اید به تمام کسانی که مثل شما نمی اندیشند – بقول خودتان دگر اندیشان- توهین کرده اید. اما به محض اینکه چند کاربر راجع به نوشته تان- برخلاف معمول- نظرشان را می نویسند. فریاد« آی اخلاق» بر آورده اید.

اولا اگر توان خواندن نظرات دیگران در رابطه با نوشته هایتان را ندارید. چرا در سایتی که این امکان را فراهم کرده مطلب می نویسید؟ دوما به چه حقی به خود اجازه می دهید به همه : چه فرد و چه گروه و سازمان درس اخلاق بدهید؟ بیایید با هم نوشته ی خودتان را باز خوانی کنیم تا اگر در حالت خشم این درس اخلاق را نوشته اید کمی به خود آئید:

پاراگراف اول : « آنچه مرا به نوشتن این نوشته ی کوتاه واداشت بررسی چند نکته ی فکری و اخلاقی بود که در برخی واکنش ها دیدم ......این نمونه ی کوچک ما را متوجه مسئله بزرگتری میکند که می رود در ورای جناح راست و طرفدار امپریالیست و صهیونیزم اپوزیسیون سایر جناح های آنرا نیز در بر بگیرد!!!!!!!!! پیدا کنید پرتقال فروش را؟

ایشان می خواهند چند نکته ی فکری و اخلاقی !! را که در برخی از واکنش ها – منظور برخی از نظرهای داده شده زیر مطلب ایشان است- را بررسی کنند. به دنبال این مطلب بلافاصله می آید : « این نمونه ی کوچک ما را!؟- از کی تا بحال آقای عرفانی خود را به صفت جمع – ما- خطاب میکنند؟- در ادامه : « متوجه مسئله بزرگتری میکند». خواننده در اینجا می خواهد بداند : منظور چه مسئله ی بزرگتری است که آقای عرفانی را اینچنین نگران کرده؟ بقیه را که خواندم راستش از اینهمه معلومات وا رفتم .

آقای عرفانی، آیا شما نوشته ی خود را بعد از نوشتن خوانده اید؟ اولا این چه جمله بندی است؟ جمله بالا را لطفا خودتان یکبار بخوانید و به فارسی معنی کنید : « مسئله ی بزرگتری که می رود در ورای جناح ........»!! در ثانی این اپوزیسیون بیچاره و فلک زده ای که به جناح راست و طرفدار امپریالیست و صهیونیزم تقسیم می شود چه اپوزیسیونی است؟ منظورتان را روشنتر بیان کنید. هر کدام از این کلمات معنی خود را دارند. لطف کنید این جناح ها را یکبار بجای کلی گویی اسم ببرید تا ما هم تکلیف خود را در خواندن کدهای شما بدانیم.

نکات اخلاقی! که آقای عرفانی در مقاله شان به آنها اشاره کرده اند، به ترتیب زیر می باشد:

نکته ی اول : « اتیکت برچسبی : ما اتیکت در مورد حزب الله را از بیست سال گذشته داریم و تا بیست سال آینده هم تغییرش نخواهیم داد.» – آقای عرفانی چرا شکسته نفسی می فرمائید و خودتان را جزو ما به حساب می آورید؟ شما که نظرتان را در مورد حزب الله، چندین بار از راست راست تا چپ چپ تغییر داده اید! حزب الله ظرف چند ماه و بعد ظرف چند روز در تحلیل های شما از حزب دست نشانده ی ایران و اسرائیل به حزب مستقل و مردمی صعود کرده و بلافاصله در عرض دو روز به حزب ارتجاعی حزب الله که از فرط ناچاری به رژیم ایران وابسته است نزول پیدا کرده !! پس بیخود خود را با ما که سرمان به تنمان نمی ارزد در یک وزنه نگذارید برای اینکه شما در تغییر دادن تحلیل هایتان گوی سبقت را از همه برده اید. راستی در این رابطه یعنی « جامعه شناسی تغییر روزانه تحلیل ها » بهتر است یک کلاس در آمقی تئاتر دیدگاه بگذارید که کاربران هم کمی یاد بگیرند و اخلاقشان درست شود.

نکته ی دوم : « گویی میتوانیم همه چیز نوشته ولی نمی توانیم وارد حریم مقدسات بعضی بشویم » !؟

آقای عرفانی منظور از این بعضی چه کسانی هستند؟ این حریم مقدسات کدام حریم است؟ چه کسی در این مورد حرفی زده است؟ تازه اگر حرف زده باشند. آیا حق نداشته اند نظرات فردی شان را همچون خود شما بیان کنند؟ یا فقط شما حق دارید در مقام تحلیل گر و گزارشگر و مقاله نویس و سخنران و دهها تیتر دهان پرکن دیگر اظهار نظر کنید؟ همه جز شما مرتجع و عقب افتاده و وابسته به امپریالیست و راست هستند. راستی شما چه هستید ؟ چه تعریفی از خودتان در میانه ی اینهمه راست و وابسته و عقب افتاده دارید؟ می شود در یک کلام خودتان را نیز تعریف کنید؟ تا حداقل خودتان تصویر درستتری از خود داشته باشید.

نکته ی سوم : « اگر ما خوبیم هر که با ما نیست بد است» !؟ آخر این چه ربطی به بحث دارد ؟ کدام یک از پاسخگویان به تحلیل شما چنین چیزی را مطرح کرده اند؟ چرا به جای پاسخگوئی منطقی به سئوالاتی که از شما شده ، شلوغش کرده و ننه من غریبم بازی در آورده اید؟ نکند قصدا این کار را می کنید که بعد از گل آلود کردن آب از آن ماهی بگیرید؟ چه کسی ؟ چه گروه و سازمانی؟ در کجا گفته که بهتر است حزب الله لبنان زیر بمب های اسرائیلی له شود؟ چرا سفسطه می کنید؟ بعد هم نتیجه گیری می کنید که « با این وضع ما انتظار داریم که یک دستگاه فکری تا این حد ضد انسانی از پس رژیم جمهوری اسلامی برآید؟» شما خودتان حرف خود را می فهمید؟ قصدا شلوغ میکنید یا فضای فکریتان شلوغ شده که در این صورت به شما پیشنهاد میکنم برای مدتی دست به قلم نبرید تا آرامش و انسجام فکری خودتان را به دست آورید. منظورتان دستگاه فکری چه کسی تا این حد ضد انسانی است؟ بعد هم اضافه می کنید : «همانگونه که صهیونیسم از پس ارتجاع حزب الله لبنان [ اینجا دوباره حزب الله تبدیل به ارتجاع حزب الله لبنان میشود!] بر نمی آید و به همان ترتیب که اپوزیسیون مستبد و غیر دمکراتیک ایران از پس رژیم استبدادی جمهوری اسلامی بر نیامده است. »

پس با این حساب برویم پی کارمان! تمامیت اپوزیسیون که شما هرگز مشخص نمی کنید متشکل از چه نیروها و چه کسانی است؟ مستبد و غیر دمکراتیک است. هیچ کس را هم که شما قبول ندارید جز خودتان. خود شما هم که حزب و گروهی تشکیل نمی دهید تا این نیروهای از اینجا مانده و از آنجا رانده را تربیت کرده و به جنگ امپریالیسم و اسرائیل و دست آخر هم اگر وقتی باقی بود به جنگ رژیم ایران بفرستید و ما را از فیض رهبری خودتان محروم کرده اید. حداقل این بزرگواری را داشته باشید و به ما بگوئید چه بکنیم؟ شاید باید تا آمدن مهدی موعود منتظر بمانیم!

می گوئید در بعضی از نظرات مرز نبود شرم کنار گذاشته شده! اولا این جمله معنی فارسی ندارد. مرز نبود شرم یعنی چه؟ دوما، لطف کنید به جای توهین به همه ی کاربران بگوئید که این بعضی نظرات کدام هستند و بطور مشخص به آن نظرها به جای توهین، پاسخ بدهید. شما که خود مرز شرم را در تمامیت این نوشته تان بکلی به کنار گذاشته اید! قبل از ایراد به دیگران به عملکرد خودتان نگاهی بیافکنید.

آقای عرفانی، دنیای سیاست دنیایی جدی است و نمی شود در آن برای مدت زیادی نقش بازی کرد. لطف کنید و تکلیف سئوالات من و بسیاری دیگر را مشخص کنید : چه کسی گفته که در جنگ لبنان نه مظلومی وجود دارد و نه ظالمی؟ لازم میدانم که به این نکته اشارای کوتاه کنم که : آری در جنگ لبنان مظلوم ترینها همان مردمی هستند که زیر بمباران های اسرائیل کشته شدند. خانه و کاشانه شان ویران شد. مجبور به ترک شهر و ولایت خود شدند. بنا به مصاحبه های رسانه های خبری با مردم لبنان، در این نبرد به حزب الله آسیبی رسانده نشد. این مردم عادی بودند که زیر وحشتناکترین بمبارانها قرار گرفتند. حزب الله در پشت مردم سنگر گرفته بود. این نکته ای بود که تمام تحلیل گران به آن اشاره کردند. مردم عادی را در معرض قتل عام و ویرانی قرار دادن هنر بزرگی نیست. قبل از اینها خمینی کودکان را لای پتو پیچیده و به میدان های مین فرستاده بود. فکر نمی کنید که اینجا جنگ افروزی آخوندها در منطقه برای نجات خودشان باز مردمی بیگناه را بزیر تیغ داده است؟ فکر نمی کنید که اتفاقا رژیم برای این جنگ افروزی در منطقه برنامه ریزی بسیار خوبی کرده است و شما نیز تز دفاع آنرا می نویسید؟ یادتان رفته که همین رژیم جمهوری اسلامی چطور با فتنه انگیزی توسط حماس در فلسطین نقشه های یاسرعرفات و جبهه ی فتح را برای صلح و تاسیس یک دولت مستقل فلسطینی بر باد داد؟ آیا به نظر شما که خود را تحلیل گر می نامید : صلح در منطقه به نفع رژیم آخوندی است یا به ضررش؟ اگر با من موافقید که رژیم تنها و تنها در شرایط کنونی می تواند با آتش افروزی و جنگ در منطقه خود را سر پا نگه دارد و از میدان بدر ببرد- خودتان نیز در سایت خبرگزاری زاگرس همیشه به این نکته اشاره دارید-. دیگر چه شکی دارید که قسمت عمده ی این آشوب ها از طرف ایران طرح ریزی و اجرا می شود. آیا به نظر شما گروگان گرفتن دو سرباز اسرائیلی بسیار به موقع صورت نگرفته؟ عکس العمل وحشیانه اسرائیل با شناختی که از آن داریم غیر قابل پیش بینی نبود. مثل اینکه شما به گرگی که آماده ی حمله و دریدن گوسفندان است یک تلنگر بزنید. مرتجعین دقیقا عکس العمل اسرائیل را در این مورد می دانستند و برایشان مهم نبود که مردم بیگناه کشته شود. اصلا همین را می خواستند تا از این بحران استفاده کنند. شما چشمتان را به روی تمام این واقعیات می بندید و تحلیلی پر از تناقض ارائه می دهید. بعد هم به محض اینکه چند نفری جواب می دهند بجای اینکه جواب سئوالات وتناقضات اشاره شده را بدهید فریاد وا مظلوما بر می آورید.

می گوئید : « چون نمی خواهیم با آینه ی واقعیت های تلخ ضعف ها، کم کاری ها، اشتباهات و بی عرضگی های خود برخورد کنیم مجبوریم دائم ضعیف تر از خود پیدا کرده وبا فرافکنی بر سر او بکوبیم» !! لطف کنید خودتان را نیز به همین صورت زیر تیغ ببرید. بقول معروف یک سوزن به خود بزنید و یک جوال دوز به دیگران. شما از خودتان شروع کنید و با کم کاری ها . بی عرضگی ها. اشتباهات و هیچ کار ی نکردن های خودتان در مسیر مبارزه برخورد کنید و به دیگران درس اخلاق ندهید. مطمئن باشید اگر این جنبش بجای بعضی تحلیل گران خانه نشین و دست دور بر آتش ، نویسندگان و تحلیل گران واقع بین که تحلیل هایشان در میدان عمل به دست می آوردند داشت، شرایط فعلی جنبش خیلی متفاوت بود.

تحلیل گران و خبرنگاران خارجی برای بیان کردن یک تحلیل کوتاه از شرایط و اوضاع خودشان را به آب و آتش می زنند و در صحنه ی جنگ و بمباران، زندگی خود را به خطر می اندازند تا واقعیات را از نزدیک ببینند ولی بسیاری از تحلیل گران ما خانه نشین هستند و از راه دور اوضاع را کنترل میکنند. بیخود نیست که تحلیل هایشان دوام ندارد و هر چند روز عوض می شود. بواقع کار جدی خبرنگاری و تحلیل گری را بیش از این چگونه میتوان لوث کرد؟

گفته اید : « آیا اینقدر مصالح فردی و تشکیلاتی و ایدئولوژیکمان مهم است که باید در مقابل این همه جنایت روزانه خفه شویم، که هیچ، به بلندگوی تبلیغاتی این جنایتکاران تبدیل شویم ؟» سئوالتان را به خودتان برمی گردانم : میتوانید لطفا شما نیز که خود را در این ما بحساب آورده اید به این سئوال در رابطه با خودتان پاسخ دهید؟ و دلیل این خفگی و به بلندگوی جنایتکاران تبدیل شدن را از طرف خودتان بگوئید؟

لطف کنید راه حل را به ما نشان دهید : آیا بهتر نیست با این تحلیل های شما همه با هم برویم همراه سربازان امام زمان با امپریالیست آمریکا بجنگیم؟

شما با چه مجوزی همه را اینچنین زیر علامت سئوال قرار داده اید : موضع گیری های راست و گرایش های ضد محرومین که در میان ایرانیان رایج شده است حکایت از انحطاط ارزشی و قهقرای اخلاقی اپوزیسیون دارد. فروپاشی دستگاه ارزشی اپوزیسیون ایرانی تحت سمبه ی پرزور امپریالیسم حاضر در منطقه سبب شده است که وحشت از شنا کردن برخلاف موج «مبارزه ی ضد تروریسم» دامن اکثر سازمان ها و گروه های باصطلاح انقلابی ایرانی را گرفته است و از ببرهای خروشنده ی سابق بره های دست آموز صهیونیسم، امپریالیسم و دمکراسی لیبرال ساخته است

به چه حقی در مورد همه ی ایرانیان این نظر را میدهید و خود را تافته ی جدا بافته میدانید؟ بر اساس چه داده هایی می گوئید که گرایش های راست و ضد محرومین در میان ایرانیان رایج شده؟ تحلیلتان بر چه پایه ای است؟ اگر بگوئید که تحلیل های آبکی در میان بعضی از باصطلاح تحلیلگران ما رایج شده . به حقیقت نزدیکتر است: برای اینکه کافیست به مقالات اخیر شما نگاهی بیافکنیم. بعد هم آسمان و ریسمان را به هم می بافید تا اپوزیسیونی را که جرات معرفی کردنش را نیز ندارید. دچار انحطاط ارزشی و دست آموز صهیونیسم و امپریالیسم معرفی بکنید.

در انتها نیز همان حرف همیشگی تان را تکرار کرده اید: « بقای یک نیروی انقلابی در کیفیت عمل آنست نه در کمیت عمر آن.»!!!

با این جمله مشخص شد درد کجاست! درد بقای مقاومتی است که علیرغم تمامی توطئه های شبانه روزی همچنان سرپا ایستاده و آه از نهاد رژیم در آورده است. بله از نظر خیلی ها، انقلابیون بهتر است عمر کوتاهی داشته باشند ولی کیفی! مثلا بروند در زندانهای رژیم و قتل عام دسته جمعی شوند. تا بعد همه سوژه ای بنام قتل عام سال 67 در زندانهای جمهوری اسلامی تنور عده ای را داغ کند. یا اعتصاب غذا کنند که زودتر شرشان کم شود و قسمت کیفیشان به دست تحلیل گران برسد. کمیت عمر هر چقدر کوتاه تر باشد بهتر است و دردسر کمتری برای رژیم دارد. . واقعا که باید به شما و هوش کم نظیر شما آفرین گفت . ببینم شما زمانی که در ایران درس می خواندید استادانتان چه کسانی بوده اند که اینگونه افکار شما را انقلابی تربیت کرده اند؟

در انتها برای اینکه انحطاط ارزشی که شما همه ی ایرانیان را به آن متهم میکنید را برایتان معنی کنم ، از شما می پرسم : آقای عرفانی، چرا تحلیل های شما از اپوزیسیون که اتفاقا در سایت خبرگزاری زاگرس کاملا آنرا پررنگ میکنید از زمین تا آسمان با تحلیل های دیگرتان در دیگر سایتهای اینترنتی فرق دارد؟ چرا در دو جبهه با دو خط کاملا متفاوت مینویسید و تحلیل میکنید؟ دلیل اینکار شما چیست؟ خوانندگانتان را احمق فرض کرده اید؟ یا در دو جبهه نقش بازی می کنید که باد به هر طرف وزید شما بر زمین نیفتید؟ آیا اینکار از نظر شما انحطاط ارزشی نمی باشد؟

به چند نوشته ی خبری – تحلیلی تان در سایت زاگرس نگاهی بیافکنیم :



خبرگزاری مستقل زاگرس – ایناز – 14 تیر 1385 – 5 ژوئیه 2006

مریم رجوی علی لاریجانی را از اتحادیه اروپا بیرون انداخت

روز چهارشنبه 5 ژوئیه مریم رجوی موفق شد با حضور خود در پارلمان اروپا زمینه ی انحلال ملاقات مهم علی لاریجانی نماینده ی رژیم در پرونده ی اتمی را فراهم سازد. جمهوری اسلامی آنچنان از این قدرت نمایی مجاهدین در پارلمان اروپا بر آشفته شده است که ملاقات پر اهمیت لاریجانی با خاویر سولانا را لغو کرده است.

این دعوت رسمی از مریم رجوی نشانگر یکی دیگر از پیروزی های شورای ملی مقاومت بعد از برگزاری مراسم بزرگی است که مجاهدین در پاریس در تاریخ 1 ژوئیه ترتیب داده بودند. در این مراسم بیش از 30 هزار نفر از ایرانیان آزادیخواه و حامیان غیر ایرانی دمکراتیک شرکت داشتند.

ناظران پیروزی های پیاپی مجاهدین در هفته های اخیر را نشانه ای از روند رو به موفقیت این تشکیلات برای خروج از لیست سازمان های تروریستی ارزیابی کرده اند. این امر زمینه های طرح مجاهدین به عنوان جایگزین شناخته شده ی رژیم را تقویت خواهد کرد.

کارشناس ایناز به قدرت نمایی امروز مجاهدین در پارلمان اروپا اشاره کرده و می گوید : « این اتفاق نشان دهنده ی این است که شورای ملی مقاومت به تدریج خود را معادل دمکراتیک دولت غیر دمکراتیک جمهوری اسلامی جا می اندازد.»

وی اضافه می کند : « سخنان مریم رجوی در مراسم یک ژوئیه در پاریس و پذیرش اصل حذف اعدام بیانگر آماده شدن مجاهدین برای پذیرفته شدن بر اساس معیارهای دیپلماتیک جهان است.»

او می گوید : « به نظر می رسد که افق ها برای مجاهدین رو به روشن شدن است.»

یک فعال سیاسی می گوید : « گشایش موقعیت مجاهدین به آنها اجازه خواهد داد که بر اساس مواد اعلام شده در سخنان یک ژوئیه مریم رجوی نیروهای دمکراتیک زیادی را در میان ایرانیان و غیر ایرانیان با خود همراه کنند.»

وی می افزاید : « مجاهدین و شورای ملی مقاومت بیش ازپیش و با اعتماد به نفس می توانند به عنوان محور گردهم آیی ایرانیان برای سرنگون سازی رژیم اقدام کنند.»

خبرگزاری مستقل زاگرس – ایناز – 31 فروردین 1385- 20 آوریل 2006

موفقیت های سیاسی مجاهدین رژیم را نگران کرد

با تشدید بحران میان رژیم جمهوری اسلامی ایران و جامعه ی جهانی بر سر پرونده ی اتمی نظرها به سوی آینده ی این روند جلب شده است. در روزهای اخیر مقامات آمریکایی به صراحت از احتمال حمله به ایران صحبت می کنند. روز گدشته کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه ی آمریکا احتمال اقدام نظامی این کشور علیه ایران را منتفی ندانست.

در همین حال برخی مخالفت ها با این سناریوی نظامی احتمالی در جریان است.

روز گذشته یکی از نمایندگان دمکرات اهایو در کنگره ی آمریکا، دنیس کوسینیچ طی نامه ای به بوش از وی درمورد خبرهایی که پیرامون نزدیک شدن حکومت آمریکا با سازمان مجاهدین مطرح است سوال کرد. برخی گزارش ها حکایت از آن دارد که مجاهدین توانسته اند با برخوردهای سیاسی سالم خود آمریکا را به نقش موثری که می توانند در سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی داشته باشند متوجه سازند.

در همین حال پیروزی های دیپلماتیک اخیر مجاهدین در پارلمان اروپا و موفقت آنها در اخذ حکم دستگیری علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق رژیم ایران در ماجرای ترور دکتر کاظم رجوی سبب شده است که برخی از کارشناسان سیاسی به نقش بیش از پیش مهم مجاهدین در صحنه ی سیاسی آینده ایران بپردازند.

سایت حکومتی بازتاب با خشم فراوان از این موفقیت ها نام برده و با اشاره به نامه کوسینیچ تلاش کرده است نارضایتی و نگرانی مقامات ایران را از فعال شدن مجاهدین در صخنه های سیاسی و نظامی ابراز کند.

موفقیت هایی از این دست برای مجاهدین در عراق بسیار مغتنم است و این بخصوص زمانی که رژیم ایران علیرغم تلاش های فراوان پشت پرده ی خویش موفق نشد کاندیدای دست نشانده ی خویش، ابراهیم جعفری، را برای پست نخست وزیری حفظ کند.

یک فعال سیاسی در باره این موضوعات می گوید : « با توجه به نزدیک شدن زمان رویارویی نظامی رژیم و آمریکا بحث جایگزین برای جمهوری اسلامی در دستور کار قرار گرفته است وبه نظر می رسد که توجه آمریکا در این باره بر روی مجاهیدن متمرکز شده است. »

در روزهای گذشته مریم رجوی چندین بار در دیدارهای رسمی خود بر ضرورت راه حل سوم یعنی سرنگونی رژیم از طریق مردم و مقاومت سازماندهی شده آن تاکید کرده است.

فعال سیاسی فوق می گوید : « در چنین شرایطی آمریکا ترجیح خواهد داد علیرغم اختلافات ایدئولوژیک با مجاهدین به دلیل سازماندهی و کارآیی آنها بر روی این نیرو برای کنار زدن جمهوری اسلامی حساب کند.»

احتمال می رود با بن بست همه جانبه نیروهای تشکیلاتی دیگر در ایجاد یک اتحاد سیاسی نقش محوری جایگزین سازی برای آینده رژیم به مجاهدین واگذار شود.

یک کار شناس سیاسی می گوید : « اینک که شرایط عمومی برای بازگشت مجاهدین به صحنه ی سیاسی ایران فراهم شده است آنها خود باید با هشیاری زمینه ی نزدیک سازی نیروهای همسو با خود را فراهم کنند.»

وی می افزاید : « زمان واقعی ارائه طرح جبهه ی همبستگی هم اکنون است و مجاهدین باید با گرایشی دمکراتیک به جذب هزاران نیروی آماده ی حرکت در داخل و خارج از کشور اقدام کنند.»

پاره ای از صاحب نظران معتقدند که با اوج گیری رادیکالیزم خطرناک رژیم در عراق، منطقه و جهان، خروج اسم مجاهدین از لیست سازمان های تروریستی به تدریج دیگر نه یک انتخاب، بلکه یک اجبار برای آمریکا و اروپا خواهد شد.

خبرگزاری مستقل زاگرس – ایناز – 27 فروردین 1384 – 16 آوریل 2005

موفقیت مجاهدین در آمریکا و نگرانی مخالفان آنها

هم زمان با نشست موفقيت آميز هواداران مجاهدین در آمریکا، رسانه ها و شخصِيت های مخالف با مجاهدین فعاليت های خود را افزایش دادند. احتمال موفقيت مجاهدین در بيرون کشيدن نام خود از لیست سازمانهای تروریستی موجب نگرانی شخصيت هایی شده است که احتمال می دادند بتوانند با جلب حمایت های مالی و سياسی آمریکا، نقشی را در آینده ی سياسی ایران ایفاء نمایند. اما بی توجهی آمریکا به آنان و عدم اعتبار و مشروعيت آنها در میان ایرانيان چشم انداز تاریکی را در مقابل این افراد قرار داده است.

یک فعال سیاسی در این باره می گوید : «برخی از شخصيت های سياسی، تلویزیون ها و رادیوها که سالهاست به تملق گویی و چاپلوسی ایالات متحده پرداخته بودند وحشت دارند که با اهمیت یافتن مجاهدین در صحنه ی سیاست خارجی آمریکا آنها به حاشيه رانده شده و دیگر اميدی به دریافت کمک مالی نداشته باشند.»

مجاهدین موفق شدند روز پنج شنبه در آمریکا سمپوزیوم بزرگی را با حضور 5 هزار ایرانی و دهها سياستمدار آمریکایی برگزار کرده و افکار عمومی آمریکا را به سوی خویش جلب کنند.

کار شناس سیاسی ایناز بدگویی های سایرین نسبت به مجاهدین را ناشی از رقابت کوری می داند که در آن منافع مردم ایران به نفع منافع فردی فراموش شده است.

وی می گوید : « می توان با عمل کرد سازمان مجاهدین موافق بود یا نبود، اما آنچه اهمیت دارد بررسی درست از اهمیت حیاتی نقش فعال تر مجاهدین در سرنگون سازی رژیم می باشد.»

او می افزاید : « اعضای نا آگاه اپوزیسيون حاضرند رژیم جمهوری اسلامی بیشتر دوام آورد، اما نیرویی که آنها با آن مخالف هستند برای سرنگونی رژیم اقدام نکند. آنها می خواهند به هر طریق که شده مخالفت خود را با مجاهدین ادامه دهند و یا تشدید کنند بدون آنکه به ظلم و بدبختی که مردم ایران باید تحمل کنند بیاندیشند.»

فعال سیاسی فوق عملکرد رسانه های ضد مجاهدین را گامی در جهت بقای رژیم دانسته و می گوید : « انتقاد اصولی به اشکالات مجاهدین یک چیز است، تلاش برای تضغیف آنها چیز دیگری است.»

کارشناس سیاسی ایناز نیز اینگونه نتیجه گیری می کند : « هر گونه تشخیص غلط و یا غرض ورزانه در شرایط کنونی سبب می شود که دست مجاهدین به عنوان یکی از دشمنان اصلی رژیم بسته بماند و این نتیجه ی دیگری جز تحکیم نظام حاکم ضد مردمی در ایران نخواهد داشت.»

- امیدوارم که در مقاله ی بعدی داد و فریاد نکنید که من نیز مظلوم کشی کرده ام. از قدیم گفته اند هر کس خربزه می خورد پای لرزش نیز می نشیند. آقای عرفانی وقتی می زنید، توان خوردن را نیز داشته باشید



19 August 2006


:وبلاگ یادداشت ها - زری اصفهانی



کمی هم در مورد هنر
............................................................


دخترشاخه سبز آواز بود
با دامن گسترده اش برروی ابر
با شکوفه هایی که از دهانش میریخت

با پرنده هایی که از دستهایش می پرید
دختررود خانه ای از موج بود
موج هایی که با ستاره ها رقصیدند
و با نورهای رنگین همآغوش شدند



کمی هم از سیاست بیرون بیاییم و به هنر بپردازیم
شعر بالا را من دیشب برای دخترک 11 ساله ای گفتم که جایزه یک میلیون دلاری یک شوی تلویزیونی را به خاطر صدای زیبایش برد. دررقابت با شعبده بازهای متخصص و کارکشته ، تپ دانسرها و انواع دیگر هنرمندانی که از گوشه و کنار آمریکا برای این رقابت ها جمع شده بودند و چند هفته متوالی هنرشان را ارائه دادند و مردم از گوشه وکنار به آنها رای دادند و بلاخره این دختر کوچک که بقول خودش به او گفته بودند که زن سیاهپوست آواز خوانی را درخودش حمل میکند( صدایش به قدرت صدای خواننده های سیاهپوست بود ) و وقتی میخواند همه وجودش تبدیل به آواز شده بود، این جایزه را از آن خود کرد .

فیلم آواز بیانکا را اینجا نگاه کنید

وقتی آدم این نمونه هنرها را می بیند و این توانمندیهای انسانی را به حیرت فرو میرود. آیا براستی انسان ساخته شده است از تعدادی سلول ؟ اینهمه لطافت و زیبایی و پرواز روح از چه ناشی میشود؟

بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم اگر جوامع انسانی به اینصورت نبودند که الان هستند . اگر وضع بصورت دیگری بود. همه انسان های روی کره زمین غذا برای خوردن و پناهگاهی و آموزش و کتابی داشتند و اگر جنگ نبود و دشمنی نبود و زندان وسانسور و ویران کردن ماهواره ها و سوزاندن کتاب ها نبود. وبشر آنقدر مرفه بود که ساعاتی اضافه برکار تولیدیش داشته باشد آیا درآن ساعات چه میکرد ؟ مشخصا هنر جایگزین همه نابسامانی های روحی اش میشد. و اینهمه وقتی را که در نابود کردن خود و دیگران و محیط زیست اش صرف میکند صرف سازندگی و ساختن زیبایی ها میکرد و هنر آنوقت درچه نقطه ای میتوانست قرار بگیرد؟ وقتی که همه استعداد های مرده شکوفا میشدند و همه احساسات سرکوب شده آزاد میشدند و انسان بواقع انسان میشد. از جلد حیوانی اش بیرون می آمد و آن الهه ای میشد که حیوانات بگردش جمع میشدند و او برایشان آواز میخواند . جهانی که بگرد انسان می چرخید و می رقصید .


12 August 2006

نياز سليمی ./. حسن زارع زاده اردشير


من اينها گويم و دنباله دارد شب . . .

گفت وگو با حسن زارع زاده اردشير، يكي از همرزمان و دوستان نزديك اكبر محمدي

نياز سليمی



گوگوش رقمي بالاي 15000 هموطن را، عليرغم بليت هاي كذا و كذا، به سالن كنسرت
مي فرستد و يا طبخ نان بربري تعداد مشتريان يك خواربار فروشي را چند ده برابر مي كند
و بعد در مقابل اخباري نظير مرگ اكبر محمدي گام از گام و لب از لب بر نميداريم.

مگر مي شود همه ي پيوندهاي ملي و ميهني را در قرمه سبزي و نان خامه اي و آواز فلان خواننده خلاصه كرد؟

......................................

با توجه به ساختار حقوقي رژيم و نيز سياست هاي جناح هاي محافظه كار و اصلاح طلب، چيزي به عنوان اصلاح پذير بودن رژيم وجود ندارد و خوب طبيعي است كه اصلاح طلبها براي اينكه ما را مخالف تلقي مي كردند به شدت مي كوبيدند. حتي در روزنامه هاي خودشان و محافل سياسي و دانشجويي چنين وانمود مي كردند كه اعضاي جبهه متحد افرادي مشكوك و آشوب گر هستند تا جلوي تقويت جنبش دانشجويي را بگيرند و تنها آلترناتيو خودشان را در دانشگاهها تقويت كنند تا بتوانند‌ از دانشجو و دانشگاه به نفع سياست هاي خودشان استفاده كنند

اين چند كلام را من كاملا جدا و مستقل از گفت وگويي كه با آقاي حسن زارع زاده اردشير داشته ام مي نويسم. اين درد دل من است با آناني كه سالهاست مي شناسمشان و آن ديگران بسياري كه به نام و چهره نمي شناسم اما يقين دارم كه در بسياري باورها و خواسته ها با آنان اشتراك كامل دارم.
مي نويسم كه به تاكيد بگويم مرگ مظلومانه اكبر محمدي از حد اين تواني كه سالهاست به دشواري استمرارش داده ايم سرريز كرده است. اين دلتنگي مضاعفي ست از شهادت به پرپر شدن اين همه جانهاي عزيز و همزمان در عصر بي تفاوتي هاي خفقان آور زيستن.
من در عجبم كه ما مرزهاي وابستگي هاي ملي و ميهني مان را چگونه و با چه معياري تعيين مي كنيم. از كدام واژگونگي ست كه حضور تيم فوتبال ايران در آلمان چنين سيلي به خوابگاهمان سرازير مي كند كه همه در هر لحظه آن به تب و تابيم و يا حضور خواننده اي به نام گوگوش رقمي بالاي 15000 هموطن را، عليرغم بليت هاي كذا و كذا، به سالن كنسرت مي فرستد و يا طبخ نان بربري تعداد مشتريان يك خواربار فروشي را چند ده برابر مي كند. و اين همه به نام وابستگي به وطن، به فرهنگ، به ريشه ها. بعد در مقابل اخباري نظير مرگ اكبر محمدي گام از گام و لب از لب بر نمي داريم.
مگر اينها فرزندان همان وطن نيستند؟ مگر اينها با هر شيوه ي ممكن آزادي و سرفرازي ايران را به قيمت جان نمي خواهند؟ مگر با هر تفاوتي در جزييات خواست و نگاهشان با ما، طالب همان حقوقي نيستند كه فقدانش ما را به اين غربت نشيني كشانده؟ مگر مي شود همه ي پيوندهاي ملي و ميهني را در قرمه سبزي و نان خامه اي و آواز فلان خواننده خلاصه كرد؟
پاسخ من به آنهايي كه ادعا مي كنند از سياست خسته اند اين است كه اين سياست نيست، خود زندگي ست و اگر هم سياستي باشد آنقدر در تاروپود زندگي عادي و روزمره تنيده كه قابل تفكيك نيست.
اينجا بحث نظرات ماكياولي و بيسمارك نيست. اينجا صحبت از نيازهاي ساده و ابتدايي آدم هايي ست كه مثل من و شما طالب حقوق ابتدايي شهرونديشان هستند. آدم هايي مثل اكبر محمدي و يا احمد باطبي و آن هزاران هزار شكسته و رفته و يا مانده و شكسته ي ديگر، آرزو مي كنند كه همه نان و سرپناهي داشته باشند و به آرامش زير آفتاب قدم بزنند و گاهي به صداي سازي گوش بسپارند و گاهي به ميل و اختيار چند خطي بنويسند و بخوانند بي آن كه حقوق و حرمت انساني شان پامال و جسمشان شكسته شود. برماست كه از اين حق دفاع كنيم. جزييات ترجيحات ما براي شكل و شيوه ي اداره ي ايران فردا مي بايد در فضايي مستقل، آزاد و متكي بر اراده عموم، كه حاصل دسترنج مشترك ماست، تعيين شود. دل مشغولي فردا را بهانه بي توجهي امروز قرار ندهيم كه شايد فردا چيز قابل توجهي باقي نمانده باشد.
"پازوليني" كارگردان بزرگ سينماي ايتاليا در شروع فيلم جنجال برانگيز "120 روز سدوم " در حالي كه دوربين را روي نقشه اروپا حركت مي دهد با اشاره به فجايع جنگ دوم جهاني مي گويد: هيچ يك از ما از اتهام مشاركت در اين فاجعه بري نيستيم. حتي اگر تماشاچيان بي تفاوت اين بازي هولناك بوده ايم.
روز سوم ورود حسن زارع زاده اردشير و انصافعلي هدايت به تورنتو بود که در صحبت با آنان اين دو زنداني عقيدتي سابق به تاكيد ميگفتند كه هر حركت و ابراز همبستگي از خارج ايران تاثير تعيين كننده و بسيار مثبتي بر شرايط عمومي در ايران و مشخصا شرايط درون زندانها دارد. اين را ميخواستم در پايان گفته باشم. همين.
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,


< با حسن زارع زاده اردشير يكي از دوستان و همرزمان نزديك اكبر محمدي كه چندي پيش به تورنتو آمده است، مصاحبه اي ترتيب داديم تا از فعاليت هاي مشترك خود با اكبر بگويد. حسن زارع زاده اردشير از اعضاي اوليه جبهه متحد دانشجويي و سخنگوي سابق اين جبهه در تهران بود كه از سال 1378 به تناوب درگير زندان و شكنجه بوده است و يكي از شاهدان شكنجه اكبر محمدي مي باشد. وي از موسسان جبهه دمكراتيك ايران و كميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي است كه به دليل فعاليت هاي دانشجويي 12 بار دستگير شده و در زندان هاي اطلاعات نيروي انتظامي، سپاه پاسداران، قوه قضائيه و وزارت اطلاعات همچون بند 209، بند 240، بازداشتگاه توحيد، بازداشتگاه ناتب و خاتم ناجا، زندان 59 سپاه و ... زنداني بوده است. زارع زاده همچنين در 15 روزنامه و نشريه در ايران فعاليت داشته كه در حال حاضر پرونده هفته نامه جامع به سردبيري او در دادگاه مطبوعات باز است. اين نشريه به دليل اختصاص صفحه دوم به مسائل حقوق بشري در سال 1383 توقيف شد. وي دانشجوي رشته هاي كامپيوتر و روزنامه نگاري بود که به دليل حضور در وقايع تيرماه 1378 از تحصيل در رشته كامپيوتر از طرف رژيم منع شد و در رشته های روزنامه نگاري و علوم سياسي به تحصيل ادامه داد. او اينك براي ادامه تحصيل در تورنتو به سر مي برد و همچنان فعاليت هاي خود در ارتباط با داخل كشور را پيگيري مي كند.


از چگونگي آشنايي و آغاز فعاليت هايتان با اكبر محمدي بگوييد؟

ــ من از اوايل سال 1378 از طريق فعاليت هاي دانشجويي با اكبر محمدي آشنا شدم. در چندين جا او را مي ديدم از جمله تظاهراتي در پارك لاله، اما فعاليت مشترك ما از وقتي شروع شد ‌كه تصميم گرفتيم كميته اي براي دفاع از زندانيان سياسي ايجاد كنيم. اين كميته در تابستان سال 1377 با پيگيري هاي دانشجويان همچون منوچهر محمدي، و حمايت افرادي چون حشمت طبرزدي‌ و با حضور نزديك به 50 دانشجو راه اندازي شد. در كنار آن فعاليت هاي مشترك زيادي با هم داشتيم مثلا در برنامه هاي كوهنوردي، پخش اعلاميه و مسايل مختلفي شركت مي كرديم.
اكبر خيلي پرانرژي و پركار بود و بدون ترس و واهمه از عواقب كارش، فعاليت مي كرد. جدا از اينها فردي مهربان و صادق بود و براي همين من از همكاري و همراهي با او لذت مي بردم. چندين بار از من دعوت كرد به خوابگاه او بروم و من هم چند شب پيش او ميماندم و فرصتي مي شد تا در مورد همديگر و برنامه ها و فعاليت هاي بعدي صحبت كنيم.

اكبر محمدی چگونه شخصيتي داشت؟

ــ فرد بسيار خوشرويي بود و هميشه تبسم داشت. وقتي با اكبر صحبت مي كردم، هميشه مي ديدم كه با ديگران متفاوت است؛ اميدوارانه سخن مي گفت، از خودش تعريف نمي كرد و تنها به مبارزه و فعاليت فكر مي كرد. وقتي خبر درگذشت او را شنيدم اصلا باورم نمي شد. باورم نمي شد كه دوست عزيزي چون او را از دست داده ام. از دست دادن انسان هاي جسور، شريف، صادق و درست كردار بسيار دردناك است. بخصوص فردي كه از همه چيز خود گذشته تنها براي آزادي ميهن و شادي و رفاه مردمش.
مثلا يك بار يك تجمع در داخل دانشگاه تهران داشتيم در خرداد 1378 كه من مجري مراسم بودم و آقاي محمد مسعود سلامتي (دبير جبهه متحد دانشجويي) سخنران مراسم، كه اكبر در برابر دوربين هاي وزارت اطلاعات و حراست رفت و گفت: " فيلمبرداري نكنيد نامردها" و با دست اشاره مي كرد كه از اينجا برويد. كمتر كسي جرأت اين كارها را داشت. يا در جريان كوي دانشگاه اكبر محمدي جزو كساني بود كه در صف اول مبارزه قرار داشتند و براي همين به اعدام محكوم شد. او در زندان توحيد در برابر شكنجه هاي رژيم ايستادگي كرد و براي همين بيشتر از ديگر دانشجويان شكنجه شد.

اشاره به جبهه متحد دانشجويي كرديد، اكبر محمدي چه نقشي در آن داشت و اين جمع از كي شروع به كار كرد؟‌

ــ اكبر محمدي از بدو شروع به كار جبهه عضو شوراي مركزي جبهه متحد دانشجويي بود. بناي اصلي اين جبهه در اواخر سال 1376 پايه گذاري شد كه مهمترين افرادي كه آن را تاسيس كردند آقايان حشمت طبرزدي، منوچهر محمدي، پرويز سفري، و محمد مسعود سلامتي بودند. البته محمد قوچاني سردبير روزنامه شرق هم آن موقع در جلسات اوليه جبهه حضور داشت و قرار بود به عنوان دانشجو در تاسيس آن نقش داشته باشد كه از اول همكاري منصرف شد. از افراد مختلفي هم دعوت به كار شد. اين جبهه فعاليت هاي خود را از اوايل سال 1377 شروع كرد.

جبهه متحد دانشجويي از چه گروههاي تشيكل شده بود؟

ــ جبهه متحد دانشجويي از چند تشكل دانشجويي تشكيل مي شد و از هر تشكل هم يك يا دو نفر در شوراي مركزي جبهه حضور داشتند.
اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويي دانشگاهها و مراكز آموزش عالي (به مسئوليت طبرزدي و محمد مسعود سلامتي)، سازمان دانشجويان روشنفكر كه بعدا به اتحاديه ملي دانشجويان تغيير نام داد (به مسئوليت منوچهر محمدي)، سازمان ملي دانشجويان (به مسئوليت پرويز سفري پسر مرحوم محمدعلي سفري)، كميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي (به مسئوليت خود من) و چند تشكل ديگر هم بودند كه در واقع مجموعه جبهه متحد دانشجويي را تشكيل مي دادند. اين جبهه در آن زمان تنها جريان دانشجويي مخالف حكومت بود كه از طريق تظاهرات، تجمع، اعلاميه، مصاحبه و راههاي مختلفي تحت عنوان استراتژي مبارزه فعال در قالب نافرماني مدني و مبارزه مسالمت آميز فعاليت مي كرد و از طرف همه جناح هاي حكومتي از جمله اصلاح طلب ها مورد حمله قرار مي گرفت.

اصلاح طلبان چرا و چگونه به شما حمله مي كردند؟

ــ در آن زمان جبهه متحد دانشجويي به دليل عملكرد و نوع فعاليتهايش و اينكه خواهان تغييرات بنيادين در حكومت بود و اعتقادي به اصلاحات دوم خردادي به دليل ماهيت اجزا آن نداشت، لذا مراتب از طرف آنها مورد حمله قرار مي گرفت. ما البته در پروسه اصلاحات اخلال يا مانع ايجاد نمي كرديم بلكه مي گفتيم با توجه به ساختار حقوقي رژيم و نيز سياست هاي جناح هاي محافظه كار و اصلاح طلب، چيزي به عنوان اصلاح پذير بودن رژيم وجود ندارد و خوب طبيعي است كه اصلاح طلبها براي اينكه ما را مخالف تلقي مي كردند به شدت مي كوبيدند. حتي در روزنامه هاي خودشان و محافل سياسي و دانشجويي چنين وانمود مي كردند كه اعضاي جبهه متحد افرادي مشكوك و آشوب گر هستند تا جلوي تقويت جنبش دانشجويي را بگيرند و تنها آلترناتيو خودشان را در دانشگاهها تقويت كنند تا بتوانند‌ از دانشجو و دانشگاه به نفع سياست هاي خودشان استفاده كنند.

برخورد روزنامه هاي اصلاح طلب با شما از کدام جبهه بود؟

ــ بعضي از آنها همانطور كه عرض كردم در سرمقاله ها و يا نوشته هايشان خيلي راحت مي نوشتند كه اينها مشكوك، خشونت طلب و آشوب گر هستند. در ‌اين زمينه روزنامه صبح امروز به مدير مسئولي سعيد حجاريان از همه جلوتر بود. اين روزنامه مثلا وقتي در جريان تظاهرات كوي دانشگاه در سال 1378 همه اعضاي مركزي جبهه متحد دانشجويي را دستگير كردند به جناح محافظه كار حكومت چراغ سبز نشان مي داد كه با ماها برخورد شديد كنند و حتي در برابر احكام اعدام دانشجويان زنداني، هيچ دفاعي نكردند.
گزارش هايي تحت عنوان "پسرعموهاي گارد آهني" و مطالبي ديگر در صبح امروز به روشني جريان هاي مستقل دانشجويي را زير سئوال مي برد‌ و اين در حالي بود كه همه ما در شكنجه گاه وزارت اطلاعات (زندان توحيد) تحت فشار و اذيت و آزار بوديم.
در تيرماه 1378، وزارت اطلاعات چندين اعلاميه منتشر كرد كه در همه آنها جبهه متحد دانشجويي را عامل آشوب معرفي كرده است. توجه كنيد كه آن موقع وزارت اطلاعات در اختيار سيدمحمد خاتمي و اصلاح طلب ها بود و حتي بسياري از كارشناسان وزارت اطلاعات اعضا يا طرفداران جبهه مشاركت بودند و از طرفي توجه كنيد به خطي كه روزنامه هاي دوم خردادي در آن زمان عليه دانشجويان در پيش گرفته بودند يعني در زماني که دانشجوياني مثل اكبر محمدي و احمد باطبي زير شكنجه قرار داشتند آنها در روزنامه هايشان به دانشجويان حمله مي كردند. در حالي که آن زمان، قدرت و سياست بر حقوق بشر در نزد آنها اولويت داشت، حالا مدعي دمكراسي خواهي شده اند.

واکنش شما در برابر اين اتهامات چه بود؟

كار چنداني از دست ماها ساخته نبود چون تمام تريبون ها و روزنامه ها در اختيار آنها بود و حتي وزارت ارشاد دولت اصلاح طلب به ما مجوز انتشار روزنامه نمي دادند چون مي دانستند به نفع شان نيست. آقاي محمد مسعود سلامتي سالهاست در انتظار دريافت مجوز است، اما نمي دهند،‌ البته موفق شديم چند نشريه منتشر كنيم كه نشرياتي كه صاحب امتياز آنها از جبهه متحد نبودند. تنها كار ما اين بود كه فعاليت كنيم و حرف دل مردم را بزنيم و امروز همه مي بينند كه اصلاح طلبها حتي در بين خودشان هم اختلاف و چند دستگي دارند و حتا حاضر به ائتلاف با موتلفه اسلامي و گروههاي محافظه كار شده اند.

از وضعيت فعلي زندانيان سياسي بگوييد.

ــ من از حدود 9 سال قبل در مورد زندانيان سياسي فعاليت و تحقيق مي كنم و با توجه به نوع نگرشي كه به اين مسئله دارم، معتقد هستم كه در برهه فعلي، زندانيان سياسي شرايط دشوار و نگران كننده اي دارند. بايد‌ اين دوره را يكي از دوره هاي سخت ناميد چرا كه زندانيان سياسي بيش از سالهاي قبل تحت فشار قرار گرفته اند. از اعترافات تلويزيوني تعدادي از زندانيان سياسي آذربايجان يا رامين جهانبگلو گرفته تا تحت فشار بودن دانشجويان زنداني همگي نشان مي دهد كه رژيم سياست جديدي در قبال آنها در پيش گرفته است. قتل اكبر محمدي در زندان نيز به نظر من در همين راستا قابل ارزيابي است. رژيم با كشتن اكبر محمدي به دنبال اهداف خاصي است. الان در زندانهاي تهران، آذربايجان و كردستان عده زيادي زنداني سياسي وجود دارند كه وضعيت وخيمي دارند. به نظر من بايد نهادهاي حقوق بشري در داخل و خارج كشور و بويژه در خارج كشور فعاليت هاي خود را چند برابر كنند تا رژيم نتواند به راحتي موضوع حقوق بشر را با مسائل ديگر بپوشاند و از آن عبور كند. اكبر محمدي را كشتند و حالا جان ديگر زندانيان سياسي همچون احمد‌ باطبي (زندان اوين) و عباس لساني (زندان اردبيل) در خطر است.

وضعيت فعلی اين جنبش را چگونه ارزيابی مي کنيد؟

ــ به نظر من از زماني كه احمدي نژاد رئيس جمهور ايران شد و يك كابينه نظامي امنيتي تشكيل داد براساس سياست هاي كلان امنيتي رژيم، يك برنامه متفاوتي نسبت به دولت قبلي در پيش گرفته شد. مثلا در دولت قبلي يك نگاه ابزاري به دانشجو وجود داشت، اما الان تمام سعي و تلاش رژيم براي خنثي و نابود كردن هر نوع فعاليت دانشجويي استوار است. از چند ماه پيش شروع كردند به بستن تشكل هاي دانشجويي و روز به روز شاهد توقيف و غيرقانوني شدن انجمن ها و تشكل هاي دانشجويي هستيم كه مهمترين آنها انجمن دانشگاه اميركبير بود كه دو ماه پيش غيرقانوني اعلام شد. از طرفي تلاش مي كنند با كمك بسيج دانشجويي و نمايندگي ولي فقيه در دانشگاهها يك جو پليسي و رعب و وحشت در دانشگاه ها ايجاد كنند تا به نوعي فعاليت ها را به حداقل برسانند. مسئله بعدي جلوگيري از هر نوع تجمع و حتي برنامه هاي فرهنگي دانشجويان است كه همه اينها با هماهنگي چند نهاد مهم از جمله وزارت اطلاعات، وزارت علوم و قوه قضاييه صورت مي گيرد. در كنار قوه قضاييه بايد گفت سپاه پاسداران هم وجود دارد ‌كه تحت پوشش اين قوه فعاليت مي كرد و ادامه مي دهد، اما الان اكثر آنها جذب وزارت اطلاعات شدند و به هر حال شرايط جديدي را براي سركوب دانشجويان در پيش گرفتند. همين افراد، مانع حضور دانشجويان در مراسم هفتم اكبر محمدي شدند از ترس اينكه مبادا حضور آنها باعث شود كه يك حركت اعتراضي شكل بگيرد و همه آنها را در مسير آمل دستگير كردند كه هنوز چند ‌نفر از آنها از جمله از جمله دوست عزيزم اميد عباسقلي نژاد در زندان است

11 August 2006

مسعود مهرابی./. جعفر پناهی




گزارش به تاريخ




گفت‌ و گو با جعفر پناهی
به انگيزه‌ی آخرين فيلمش «آفسايد»


مسعود مهرابی



جعفر پناهی، متولد 1338 در شهر ميانه، با نخستين فيلم بلند سينمايی‌اش بادكنك سفيد (1373) جايزه‌های بسياری از جشنواره‌ها گرفت و شهرت جهانی پيدا كرد. هرچند او با دومين فيلمش آينه (1376)، موفقيت بادكنك سفيد را تكرار نكرد، اما با دايره (1379) و طلا‌‌ی سرخ (1381)، فيلم‌ساز مطرحی در سطح جهان شد. آخرين فيلمش آفسايد (1384)، جايزه‌ی خرس نقره‌ای جشنواره‌ی فيلم برلين را (به‌طور مشترك با ...) برای او به آرمغان آورد. پناهی در آفسايد به مسأله‌ی ممنوعيت حضور زنان (به عنوان تماشاگر) در استوديوم‌های ورزشي ايران مي‌پردازد. او در اين فيلم داستان دخترانی را به نمايش مي‌گذارد كه برای تماشای مسابقه‌ی فوتبال بين تيم‌های ملی ايران و بحرين (برای راه‌يابی به جام جهاني 2006) ناگزير می‌شوند خود را به شكل و شمايلی پسرانه درآورند.

مسعود مهرابی: چه‌گونه به سينما علاقه‌مند شدی؟

جعفر پناهی: سال‌ها پيش، وقتي كه ده‌دوازده سال داشتم، داستانی نوشتم كه در كتابخانه‌ی محله‌مان جايزه اول را برد. آن زمان در كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، فيلم‌سازهای آماتوری بودند كه فيلم‌های هشت ميلی‌متری مي‌ساختند. آن‌ها به من پيشنهاد بازی در يك فيلم را دادند؛ به اين دليل كه به بچه‌ی چاقي نياز داشتند. به‌علاوه اين‌كه به خاطر داستاني كه نوشته بودم و جايزه‌ای كه گرفته بودم، توجه‌ها را به خودم جلب كرده بودم. اولين كار سينمايی من بازی در همان فيلم هشت ميلی‌متری بود كه فيل و فنجان نام داشت. داستانش هم اين بود كه من و يك پسر لاغر، الك دولك بازی مي‌كرديم. هر كدام كه چوب كوچيكه را بيش‌تر مي‌انداخت بايد آن ديگری به او كُولی می‌داد. وقتی كه من بايد كُولی مي‌دادم كار آسان بود و مشكلی وجود نداشت. اما وقتی كه آن پسر می‌باخت، مشكل شروع می‌شد. او بايد دنبال راه‌حلی مي‌گشت تا بتواند به من سنگين‌وزن كُولی بدهد. پس مدام اين طرف و آن طرف را نگاه می‌كرد و نهايتاً به جايی مي‌رسيد كه كارگرهايی سر ساختمان كار می‌كردند و گاری دستی داشتند و او مرا سوار بر آن مي‌كرد و مشكل حل می‌شد. فيل و فنجان فيلمی پنج‌شش دقيقه‌ای بود. بعد از اين در چند فيلم ديگر به عنوان دستيار كارگردان كار كردم. البته پدرم هم كه نقاش ساختمان بود نقش زيادی در تشويق من داشت. بعدها دوربين عكاسی خريدم و با آن شروع به كار كردم. عكس می‌گرفتم، نمايشگاه برگزار مي‌كردم تا اين‌كه سربازی پيش آمد و عكاسی را در جبهه‌های جنگ هم ادامه دادم و در پادگان هم نمايشگاه برگزار ‌كردم. در مريوان بود كه مسئول تلويزيون آن‌جا يكی از اين نمايشگاه‌های عكس را ديد و به من پيشنهاد كار داد. كار هم به اين شكل بود كه می‌خواستند از جبهه‌های جنگ گزارش راديويی تهيه كنم كه قبول نكردم و پيشنهاد كردم به جايش با دوربين فيلم تهيه كنم. سرانجام قبول كردند و مرا به تلويزيون مركز سنندج فرستادند.

 ... و كارتان را به عنوان فيلم‌بردار با آن دوربين‌های قديمی 16 ميلی‌متری كه سه لنز نمای نزديك و دور و وايد داشت، شروع كرديد.

بله. و چون همان‌جا لابراتوار چاپ فيلم هم وجود داشت، تصويرها را سريع ظاهر مي‌كردم و نتيجه‌ی كارم را مي‌ديدم. اين فيلم‌های مستند/ گزارشي، اغلب در همان استان كردستان نمايش داده مي‌شدند. بعدها، در عمليات مختلف در كنار رزمندگانی كه هم‌دوره‌ی سربازيم بودند حضور داشتم. آن‌ها اسلحه دست‌شان بود و من دوربين. از جمله عمليات «محمد رسول‌الله» كه كار مونتاژ فيلم مستندی درباره‌ی آن را هم خودم انجام دادم. اين فيلم مستند بيست‌ودوسه دقيقه‌ای، از شبكه‌ی سراسری تلويزيون ايران هم پخش شد.

 مونتاژ كردن را در همين دوره آموختی؟

از همان دورانی كه فيلم‌های هشت‌ميلی‌متری كار مي‌كرديم شروع كردم. مهم‌تر از همه ذوق و شوق و علاقه بود و يكي از دوستانی كه در تلويزيون كردستان كار می‌كرد خيلی كمكم كرد. در همان زمان كه در تلويزيون بودم، دوره‌ی سربازی را هم تمام كردم. و بعد هم كه در كنكور سراسری دانشگاه‌ها شركت كردم و پذيرفته شدم.

 در چه دانشكده‌ای پذيرفته شدی؟

سال 1363 در دانشكده صداوسيما قبول شدم. شصت نفر بوديم كه البته در ترم‌های بعد رشته تخصصی‌مان مشخص شد. هفت نفر در كارگردانی، هفت نفر در فيلم‌نامه‌نويسی و… اين زمانی بود كه كامبوزيا پرتوی ماهی(1366) را مي‌ساخت. سر فيلمش رفتم و دستيار شدم. سر مونتاژ گلنار (1367) هم از پشت صحنه‌ی آن برای پروژه‌ی دانشگاهی‌ام يك فيلم 16ميلي متری سی دقيقه‌ای ساختم به نام نگاه دوم كه مضمونش درباره‌ی عروسك‌هايی بود كه پرتوی در اين فيلم از آن‌ها استفاده می‌کرد.

 بعد از پايان دانشكده چه كردی؟

بعد از پايان دانشكده، تلويزيون مركز بندرعباس را انتخاب كردم و چهارپنج فيلم را همان‌جا كار كردم. از ساخته‌هايم فيلم‌هايی مثل دوست و آخرين امتحان در اولين دوره‌ی جشنواره‌ی سيما كه مختص آثار ساخته شده در شهرستان‌ها بود، هشت نه جايزه برد. و البته در همان زمان برگزاری مراسم، من به عنوان دستيار آقای كيارستمی در زير درختان زيتون (1372) كار می‌كردم.

 گويا دستياری تو در زير درختان زيتون خيلی ساده و از سر اتفاق پيش آمد.

بله. يك روز به كيارستمی تلفن كردم و پيغام گذاشتم كه فارغ‌التحصيل رشته سينما هستم و در تلويزيون كار مي‌كنم و علاقه‌مند به فيلم‌هايش هستم و گفتم كه دوست دارم در كار جديدش كنار او باشم. از شانس من هنوز گروهش تكميل نشده بود. همه چيز خيلي ساده برگزار شد. اولين روزهای فيلم‌برداری سر صحنه رفتم. آن‌جا از مينی‌بوس پايين آمدم و خودم را معرفي كردم. بعد از دوسه روز كار، دستيار اولش شدم.

 چه تجربه‌ای از عباس كيارستمی نصيبت شد؟ نگاه سينمايی‌اش برايت جذاب بود يا جنبه‌های تكنيكی و شيوه‌ی فيلم‌سازی‌اش؟

به هر حال من قبلاً هم در كنار كامبوزيا پرتوی دستيار كارگردانی را تجربه كرده بودم و مثلاً نوع بازی گرفتن او برايم مهم بود. اما در سينمای كيارستمی نوع بازی گرفتن‌ها متفاوت بود. به اين خاطر كه او سراغ خود جنس می‌رفت و آن را پيدا می‌كرد و زياد احتياج به بازی گرفتن نبود. ويژگی مهم سينمای كيارستمی به دقت و وسواس او درمقوله‌ی تصوير برمي‌گشت، چيزی كه پيش از آن كم‌تر ديده بودم. در سينمای او تصوير، گرچه متكی بر فيلم‌نامه بود، ولي برای خودش يك بيان جداگانه داشت. اين نوع وسواس‌ها و پرداختن به جزئيات در آن موقع خيلی توجهم را جلب كرد. بعدها كه خودم شروع به كار كردم، مثلاً در شيوه‌ی بازيگری، روش من فرق می‌كرد، اما مسلماً آن نگاه و ذهنيت در كار من رسوخ كرده بود. مثلاً الان در فيلم‌هايم شايد حتي برای بازيگرم نقش را بازی كنم و بگويم اين شكل از بازی مورد نظرم است. ولی حتماً در انتخاب بازيگر و برای پيدا كردن افرادی با فيزيك مناسب، دست به جست‌وجو مي‌زنم.

 يعنی همان كاری كه كيارستمی با وسواس انجام می‌دهد و تا بازيگر مورد نظرش و مناسب نقش را پيدا نكند، شروع نمی‌كند.

به شكل مطلق نه... آن چيزی كه در كار كيارستمی خيلي بر من تأثيرگذاشت، همان اهميت دادن به تصوير بود. يعني فهميدم كه اهميت تصوير، حتی فراتر از فيلم‌نامه است. تا حدی كه بعضی وقت‌ها، اصلاً خود تصوير حرف می‌زد و فيلم‌نامه را شكل می‌داد. مثلاً در تجربه‌ای كه با پرتوی داشتم، يك روز ديدم كه بازيگرها و دوربينش را آماده كرده، ولي جای دوربين را به فيلم‌بردار نمي‌گويد. وقتی دليلش را پرسيدم گفت «عيب ندارد، من يك قصه دارم كه دوتا بچه در آن هستند و حالا دوربين هرجا كه می‌خواهد باشد.» خب اين نگاه آن زمان پرتوی بود. در كار كيارستمی اصلاً اين‌طور نبود. نكته‌ی جالبی از كار با كيارستمی در خاطرم مانده. وقتی كه بار اول می‌خواست لوكيشنی را به من نشان بدهد، از فاصله‌ی يك كيلومتری تا رسيدن به مكان اصلی، چشمان مرا با دستمال بست. وقتی كه به لوكيشن رسيديم، خودش دستم را گرفت و پياده‌ام كرد و درست در مكاني كه بايد دوربين قرار مي‌گرفت چشمان مرا باز كرد و من دشت پلان آخر زير درختان زيتون را ديدم. خب اين پلان بسيار زيبا كه به سادگی به دست نيامده است. حتماً كيارستمی براي پيدا كردنش بارها سفر كرده است. دوربين هميشه جای خاص خود را دارد. يعني همان نقطه‌ای كه شخصيت سينمايی، نقش واقعی خود را مي‌سازد.

 اولين فيلمت بادكنك سفيد بعد از گذشت سال‌ها، هنوز هم در ذهن مخاطب ايرانی و غيرايرانی تأثير خوب و قدرتمندی دارد و نامش، نام جعفر پناهی را در ذهن تداعی می‌كند. اين فيلم كه به‌نوعی وام‌دار سينمای آن سال‌های كيارستمی‌ست، چه‌گونه شكل گرفت؟ البته با آن‌كه فيلم‌نامه‌اش هم از كيارستمی‌ست، اما می‌شود رگه‌های جالب توجهی از شخصيت مستقل سينمايی تو را هم در آن تشخيص داد.

در سال‌هايی كه در دانشكده بودم و در آرشيو فيلمش كار می‌كردم، موقعيتي برايم پيش آمد كه فيلم زياد ببينم. يادم هست آن موقع از علاقه‌مندان سينمای هيچكاك بودم و تمام فيلم‌هايش را ديده بودم و دكوپاژ و ريتم و مونتاژ آن‌ها را خوب می‌شناختم. در كنارش فيلم‌های كوتاه و مستندی كه در بندرعباس ساخته بودم و هم‌چنين تجربه‌هايی كه به آن اشاره كردم را سپری كرده بودم. بنابراين درست است كه فيلم‌نامه‌ی بادكنك سفيد از آن آقای كيارستمی بود ولي فيلم كار متفاوتي شد. به نظرم اين به خاطر ريتم و مونتاژ فيلم بود كه از سينمای هيچكاك و سينمای نئورئاليستی ايتاليا ياد گرفته بودم. من تلاش كردم تمام اين اندوخته‌ها را در فيلم اولم به‌كار بگيرم. نوع دكوپاژ و بازی گرفتنم نيز شكل خاص خودش را داشت. موقع ساختن فيلم مدام به اين فكر مي‌كردم كه حالا استادان دانشكده‌ام منتظرند ببيند نتيجه‌ی كارم چه مي‌شود. پس ذهنم اين بود كه دارم به آن‌ها امتحان پس مي‌دهم.

 موفقيت جهانی بادكنك سفيد برای خودت هم قابل پيش‌بينی نبود. فكر می‌كنی چه عامل‌هايی باعث شد تا اين فيلم به چنين موفقيت ماندگاری برسد؟

هيچ وقت سعی نكرده‌ام اين دوران را بررسي كنم تا بفهمم كه چرا اين اتفاق افتاد. چيزی كه بعد از آن برايم مطرح بود، اين بود كه سينما ديگر مسأله‌ی اصلي زندگی من شده بود. مي‌خواستم راهی را كه شروع كرده بودم درست ادامه بدهم. اين را خوب مي‌دانم كه رسيدن به موفقيت سخت است، اما تداوم آن سخت‌تر است. بايد به يك راه تازه فكر میكردم. فهميدم كه اگر قرار باشد هميشه در يك سبك و روش باقي بمانم خيلی زود به تكرار خودم خواهم رسيد. دنبال بيانی تازه بودم و فكر می‌كنم آينه حاصل چنين تفكری بود.

 اما آينه بازتاب موفقيت‌آميز بادكنك سفيد را نداشت.

شايد به خاطر اين‌كه آينه پلی بود بين بادكنك سفيد و دايره.

 به دايره هم می‌رسيم. منظورم اين است كه چرا آينه با آن كه در همان مسير بادكنك سفيد است، موفقيت آن را تكرار نمی‌كند؟

هميشه اين‌طوری است. به كارنامه‌ی نود درصد فيلم‌سازان دنيا كه فيلم اول‌شان موفق بوده هم كه نگاه كنی مي‌بينی نتوانسته‌اند موفقيت فيلم اول خود را دوباره تكرار كنند. در آينه دنبال نگاه و فرم جديدی بودم. از وسط فيلم، ناگهان همه چيز عوض می‌شود و فرم تازه‌ای را مي‌بينيم. در واقع اگر با همان شكل نيمه‌ی اول، كار را ادامه مي‌دادم شايد دلنشين‌تر مي‌شد. فكر مي‌كردم در جامعه‌ای دارم زندگي مي‌كنم كه آدم‌ها در آ‌ن دوشخصيتی شده‌اند. يعني وقتی كه اداره می‌رويم بعضی‌ها دارند تظاهر به چيزی مي‌كنند كه نيستند و همين آدم‌ها در خانه‌شان طور ديگری رفتار می‌كنند.

 يعنی پی بردن به اين نوع مسئله‌ها بود كه در ميانه‌ی كار باعث تغيير مسير آينه شد؟



سعی كردم چيزی را كه در محتوا وجود داشت در شكل بيانی كارم نيز بياورم و خب فيلم دوپاره شد. يك پاره همان فيلمی كه ما داريم می‌سازيم و آن پاره‌ی ديگر، واقعيتی است كه شخصيت دختربچه‌ی نقش اول فيلم به آن شكل مي‌دهد. درست است كه اين قسمت را هم ما مي‌سازيم، اما به هر حال خواستيم بگوييم كه اين آدم‌های دو شخصيتی در دل همين جامعه زندگی می‌كنند. برای همين به اين فرم رو آوردم. حالا شايد اين فرم خام و ابتدايی به نظر برسد اما به هر حال يك تجربه بود. شايد به خاطر همين، آن نگاه خالص فيلم اولم در آينه نبود و آن موفقيت را هم نتوانست تكرار كند. در بادكنك سفيد، قصه‌ را با شكل كلاسيكش بيان كردم. ولي در آينه قواعد را شكستم و نوعی تجربه‌گرايی كردم. مسلماً اگر آينه را نمي‌ساختم به دايره هم نمي‌رسيدم. بعد از آينه اين جسارت را پيدا كردم كه سراغ دايره بروم و به‌نوعی فرم را به خدمت محتوا درآورم و از اصول اوليه‌ی كلاسيك دست بردارم. چيزهايی كه از سينمای هيچكاك و در جريان فيلم ديدن‌های مداومم آموخته بودم، كنار بگذارم و نشان بدهم به چيز ديگری علاقه‌مند هستم. هم در تيتراژ بادكنك سفيد و هم در آينه ننوشتم فيلمی از جعفر پناهی. چون فكر مي‌كردم كه هنوز فيلم اولم شروع نشده و اين‌ها سياه‌مشق‌ها و تمرين‌هايی هستند كه مرا به فيلم مورد نظر و دلخواهم می‌رسانند. با دايره فيلمی از جعفر پناهی شروع شد؛ فيلم اول من دايره است.

 از دايره به بعد، به نوعی از سينمای شبه‌ژورناليستی گرايش پيدا می‌كنی؛ سينمايی كه با علت‌ها كاری ندارد و به معلول می‌پردازد. چه‌طور از بادكنك سفيد با آن قصه‌ی لطيف، شاعرانه و ماندگار به موضوع‌های راديكال و بيانيه‌وار رسيدی؟

وقتی كه در سينمای كودك و اصولاً با كودك كار مي‌كنی، اين حضور كودك به خودی خود نوعي لطافت را با خود به همراه می‌آورد. وقتی كه دنيا را از ديد كودكان نگاه مي‌كنی، اگر هم كه قرار باشد مسائل اجتماعی مطرح شود، اين‌ها تماماً شكلی تلطيف‌شده پيدا می‌كنند. خشونتی كه در دنيای بزرگ‌ترها وجود دارد را هم ناخودآگاه نمی‌بينی. از طرفی من هميشه به مسائل اجتماعی علاقه‌مند بوده‌ام. يك دليلش شايد اين است كه در مكان‌ها و محله‌هايی زندگی مي‌كردم كه آدم‌ها شرايط اقتصادی و اجتماعی خوبی نداشتند و اين مسائل را از نزديك و به‌خوبی لمس كرده‌ام. مسلماً اين فضا و دنيايی كه می‌شناختم روی سه فيلم آخرم تأثير گذاشته‌اند. از طرفی هميشه فكر می‌كردم كه مسئوليت‌هايی دارم؛ مسئوليتی از اين‌ نوع كه بايد به تاريخ گزارش بدهم. گزارش بدهم كه در چه شرايطی زندگي كرده‌ام و اصلاً كجا زندگی كرده‌ام. اين علاقه به «گزارش دادن به تاريخ» به دوران دانشجويی‌ام برمی‌گردد. در آن دوره فيلم مستندی به نام قمه‌زنی ساختم و در همان اول فيلم هم نوشتم «تقديم به تاريخ». فكر می‌كردم بيست يا سی سال بعد سندی از اين مراسم در دست باشد. فيلم، نمونه‌ای كوچك از آن دوره و اتفاقاتش است. اين نگاه ژورناليستی كه اشاره كردی شايد از همين‌جا می‌آيد؛ از اين‌كه احساس می‌كردم مسئوليتی اجتماعی دارم. در دايره، طلای سرخ و آفسايد اين گزارش به تاريخ وجود دارد. از مسائل اجتماعی و از محدوديت‌هايی كه با آن‌ها مواجه هستيم در فيلم‌هايم صحبت می‌شود. و خب تمام اين‌ها، زمينه‌های اوليه‌اش در دايره شكل گرفت. اول، گزارش به تاريخ. دوم، نگاه متفاوت به فرم و شكل هنری كار.

 طلای سرخ به‌نوعی ادامه‌ی دايره است. در آن فقر و فحشا مطرح می‌شود؛ يك بازتاب تصويری از فضايی كه دارد از زن سوءاستفاده می‌كند. در طلای سرخ مسأله‌ی اختلاف طبقاتی و تضاد ميان ثروت و فقر مطرح است؛ موضوعی محوری و مهم‌تر. يعنی چيزی كه اساس تضاد و برخورد طبقاتی است، نه فقط در جامعه‌ی ما كه در جوامع ديگر هم همين بحث و درگيری وجود دارد. تداوم اين نگاه چگونه شكل گرفت؟

خب، بعد از دايره خط فكری‌ام مشخص شد. حالا می‌خواستم درباره‌ی محدوديت‌ها فيلم بسازم و اين محدوديت‌ها می‌توانست شامل همه چيز بشود. چه مشكلات زنان و چه مسائلی كه در جامعه ديده می‌شود، مثل اختلافات طبقاتی و غيره. تمام اين‌ها می‌توانست در حكم تلنگرهای اوليه باشد و موضوع‌های مناسبی برای شكل‌گيری فيلم. در دايره به مسائل زنان و فحشا پرداختم، ولی تمام اين‌ها می‌تواند ريشه‌ی اقتصادی هم داشته باشد. گزارشی كه قرار بود به تاريخ بدهم مي‌توانست هم جدا از اين مسائل باشد و هم اين‌كه اين مسايل يكی از ركن‌های مهم آن باشد. به‌خصوص اين‌كه ما در جامعه‌ای زندگی می‌كنيم كه مسائل اقتصادی به دلايل مختلف سير طبيعی خود را ندارد. به خاطر رشد قشرهای بسيار ثروتمند و گسترش طبقه‌ی فقير، طبقه‌ی متوسط ايرانی به‌نوعی دارد از بين می‌رود. خب اين‌ها چه‌طور ممكن است شكل گرفته باشد؟ از آدم‌هايی ناشی می‌شود كه به شكل طبيعی و عادی ثروتمند نشده‌اند و نمی‌توانند با اين ثروت، ايجاد كار كنند. اين مسأله بر وضعيت طبقات پايين‌تر تأثير منفی می‌گذارد و همه‌ی اين‌ها دست به دست هم می‌دهد و فساد به بار می‌آورد و اختلاف طبقاتی كم‌كم گسترده‌تر می‌شود. اگر نگاه كنيد همه جای دنيا هم اين اختلاف طبقاتی وجود دارد اما خب در خيلی جاها طبقات شكل درست خودشان را دارند. طبقه‌ی بالا هست، پايين هست، متوسط هم هست و همه اين طبقه‌ها بده‌بستانی درست با همديگر دارند و به هر حال با وجود تمام مشكلات‌شان در كنار هم زندگی می‌كنند. اما در اين جا، طبقه‌ی فرودست و متوسط دارد قربانی می‌شود. حسين (شخصيت اصلي طلای سرخ) يكی از آدم‌های همين طبقه است كه دارد تدريجاً از بين می‌رود و هيچ كس هم او را نمي‌بيند.

 غرض از ژورناليستی بودن، اين است كه ما در اين فيلم‌ها با سطح وظاهر سروكار داريم. من ايرانی البته می‌دانم كه شما چه می‌گوييد. ولی برای نسل بعدی و برای آدمی كه در ايران زندگی نمی‌كند علت‌ها نامشخص است. هم در دايره و هم در طلای سرخ ما با اين لايه‌ی بيرونی سروكار داريم و نشانی از علت‌های پيدايش اين وضع نمی‌بينيم.
نمايش و توضيح آن‌ها به نظرم اضافه می‌رسيد.

 نمی‌گويم توضيح بده. بحثم مربوط به نشانه‌شناسی است. نشانه‌هايی كه حداقل به شكل سمبليك ما را با ريشه‌ها آشنا كند.

از اين منظر هم ما نشانه‌ها را به شكل‌های مختلف می‌بينيم. وقتی آن آدمی كه در طلای سرخ در آن برج زندگی می‌كند می‌گويد كه پدرش آن‌مكان را چه‌طوری ساخته و از نوع امرار معاش خود مي‌گويد، تمام اين چيزهای كوچك، روشن می‌كنند كه قضيه چيست. واقعاً بقيه‌اش به نظرم توضيح اضافه است. فرض كن اگر در دايره برای تك تك آدم‌ها قرار بود توضيح اضافه بدهيم، به‌نوعی باعث توقف جريان تفكر و خلاقيت تماشاگر مي‌شديم. به نظرم اين نوع فيلم‌ها در حكم تلنگری است كه بايد به ذهن تماشاگر وارد شود. او بر اساس دانش و آگاهی و جهان‌بيني خودش و ادغام آن با حرف‌ها و چيزهايی كه فيلم می‌گويد به فكر كردن وادار می‌شود. در فيلم، ما شكلی از جامعه را می‌بينيم. اين‌كه ريشه‌های آن كجاست و يا چه‌گونه می‌شود اين مسائل را حل كرد، نمی‌دانم آيا وظيفه‌ی من است يا نه؟ من اصلاً به اين قضيه اعتقادی ندارم كه فيلم اين رسالت را دارد كه مشكلی را حل كند. نشانه‌هايی كه مد نظر شما است به هر حال در جاهايی از فيلم وجود دارد. عمداً روی آن‌ها تأكيد زيادی نكردم. دوست داشتم اين امكان در اختيار تماشاگر باشد تا خودش به عمق مسائل و برداشت‌ ما برسد.

 در آفسايد با مضمونی متفاوت‌تر از دايره و طلای سرخ روبه‌رو هستيم. با موضوعی خاص‌تر و مربوط به جامعه‌ی زنان. مضمون آفسايد چه‌گونه به ذهن‌ات رسيد و انگيزه‌ی ساختن آن چه بود؟ صرفاً به خاطر اين‌كه زنان را به استاديوم‌های فوتبال راه نمی‌دهند يا برای نمايش مسأله‌ای كلان‌تر؟

در آفسايد باز هم با همان مسأله‌ی محدوديت روبه‌رو هستيم. مسائل و مشكلاتی كه برای يك جنس خاص وجود دارد و نمی‌تواند هم‌پای جنس ديگر در جامعه به پيش برود. اين اساس كارم بود. فكر مي‌كردم كه چه‌گونه می‌شود روی اين موضوع خاص قصه را بنا كنم. از طرفی به دليل اين‌كه خودم در نوجوانی به فوتبال و دروازه‌بانی علاقه داشتم و برای تماشای فوتبال به استاديوم‌ها می‌رفتم با حواشی موضوع به‌خوبي آشنا بودم. مثلاً روزی كه تيم ملی ايران از استراليا برمی‌گشت و قرار بود از آن‌ها در استوديوم آزادی تهران استقبال شود، من به اتفاق زن و دختر و پسرم به آن‌جا رفتيم. وقتي رسيديم كه تماشاگرها داخل شده بودند و ديگر كسي را راه نمي‌دادند. همان‌جا شنيدم كه پنج هزار زن يك‌مرتبه حمله كرده‌اند و رفته‌اند داخل و مسئولان، باقي زن‌هايی كه بيرون مانده بودند را ديگر راه نمی‌دادند. اين تصوير در ذهنم ته‌نشين شد. يكي دوبار همراه دخترم كه به تماشای فوتبال علاقه‌مند است به استاديوم رفتيم تا تمرين تيم ملی را از نزديك تماشا كنيم. به همسرم گفتم كه همراه ما بيايد تا اگر دخترمان را راه ندادند او را برگرداند. طبيعی بود كه دخترم را راه ندادند اما دخترم گفت من به هر حال مي‌آيم و بعد از ده دقيقه پيشم بود. نفهميدم چه كلكی سوار كرده بود. خب اين هم يك تلنگر ديگر بود. آخرين تلنگر بازی ماقبل آخر تيم ملی بود كه تقريباً صعود ايران به جام جهانی 2006 قطعي شد و گفتم حالا موقع ساختن اين فيلم است.

 چند فيلم مستند/ داستانی خوب درباره‌ی آخرين دوره‌ای كه ايران به جام جهانی رفت (1998)، ساخته شد. آن فيلم‌ها هم تأثيری بر شكل گرفتن اين طرح در ذهن تو داشت؟

يكي از فيلم‌ها را خاطرم هست كه ابراهيم اصغرزاده ساخته بود كه در آن بحث ورود زن‌ها به استاديوم مطرح نبود ولي خب همه‌ی اين‌ها كم‌و‌بيش تأثير داشته است.

 در فيلم‌های قبلی، در زمان فيلم‌برداری، كنترل كامل صحنه در اختيار خودت بود. ولی در آفسايد می‌بايست فی‌البداهه هم كار می‌كردی. از قبل برنامه‌ريزی كرده بودی برای شكار صحنه‌هايی كه قبل و بعد از مسابقه‌ی فوتبال فقط برای يك بار اتفاق می‌افتد؟

تجربه‌ی كار در تلويزيون و هم‌چنين فيلم‌برداری در جبهه‌های جنگ كمكم كرد تا بتوانم از پس مشكلات اين فيلم برآيم. و خب از قبل با طراحي آماده سر كار مي‌رفتم. مي‌دانستم كه در ابتدا، وسط و پايان فيلم‌برداری چه مي‌خواهم و اصلاً كدام تصاوير مي‌توانند به من كمك كنند. چون بر تدوين هم مسلط هستم ذهن دكوپاژی و ذهن مونتاژی‌ام با هم عمل می‌كردند؛ اين‌كه كدام صحنه‌ها را بايد كنار هم قرار بدهم. بعضی اوقات پلان‌ها به شكلی كه مي‌خواستيم جلو مي‌رفت و بعضي وقت‌ها هم نمي‌شد. در آن شرايط خاص دوباره ميزانسن مي‌داديم و كار را پيش مي‌برديم. بين شروع و پايان فيلم را مي‌دانستم بايد چه كنم. مثلاً مي‌دانستم كه بايد پدر وارد استاديوم بشود و دنبال دخترش بگردد، ولي اين‌كه پايان كلی فيلم چه مي‌شود را نمي‌دانستيم. يادم هست كه هنگام بازی با آقای محمود كلاری (فيلم‌بردار) و همكاران ديگر در استاديوم نشسته بوديم و يك گروه ديگر را هم در ميدان ونك مستقر كرده بوديم و فكر می‌كرديم اگر ايران بازنده شود چه اتفاقی مي‌افتد و طبيعي بود كه در اين صورت بايد پايان قصه تغيير مي‌كرد. ولي با آن نتيجه‌ی دلخواهی كه تيم ايران گرفت، انگار سناريوی بازی را ما نوشتيم و بازی بر اساس سناريوی ما جلو رفت.



 در واقع، قبل از شروع فيلم‌برداری فقط نيمی از فيلم‌نامه را نوشته بوديد و نه همه‌ی آن را؟



البته فيلم‌نامه داشتيم ولي به شكلي بود كه هر روز تغيير مي‌كرد. هر جلسه فيلمبرداری بر اساس اتفاق‌های تازه پيش مي‌رفت. مثلاً صحنه‌های گشتن با ميني‌بوس در شهر بعداً اضافه شد.

 هم در دايره و هم در طلای سرخ بازيگران را به‌نوعی انتخاب كرده‌ای كه مابه‌ازای اجتماعی دارند و نمونه‌هايشان را می‌توان در جامعه‌ی ايرانی ديد. دخترانی كه در آفسايد بازی می‌كنند بر چه مبنايی انتخاب شدند؟

در نظر بگيريد اين دخترها كساني هستند كه در شكل و شمايل پسرانه به آن مكان آمده‌اند تا نقش بازی كنند. اين با شخصيت‌هايی كه در فيلم‌های قبلي‌ام داشتم تا حدی متفاوت است. در فيلم های قبلي‌ام آدم‌ها، بي واسطه نقش اجتماعي خودشان را بازی مي‌كنند؛ با همه‌ی مشكل‌ها و مسأله‌های‌شان. اما در آفسايد اين دخترها با تظاهر به نقشی ديگر مي‌خواهند به خواسته‌های‌شان برسند. هرچند اين دخترها نيز به طبقات مختلف اجتماع تعلق دارند و مابه‌ازا دارند. اگر اين دخترها را در متن جامعه جست‌وجو كنيم خيلی راحت آن‌ها را می‌شناسيم؛ آدم‌هايی عاشق فوتبال، آدم‌هايی ترسو، و...

 هدفت از ساختن آفسايد، حل يك مسأله‌ی اجتماعی بود؟

هدف اولم بالطبع گزارشي به تاريخ بود كه هم در فيلم‌های قبلي‌ام و هم در آفسايد وجود دارد. و بعد، دلم مي‌خواست برای اين مسأله به يك راه‌حل برسم. و البته مسأله‌ای هم كه آزارم مي‌داد اين بود كه احساس مي‌كردم داريم در شرايطي زندگي مي‌كنيم كه همه از هم دور شدهايم. در فيلم نشان مي‌دهم كه از دخترها گرفته تا سربازها، با شروع مسابقه و اتفاقاتي كه تدريجاً شكل مي‌گيرد، آرام آرام به هم نزديك مي‌شوند و در نهايت به خاطر عشقي كه به وطنشان دارند، در يك جشن ملي شركت مي‌كنند و آن‌جا همه را در كنار هم مي‌بينيم. حالا اگر به دنيای خارج از فيلم برگرديم، همان‌طور كه گفتم، همه به‌نوعي از هم دور و پراكنده‌ايم و بايد انگيزه‌ای برای اين‌كه كنار هم جمع شويم وجود داشته باشد كه در درون ما ذوق و شوق ايجاد كند. شايد به همين دليل است كه در پايان فيلم همه خواه ناخواه راهي جز اين نداشتند كه گرد هم جمع شوند. اين‌كه اين فيلم مي‌تواند راه‌گشا باشد تا خانم‌ها بتوانند به داخل استاديوم راه پيدا كنند، ته دلم مي‌گويد شايد اين‌گونه باشد. به خاطر همين سعي مي‌كنم تشكل‌های زنان را دور اين فيلم جمع كنم و برای نمايش فيلم هم پافشاری مي‌كنم. تمام اين‌ها به خاطر اين است كه فكر مي‌كنم شايد برای اولين بار از طريق يك فيلم بتوانيم مسأله‌ای را حل كنيم.

 بعضی از دخترهای فيلم، تيپ‌های واقعی اجتماع ما نيستند. به‌خصوص يكی از آن‌ها كه فكر می‌كنم تماشاگر عام سينمای ايران او را پس بزند. همان دختری كه تيپ جاهل‌مسلك دارد و لاتی حرف می‌زند. چنين تيپ‌هايی را چه زن و چه مرد، حتی در استاديوم‌های انگليس هم راه نمی‌دهند. آيا نمی‌شد به جای اين تيپ لمپن و آشوبگر ـ كه البته به لحاظ سينمايی جالب و بامزه هم است ـ تيپی می‌گذاشتی كه به زن ايرانی نزديك باشد تا از اين طريق به حل مشكل زنانی كه می‌خواهند به تماشای فوتبال بروند كمك كنی؟

اول اين‌كه در نظر بگيريد نود درصد كسانی كه در ايران به تماشای فوتبال می‌روند جزو جوانان به حساب مي‌آيند. از بچه‌های ده‌دوازده ساله شروع مي‌شود تا به‌تدريج كه سن‌ها بالا مي‌رود و بعد به آدم‌هايي مي‌رسد كه مثلاً در دوره‌ی جواني به فوتبال علاقه‌مند بوده‌اند اما حالا با اين‌كه متأهل هستند و درگير مشكلات مختلف، هنوز پای ثابت اين مسابقه‌ها هستند. دوم اين كه در همه جای دنيا كساني كه به تماشاي فوتبال مي‌روند و به اصطلاح كشته و مرده فوتبال‌اند جزو تيپ‌های خاص به شمار مي‌روند. اين‌ها ظاهر، لحن و نوع ديالوگ‌هاشان با بيرون از ورزشگاه متفاوت است. به‌خصوص در ايران بعد از انقلاب كه جُو استاديوم‌ها به خاطر عدم حضور زنان كاملاً مردانه بوده است. مرداني كه خود را رها می‌بينند و خيلي راحت هرچه را كه دل‌شان مي‌خواهد به زبان‌ مي‌آورند. من بارها در استاديوم حرف‌های ركيك آن‌ها را شنيده‌ام و به خودگفته‌ام كه حتماً اگر با پسرم بودم خجالت مي‌كشيدم. آدم‌هايی كه برای اين فيلم انتخاب شده‌اند، از نوع همان دختری هستند كه شما از او با لفظ لمپن ياد كرديد. شايد اگر اين‌جور آدم‌ها در آن جمع نباشند جای سؤال باشد. آن دختر درست از همان تيپی است كه در استاديوم هستند. او خودش را شبيه به اين تيپ‌ها درست كرده كه كم‌تر به او شك كنند. اتفاقاً در اين جمع، او تنها كسي است كه كم‌تر كسي به او شك مي‌كند. حتي سربازان او را به‌سختي مي‌شناسند. بعد هم قرار نيست در هر فيلمي كه درباره‌ی زنان ساخته مي‌شود حتماً از تمام زنان جامعه در آن‌جا نماينده‌ای وجود داشته باشد. كساني به استاديوم مي‌روند كه به فوتبال علاقه‌مند هستند. حالا اين چندتا دختر خود را به شكل آن‌ها درآورده‌اند و به نظرم انتخاب ما انتخابي درست بوده. امكان‌پذير بود كه خيلی به واقعيت نزديك شوم، اما دوست داشتم كه در واقعيت كمي دخل و تصرف كنم. اگر بخواهيد واقعيت را تصوير كنيد خيلي سخت مي‌توان دختراني را كه در آن جمع هستند تشخيص داد. دخل و تصرف من در اين جهت بود كه دوست داشتم تماشاگر فوتبال ما، بافرهنگ‌تر نمايش داده شود. مثلاً در صحنه‌ی دستشويی پسرها كمك مي‌كنند تا آن دختر فرار كند. مي‌خواستم بگويم تماشاگران مرد ما آن‌قدر باشعور و با فرهنگ هستند كه تماشاگر دختر را هم كنارشان تحمل كنند.

 فكر می‌كنی وقتی كه فيلمت اكران شد و خانواده‌های ايرانی به تماشايش نشستند واكنش آن‌ها در مقابل چنين دختری چه خواهد بود؟ آيا همذات‌پنداری خواهند كرد؟

بله، نمونه‌اش در جشنواره‌ی فيلم فجر بود. در نه يا ده نمايش جشنواره‌ای كه داشتيم، به تمام سينماها سر زدم، از سينمای ويژه‌ی مطبوعاتی‌ها تا سينماهايی كه تماشاگران عادی در آن‌ مشغول تماشای فيلم بودند. عكس‌العمل‌هايی كه ديدم بي‌نظير بود و همذات‌پنداری را كه اشاره كرديد كاملاً احساس كردم. اگر تماشاگران ايراني ملاك هستند كه ما جواب خوبي گرفتيم. درست در فردای اولين روز نمايش، دفترهای پخش كننده‌ی فيلم برای خريد و نمايش آفسايد ابراز تمايل زيادي كردند.

 جعفر پناهی چه در اين فيلم، چه در طلای سرخ و چه در دايره به ناهنجاری‌هايی می‌پردازد كه به‌نوعی برای نمايش عمومی در ايران با مشكل مواجه می‌شوند. بعضی معتقد هستند كه اين خودخواسته و از سر عمد است.

به هر حال ما مي‌دانيم كه در چه جامعه‌ای زندگی می‌كنيم و با چه مسائل و مشكلاتي روبه‌رو هستيم. هميشه يك انگيزه‌ی قوی دارم، اين‌كه اگر قرار باشد از اول به اين مشكلات فكر كنم شايد به‌نوعی دچار يك نوع خودسانسوری شوم كه فيلم را ضربه‌پذير مي‌كند. اگر چيزی برخلاف خواسته‌ام بسازم ديگر فيلم من نيست و به خودم دروغ گفته‌ام. نه، اصلاً به اين مسائل فكر نمي‌كنم. مهم‌ترين مسأله برايم ساختن فيلم است، كه خودش يك پروسه‌ی دشوار است. اگر به مسائل و مشكلات فكر مي‌كردم، فيلم اصلاً شروع نمي‌شد. مرحله‌ی بعدی اين است كه بايد با نمايش فيلم‌هايم كنار بيايم. يا آن قدر سر حرفم می‌ايستم و حاضر به كم كردن حتی يك پلان نيستم كه اگرچه فيلم نمايش عمومی پيدا نمي‌كند، اما نهايتاً از طريق CD و DVD وارد بازار مي‌شود. الان در ايران چه كسي را مي‌شناسی كه فيلم دايره را نديده باشد؟ حالا هم آفسايد است.

 بالاخره تو فيلم‌هايت را برای مخاطبان ايرانی می‌سازي يا نه؟

نه، برای خودم مي‌سازم.

 جريان اصلی سينمای ايران، اكران و نمايش فيلمت برای تو چه‌قدر اهميت دارد؟



خب به دو مرحله بستگي دارد. اول مرحله‌ی قبل از ساخت است كه در اين مرحله هيچ چيز حتی مخاطب هم برايم اهميت ندارد و بالطبع نه اكران و نه نظر منتقدها و نويسنده‌ها و حتی جشنواره‌ها. مهم اين است كه مي‌خواهم بر اساس دانش و اندوخته‌هايم فيلم بسازم. و مرحله‌ی بعد، پس از پايان فيلم است كه استرس شروع مي‌شود و از خودم مي‌پرسم اگر اين فيلم ديده نشود چه؟ پس اين فيلم به چه درد مي‌خورد؟ مي‌پرسم آيا آدم مي‌تواند فيلمي بسازد كه به شكل درست به نمايش درنيايد و مخاطب ايرانی آن را نبيند؟ اگر اين فيلم بازده‌ی مالي نداشته باشد، پس فيلم بعدی‌ام را چه‌گونه خواهم ساخت؟ در مرحله‌ی اول اين‌گونه خودم را عادت داده‌ام كه با درگير نشدن در اين مسائل از خودسانسوری پرهيز كنم، پس اين مسائل برای من حل شده است. من تا به حال چهار فيلم ساخته‌ام كه به آن‌ها افتخار مي‌كنم و آفسايد هم پنجمين آن‌هاست. به خودم دلداری مي‌دهم كه با همين چند فيلم، فيلم‌هايی را كه مي‌خواستم ساخته‌ام.

 به همين خاطر است كه فيلم‌هايت را خودت تدوين می‌كنی؟ و استدلالت هم اين است كه فيلم را داري برای خودت می‌سازی؟

نمي‌دانم. بادكنك سفيد را دوست داشتم كس ديگری مونتاژ مي‌كرد. اگر فلاش‌بك بزنم، اصلاً از همان موقع فيلم‌های 8 ميليمتری علاقه‌مند به مونتاژ بودم و كار اكثر دوستانم را قبل از سربازی خودم مونتاژ مي‌كردم. هنگام پايان فيلمبرداری بادكنك سفيد همه‌ی شرايط آماده بود تا با تدوين‌گر ديگری كار كنم. ولي وقتی كه او فيلمم را ديد، با اولين حرفش تو ذوقم زد. بنابراين از آ‌ن پس كارم را به كسي ندادم تا سليقة كسي به من تحميل نشود.

 دقيقه‌ی 60 تا 80 آفسايد كمی طولانی به نظر می‌رسد. اگر كس ديگری فيلم را مونتاژ می‌كرد، شايد كمی ريتم اين قسمت را بهتر می‌كرد.

برعكس فيلم‌های قبلي‌ام كه شروع آن‌ها با يك ضربه بود، آفسايد را با ريتم آرامي شروع كردم و پله به پله تماشاگر را با خودم بالا بردم. نه، من احساس نمي‌كنم كه جايي از فيلم زياد است يا ممكن است باعث خستگي تماشاگر شود. با نكات ريزی كه به صورت مداوم در فيلم گنجانده‌ام مانع اين خستگي مي‌شوم. زمان فيلم را بر اساس زمان فوتبال كه 90 دقيقه است تنظيم كرده‌ام.





به اين دليل تهيه‌كننده‌ی فيلم‌هايت هستی كه از اعمال سليقه‌ی ديگران جلوگيری كنی؟

بله، باز هم به دليل مسائلي كه در اين‌جا وجود دارد يعني اگر تهيه‌كننده‌ی فيلم كسي ديگر باشد ممكن است مشكل ايجاد كند. اگر قرار باشد به من بگويند بخشی از فيلم را كوتاه كن، من مي‌توانم مقاومت و اصرار كنم. ولي اگر پای تهيه‌كننده‌ای ديگر در ميان باشد كه به غير از فيلم من فيلم‌های ديگری هم تهيه مي‌كند، ممكن است در ساخت كارهای بعدی‌اش مشكل ايجاد شود. بعد من عذاب وجدان مي‌گيرم كه باعث ضرر به او شده‌ام. اگر خودم تهيه‌كننده باشم مشكل اين‌چنيني ندارم.



 نظرت درباره‌ی سينمای «بدنه»ای ايران چيست؟

اعتقادم اين است كه در سينمای يك كشور بايد هر نوع فيلمي ساخته شود، چه فيلم تجاری و چه هنری، در واقع اين دو جريان مكمل هم هستند. سينمای بدنه‌ای كه گرايش به سينمای تجاری دارد مي‌تواند به شكل درستي تماشاگر را جذب سينما كند، تا در كنارش صنعت سينما بچرخد. از آن طرف سينمايي كه بيش‌تر دغدغه‌هايش به سينمای هنری نزديك است مي‌تواند كيفيت كار را بالا ببرد. اين دو مكمل هم‌ديگر هستند. مسأله‌ی بعدی اين است كه ما همه نوع فيلم داريم و بايد ببينيم كه تماشاگر دوست دارد چه فيلمي را تماشا كند. با اين كار برای تماشاگر احترام قائل مي‌شويم و فكر مي‌كنم آفسايد در هر دوی اين گونه‌ها جا مي‌گيرد، يعني هم رضايت تماشاگر عادی را جلب مي‌كند هم نظر تماشاگر نخبه را.

 شما در ايران جزو فيلم‌سازانی هستيد كه در موردتان گفته می‌شود برای جشنواره‌ها فيلم می‌سازند. يعنی فيلم‌های‌تان را به گونه‌ای می‌سازيد كه مخاطبش تماشاگر غير ايرانی‌ست.
هر حركتی كه در اين جامعه بكنيد يك مسأله برايش می‌تراشند. هر توفيقی هم كه به‌دست آيد باز پشت آن مسأله‌ای به وجود می‌آيد. وقتي كه بادكنك سفيد را ساختم و موفقيت‌هايش پيش آمد، كسي از من پرسيد چه‌قدر جايزه گرفتي؟ گفتم شصت هزار دلار. گفت بيچاره شدی چون شصت هزار تا دشمن پيدا كردی. وقتي كه آينه را مي‌ساختم، در همان پلان اول يكي از نويسندگان سينمايي كه از همان‌جا رد مي‌شد و فهميد كه دارم فيلم دومم را مي‌سازم گفت تو هرچي كه مي‌خواهي بساز، من نقد آن را نوشته‌ام! پس اين مسائل وجود دارد. اگر به چشم بيايي خودبه‌خود چشمگير مي‌شوی و راحت آدم را به كجاها كه وصل نمی‌كنند. من انگشت روی مسائل اجتماعی می‌گذارم و اين كار بدون دردسر نيست

 اين نوع سينمايی كه تو كار می‌كنی در دنيا به عنوان سينمای متفاوت شناخته می‌شود كه مخاطب وسيعی ندارد. به عنوان تهيه‌كننده فيلم‌هايت چه‌قدر درگير پخش فيلم‌ها و بازگشت سرمايه برای توليد فيلم‌های بعدی‌ات هستی؟

البته من سه سال يك بار فيلم مي‌سازم. اين در حالي است كه توانايي اين را دارم كه در سال حتي دو فيلم بسازم. حتي فيلم‌هايي كه در داخل ايران پرفروش هم باشد. اما واقعيت اين است كه دغدغه‌ی من در زمان ساخت فيلم اين است كه آيا اين كار را دوست دارم يا نه. اگر جواب من بله باشد حتماً تمام زندگي‌ام را پای آن مي‌گذارم. اين‌كه آيا سرمايه برگردد يا برنگردد مسأله‌ی بعدی من است. البته حالا من جزو فيلم‌سازانی هستم كه خارج از مرزهای ايران مرا به‌خوبي مي‌شناسند. فيلم‌هايم دارای اعتبار هستند و طبيعي است كه هر كس دوست داشته باشد با من كار كند و با من قرارداد ببندد. من معمولاً اين‌طور كار مي‌كنم كه فيلم را شروع مي‌كنم و در نيمه‌هايش با كسي شريك مي‌شوم. به اين شكل پول ساخت فيلم را با شراكت به دست مي‌آورم و با آرامش فيلم را تمام مي‌كنم. تا حالا و با اين شكل فيلم‌هايم ضرری نكرده‌اند. من نگران داشتن تهيه‌كننده در داخل و خارج نيستم.

 اين درست كه می‌گويی در مرحله‌ی اول فيلم را برای خودت می‌سازی، اما تماشاگران فيلم‌هايت عمدتاً خارجی‌ها بوده‌اند.

اين ناخواسته اتفاق افتاده است.

 فكر نمی‌كنی همين باعث شده تا نوعی نگاه غيرايرانی به آثار بعدی‌ات شكل بدهد؟
اگر قرار بر اين بود كه فقط جشنواره‌ها مطرح باشند با اين حساب آفسايد هيچ وقت نبايد ساخته مي‌شد، چون به هر حال آفسايد مخاطبانش بيش‌تر است و از طرفي به خاطر نوع و شكل كار اجازه‌ی مانور در عرصه‌های سينمايی مورد علاقه‌ام را به من نداده چون بر يك بستر مستند شكل گرفته و همين كارم را محدود مي‌كرد.

 به هر حال مخاطب فرنگی و ذائقه و نگاهش در كار تو تأثير می‌گذارد، ا ين را كه نمی‌شود كتمان كرد.

نمي‌توانم جواب دقيقي بدهم. به خاطر اين‌كه آدم چه خودآگاه و چه ناخودآگاه شايد از تشويق‌ها خوشش بيايد و چيزهايي كه گفته مي‌شود در ذهن آدم جای بگيرد، اما عشق و علاقه‌ی من به سينما قوی‌تر از آن است كه چندان تحت تأثير قرار بگيرد. برای نمونه، در زمان نمايش بادكنك سفيد از آقای كيارستمي خواسته بودند چيزی درباره‌ی من بنويسد و كيارستمي هم نوشته بود «با توجه به عشق پناهي به سينما و شناخت عميقي كه از تصوير دارد محال است كه هرگز فيلم بد بسازد.» واقعاً مي‌گويم، خالصانه عاشق سينما هستم و انگار تمام دنيای من را همين سينما تشكيل داده است. من واقعاً به هر چيزی كه می‌خواهم رسيده‌ام، از پله‌های هر جشنواره‌ای كه تصور كنيد بالا رفته‌ام و جايزه‌‌هايم را گرفته‌ام. با خودم صادقم. اگر قرار بود اين تشويق‌ها در ذهن من جای بگيرد بايد همان روال بادكنك سفيد را ادامه مي‌دادم. اما رسيده بودم به اين‌كه حالا نياز به تجربه‌ای تازه‌تر دارم و به خاطر همين است كه سعي مي‌كنم فيلم به فيلم متفاوت باشم و البته مهم‌تر از هر چيز پس از پايان هر فيلم، دغدغه‌ام اين است كه آيا فيلم در كشورم نمايش خواهد داشت يا نه. من بزرگ‌ترين لذتم را امسال بردم وقتي كه آفسايد در جشنواره‌ی فيلم فجر به نمايش درآمد.

 برنامه‌ی بعدی‌ات چيست؟

واقعاً نمی‌دانم چه پيش خواهد آمد. وقتی كه دايره تمام شد فكر كردم شايد ديگر هيچ وقت فيلم نسازم، همين‌طور وقتي كه طلای سرخ تمام شد. به هر حال پروسه‌ی زماني سه ساله بايد طي شود. البته طرح‌های مختلفي دارم. مثلاً يك طرح تاريخي است مربوط به هزار سال پيش و درباره‌ی «حسن صباح» كه خيلی دلم مي‌خواهد آن را بسازم. ولي هنوز مطمئن نشده‌ام كه اين فيلم بايد فيلم ششمم باشد. بايد آن‌قدر بماند تا به اين حس برسم كه بايد حتماً آن را بسازم.

 ممكن است در فيلم‌های بعدی‌ات از هنرپيشه حرفه‌ای استفاده كنی؟

بعيد نيست. بستگی به موضوع و نوع كار دارد.

 موفق باشيد.

متشكرم.

10 August 2006

دکتر حسين باقر زاده: خطاب به سردبير نشريه اينترنتي «روز»!

"آقاي حسين باقرزاده در اعتراض به يکي از مطالب چاپ شده در روز
که در آن نام ايشان ذ کر شده است، متني را براي ما ارسال کرده اند
که در زير، عينا چاپ مي شود"

روز ا.ن لاین
۱۹ مرداد ۱۳۸۵
http://roozonline.com/06feedback/017064.shtml

سردبير محترم نشريه اينترنتي «روز»

آقاي ابراهيم نبوي در ستون طنز خود در آن نشريه در روز پنجشنبه 5 مرداد 1385 (27 ژوئيه 2006) نسبت‌هاي نادرست و ناروايي به من وارد كردند. ايشان سپس و در پي اعتراض من، با اداي «توضيحي» به توجيه كرده خود پرداختند و اعتراض مرا با مطايبه به تمسخر گرفتند. از آنجا كه بيان حقيقت و روشنگري از وظايف اخلاقي و قانوني مطبوعات است لطف كنيد و در اولين شماره «روز» توضيحات زير را درج فرماييد.

1 - آقاي ‌نبوي مرا يك «تروريست مجاهد» (در گذشته) خطاب كرده است و سپس بر اين اساس كه سازمان مجاهدين در سال‌هاي 1353-54 كه من با‌ آن همكاري داشته‌ام «مشي‌تروريستي» داشته است عمل خود را توجيه مي‌كند. آقاي نبوي بيان نمي‌‌كند كه آيا در طول سي و چند سال گذشته هيچ گروه و جريان ديگري‌ هم در ايران مشي ‌تروريستي داشته است و يا نه و آيا همه كساني را كه با اين تروريست‌ها همكاري كرده‌اند تروريست مي‌شناسد يا خير. در اين صورت چگونه است كه در ليست بالابلند ايشان تنها من به اين لقب شرافتمندانه مفتخر شده‌ام؟

2 - آقاي نبوي‌ مي‌داند كه در فضاي‌ سياسي پس از جنبش اصلاحات در ايران، و پس از 19 سپتامبر 2001 در سطح جهان، تروريست بودن مفهوم جنايي خاصي پيدا كرده است و تروريست يعني جنايتكار از نوع سنگين آن. در اين شرايط، اطلاق لقب تروريست به يك فرد از مقوله توهين و سلب حيثيت بشمار مي‌رود. چنين رفتاري در دنياي آزاد جرم تلقي مي‌شود و نويسنده و به خصوص ناشر چنين اهانت‌هايي به لحاظ قانوني قابل تعقيب‌اند. محاكم قضايي در غرب مرتبا شاهد اقامه دعاوي‌اي از اين قبيل هستند و محكوميت در اين دادگاه‌ها هزينه‌هاي سنگين و كمرشكني را بر اهانت‌كنندگان تحميل مي‌كند.

3 - در دوراني كه من با مجاهدين كار مي‌كرده‌ام، حمايت، و حتي حمايت فعال، از مجاهدين در بين نيروهاي سياسي مذهبي عموميت داشت. آيا آقاي نبوي همه آنان را از شريعتي و طالقاني گرفته تا منتظري و بهشتي و بسياري از سردمداران بعدي جمهوري اسلامي را به آن دليل تروريست مي‌شناسد؟

4 - اگر آقاي نبوي كشتن تعدادي انگشت شمار از سردمداران رژيم شاه يا نظاميان آمريكايي در آن زمان را مصداق ترور مي‌شناسد در مورد ترورهاي سازمان يافته حكومتي در زمان شاه (مثلا در تپه‌هاي اوين) يا ترورهاي به مراتب مخوف‌تر و وحشيانه‌تر سردمداران جمهوري اسلامي پيش و پس از انقلاب (از سينما ركس آبادان تا قتل عام‌هاي وسيع و ترورهاي اين رژيم در داخل و خارج كشور) چه مي‌گويد؟ و آيا حاضر است همه كساني را كه با وابستگي به قدرت با يكي از اين دو رژيم (و برخي با هر دو رژيم) همكاري مي‌كردند و در ارگان‌هاي سياسي، تبليغاتي، مطبوعاتي، رسانه‌اي آن كار مي‌كردند (از ارگان‌هاي پليسي و امنيتي آن‌ها مي‌گذريم) و از آن ارتزاق مي‌كردند تروريست بنامد؟

5 - نظر آقاي نبوي در مورد كساني كه در دوران انقلاب با شعار «اعدام بايد گردد» آتش‌بيار قساوت‌ها و خونريزي‌هاي اوايل انقلاب بودند و يا در برابر اين قساوت‌ها مخالفتي ابراز نمي‌داشتند چيست؟ حال اگر اين افراد اتفاقا در درون نظام نيز جا خوش كرده بودند و براي‌ خود جا و منزلتي گرفته بودند و امامشان را تجليل مي‌كردند و از نام اسلام و انقلاب نان مي‌خوردند چه نامي مي‌توان بر آنان گذاشت؟

6 - هم‌چنين نظر آقاي نبوي در مورد كساني‌ كه به امام خميني، كسي كه به فرمان او كشتارهاي بزرگ در ايران صورت گرفت، اقتدا كردند، پاي پرچم او سينه زدند، به جمهوري اسلامي او رأي دادند و دست كم براي مدتي از او تجليل كردند چيست؟ اين سئوال به خصوص در مورد كساني ‌مطرح است كه علارغم ادعاهاي اصلاح‌طلبي، مدنيت، مدرنيته و حقوق بشر در سال‌هاي اخير هنوز حاضر نشده‌اند رسما از اين جنايات عظيم تبري‌ بجويند و بزرگ فرمان‌ده و آمران و عاملان اين جنايت‌ها را محكوم كنند. آيا تروريسمي بدتر از قتل‌هاي هزارانه مي‌توان سراغ داد و آيا از ديد آقاي نبوي كساني كه با آمران و عاملان اين قتل‌عام‌ها همكاري كرده‌اند سزاوار چه لقبي هستند؟

7 - من اگر يكي دو سال با مجاهدين در سي و دو سال پيش كار كرده‌ام (كه با مجاهدين پس از آن و پس از انقلاب اشتراكشان بيشتر در اسم بود)، بزرگترين و مشخص‌ترين اقدام من در آن زمان ايستادگي در برابر تروريسم دروني‌ سازمان بود. سران سازمان شريف واقفي را كشته بودند و صمديه لباف را به قصد كشت زده بودند. من بيش از هر كس ديگر در آن زمان در برابر اين خشونت ايستادم و براي جلوگيري ا ز ادامه يا تكرار آن، به داخل كشور به لانه شير رفتم و سرانجام وقتي خودم در خطر مرگ قرار گرفتم از دست سازمان فرار كردم. نشريه سازمان سپس نوشت كه «خائن سومي» (پس از شريف و لباف) وجود دارد كه به خارج كشور گريخته است، ولي از دست ما نخواهد گريخت. براي چندين ماه ‌پس از آن من در حالت نيمه مخفي در انگليس زندگي‌مي‌كردم. كدام يك از «تروريست»هاي ديگري كه در بندهاي بالا به آنان اشاره شد به اندازه كسري از اين در برابر تروريسم ايستاده‌اند وبراي آن مايه گذاشته‌اند؟

8 - از آن هنگام به بعد (يعني در 31 سال گذشته) من باهمه انواع خشونت، و از جمله با مجازات اعدام، مبارزه كرده‌ام. در ايام انقلاب از معدود كساني بودم كه با نوشتن مقاله و گفتگو خواهان لغو مجازات اعدام شده بود، و در غوغاي «اعدام بايد گردد»ها فرياد لغو اعدام مي‌دادم كه البته به جايي نمي‌رسيد. در ماه‌هاي آخر اقامت در ايران در سال 1360 كه از ترس جان در خفا به سر مي‌بردم سندي نوشتم و امضا كردم كه من مخالف مجازات اعدامم و اگر من دستگير و كشته شدم هيچ‌ كس حق ندارد به خونخواهي من كسي را اعدام كند يا بكشد. آقاي نبوي كدام تروريستي را مي‌شناسد كه در بحبوحه ترس از جان خود در چنان شرايطي به فكر نوشتن چنين سندي افتاده باشد؟

9 - آقاي نبوي‌ البته اولين كسي نيست كه به من لقب تروريست مي‌دهد. پيش از او آقاي صفار هرندي (وزير فعلي ارشاد اسلامي) در كيهان تهران اين افتخار را نصيب من كرده است. ايشان البته مدعي بود كه من در قتل شريف واقفي دخيل بوده‌ام. شايد منبع آقاي نبوي هم ايشان است (گرچه نام كوچك صفار هرندي «سعيد» نيست). شايد هم آقاي نبوي «منبع موثق» ديگري‌ داشته‌اند كه من ناآگاهم.

10 - در يك مورد ديگر نيز آقاي‌ نبوي به كيهان تهران تأسي كرده است. چند سال پيش، كيهان نوشت كه من بهايي شده‌ام. مستند كيهان اين بود كه من در يك گفتگوي ‌راديويي از حقوق بهاييان دفاع كرده‌ام. پس از آن،‌ پيرمردي كه در يكي از سخنراني‌هاي من در لندن شركت كرده بود از من به صورت استفهامي در باره اين نوشته كيهان سئوال كرد. با خنده گفتم كه من لازم نيست زن باشم تا از حقوق زنان دفاع كنم، لازم نيست كرد، ترك، عرب، بلوچ يا تركمن باشم تا از حقوق فرهنگي آنان دفاع كنم، لازم نيست همجنسگرا باشم تا از حقوق آنان دفاع كنم و لازم نيست بهايي باشم تا از حقوق بهاييان دفاع كنم - كافي است يك انسان باشم و از حقوق هر انساني دفاع كنم. پيرمرد از حرف من خوشش آمد و از آن به بعد در همه سخنرايي‌هايم او را ديده‌ام (و فكر مي‌كنم تنها فرد ثابت اين سخنراني‌ها بوده است!) بعدها پير مرد به من گفت كه او خودش بهايي است.

اكنون نيز آقاي نبوي ظاهرا به دليل اين كه من از حقوق مشروطه‌خواهان براي‌ شركت در جنبش ملي ‌دموكراسي‌خواهي دفاع كرده‌ام نتيجه گرفته است كه پس من خود هوادار مشروطه‌ام. بايد به كيهان تهران گفت كه دفاع از حقوق بهاييان دليل بهايي بودن نيست. براي ‌اين كار فقط بايد انسان بود. بايد به آقاي نبوي (يا منبع ايشان، «سعيد») نيز توضيح داد كه دفاع از حقوق مشروطه‌خواهان دليل طرفداري از مشروطه نيست. براي اين كار فقط بايد دموكرات بود.

اكنون آقاي نبوي بايد از خود بپرسد كه اگرملاك «تروريست» بودن من كمك به مجاهدين سال‌هاي اوليه دهه پنجاه در 3-31 سال پيش بوده و مبارزه من با تروريسم در همان ايام، و مبارزات من با خشونت در دو رژيم، و مبارزه من براي دموكراسي‌ كه بلافاصله پس از جدايي از مجاهدين آغاز شد (و نشر ايرانشهر در آستانه انقلاب لندن يكي از اولين آثار آن بود)، و پيكار 30 ساله من عليه مجازات اعدام، و ساير مبارزات حقوق بشري من در چند دهه گذشته، و دوري جستن من از قدرت به اين دلايل (علارغم آشنايي قديمي و نزديك من با بسياري از سران جمهوري اسلامي از بهشتي و رفسنجاني و خامنه‌اي گرفته تا قطب زاده و ديگران) و مبارزه براي دموكراسي و حقوق بشر تا حد پذيرش خطر مرگ، هيچ يك از اين‌ها در سابقه من به كار نمي‌آيد، در اين صورت ايشان در باره خيل عظيم ديگران (و از جمله، خود) چه ميتواند بگويد. سخن اين نيست كه گر حكم شود كه مست گيرند/در شهر هر آنچه هست گيرند . بلكه سخن اين است كه اگر در عالم سياست و مبارزات دموكراتيك و حقوق بشري ايران چو من يكي و آن هم تروريست باشد، آيا ايشان مي‌تواند فردي‌ غير تروريست در آن سراغ دهد؟

08 August 2006

:جمشید پیمان



جاری در گریه های زخم

برای هزاران زندانی سیاسی که درتابستان
1367 بفرما ن خمینی قتل عام شد ند.





گزینه ی من آب نبود
من ، دریا دریا خون بودم،
جاری در گریه های زخم.
بر گستره ی فریاد های شب،
توفانی از سکوت می چرخید،
و آونگ ها، در اهتزاز بودند ،
بی اندیشه ی درنگ.
صداها ، همه، قهقهه ی سرب بود ند،
در عبور از باورهای فرو ناریخته.
رخسار چلیپائیان در آئینه ی بهت مریم
با آیه های قران در آمیخته بود.
عطش بیابانی
صلابت آب را می گسلا نید
و عیسای مسیح
در خاموشی بی شفقت آسمان
نماز وحشت می خوا ند
و فرشتگان زمینی
در میان آوازهای سرب
و لذت دامن گستر خمینی
فرو
می
ریختند .
تیر بانان جیوه ای جماران
دخترکان را به خوابگاه خویش می بردند
تا خواب دروازه بانان بهشت برنیا شوبد.
مرداد داغ
طاقت سرما را از هم نمی گسیخت
و آب
از اندیشه ی شهر منجمد ، نمی گذشت.
من ، دریا دریا خون بودم
جاری درگریه های زخم
.

06 August 2006

جمشید پیمان


دلم نیست دریا، ولی تکه ابریست
که بارد به دل تنگی من، نهانی



چه سان گویم ازمکراین شیخ جانی
که پنهان کشد باده ی ارغوانی
به صد حیله بلعد حرام جهانی
زند جا نما زش به آ ب عیا نی
ز فرقان بخواند به آهنگ تزویر
کند ما یه آ نرا ، پی لقمه نا نی
ز هر گوشه گیرد یکی طعمه و باز
نبینی در ا و جز گشاده دها نی
طلسم سیاه چنین شیخ منکر
شکستن نبا شد حقیر و زبانی
نشا ید در افتی به گود ا ل تسلیم
تو شط فراتی ، یمی، بی کرا نی
در آنجا که عشق ا ست اندر میانه
بیندا ز تیغ یمانی وهم زرٌ کا نی
همه مایه ات سر اگر باشد ، آ نجا
دهد بر، نها لی که از جان نشا نی
به کارت نیاید بجز جان و سر هیچ
گذارت گر ا فتد به توفان ، زما نی
نباشد چرا درخورت ره سپاری ؟
نه پیری بها نه ترا ، نی جوا نی
مزن دم جزازعشق آنجا، که خوانند
به گوش د لت قصه ی پهلوا نی
ز گرداب ها یل، به شبهای تا ری
گذ ر کن، گر از ا یل دریا د لا نی
- - - - -
دلم نیست دریا، ولی تکه ابریست
که بارد به دل تنگی من ، نهانی