28 April 2008

مسيح علي نژاد: جماعتي كه نام شان را مي گذارند " برادر " بی آنكه رسم ساده برادري به جا بياورند



به خيابان انقلاب نرسيده
بالا آورده ام


مسيح علي نژاد
http://masihalinejad.blogfa.com


نمی گذارم
راسته خيابان انقلاب

جولانگاه هراس من و نسل من باشد
از
جماعتي كه نام شان را مي گذارند " برادر"

بی آنكه رسم ساده برادري به جا بياورند.

یکشنبه هشتم اردیبهشت 1387
....................................
متن کامل
http://masihalinejad.blogfa.com/post-70.aspx

26 April 2008

الاهه بقراط: منتظر کدام خطر باید بود، هنگامی که جامعه تا گلو در خطر فرو برده شده است


منتظر کدام خطر باید بود
هنگامی که جامعه تا گلو در خطر فرو برده شده است؟!

الاهه بقراط
https://iranbbb.org

کسانی که درست بر اساس سیاست جمهوری اسلامی
تلاش می کنند
توجه مردم و نیروهای سیاسی را
نه به مسئولیت زمامداران سیاسی و اقتصادی، بلکه به کشورهای خارجی جلب کنند،
در
واقع در همان راه هیاهوی اتمی و اسلامی نظام گام بر می دارند.

قرار دادن معلول به جای علت تا کنون به هیچ کس کمکی نکرده است که این بار بتواند با انحراف از «خطر اصلی» اندکی یاری به مردمی برساند که بی خبر از همه جا به تنازع بقای روزانه مشغولند.

Iran BBB
متن کامل
https://iranbbb.org/23094.htm

24 April 2008

ایرج مصداقی: داستان زنی که «هفت شوهر» دارد و حافظه تاریخی


داستان زنی که
«هفت شوهر» دارد
و حافظه تاریخی


ایرج مصداقی

روز ۲ اردیبهشت وقتی مطلب« گفت، من هفت تا شوهر دارم ...» را در سایت «اخبار روز» خواندم، بلافاصله به خاطر آوردم که این خبر را شش سال پیش عیناً خوانده بودم. داستان بر می‌گشت به دختری که پدرش او را به هفتصد هزارتومان به یک افغانی فروخته بود. یعنی او به همسری افغانی در آمده بود. افغانی مزبور برای تهیه هفتصد هزار تومان، از ۶ نفر دیگر کمک گرفته بود و آن‌ها هریک با دادن صدهزار تومان شریک در همسری او شده بودند. بدین ترتیب دختر دارای ۷ شوهر شده بود که هرشب نوبت یکی می‌شد. موضوع آنقدر تکان دهنده و تکرار ناشدنی‌ است که اگر کسی خوانده باشد، بعید است آن را فراموش کند. تازه من که در این زمینه‌ها حافظه نسبتاً خوبی دارم.


از چاپ دوباره آن تعجب کردم ولی جدی نگرفتم. قصد نداشتم مطلبی در این باره بنویسم. راستش چندان بیکار هم نیستم که راجع به هر مطلب پیش پا افتاده‌ای چیزی بنویسم. اما دیدم موضوع تمام نمی‌شود و دامنه‌ی انتشار این خبر هر روز گسترش می‌یابد و بعضی‌ها هم ول کن معامله نیستند. گفتم شاید بد نباشد کمی سابقه‌ی امر را توضیح دهم تا فعالان سیاسی و اجتماعی کمی به تعمق وا داشته شوند. دوستانی که در داخل کشور به فعالیت مشغولند گاه به درستی فعالان خارج از کشور را دور از واقعیت‌های ایران ارزیابی کرده و اطلاعات آن‌ها از جامعه و مردم را به روز نمی‌دانند. اما متأسفانه ظاهراً خود آن‌ها نیز به چنین بلیه‌ای دچار شده‌اند. مشکل ما ایرانیان در اینجاست که حافظه تاریخی نداریم و گذشته را به سرعت فراموش می‌کنیم



در زیر موضوع را با هم مروری میکنیم


در شهریور ۸۱، یعنی شش سال پیش و در دوران «اصلاحات»، خبری در سایت «زنان ایران» با عنوان «من هفت شوهر دارم» به قلم «کامبیز توانا» انتشار یافت که مشتاقان امروز این خبر در خارج از کشور، آن زمان وقعی به آن نگداشتند. اما در چند روز گذشته با تاخیری ۶ساله به موضوع پرداختند! آن‌هم با چه سوز و گدازی.

http://www.womeniniran.com/gozaresh/ 1-07-81 -g.htm


پس از انتشار این خبر در سایت «زنان ایران» در شهریور ۸۱، وبلاگ زنانه‌ها متعلق به خانم مهشید راستی، در سپتامبر ۲۰۰۲ به مطلب مزبور لینک داد:

http://zananeha.com/archives/2002-09


بعد از گذشت ۵ سال و مدت‌ها بعد از بسته شدن سایت «زنان ایران»، در ۱۲ تیرماه ۸۶ وبلاگ «سفید و سیاه» آن را دوباره انتشار داد. اشاره‌ای هم به منبع آن نکرد.

http://sm 14rf.persianblog.ir/post/ 35


در بهمن ۸۶ ، سایت «هفت تیر ! » (چه اسم با مسمایی) به مدیریت علی رضا محمد ظاهری و سردبیری پیمان روشن ضمیر ، بدون ذکر تاریخ و منبع، خبر مذکور را سه باره انتشار داد.

www.7tir.com/news/index.php/482/ - 99k


تا روز ۲۶ فروردین ۸۷ هم خوانندگان این خبر در سایت «هفت تیر» در مورد آن اظهار نظر کردند. هیچ اظهار نظری از روز ۲۷ فروردین به بعد که خبرگزاری انتخاب آن را انتشار داد، پای خبر مزبور گذاشته نشده است. اگر از این به بعد بگذارند، دیگر خدا می‌دااند


شش سال بعد از انتشار اولیه خبر، خبرگزاری «انتخاب» که سابقاً وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی بود به مدیریت محمدمهدی فقیهی (رئیس ستاد تبلیغات لاریجانی در انتخابات ریاست جمهوری دور نهم) و به سردبیری پسرش مصطفی فقیهی در روز ۲۷ فروردین ۸۷ آن را چهارباره انتشار داد! این سایت هم هیچ اشاره‌ای به منبع اول و دوم نکرد؛ چرا که ظاهراً خبرگزاری کارش تولید خبر است، نه این که خبر بیات شده وبلاگ‌ها را دوباره انتشار دهد و بودجه‌های عظیم دولتی و غیردولتی را به باد فنا دهد.

http://www.tiknews.org/display/?ID= 59105


در روز ۱ اردیبهشت ۸۷، محمد علی ابطحی معاون خاتمی در دوران ریاست جمهوری، در وبلاگ شخصی‌اش «وب نوشت» در مطلیی تحت عنوان « دختر 7 شوهره و اداره ی دنیا» در مورد این خبر اظهار نظر کرده و نوشت: «حتماً مسئولان هم آن را می خوانند و لابد اعتقاد دارند که آنها قبل از هر چیز مسئول وضع معیشتی مردم ایران هستند و نجات آنان از فقر مسئولیت اصلی آنان است نه اداره ی دنیا.»

http://www.webneveshteha.com/weblog/?id= 2146309380


ظاهراً و به تعبیر ابطحی در دوران خودشان دائم به فکر معیشت مردم ایران بودند و نه چیز دیگر.


امین زاده معاون وزیر خارجه‌ی خاتمی که در اصل وزیر خارجه‌ی مورد نظر خاتمی بود ولی خامنه‌ای با او موافقت نکرد، همین چند روز پیش گفت: جشن هسته‌ای را بایستی در سال ۸۱ می‌گرفتیم و از این بابت که احمدی‌نژاد روی دست آن‌ها بلند شده، معترض بود. جهت اطلاع ابطحی یادآوری می‌کنم سال ۸۱ ، و در دوران خاتمی سرنوشت شوم زن نگون بخت رقم خورد و خبرش هم همان موقع پخش شد اما ابطحی و امثال او خودشان را به آن راه زده بودند و نمی‌شنیدند. حتماً امروز وضع بدتر از آن روز است و هرچه پیش برویم صرف نظر از این که کدام جناح قدرت را در درست داشته باشد، اوضاع نابسامان تر خواهد شد.

مسئولان سایت «میدان زنان» که علی‌القاعده بایستی بیش از من از مسائل و مشکلات زنان در ایران با خبر باشند و اخبار آن را دنبال کنند نیز، خبر مزبور را با دادن لینک به مطلب خبرگزاری انتخاب، انتشار دادند.

http://www.meydaan.org /


سایت «تغییر برای برابری» که در رابطه با حقوق زنان فعالیت می‌کند هم با آوردن نوشته‌ی ابطحی و همچنین خبر خبرگزاری انتخاب به موضوع فوق اشاره کرد:

http://www.we-change.org/spip.php/ecrire/spip.php?article1878


هیچ‌کدام از این فعالان عرصه‌ی زنان و خوانندگان‌شان هم نفهمیدند که سایت «زنان ایران» این خبر را ۶ سال پیش انتشار داده بود و آن‌ها با تاخیری ۶ ساله به موضوع پی برده‌اند!


اگر فقط از یک جنبه به موضوع بنگریم، یک واقعیت و تراژدی بزرگ پشت انتشار دوباره این خبر خوابیده است. معلوم می‌شود از ۶ سال پیش تا کنون مدعیان هیچ کاری برای این زن و مشکلاتش نکرده‌اند. وگرنه مگر می‌شود این همه فعال زنان و مدعیان حقوق زنان متوجه نشوند که این مورد را ۶ سال پیش کار کرده بودند!

آیا اگر کسی مشکل این زن را دنبال کرده‌ بود، امروز متوجه نمی‌شد و اعتراض نمی‌کرد و یا اقداماتش را توضیح نمی‌داد و یا لااقل از سرنوشت زن نگون بخت خبر نمی‌داد؟

۶

سال پیش در خبر آمده بود که زن مزبور به هنگام رجوع به دفتر سازمان ملل در مشهد باردار بوده. بنابر این بچه‌ی‌ او امسال بایستی به مدرسه برود. امیدوارم موقع دیپلم گرفتن و دامادی فرزند زن نگون‌ بخت، دوباره این مسئله سر از جایی بلند نکند.


معلوم می‌شود که تمامی فعالان حقوق زنان و ... به سادگی از کنار این خبر که در سایت رسمی زنان (که آن موقع منحصر به فرد هم بود) درج شده بود، گذشته‌اند و حتا به روی مبارک هم نیاورده‌اند که چه بر سر این زن آمده است


نویسندگان و مسئولان سایت «زنان ایران» که مرکب از افراد زیر بودند:

«گروه نويسندگان: شـادی صـدر، فائزه طباطبايی، فرشته آهنی، سپـيده زرين پناه، آسيه امينی، مهتاب رحيمی، ميترا صادقی، نازنين خسروانی، گيسو فغفوری، زهره هدايتي، فاطمه امين زاده، فرزانه ابراهيم زاده

مسئول بخش عکس: شادی قديريان

طراح گرافيک: حسين نيلچيان

با همياری و همکاری: پرستو دوکوهکی، مهتاب يعقوبی، اکبر منتجبی، شهرام شريف »

http://www.womeniniran.com/darbareh.htm

معلوم نیست کجا هستند. تا خودشان راجع به مطلب مزبور توضیح دهند. شاید هم نیازی به روشنگری در این موارد نمی‌بینند و یا اساساً چنان درگیر مشکلات روزمره زندگی‌ شده‌اند که سری به سایت‌های اینترنتی‌ هم نمی‌زنند و خبر ندارند چه می‌گذرد


سایت اخبار روز، دوم اردیبهشت ۸۷ خبر مزبور را به نقل از وبلاگ هفت تیر و سایت انتخاب گزارش داد. البته وبلاگ «هفت تیر» نادرست است و صحیح آن سایت «هفت تیر» است و به گفته‌ی مسئولانش روزانه بیش از ۱۰ هزار بازدید کننده دارد.

http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId= 14803


«خبرنامه امیرکبیر» وابسته به دانشگاه امیرکبیر نیز که ظاهراً خبر آن را در سایت اخبار روز دیده بود، در ۴ اردیبهشت آن را عیناً مانند اخبار روز انتشار داد.

http://www.autnews.info/archives/ 1387,02,0008858


سایت ایران گلوبال نیز سوم اردیبهشت خبر مزبور را به نقل از وبلاگ «هفت تیر» انتشار داد. آن‌ها هم اشتباه سایت اخبار روز را که ظاهراً منبع‌شان بوده، تکرار کردند. چرا که اگر به اصل رجوع کرده بودند، می‌دیدند که سایت است و وبلاگ نیست.

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid= 2 &news-id= 45975 &nid=haupt


سایت «پیک نت» برای آن که از قافله عقب نماند تیتر آن را به «شلاق این فاجعه برگُرده "قدرت" باید فرود آید!» تغییر داده و انتشار داد. پیک نت منبع آن را «روزنامه انتخاب» ذکر کرد. روزنامه انتخاب وجود خارجی ندارد و مدت‌هاست منتشر نمی‌شود.

http://www.peiknet.com/1387/11ordibehesht/04/page/33SHALAGH.htm



نشریه اینترنتی «میهن» متعلق به علی کشتگر نیز مطلب را بدون اشاره به منبع آن، در روز ۳ اردیبهشت انتشار داد

http://www.mihan.net/y/ 1387/02 /Mihan- 02-01 .htm#13


ده‌ها سایت و وبلاگ ایرانی نیز خبر مربوطه را انتشار داده‌اند که برای جلوگیری از اطاله کلام از آوردن نام آن‌ها خودداری می‌کنم

باور کنید اگر چنین اتفاقی در هر جای دنیا اتفاق افتاده بود تا به حال ده‌ها اعتراض نسبت به آن شده بود. قبول کنیم ما حافظه تاریخی نداریم.

ایرج مصداقی
۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
irajmesdaghi@yahoo.com
www.irajmesdaghi.com



23 April 2008

دوازده اردیبهشت، روز همبستگی وبلاگ نویسان ایرانی با معلم دربند فرزاد کمانگر

دوازده اردیبهشت
را روز همبستگی وبلاگ نویسان ایرانی
با معلم دربند فرزاد کمانگر
نام می نهیم و از همه ی کسانی که دغدغه ی برخورداری از حقوق حقه ی بشر دارند ، صمیمانه می خواهیم که در این راه یاریمان سازند و دست در دست هم ، هم پیمان شویم تا فرزاد کمانگر ، معلمی نازنین ، را از کام مرگ با طناب دار برهانیم ... باشد که بتوانیم .

..............

12ordibehesht@gmail.com





کیوان رفیعی ( فعال حقوق بشر ) - ابوالفضل عابدینی ( فعال حقوق بشر و روزنامه نگار ) - حسین رونقی ملکی ( فعال دانشجویی و حقوق بشر ) - کوهیار گودرزی ( فعال حقوق بشر و وبلاگ نویس ) - پریسا مزینانی ( فعال حقوق بشر و روزنامه نگار ) - دکتر زری عرفانی ( فعال حقوق بشر ) - سیروان پرتونوری ( فعال سیاسی و وبلاگ نویس ) - نارین محمدی (فعال حقوق بشر ) - امیر فرشاد ابراهیمی ( فعال حقوق بشر ) - شیرین گیلانی - ادریس دژبند - سمکو نوری - اسعد رستمی - هامون نینا - روزا مرادی - محمد ایزدی - دکتر حسام فیروزی ( فعال حقوق بشر ) - بهزاد مهرانی ( فعال حقوق بشر و روزنامه نگار ) -آرش دکلان (محقق ) - کاوه خرمدین ( فعال حقوق بشر ) - مجتبی لچینانی ( فعال دانشجویی و حقوق بشر ) - مریم افشاری ( فعال سیاسی و حقوق بشری ) - علیرضا فیروزی ( فعال حقوق بشر و روزنامه نگار ) - رویا رهبر - اسماعیل مولودی - بابک باربد - ایران آزاد - فرحناز فر - فرامرز طاهری - مجید رضایی - رحیمی - آرش نصیری اقبالی - علی اصغر ملک محمدی - رضا رضایی - علی صابری - امیر امیر قلی - بهزاد امیری - محمدرضا شاعری - هادی صوفی زاده - مهسا مهسان - شاهین نجفی ( شاعر و موسیقی دان ) - پرتو نوری علا - حمید حمیدی - امیر یوسفی - حسن توانا ( فعال سیاسی ) - سما بهمنی - محمد حسین جعفری - خديجه رحماني - طه حسيني - علي عسکر رحماني - حبيب الله رحماني - بخشي صبوري - فتح الله قرباني - عبدالله رسولي - عبذالقادر سليمي - عزيز رحماني - خالد عزيزي - نامدار رحماني - سميرا درويي - پرستو درويي - فاطمه رحماني - مظفر رحماني - سميه رحماني- زعفران رحماني - آسيه گل محمدي - مهناز رحماني - عايشه حسيني - فائزه حسيني - ميثم رحماني - گلناز رحماني - اسعد عزيزي - وريا کويک - عليرضا مرودخي - ملکه حسيني - مهدي حسيني - باباخان مظفري - پروانه مظفري - شاپور صفري - آمنه مرادي - بهمن صفري - محمود کمانگر - اشرف صفري - وفا حسيني - سالار کمانگر - فرشته يوزي - محمد مارابي - محمدي - طاهر - فريدون قبادي - زينب مرادي - اميد صادقي - آيت مظفري - ابراهيمي - ابراهيمي - رضيه مرادي - انور مظفري - شاهو مارابي - خه بات شاه ويسي - سيروان محمدي - آرام مارابي - محمد ابراهيمي - شيوا ابراهيمي - اردشير فاتحي - شوکت مرادي - حبيب الله رستمي - حسين دشتي - فاطمه صفري - جمشيد صفري - حبيب الله صفري - صالح صفري - رحيم شفيعي - کيومرث خرمي - حسام رستمي - گونا محمودي نژاد - ژيلا کريم پور - الهه نجفي - مهري باباني پور - دلنيا خاطري - اميد کمانگر - ئه ستيره خاطري - فردين اسکندري - برومند ويسي - پيمان پور زاهد - محبوبه اسدي - سميرا مولايي - محمود امامي - سارا ايزدي - سعيده مرادي - باسام شريفي - حبيبه مرادويسي - حميد زرتشتيان - تحفه خاطري - فرزاد صدري - منوچهر کمانگر - کامران کاظمي - ناديا زردشتي - حميد عزيزي - فريبا قرباني - گلاويژ محمدي - مجيد موسوي - سلما سهرابي - عايشه فروغي - فرحناز ورامي - سيروان کمانگر - کاوه کمانگر - سيوان کمانگر - محمد کمانگر - زهرا محمدي - فتح الله کمانگر - آمنه محمدي - سلام کمانگر - عبدالله کمانگر - شيرين شفيعي - صلاح کمانگر - کاله شادي - هستي کمانگر - فرشيد کمانگر - فريبا کمانگر - علي محمدي - آرزو محمدي - عطيه کمانگر - آرش محمدي - آريا محمدي - آذر محمدي - فرشته کمانگر - فريدون فتحي - مجيد محمدي - حامد محمدي - سهيلا محمدي - درخشان محمدي - حفصه محمدي - سميه محمدي - صبريه محمدي - عزت صادقي - گلمراد احمدي - مختار احمدي - سالار احمدي - جبار احمدي - سنا ابراهيمي - عبدالله ابراهيمي - گلباغي ابراهيمي - هاشم ابراهيمي - کبري رحماني - سرگل ابراهيمي - بيان ابراهيمي - نسيم ابراهيمي - سوما ابراهيمي - رستم مرادويسي - پوريا مرادويسي - نسرين مرادويسي - نشمين مرادويسي - خاصه مرادويسي - فرياد مرادويسي - نظام مرادويسي - عينا فاتحي - آسيه مرادويسي - ندا مرادويسي - پاينداز مصطفايي - سودابه غلامي - فرهاد قبادي - فرشاد قبادي - مريم کمانگر - رضا قبادي - شهاب قبادي - فرشاد آذري - رستم محمدي - نورالدين فيضي - آرمان کمانگر - کريم احمدي - شهاب ابراهيمي - کامران ابراهيمي - آرام قبادي - ابراهيم احمدي - ايرج ابراهيمي - شهرام قبادي - احمد قبادي - رامين احمدي - بهرام فنحي - ولي اميري - منصور کمانگر - آرش هاشمي - عطا سجادي - دلير مرادويسي - نرگس مارابي - رضا مرادويسي - فرشاد قرباني - لطيفه مرادويسي - ايوب محمدي - آراس محمدي - آزاد ميراحمدي - حبيب الله قبادي - احمد فيضي - غلامرضا مرادويسي - فريده قبادي - شلير ياراحمدي - عليرضا مرادويسي - بيژن مارابي - هوشيار غلامي - زيرک فتحي - رئوف سيفي - سامان سيفي - خسرو سيفي - شنو سيفي - آزيتا سيفي - جمينه مرادويسي - آرزو سيفي - فوزيه کاووسي - پيمان کمانگر - حسين محمدي - حسن کمانگر - کاووس قرباني - ناصر کاوه کمانگر - رحمان کمانگر - عبدالله کمانگر - رنگينه کمانگر - طليعه اسمند - سيروان کمانگر - جمشيد فيضي - مهري کمانگر - ابراهيم شيرواني - سوما کمانگر - سيوان کمانگر - سهراب قرباني - شهين کمانگر - شيدا کمانگر - محمد فيضي - زهرا محمدي - محمدرضا آهنگر - شهلا کمانگر - ميراحمد قرباني - سامان محمدي - فريبا کمانگر - شيوا محمدي - ژيلا کمانگر - هانيه قرباني - محمد کمانگر - شيلان فيضي - يدالله کمانگر - نبي کمانگر - ايوب کمانگر - افشين کمانگر - فهيمه کمانگر - ليمو کمانگر - شنو کمانگر - پرستو کمانگر - آرزو کمانگر - محمد محمدي - رعنا شادي - صالح کمانگر - توفيق فيضي - فريده کمانگر - اشکان فيضي - صلاح کمانگر - خاور اسدي - عايشه ظفري - يدالله کمانگر / رعنا خاطري / کبري ساماني / محمد سعيد محمدي / مونا محمدي / مينا محمدي / عسکر محمدي / فاطمه محمدي / امير محمدي / زاهد محمدي / شيوا محمدي / ژيلا محمدي / اکبر آذرهوشنگ / فردين آذرهوشنگ / فريبا آذرهوشنگ / فرشته آذرهوشنگ / فريده آذرهوشنگ / فهيمه آذرهوشنگ / شورش آذرهوشنگ / فانوس آذرهوشنگ / سلطنت آذرهوشنگ / معصومه آذرهوشنگ / کبري آذرهوشنگ / طلا اميدي / زينب صادقي / رشيد ابراهيمي / احمد اورامي / نسرين ابراهيمي / مولود ابراهيمي / ميرزامراد اسدي / حيدر مرادي / ابراهيم اسدي / فرزاد اميدي / يدالله اميدي / عبدالله اميدي / صالح اميدي / شکرالله نصرتي / حسين نصرتي / پرويز اميدي / کورش ابراهيمي / مسعود ابراهيمي / سهيلا لطف الله پور / صديق قبادي / عبدالرحمان مرادي / محمد خاطري / احمد پشابادي / ويدا خاطري / طيبه قبادي / واليه رستمي / انور قبادي / مظفر نجيب زاده / عطيه قبادي / نايب رستمي / فايق رستمي / علي ميرزائي / محمد شريفي / علي احمدي / حسين خاطري / علي مرادي / محمد محمدي / عرفان نامداري / شهريار اسکندري / اميد رستم پور / محمدامين کريمي / کيانوش احمدي / توفيق کمانگر / ماجده رستمي / احمد رستمي / خديجه رستمي / محمد رستمي / گلاويژ قبادي / محمدامين کمانگر / شاهو کمانگر / فرشته حميدي / کريم مرادي / مرتضي حسيني / ايوب حمدي / ايوب باتماني / شهاب بهرامي / هيوا مرادويسي / طيب شعباني / اختيار شمس / امين خاطري / آرمان رستمي / يوسف اميري / صباح کوهساري / زينت باقري / کنعان بهرامي / فواد تابعي / چنور اسدي / نرمين رضايي / جليل مرادي / مختار صادقي / صابر باتماني / هادي ساعدي / پوريا ابراهيمي / شيروان قرباني / سيامک قرباني / سردار قرباني / سوران قرباني / شاهرخ کمانگر / سميرا کمانگر / رابعه مرادي / ابراهيم کمانگر / حسن کمانگر / رحيم کمانگر / رنگينه جلالي / نگين کمانگر / پروانه کمانگر / شيوا قيسوندي / علي قيسوندي / افسانه کمانگر / ميرزا صالحي / نجات کمانگر / ميترا کمانگر / منا قبادي / زهرا قبادي / مهين قبادي / افشين قبادي / آفتاب رستمي / رحيم قبادي / صادق باتماني / تبريز باتماني / گلاله کمانگر / بهرام باتماني / محمد ديم / معارف مظفري / محمد ظفري / محمد شريف ظفري / براخاص رحيمي فرد / حيدر ظفري / ادريس ظفري / ظريفه ظفري / گلباغي ديم / انور مظفري / سلما ظفري / سيروس ظفري / ويس کرم نورعلي / هدايت ظفري / اختر محمدي / بابا ظفري / ثانيه خسروي / پيمان مرادي / ناوخاص ديم / عليمراد ظفري / غلامرضا ظفري / محمدعلي ظفري / طاووس کمانگر / شکوفه ظفري / برهان ظفري / شيرزاد ظفري / حشمت فاتحي / سرور ظفري / آزاد ظفري / علي خسروي / هوشنگ خسروي / فريدون فاتحي / گودرز قلعه / امير ظفري / انور ظفري / فرهاد احمدي / ايوب محمودي / عبدالقادر ظفري / جمشيد رحيمي فرد / مختار ظفري / مليحه ظفري / بهادين ظفري / الله داد محمودي / بهروز دشتي / محمد مرادي / سالار ظفري / سهراب ظفري / خداداد ظفري / فرزاد احمدي / جوهر ظفري / علي ظفري / خالد ظفري / علي اکبر مارابي / افشار مارابي / رحيم احمدي / حسام مرادويسي / کاوه فاتحي / فخرالدين فاتحي / فريدون فاتحي / نظام مرادويسي / عطا محمدي / منصور پرويزي / خبات احمدي / علي احمدي / صادق مظفري / احمد ابراهيمي / احمد پشابادي / اميد پشابادي / ياور مظفري / شيرزاد ابراهيمي / فتح الله کمانگر / عبدالله ابراهيمي / محمد پشابادي / ابراهيم ازادي / جمشيد دروئي / محمد مرادي / نصرالله دانائي / محمود فاتحي / توفيق نکونام / اسماعيل يوسفي / حسين کمانگر / نجم الدين مردوخي / محمد کمانگر / جمال مردوخي / اردشير صفري / حسن وفائي / صديق قادري / يزدان مردوخي / توفيق قبادي / صديق کمانگر / فريدون کمانگر / رحيم کمانگر / عثمان جواهري / غفور ميرزائي / بهمن محمدي / مهدي کمانگر / آرمان صفري / جهانگير مرادي / سردار پرويزي / بهرام بلاني / بيژن اکبري / جعفر پيري / غلامرضا قره ويسي / فرهاد قره ويسي / براخاص محمدي / غفور مرادويسي / خالد صفري / علي احمدي / يعقوب وفائي / مختار مارابي / مختار فرج اللهي / جوانمير فاتحي / کيومرث صفري / راميار محمدي / فتاح صفري / مسعود صفري / علي مرادي / سنجر محمدي / نصرالدين ظفري / بختيار محمدي / احمد قيطاسي / علي عباس حسيني / عباس ميرزايي / فرهاد عزيزي / ايرج فتحي / داريوش ميرزائي / بهزاد واقعي / نوزاد صفري / عرفان ميرزائي / حسن مارابي / فردين مارابي / جميل حسام شريعتي / ولي محمدي / مختار منوچهري / يوسف محمدي / خدامراد محمدي / فردين ايوبي / برزان قرباني / ويسمراد مراديان / حسام فاتحي / مصطفي ابراهيمي / الله کرم مهدي / هوشيار يوسفي / پيام فريدي / شاکرم قيسوندي / آرام رمضاني / برومند قره ويسي / محمدعلي کمره گره / محمد محمدي / شنو فريدي / عطيه واقعي / شاهين مارابي / کاروان مارابي / تيمور فريدي / اشرف محمدي / زبير واقعي / صالح محمدي / ولي دشتي / ثريا سرچمي / آرش محمدي / صمد رضائي / عثمان رضائي / محبوبه قرباني / حسي پورمحمدي / اسماعيل محمدي / فواد رحيمي / ابوبکر قرباني / رستم رحماني / خدامراد محمدي / گلمراد قيسوندي / محمد قيسوندي / محمود فتحي / حيدر محمدي / يوسف امله / شامحمد قيسوندي / خبات ظفري / کريم فتحي / ابراهيم دشتي / محمد جواهري / ولي قيسوندي / جهانگير مظفري / علي مظفري / مختار قرباني / محمد باتماني / فرحناز باتماني / خليل ابراهيمي / حبيب الله قرباني / خليل مظفري / حسن باتماني / طوبي محمدي / شاپور گل محمدي / دلنيا کمانگر / حسن ويسي چقاکبودي / سروه محمدي / رضا کوهدشتي / حسن گل محمدي / شلير کمانگر / حسين ويسي چقاکبودي / کژال راستگو / صادق اميني / شلير محمدي / ناصر باتماني / اميرعلي راستگو / هيرواحمدي / علي احمدي / فرحناز رشيدي / جعفر چوبتاشاني / سوران محمدي / ئاراس کمانگر / باقر امجدي / دلنيا شاه مرادي / ئاکو محمدي / فوزيه کمانگر / دولت غلامي / هستي قادري / رستم کمانگر / آزاد کمانگر / مرضيه کمانگر / بهزاد اسکندري / جمشيد قادري / محمدرضا سليمي / ناظم کريمي / نيره فتحي / فرزاد کمانگر / رويا کمانگر / فواد کمانگر / فرشته کمانگر / کژال محمدي / محمد فتاحي پور / زانکو عبدي / عادل ملاپور / کمال جمالي / فرهاد بشيري / ژوان محمدي / فريد کمالي / شاهو ميرزايي / عدنان هوايي / فرزين فرامرزي / محمد گروهي / مهين يوسفي / سميه جمالي / غلام شيرواني / رضا احمدي / عطا احمدي / ژاله محمدپور / رامين فاتحي / راميار فتحي / زاهد شيرواني / صابر کمانگر / مريم رمضاني / محمد کمانگر / عزيز ميرگساري / خليل حاتمي / ياراحمد کمانگر / احمد اسدي / مظفر سهرابي / شاهو عنايتي / وريا ريحاني / فردين فقيه سليماني / راميار خاطري / سيد حاتم حسيني / مسعود بيگ محمدي / يدالله کمري / سيد ثمين حسيني / محمد طاهر کريمپور / گلاله مرادي / هه ژار کاظمي / ياور مرادي / پيمان حسيني / سينا همتي / سهند همتي / زمانه اسکندري / ثويبه باتماني / رضيه کمانگر / سلطنت کمانگر / کامبيز کمانگر / روژين صابري / سونيا احمدي / شهين ابراهيمي / رويا مارابي / شنه مارابي / ناديا ديده بان / بهاره شيرواني / شکوفه شيرواني / بهاره صادقي / سروه پيکارپرسان / اکرم کمانگر / پرستو نديمي / صديقه اميني / آرزو قره ويسي / مهستي حيدري / شادي / سميرا امامي / روناک مصطفي پور / مهناز ياراحمدي / شکوفه علي محمدي / پريسا مارابي / سميرا سلطاني / شاديه صفايي / پروين رضايي / سحر کريمي / محمد قره ويسي / ناهيد صفري / ويدا کمانگر / شيوا کمانگر / ژيلا کمانگر / چنور مارابي / ليلا کمانگر / سيوان کمانگر / آرمين کمانگر / شيوا کمانگر / شيلان کمانگر / ليلا کمانگر / ئاسو کمانگر / طاهر کمانگر / افسر کريمي / سوسن رازاني / چنور مرادي / فاطمه هحمدي / رضا فيضي / شنو سيفي / ليلا خليلي / قوامي / سيوان عبدي / سيف الله کمانگر / صديق محمدي / صلاح گرامي / ابراهيم اسدي / خسرو اسدي / شرافت قادري / مريم رمضاني / ماريه رمضاني / نسرين ابراهيمي / نه به ز نصراللهي / مهدي فتحي پور / احمد کمانگر / هاجر کمانگر / علي پشابادي / حفصه کمانگر / شاهو کمانگر / چنور اسدي / امين کمانگر / اختر کمانگر / انور کمانگر / حيات کمانگر / علي الفتي / يدالله رحماني / مسعود کرمي / آرمين ابراهيمي / فواد ابراهيمي / وريا ابراهيمي / بختيار رضايي / صلاح زماني / فواد کمانگر / جبار عبداللهي / مظفر محمدي / افشين نديمي / سروه فتحي پور / مظفر نهري / بدون نام / سارا احمدي / ثويبه محمدي / مهناز کريمي / اميد کمانگر / ناصر کمانگر / صديق قبادي / ويدا رستمي / بهمن رعنايي / سليم مرادويسي / احمد مرادويسي / سميرا مرادي / بهاره مرادي / ريزان خالدي / شيدا رازياني / سميه رحيمي / امجد آزادي / کيهان کرمي / فرهاد کرمي / امير کرمي / منوچهر کرمي / مرتضي صبوري / آزاد صبوري / محمد يوسفي / جلال يوسفي / مهرداد مولانائي / سعيد مرادويسي / بهزاد ياراحمدي / فواد ياراحمدي / سلام ياراحمدي / خدارحم مرادي / رضا نظري / يزدان نظري / شهاب منبري / هيوا منبري / نادر فاتحي راد / کاظم فاتحي راد / منصور فاتحي راد / حبيب الله جواهري / فواد محمدي / کامران رحيمي / آرمين شريفي / عابد صبوري / علي حيدري / فرشاد قادري / اميد فاتحي / صفر صادقيان / بهمن فدائي / ئه سرين خداکرميان / فارس گويليان / فاروق گويليان / هادي سليمي / اميد کمانگر / ازاد / احمد نديمي / بدون نام / بدون نام / شهين رضائي / فتحي / پگاه فتحي / شهناز ويسي زاده / عمر قتحي / شقايق فتحي / آزاد کمانگر / بدون نام / فائزه رحماني / رحماني / احمد جواهري / محسن محمدي / ئاسو مظفري / هادي ياسمي / کاميار باتماني / افشار قلعه / جلال محمديان / شادمان نيايش / فردين صفري / بدون نام / فرهاد حميدي / اميد ابراهيمي / پرويز رضايي / شريف کمانگر / عايشه مسلمين نيا / فرهاد ابراهيمي / آرام محمدي / محمود قبادي / سيروان تابعي / حبيب قرباني / اقبال محمدي / فواد ابراهيمي / مختار قرباني / نصرالدين قرباني / حبيب کمانگر / ئاريز مصطفائي / حسن محمدي / محمدي / نظيف منفرد / اسماعيل ياراحمدي / عزيزي / فخري / شادي / امامي / عزيزي / وريا درودي / فاطمه کمانگر / کبري کمانگر / محمد قبادي / احمد قبادي / محمود قبادي / ليلا رضائي / صبري روحاني / ثويبه قبادي / سهيلا قبادي / محمود بهرامي / آرمان پرويزي / فرهاد رحيمي / فريد ديده بان / سعيد قبادي / عدنان رستمي / آيت مظفري / جمال کمانگر / پيمان محمدي / آرام مارابي / محمود فاتحي / آکو محمدي / صديق شادمهر / ساتيار حسيني / عبدالله گرگاني / فرهاد کمانگر / ادريس فيضي / شکرالله يوسفي / محمد مارابي / محمد جواهري / بدون نام / سيروس / سميه قبادي / فرزاد محمدي / عبدالله بهرامي / شهلا کمانگر / علي قبادي / شيدا کمانگر / طوبي کمانگر / آرمان کمانگر / نوشين کمانگر / مهنوش کمانگر / اميد کمانگر / علي کمانگر / دلير محمدي / کيوان کمانگر / ئاکو محمدي / مريم کمانگر / شاهو محمدي / فاطمه کمانگر / کبري کمانگر / پري محمدي / حبيب الله محمدي / هاشم فيضي / آرام محمدي / آرمان کمانگر / بيان مشيري / بهاره کمانگر / شينا محمدي / ليلا کمانگر / تاج الدين حسيني / مسلم زارعي / شهرام محمدي / دلير خورشيدي / عابد فيضي / اسکندر فيضي / شهاب فيضي / سهيلا محمدي / وهاب فيضي / ميترا صيدي / فرهاد محمدي / فريبا معزي / ابراهيم محمدي / کيوان اسدي / حسن کمانگر / ازاد رحمان پور / سيوان احمدي / هماوند لهوني / هوشمند رحيمي / سوما محمدي / نسار محمدي / مريم بحري / آرينا ابراهيمي / مهرنوش رضائي / پيمان محمدي / سيروان محمدي / ايرج محمدي / يزدان محمدي / فاطمه پرويزي / حسن محمدي / ماريا کرمي / جاني کرمي / احمد مراحمي / يوسف محمدي / کيهان محمدي / شهريار محمدي / فاروق محمدي / سحر محمدي / بهزاد محمدي / فرزاد محمدي / لطف الله محمدي / آزاد محمدي / فتح الله محمدي / خبات محمدي / فهيمه مرادي / فاطمه مرادي / محمد مرادي / عبدالله مرادي / منوچهر مرادي / عادل امامي / مينو افتاده / بزرگ جعفري / علي محترمي / حسين اشراقي / هاشم کمانگر / ليلا غلامي / توفيق کمانگر / فرانک لطفي / صديق کمانگر / سهيلا صادقي / سميه ديباجي / مريم اماني / صلاح کمانگر / امين کمانگر / سيوان کمانگر / کبري قرباني - ژينا کمانگر - سعديه رحماني - فرهاد کمانگر - محمود کمانگر - ناهيد احمدي - فرج کمانگر - عاليه کمانگر - روژين کمانگر - مريم کمانگر - بهزاد کمانگر - منصور کمانگر - روژان کمانگر - خبات کمانگر - احمد کمانگر - توفيق کمانگر - مرضيه کمانگر - مسعود کمانگر - فرزاد کمانگر - آرام کمانگر - علي کمانگر - ليلا کمانگر - لقمان کمانگر - روژين محمدي - هيوا فيضي - اسد کهريزي - شهريار کهريزي - کيوان کهريزي - مسلم رازياني - رشوان رازياني - ايوب دولتياري - رضا دولتياري - محمد فاتحي - اميد فاتحي - سيامک محمدي - فرج الله کمانگر - فرهاد کمانگر - نعمت آريا - فواد فيضي - وحيد رازياني - اقبال مردوخي - رحمان مردوخي - آرمان مردوخي - حسن مردوخي - شهرام رازياني - بابک رازياني - اردشير رازياني - صديق اسدي - جمال ياري - آرمان احمدي - ابوالفضل راستگو - مهدي کريمي - علي رضائي - دياکو کمانگر - دياکو صالح - آرام بهرامي - هادي کريمي - فاطمه سعيدي - آرزو کمانگر - ميترا صالحي - عادل کرمي - ژيان عبدي - زهرا رحيمي - فردين مارابي - علي اکبر گرگاني - هارون کريمي - اردشير باتماني - فراست مرادي - شهلا مارابي - محمود گرگاني - مکائيل رحيمي - شيرخان بتاماني - جواد باتماني - مسعود مارابي - ولي يوسفي - عبدالعزيز نادري - نبي خان قيسوندي - سامان جواهري - آرمين مارابي - علي سرچمي - رحيم باقري - شاپور قيسوندي - سيروان رسولي - فرحناز باتماني - اسماعيل مارابي - اکبر نادري - اشرف مريواني - حميده يوسفي - جمشيد مارابي - ئاسو رمضاني - سيروان چوبتاشاني - حسام جلالي - عطيه احمدي - آرمين جواهري - جهانشاه باتماني - فاطمه عزيزي - فاطمه جلالي - مژگان محمدي - تيمور محمديان - عزت الله شافعي - مظفر کلوچه - پروانه محمدي - فريد کمانگر پور - فتح الله نورزاده - محمود ويسي - محمد صابري - افسانه جواهري - روناک خودزوز - عبدالله جواهري - غلام ويسي - غلام صابري - فاطمه محمدي - شهرام بيکس- محمد عزيزي - حسن راستگو - رضا جواهري - زينب محمودزاده - شهناز باتماني - شاپور عزيزي - حسين راستگو - مهدي ويسي پور - زينب قره ويسي - ايران باتماني - محمد تقي زاده - علي حسن مظفري - هادي مولايي - خانم خودزوز - معصومه راستگو - کبري اميني - عطيه سمري - مينا جواهري - عينا پرويزي - نجات يوسفي - صالح حسن پور - محمد حسن پور - حسن فاتحي - ماهان مرادي - سهراب مرادي - محمد سمري - حسن مارابي- اکبر مارابي - حسن مظفري - خسرو کمره گره - حسن محمدي - اردشير مارابي - بهمن دشتي - حسين مظفري - علي داد خانم آبادي - علا اکبر کمانگرپور - تيمور مارابي - مارف مارابي - هاشم ظفري - محمدحسن مظفري / حسن کمانگرپور - شاجوان کمري - ولي باتماني - عبدالله علي آبادي - امير مرادويسي - مختار ميري - ولي شاه ميري - شاهو باتماني - غفار آزادي - شاپور مرادويسي - شاپور کمانگر - کيوان صفري - وريا بايي - مريم احمدي آساوله - حبيب الله مرادويسي - آرمان صفري - ارش صفري / حسن باجلاني - نجات مظفري - علي محمدي و ...

.



مجموعه ی فعالان حقوق بشر - صدای اعتراض معلم - وب سایت کیوان رفیعی - تا رهایی فرزاد کمانگر - بابک خرمدین - وسوسه ای به نام بودن - سودای سیمرغ - دانشجویان سوسیالیست دانشگاه های سراسر ا یران - جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی - وب سایت ایران ب ب ب - خبر نت - تنگ تکاب - من یک کمونیست ایرانی هستم - خانواده ی کانال یک - بیری نوی - چایلدی - وب - آ - ورد - درختان عقیم - کورد ژورنالیست - افق کارگری - دست نوشته های سعید - آزادی - برابری - مارکسیست - اتحاد - سوسیالیسم - اکتبر زنده است - بی سرزمین تر از باد - حرفی برای نگفتن - سرنوشت محتوم حکومت ظلم سرنگونی است - نازخاتون - کمون - خانه آفتابی- گفتنی ها و ...

16 April 2008

لادن برومند: ادعانامه ای عليه وجدان خويش، به مناسبت هفدهمين سالگرد ترورعبدالرحمن برومند


جنايت کاران از يادها و خاطره‌ها و شاهدان جنايات خويش واهمه دارند، تا مبادا تصوير پليدی هايشان ريشه به تيشه توهم و دروغی بزند که از آن تغذيه می‌کنند. ما می توانيم با احيای اين خاطرات، بر جمهوری اسلامی و آرمان هايش برای هميشه مهر بطلان بزنيم.

ثبت فجايع و مبارزه با فراموشی راهی است که بر همه شهروندان باز است، اين امر را نيازی به تشکيلات و تسليحات و پول نيست. اين مهم را عشق لازم است و خرد، قلمی و قدمی.

روا نيست که فغان قربانيان در سکوت زمانه مدفون شود و روايت دروغين و توهين آميز جلادان تنها روايت از وقايع برای قضاوت تاريخ بر جای بماند.



ادعانامه ای عليه وجدان خويش
به مناسبت هفدهمين سالگرد ترورعبدالرحمن برومند


لادن برومند


هانا آرنت يکی از انديشمندان يهودی و آلمانی تبار قرن بيستم در مقا له ای که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد، می نويسد بارها با آلمانی هايی روبرو شده که به او می گفتند: "ما از آلمانی بودن خود شرمنده ايم"، و او در پاسخ آنان می گفت: "من از انسان بودن خود".

شايد اين جوهر مشترک انسانی ماست که در مقابل ظلم و ستمی که بر انسان می رود احساس مسئوليت می کنيم. از آن دو بيت معروف سعدی گرفته تا قانون کيفری در فرانسه که ، "عدم ياری به يک انسان در خطر را جرم می شناسد"، تا ايجاد سازمان هايی چون صليب سرخ، عفو بين‌الملل، ديده بان حقوق بشر يا پزشکان بدون مرز، از جمله پاسخ هايی است که انسان ها در موقعيت‌های مختلف، به حس مسئوليت و احساس گناه در مقابل فجايعی داد ه اند که نه آمر آن بودند و نه عامل‌.

بديهی است که در قرن جنايات بی‌شمار عليه بشريت، قربانيان، دولتمردان، حقوقدانان و انديشمندان جهان در اين باره انديشيده‌اند و حاصل تجربيات و فکرشان را به رشته تحرير کشيده اند. از اين‌رو، ادبيات پرمايه ای درباره‌ی اهميت ياد و خاطره در اختيار ماست که بر فکر و چاره‌جويی مان تأثير می گذارد و در را ه پر خطر دموکراسی ياری‌مان ميدهد.

بيست و نه سال پيش نظامی بر اساس نفی حقوق بشر در ايران پی ريزی شد. از آن زمان ملت ايران شاهد نقض مستمر اين حقوق و اعمال خشونتی بی سابقه در تاريخ معاصر کشور بوده‌است. سؤال اين است که برای پايان دادن به اين خشونت و حمايت از حقوق افراد چه می توان کرد؟ می‌توان همچنان انگشت اتهام را به سوی آمران، عاملان و مباشران اين قتل ها و به طور کلی همه اعدام های خودسرانه نشانه رفت و خواستار دادگاهی صالح شد که اتهامات مقامات و مأموران جمهوری اسلامی را بررسی کند و اگر جرمشان محرز شد، به مجازات رساند. البته که اين هدف همه ماست، اما فعلاً متهمان حکومت می کنند و جهانيان چندان نگران اجرای عدالت در مورد قربانيان اعدام های خودسرانه در ايران نيستند.

پس راهی ديگر بايد جست. شايد برای اينکه روز پاسخ‌گويی زودتر فرا رسد، بتوانيم خود چاره‌ای بينديشيم. شايد بهترين راه، زمينه سازی برای اجرای عدالت، مراجعه به وجدان خويش و بررسی مسئوليتی است که خود به عنوان شهروند به عهده داريم. و ای بسا که در آئينه خاطره‌ها بتوانيم ابعاد اين مسئوليت را بررسی کنيم و و جدان رنجور خويشتن را به داوری کشيم و از خود بپرسيم که چگونه و چرا چنين خطا کرديم. چون خطا کرديم آن روز که مليون مليون به طرف صندوق‌ها‌ی رأی شتافتيم و رقص کنان، چنين سرنوشت فاجعه باری را برای خود و فرزندان و مملکت‌مان را رقم زديم.

چهره‌ی خون آلود سپهبد نصيری بر صفحه تلويزيون در همان نخستين لحظات انقلاب هرگونه توهمی را نسبت به عناصری که ميان عدالت و انتقام تفاوتی نمی گذارند، از ميان برده بود. خوب به ياد دارم آن صبحگاه شوم آخرين روزهای زمستان را در دهانه بازار اصفهان که همراه با جماعتی از اقشار مختلف مردم آن شهر در مقابل عکس‌های اجساد سوراخ شده امرای ارتش شاهنشاهی در جا ميخکوب شده بوديم و سکوتی مرگباری بر جمع‌مان حاکم شده بود. انگار که در اين تصاوير پيامی مستتر بود از حاکمان نورسيده به مردمان اين سرزمين. پيامی آشکار از استبداد، خودسری، انتقام‌جويی و خشونت. ماهيت واقعی جمهوری اسلامی که بر همگان ناشناخته بود، به وضوح دراين تصاوير ديده ميشد. و انگار که مردم با سکوت مرگ بارشان ظهور استبدادی خشن را شهادت می دادند. و بدين ترتيب کابوس اعدام ها آغاز شد. درمقابل تصويراجساد حاکمان ديروز که اينک به جرگه مظلومان و ستم ديدگان پيوسته بودند، خود را پشيمان و شرمنده يافتم، پشيمان از اينکه قلباً با اين انقلاب بودم، شرمنده از اين که ابعاد خطر را نفهميدم. آن روز وجدانم برای هميشه معصوميت خود را باخت.

و با اعدام ها، سرکوب دگرانديشان نيز آغاز گرديد. آنان که چون پرويز اوصياء شجاعانه قلم به دست گرفته به اعدام بی‌گناهانی چون سرگرد منير طاهری به اتهام کاذب شرکت در آتش سوزی سينما رکس آبادان، اعتراض می کردند، به سرعت روانه زندان شدند و شعار جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر، بحث راجع به نظام آينده کشور را فيصله داد و مردان شجاع ديروز موش صفتانه سر تعظيم فرو آوردند. مليون ها ايرانی بی توجه به جوخه های اعدام و بی‌دادگاه‌های انقلاب، به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند و خواه نا خواه بر جنايات غير قابل اغماض مسئولين، مهرمشروعيت دموکراتيک زدند. پس تعجبی نيست اگر وجدان کل جامعه ايران در دادگاه تاريخ به پاسخ گويی فرا خوانده شود.

همچنان که در دالان های تاريک حافظه ام می گردم، با برق خشم‌آلود نگاه عاصی زن جوانی روبرو ميشوم که چند روز يک تنه برای نجات عمويش از اعدام جنگيده بود، و بالاخره به زندان فراخوانده شد و جسد غلامرضا نيک‌پی شهردار سابق تهران را تحويل گرفت و به تنهايی مراسم دفنش را ترتيب داد. همسرمرعوب‌اش نيز او را همراهی نکرده بود. غضب و عصيانی که درآن نگاه، وجودم را تکان داد خبر از قدرت تخريبی خشم و عصيان حاصل از ظلم و بی عدالتی می داد.

نگاه آن زن جوان، سخنان زنی ديگر را به خاطر ميآورد که بدون درنگ در مورد اعدام نيکپی گفت : "او را که خوب کردند کشتند". هنوز دوسال از اين اظهار نظر تأسف انگيز او نگذشته بود که چهره اش بر صفحه تلويزيون فرانسه پديدار گشت. مخبرين با او به عنوان يک زندانی در زندان اوين مصاحبه می کردند. آشکارا تحت شکنجه‌های سخت قرار گرفته بود و در دهانش اثری از دندان نمانده بود. او همراه با هزاران فعال سياسی ديگر در چنگال قوه قهريه ای گرفتار امده بود که خود با شعار "اعدام بايد گردد" به تثبيت و تحکيم‌اش کمک کرده بود.

هنوز در ايران بودم که تظاهرات زنان عليه حجاب اجباری، پايه های نظام جمهوری اسلامی را به لرزه در آورد و حمله قداره بندان و چاقوکشان حزب‌الهی به اين اجتماع مسالمت‌آميز، تعريف حکام جديد را از آزادی های فردی به زورچاقو، سنگ و پنجه بکس به شهروندان تفهيم می کرد. يازدهم ارديبهشت ۱۳۵۸ بار سفر بسته و ايران را ترک کردم. می دانستم که وطنم را برای مدت مديدی نخواهم ديد. رفتم و تحصيلات‌ام را که برای مدت کوتاهی قطع شده بود از سر گرفتم و با دلی گرفته به کتاب هايم پناه بردم. همچنان که در فراغت کتابخانه پاريس در جستجوی علت اين کژروی جمعی بودم، شلاق و اعدام در ايران به سرعت گسترش می يافت. همراه با کشتار فعالان سياسی، مردمان بی بضاعتی را به اتهام اعتياد و قاچاق مواد مخدر به قتل می رساندند و در کردستان ابعاد کشتار غير قابل تصور بود.

به عنوان نمونه کيهان هفتم شهريور ۱۳۵۸ را ورق می زنم، صفحه اول از اعدام ۱۴ زندانی زندان تبريز خبر می‌دهد. در صفحه دوم اسامی دو شهروند کرد که در زنجان اعدام شده اند به چاپ رسيده‌است. در صفحه سوم روزنامه خبر اعدام ۲۰ تن از اهالی سقز منتشر شده که نه نفرشان از افسران و درجه داران ارتش بوده‌اند. کافی است به جزئيات اعدام ساکنين شهر سقزتوجه کنيم. شيخ صادق خلخالی، اولين حاکم شرع دادگاه‌ انقلاب اسلامی، شامگاه پنجم شهريور سال ۵۸ وارد شهر سقز شد. ساعت هفت بامداد روز بعد، بيست قربانی به جوخه اعدام سپرده شدند. حتی اگر از بدو ورود حاکم شرع، دادگاه تشکيل جلسه داده بود. برای هر متهم فقط چند دقيقه وقت بررسی صرف شده است! افسران ارتش نيز به جرم ترک خدمت اعدام شدند. يعنی به احتمال قوی حاضر نشده اند که مردم را به گلوله ببندند. در صفحه يازده همان شماره باز خبر اعدام علی مير شکاری، يک دگرانديش ديگر به جرم داشتن اعلاميه‌های گروه‌های مختلف سياسی و در کنار آن، گزارش اعدام يک زن و مرد به جرم زنا در شهر بوشهر، چاپ شده است.

يک سال بعد، تابستان ۱۳۵۹ بهترين افسران ارتش و زنان و مردان غير نظامی به جرم شرکت در طرح کودتای نوژه به جوخه های اعدام سپرده شدند. جرمشان اين بود که برای ايران يک نظام سوسيال دموکرات را با تمام آزادی های سياسی آرزو داشتند. آنان در راه نيل به آنچه که حق طبيعی هر انسان است جان باختند چون در جمهوری اسلامی راهی به جز قيام برای آنان نمانده بود. و خاطره قيام نوژه داستان شهريار نور را تداعی کرد، فرزند هجده ساله امير هوشنگ، که به جرم فرزندی توقيف گرديد و به جای پدر به مرگ محکوم شد و قاتلان‌انش اجرای حکم را دو روز به تعويق انداختند تا شايد تحت شکنجه، مخفيگاه پدرش را افشا کند، يا پدرش برای نجات او خود را معرفی نمايد. شهريار نور را ۱۵ مرداد ماه ۱۳۵۹ اعدام کردند . جسد شکنجه شده اش را به مادرش تحويل دادند، يازده سال بعد، همان روز در فرانسه، شاپور بختيار و يار وفادارش سروش کتيبه بی‌رحمانه به ضرب چاقو توسط دوتن از مأمورين سپاه پاسداران و يک جاسوس نفوذی از پا در آمدند.

پرسه زنان، وجدان گناه کار را در پيچ و خم يادها به همراه می کشم و با چهره‌ی خندان منوچهر مسعودی، وکيل دادگستری و دوست قديمی پدرم روبرو می شوم که در دوران انقلاب به همکاران ابوالحسن بنی صدر پيوست و همه‌ی وقت خود را صرف رسيدگی به شکايات مردم نمود. شايد هم او بود که در يکی از صفحات روزنامه انقلاب اسلامی، فساد و شکنجه متداول در دادسرای انقلاب اسلامی شهر ساوه را بر ملا ساخت. و چه بسا سندی را که ازاعدام بانو راضيه فولادی به ما رسيده، مرهون زحمات او باشيم. راضيه فولادی را دادگاه انقلاب شهر ساوه طی يک جلسه به جرم داشتن روابط نا مشروع با مردی به اعدام محکوم کردند و در بامداد پنجشنبه هشتم شهريور ماه ۱۳۵۸ به جوخه اعدام سپردند. اول اسفند ماه همان سال همسرش آقای نعمت برک نيل در نامه‌ای به خمينی نوشت: "همسربی گناه اينجانب را اعدام کردند. در تاريخ ۵ شهريور او را به کميته ساوه بردند او را آنقدر شلاق زدند تا به دروغ اعتراف به زنا نمايد و سه روز بعد او را تيرباران کردند. درحاليکه من که شوهر او هستم هيچ شکايتی نداشتم و همه مردم محل می‌دانند که همسرم پاک و بی گناه بوده است. من اکنون با چهار طفل کوچک بی سرپرست، سرگردان مانده ام."

همچنان که اسامی اين قربانيان را مرور می کنم، به خود می گويم اگر فرزندان عبدالرحمن برومند، فرزندان داريوش و پروانه فروهر، فرزندان سعيدی سيرجانی، فرزندان پوينده و مختاری می توانند قصه‌ی ظلمی را که بر عزيزانشان رفته بازگو کنند و فرياد دادخواهی‌شان را به گوش جهانيان برسانند، چه کسی داستان آن زن تنها و بی سواد را، که به احتمال قوی فرزندانش نام عفو بين‌الملل يا شورای حقوق بشر سازمان ملل را هرگز نشنيده اند و زبان تماس و تظلم ندارند، باز خواهد گفت؟ داد او را که خواهد ستاند؟ چند بار هرکدام از ما از سنگسار زنی به جرم زنا آگاه شديم؟ چند تن از آنان زير شلاق مجبور به اعتراف شده اند؟ کدام يک از ما قضيه را پی‌گيری کرديم و قصه پر غصه اش را برای ثبت در تاريخ نوشتيم؟

خبر اعدام منوچهر مسعودی را پس از فرار بنی صدر، از دوستی در پاريس شنيدم. جنايت‌کاران هرگز کوشش‌های او را برای دادخواهی نبخشودند. چندی بعد همسر جوانش با دو فرزند ايران را ترک کرد و در فرانسه پناهنده شد. در ديداری که داشتيم می‌گفت که چگونه فردای اعدام پدرشان معلم مدرسه در کلاس، فرزندانش را به باد ناسزا گرفته و تحقيرشان کرده بود. ديگر ماندن در آن محيط برای آنان غير ممکن شده بود.

همزمان با اعدام منوچهر مسعودی، حکومت ترور در ايران تشديد شد. خوب به ياد دارم آن حس عجز و ناتوانی را در زمان وقوع اين همه فاجعه. درمقابل فوران توحش و خون و خشونت در کشورمان، بهت زدگانی فلج بوديم. خاطرات شهرنوش پارسی پور در گوشه‌ای از ذهنم خانه کرده است که می گفت شب ها در زندان با روحی آشفته و قلبی فشرده تعداد تيرهای خلاص را می‌شمرديم و بعضی شب ها رقم اعدامی‌ها به دويست نفر می رسيد. تنها در يک شب، تنها در يک زندان، تنها در يک شهر از شهرهای ايران!

درميان هزاران جوانی که برای هيچ و پوچ به جوخه اعدام سپرده شدند، نگاه حافظه ام به لبخند دختر بچه ای هفده ساله بر می خورد به نام مونا محمود نژاد. صورت زيبايش را برق نگاهش جلايی خاص می بخشيد و گيسوان اش درخشش نگاه او را چند برابر می‌کرد. توقيف‌اش کردند و چند ماهی در حبس نگاهش داشتند. می‌خواستند که از دين بهائی روی گردان شود و او در پاسخ به حاکم شرع گفته بود که از ايمانش دست بر نخواهد داشت. او را صبحگاه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۳ همراه با نه بانوی بهائی ديگر حلق آويز کردند.

وهر روز سنگينی اين اجساد بر وجدانمان بار می شد. سرافکنده، روزگار می گذرانديم و با اعلاميه ای يا تهيه فهرستی ناقص از نام قربانيان سعی می کرديم از سنگينی اين بار بکاهيم. و همچنان بر نام قربانيان افزوده می شد و نه تنها آشنايان بلکه اين بار، اسم عزيزان‌مان نيز به اين فهرست شوم افزوده می‌شد. روزی خبر رسيد که خسرو قشقائی را به دار آويختند. مردی شجاع، آزاده و وطن پرست، دوستی وفادار. همچنان که در آتش عزا و عذاب وجدان می گداختم از خود می‌پرسيدم آن لحظه ای که قربانی به همراه جلادان به ملاقات با مرگ می رود، ما، همه‌ی ما کجائيم؟ چرا ناگهان جهان مبدل به کويری می شود که تنها ساکنان آن قربانی و جلاد اند؟ مگر تعداد آنان که با اين جنايات مخالفند بيش از موافقان نيست؟ ۲۹ سال از آغاز شوم جمهوری اسلامی می گذرد و اين معما هنوز ذهنم را به صلابه می کشد.

با گذشت زمان، زندگی با سرافکندگی عادت شد. باز راهی کتابخانه شدم و در پی درک پايه‌های فکری ترور، سر در مطالعه تاريخ انقلاب فرانسه فرو بردم. شنيدن خبر کشتار و اعدام نيز به عادتی روزمره تبديل شد. تا روز پنجشنبه ۲۹ فروردين ماه ۱۳۷۰. نزديک ظهر بود اخرين جلد از نود و دو جلد صورت جلسات مباحثات سه مجلس مقننه دوران انقلاب فرانسه را بستم و نفسی به راحتی کشيدم. کنوانسيون، تصميم به توقيف روبسپير گرفت: يکی از تروريست‌ها خود آخرين قربانی نظام ترور شد. و با اين رأی دوره شش هفت ساله تحقيقات من در مورد پايه‌های فکری و فلسفی ترور به پايان می‌رسيد. پس از سال‌ها تحقيق، نوبت به نوشتن رسيده بود. احساس سبک وزنی می کردم. هوای شهر نيمه ابری بود و نسيم بهاری چهره‌ی پاريس را نوازش می‌داد. تلفن زنگ زد، صدای لرزان برادر جوانم خبر از حمله به پدر می داد. سراسيمه خود را به منزل رساندم. پدرم هنوز آنجا بر زمين بود. پليس مانع از اين شد که برای اخرين بار او را در آغوش کشم. پزشک حاضر در محل، مرگش را به من اطلاع داد. و با آن مرگ، زندگی ما نيز برای هميشه دگرگون شد. آن شرمندگی دائمی که جزئی از وجودم شده بود، مبدل به طوفان خانمان براندازی شد که جسم و روح آدمی را درهم ميشکند. اين جا بود که از خود پرسيدم، به چه حقی زنده هستم؟ و از پس اين فاجعه‌ی شخصی، فجايعی را که در چند سال قبل اتفاق افتاده بود و من بی‌توجه به آن سر در مباحثات انقلاب فرانسه فروبرده بودم، مرور کردم.

کجا بودم من و چه کردم آن چند ماه شوم تابستان سال ۱۳۶۷ که کميته های سه نفری تفتيش عقايد، دست در کار کشتار بهترين جوانان سرزمين‌مان بودند؟ آنان که حاضر نشدند زير بار زور بروند و بر سر عقايدشان ايستادگی کردند، و به قاتلان فهماندند که وجدان انسان اسارت نمی پذيرد و هيچ قدرتی توانايی نفی آزادی را که با سرشت انسان اميخته، ندارد. آنان با مرگشان حريف را شکست دادند. آنچنان شکستی که جلادان به ناچار نه فقط کشتار که وجود آن چندين هزار شهروند ايرانی را انکار کردند. آن لحظه که زندانيان حماسه می آفريدند، کجا بودم من؟ چه می کردم؟

خبر قتل دکتر الهی که چند ماه قبل از پدر در پاريس کشته شد از دور در گوشه ای از ذهنم لانه کرد و توجهی به آن ننمودم. از قتل قاسملو و دوستانش در وين خبر داشتم و تأسف خوردم همين و بس! به ترور حميدرضا چيتگر که در اتريش اتفاق افتاد می انديشم. مأمورين جمهوری اسلامی در وين به دامش انداختند و در اطاقی او را به قتل رساندند. تا چند ماه، همسر و خواهرش پريشان به دنبالش می گشتند تا بالاخره جسد کشف شد و بستگانش در فرانسه خبر دارشدند. حتی خبر اين واقعه به من نرسيد چه رسد به اينکه با توجه به آن و ديگر قتل‌های خارج از کشور متوجه يک سياست کلی رژيم در حذف مخالفان شوم.

ای کاش با قتل پدر، اين قصه پر غصه خاتمه می يافت. افسوس که قتل های فراقضايی و اعدام های خودسرانه در ايران ادامه يافت. به يادتان هست اقای فيض الله ماخوباد را؟ او يکی از رهبران جامعه کليميان در ايران بود. به جرم جاسوسی برای اسرائيل بازداشتش کردند. تلفن‌های او به آمريکا و اسرائيل که محل زندگی بستگانش بود، به عنوان مدارک جرم ارائه شده بود. درزمستان سال ۱۳۷۲ اعدام شد، برجسدش اثار شکنجه مشاهده می شد و چشمانش از حدقه درآمده بود. و يا اقای هائيک هوسپيان مهر هموطن مسيحی ما که در مقابل فشار دولت برای امضای نامه‌ای دال بر اينکه جمهوری اسلامی آزادی اديان را محترم می شمارد مقاومت کرده بود و به همين دليل جان خود را ازدست داد. و قتل ها ادامه يافتند و داريوش و پروانه فروهر، دوستان قديم سرنوشتشان بار ديگر با سرنوشت پدر گره خورد. و ديگر دگرانديشان که نام‌شان را از ياد نخواهم برد. آنان که چون زالزاده در ايران ويا شرفکندی و دهکردی و فرخزاد در خارج از ايران کشته شدند و زهرا کاظمی و شوانه قادری و اکبر محمدی و ولی الله فيض مهدوی و يا آنان که چون علی احمدی پور، مسعود خدابنده لو، سيد مصطفی، ابراهيم لطف اللهی، زهرا بنی عامری و ديگران خودسرانه توسط مأمورين انتظامی به قتل رسيده اند و اين فهرست را پايانی نيست...

با نگاه به فهرست بی پايان قربانيان، به آغاز فتنه‌ی خمينی می انديشم و ذهنم با چون و چرای آن گلاويز می‌شود. بيست و نه سال پيش در آستانه سقوط ديکتاتوری، ملت ايران در مقابل يک دوراهی قرار گرفت. در برنامه شاپور بختيار پهنای يک سرنوشت ناساخته را ديد که زمينه لازم تأسيس آزادی است. آزادی که نام ديگرش مسئوليت است و فطرتش با نگرانی در آميخته. آزادی که وداع گفتن به آسايش گياهی غيرمسئول است، آزادی که هر لحظه از زندگی، عقل و خرد و اراده فرد را تهييج می کند و ثانيه ای به وجدانش امان نمی دهد. اما آزادی که عليرغم قيمت گزافش تنها راه آشتی بشر با ذات خويشتن است. در مقابل امامی از کره ماه ظهور کرد و به ملت ايران در ازای فروش آزادی، نويد بهشت داد. بپذيريم که در آن موقع ملت ايران درهراس از آزادی به دامان توهم بهشتی کاذب پناه برد، و سرنوشت خود را به يک قيم سپرد. امروز پس از ۲۹ سال، دسته دسته، گروه گروه، مردم ايران به اشتباه هولناک آن زمان پی ميبرند که نه تنها آسايش و بهشت موعود را نيافتند، بلکه در اين معامله حيثيت خود را نيز باختند و بدون آينده در جهنمی طاقت فرسا سرگردان اند.

در تاريخ جهان اما، ما تنها ملتی نيستيم که غفلت کرده ايم، آن هم فقط يک لحظه! مردم اين سرزمين در پس اين غفلت، به يک مبارزه بی امان دست زدند که تا به امروز ادامه يافته و خاطره های غم انگيزمان، گواه اين حقيقت است. همين مبارزات است که مشعل اميد را زنده نگاه می‌دارد، ندای وجدان‌های بيدار و مشوق چاره جويی است.

تألم و حس گناهی که روح مردم را در نظام های خودکامه آزار می دهد، ناشی از ناتوانی در مقابل ظلمی است شاهد آن می باشند. انسان در مقابل ظلمی که نتوانسته مانع‌اش شود، با دادن شهادت، به وجدان خويش پاسخ ميدهد. اين راهی است که قرن هاست شاهدان رفته اند. شهين باوفا، آن بانوی پرستار کرد به روزنامه نگاران فرانسوی گفت نام‌اش را بنويسند تا شهادتش معتبر باشد. و او شهادت داد ظلمی را که در سنندج بر مردمان و بيماران بيمارستان رفته بود. و او را به جرم شهادت دادن اعدام کردند. امير انتظام هنوز از زندان آزاد نشده بود که در مصاحبه راديويی شهادت داد آنچه را که در زندان ديده بود، و دوباره توقيفش کردند. احمد باطبی در يک دوره مرخصی از زندان، خود را به نماينده سازمان ملل رساند تا ناپديد شدن دوستانش را شهادت دهد و پاداش اين شجاعت را با ضربه‌های شلاق گرفت. و امروز فعالان حقوق بشر با به جان خريدن خطر، مدام اخبار نقض حقوق مردم را به خارج ميفرستند و نمی گذارند که ظلم در پرده بماند. بابک دادبخش به جرم گزارش وضعيت زندان ها به يکی از وحشتناک ترين زندان های ايران، رجائی شهر، تبعيد شد، و برای اعتراض به آذار و اذيت مجبور به دوختن لبهای خود و اعتصاب غذا شد. اين رفتار شجاعانه از يک نياز فوری سرچشمه می گيرد، نياز به شهادت دادن.

قهرمانان زينت تاريخ اند اما تاريخ ساخته‌ی زندگی و عملکرد انسان های معمولی است. و ما را نيازی به قهرمان بودن نيست، کافی است که از قهرمانان الهام بگيريم. به حق از خشونت واهمه داريم ، نمی خواهيم زندگی خود را فدا کنيم و اين قابل درک است، چرا که اساس دموکراسی، بهره‌مندی از حق حيات و خوشبختی است. از اين رو بايد هشيارانه راهی جست که ما را در عين ضربه زدن به خودکامگی، از خطرات و صدمات احتمالی محفوظ بدارد.

مگر نه اينکه آزادی و مسئوليت دو روی يک سکه اند؟ شايد اگر هرکدام از ما مسئوليت وجدانی خود را بپذيريم، بتوانيم از خود و از همه قربانيان اعاده حيثيت کرده و آزاديمان را نيز بدست آوريم. برای بررسی و درک اين مسئوليت بايد اول ابعاد فاجعه را شناخت، با همه جزئياتش. بايد کارنامه ستم جمهوری اسلامی در همه‌ی عرصه‌ها به رشته تحرير کشيده شود. هريک از ما در گوشه ای از ذهنمان خاطره ظلمی را به خاک سپرده ايم. بايد آن خاطره ها را زنده کرد و با پرهيز از دروغ و مبالغه، چون ارمغان پر ارزشی به حافظه تاريخی کشورمان سپرد. آن روز که مجموعه کامل اين فجايع به همت هزران ايرانی در خاطره جمعی ملت ايران و همه جهانيان منعکس شود، قبل از هر محاکمه ای، آمران، عاملان و مباشران اين جنايات چنان شرمنده و سرافکنده خواهند شد که جراًت تکرار اعمالشان را نخواهند يافت. کما اينکه حضور چندين هزارشهروند به صورت خود جوش در تشييع جنازه داريوش و پروانه فروهر و اظهار انزجار عمومی ازاين قتلها مانند سيلی محکمی به صورت مجرمين خورد، به طوريکه خود آمران اين جنايات، آن را به اکراه رسماً محکوم کردند. مصباحی، شاهدC ، با به جان خريدن خطر و تبعيد پرده از هويت آمرين ترور مخالفين در خارج از کشور برداشت و با اين کار چه بسا جان بسياری از مخالفين در خارج از کشور را نجات داد. چرا که جنايت کاران از يادها و خاطره‌ها و شاهدان جنايات خويش واهمه دارند، تا مبادا تصوير پليدی هايشان ريشه به تيشه توهم و دروغی بزند که از آن تغذيه می‌کنند. ما می توانيم با احيای اين خاطرات، بر جمهوری اسلامی و آرمان هايش برای هميشه مهر بطلان بزنيم. ثبت فجايع و مبارزه با فراموشی راهی است که بر همه شهروندان باز است، اين امر را نيازی به تشکيلات و تسليحات و پول نيست. اين مهم را عشق لازم است و خرد، قلمی و قدمی.
روا نيست که فغان قربانيان در سکوت زمانه مدفون شود و روايت دروغين و توهين آميز جلادان تنها روايت از وقايع برای قضاوت تاريخ بر جای بماند.

اما در اين قضيه حکمتی ديگر نيزنهفته است که به اميد و آينده بستگی دارد. تصديق ظلم و اعاده حيثيت از مظلومان، زمينه ساز يک آشتی ملی است زيرا اسباب آرامش و التيام روح را برای صدها هزار بازمانده فراهم می کند و سدی خواهد شد در مقابل فورانی ديگر از خشم و خشونت و انتقام، فورانی که در بطن آن، نطفه استبداد بعدی بسته می‌شود.

۱۶ آوريل ۲۰۰۸- لادن برومند



14 April 2008

نرگس.ح (برای ایرانم): ریشه ها را میسوزاند

برای ایرانم
.............................




نرگس.ح



هم اوا

http://hamava01.blogfa.com/

..............................................





ریشه ها را میسوزاند

این زخم کهنه

که نه یارای درمانش هست

نه جسارت فریادش!

موریانه های موذی

تن خسته ای را نشانه رفته اند

که ریشه هایش را

این برهوت نا امن و قدار

ریشه کن کرده است!

اینک به آخر خط رسیده است

مسافر صبور...!

وقتی که سکوت تنها پاسخ لبهای خاموش است!

چه میتوانم کرد؟

عادت کرده ایم!

فریادهایمان را در کودکی به ترس

در جوانی به نجابت

و در پیری به مصلحت

گردن بزنیم!

و من در همین بیغوله های سکوت و تحقیر

هویت و آزادگی ام را

به قانون زور گردن زدم

من در همان سالهای لعنتی مردم!

که عزلت را عفت! برایم معنا کردند!

و نیمه بودن شد تمام سرمشقهای شبانه ام!

من در همان بیغوله های سکوت و تحقیر مردم!

چه میتوانم کرد؟

عادت کرده ایم!

آنگاه که در پستوی خانه ها

جوانیمان را به کبریت ناموس سوزاندیم

چاره نبود جز حضور به مدد درس

و کتاب

و کار!

ما در همان اجبار لعنتی آموخته بودیم به غریزه

که بودن ممکن نیست جز به تحصیل

و فرار موقت از شلاق زور پدر

که ازدواج

لاجرم آن را

به حکم ناموس!

به دستان نامبارک دیگری میسپرد!

ما در همان بیغوله های عزلت آموختیم

و آرام آرام

به درون جامعه ای خزیدیم

که از سایه های ما بر تن خویش

بر خود میلرزید!

چاره نبود!

عادت کرده بودیم!

غافل از خواب نا اندیشمندان برنامه ریزی که

دستان نامبارکشان نمیچرخد

جز به تحقیر

به ظلم

و نابرابری!

و این بار سرمشقهای جدید شبانه مان

رنگ و بوی استدلالهای جنسیت مدار به خود گرفته

و ما باور کردیم

مصلحت اندیشی و خیراندیشی شان را!

چاره نبود!

آخر ما به استدلال نیز

عادت کرده ایم

چاره ای نیست!

ما به عادت کردن نیز عادت کرده ایم!