19 August 2006


:وبلاگ یادداشت ها - زری اصفهانی



کمی هم در مورد هنر
............................................................


دخترشاخه سبز آواز بود
با دامن گسترده اش برروی ابر
با شکوفه هایی که از دهانش میریخت

با پرنده هایی که از دستهایش می پرید
دختررود خانه ای از موج بود
موج هایی که با ستاره ها رقصیدند
و با نورهای رنگین همآغوش شدند



کمی هم از سیاست بیرون بیاییم و به هنر بپردازیم
شعر بالا را من دیشب برای دخترک 11 ساله ای گفتم که جایزه یک میلیون دلاری یک شوی تلویزیونی را به خاطر صدای زیبایش برد. دررقابت با شعبده بازهای متخصص و کارکشته ، تپ دانسرها و انواع دیگر هنرمندانی که از گوشه و کنار آمریکا برای این رقابت ها جمع شده بودند و چند هفته متوالی هنرشان را ارائه دادند و مردم از گوشه وکنار به آنها رای دادند و بلاخره این دختر کوچک که بقول خودش به او گفته بودند که زن سیاهپوست آواز خوانی را درخودش حمل میکند( صدایش به قدرت صدای خواننده های سیاهپوست بود ) و وقتی میخواند همه وجودش تبدیل به آواز شده بود، این جایزه را از آن خود کرد .

فیلم آواز بیانکا را اینجا نگاه کنید

وقتی آدم این نمونه هنرها را می بیند و این توانمندیهای انسانی را به حیرت فرو میرود. آیا براستی انسان ساخته شده است از تعدادی سلول ؟ اینهمه لطافت و زیبایی و پرواز روح از چه ناشی میشود؟

بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم اگر جوامع انسانی به اینصورت نبودند که الان هستند . اگر وضع بصورت دیگری بود. همه انسان های روی کره زمین غذا برای خوردن و پناهگاهی و آموزش و کتابی داشتند و اگر جنگ نبود و دشمنی نبود و زندان وسانسور و ویران کردن ماهواره ها و سوزاندن کتاب ها نبود. وبشر آنقدر مرفه بود که ساعاتی اضافه برکار تولیدیش داشته باشد آیا درآن ساعات چه میکرد ؟ مشخصا هنر جایگزین همه نابسامانی های روحی اش میشد. و اینهمه وقتی را که در نابود کردن خود و دیگران و محیط زیست اش صرف میکند صرف سازندگی و ساختن زیبایی ها میکرد و هنر آنوقت درچه نقطه ای میتوانست قرار بگیرد؟ وقتی که همه استعداد های مرده شکوفا میشدند و همه احساسات سرکوب شده آزاد میشدند و انسان بواقع انسان میشد. از جلد حیوانی اش بیرون می آمد و آن الهه ای میشد که حیوانات بگردش جمع میشدند و او برایشان آواز میخواند . جهانی که بگرد انسان می چرخید و می رقصید .