رفیقا
به گیل آوایی در سوگِ مادر
رضا بی شتاب
رفیقا!
غمِ مغرورم امشب
هوای گریه دارد
هوای نازنین آغوشِ مادر را
به پرِّ پرنیان پروازِ دل را؛
سفر تا خانه دارد
دمی مادر
به سانِ رعدِ خندانی
سراسر شعله ی عشقی
نمایان می شود
در دیده ی بارانی ام امشب
تو گویی غمگسارا!
آیینه در آیینه ی ابریشمِ خورشید
رفیقا!
درین بغض وُ درین غامض
درین بن بستِ سیمانی
درین غوغای دلگیرِ پریشانی
گسست وُ بُهت وُ حیرانی
به همراهی به همدردی مدد باید؛
که تابوت اش همی پوشیده در گلها و شبنمها
به روی شانه ام امشب
گذر دارد
شگفتا اشکِ روشن، چشمه ی خورشید!
شگفتا گلشنِ جاویدِ من مادر!
برین خالی
برین خلوت
نظر دارد
رفیقا!
اگر مادر ز دنیا می رود
باشد
اگر او را ندیدم در دمِ رفتن
چه باک آخر
که او در جان وُ در آمالِ من
دارد همی منزل
همو در من چنین عصیان وُ شورش کاشت
و من زآموزه ی زیبایش امشب
یکی جوشن
به بر دارم
صدایش با من شوریده دارد زمزمه مادر:
روشن باش وُ عاشق باش
دوتا هرگز مکن قامت
نه پیشِ دلقکِ قدّار
نه پیشِ جاهل وُ دجال وُ جلاد
مباد هرگز
مباد هرگز
بلرزی یا بلغزی
به هنگامی که آزادی
صدایت می زند
از هر کرانِ بیکران امشب...
2008-03-11