امروز دوشنبه 12 تیرماه هفتمین روز در گذشت پدرم است. من در سال 1990 ایران را ترک کردم و از همان تاریخ پدرم را از دست دادم البته تنها از جنبه فیزیکی. امیدوارم که همه دوستان پدری چون پدر من داشته بوده باشند و یا داشته باشند. این شعر را در سال 1997 تحت تاثیر شاعر انقلابی فریدون گیلانی در مورد پدرم نوشتم و چون چیزی بجز همین قطعه شعر برای هدیه بوی ندارم همان را تقدیم می کنم.
برگ سبزیست تحفه درویش چه کند بینوا همین دارد.
پرویز هراتی نژاد
13 تیر 1385
"وارثان شب"
فریادش را در گلو شکسته بود
دیگر نمی گریست، هیچ اعتراضی هم نداشت
تنها در گوشه ای ، در اوج زوایای کژ و معوج نیستی پیش می رفت
اشیاء به حرکت در می آمدند، بزرگ می شدند ، بزرگتر
و ناگاه مثل حبابی در هم می شکستند
درد دیگر معنائی نداشت
هر خنده ای را اشکی پایان بود
هر برق نگاهی به شلاق ستم مجازات می شد.
مردان نان همسایه را می خوردند
زنان عابران کوچه های ماتم زده بودند
در دست بچه ها گلوله بود و قاب عکس یادگار" پدر"
خیابانها به آدمها دهن کژی می کردند
گرما زندانی در لوله های نفت و گاز
و حیات موجودات بسته به آن
سرما با دندانی ورزیده و استوار پنجه
چنگ بر پیرزن تکیده می انداخت
امواج ترس بر آنتنهای زنگ زنده می تاختند
تا تصویر جلاد را بر صفحه تلویزیون نقاشی کنند
سگها دیگر زوزه نمی کشیدند
و گربه ها دیگر به آشپزخانه ها قدم نگذاردند
دیگهای بی محتوا آب را می جوشاند
و مادر آبجوش را بجای شیر به بچه می خوراند.
پائیز 1997 انسخده - هلند