گفتگو با بيژن نيابتی
درادامه برنامه ارتباط مستقیم ایشان با رادیو طلوع است .
سه هفته ارتباط مستقیم بیژن نیابتی با رادیو طلوع
هفته اول: قسمت اول - قسمت دوم
هفته دوم: قسمت اول - قسمت دوم
هفته سوم: سمت اول - قسمت دوم
این گفتگو
درحقیقت جمع بندی سئوالاتی استکه بعد از پخش آن گفتگوی رادیویی در سایت طلیعه سپیده دمان
ازطرف شنوندگان آن برنامه بدست من رسیدکه دراین گفتگو درضمن یک
پرسش و پاسخ برمبنای آن سئوالات مسایل جانبی دیگری هم مطرح و مورد بحث قرار میگیرد.آنچه در برنامه رادیو طلوع بحث شد و درابتدای قسمت اول این گفتگو هم به اختصار
آمده است عبارت بودند از
از استراتژی های کلان " جهان تک قطبی و چند قطبی " ،
تضاد اروپا و آمريکا در رابطه با تحولات منطقه خاورميانه و در راس آن طرح خاورميانه
بزرگ ،بحران های رژيم جمهوری اسلامی ، آلترناتيو مطلوب غرب وآمريکا ،
مماشات غرب
با رژيم جمهوری اسلامی و دلايل آن ،برنامه تغییر رژیم از طرف غرب و بخصوص آمریکا ،
وضعيت اپوزيسيون جمهوری اسلامیو نهايتا راه حل سوم مطرح شده از طرف مریم رجوی
و مکانيزم آن و در همين رابطه ضرورت ايجاد چتر حفاظتی اعم از توده ای و روشنفکری
حول " جنبش مقاومت مردم ايران"---------------------دکتر زری اصفهانی-------------------
س ــ محورهای اصلی بحث برنامه سه هفته ارتباط مستقيم شما بطور خلاصه عبارت بودند از استراتژی های کلان " جهان تک قطبی و چند قطبی " ، تضاد اروپا و آمريکا در رابطه با تحولات منطقه خاورميانه و در راس آن طرح خاورميانه بزرگ ، بحران های رژيم جمهوری اسلامی ، آلترناتيو مطلوب غرب وآمريکا ، مماشات غرب با رژيم جمهوری اسلامی و دلايل آن و وضعيت اپوزيسيون جمهوری اسلامی و نهايتا راه حل سوم و مکانيزم آن و در همين رابطه ضرورت ايجاد چتر حفاظتی اعم از توده ای و روشنفکری حول " جنبش مقاومت مردم ايران"
واما در ابتدای بحثتان راجع به انقلابی بزرگ ، شهيد شکرالله پاک نژاد صحبت کرديد و گفتيد که جای خاليش هنوز در سطوح رهبری کننده جنبش انقلابی مردم ايران احساس می شود . دوستی پرسيده است : آيا ميان اينهمه شخصيت های سياسی با سوابق انقلابی و تجربيات خيلی بيشتر از زمان شکرالله پاک نژآد که در طول يک ربع قرن بدست آمده است آيا کسی در حد شکری نيست که بتواند اين جای خالی را که شما می گوييد پر کند ؟ بخصوص که شما از نقش شکری درايجاد ائتلاف بين گروه های اپوزيسيون و نيروهای اصلی صحنه سياسی بعد از انقلاب صحبت کرديد . به نظر می رسد که منظور سئوال کننده اين است که آيا منظور شما از اشاره به شکری نياز به يک ائتلاف جديد بين نيروهای اپوزيسيون داخل و خارج و بخصوص در شرايط بحرانی فعلی است ؟ و آيا اگر شکری الان زنده بود و يا کسی مثل او الان وجود داشت چه کاری را می توانست انجام بدهد که انجام نشده است و جای خالی اش همچنان احساس می شود ؟
ج ــ قرار بود سوآلات فقط برای شما فرستاده شود . با اين حال تعداد زيادی از آنها باز هم اشتباها ! برای من آمده است . به هر حال در رابطه با شکری همانطور که گفته بودم جای خالی او همچنان احساس می شود . اين بدان معنی نيست که ما شخصيت سياسی کم داريم ، زيادی هم داريم ! با اينحال صحنه سياسی ايران همچنان از " قحط الرجال " رنج می برد . آری شخصيت سياسی بسيار هست ، " رجل سياسی " کمياب است ! آنها که در حافظه تاريخی می مانند و به حرکت تاريخ سمت و سو می دهند ، همين رجالند . در تاريخ معاصر ايران ، اين رجال سياسی از تعداد انگشتان دو دست بيشتر نيستند . برای مثال در ميان جبهه ارتجاع ، " قوام السلطنه " يک رجل سياسی بود و هويدا نه . خمينی يک رجل سياسی بود و شاه نه . سعيد حجاريان يک رجل سياسی است و خاتمی نه . در جبهه انقلاب و ترقيخواهی هم بجز اين نيست . تمام اپوزيسيون را از بالا تا پايين که بگرديد دو نفر در ابعاد سياسی و تشکيلاتی " مسعود رجوی " پيدا نخواهيد کرد . اين اصلا جای خوشحالی نيست . فهم جای خالی " شکری " در اين چارچوب ميسر است .
و اما در رابطه با ضرورت ائتلاف نيروهای اپوزيسيون در داخل و خارج و نقشی که يک " رجل سياسی " همچون " شکری " می توانست بازی کند ، راستش نمی دانم که اگر او زنده بود ، چه کار خارق العاده ای می توانست انجام دهد ! چرا که مقوله ائتلاف سياسی ، بويژه آنکه دامنه اش شامل داخل و خارج هم بگردد ، يک ربط مستقيمی با معادله " تعادل قوای سياسی " دارد و نه صرف وجود شخصيتهای استخواندار سياسی . برای مثال خمينی موقعی موفق به تحقق بخشيدن به شعار کذايی " همه با من " شد که " تعادل سياسی" به لحاظ داخلی و بين المللی به سود او به لحاظ کيفی چرخيده بود . تفاوت عمده ميان " کوتوله های سياسی " که در طول تاريخ معاصر ايران بوفور يافت می شوند و امروز بيش از هر زمان ديگر ، با " رجال سياسی " که انگشت شمارند ، بيشتر در تشخيص صحيح موقعيتهای مناسب ، فهم " سر فصلها " و " شکار لحظه " هاست .
س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح " جبهه همبستگی ملی " را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟
بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از " موضع ضعف " مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .
س ــ يعنی تعادل قوا بر عليه مجاهدين در تغيير نبود ؟
چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف " نبود . از " موضع ضرورت " بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سر پيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :
آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولا ريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟
آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم " جمهوری اسلامی " يعنی " مجاهدين خلق ايران " اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثير گذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟
آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر " تعويض رژيم " را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب " را دست سازی خواهد کرد ؟
بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در " جبهه " مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از " موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا " باز هم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !
اگر چه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که می تواند هژمونيش را بسادگی به زير علامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی " با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .
س ــ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی بر قدرت طلبی آنان وارد می کنند ، می تواند درست باشد ؟
ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه " تصاحب قدرت سياسی " باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر " موضوع سياست " چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را به خاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !
ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک " ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " می داند .
س ــ آيا اين عنصر " دمکراتيک ــ انقلابی " فقط شامل مجاهدين است ؟
به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک ) چه رسد به حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت " خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه
هم هست که در غياب يک " چپ مارکسيستی " سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه " شکری " و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .
س ــ برگرديم به طرح جبهه همبستگی ملی . گفتيد که بی پاسخ گذاشتن اين طرح از سوی نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران يک اشتباه فاحش بود . چرا ؟
ج ــ در سلسله مقالات " تحليل راه " و در مبحث " تاکتيک های مجاهدين " بطور مفصل بدان پرداخته ام . از جمله اشاره داشته بودم که :
" اعلام " جبهه همبستگی ملی " ، اولين تاکتيک مجاهدين برای خروج از ايزولاسيون داخلی و بين المللی بود . تا آنجايی که به مجاهدين برمی گشت مضرات تشکيل " جبهه همبستگی " بسا بيشتر از منافع آن بود . اين را فقط کسانی می فهمند که با گوشه ای از جرياناتی که در فاصله سالهای 60 تا 64 در کادر " شورای ملی مقاومت " اتفاق افتاد و ميزان انرژی سياسی و تشکيلاتی هنگفتی که بطور روزمره از رهبری مجاهدين می گرفت ، آشنا بودند . به عبارت ديگر صرف تشکيل جبهه مذکور می توانست تبديل به کابوسی برای مجاهدين گردد.
منافع آن اما تماما متوجه مردم ايران و نيروهای سياسی گوناگون آن بود . کوتوله های سياسی اما ، اين فرصت تاريخی را جدی نگرفتند و اعلام " جبهه همبستگی " را دليل ضعف مجاهدين قلمداد کرده و با سکوتی نسبی از کنار آن گذشتند .
..... مجاهدين به خوبی می دانستند که از اين نيروها در راستای تشکيل جبهه همبستگی آبی گرم نخواهد شد . جدای از آن از آغاز هم مشخص بود که بر زمينه رابطه خصمانه ای که با بيرون " شورای ملی مقاومت" وجود داشت ، چه پاسخی را می شد انتظار کشيد . با اين تاکتيک اما توپ ديگر به زمين حريفان انداخته شده بود . از آن به بعد می شد که بی هيچ سرمايه گذاری تشکيلاتی ، سود سياسی آن را نصيب خود کرد . از آن به بعد ديگر کسی نمی توانست در سطح بين المللی به مجاهدين اتهام توتاليتاريسم و تکروی بزند .
اعلام " جبهه همبستگی ملی " برای طرفهای خارجی که از مجاهدين " تقسيم قدرت " را خواستار بودند ، اعلام آمادگی برای تقسيم هژمونی بود . در عين حال فرصتی يگانه برای نيروهای سياسی شناسنامه دار صحنه سياسی ايران هم بود تا " مجاهدين خلق ايران " را در راستای پايه گذاری يک ساختار دمکراتيک در فردای آزادی ايران به چالش بکشند ، اگر که همراه با شناسنامه هايشان ، به اندازه دانه " جويی" مسئوليت نيز به همراه خود به خارج کشور آورده بودند . چرا که اگرچه اعلام آن جبهه بيشتر مصرف خارجی داشت ، با اينحال ترديد نبايد داشت که مجاهدين در تشکيل آن اگر که پاسخ می گرفتند ، بغايت جدی بودند . امروز ديگر ، مجاهدين کمتر از " جبهه همبستگی ملی " ياد می کنند و بيشتر روی " شورای ملی مقاومت " تاکيد دارند ، هر
چند که کارت جبهه همبستگی برای بازی در پروسه انتقال قدرت در آينده را نيز همچنان در دست خواهند داشت . "
از سری مقالات تحليل راه ، بخش دوم 16 ارديبهشت 1384
می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله " جبهه " و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی " و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران " می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران " بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد .
س ــ با يک ارتش بی سلاح ؟
در اين مورد سوآلات زيادی ، علاوه بر آن بخشی که احتمالا برای شما هم فرستاده شده ، برای خود من هم آمده است . البته اين مسئله بسيار مهمی است که پيشنهاد می کنم در مبحث " راه حل سوم " که جزو محور هايی است که در بالا اشاره کرده ايد ( و شايد هم مهمترين محور آن ) به آن بپردازم . فقط يک چيز را که قبلا هم گفته ام می خواهم دوباره تکرار کنم :
باور کنيد که مسئله تسليح دوباره ارتش آزاديبخش ، ساده ترين مشکلی است که بايد از سر راه برداشته شود . مشکل اساسی که ابتدا به ساکن می بايستی حل شود و حل بقيه مسائل ( از جمله مسئله سلاح نيز ) ، تماما معطوف به آن است ، مشکل سياسی است و لا غير ! ديروز هم همين مشکل بود ، امروز هم . يعنی اول از همه بايد نفس مداخله تعيين کننده ارتش آزاديبخش در رابطه با مقوله " تعويض رژيم " از زير علامت سوآل بيرون بيايد ، بقيه مسائل بی ترديد بسرعت باد و برق حل شدنی است !
س ــ منظورتان از " مشکل سياسی " چيست ؟
منظورم اين است که ابتدا به ساکن می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .
س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال
آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم درايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟
ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم " جمهوری اسلامی " بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . به عبارت ساده تر " طرف اصلی" و عنصر تعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا و ايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيار هم جدی هستند ) تنها در کادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سر عقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .
حالا اگر " معضل ايران " را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه " من در رابطه با تئوری " جنگ جهانی چهارم " که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :
هدف " جنگ چهارم " ، ابر قدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين " می باشد .
ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .
ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله " رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ " از اساس منتفی است .
با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !
بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هر طرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی " بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .
س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟
جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز " را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولا تی است که شايد بسيار خونين باشند !ــ حدود دو سال پيش و در مصاحبه ديگری که با شما داشتم ، در مقابل اين سوآل که آيا تهاجم نظامی آمريکا را اجتناب ناپذير می دانيد ، شما تاکيد بر اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم " جمهوری اسلامی " داشتيد . حالا هم دوباره روی همين مسئله تاکيد داريد . چه تفاوتی بين اين دو وجود دارد ؟ به عبارت ديگر چه چيز را می خواهيد برجسته کنيد ؟
ج ــ يک دنيا تفاوت ميان اين دو اصطلاح وجود دارد . ببينيد اگر تحليل مبتنی بر اجتناب ناپذير بودن پروژه " تعويض رژيم" درست باشد ، بنابراين دو گزينه بيشتر وجود ندارد ، يا " تغيير از داخل " و يا " تعويض از خارج " .
" تغيير از داخل " يا از طريق يک " قيام" سازمانيافته توده ای از پايين با هدف تصاحب قهر آميز قدرت سياسی در بالا امکان پذير است ( سرنگونی ) ، يا دست بدست شدن قهر آميز قدرت در بالا " کودتا" و يا انتقال تقريبا مسالمت آميز قدرت سياسی با اتکاء به توده های بی شکل تحت رهبری يک الترناتيو وابسته ( انقلاب مخملی ) .
حالا اگر اين گزينه " تغيير از داخل " امکان پذير نباشد که نيست ( و دلايل تئوريک آنرا نيز در گذشته بدفعات بحث کرده ام ) ، پس تنها می ماند گزينه " تعويض از خارج " که همانطوريکه گفتم روی ميز سياست خارجی دولت ايالات متحده است .
" تعويض از خارج " يا از طريق تهاجم نظامی آمريکا و متحدينش می بايستی که به مرحله عمل درآيد ( امری که با تمام قوا بايد بر ضد آن فعاليت کرد و با تمامی قاطعيت و وضوح ممکن بر عليه آن موضع گرفت ) و يا تغيير رژيم با اتکاء به عنصر داخلی که نماد آن " ارتش آزاديبخش ملی ايران " است . به اين اعتبار " تعويض از خارج " در هر دو صورت خصلت نظامی دارد . اشاره من به اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم شامل امکان فعليت يافتن هر دوی اين گزينه هاست .
س ــ يعنی امکان جلوگيری از تهاجم نظامی مستقيم آمريکا و متحدانش هست ؟
ج ــ بله هست ! تعيين کننده در اينجا هم مثل همه جای ديگر دنيای سياست ، باز هم اصل طلايی " تعادل قوا " است . با کار توضيحی ! کاری از پيش برده نمی شود .
س ــ اينروزها ، بازار شايعات در رابطه با تهاجم نظامی آمريکا داغ است . حتی صحبت از بمباران اتمی ايران می شود . اين شايعات چه درصدی از واقعيت را با خود می پراکنند ؟
ج ــ اين شايعات بخشی از يک جنگ روانی گسترده است که اهداف سياسی مشخصی
را دنبال می کند . منشاء شايعه بمباران اتمی ايران ، مقاله ای بود که در روزنامه چپگرای ! " نيويورکر" ، بقلم يک روزنامه نگار يهودی بنام " سيمور هيرش" که همراه با تعدادی ديگر ، نقش اپوزيسيون چپ ! را در ايالات متحده بازی می کنند ، به چاپ رسيده بود . اگر يادتان باشد سال گذشته هم " اسکات ريـتر " بازرس اسبق سازمان ملل در عراق که از مخالفين جنگ در عراق هم شده بود ، يک تاريخ مشخصی را هم در رابطه با وقوع تهاجم نظامی به ايران در ژوئن گذشته داده بود !
می دانيد که اطلاعات نظامی مربوط به هر کشوری همواره در رديف اطلاعات محرمانه و طبقه بندی شده می باشد ، بويژه آنکه کشور مربوطه در حال جنگ نيز باشد که بطور خودکار افشای طرحهای نظامی معادل خيانت بوده و کمترين مجازات آن هم اعدام است ! خوب حالا يا " سيمور هيرش " مزخرف می گويد و يا با توجه به روابطی که در ميان " مافيای يهودی " حاکم بر سيستم رسانه ای ــ مالی و سياسی ايالات متحده دارد ، دست به افشای يک " طرح نظامی " زده است و حالا هم راست راست راه می رود و دنبال کشف و افشای طرحهای ديگری است ! از اين قبيل پديده ها در آمريکا زياد يافت می شوند . يک نمونه آن يهودی ــ ماسون ديگری است که در ضمن قبله روشنفکران فلکزده چپگرای ! ايرانی هم هست . منظورم " نوام چوامسکی" است که علاوه بر آنکه نظريه پرداز " موسسه مطالعات سياسی " است ، همراه با يک ماسون ديگر بنام " ديويد مک رينولدز" ، " ليگ مخالفين جنگ " را تشکيل داده بود که کارشان سازماندهی مخالفتها عليه جنگ ويتنام با هدف کنترل و سمت و سو دادن به گرايشات راديکال اجتماعی بر آمده از انباشت خشم و نفرت توده ای نسبت به سيستم حاکم بوده و هست . اوه ! وارد معقولات شديم ! بهتر است برگرديم سراغ مسائل مربوط به خودمان .
س ــ نقش اسرائيل در اين ميان چيست ؟ج- اسرائيل به هر قيمت جنگ می خواهد . هدف پليد استراتژيکی اين دولت حرامزاده پس از شکست طرح " اسرائيل بزرگ " که با مقاومت قهرمانانه سه نسل از فلسطينيهای اردوگاه نشين ، به گل نشسته است ، قطعه قطعه کردن قدرتهای موجود در منطقه است . در عراق استراتژی تقسيم آن کشور به سه کشور کوچکتر ( جنوب شيعی به مرکزيت بصره ـــ مرکز سنی به مرکزيت بغداد و شمال کردی به مرکزيت کرکوک ) را دنبال می کند و در ايران هم طرح تجزيه را دنبال می کند .
اين طرح در آمريکا و از طريق " موسسه اينترپرايز" که در راس آن يک يهودی ديگر بنام " مايکل لدين " بوده و يکی از لابی های قدرتمند اسرائيل در دولت آمريکا می باشد، از طريق طرح " فدراليسم " پيش برده می شود . حتما در جريان نشستی که چندی پيش در اين موسسه کذايی در رابطه با مقوله فدراليسم ترتيب داده شد و تلاش آنان در رابطه با لا نسه کردن نمايندگان خود خوانده گروه های مختلف قومی در ايران را بخاطر می آوريد . در اين رابطه در روزهای آينده جداگانه مطلبی خواهم نوشت .
س ــ در رابطه با وضعيت جديدی که پيش آمده و اعلام رژيم مبنی بر تکميل چرخه سوخت هسته ايش و اينکه از اين به بعد با دست بالا در مذاکرات هسته ای شرکت می کند
نظر شما چيست ؟ اينطور که پيداست ، خواسته اند غرب را در برابر عمل انجام شده ای قرار دهند .
ج ــ اين وضعيت جديد تنها به محقق شدن " اجماع جهانی" عليه " جمهوری اسلامی" کمک می کند . اينکار در اين شرايط بخصوص ، بررسی مسائل اتمی ايران را بطور کامل از حيطه کاری " سازمان انرژی اتمی " خارج کرده و بررسی مسئله را بدليل امنيتی شدن آن ، در صلاحيت شورای امنيت " سازمان ملل متحد " قرار می دهد . بنابراين مسئله دست بالا پيدا کردن " جمهوری اسلامی " در مذاکرات هسته ای ، خود بخود منتفی است . يعنی در اصل قضيه هيچ تغييری داده نشده ! در مصاحبه قبلی با شما تاکيد کرده بودم که کل مسئله اتمی برای آمريکايی ها بهانه ای بيش نيست ! بحث اساسی ضرورت " تغيير رژيم سياسی " ايران است . چه با تکميل چرخه سوخت و چه بدون آن . اين را رژيم بر خلاف بخش بزرگی از اپوزيسيونش بخوبی فهم کرده است . تلاش در جهت به تعارض کشانيدن تضادهای موجود با ايالات متحده ، آنهم در شرايط محاصره بودن در بحرانهای سهمگين سياسی و تهديدات نظامی و حالت انفجار اجتماعی ، از سر ديوانگی خامنه ای و رئيس جمهور مکتبی اش نيست . ريشه در آگاهی آنان نسبت به قطعيت تصميم آمريکا مبنی بر " تعويض رژيم " دارد . جنگ دو طرف همين الان مدتهاست که در صحنه عراق جريان دارد . استراتژی آگاهانه رژيم " جمهوری اسلامی " به تعويق انداختن حل و فصل نظامی مسئله ايران تا انتخابات آمريکا در سال 2007 ميلادی است . اين سال يک سال کليدی هم برای ما و هم برای رژيم می باشد .
س - با توجه به اوضاع و احوال فعلی به احتمال قريب به يقين جمهوری خواهان انتخاب نخواهند شد . آيا با سرکارآمدن دموکرات ها تفاوتی در رابطه شان با ايران بوجود نخواهد آمد ؟ با توجه به اينکه دموکرات ها به شدت جمهوری خواهان طرفدار جنگ نيستند و در برنامه های نامزد انتخاباتی شان جان کری هم سياست ضد جنگ را زياد تبليغ می کردند .
ج ــ اولا من مثل شما به شکست " به احتمال قريب به يقين " جمهوريخواهان ، زياد خوشبين نيستم . هرچند که امروز بدليل فرو رفتن در باتلاق عراق از پايينترين درجه حمايت در ميان افکارعمومی آمريکا برخوردارند . اگر با سيستمهای نفوذ و تاثير کذاری بر روی افکار عمومی نه چندان باهوش غرب ، بويژه مردم از دنيا بی خبر آمريکا ، آشنايی کمی داشته باشيد ، می دانيد که به سادگی می توان در ظرف 24 ساعت آرای عمومی را زير و رو کرد ! کافی است که شايعه هدف گيری نيويورک با موشکهای بالستيک توسط رژيم نا منتخب ! ايران را روی آنتن ها ببريد و يا مثل واقعه " خليج تونکن " در آغاز جنگ ويتنام ، يک کشتی آمريکايی در حول و حوش خليج فارس و يا دريای عمان غرق شود . تبليغات رذيلانه دستگاه بلر ــ بوش را که هنوز از خاطر نبرده ايد . داستان کشتن نوزادهای کويتی توسط سربازان عراقی در بيمارستانهای کويت چطور ؟
ثانيا باز هم اگر در کادر همان استراتژی کلان " جهان تک قطبی " به مسائل پيچيده سياست بين الملل نظر کنيم ، بی اعتنا به ظاهر قضايا ، نمی بايستی که پشيزی برای تبليغات ضد جنگ امثال " جان کری " ، ارزش قائل شويم .
جدای از عضويت هر دوی اينها يعنی " جرج واکر بوش " و " جان کری " در يک لژ واحد فراماسونری که هر دو را موظف به پيشبرد يک هدف واحد می کند ، اساسا طرح ها و برنامه های استراتژيک دولتهای غربی ، هيچ ربطی به احزابی که بر سر کار می آيند ، ندارد . نقش دولتها تنها در راستای پياده کردن طرح های استراتژيکی است که پيشاپيش در نهادهای فرا دولتی بر روی آنان تصميم گيری شده است . تفاوتها ( که البته کم هم نيستند ) نه در استراتژی که در متدها و تاکتيکها است . برای مثال حتما فکر نمی کنيد که اگر در انتخابات گذشته ، دمکراتها به پيروزی دست می يافتند ، مثلا نيروهايشان را از عراق و افغانستان بيرون می کشيدند و يا دولت حماس را هم به رسميت می شناختند .
تفاوت عمده دمکراتها با جمهوريخواهان در رابطه با عراق در اين بود که اولی می خواست که در رابطه با براندازی دولت عراق بايد حتی الامکان دنبال " اجماع جهانی" بود و دومی نه . حالا که در مورد ايران اين مشکل هم وجود ندارد و خود جمهوريخواهان هم قاطعانه در کنار سياست " اجبار " ، به دنبال " اقناع " و " اجماع " هم هستند . بنابراين يک بار ديگر تاکيد می کنم :
تا آنجايی که به ضرورت " تغيير رژيم سياسی " ايران بر می گردد ، ميان دمکراتها و جمهوريخواهان هيچ اختلاف اساسی و کيفی وجود ندارد . مشکل ايران همچنان مشکل " آلترناتيو مطلوب " است .
س ــ يعنی منظورتان اين است که تا موقعی که اين " آلترناتيو مطلوب " بوجود نيامده ، آمريکايی ها دست به اقدام نظامی نمی زنند ؟
ج ــ نمی توانند که بزنند ! ببينيد ، مشکل اصلا در افتادن رژيم رژيم نيست ! بحث بر سر آنست که اگر يک آلترناتيو حاضر و آماده ( که از حداقل حمايتهای توده ای هم برخوردار بوده باشد ) ، وجود نداشته باشد که با فروپاشی رژيم کنترل اوضاع را بدست گرفته و مانع از هم گسيخته شدن ساختارهای سياسی و اجتماعی و کشت و کشتارهای متعاقب آن گردد ، شيرازه حيات مدنی در کوتاهترين زمان ممکن از هم گسيخته شده و هرج و مرج وحشتناکی حاکم خواهد شد که نمونه عراق در مقابل آن رنگ خواهد باخت . بنابراين بسا مهمتر از " براندازی " رژيم " جمهوری اسلامی" که بر خلاف هارت و پورتهای وحوش حاکم بر آن و تهديدات روزمره آنان اساسا کار سختی نيست ، مقوله " جانشين " می باشد .
س ــ آيا با بمبارانهای گسترده و مداوم امکان سقوط رژيم وجود ندارد ؟
ج ــ نه ، مطلقا نه ! اگر آمريکايی ها خود راسا تصميم به اشغال نظامی ايران بگيرند ( که در آنصورت تمامی ما را در مقابل خود خواهند يافت ) ، برای اينکار حتما نياز به استفاده از نيروی پياده دارند . برای اشغال عراق چيزی حدود 150 هزار نفر لازم بود . حداقل نيروی لازم برای اشغال ايران چيزی حدود نيم ميليون سرباز است تا احتمالا ، معادله جنگ منظم جواب داشته باشد . چيزی که در شرايط کنونی و با توجه به اوضاع عراق و افغانستان و پتانسيلهای هنوز آکتيو نشده رژيم
در سطح منطقه ای که با شروع تهاجم نظامی فعال خواهند کرديد ، چندان واقع بينانه نخواهد بود . همين پارامتر است که الزام و بهتر بگويم اجبار در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " را واقعگرايانه جلوه می دهد . اين " عنصر داخلی " هم در عالم واقع هيچ چيز نيست جز " ارتش آزاديبخش ملی ايران " .
س ــ اگر برای اشغال ايران ، آمريکا يی ها بقول شما حداقل نيم ميليون سرباز نياز داشته باشند ، آيا منطقی است که " ارتش آزاديبخش ملی " با چند هزار نيروی نظامی موفق به سرنگونی رژيم گردد ؟ پرسشهای زيادی در اين رابطه داشته ايم .
ج ــ حق با شماست . من هم کم از اين دست سوآلات دريافت نداشته ام ! چشم مجاهدين روشن با اين کار عظيم تئوريک که برای نيروهايشان کرده و می کنند ! به هر حال اجازه بدهيد که اين پرسش محوری را هم در همان مبحث اصليمان يعنی " راه حل سوم " پاسخ بگويم . فقط اينرا بگويم که تفاوت ميان تجاوز نظامی يک قدرت بيگانه به خاک ديگری با تعرض انقلابی يک ارتش رهايی بخش به درون خاک خودی ، همان تفاوت ميان ماه من است با ماه گردون ! که يک آسمان است !
س ــ بسيار خوب ! رژيم به موازات تبليغات هسته ای ، با انجام مانورهای نظامی و پخش اخبار ساختن موشک های دوربرد جديد ، گرد و خاک جديدی را به راه انداخته است ، ضمن آنکه باز خامنه ای و احمدی نژاد در استقبال از رهبران حماس در تهران و همچنين رفسنجانی در سوريه به قضيه مسلمانان و همان چيزی که شما از آن به عنوان " سازماندهی نفرت موجود در خيابان های خاورميانه عليه آمريکا و اسرائيل " نام می بريد ، دامن می زنند و احمدی نژاد از اسرائيل به عنوان درخت پوسيده ای که با وزش توفان به زمين می افتد نام می برد . نظر شما در اين رابطه چيست ؟
ج ــ مانورهای نظامی اخير صرفا " مصرف داخلی " دارند . نمايش قدرتی است برای مرعوب کردن عناصر مردد درون نظام و مردم کوچه و خيابان که مبادا اميدی به آنسوی مرزها پيدا کرده باشند . همينطور اقدامی است در جهت احساس قدرت بخشيدن به همان نيروهای خلص ايدئولوژيکی ذوب شده در ولايت ، يعنی همان نيرويی که در مصاف نهايی فقط و فقط می تواند که روی آنان حساب باز کند . در ضمن پيامی هم برای خارج از مرزها داشت . اينکه در دفاع از موجوديت خود بسيار جدی است .
در اين رابطه هم هست که به سازماندهی نفرت موجود در خيابانهای خاورميانه و نه فقط خاورميانه که تمامی آنانی که در سراسر جهان و علی رغم بمباران تبليغاتی " مافيای رسانه ای يهود " ، پی به فاجعه حاکميت " سرمايه يهود " و کارکردهای ضد انسانی آن در دنيای کنونی برده اند ، دست زده است . نفرتی که می بايست توسط " انقلاب " سازماندهی می شد و اکنون در غياب يک ثقل مقتدر انقلابی در منطقه و جهان ، ملعبه دست " ارتجاع " گشته است .
س ــ نقش چين و روسيه را در اين رابطه چگونه می بينيد ؟ بويژه با توجه به قرار دادهای ميلياردی ميان ايران با اين دو کشور ، از جمله همين قرارداد 25 ساله ميان ايران و چين ، آيا اميد رژيم به وتوی اين دو کشور در شورای امنيت است ؟
ج ــ چين با ايران يک قرارداد يکصد ميليارد دلاری بسته است که شامل صدور 250 ميليون تن نفت ايران به چين در ظرف مدت 25 سال می شود . اگر شما اين قرارداد 25 ساله يکصد ميليارد دلاری را با ميزان معامله 211 ميليارد دلاری تنها يکسال گذشته ميان همين کشور با ايالات متحده که در ضمن يک مبلغ ناچيز 57 ميليارد دلاری از اين معامله هم به نفع تراز تجاری چين بوده است مقايسه کنيد ، به چوبين بودن شمشير قراردادهای تجاری ايران با کشورهای فوق پی خواهيد برد . جدای از اين در تمامی سه دهه گذشته يعنی از اوايل دهه هفتاد ميلادی تا کنون که " جمهوری خلق چين " به عضويت دائمی " شورای امنيت " در آمده است ، جز در دو مورد که آنهم مستقيما به مسئله تماميت ارضی و حاکميت ملی خودش مربوط بود ( موارد تايوان و هنگ کنگ ) ، هيچگاه و به نفع هيچ کشوری از حق وتوی خود استفاده نکرده است .
اما در رابطه با ايران ، مسئله فرق می کند . يعنی مهمتر از قراردادهای تجاری با رژيم حاکم بر ايران ، منافع استراتژيک روسيه و چين در رابطه با شکست " طرح خاورميانه بزرگ " نقش بازی می کند . مسلح ساختن رژيم به برخی از تسليحاتی که در بالا اشاره کرديد و خود رژيم مدعی ساخت آنها در داخل کشور می باشد ، دقيقا در همين راستا می باشد . به همين دليل " اجماع جهانی " در رابطه با تهاجم نظامی به ايران در آينده نزديک شامل اين دو کشور و در آخر سر شامل چين نخواهد شد . با اينحال همانطور که قبلا هم گفتم تمامی اينها با هم جلوی حل نظامی مسئله رژيم سياسی ايران را نخواهد گرفت .
به عبارت ديگر رژيم " جمهوری اسلامی " روی اين تضادها می تواند حساب کند ولی به اين تضادها تکيه نتواند کرد .