آنچه می خوانید گزارشی از مراسم هفتمین روز مرگ سعید امامی معروف به اسلامی ،معاون اسبق وزارت اطلاعات و از متهمان اصلی قتل های زنجیره ای است ،که در تهران برگزار شد.این گزارش همان روزها (تیرماه 1378)با سانسور زیاد در روزنامه صبح امروز به چاپ رسید ،اکنون متن کامل آن به مناسبت سالگرد وقوع قتل های زنجیره ای منتشر می شود.
«مجموعه خاص» آن چهار صد نفر
ژيلا بنييعقوب
به دنبال مسجد جامع ضرابخانه ميگشتم. فقط گفته بودند: «خيابان پاسداران... و هنگامي كه پرسيده بودم كجاي خيابان پاسداران؟ گفته بودند: مسجد معروفي است، معتبر و معروف. معمولا مجلس ترحيم آدمهاي مهم و سرشناس را آنجا برگزار ميكنند.از هر كس كه بپرسي نشانت ميدهد.»
و از خودم پرسيده بودم: آدمهاي مهم و سرشناس؟ آيا اين بار نيز مجلس ترحيم آدم سرشناسي در آنجا برگزار ميشد؟ آن روز (جمعه چهارم تيرماه) براي سعيد امامي به مناسبت هفتيمن روز مرگش مجلس فاتحهاي ترتيب داده بودند: امامي معروف به اسلامي عامل اصلي قتلهاي زنجيرهاي و معاون امنيتي وزير اسبق اطلاعات (فلاحيان)و...
آيا اينها براي سرشناس بودن كافي نيست؟ از خيابان پاسداران به يك خيابان فرعي و از آنجا به يك خيابان فرعيتر داخل شدم.
قبل از آنكه مسجد را ببينم. نيروهايي را ديدم كه با لباس كماندويي جلو مسجد ايستاده بودند. ميخواستم به طرف بخش بانوان مسجد بروم كه صدايي مرا به خود خواند:
آهاي! صبر كن ببينم.
و پيش از آنكه سرم را برگردانم صداي ديگري را شنيدم:
ولش كن. بگذار برود.
و من هرچه گشتم نه صاحب صداي اولي را پيد اكردم و نه صاحب صداي دومي را... اما چشمهاي زيادي را ديدم كه هر حركتي را به دقت زير نظر داشتند و من نيز تحت كنترل اين نگاهها بودم... به جز همان چند كماندو همهشان لباس شخصي بر تن داشتند. در دست برخي از آنها موبايل بود، چند نفرشان هم بيسيم داشتند و تقريبا هيچ كدام تلاشی براي پنهان كردن اسلحههايي كه به كمر بسته بودند، نداشتند.
از ديدن اين همه نيروي انتظامي و امنيتي يكه خوردم و دهها سوال به ذهنم هجوم آورد.
اينها وابسته به كدام نيروي نظامي و امنيتي هستند؟ براي چه كار به اينجا آمدهاند؟... آيا به مجلس ترحيم سعيد امامي آمدهاند؟ آيا آمدهاند كه براي او فاتحه بخوانند يا براي برقراري امنيت به اينجا گسيل شدهاند؟ مگر چه كسي يا كساني در اين مجلس حضور دارند كه حفاظت از آنها نيازمند وجود اين همه نيروي امنيتي است؟
به بخش بانوان داخل شدم و گوشهاي را براي نشستن انتخاب كردم. تا كه نشستم يك زن جوان با يك سيني خرما به طرفم آمد... و بعد هم شيريني و نوشيدني آوردند و چند لحظه بعد يك دختر جوان يك جلد قرآن به دستم داد. آيا منظورش اين بود كه براي «سعيد امامي» قرآن بخوانم؟ آيا بايد براي او طلب آمرزش ميكردم؟
دو دختر جوان پانزده- شانزده ساله در كنارم نشسته بودند. در دست هر دوتاشان قرآن بود: ظاهرا گشوده بودند براي خواندن . اما هر دو به نقطهاي نامعلوم خيره شده بودند و گويا اصلا يادشان رفته بود كه قرآن را براي خواندن باز كردهاند. آنها به چه فكر ميكردند؟ چه نسبتي با سعيد امامي داشتند؟
سر صحبت را با یکی از آنها که شال مشکی و نازکی بر سر داشت ،باز کردم:
- شما از بستگان آقای سعید امامی هستید؟
- بله؟
- می توانم بپرسم همسرش کدام یکی است؟
- همان که آن روبرو نشسته و گریه می کند.
به روبرویم که نگاه کردم،چند زن را دیدم که به ردیف نشسته بودند و همه هم گریه می کردند.کدام یکی همسر سعید امامی است؟پرسشم را که تکرار کردم ،دقیق تر نشانم دادند.همان بود که بیشتر از دیگران صورتش را با چادر پوشانده بود و بعد هم دخترسعید امامی را نشانم دادند که آنسوتر نشسته بود.یازده سال بیشتر نداشت.پیراهنی سفید پوشیده بود با یک شلوار جین به رنگ سبز.مشغول صحبت با با دختران همسن و سالش بود.شاید هم در حال انجام یک بازی نشسته بود.دختر یازده ساله ی سعید امامی هر از گاهی سر در گوش همسالانش فرو می برد و چیزی می گفت و بعد همه با هم می خندیدند.البته آرام و یواش.آیا فرزند سعید امامی می دانست چه اتفاقی افتاده؟
صداي مجري برنامه مرا به خود آورد كه از مرگ سعيد امامي به عنوان «مرگ مظلومانه و ناباورانه» ياد ميكرد.
و من نميدانم چرا با شنيدن واژه مظلومانه به ياد داريوش و پروانه فروهر افتادم.
«فروهر را با 26 ضربه چاقو در طبقه پايين خانهاش كشته بودند و پروانه همسرش را دقايقي بعد با 25 ضربه. آنها هر دو بيمار بودند. فروهر از درد پا ميناليد و چندي پيش تحت يك عمل جراحي قرار گرفته بود و همسر 60سالهاش هنگامي كه ضربههاي چاقو را دريافت ميكرد سخت گرفتار آنفلوآنزا بود."
اما واژه «ناباورانه» بر دلم نشست به راستي مرگ «سعيد امامي» را چه كسي «ناباورانه» نيافت؟
خبر خودكشي سعيد امامي باورش آنقدر سخت بود كه بسياري از شنيدنش شوكه شدند. همه ميپرسيدند «چگونه متهمي با اين درجه از اهميت و اطلاعات فراوان كه محدود به ماجراي قتلها نبوده و ميتوانسته پرده از اسرار بسياري از مفاسد بردارد. امكان مييابد به اين سادگي خودكشي كند؟»
«كورش فولادي» نماينده مردم خرمآباد يكي-دو روز بعد از اعلام خبر اين خودكشي گفته بود: «بسياري از مردم وقتي به سراغ من ميآيند ميگويند او را كشتهاند. نميگويند خودكشي كرده است...»
«پرستو فروهر» فرزند داريوش فروهر نيز گفته بود كه: «من كاملا از خبر خودكشي كسي كه ميگويند نقش اصلي را در قتلهای زنجیرهای داشته شوكه شدهام. نگراني ما اين است كه تمام اطلاعات در مورد پرونده قتلها كاملا مخفي نگه داشته شده...»
یک زن از دور به من اشاره كرد كه بروم و در كنارش بنشينم. او چه كسي بود كه مرا صدا ميكرد؟ در اين جمع كه كسي مرا نميشناسد؟ چارهاي نبود . بلندشدم و به طرفش رفتم، نزديكتر كه شدم شناختمش. او هم خبرنگار بود، خبرنگار يك ماهنامه. خيلي مضطرف بود. گفت: "خيلي ميترسم."
- از چي؟
- فهميدهاند ما غريبه هستيم. ببين چطور نگاهمان ميكنند.
در يك لحظه سنگيني نگاهها را بر خودم احساس كردم. وصله ناجوري در اين جمع بوديم... به جمعيت نگاه كردم: 150 تا 200 نفر ميشدند... از نوع روابط ميشد فهميد فقط تعدادي از اين جمع فاميل و بستگان سعيد امامي هستند. شايد چيزي در حدود چهل- پنجاه نفر. اما بقيه چطور؟ آيا اينها همفكران و دوستان سعيد امامي بودند؟در بخش مردان حتما تعداد از این هم بیشتر بود.
صداي همكارم رشته افكارم را گسست:
نكند اينها همان «محفلنشينان» باشند... نكند اينها عقبه سعيد امامي باشند؟
«محفل»؟ من اين واژه را بارها با تركيب ديگري شنيده بودم قتلهاي محفلي؟
تا به خودم بيايم همكارم را آماده خداحافظي ديدم.گفت :
"من خيلي ميترسم... ميخواهم بروم."
در حالي كه به طرف در ميرفت چيزهاي ديگري هم گفت اما من كلمات آخرش را خوب نشنيدم.
چند دقيقه بيتشر نگذشته بود كه زن جواني در كنارم نشست و پرسيد:
- شما از بستگان حاجآقا كه نيستيد؟
- حاجآقا؟
- حاجآقا امامي را ميگويم... فاميلشان هستيد؟
- نخير!
- شما حاجآقا را ميشناختيد؟
چه جوابي بايد ميدادم؟ دقايقي قبل دو خانم خبرنگار را از مجلس ختم بيرون كرده بودند، چون فهميدهبودند خبرنگارند. دلم نميخواست مرا هم از جلسه بيرون كنند. ميخواستم تا آخر جلسه باشم.
"با شما هستم. شما حاجآقا را ميشناختيد؟"
زن مصرانه سوالش را تكرار ميكرد:
"شما حاجآقا را ميشناختيد؟"
- بله، من آقاي سعيد امامي را ميشناسم.
"از دوستان حاجآقا بوديد؟"
من جوابي ندادم و او بلند شد و رفت.
من دروغ نگفته بودم .فقط من نبودم كه سعيد امامي را ميشناختم. بسياري از ايرانيان و حتي غيرايرانيان در داخل و خارج كشور او را ميشناسند. سعي كردم بيوگرافياش را با خود مرور كنم:
«... سعيد امامي يكي از عاملان اصلي قتلهاي نفرتانگيز بود... او چند سال پس از انقلاب در حالي كه در آمريكا تحصيل ميكرد از سوي وزير اطلاعات (فلاحيان) به ايران دعوت شد و بعدها او را به عنوان معاون امنيتي اين وزارتخانه منصوب كرد. شنيده شد كه سعيد امامي در گردهمايي ائمه جمعه استان تهران كه پيش از انتخابات رياست جمهوري برگزار شده بود، سه ساعت در مخالفت با آقاي خاتمي سخن گفته و از ائمه جمعه خواسته بود عليه وي تبليغ كنند. سعيد امامي در تهيه برنامههاي هويت نيز كه براي تخريب چهرههاي سياسي و روشنفكر از تلويزيون پخش ميشد، نقش اساسي داشت و او همان كسي است كه آقاي خاتمي بركنارياش را از مقام معاون امنيتي وزارت اطلاعات به عنوان شرط وزارت براي آقاي دري نجفآبادي مطرح كرده بود. شرطي كه در دوره وزارت ايشان هرگز تحقق نيافت.»
* سخنران مجلس كه درباره معاد سخنراني ميكرد، گفت:" اين طور نيست كه اگر كسي قتل كند به بهشت نرود، با جلب رضايت و پرداخت ديه ميتواند حقالناس را جبران كند."
همسر سعيد امامي در میان هق هق گریه جملاتی را به صورت بریده بریده بیان می کرد:
"نمی توانم حرف نزنم...من درد دلم را به چه کسی بگویم؟نمی توانم..."
فهیمه دری چه می خواست بگوید؟چه حرفهایی برای گفتن داشت.همچنان گریه می کرد و نام همسرش را صدا ميزد:«سعيد، سعيد... نميتوانم... نميتوانم ...»
سعيد امامي طراح اصلي قتل داريوش و پروانه فروهر بود، كساني كه با نقشه او و دیگرانی که اسمشان برده نشد اين دو را كارد آجين كردند و متعاقب آن محمد مختاري و محمدجعفر پوينده را نيز به خون كشيدند. آيا همسر سعيد امامي ميخواهد از فروهرها، مختاريها، پويندهها و شريفها رضايت بگيرد؟
آن روز همسر سعيد امامي بارها گفت: «نميتوانم».
منظورش از اين نميتوانمها چه بود؟آيا ميخواست بگويد نميتوانداز خانواده مقتولان رضايت بگيرد... يا او اصلا به چيزهاي ديگري فكر ميكرد...
همان زن جوان دوباره در كنارم نشست و گفت: شما حاجآقا را نميشناسيد... آقا پسر حاجآقا سعيد گفتهاند شما خبرنگاريد، لطفا جلسه را ترك كنيد چون ايشان راضي نيستند شما در اين مجلس باشيد.
- حاجآقا سعيد راضي نيست؟
- نخير... آقا پسرشان راضي نيستند.
- ببخشيد پسرشان چند سال دارند؟
- سيزده سال.
- او از كجا فهميد كه من خبرنگارم... من ميخواهم با اين آقا پسر چند جملهاي صحبت كنم...
- چه ميخواهي بگويي؟
- به خودش ميگويم
- مطمئني ميخواهي با پسرش صحبت كني؟
- بله
- مطمئني؟ باخودش.؟
نفهميدم چرا بارها اين سوال را تكرار كرد، رفت دنبال پسر سعيد امامي...
سخنران مجلس كه يك روحاني به نام «زماني» بود حالا ديگر در وصف سجاياي اخلاقي، تقوا و ايمان سعيد امامي سخن ميگفت...
سخنران مجلس از عرفان سعيد امامي هم سخن ميگفت... اشارهاي هم به عرفان دكتر چمران كرد... نفهميدم چرا نام چمران را به ميان كشيد... درباره كربلا و سالار شهيدان هم حرفهايي زد.
زن جواني كه رفته بود پسر سعيد امامي را بياورد به من گفت متاسفانه آقا پسر حاجآقا را پيدا نكردم.
نميدانم چطور شد كه سخنران سخنانش را به امام علي(ع) كشاند و گفت: حاجآقا سعيد عاشق علي(ع) بود... دقايقي بعد هم گفت: حاجآقاي سعيد نماز شبش ترك نميشد.
و من همان موقع به ياد سرمقالههاي روزنامه كيهان افتادم كه پس از اعلام خبر خودكشي سعيد امامي از او به عنوان جاسوس اسراييل ياد كرده بود.
سرمقالهنويس كيهان سعيد امامي را با كشميري مقايسه كرده بود كه توانسته بود اعتماد فراواني را به خود جلب كند به طوري كه برخي از بزرگان حاضر بودند در نماز به وي اقتدا كنند... سرمقالهنويس كيهان او را عضو كليدي باند مخوفي دانسته بود كه در وابستگياش به اسراييل ترديدي، نميتوان داشت.
سخنران ذكر مصيبت ميگفت و حاضران در مجلس بر سعيد امامي ميگريستند... وي در پايان از سربازان گمنام امام زمان و برخي از مسوولان كه در اين مراسم شركت كرده بودند، تشكر كرد.
از مسجد كه بيرون آمدم «حسينيان» رييس مركز اسناد انقلاب اسلامي را ديدم كه از قسمت آقايان خارج شد.
در بيرون مسجد يك ايستگاه تبليغاتي داير شده بود كه كتابهاي مذهبي ميفروخت. قصد داشتم به طرف ايستگاه تبليغاتي بروم كه سه مرد به طرفم آمدند، هر سه لباس شخصي پوشيده بودند يكي از آنها گفت:
- كارت شناساييات را بده ببينم.
يكي ديگر از آنها نيز كيفم را گرفت و بازرسي كرد. به اطرافم نگاه كردم در هر سو خبرنگاري را به بازجويي گرفته بودند.
در راه بازگشت اين پرسش يك لحظه مرا رها نكرد:
چهارصد نفري كه در مجلس ترحيم سعيد امامي حضور داشتند، چه كساني بودند؟... آن چهارصد نفر همه ذهنم را به خود مشغول كرده بود.
يادم آمد كه چند روز پيش يك روزنامه صبح نوشته بود: «كساني كه سعيد امامي را ميشناختند وي را سخنوري توانا و ماهر توصيف كردهاند... او همواره سعي بر جذب مجموعهاي خاص داشت.»
به راستي از آن «مجموعه خاص» كسي يا كساني در ميان آن چهارصد نفر نبود؟
..........................
برگرفته از وبلاگ ژيلا بنی يعقوب: ما روزنامه نگاريم
http://www.zhila.net/spip.php?article142