27 July 2006

جمشید پیمان: هزا ر باضافه یک میشود هزا ر و یک، اما هزار، هزار است و یک ، یک

هزا ر باضافه یک میشود هزا ر و یک
اما هزار، هزار است و یک ، یک

( به مناسبت سالروز کشتار زندانیان سیاسی )

جمشید پیمان


از دهه ی اول مرداد 1367 و بفرمان صریح خمینی ،قتل عام زندانیان سیاسی آغاز شد . درنخستین فرمان که بلافاصله پس از عملیات فروغ جاویدان صادرگردید، مشخصا تنها از مجاهدین با عنوان " منافقین" یاد شده است.در آنجا هیچ نکته ای درباره دیگر زندانیان ، از جمله کمونیست ها و یا کافران و یا مشرکان، نیست. آنجا خمینی جنایت خود را فقط و فقط بر روی منافقین( بخوانید مجاهدین ) متمرکز ساخته است. اگر دامنه ی این جنایت به سایر زندانیان سیاسی( جدا از تعداد و ابعادش ) نمی کشید هرچند که مفهوم عام " زندانی سیاسی" شامل مجاهدین زندانی هم میشود ولی، فکر میکنم ناگزیر میبودیم آن کشتار را قتل عام " مجاهدین زندانی " بنامیم. اما دامنه ی جنایت رژیم به مجاهدین محدود نشد و متاسفانه چندی بعد با صدور فرمان دیگری ، سایر زندانیان سیاسی را هم در بر گرفت.
از پس آن رویداد هولناک و کم سابقه در تاریخ جنایات علیه بشریت ، در یاد آوریش تقریبا از جانب همه همان مفهوم " زندانیان سیاسی" بکار برده میشود. هیچ عیبی هم ندارد و کاملا هم درست است. اما قضییه از هنگامی بحث انگیز میشود که بعضی نه صرفا بخاطر استفاده از این مفهوم عام ، بلکه برای کمرنگ کردن و احیانا نادیده انگاشتن و بفراموشی سپردن مجاهدین، بر کار برد " قتل عام زندانیان سیاسی" تاکید و اصرار میورزند.
اجازه بدهید یک مثال بزنم. هیتلر در دوره ی حاکمیت ناسیونال سوسیالیسم بر آلمان ، شش ملیون یهودی را نابود کرد . نه آنروز و نه پس از آن تا امروز به بهانه یا دلیل کشتار کمونیست ها و دیگر مخالفان نازی ها ، که احتمالا تعدادی از آنها در همان اردوگاه هائی بوده اند که یهودیان را نگه میداشتند و حتی با یهودیان به قتل گاه برده شده اند، کسی نتوانسته است جنایت علیه یهودیان را با یک کاسه کردن آن با دیگر جنایات نازیها ، عمدا یا به سهو به کم رنگ کردن این جنایت علیه یهودیان بپردازد. بسیار کوشیده اند که در باره رقم شش ملیون سوال یا شبهه بپراکنند و رقم را غیر واقعی یا آگراندیسمان شده معرفی کنند( عده ای همین کار را در رابطه با تعداد قربانیان کشتار زندانیان سیاسی بفرمان خمینی میکنند). ولی کسی دراصل وقوع جنایت نه تردید داشته و نه توانسته است آنرا بطور مستدل و مستند انکار کند. بنا براین امروز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال از آن رویداد، در یاد آوریش عنوان " قتل عام یهودیان " بکار برده میشود. از این مثال بگذریم و به مطلب خودمان بازگردیم.
بسیار بجاست که کشتار مجاهدین بوسیله خمینی در سال 67 را " کشتار زندانیان سیاسی" بنامند. بویژه که این کشتار دامن دیگر زندانیان سیاسی را نیز گرفته و باید همواره یاد تک تک آن جانباختگان را اعم از مجاهد و کمونیست و ملی و مشروطه خواه( در این مورد ولو دونفر) را زنده نگه داشت . اما این نکته شگفتی آور است که عده ای بکوشند نام مجاهدین را کنار بگذارند. کنار گذاشتن نام مجاهدین و یا تلاش برای کنار گذاشتن نام مجاهدین البته در اصل قضییه تغییری ایجاد نمی کند. اما سوال این است که این امر برای کسانی که به عمد چنین عملی را انجام میدهند چه فایده ای دارد؟ آیا با این کار فقط قصدشان اینست که سهم مظلومیت خودشان را بیشتر کنند؟ آیا میخواهند وانمود کنند که مجاهدین بلحاظ کمی دارای چنان بعد وسیعی نبوده اند؟ آیا وجود زندانی سیاسی بیشتر از یک سازمان در آن مقطع زمانی بیان وجود پایگاه اجتماعی گسترده تر آن سازمان محسوب میشود که برای پنهان کردنش باید چاره ای اندیشید و یا دست کم کاری کرد که معلوم نشود از آنهمه زندانی سیاسی که اعدام شدند چه درصدی متعلق به چه تشکیلاتی بوده است؟ آیا پنهان و پوشیده ساختن سابقه و کارنامه ی دیگران، برای کسی که این کار را میکند میتواند سابقه و کارنامه برای خودش بشود؟ انصاف ، واقع گرائی و عطف توجه به حقیقت، حکم میکند که در پرداختن باین جنایت رژیم جمهوری اسلامی ، حب و بغض را کنار بگذاریم و واقعیت را آنچنان که اتفاق افتاده است نشان دهیم. داستان اما در نکته ی مزبور خلاصه نمیشود. در همین رابطه تلاش های دیگری نیز صورت میگیرد. از جمله اینکه تاریخ برگزاری سالروز این قتل عام را از مرداد ماه که بزرگترین رقم اعدام شدگان مربوط به آن زمان بوده است، از جانب عده ای به شهریور ماه کشانده شده است. در این مورد نیز اغلب مراسم بدون نام بردن از مجاهدین و یا حتی اشاره صریح به فرمان نخستین خمینی مبنی بر کشتار مجاهدین ، برگزار میشود. برگزاری این مراسم و زنده و تازه نگهداشتن خاطره ی جانباختگان بسیار انسانی و ستودنیست. اما انصاف است که عده ای ، بخصوص در خارج از کشور که هیچگونه مانعی هم از جانب رژیم ندارند، نام و یاد مجاهدین شهید در این رویداد را بفراموشی بسپارند و یا پوشیده نگه دارند؟
نکته دیگر این که بعضی میکوشند کشتار را حاصل برنامه ای ازپیش تدارک دیده شده معرفی کنند. این موضوع هم جای اما و اگر بسیار دارد. هیچ دلیل قانع کننده و مدرک معتبری در این مورد وجود ندارد. تهدیدات از جانب این یا آن زندانبان و باز جو شکنجه گر و یا جابجائی زندانیان در مدتی قبل از وقوع این جنایت و حتی ابراز تمایل سردمداران رده اول رژیم مبنی بر حذف زندانیان سیاسی را نمیتوان بصورت قطعی به عنوان دلیل قابل قبول برای این امر دانست که جنایت کاران حاکم اگر چنین چیزی هم در ذهنشان بوده است( که از این دشمنان بشریت بعید نیست) ، برای انجام آن از مدتها پیش از تابستان 67 برنامه ریزی کرده بوده اند. با توجه به رویدادهای آنروزها، در این مورد نظر منطقی و پذیرفتنی تری را میتوان ارائه کرد .سعی میکنم باختصار درباره آن بگویم. پیش از پرداختن به آن، این نکته را تمام کنم که در همان چارچوب کمرنگ کردن جایگاه مجاهدین، وقتی عنوان میشود ازمدتها پیش از پذیرش آتش بس و عملیات فروغ جاویدان، رژیم در تدارک کشتار زندانیان سیاسی بوده است، این معنا را در ذهن متبادر میسازد که هدف نه سر به نیست کردن مجاهدین بعنوان بزرگترین و موثرترین نیروی معارض رژیم بلکه پایان بخشیدن به مساله ای بنام زندانیان سیاسی بوده است. در حالی که واقعیت آنچه از خرداد 1360 تا مرداد 1367 بر زندانیان سیاسی گذشته است، حاکی از اینست که رژیم در رابطه با این امر از شیوه قرنطینه و منزوی کردن زندانیان پابرجا استفاده کرده بود و در کنار این روش، سر سخت ترین زندانیان را به جوخه های اعدام سپرد و ضعیف ترین آنها را یا به افراد تحت امر خود و یا به منفعلین تبدیل کرد..نمیتوان گفت تصادفی بوده است که در همان مقطع طولانی نیز بزرگترین رقم کشته شدگان را مجاهدین و هواداران آنها تشکیل میدادند. اخبار مقاومت در داخل زندان نیز اگر هم بخارج راه می یافت بدلیل جو رعب و وحشت حاکم نمیتوانست در سظح گسترده ای پراکنده شود و یا تا اعماق لایه های اجتماهی رسوخ یابد. این شیوه اتفاقا برای رژیم کار ساز تر میبود تا برنامه ریزی برای کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی. چرا؟ زیرا رژیم هم از تجارب خودش و هم از تجارب دوران نظام پیشین و هم از تجربه تاریخی و معاصر در دیگر جوامع آموخته است که با کشتار زندانیان نمیتواند اصل موضوع را که بر سر آن زندانی سیاسی وجود دارد، از میان ببرد. باز تولید مبارزان علیرغم همه ی سرکوبها، دلیلی روشن برای این امر دربرابر رژیم میگذاشت. بنا براین، فکر سر به نیست کردن زندانیان سیاسی در این ابعاد اگر هم از مدتهای طولانی پیش از اجرایش در بین جنایتکاران حاکم وجود میداشته، طرح و برنامه ریزیش مربوط به تابستان 1367 و در چارچوب ضرورتی میباید بوده باشد که شرائط آنرمان بر آنها تحمیل کرده بود و آنها برای برون رفت از بن بست باین اقدام ضد
انسانی پرداختند.ممکن است پرسیده شود اگر رژیم میداند که با کشتار نمیتواند صورت مساله را پاک کند ، این امر در مورد مجاهدین هم صادق است، پس چرا دست به قتل عام مجاهدین زندانی زد؟ این سئوال بجا و منطقی موضوع همان فرضییه ایست که اینک به آن میپردازم و سعی میکنم بآن پاسخ گویم.
سئوال: اگر جنگ با عراق ادامه می یافت و در این تداوم، رژیم بطور نسبی دست برتر را میداشت آیا باز هم به قتل عام زندانیان سیاسی می پرداخت؟ اگر بزرگترین مساله اش زندانیان سیاسی میبود احتمالا اینکار را میکرد . اما واقعیت این است که تا قبل از قبول آتش بس، مساله اصلی رژیم وجود زندانیان سیاسی نبوده است. زیرا با توجه به سبعیت و درجه بسیار بالای کیفیت ضد بشری رژیم، اگر در رابطه با زندانیان سیاسی مساله مرگ و زندگیش مطرح میبود ، در جریان جنگ راحت تر و با عوارض عکس العملی کمتر، این جنایت را مرتکب میشد. اما رژیم در ماه های آخر پیش از نوشیدن جام زهر آتش بس توسط خمینی، در جبهه های جنگ از نابسامانی مرگباری برخوردار بود. مخالفت با ادامه جنگ هم در داخل کشور و جامعه و هم در حلقه های نزدیک به رهبری رژیم روز به روز گسترده تر میشد. ریزش نیروها در جبهه ها قابل کنترل نبود. برای سربازان و پاسدارانی که از میدان های نبرد میگریختند، نیروی جایگزینی نبود. نیرو های باقیمانده در جبهه ها نیز از روحیه و انگیزه برای جنگیدن برخوردار نبودند. باز پس گیری سریع مناطق تحت اشغال، بوسیله نیروهای عراقی، بخصوص جزایر مجنون و فاو ، علیرغم شبکه های دفاعی وسیعی که رژیم در این مناطق مستقر کرده بود، نشانه بارز نبودن انگیزه وروحیه در میان نیورهای رژیم برای ادامه ی جنگ بود. آخرین ضربه را در حساس ترین شرایط ، ارتش آزادی بخش ملی ایران با فتح مهران بر رژیم وارد ساخت و او را ناگزیر از پذیرش آتش بس کرد. پس از پذیرش ناگزیر آتش بس ، رژیم با مشکلی اساسی روبو بود و برای آن بایستی راه حل پیدا میکرد. رژیم باید به جامعه پاسخ میداد که چرا طی هشت سال جنگ صدها هزار ایرانی را به کشتن داده است . باز ماندگان این قربانیان باضافه ی ملیون ها آوراره باضافه ی ویرانی اقتصاد کشور باضافه ی از هم پاشیدگی شیرازه ی امنیت اجتماعی و بالاخره باز گشت صدها هزار بسیجی و پاسدار از جبهه ها ، و عدم توانائی رژیم در پاسخگوئی به مطالبات کوچک و بزرگ متکاثف شده مردم طی هشت سال جنگ بیهوده، شرایط را برای یک انفجار آماده ساخته بود. رژیم سایه ی انقلاب را همه جا بدنبال خویش میدیدو اگر در آن شرائط کاری نمیکرد بی تردید ناقوس مرگش بصدا در میآمد.
سئوال بعدی: اگر ارتش آزادی بخش ملی ایران حضور پر اقتدار خودش را با فتح مهران و در جریان عملیات فروغ جاویدان تا رسیدن به پشت دروازه های کرمانشاه اعلام نمیکرد و با این ترتیب هم ضعف و زبونی رژیم را برای مردم بر ملا نمیکرد و هم انگیزه مردم را برای سرنگونی حاکمیت آخوندی نقویت نمی نمود ، آیا رژیم باز هم دست یه کشتار زندانیان سیاسی میزد؟ پاسخ علی الاصول نمیتواند مثبت باشد. زیرا اگر رژیم پس از قبول آتش بس در وضعیت محتضرانه بسر نمی برد دلیلی وجود نداشت که بر سر یی درد خود دستمال کشتار زندانیان سیاسی و پیامد های داخلی و بین المللی آن را ببندد. برعکس ، اگر رژیم ذره ای احساس پیروزی در جنگ را میکرد و میتوانست آنرا سرمایه و سرپوشی برای خود درمقابل سایر مسائل و مشکلاتش کند بعید بنظر میرسد که دست به حماقت جنایت آمیز کشتار زندانیان سیاسی میزد. هیچ استبعادی ندارد که در آنصورت شاید برای بیان عطوفت و مهر و بخشش نداشته ی خود و تظاهر بآنها، نمایش عفو بخشی از زندانیان سیاسی را نیز بشکرانه ی پیروزی هایش اجرا میکرد. اما در کفه ی ترازوی رژیم ذره ای پیروزی نبود . هر چه بود بقول دکتر خانلری از همه سو خواری بود – ذلت و نکبت و بیزاری بود.
عملیات فروغ جاویدان و پیامدهای احتمالی و متصور آن ، رژیم را بر سر دو راهی مرگ و زندگی قرار داد.* اما ادامه حیات برای آخوندهای حاکم هزینه ای بس گزاف طلب میکرد و رژیم آنرا البته از کیسه ی مردم و با اجرای سرکوب همه جانبه و در صدر آنها کشتار زندانیان سیاسی ، پرداخت. رژیم این بار سرکوب را از داخل زندان ها و بر علیه زندانیان آغاز کرد که توان هیچگونه مقابله ای نداشتند. این اقدام در پایانه قرن بیستم سیاه ترین و ننگین ترین برگ را بر تاریخ این قرن افزود. آغاز به سرکوب از داخل زندان یک پیام مشخص داشت. رژیم به جامعه و مردم عادی جان به لب رسیده و دارای ظرفیت بالقوه برای قیام، از این طریق اعلام کرد وقتی زندانی بیدفاع را بی توجه به هر پیامد داخلی و جهانی، بکام مرگ میفرستد ، مصمم به حفظ موجودیت، قدرت و حاکمیت خویش به هر قیمتی میباشد. رژیم از اینطریق توانست جو خفقان را بر جامعه ی جنگ زده و هستی باخته مسلط کند و بر سر راه خیزش مردم، راه بندانی از اعدام و اعدام و باز هم اعدام ، ایجاد کند. بنظر من همه ی فلسفه ی کشتار مجاهدین و دیگر زندانیان سیاسی در تابستان و پائیز 1367 در این نکته خلاصه میشود که البته با چاشنی کینه ی کور وقدیمی خمینی و یارانش نسبت به مجاهدین ، عجین بود . این کینه که سابقه ای دیرین داشت با موضع گیری ها و مبارزه مجاهدین بر علیه ارتجاع حاکم پس از انقلاب بهمن ، توام با ترس از سرنگونی ، سردمداران رژیم را وادار به ارتکاب جنایات بیسابقه در وسعتی باور نکردنی و از جمله قتل عام زندانیان سیاسی کرد. جنایتی که هرگز نباید بر آمران و عاملانش نقشی از بخشش زد. زیرا هرگونه صبغه ی بخشش در این مورد خود جنایتی بر علیه بشریت محسوب میشود. اشتباه نشود. نبخشیدن و احقاق حق کردن با کینه کشی و انتقام فرق دارد. فکر نکنم هیچ ایرنی آزادیخواه و معتقد به موازین حقوق بشر دنبال کینه جوئی و انتقام گیری باشد. در این مورد بویژه عملکرد مجاهدین و ارتش آزادی بخش ملی ایران بعنوان بزرگترین و زیبا ترین سرمشق در برابر ما قرار دارد. در باره ی همه ی جنایاتی که رژیم مرتکب شده است البته که باید محاکمه ی عادلانه و کاملا انسانی و منطبق با موازین حقوق بشری انجام گیرد.تاریخ ، نه شاهد بیطرف، بلکه قاضی است. نکته ی دیگر در این باره مربوط به نقش خمینی در ارتکاب این جنایت است. اخیرا مطلبی را در یکی از سایت های اینترنتی خواندم که در آن اشاره شده بود که گویا احمد خمینی و رفسنجانی و خامنه ای با نیرنگ و ترفند، خمینی را وادار به صدور دستور انجام این جنایت کرده اند( نقل به مضمون) . هیچ دلیل منطقی و مستندی نیز برای اثبات چنین ادعائی و جود ندارد. سابقه ی جنایات قبل از قتل عام زندانیان سیاسی نیز جائی برای تردید در نقش اصلی و آگاهانه ی خمینی باقی نمیگذارد. کافیست به دستور خمینی برای نابودی شرکت کنند گان در رویداد معروف به " کودتای نوژه" توجه کنیم. یا فرمان خمینی مبنی بر اینکه همه ی اعضای خانواده ها برای حفظ نظام موظفند همدیگر را لو بدهند را بیاد بیاوریم. اینگونه نگرش به عملکرد خمینی نادرست است. خمینی در تمام جنایاتی که رژیم انجام داده است هم آگاهانه بعنوان صدر رژیم و شریک اصلی حضور داشته است و هم مسئولیت درجه اول را دارد. اینگونه قضاوت کردنها درباره خمینی که مثلا او را بگونه ای فریب داده اند ، در حقیقت نوعی امتیاز دادن به خمینی و کمرنگ کردن نقش او در جنایات متعدد ش بر علیه بشریت و بویژه مردم ایران محسوب میشود. بجای اینکه بگوئیم یا بیندیشیم که دیگران خمینی را به صدور فرمان این جنایت کشاندند ، چرا این فرض از ذهنمان نگذرد که خمینی خودش احمد و دیگران را وادار کرده است که در این مورد از او استفتا کنند؟ بویژه که دررابطه با امر تحت تاثیر قرارگرفتن یا فریب خوردن خمینی در این مورد نیز همانگونه که قبلا اشاره شد، دلایل متقن و مستند و قابل اثبات وجود ندارد، یا دست کم هنوز کسی آنها را نشان نداده است . نه، مواظب باشیم که عمدا یا سهوا بر نقش خمینی رنگ خاکستری نزنیم.
نام تک تک زندانیان سیاسی، از هرسازمان و حزب و گروه ، که بفرمان خمینی شهید شدند ، جاودانه گرامی باد . فراموش نکنیم که آنها پیش از هر چیز انسان هائی بودند که نه تنها زندانی بودند ، بلکه هیچگونه امکا نی برای دفاع از خود نداشتند.

* این نکته را هم برای جلوگیری از هرگونه شبهه و یا سوئ استفاده متذکر شوم که کشتار زندانیان سیاسی در حقیقت نه عکس العمل بلاواسطه در برابر عملیات فروغ جاویدان ، بلکه همانگونه که توضیح داده شد دقیقا پاسخ به مساله مرگ و حیات رژیم در آن مقطع حساس بود. این که کسانی اینجا و آنجا ابراز داشته اند که اگر مجاهدین عملیات فروغ جاویدان را انجام نمیدادند و یا اگر سایر مبارزان به مبارزه قهرآمیز روی نمی آوردند ،رژیم هم زندانیان سیاسی را قتل عام نمیکرد، در واقع به تبرئه ی رژیم دست زده و در سفید کاری چهره کسانی پرداخته اند که با زیر پا نهادن حقوق اساسی و آزادی های مردم و بستن تمامی راه های مبارزه مسالمت آمیز، در برابر آزادیخواهان جز تسلیم و یا مبارزه قهرآمیز راه دیگری نگذاشته اند. باین ترتیب اگر شبهه را قوی بگیریم و بپذیریم که کشتار زندانیان سیاسی مستقیما واکنش رژیم به عملیات فروغ جاویدان یا مبارزه قهر آمیز دیگر مبارزان بوده است، در آنصورت نیز فقط منش ضد بشری رژیم و ابعاد باور نکردنی جنایتکاری آن را نشان داده ایم . طراح ومبلغ این امر قبل از همه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامیست که هم خود و هم وابستگانش میکوشند از این طریق بار مسئولیت جنایت را از شانه های خود برداشته و بر گرده های قربانی بگذارند. دفاع از این منطق تنها و تنها باین نقطه ختم میشود که در برابر سبعیت و اقدامات ضدبشری رژیم یا باید سکوت پیشه کرد و یا در صورت بروز هرگونه مقاومت و اعتراض و مبارزه ، تاوانش را که همانا زندان و شکنجه و اعدام هست،باضافه ی مسئولیتش ، پذیرا شد .